دو آفت مجلسهاى قبل از انقلاب
ما قبل از انقلاب در اين كشور چيزى به
نام مجلس شورا را تجربه كرده بوديم . هركس كه آن مجلس و آن اوضاع و آن
تاريخ را ديده ، يا لمس كرده ، يا در آثار خوانده است ، قدر اين مجلس و
اين انقلاب را مى داند؛ قدر آن مجاهدتهايى را مى داند كه باعث شد در
طول بيست و يك سال ، يك روز مجلس شوراى اسلامى تعطيل نشود. البته آن
مجلس هم فرآورده هاى اسلام بود. اگر مبارزات اسلامى مؤ منين به اسلام و
علماى بزرگ نمى بود، آن مجلس هم شروع نمى شد؛ منتها آن مجلس منحرف شد.
دو آفت بر آن مجلس مسلط شد: يكى تعطيل و توقف ، يكى انحراف . انحراف
مجلس هم اين بود كه نمايندگان به وظيفه ى نمايندگى خود عمل نكردند. بعد
از مجلس سوم و چهارم به اين طرف ، چهار، پنج دوره ى مجلس تشكيل شد كه
تقريبا بر اساس انتخاب مردم بود؛ اما بعد ديگر انتخاب و گزينشى نبود و
مردم حضور نداشتند! هيچ كس به قدر آن كسانى كه آن وضعيت را ديدند، يا
لمس قانونگذارى آزاد و اين گزينش مردمى حقيقى را نمى دادند. خدا را شكر
بگزاريد كه شما را جزو كسانى قرار داد كه بتوانيد در چنين جايگاه مهم و
رفيعى حضور پيدا كنيد؛ براى او فكر كنيد و تصميم بگيريد و براى انجام
وظيفه ، كار و تلاش و مجاهدت كنيد اين كشور به تلاش و مجاهدت خيلى
احتياج دارد.(33)
اين پول را مى دهى يا نمى دهى ؟!
همين چند روز پيش شنيدم كه يك نفر براى كارش به جايى مراجعه
كرده بود و آن طرف هم براى انجام كار اين فرد، رشوه مى خواسته است .
مراجعه كننده رشوه نداده و آن طرف هم گفته من مى دانم كه تو حزب اللهى
هستى و حتما به يك ارگان و جايى ارتباط دارى كه اين طور قرص و محكم مى
زنى ؟ اگر بدهى ، قبل اين بخشنامه ى ديگر عمل مى كنم كه كارت انجام
نشود! يعنى دو بخشنامه وجود دارد و راه براى من باز است ! اينها قوانين
مبهمى است كه از متن آن مى شود دو بخشنامه ى متناقض در آورد... بايد
ابهام قوانين مبهم و تناقض قوانين متناقض بر طرف بشود.(34)
سه نقطه ى اميد دشمن
من با مطالعه ى اخبار و تحليلهايى كه اين روزها مرتبا محافل
خبرى و سياسى بخصوص محافل غربى منتشر مى كنند، احساس مى كنم كه غربيها
در ذهن خود، سه نقطه ى اميد را تصور كرده اند و فكر مى كنند از اين سه
طريق مى توانند سه حادثه ى مطلوب براى خودشان ، و سه واقعه ى زيانبار
براى جمهورى اسلامى ايران بوجود آورند:
اولين نقطه اميد آنها، ايجاد تنازعها واختلافهاست . آنها فكر مى كردند
پس از ارتحال امام (ره )، جنگ قدرت (!) به وجود خواهد آمد؛ حتى در
روزهاى اول ، خيلى ناشيانه پيش بينى مى كردند كه برخوردهاى نظامى خواهد
شد و حوادث خونين پديد خواهد آمد! در آن لحظات اول ، دنيا اين گونه
تلقى مى كرد و غربيها هم در گذشته بارها اين پيش بينى غلط را كرده
بودند؛ ولى بعد كه ديدند اين پيش بينى ، از واقعيت خيلى دور است ،
گفتند كشمكش بر سر قدرت پيش خواهد آمد و تا مدتها مساءله ى رهبرى نظام
به جايى نخواهد رسيد! هنگامى كه اين پيشگويى هم به نتيجه نرسيد، مرتب
تكرار مى كردند كه انتخاب مجلس خبرگان ، يك كار سطحى و يك پديده ى
زودگذر است و به صورت بالقوه جنگ قدرت در پشت پرده وجود دارد و بايد
منتظر باشيم تا چند روز آينده ، اين كشمكش و نزاع خود را نشان دهد!
روزها گذشت . شخصيتها و افرادى كه موضعگيرى و اظهاراتشان تعيين كننده
است مانند نمايندگان مجلس شوراى اسلامى ، اعضاى هياءت دولت ، علماى
بزرگ ، مراجع ، گروههاى مردمى و نهادهاى انقلابى همه يكپارچگى و تمركز
خودشان را نشان دادند و پيش بينى آنها عملى نشد؛ ولى باز تحليلها و
تفسيرها سراغ نقاطى مى رود كه به آنها نويد وجود زمينه ى اختلافى را
بدهد.
من با مطالعه ى خبرها و اظهارها و گزارشها و تحليلهاى سياسى ، به اين
نتيجه مى رسم كه اينها نمى خواهند به اين زودى از مساءله ايجاد اختلاف
و كشمكش ميان مسؤ ولان جمهورى اسلامى و گروههاى مردمى و گرايشهاى سياسى
نااميد شوند؛ سعى مى كنند به هر قيمتى حتى با القائات اين مساءله را
براى آنها بسيار سنگين است ؛ زيرا ايجاد اختلاف و دودستگى و تنازع و
درگيرى ، براى آنها يك هدف است . بدون ترديد در اين چند سال ، با
القائات خبرى و تحليلى كه در روح و مغز افراد بسيارى هم در دنيا اثر مى
كند، درصدد تاءمين اهداف خود بوده اند و خوشبختانه در جمهورى اسلامى
اين القائات هيچ تاءثيرى نداشته است .
دومين نقطه ى اميد آنها، مساءله ى آشفتگى سياسى در سطح كشور والقاى اين
نكته كه حركت و حضور مردم در صحنه ، بى بنياد است ! آنها بشدت سعى مى
كنند اين حضور و حركت را يك پديده ى زودگذر، يك موج و يك هيجان وانمود
كنند كه به پايان خواهد رسيد.
به دنبال اين موضوع ، سومين نقطه ى اميد آنها مشخص مى شود و آن ،
واقعيتهاى دشوار اقتصادى و مشكلات مردم است ، كه آنها سعى مى كنند اين
نكته را به اثبات رسانند كه بالاخره مشكلات اقتصادى گريبان دستگاه را
خواهد گرفت و نظام جمهورى اسلامى را به بن بست خواهد رساند و مردم را
دچار سردى و خمودى خواهد كرد!(35)
شصت سال حركت ملت ايران را عقب انداختند!
ببينيد برادران و خواهران عزيز من ! قرن بيستم ميلادى يعنى اين
قرنى كه چند ماه قبل به پايان رسيد قرن تحولات عظيم اجتماعى و سياسى
است . ملتها هر كدام بر حسب موقعيت ، شرايط، استعداد و هوشياريشان ،
زودتر يا ديرتر، به تحولات عظيمى دست پيدا كردند. البته همين جا عرض
بكنم كه ملت ايران جزو اولين ملتهايى بود كه در اين قرن ميلادى به يك
تحول عظيم سياسى و اجتماعى دست پيدا كرد؛ يعنى در سال 1905 يا 1906
ميلادى كه برابر است با 1324 يا 1325 قمرى ، ملت ايران زودتر از اغلب
ملتهاى عالم به يك تحول سياسى و اجتماعى نزديك شد؛ كه آن تحولى است كه
در دوران مشروطيت اتفاق افتاد. ملت ايران هوشيارى و پيشروى و مجاهدت و
شرايط مناسب خودش را با اين عمل ثابت كرد. علماى دين و دلسوزان جامعه ،
پيشوايان آن حركت بودند. يك غفلت از سوى سياستمداران وابسته ى به
انگليس آن زمان موجب شد كه قدرتهاى غربى و خارجى بتوانند از اين حركت
ملت مسلمان سوء استفاده كنند؛ عدالتخواهى ملت ايران را در قالب از پيش
ساخته يى مطابق نظريت خودشان بريزند و حركت ملت ايران را منحرف كنند؛
بعد از چند سال هم سلسله ى پهلوى را بر سر كار بياورند. در واقع نزديك
به شصت سال حركت ملت ايران و تحول كشور را عقب انداختند؛ اين كار را
انگليسيها بر سر ملت ايران آوردند. در واقع دشمنى يى كه در اين دوره
شصت ، هفتاد ساله با ملت ايران شد، يكى از دشمنيهاى فراموش نشدنى و
بسيار مهم است ؛ والا قبل از كشور هند و روسيه و الجزاير، قبل از بقيه
ى انقلابهاى بزرگ قرن بيستم ، ما وارد ميدان تحول اجتماعى شديم ؛ ما
آمديم كشور و سازمان حكومت و نظام اجتماعيمان را متحول كنيم . ملت ما
در تهران ، در تبريز، در خراسان ، در فارس در بسيارى ديگر از نقاط اين
كشور، فداكارى هاى بزرگى هم كردند؛ كسانى كه آن روز با غربيها و با
قدرت دولت انگليس ميانه ى صميمى و گرمى داشتند؛ اينها حركت ملت ايران
را منحرف كردند، بعد هم رضاخان را سر كار آوردند؛ لذا تحول ملت ايران
شصيت سال عقب افتاد!
ملتهاى ديگر هم در اين قرن وارد اين ميدان شدند؛ هر كدام يك طور؛ در
هندوستان اين تحول اجتماعى به يك شكل انجام گرفت ؛ در كشور روسيه اين
تحول يك طور انجام گرفت ؛ در كشور الجزاير اين تحول به شكل ديگر انجام
گرفت ؛ در دهها كشور در آسيا در آفريقا و در نقاط مختلف ديگر عالم ،
اين تحول اجتماعى به شكل خاصى انجام گرفته است . همه ى اين تحولات در
يك نقطه با هم مشتركند؛ و آن اين است كه در همه ى اين تحولات ، نيروهاى
بشرى و انسانى بر نيروهاى استكبارى غلبه كردند؛ منتها اين غلبه در يك
جا غلبه ى واضح و قاطعى بود و اثر ماندگارى به جا گذاشت ؛ اما در جاهاى
ديگر نه ، اثر آن زودگذر بود و به خاطر غفلتها از بين رفت . اين حقيقت
روشنى است كه هر جا ملتها به نيروهاى اثر گذار انسانى خودشان تكيه
بكنند، مى توانند بر نيروهاى فشار و زورى كه از طرف قدرتهاى غاصب و
ظالم و زورگو و غارتگر به ميدان آورده مى شود، غلبه كنند.
مشكل امروز ملتها اين است كه وقتى در مقابل دشمنىِ قدرتمندان قرار مى
گيرند، احساس ناتوانى مى كنند. امروز شما به صحنه ى جغرافيايى عالم در
تقسيمات سياسى و در تعاملات سياسى نگاه كنيد، ببينيد آن كسانى كه در
صحنه ى دنيا همه را به غصب در اختيار خود قرار مى دهند يعنى قدرتهاى
استكبارى اينها به چه چيزهايى تكيه مى كنند؟ مهمترين چيزى كه آنها به
آن تكيه مى كنند، اين است كه به ملتها وانمود مى كنند كه قدرت آنها
قدرتى است كه نمى توان با آن مقابله كرد.(36)
هنوز هم شيخ فضل الله را مى
كوبند!!
بحرانها گاهى از درون يك مجموعه بروز مى كند. در درون حوزه ى
علميه ، هيچ چيزى كه موجب بحران بشود، وجود ندارد نه دعواهاى مادى هست
، تا به اعتصاب و تحصن بكشند، نه تعارض در مناصب هست ، تا به بحرانهاى
آن چنانى منتهى بشود شما نگاه كنيد، حوزه هاى علميه از درون خودشان هيچ
بحرانى ندارند. حتى مجامع علمى ديگر، به دلايل گوناگون دارند؛ اما حوزه
ها ندارد.
اين از امتيازات بزرگ حوزه هاى علميه است ؛ و اين ، دلايلى دارد، چون
در حوزه كسى چيزى ندارد كه از دست بدهد! گفت :
چه داده اند به ما، تا دوباره
بستانند؟
|
فلك به من چه كند تاج و افسرم گيرد
|
در حوزه ى علميه ، در مجموعه ى روحانيان ، كسى به كسى هيچ امتياز مادى
نداده است كه بخواهد از او بگيرد؛ با جاهاى گوناگون ديگرى كه شما
مثالهايش را مى زنيد، فرق دارد؛ اما تحميل بحران بر حوزه متصور است ؛ و
كوشش مى شود كه اين بحران تحميل نشود، چه بحرانى ؟ بحران هويت ! اين يك
بحران عملى نيست ؛ اما يك بحران روحى است ، كه حوزه به آن دچار نيست ،
كسانى سعى مى كنند به زور حوزه را به اين بحران دچار كنند!
بحران هويت يعنى چه ؟ يعنى يك مجموعه نداند كه كيست و به چه درد مى
خورد!! كوشش مى شود به حوزه تفهيم كنند كه شما براى نظام زندگى مردم ،
لازم نيستيد! درست مثل اين كه به جامعه ى پزشكى تفهيم كنند كه شما مورد
نياز مردم نيستيد، يا به جامعه ى معلمان كشور از كار بركنار بشوند،
امروز تا شب كسى از دنيا نخواهد رفت ، و هيچ حايى منفجر نخواهد شد! به
خاطر استقلال سطحى عاميانه ى جاهلانه يى ، به معلمان كشور بگويند كه
شما وجودتان لازم نيست ، شما كه نباشيد، به غير از خودتان چه كسى گرسنه
مى ماند!
به حوزه ى علميه ، به جايگاهى كه مشعل هدايت معنوى و سرنوشت اساسى
انسانها در آن جا مى فروزد و مشتعل مى شود، به آنجا بگويند كه وجودتان
لازم نيست . سعى مى كنند اين را تفهيم كنند! اين در حالى است كه هر يك
از آحاد حوزه هاى علميه و روحانيت ، حس مى كنند كه وجود آنها مورد نياز
حتمى و قطعى همه است .
درست همان كارى را مى خواهند بكنند كه رضاخان در اين مملكت مى خواست
بكند، همان كارى كه از زمان ناصر الدين شاه بعد از قضيه ى تنباكو در
اين كشور آغاز شد، چون قبل از قضيه ى تنباكو، دستگاه هاى قدرت و حكومت
درصدد اين نبودند كه روحانيت را از صحنه خارج كنند، احتياجى نمى ديدند،
به فكرشان هم نمى رسيد. اول بار، بعد از قضيه تنباكو بود كه در دستگاه
سلطنتى ناصرالدين شاه قاجار همزمان با دستگاه انگليسيها اين فكر پديد
آمد كه اين علما مزاحمند! نمى گذارند ما راحت كار خودمان را بكنيم ،
سود خودمان را به دست بياوريم ، بند و بست خودمان را بكنيم ، سلطنت و
حكومت خودكامه ى خودمان را ادامه بدهيم ، بند و بست خودمان را بكنيم ،
سلطنت و حكومت خودكامه ى خودمان را ادامه بدهيم ! بايد آنها را از سر
راه برداريم .
البته آن روز نمى شد ناشيانه عمل بكنند؛ يك ميرزاى آشتيانى كه از تهران
خارج مى شد، همه ى تهران به هم مى خورد. مگر مى شد ميرزاى آشتيانى را
مورد تعرض قرار بدهند! از راه ديگر وارد شدند؛ تهمت زدند، اهانت كردند!
بعد در قضيه ى مشروطيت ، اين تهمت شكل مدرن ترى پيدا كرد، دست روشنفكرى
هاى غربى رسيد، و اتفاقا آن علمايى بيشتر مورد اتهام و تحقير قرار
گرفتند كه به توطئه ى دشمنان آگاهتر بودند، مى فهميدند كه دشمن چه دارد
انجام مى دهد! كه مظهرش مرحوم شهيد فضل الله نورى است . خوب مى فهميدند
كه در اين مملكت ، چه دارد اتفاق مى افتد!
من به طلبه هاى جوان توصيه مى كنم كه تاريخ مشروطيت را با دقت ياد
بگيريد و بخوانيد، و بخصوص روى نقش شيخ فضل الله نورى كه خود از
مناديان مشروطه بود، و بعد در مقابل آن مشروطه ى انگليسى زاده ايستاد
تكيه كنيد. اين ، معنا دارد. خيلى راحت گفتند كه ايشان يك عالم بزرگ
رشوه مى گيرد! يك روشنفكر مزدور و حقيقتا مزدور، نه مزدور به معناى
مجازى يعنى واقعا از سفارت انگليس پول گرفته بود كه در روزنامه بنويسد
ايشان رشوه مى گيرند! چه كار مى شود كرد، مى نويسد! هنوز هم تكرار مى
شود، هنوز هم عليه شيخ فضل الله نورى به جرم آگهى مى نويسند.
هر روحانى كه آگاهتر باشد، بيشتر مورد تهاجم دشمنان اسلام و مسلمين است
. امروز هم همين طور است . هر كس كه توطئه ى توطئه گران برنامه ريز و
سياستگذاران عمده ى ضديت با اسلام و مسلمين را بهتر بفهمد و دقيقتر به
آن توجه كند، بيشتر مورد بغض است !
هنوز هم آن هنوز است ، شما اگر كتابهايى را كه درباره ى مشروطيت نوشته
شده است آنهايى كه به وسيله ى وابستگان به دستگاههاى استكبارى و
استعمارى و سرسپردگان غرب و سرسپردگان انگليس است باز كنيد، مى بينيد
به شيخ فضل الله نورى ، بعد از گذشت دهها سال ، دارند دشمنام مى دهند!
من هر وقت اين را مى بينم ، به ياد شعر اين شاعر همشهرى خودمان
(37) مى افتم .
تو در نماز عشق چه خواندى
كه سالهاست بالاى دار رفتى
و آن شحنه هاى پير
از مرده ات هنوز
پرهيز مى كنند.
بعد از گذشت دهها سال ، در كتابهايى تاريخ مشروطيت ، هنوز شيخ فضل الله
نورى را مى كوبند! آن كتابهايى كه با قلم تراشيده به دست سفارتيان
انگليس دارد نوشته مى شود! مى بينيد دشمن بايد از يك حركتى چقدر دردرش
آمده باشد كه لطمه و ضربه زدن را رها نكند! امروز وضع شيخ فضل الله اين
گونه است !
امام بزرگوار ما هم از اين قبيل بود كه على رغم اين كه شخصيت درخشان
او، خضوع بينندگان حتى دشمنانش را جلب مى كرد، بيشترين طعن و دق از طرف
دشمن به او شد! در همه ى ادوار چه قبل از حكومت ، چه بعد از حكومت به
زبانهاى مختلف ، حتى بعد از رحلت ! اين طورى است .
شكل ديگرى از همين را رضاخان انجام داد؛ درب مدرسه را بستند، عمامه ها
را برداشتند، روحانيت را خانه نشين كردند. حوزه ها را نابود كردند،
علما را از مسند تدريس پايين آوردند، طلاب را آواره كردند! در حقيقت يك
توقف علمى فاجعه آميز در حوزه هاى علميه تقريبا در طول قريب به بيست
سال به وجود آوردند، كه اين خلاء هنوز هم بعد از گذشت پنجاه سال ، چهل
سال محسوس است ! و براى اين كه روحانيت را از بين ببرند، چون طبيعت
رضاخان قلدر بود، همان كار را با قلدى انجام داد!
بعد از رضاخان كه ديدند نمى شود، باز شكل ديگرى شروع كردند؛ و امروز هم
باز همان حرفهاست ! يكى ، عالم درجه ى يك را متهم به رشوه گيرى مى كند!
چه كسى را؟ ميرزا حسن آشتيانى را! ميرزا حسن آشتيانى در زمان خود، رئيس
روحانيت درجه ى يك تهران بود! چنين آدمى ، احتياجى به رشوه گيرى دارد؟!
دشمن است ديگر، نوشت ، گفت ! ملايى كه صدها خانوار به طور طبيعى عائله
و نان خور او هستند، حالا مى رود از فلان ماءمور دولتى رشوه بگيرد!
كارى را كه خودشان مى كردند، به بزرگانى از قبيل او نسبت دادند؛ شايد
بتوانند او را خراب كنند، كه نتوانستند.
يك روز به آن شكل ، يك روز به كوبيدن شيخ فضل الله نورى با همين اتهام
و انواع آن يك روز هم حالا به شكلهاى گوناگون ديگر سؤ ال مطرح كردند كه
روحانيت به درد چه مى خورد؟ روحانيت براى تبيين دين است . هر كس دين
را قبول دارد، مبين دين را هم احتياج دارد.
عده يى مى گويند شما روحانيون كه دين را با روش علمى و با متد ياد مى
گيرند و استنباط و بيان مى كنيد، كنار برويد، تا ما بياييم و دين را
بدون برخوردارى از متد و روش علم و مقدمات ، براى هر كه دلمان مى
خواهد، بيان كنيم ! شما نباشيد، تا ما بگوييم . اين طور دلشان مى
خواهد؛ سعى هم مى كنند كه اين را در حوزه هاى علميه توسعه بدهند و
ترويج كنند. يكى از مسايل حوزه ها امروز اين است .
البته اين ، تاءثيرى نمى كند. حوزه ها مثل يك جريان اصيل و عميق و
جوشان و لايزال ، ادامه دارند، ((و اما
ما ينفع الناس فيمكث فى الارض )).(38)
حوزه ى علميه نمى تواند نسبت به اين قضيه بى تفاوت باشد. من امروز دارم
خدمت شما عرض مى كنم ، بدانيد كه اين سياست بلند مدت دشمنان است كه روى
اين تكيه كنند. حوزه بايد سخن درست ، دقيق ، فقهى ، صادق و متقن خود را
در اين زمينه بر روى دست بگيرد هم قولا، هم عملا بايد كارى كنيد كه اگر
علامت سؤ ال روى روحانيت بگذاشتند، درست مثل اين باشد كه علامت سؤ ال
روى جامعه ى پزشكى كشور گذاشته باشند؛ كه حقيقت قضيه هم همين است ، و
اين طبابت از آن طبابت بالاتر وارجمندتر است .
البته يك چيزهايى را آدمهاى عادى نمى فهمند. اگر بگويند كه فلان كس
دارد كار مى كند، بعد كسى بيايد و ببيند شما در داخل اتاق نشسته ايد و
مطالعه مى كنيد، آدم دور از آبادى خواهد گفت كه اين آقا كار نمى كند!
كار در نظر او، فقط بيل زدن است ! بله ، اين گونه است ؛ طبابت روح و
طبابت معنوى ، طبابت از آسايش و امنيت روان است . فاى الفريقين احق
بالامن ، اين را همه نمى فهمند؛ آدمهاى دقيقتر مى فهمند. بايد حوزه ها
در اين زمينه به طور مطلق كار خودشان را بكنند؛ پاسخ روشن ، ثابت ،
صريح و قاطع خودشان را بر سر دست داشته باشند، تا همه بتوانند استفاده
كنند.(39)
او كاملا حرف مرا تصديق كرد!
اين كه من گاهى در بعضى از صحبتها گفته ام كه آنچه در اروپاى
شرقى و در بعضى از جاهاى دنيا پيش آمد، متاءثر از انقلاب ماست ، يك حرف
خطابى نبوده ؛ اين واقعيت است . مثلا آنچه كه در كشور رومانى ، يا بعضى
از كشورهاى ديگر اروپاى شرقى پيش آمد، عبارت از حضور مردم بود كه در
مقابل سلاح گرم ، با جسم و جان خودشان به خيابانها آمده بودند. كاربرد
سلاح گرم از طرف گروه حاكم ، اين خاصيت را دارد كه اگر با جسم انسانها
مواجه شد، جسم انسانها در صورت مقاومت ، بر آن فايق خواهد آمد و پيروز
خواهد شد. هيچ جاى دنيا هم ، عكس اين مكان ندارد.
در خفقان آميزترين كشورها هم ، اگر گروههاى مردم كه با جسم خودشان ، به
مقابله ى با تفنگها آمده اند فقط نوبتى چند مقاومت كنند و از ميدان در
نوردند و از كشته شدن نترسند، پيروز خواهند شد؛ كمااين كه در جاهاى
ديگر دنيا ديديم همين طور پيروز شدند. آن جاهايى كه پيروزى پيش نمى
آيد؛. مردم بايد بيايند. آمدن گروهى از مردم ، فايده يى ندارد؛ بايد
آحاد مردم راه بيفتند؛ همانى كه شما در ايران ديديد. آنهايى كه مختلف
شدند؛ گروه و نبذى از مردم بودند. نمى شود گفت گروهى از مردم آمدند؛ نه
، متن مردم آمدند. ساير كشورها هم از ايران ياد گرفتند.
سال 64 يا 65 كه از اين حرفها هيچ خبرى در دنيا نبود، به يكى از اين
سياستمدارهاى آفريقا، همين مطلب را گفتم . شخص خيلى عاقل و واردى به
نام ((موگابه ))
در آفريقا هست كه از سياستمداران خيلى پخته است و با ايران و انقلاب هم
روابطش خيلى خوب است . خودش و كشورش زيمباوه ، هميشه با انقلاب ما
همراه بوده اند. شخص او و افرادش ، آدمهاى خيلى عاقلى هستند و با ديگر
كشورها تا آنجا كه ما ديده ايم خيلى فرق دارند. من با او صحبت مى كردم
و همين مطلب را گفتم . آن وقت ، ما راجع كشور آفريقاى جنوبى صحبت مى
كرديم . مطرح كردم كه تجربه ى ما يك تجربه ى استثنايى است و به اعتقاد
من ، آفريقاى جنوبى هم جز اين راهى ندارد كه مردم به خيابانها بريزند و
نترسند و فضا را بر گروه حاكم تنگ كنند، تا بر آنها فشار قهرى وارد
بيايد. يعنى وقتى كه همه ى محكوم عليهم ، در مقابل عده ى كم حكام آمدند
و بر خلاف ميل آنها قرار گرفتند؛ يعنى نه به اداره شان رفتند، نه در
دكانشان رفتند، نه به محل كار و كارگاهشان رفتند و به خيابانها آمدند،
آن حاكم ، ديگر هيچ كارى نمى تواند بكند؛ يا بايد فرار كند و برود، يا
خود كشى كند، يا تسليم بشود و يا توبه نمايد.
البته بحث ما، مثل اين بحثهاى عادى سياسى كه هر چه اين طرف مى گويد آن
طرف هم بگويد بله درست است و باز حرف خودش را بزند، نبود. ما در يك
مذاكره ى دوستانه ى دو نفره ى غير ديپلماتيك صحبت مى كرديم . او كاملا
تصديق كرد و گفت : من اين حرف را صد درصد قبول دارم و تجربه ى انقلاب
شما، تجربه ى موفقى است ؛ منتها آفريقاى جنوبى نمى تواند اين طورى عمل
كند. علتش اين است كه شما مدهب و ايمان به دين داشتيد، يك رهبر مذهبى
هم پيدا شد كه با شجاعت و قدرت ، از اين عامل ايمان مردم استفاده كرد و
انقلاب را به پيروزى رساند؛ ولى در آفريقاى جنوبى ، جاى اين عمل خالى
است ؛ كه حرف بسيار درستى هم بود. گفت : در آن جا، مردم اعتقاد آن
چنانى ندارند و عامل ايمان در وجودشان نييست و رهبرى هم مثل رهبر شما
پيدا نمى كنند(40)
تحميل الگوها!
غربيها از آن روزى كه استعمار را شروع كردند، شما مى دانيد كه
اوّل با شمشير و شلاق و آدم دزدى و ثروت دزدى و كشتار و ششلول بندى و
امثال اينها شروع كردند؛ چه در آسيا، چه در آفريقا، چه در آمريكاى
لاتين . بعد از گذشت اندكى فهميدند اين خيلى پرهزينه است ؛ اگر بخواهند
ماندگار باشند و منافعشان را تاءمين بكنند، يك راه نزديكتر دارند و آن
اين است كه الگوهاى فرهنگى و فكرى خودشان را كه شامل الگوهاى سياسى هم
هست به اين كشورها تحميل و صادر كنند. وقتى آن كشورى كه شما مى خواهيد
بر آن حكومت بكنيد، مثل شما فكر مى كند؛ آنچه را كه در نظر شما خوب است
، خوب مى داند؛ آنچه را كه در نظر شما بد است ، بد مى داند؛ ديگر حكومت
كردن بر آن ، شلاق و شمشير نمى خواهد؛ همان كارى كه شما مى خواهيد، او
خودش انجام مى دهد.
تحميل فرهنگى ، تهاجم فرهنگى ، تحميل الگوهاى گوناگون فرهنگى و سياسى
از اين جا آغاز شده است . در هند، جرو اوّلين كارهايى كه كردند، زبان
فارسى را كه زبان حكومتى بود حذف كردند؛ زبان اردو را هم تصعيف كردند؛
به جايش زبان انگليسى را آوردند؛ يعنى به جاى زبان فارسى را عوض كردند
اين اژلين قدم بود و بعد بقيه ى الگوهاى خود را تحميل كردند. همان شكل
دموكراسى مورد قبول خودشان ، و اين ادامه داشته ؛ اوّل دوران استعمار
بود،، بعد دوران كشورهاى زير نفوذ بود؛ در همه ى اين دورانها كار اينها
تحميل الگوها بوده است . هر جا توانسته اند مفاهيم مورد نظر خودشان را
چه مفاهيم حقوقى ، چه مفاهيم فرهنگى ، فرهنگ عمومى به آن مردم منتقل
كنند و بباورانند، آن جا كارشان آسان بوده ؛ راحت توانسته اند زندگى
كنند. حالا جمهورى اسلامى در مقابل اين تحميل الگوهاى سياسى و الگوهاى
حقوقى و الگوهاى فرهنگى ايستاده ؛ اين مساءله ى اصلى است . در واقع
تهديد اصلى جمهورى اسلامى از اين ناحيه است ؛ از ناحيه ى اين ايستادگى
است ؛ كه اين ايستادگى هم از اسلام است .(41)
به سياست انگليس كار دارد يا نه ؟
اينها با اسلام به معناى يك عقيده هيچ معارضه يى ندارند؛ به
عنوان يك عمل فردى هيچ معارضه يى ندارند. امام از قول آن انگليسى نقل
مى كردند كه وقتى انگليسيها عراق را گرفتند، يك نفر از آنها ديد يكى
اذان مى گويد؛ گفت اين چه مى گويد؟ چون داشت فرياد مى كشيد، ترسيد كه
مبادا يك چيزى باشد گفتند دارد اذان مى گويد؛ گفت به سياست انگليس كارى
ندارد؟ گفتند نه ؛ گفت هر چه مى خواهد اذان بگويد، بگويد! حالا هم
اخيرا شنيده ام كه يك آمريكايى شبيه همين حرف را زده ؛ كه هر چه مى
خواهند ذكر بگويند، هر چه مى خواهند سجده كنند كه پوست پيشانى و دستشان
كلفت بشود، ما به آنها كارى نداريم ! معلوم است كارى ندارند. آنها را
به چه چيزى كار دارند؟ آنها به آن چيزى كار دارند كه بيست و يك سال است
آنها را پشت در نگه داشته ، يعنى اسلام سياسى ؛ يعنى نظامى سياسى
اسلامى ؛ يعنى ايمانى كه در خدمت نظام سياسى قرار مى گيرد؛ يعنى آن
برداشت سياسى و اجتماعى از اسلام كه آيات و روايات و منابع اسلامى آن
را تاءكيد مى كنند؛ آنها با اين مخالفند؛ آنها با حكومت اسلامى
مخالفند. تهديد اصلى ، از ناحيه ى اسلام و حكومت اسلامى است .(42)
تا مدّتها نان گندم پيدا نمى شد !
من چند سال قبل از اين ، به مناسبتى در يك صحبت تلويزيونى گفتم
كه بعد از دوران جنگ (در سالهاى 1320) كه من خيلى كوچك بودم ، اما
اجمالا يادم مى آيد با اين كه آن وقت در ايران جنگ نبود، بلكه در دنيا
جنگ بود و به ايران ربطى نداشت ، اما باد جنگ كه به ايران خورده بود،
تا مدتها نان گندم پيدا نمى شد! ما در خانه ى خودمان ، نان جوين مى
خورديم ؛ نان گندم پيدا نمى شد كه مردم بخورند. مردم ، در شديدترين وضع
زندگى مى كردند. قند و شكر پيدا نمى شد كه مردم بتوانند چايى خود را با
آب بخورند.
امروز، بحمداللّه ما هشت سال جنگ را تحميل كرديم و آن طور مشكلات را
نداريم . اين ، به خاطر آن است كه ملت پشت سر دولت است ؛ به خاطر آن
است كه ملت بيدار است ؛ به خاطر آن است كه مسؤ لان كشور، دلسوز و علاقه
مندند. با همين طريق پيش برويد. به فيض پروردگار و به اتكاى نيروى
مخلصان اين جامعه ، مشكلات بر طرف خواهند شد و چشم دشمنان ، كور خواهد
گرديد. ما هيچ احتياجى نداريم كه دشمنان سوگند خورده ى ما مثل امريكا -
براى ما دل بسوزانندو ما هيچ به دنبال مذاكره و رابطه ى با آنها نيستيم
.(43)
مردم سالارى يعنى چه ؟
ملت ايران و نظام جمهورى اسلامى و ايران اسلامى از پايه هاى
عزّت برخوردار است : اوّلا يك آرمان حكومتى قوى در دست دارد. ما در باب
حكومت حرف داريم ، تفكر داريم ، طرح داريم ؛ و آن ؛ طرح اسلامى است .
اين طرح هم در كتاب نيست ؛ در واقعيت خارجى است و جلوى چشم هم است . آن
طرح چيست ؟ مردم سالارى دينى ، تعبير دمكراسى را نمى خواهم به كار ببرم
؛ چون من اصرار دارم واژه ها را آن چنان بايد تعبير كنيم كه همه ى
معناى خودش را ببخشد. ما وقتى مى گوييم دمكراسى ، اين واژه يى است كه
يك مفهوم و مفاد خاصى دارد در آن حوزه يى كه اين واژه در آن جا خلق شده
است ، ممكن است ما بعضى از آن بخش هاى گوشه و كنارش را قبول نداشته
باشيم ؛ چرا بيخودى واژه ى بيگانه را كه نمى توانيم همه ى محتواى آن را
تضمين بكنيم ، به كار ببريم آن چيزى را كه خودمان داريم ، عرض مى كنيم
: مردم سالارى .
مردم سالارى يعنى چه ؟ يعنى چيزى كلّ نظام سياسى ، جوشيدن از مردم است
. از چه چيز مردم ؟ فقط از راءى مردم ؟ كه قابل خريد و فروش و معامله و
اين چيزهاست و شما در دنيا مشاهده مى كنيد. الان در دمكرات ترين
كشورهاى دنيا كه افتخار اين را براى خودشان پرچمى قرار داده اند شما مى
بينيد نقش احزاب كه در آن احزاب ، نقش افراد متّكى به سرمايه دارها و
ثروتهاى كلان كاملا بارز است تعيين كننده است . مگر اين جور نيست ؟
كيست كه نداند در كشورهاى غربى حالا نماد كاملش ، كشور آمريكا انتخابات
به معناى اين كه مردم چيزى را فهميدند، دانستند، انتخاب كردند و تصميم
گرفتند، به هيچ وجه نيست ؟ اين چيزى است كه امروز خود منتقدان آمريكايى
مى گويند؛ در كتابهاشان مى نويسند؛ در گزارشهاشان مى گويند؛ در
مقالاتشان ذكر مى كنند و ما هم از آنها مطلع مى شويم . اگر چه راءى هم
البته يكى از نمودارهاى مردم سالارى است ، ليكن مردم سالارى به معناى
جوشيده شدن و پديد آمدن نظام سياسى و متصديان نظام سياسى از سوى مردم
است . اين به معناى حقيقى كلمه اش آن جايى است كه هم تصميم مردم ، هم
عواطف مردم ، هم ايمان مردم ، هم عشق مردم ، هم احساس مردم مصلحت جويى
مردم ، همه اشتراك پيدا مى كنند. در اين كه اين نظام سياسى به وجود
بيايد؛ اين مى شود مردم سالارى حقيقى ؛ ما امروز در ايران را داريم .
دوستان ! اين روابط عاشقانه و محبت آميز پر شور مردم با مسؤ ولان كشور
را دست كم نگيريد؛ اين چيز كمى نيست ؛ اين چيز بسيار مهمى است ؛
نظير اين را در هيچ جا مشاهده نمى كنيد.
گاهى در بعضى از كشورها توانسته اند سمبلهايى براى مليت درست كنند
البته در گذشته بيشتر بوده ، حالا بشدّت ضعيف هم شده است مثلا فرض
كنيد كه سمبل سلطنت يا امثالل اينها را درست كنند؛ يك رابطه ى اعتقادى
درست كنند براى اين كه بگويد اين نماد مليت ماست ؛ مردم را نسبت به آن
احساس و علاقه مند كنند؛ ليكن به هيچ وجه قابل مقايسه با آنچه كه امروز
در ايران وجود دارد، نيست . اين علاقه ى پر شور مردم به مسؤ ولان ، يك
نمونه اى امام بزرگوار ما بود كه شما ديديد براى امام چه كار كردند.
كجاى دنيا چنين چيزى وجود دارد؟ هر جايى هم كه نمونه هايى از اين به
وجود مى آيد، نمونه هاى بسيار نادر و گذراست ؛ آن جايى است كه رهبران
توانسته اند از مساءله ى آراء تجاوز كنند و خودشان را به عواطف و دلها
متطل بكنند. البته خيلى كم ، كوتاه مدت و گذرا وجود داشته ؛ با اين
وضعيت ، با اين شمول و با اين ماندگارى راز ماندگارى و راز كار آمدى آن
هم همين دينى بودنش است ؛ چون به ايمان مردم متصل و مرتبط است ؛ اين
يكى از پايه ها و پشتوانه هاى عزّت ملى است .(44)
نمى گذارند اين اسرار منتشر بشود
دموكراسى هاى غربى در عمل نشان داده اند كه مردم سالارى در آنها
حداقل يك حقيقت جدى يا دست نيافتنى نيست . الان در همين قضاياى
انتخاباات امريكا، آن كسى كه در اين كشمكش به رياست جمهورى آمريكا
برسد، نماينده ى بيست و پنج درصد ملت امريكاست . يك حرف اين است كه آيا
آن كسى كه نماينده ى بيست و پنج درصد مردم است ، مشروعيت دارد يا نه ؛
اين به ما ارتباطى ندارد؛ طبق قوانين خودشان بله ، آن كسى كه حتّى
نماينده ى بيست و پنج درصد از آراء است ، مشروعيت دارد؛ اما حقيقت
بسيار مهم است كه آيا اين مردم سالارى است ؟! آيا كشورى كه هفتاد و پنج
درصد مردمش در انتخاب شخص اول كشور هيچ نقشى ايفا ننكرده اند، هيچ
علاقه يى نشان نداده اند، هيچ پشتيبانى يى از او نكرده اند، هيچ گامى
براى او بر نداشته اند، يك عده هم عليه او راءى داده اند، داراى نظام
مردم سالارى است ؟! اين را به زهنهاشان مراجعه كنند، از وجدانهاى
خودشان بپرسند. آن كسانى كه چشم مى بندند و هر چه كه از طرف مدعيان فكر
و منطق و سياست در غرب به سمت آنها سرازير شد، با آغوش باز آن را مى
پذيرند، روى اين نكته فكر كنند؛ اين مردم سالارى نشد.
آن نظامى كه در راءس حكومتش كسى است كه دل آحاد مردم به شكل عاطفى
ايمانى با رشته هاى مستحكم به آن مركز وصل است ، نظام مردم سالار است .
آن نظامى كه در راءسش كسى قرار دارد كه يك اقليت بيست و پنج درصدى ، آن
هم در پاى صندوقهاى راءى به او راءى داده اند، نظام مردم سالار نيست .
در كشورهاى غربى ، عده يى حتّى نامزد رياست جمهورى را درست نمى شناسند؛
چون حزب گفته است به فلانى راءى بدهيد، چشم را مى بندند و راءى خود را
در صندوق مى اندازند؛ اين نشاندهنده ى اين حقيقت است كه ادعاى دمكراسى
در كشورهايى كه با اين اسلوب اداره مى شوند و نظام سياسى بر اين پايه
استوار است ، ادعاى درستى نيست .البته ما در مقام ادعانامه عليه
دمكراسى غربى حرفهاى ديگرى هم داريم ؛ نقش كمپانيها، نقش تبليغاتى كه
با پول به وجود مى آيد، نقش دخالتهاى غير مردمى در انتخابها؛ از اين
قبيل هم فراوان است .
البته نمى گذارند تبليغات به گونه يى باشد كه اين گونه اسرار منتشر
بشود. امروز حقيقت دردناك در نظامهاى غربى است كه على رغم ادعاى آزادى
، صدها شبكه ى تلويزيونى و راديويى وانواع و اقسام رسانه ها وجود دارد
كه مانع آزادى فكر، آزادى خبر و آزادى اطلاع رسانى مى شود. در حقيقت در
اين كشورها آزادى به آن معنايى كه ادعا مى كنند، به هيچ وجه وجود
ندارد. چرا؟ چون اين شبكه ى تبليغاتى و اين همه دستگاها و رسانه ها اعم
از راديو و تلويزيون و روزنامه درانحصار مجموعه هايى است كه جزو اداره
كنندگان سياستهاى آن كشورند مثل سرمايه داران بزرگ در اختيار مردم نيست
كه خبر را برساند.(45)
آيا اين شد مردم سالارى ؟!
من خيلى متاءسف مى شوم كه گاهى مى بينم در بعضى از مراكز فرهنگى
ما حرفهايى زده مى شود كه با واقعيتها فرسنگها فاصلعه دارد. ادعا مى
شود كه در فلان نقطه ى عالم آزادى فكر هست ؛ بله ، به آن معنا آزادى
هست ؛ يعنى هيچ قيدى ، حدى و خط قرمزى كه انسانها از ارزشهاى انسانى
تخطى نكنند، وجود ندارد؛ يعنى تخطى به ارزشها آزاد است نه ارزشهاى
اسلامى ، حتّى ارزشهاى انسانى اما تخطى به قدرت سياسى و پشتيبانى آنها
به هيچ وجه ممكن نيست ! آن جايى كه آنها نخواهند، نه سياسى و نه
پشتيبانان آنها نخواهند، نه تلويزيون ، نه راديو، نه روزنامه ، نه
مراكز خبرى ، كمترين خبرى كه با سياستهاى دستگاهى كه بر آن جا حاكم است
و كمپانيهايى كه از آن دفاع مى كنند، معارض باشد، آن را درز نمى دهند؛
لذا نمى گذارند بسيارى از خبرها و حقايقى كه در قضاياى انتخابات و
دخالتهاى انتخابى وجود دارد، به گوش مردم دنيا برسد. اگر در گوشه يى يك
ناراضى هم پيدا شد، و كتابى نوشت كه گاه و بيگاه نوشته اند و در تيتراژ
محدودى پخش شد، آن قدر جنجالهاى تبليغاتى رنگين بر سر او آوار مى شود
كه حرفش گم مى شود و اصلا از بين مى رود و كسى آن حرف را نمى شنود! بله
، يك وقت هم مثل حالا بين خودشان اختلاف مى افتد. همان دستگاههايى كه
اداره كننده ى سياستهاى كشور ايالات متحده ى آمريكا هستند همان سرمايه
دارها، همان صهيونيستها، همان دستهاى پشت پرده ، همان گردانندگان دو
حزب بزرگ اين جا بر سر منافع خودشان اختلاف پيدا مى كنند؛ آنگاه مساءله
ى تقلب ، خيانت و دستبرد زدن به آراء مردم علنا مطرح مى شود؛ اما آن
جايى كه اين تعارض به وجود نيايند، اين مسائل هيچ درز نمى كتد؛ آيا اين
شد مردم سالارى ؟!(46)
اين مردم سالارى است
بعضيها اصرار دارند كه ما هم همان اصطلاح ((دمكراسى
)) را كه آنها به كار مى برند، به كار
ببريم . شما عوض دمكراسى ، بگوييد مردم سالارى . مردم سالارى در اصل
متعلق به اسلام است . پايه گذار مردم سالارى به شكل درست و منطقى ،
اسلام است . يكايك مردم مسلمان در حكومت نبوى آمدند. و با پيفمبر بيعت
كردند؛ هم مردان آمدند و هم زنان آمدند. آن روز زن در جامعه ى بشرى
موقعيتى نداشت . نه فقط در عربستان و در ميان اعراب زنها عقب افتاده
بودند، بلكه در پادشاهى ايران و امپراتورى روم به زنها اجازه ى اظهار
وجود نمى دادند؛ اما پيغمبر خدا از خداوند دستور مى گيرد؛
اذا جائك المؤ منات يبايعنك على ان لايشركن
باللّه ؛ وقتى زنان مؤ من مى آيند با تو بيعت كنند، بايد بر اين
اصول بيعت كنند؛ مثل مردها كه مى آيند بيعت كنند. زن هم آمد بيعت كرد،
مرد هم آمد بيعت كرد. دلها به هم گروه خورد، عزمها در هم پيچيد و توحيد
ذات مقدس پروردگار بين شخص پيغمبر و يكايك آحاد مردم و مؤ منان به او
مظهر پاك كرد. بله ، به پيغمبر هم عشق مى ورزيدند؛ اما شخص پيغمبر مطرح
نبود.
عزيزان من ! در اسلام شخص مطرح نيست . هيچ كس نبايد به شخص دعوت كند.
هيچ فردى نيست كه به خودى خود و بدون اين كه نمايندگى از يك ارزش معنوى
داشته باشند، در خور عواطف و محبتها و ايثارها و لطفها و صميميتهاى كسى
قرار بگيرد. مسلمانها از اول اين طور عادت كرده بودند، تا امروز هم
همين طور است . مسلمانها محبتها، عواطف ، صميميتها، احساسات صادقانه ى
خود واين گونه كالاهاى معنوى را آن جايى نثار مى كنند كه خيال مى كنند
ارتباطى با كانون ارزشهاى معنوى يعنى اسلام دارد؛ با خود پيغمبر هم
همين گونه بود و دلها به آن بزرگوار وصل مى شد؛ اين مردم سالارى است .(47)