كشكول جبهه

تهيه و تنظيم : مؤ سسه فرهنگى نور

- ۵ -


173 آتش سوزى

امام سجاد عليه السلام مشغول نماز بود كه خانه آتش گرفت .
مردم فرياد زدند: اى پسر رسول خدا، آتش ، آتش .
ولى امام سر از سجده بر نداشت تا آتش خاموش شد.
از او پرسيدند: چه چيز شما را از اين آتش غافل ساخت ؟
فرمود: آتش آخرت .


174 بهره گيرى از آيات قرآن

گويند در مجلس يكى از سلاطين طبقى خرما نهاده بودند.
مجنون شيرين كلام وارد شد و گفت : اى امير اين چيست ؟
امير دانه اى به سويش افكند، گوارا بود.
گفت : اِذا اَرسَلنا اِلَيهِم اِثنَينِ.
امير دانه ديگر به او داد.
مجنون گفت : فَعَززنا بِثالِثٍ
امير دانه سومى را به او داد.
گفت : فَخُذ اَربَعَةً مِنَ الطَّيرِ
امير چهارمى را هم به او داد.
گفت : وَ يَقُولُونَ خَمسَةٌ وَ سادِسُهُم كَلبُهُم
امير پنجمى را به او عطا نمود.
گفت : خَلَقنا السَّمواتِ وَ الاَرضَ وَ مابَينَهُما فى سِتَّةِ اَيامٍ
امير ششمين دانه خرما را به وى مرحمت كرد.
گفت : الَّذى خَلَقَ سَبعَ سَمواتٍ طِباقًا و دانه هفتم را گرفت .
گفت : وَ اَنزَلَ لَكُم مِنَ الاَنعامِ ثَمانِيَةَ اَزواجٍ و دانه هشتمى را اخذ نمود.
گفت : وَ كانَ فى المَدينَةِ تِسعَةُ رَهطٍ و دانه نهمى را دريافت كرد.
گفت : تِلكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ و دهمين دانه را از آن خود ساخت .
گفت : اِنى رَاَيتُ اَحَدَ عَشَرَ كَوكَباً و يازدهمين دانه را تصاحب كرد.
گفت : اِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللهِ اِثنى عَشَرَ شَهرا و دوازدهمين را هم گرفت .
گفت : اِن يَكُن مِنكُم عِشرُونَ صابِرُونَ سلطان عدد را به بيست رساند.
گفت : يَغلِبُوا مِاءَتَينِ امير فرمان داد، همه طبق را در اختيار او بگذارند.
گفت : اگر چنين نمى كردى ، برايت مى خواندم : فَاَرسَلنا اِلى مِاءَةِ اَلفٍ اَو يَزيدُونَ


175 نيرنگ شير فروش

شخصى هر روز گاوش را مى دوشيد، مقدارى آب به شير اضافه مى كرد و آن را براى فروش به شهر مى آورد، و براى مشتريان سوگند ياد مى كرد كه شيرش يكدست است .
روزى همكارانش گفتند: چرا دروغ مى گوئى ؟ ما كه مى دانيم چه مقدار آب به شيرت اضافه مى كنى .
شير فروش : من هرگز دروغ نگفته و نمى گويم ، زيرا هميشه شير را با يك دست دوشيده ام . سرانجام روزى سيلى عظيم آمد و گاو و گوسفندان او را برد. فغان و ناله اش به آسمان رفت
ظريفى گفت : آن آبها كه به شيرها افزودى ، به صورت سيل جارى شد.


176 چند دو بيتى

غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
زهر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است

ترا ز كنگره عرش مى زنند صفير
ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است

گر علم لدنى همه از بر دارى
سودت نكند چونفس كافر دارى

سر را به زمين چه مى نهى بهر نماز
آن را به زمين بنه كه در سر دارى


پندى دهمت اگر به من دارى گوش
از بهر خدا جامه تزوير مپوش

دنيا همه ساعتى و عمر تو دمى
از بهر دمى عمر ابد را مفروش

ز دست ديده و دل هر دو فرياد
كه هر چه ديده بيند دل كند ياد

بسازم خنجرى نيشش ز فولاد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد

فردا كه زوال شش جهت خواهد بود
قدر تو به قدر معرفت خواهد بود

در حسن صفت كوش كه در روز جزا
حشر تو به صورت صفت خواهد بود


177 پنج غنيمتى

پنج چيز را قبل از پنج چيز غنيمت شمار:
1 - جوانى را قبل از پيرى .
2 - سلامتى را پيش از مريضى .
3 - بى نيازى را قبل از نيازمندى .
4 - راحتى را پيش از گرفتارى .
5 - زندگانى را قبل از مرگ .


178 از آنان مباش

امير المؤ منين به مردى كه از وى موعظه خواسته بود، فرمود:
از آنان مباش كه بدون عمل صالح ، اميد آخرت دارند و با آرزوهاى دور و دراز اميد توبه در دل مى پرورانند.
از آنان مباش كه در باره دنيا سخن زاهدانه مى گويند و در آن مشتاقانه مى كوشند. هر چه از دنيا به آنان عطا شود، سير نگردند و اگر منع شوند، قانع نباشند.
از آنان مباش كه نهى كنند، ولى نهى نپذيرند، فرمان دهند، اما فرمان نبرند.
از آنان مباش كه نيكوكاران را دوست دارند، اما عمل نيك ايشان را انجام نمى دهند. و از بدكاران ناراحتند، ولى خود يكى از آنان هستند.
از آنان مباش كه به خاطر كثرت گناهان از مرگ كراهت دارند.
از آنان مباش كه هنگام بيمارى و گرفتارى از اعمال بد خود پشيمان مى شوند، ولى هنگام بهبودى و راحتى بى پروا به لهو و گناه روى مى آورند.
از آنان مباش كه در راحتى مغرور و در گرفتارى ماءيوس هستند.
از آنان مباش كه هنگام درد و مصيبت دست به دعا برمى دارند و هنگام آسايش و فراغت از خداوند رو مى گردانند.
از آنان مباش كه اگر ثروتمند شوند گرد نكشى و فتنه بپا كنند، و اگر فقير گردند ماءيوس و خوار شوند.
از آنان مباش كه اگر كارى كنند، در آن كوتاهى ورزند، و اگر چيزى خواهند، در آن اصرار نمايند.
از آنان مباش كه حوادث گذشته را براى عبرت ديگران باز گو مى كنند و خود عبرت نمى گيرند.
از آنان مباش كه غنيمت را غرامت و غرامت را غنيمت دانند.
از آنان مباش كه از مرگ مى ترسند، ولى به چاره جوئى بر نمى خيزند.
از آنان مباش كه سهم خود تمام گيرند، ولى سهم ديگران ندهند.
از آنان مباش كه همواره به سود خود و زيان ديگران حكم كنند و هيچگاه به سود ديگران و زيان خويش حكمى ندهند.(123)


179 هفت معما

1 - ترازو
عجايب لعبتى ديدم كه شش پا و دو سر داشت
عجايب تر از آن ديدم كه دم بالاى سر داشت

2 - خربزه :
آن چيست كه پا و سر ندارد
گرد است و دراز و در ندارد

اندر شكمش ستارگانند
جز نام دو جانور ندارد

3 - فيل :
شخصى ز سفر آمد و بس غوغا داشت
يك جانور بوالعجبى همرا داشت

آن جانور عجيب از صنع خدا
هفتاد سرو ده شكم و سى پا داشت

4 - ملخ :
يك معما از تو پرسم اى حكيم پر هنر
كاندر اين صحرا بديدم يك عجائب جانور

مور چشم و مار دم ، كركس پرو عقرب شكم
پاى او مانند اره ، شير سينه ، اسب سر

5 - برف :
آن چيست كه در سه وقت كمياب شود
گر آب تنى كند تنش آب شود

گر گرم شود گريه كند تا ميرد
ور سرد شود زندگى از سر گيرد

6 - شير:
آن چيست كه در باديه ماءوى دارد
بالاى سر جانوران جا دارد

اسمش نبرم ليك نشانش گويم
سيصد سر و ده شكم ، دو صد پا دارد

7 - كلنگ :
دو مرغ از مرغزارى كرد پرواز
به قصد هر دوشان آهنگ كردم

يكى را پا بريدم ، گشت بى سر
يكى را سر بريدم ، لنگ كردم


180 بدترين مردم

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله : يا على ، بدترين مردم كسى است كه آخرتش را به دنيايش بفروشد. بدتر از او كسى است كه آخرتش ‍ را به دنياى ديگران بفروشد.
يا على ، در روز رستاخيز همه گويند: اى كاش ، در دنيا جز روزى خويش فراهم نمى كرديم .


181 فرق بين قرآن و حديث قدسى

در حديث قدسى ، پيامبر از طريق الهامات و القائات غيبى ، معانى و مفاهيم را دريافت مى كند و خود پيامبر قالب و الفاظ متناسب براى افاده آن معانى را اختيار مى نمايد.
پس در حديث قدسى معنى از خدا، و لفظ از پيامبر است ، ولى در قرآن مجيد هر دو، هم الفاظ و هم معانى ، از طريق وحى بر پيامبر نازل مى شود، وپيامبر حتى در الفاظ هيچ تصرفى نكند.


182 كلاه شرعى

شخصى شترش را گم كرد. سوگند خورد اگر آن را بيابد به يك درهم بفروشد.
هنگامى كه شترش را يافت هر چه كرد نتوانست خود را راضى كند كه شتر را به يك درهم بفروشد. پس حيله اى بكار برد.
گربه اى را گرفت ، و به گردن شتر آويخت و به بازار برد.
گفت : شتر يك درهم ، گربه پانصد درهم ، هر دو را با هم مى فروشم .
شخصى شنيد. جلو آمد و گفت : اگر گردنبند نداشت ، شتر چه ارزان بود؟


183 ترس بيجا

مردى به دوستش گفت : اگر شب هنگام شبحى پيش رو ديدى ، نترس . زيرا همچنانكه تو از او بيمناك هستى ، او نيز از تو مى هراسد.
مرد گفت : ترس من از آنست كه او نيز اين سخن شنيده باشد.


184 يهودى و مسلمان

گويند: شخصى يهودى ، مسلمانى را ديد كه در روز ماه مبارك رمضان بره اى بريان كرده و مى خورد. او نيز كنار وى نشست و از آن بخورد.
مسلمان گفت : اى فلان ، حيوانى كه مسلمان ذبح كند، براى يهودى حلال نبود.
يهودى پاسخ داد: من بين يهوديان همچون توبين مسلمانان هستم .


185 حامل كثافات

اميرمؤ منان فرمود: چگونه انسان به خود مغرور مى شود و فخر مى فروشد در حالى كه آغازش نطفه اى است متعفن ، و پايانش مردارى است گنديده ، و او در اين ميان حامل كثافات است .


186 حلم واقعى

امام صادق عليه السلام فرمود: حلم سه خصلت است :
الف اگر كسى به تو گفت : اگر يكى بگوئى ده تا مى شنوى ، به او بگو: اگر ده تا بگوئى يكى جواب نشنوى .
ب اگر كسى تو را دشنام دهد، بگو اگر اين سخن راست است از خداوند مى خواهم مرا بيامرزد. و اگر دروغ است از او مى خواهم ترا بيامرزد.
ج اگر كسى تو را تهديد به بدى كرد، تو او را به خير خواهى و دعاگوئى نويد ده .


187 غلام مستجاب الدعوه

يكى از بزرگان نقل مى كند: سالى در مكه معظمه قحطى شد. اهل مكه به جهت استسقاء به عرفات رفتند و ماءيوسانه برگشتند. پس از چند روز بار ديگر، براى دعا و طلب باران به عرفات رفتيم . غلام سياه لاغر ضعيفى را ديدم كه در گوشه خلوتى دو ركعت نماز خواند و به سجده رفت . در حال سجده مى گفت : پروردگارا، به عزتت سوگند، سر از سجده بر ندارم تا اينكه باران رحمت را بر بندگانت نازل فرمائى . ناگهان ابرى ظاهر گشت و باران شديدى آمد.(124)
پس آن غلام حمد بسيار گفت و به مكه برگشت .من او را تعقيب نمودم تا از منزل وى اطلاع يابم . ديدم به خانه برده فروشى رفت .
فردا مقدارى پول تهيه كردم ، به خانه برده فروش رفتم و به او گفتم : مى خواهم از تو غلامى بخرم . شصت غلام را به من نشان داد، ولى در ميان آنها غلام مورد نظر را نيافتم .
پرسيدم : آيا غير ازاينها غلام ديگرى ندارى ؟
گفت : چرا، يك غلام سياه مردنى هم دارم .
گفتم : ممكن است او را ببينم . غلام را آورد .ديدم همان غلام ديروزى است .
پرسيدم : قيمتش چقدر است ؟
گفت : من او را روزى كه قوى و چالاك بود، هفت دينار خريده ام ، ولى اكنون يك دينار هم نمى ارزد.
سرانجام غلام را به هفت دينار خريدم و به سوى خانه خود رفتيم .
غلام پرسيد: چرا مرا خريدى و حال آنكه هيچكس مرا نمى خريد؟ چون من قدرت لازم رابراى ارائه خدمات ندارم .
گفتم : من ترا نخريدم كه به من خدمت كنى ، بلكه خريدم كه به تو خدمت كنم . زيرا ديروز من قرب و مقام ترا در پيشگاه خداوند سبحان مشاهده كردم كه چگونه دعاى تو مستجاب شد.
هنگامى كه غلام سخن مرا شنيد، از من خواست او را آزاد كنم .
گفتم : تو در راه خدا آزاد هستى .
گفت : سپاس خداى بزرگ را، اين آزادى از مولاى كوچكم بود، تا آزادى از مولاى بزرگ (خداوند جهان ) در قيامت چگونه باشد.
آنگاه وضو گرفت و دو ركعت نماز گزارد. سپس دستهايش را به آسمان بلندكرد و گفت : خداوندا، تو مى دانى از وقتى ترا شناخته ام ، معصيت نكرده ام و هميشه از تو مى خواستم رازى كه بين من و تو وجود دارد افشاء نشود .اما اكنون كه راز من فاش شد، ديگر زندگى را نمى خواهم . پس جانم را بگير. فاصله اى نشد، ديدم به زمين افتاد و جان سپرد.


188 سگ دوى

سگى دنبال آهوئى مى دويد.
آهو به سگ گفت : تو هيچگاه به من نخواهى رسيد.
سگ پرسيد: چرا؟
گفت : زيرا من براى خودم مى دوم ، وتو براى ديگرى مى دوى .


189 برصيصاى عابد

شيخ طبرسى در ذيل آيه شريفه (125): كَمَثَلِ الشِّيطانِ اِذ قالَ لِلاِْنْسانِ اُكْفُرْ فَلَما كَفَرَ قالَ اِنى بَرى ءٌ مِنكَ اِنى اَخافُ اللهَ رَبَّ العالَمينَ از ابن عباس روايت مى كند:
در بنى اسرائيل عابدى به نام برصيصا بود. چهل سال عبادت خدا كرد تا به مقامى رسيد كه مستجاب الدعوة شد. دعايش به اندازه اى مؤ ثر بود كه بيماران و ديوانگان را مى آوردند تا به بركت دعاى او مداوا شوند.
روزى زن مجنونى را برادرانش براى معالجه نزد برصيصا آوردند. ديد خيلى زيبا است . شيطان او را وسوسه كرد. دست تجاوز به سوى او دراز نمود. برصيصا از بيم رسوائى و ريختن آبروى چندين ساله اش او را كشت و در مكانى به خاك سپرد.
شيطان سراغ برادران آن زن مجنون رفت و آنان را از ماجرا مطلع نمود.
برادران به قاضى شهر شكايت كردند. قاضى برصيصا را احضار نمود و از او در اين باره پرسيد.
برصيصا اقرار كرد. قاضى حكم به اعدام او داد.
هنگامى كه برصيصا بالاى دار بود، شيطان برايش تمثل يافت و به او گفت : من راز ترا فاش كردم و تو را به اين مهلكه انداختم . اگر از من اطاعت كنى ، ترا نجات مى بخشم .
برصيصا گفت : چه كنم ؟
گفت : برايم يك سجده كن .
گفت : چگونه ترا سجده كنم در حالى كه من بر اين حالت بالاى دار هستم .
شيطان گفت : از توبه اشاره هم اكتفا مى كنم .
پس بر صيصائى كه سالها خداوند يكتا را عبادت مى كرد، در آخرين لحظات عمرش براى شيطان لعين رجيم سجده كرد و به خداى خويش كافر شد(126).
خداوند عاقبت كار همه ما را ختم به خير بگرداند و يك لحظه ما را به خود وا نگذارد. اِلهى لا تَكِلنى اِلى نَفسى طَرفَةَ عَينٍ اَبَدا


190 مناجات خواجه عبدالله انصارى

الهى آنچه تو كشتى ، آب ده ، و آنچه عبدالله كشت ، بر آب ده .
الهى ما معصيت مى كرديم و دوست تو محمد مصطفى (ص ) اندوهگين مى شد ودشمنت ابليس شاد. فرداى قيامت اگر مرا عقوبت كنى باز دوست اندوهگين ودشمنت شاد شود .الهى دو شادى به دشمن مده و دو اندوه بر دل دوست منه .
الهى اگر كاسنى تلخ است از بوستان است ، و اگر عبدالله مجرم است از دوستان است .
الهى چون توانستم ، ندانستم ، و چون دانستم ، نتوانستم .
الهى اگر چه طاعت بسيار ندارم ، اما جز تو كسى را ندارم ، اى دير خشم زود آشتى .
الهى همچون بيد به خود مى لرزم كه مباد آخر به جوى نيرزم .
الهى اگر دوستى نكردم دشمنى هم نكردم ، اگر چه بر گناه مصرم اما بر يگانگى تو مقرم .
الهى دست گير كه دستاويز نداريم ، و بپذير كه پاى گريز نداريم .
الهى هر كه را عقل دادى چه ندادى ، و هر كه عقل ندادى چه دادى ؟
الهى مگو چه آورده اى كه رسوا شوم ، و مپرس چه كرده اى كه رو سياه شوم .
الهى اگر مجرمم مسلمانم ، و اگر گناهكارم پشيمانم .
الهى چون حاضرى تو را چه جويم و چون ناظرى تو را چه گويم .
الهى آنرا كه خواهى آب در جوى او روان است و آن را كه نخواهى چه درمان است ؟
الهى گل بهشت در چشم عارفان خار است ، و جوينده تو را با بهشت چه كار است ؟
الهى اگر تن مجرم است ، دل مطيع است ، و اگر بنده بد كار است ، كرم تو شفيع است .
الهى روزگارى تو را مى جستم و خود را مى يافتم ، اكنون خود را مى جويم و تو را مى يابم .
الهى چون در تو نگرم از جمله تاجدارانم و تاج بر سر، و چون در خود نگرم ازجمله خاكسارانم و خاك بر سر.
الهى از هر دو جهان مهر تو گزيدم و جامه پلاس پوشيدم و پرده عافيت دريدم .
الهى عمر خود برباد كردم و بر تن خود بيداد كردم و شيطان لعين را شاد كردم .
الهى اگر چه بهشت چشم و چراغ است ، ولى بى ديدار تو درد و داغ است .
الهى اگر نفسى به تو پردازم ، به حور و قصور كى نازم .
الهى جمال ترا است ، باقى همه زشتند، و زاهدان مزدور بهشتند.
الهى همه از تو ترسند و عبدالله از خود، زيرا كه از تو همه نيك آيد و از وى همه بد.
الهى خواندى ، تاءخير كردم ، فرمودى ، تقصير كردم ، هيهات ، هيهات ، آنچه كردم بى تدبير كردم .
الهى تو همه و ما هيچ ، تو هوشيارى و ماگيچ ، سخن همين است ، بر ما مپيچ .
الهى آنچه در دست من است ندانم روزى كيست ، و آنچه روزى من است ندانم در دست كيست .
الهى پاكان را استغفار بايد كرد، ناپاكان را چه كار بايد كرد؟
الهى اگر تو مرا به جرم من بگيرى ، من ترا به كرم تو بگيرم ، زيرا كرم تو از جرم من بيش است .
الهى همه ترسند كه فردا چه خواهد شد، ولى عبدالله مى ترسد كه دى چه رفته است .
الهى اگر كار به گفتار است بر سر همه تاجم ، و اگر به كردار است بر پشه و مور محتاجم .
الهى هركه ترا شناخت ، هر چه غير تو بود بينداخت .
آنكس كه ترا شناخت جان را چه كند
فرزند و عيال و خانمان را چه كند

ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى
ديوانه تو هر دو جهان را چه كند

گر درد دهد به ما گر راحت دوست
از دوست هر آن چيز كه آيد نيكوست

ما را نبود نظر به نيكى و بدى
مقصود رضاى اوى و خشنودى اوست


191 تمناى وصال يار

تا كى به تمناى وصال تو يگانه
اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه

اى تير غمت را دل عشاق نشانه
خواهد بسر آيد غم هجران تو يا نه

جمعى به تو مشغول و تو غايب زميانه
رفتم به در صومعه عابد و زاهد
ديدم همه را پيش رخت راكع و ساجد

در ميكده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتكف ديرم و گه ساكن مسجد

يعنى كه ترا مى طلبم خانه به خانه
آنروز كه رفتند حريفان پى هر كار
زاهد بسوى مسجد و من جانب خمار

حاجى به ره كعبه و من طالب ديدار
من يار طلب كردم و او جلوه گه يار

او خانه همى جويد و من صاحب خانه
هر در كه زدم صاحب آن خانه توئى تو
هر جا كه شدم پر تو كاشانه توئى تو

در ميكده و دير كه جانانه توئى تو
مقصود من از كعبه و بتخانه توئى تو

مقصود توئى ، كعبه و بتخانه بهانه
بلبل به چمن ز آن گل رخسار نشان ديد
پروانه در آتش شد و اسرار عيان ديد

عارف صفت ذات تو در پير و جوان ديد
يعنى همه جا عكس رخ يار توان ديد

ديوانه منم من كه روم خانه به خانه


192 چند سخن حكيمانه

ترك خير كثير براى شر قليل ، شر كثير است . و شر قليل براى خير كثير نيز خير كثير است . چنانكه گاهى انگشت مار گزيده را بايد بريد تا باقى اعضاء سالم ماند.
چنانچه ظرف نشكسته را از بشكسته ، به صدايش باز شناسند، حال آدمى را نيز از گفتارش مى توان شناخت .
دو چيز مانع ظلم است : يكى ترس از معاد، ديگرى ترس از شمشير مظلومان .
آسانترين كار آغاز دشمنى است ، و سختترين كار پايان آن .
رندى ديد زنى آتش حمل مى كند، گفت : حامل سوزنده تر از محمول است .


193 استغفار حقيقى

اميرمؤ منان امام على عليه السلام به كسى كه در محضرش استغفار كرد، فرمود: آيا مى دانى معنى استغفار چيست ؟ استغفار را مرتبه اى بس بلند است و بر شش معنى واقع مى گردد.
1 - پشيمانى از اعمال زشت گذشته .
2 - تصميم جدى بر ترك گناه .
3 - اگر گناه مربوط به حق الناس است حق را به صاحب حق برگردانى و او را از خود راضى سازى .
4 - اگر گناه مربوط به حق الله است و واجب از تو فوت شده ، و قضا نمائى .
5 - گوشتى كه از حرام بربدن روئيده ، با اندوه فراوان و مداومت بر عبادت ورياضت چنان آب كنى كه پوست به استخوان بچسبد.
6 - جسمت كه شيرينى و لذت گناه را چشيده ، تلخى و سختى طاعت را به او بچشانى . در اين صورت مى توان گفت : استغفرالله ربى و اتوب اليه .


194 حسن معاشرت

حضرت امير: با مردم چنان معاشرت كنيد كه اگر از ميان ايشان رفتيد، مشتاق ديدارتان باشند، و اگر مرديد، بر شما بگريند.


195 كج فهمى

ابن عباس : گروهى نزد پيامبر آمدند و گفتند: فلانى فرد بسيار خوبى است ، زيرا روزها روزه دارد و شبها به نماز ايستد و ذكر بسيار گويد.
حضرت پرسيدند: كداميك از شما عهده دار تاءمين نيازمنديهاى او هستيد؟
گفتند: ما همگى براى او آب و غذا مى بريم .
حضرت فرمود: پس همه شما از او بهتريد.


196 كلاه شرعى و ترويج فساد

ابن هرثمه بر منصور دوانقى وارد شد و زبان به توصيف و مدح او گشود.
منصور پرسيد: چه حاجتى دارى ؟
گفت : حاجت من اينست كه به حاكم مدينه بنويسى ،هر وقت مرا در حال
مستى ببيند، حد بر من جارى نكند.
منصور گفت : اين ممكن نيست . چون احكام خدا نبايد تعطيل شود، ولى راه ديگرى به نظر مى رسد.آنگاه به منشى خود دستور داد به حاكم مدينه بنويسد: هر گاه ابن هرثمه را مست نزد تو آوردند، هشتاد تازيانه به او، و صد تازيانه به آورنده او بزن ! از آن پس مردم از بيم تازيانه ،ابن هرثمه را در حال مستى به عمال حكومت معرفى نمى كردند و تحويل نمى دادند.


197 دفاع متهم

شخصى را به اتهام مستى و شرب خمر نزد حاكم آوردند تا بر او حد جارى كند.
حاكم : چرا شراب خوردى ؟ مگر نمى دانى شرب خمر حرام است ؟
متهم : مگر قرآن نخوانده اى كه مى فرمايد: سُبحانَكَ هذا بُهتانٌ عَظيمٌ اشاره به اينكه من شراب نخورده ام و به من تهمت مى زنند.
حاكم : بسيار خوب ، من تحقيق و تفحص مى كنم ، ببينم تهمت است يا واقعيت دارد.
متهم : مگر آيه لاتَجَسَّسُوا را نخوانده اى كه مى فرمايد در باره امور شخصى مردم تجسس نكنيد.
حاكم : تو براى محاكمه آمده اى يا براى مجادله ؟ سوره قل يا ايها الكافرون را بخوان تا بدانم مستى يا هوشيار ؟
متهم : اگر در هوشيارى من شك داريد، در هوشيارى شما هيچ ترديدى نيست . پس اول شما سوره حمد را بخوانيد، تا من هم سوره كافرون را برايتان بخوانم .
حاكم : بسيار خوب ، اول من مى خوانم : الحمدلله رب العالمين .
متهم : كافى است . شما در همين آغاز سوره با وجود هوشيارى دو اشتباه كرديد! يكى آنكه اعوذبالله نگفتى و حال آنكه خداوند مى فرمايد: فَاِذا قَرَاءتَ القُرآنَ فَاستَعِذ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ و ديگر آنكه بسم الله را كه جزء سوره است انداختى .
حاكم خطاب به افرادى كه متهم را دستگير كرده و نزد او آورده بودند، گفت : من گمان كردم شما مستى را نزد من آورده ايد. نمى دانستم بزرگترين قراء بلخ را آورده ايد. او را به حال خود رها كنيد تا هر كجا مى خواهد برود.
متهم : رفتن از حضور حاكم بدون دريافت جايزه عيب بزرگى است .
حاكم : گويا يك چيزى هم بدهكار شديم . پس دستور داد خلعتى به او بدهند.


198 چهار سخن از چهار كتاب

اميرالمؤ منين : من تورية ،انجيل ، زبور و قرآن را خواندم و از هر يك جمله اى را انتخاب نمودم .(127)
تورية : هر كس سكوت اختيار نمايد، نجات مى يابد: مَن صَمَتَ نَجى
انجيل : كسى كه قانع باشد، زود سير مى گردد. مَن قَنَعَ شَبَعَ
زبور: كسى كه لذات و خواسته هاى نفسانى را ترك گويد، از آفات و بلايا در امان مى ماند. مَن تَرَكَ الشَّهَواتِ سَلُمَ مِنَ الآفاتِ.
قرآن : كسى كه بر خدا توكل كند، خداوند او را كفايت نمايد.
وَ مَن يَتَوَكَّل عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ.


199 آداب همسردارى

الف خداوند عذاب قبر را از سه دسته از زنان برداشته است و آنان را با فاطمه زهرا محشور خواهد نمود.
1 - زنى كه به شوهرش وفادار باشد و به او خيانت نكند.
2 - زنى كه بد اخلاقى شوهرش را تحمل كند.
3 - زنى كه مهرش را براى اظهار صداقت خود به شوهر ببخشد.
خداوند به هر يك از اين زنان ثواب هزار شهيد عطاء فرمايد.
ب پيامبر: يك زن خوب از هزار مرد ناصالح بهتر است . هر زنى كه به شوهرش هفت روز خدمت كند، خداوند هفت در جهنم را به روى او ببندد و هشت در بهشت را برايش بگشايد تا از هر درى كه بخواهد داخل شود.
ج مردى كه همسرش را بناحق بزند، خدا و رسول خدا را نافرمانى كرده است .
د هر كس بازنى به خاطر جمالش ازدواج كند، خداوند زيبائى او را وبال مرد گرداند.
ه‍ جهاد زن خوب شوهردارى و صبر در زندگى است .
و خدمت به شوهر،هر چند به دادن يك ليوان آب باشد، بهتر است از اينكه يك سال تمام روزها روزه بگيرد و شبها را احياء بدارد. خداوند درازاء هر قطره آبى كه شوهر از دست همسرش مى نوشد، باغى در بهشت برايش بنا مى كند و شصت گناه او را مى بخشد.(128)


200 ازدواج

هر زنى به ازدواج باشخص فاسقى راضى شود منافق است و در دوزخ محبوس مى گردد. و هر گاه بميرد هفتاد در از عذاب به قبرش ‍ گشوده شود. اگر چنين زنى بگويد لااله الاالله همه فرشتگان او را لعن كنند و در دنيا و آخرت مورد غضب الهى باشد. و خداوند در هر شبانه روز هفتاد گناه برايش مى نويسد.


201 قيمت باد

گويند مروان حكم با جمعى در مسجد به نماز جماعت مشغول بود. ناگهان صدائى از او شنيده شد. ابن اشعث كه يكى از ماءمومين بود، بيدرنگ نمازش را قطع كرد و از مسجد بيرون رفت و چنان وانمود كرد كه اين صدا از وى بود نه از مروان .
پس از اتمام نماز و افتراق صفوف ، ابن اشعث نزد مروان آمد و گفت : قيمت باد را بده و گرنه حقيقت را به مردم مى گويم .
مروان هم براى حفظ آبروى نداشته اش مبلغ هنگفتى به او داد.


202 رندى فقير

فقيرى به ثروتمندى گفت : بيا به نام هر يك از 124 هزار پيغمبر يك درهم به من مستمند عطا كن .
ثروتمند: حاضرم به اندازه اى كه نام پيامبران را ذكر كنى به تو بدهم .
فقير قبول كرد و گفت : آدم ، نوح ، ابراهيم ، اسماعيل ، موسى ، عيسى ، نام ديگرى به خاطر نياورد. كمى به فكر فرو رفت و سپس ادامه داد: فرعون ، نمرود، شداد.
ثروتمند: اينها كه پيغمبر نيستند.
فقير: عجب ، اينها ادعاى خدائى كردند و خيلى از مردم هم پذيرفتند. آنوقت تو آنها را به پيغمبرى قبول ندارى ؟


203 الاغ ما از اول دم نداشت

شخصى براى گرفتن وام نزد تاجرى رفت .
تاجر: من بدون گرو به كسى وام نمى دهم .
گفت : من جز خودم و لباسم هيچ چيز ندارم .
تاجر: صد مثقال از گوشت بدنت را گرو مى گيرم .
متقاضى پذيرفت ، وام را گرفت و براى تجارت از شهر خارج شد. در بين راه مورد حمله دزدان قرار گرفت . نا چار برگشت . مدت وام سر آمد و تاجر پولش را مطالبه كرد.
بدهكار: ندارم و حادثه را برايش توضيح داد.
تاجر: پس بايد صد مثقال از گوشتت را بكنم .
بدهكار كه اين عمل را هلاكت خود مى دانست ، راضى نشد و نزاع بالا گرفت .
سرانجام براى حل اختلاف و پايان مخاصمه تصميم گرفتند نزد قاضى بروند.
بدهكار به قصد فرار به تاجر گفت : من با اجازه شما براى قضاء حاجت مى روم ، زود برمى گردم . پس بر بالاى بام رفت و از طرف ديگر به پائين پريد. اتفاقاً پيرمردى كنار ديوار دراز كشيده بود. روى شكم او افتاد و شكمش پاره شد و مرد.
پسر مقتول كه شاهد صحنه بود، فرياد زد: آهاى مردم ، اين مرد را بگيريد، پدرم را كشت .
بر اثر سر و صدا و هياهوى مردم تاجر طلبكار متوجه قضيه شد. در اينجا بدهكار بيچاره دو شاكى پيدا كرد. تاجر و پسر مقتول او را نزد قاضى بردند. در ميان راه مردى را ديدند كه الاغش در گودالى افتاده است . اين سه نفر براى كمك صاحب الاغ رفتند و هر كدام يكجاى الاغ را گرفته و مى كشيد.مرد بدهكار هم دم الاغ را گرفته بود.اتفاقاً دم الاغ كنده شد و الاغ از گودال بيرون آمد. در اينجا صاحب الاغ هم از او شاكى شد كه بايد پول الاغ را بدهى .
سر انجام بدهكار بخت برگشته با سه شاكى نزد قاضى رفتند. قاضى كمى تاءخير كرد. بدهكار كه خيلى مضطرب بود، گفت : خوبست به اندرون بروم و ماجرا را برايش توضيح دهم . شايد راه حلى به نظرش برسد. ولى تا به اندرون رفت ، مشاهده كرد قاضى سر سفره كنار منقل نشسته و هنوز بساط را جمع نكرده است .
وقتى قاضى او را ديد، خشمگين شد و گفت : برو بيرون ، چرا به اندرون آمدى ؟
گفت : الان مى روم و به مردم مى گويم آنچه را ديدم .
قاضى با آرامى گفت : حالا بگو ببينم چه كار داشتى .؟
او مطلب را توضيح داد و گفت : اگر مرا از شر اين سه نفر خلاص كنى ، آنچه را ديدم براى احدى باز گو نخواهم كرد.
قاضى قول مساعد داد و به محل قضاوت آمد. پس از شنيدن شكايت تاجر طلبكار گفت : بسيار خوب ، تو مى توانى صد مثقال گوشت بدن اين مرد را جدا كنى ، به شرطى كه مثقالى كم و زياد نشود وگرنه حكم قتلت را صادر مى كنم .
تاجر از قضاوت وى ناراحت شد. خواست از محكمه بيرون رود كه قاضى از او مطالبه حق الوقت نمود.
تاجر حق الوقت قاضى را پرداخت و از شكايت خود صرفنظر كرد.
آنگاه شكايت پسر مقتول را استماع كرد. سپس گفت : تو حق قصاص دارى . بايد بالاى همان بام بروى و اين مرد كنار ديوار در آنجابخسبد وتو خودت را روى شكمش پرتاب كن تابميرد.
پسرمقتول گفت : ممكن است خودم عوض اوبميرم يادست وپايم بشكند.قاضى گفت : حكم همين است .
در نتيجه او هم پس از پرداخت حق القضاء از شكايت خود صرفنظر كرد و رفت .
صاحب الاغ هم به دنبال پسر مقتول براه افتاد تا از محكمه خارج شود.
قاضى پرسيد: چرا مى روى ؟ مگر تو شاكى نيستى ؟
گفت : نه جناب قاضى ، خر ما از اول دم نداشت .


204 روش كار

اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: اِعمَل لِدُنياكَ كَاءَنَّكَ تَعيشُ اَبَداً وَ اِعمَلِ لِآخِرَتِكَ كَاءَنَّكَ تَمُوتُ غَدا براى دنيايت چنان تلاش كن كه تا ابد زنده هستى . و براى آخرتت چنان كه فردا مى ميرى .


205 وحشتناكترين مواطن

امام رضا عليه السلام : وحشتناكترين مواطن براى انسان سه موطن است :
1 - روزى كه انسان از شكم مادرش خارج و متولد مى شود ودنيا را مى بيند.
2 - روزى كه از دنيا مى رود و آخرت و اهل آخرت را مى بيند.
3 - روزى كه مجداً زنده مى شود و مى بيند آنچه را در دنيا نديده است .
خداوند متعال يحيى بن زكريا را در اين سه موطن سلامت داشت .
وَ سَلامٌ عَلَيهِ يَومَ وُلِدَ وَ يَومَ يَمُوتُ وَ يَومَ يُبعَثُ حَيا.(129)
عيسى بن مريم براى خودش در اين سه موطن آرزوى سلامتى كرد و فرمود:
وَ السَّلامُ عَلَىَّ يَومَ وُلِدتُ وَ يَومَ اَمُوتُ وَ يَومَ اُبعَثُ حَيا.(130)


206 معماى رياضى

چگونه مى توان با نوشتن يك عدد چهار رقمى حاصل جمع پنج عدد چهار رقمى را بدست آورد؟
اگر شما رمز اين معما را فرا بگيريد، مى توانيد ادعا كنيد، هرگاه شخصى يك عدد چهار رقمى بنويسد. شما قادريد حاصل جمع اين عدد با چهار عدد بعدى را كه هنوز نوشته نشده ، بلافاصله بدست آوريد. البته بايد دو عدد از آن اعداد به اختيار شما نوشته شود.
راه حل : هر عدد چهار رقمى نوشته شود، شما از رقم اول سمت راست آن دو واحد كم كنيد، باقيمانده را رقم اول سمت راست حاصل جمع قرار دهيد و بقيه ارقام را به همان ترتيب بدون كم و زياد به حاصل جمع انتقال بدهيد. سپس عدد دو را كه از رقم اول سمت راست عدد چهار رقمى مفروض كم كرده ايد، در سمت چپ حاصل جمع به عنوان رقم پنجم بنويسيد. عدد پنج رقمى بدست آمده مجموع پنج عدد چهار رقمى شما خواهد بود.
مثال : اگر عدد مفروض 1735 باشد، حاصل جمع 21733 مى شود. اگر عدد 4567 باشد، حاصل 24565 خواهد شد.
اما كيفيت نوشتن چهار عدد بعدى اين است كه بايد دو عدد را شخص مقابل به اختيار خود بنويسد و دو عدد را شما به اختيار خودتان بنويسيد .باين ترتيب كه هر عددى كه طرف نوشت ، شما پس از آن عددى بنويسيد كه مجموع آن دو عدد 9999 باشد. به عبارت ديگر هر يك از اعداد نوشته شده را از عدد 9 كم كنيد و بنويسيد. البته گاهى به ناچار عدد سه رقمى خواهد شد و آن در صورتى است كه رقم چهارم عدد 9 باشد.
مثال 1 اگر عدد مفروض (عدد اول ) 3333 باشد، حاصل جمع عدد 23331 خواهد شد. اگر عدد دوم 4444 نوشته شود، شما بايد عدد سوم را 5555 بنويسيد كه مجموع دو عدد 9999 شود، واگر عدد چهارم 7777 نوشته شود، شما بايد عدد پنجم را 2222 بنويسيد كه مجموع اين دو نيز 9999 شود. به اين ترتيب طى پنج مرحله انجام مى گيرد.
333333333333
000044444444
9999{
000000005555
000000000000
000000000000
233312333123331
33333333
44444444
55555555
77777777
9999{
00002222
2333123331
مثال 2 اگر عدد مفروض 1212 باشد، حاصل جمع 21210 مى شود. پس اگر عدد دوم 4567 نوشته شود، عدد سوم بايد 5432 باشد. و اگر عدد چهارم 7055 نوشته شود، عدد پنجم بايد 2944 باشد.
121212121212
000045674567
9999{
000054325432
000000007055
9999{
000000002944
212102121021210


207 دو حكمت

حكيمى گفت : ترس از خدا امن ، و امن از عذاب او كفر است ، ايمنى از خلق خدا، آزادى و ترس از آنان بردگى است .
ديگرى گويد: اگر دل غنى شد و كيسه خالى ، ضرر ندارد، چنانكه اگر قلب نيازمند بود و كيسه پر، سودى نبخشد.


208 انوار عالم قدس

بدان كه خداوند ده چيز را در قرآن نور ناميده است .
1 - ذات مقدس الهى : الله نور السموات و الارض (نور/35)
2 - پيغمبر اكرم : لقد جائكم من الله نور و كتاب مبين (مائده /15)
3 - قرآن كريم : و اتبعوا النور الذى انزل معه (اعراف /157)
4 - ايمان : يريدون ليطفؤ ا نور الله بافواههم (صف /8)
5 - عدل : و اءشرقت الارض بنور ربها (زمر /69)
6 - ماه : هوالذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا (يونس / 5)
7 - روز: الحمدلله الذى خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور (انعام / 1)
8 - بينات : انا انزلنا التورية فيها هدى و نور (مائده /44)
9 - انبياء: نور على نور يهدى الله لنوره من يشاء (نور /35)
10 - معرفت : مثل نوره كمشكوة فيها مصباح (نور /35)


209 محاصره سياسى اجتماعى

پيامبراكرم براى جنگ تبوك اعلام بسيج عمومى كرد و مردم همه مهيا براى حضور در جبهه جنگ بر ضد روميان شدند. ولى سه نفر به نامهاى كعب بن مالك مرارة بن ربيع و هلال بن اميه با پيامبر و رزمندگان براى جنگ خارج نشدند و در شهر ماندند. وقتى پيامبر از سر پيچى آن سه نفر آگاهى يافتند، به اصحاب دستور دادند: هيچكس با آنها حرف نزند.
هنگامى كه آن سه نفر پس از خاتمه جنگ و مراجعت رزمندگان به استقبال آنان رفتند تا پيروزى را به آنان تبريك بگويند. بر پيامبر سلام كردند. حضرت پاسخ ندادند. به دوستان و ساير رزمندگان سلام كردند. احدى به آنان پاسخ نگفت . تا اينكه متوجه شدند، پيامبر از آنان ناراحت و ناراضى است .
وقتى در مسجد و مجالس حاضر مى شدند، هيچ كسى به آنها سلام نمى كرد و جواب سلام آنها را نمى داد تا اينكه اين خبر به گوش ‍ زنانشان رسيد. براى كسب تكليف خدمت پيامبر آمدند و عرض كردند: آيا ما بايد از آنها جدا شويم .
حضرت فرمودند: نه لكن آن روابط صميمانه گذشته را نداشته باشيد و با شوهرانتان سخن نگوئيد .به اين ترتيب يك محاصره سياسى اجتماعى همه جانبه بر متخلفين جنگى اعمال شد.
تحمل اين وضعيت براى آنان بسيار مشكل و سخت ناگوار بود. روزى باهم مذاكره كردند و به اين نتيجه رسيدند: اكنون كه هيچكس با ما سخن نمى گويد، از شهر خارج شويم ، به كوهى برويم و در آنجا زندگى كنيم و بيش از اين تحقير نشويم . تا مرگمان فرا رسد، يا خداوند توبه ما را بپذيرد.
پس پشت كوهى خارج از مدينه رفتند. روزها روزه مى گرفتند و شبها عبادت خدا مى كردند و همسرانشان برايشان غذا مى بردند. چهل روز در آنجا بودند و شب و روز گريه و زارى و راز و نياز مى كردند واز خداوند مى خواستند آنان را ببخشد.
روزى كعب به دوستانش گفت : حالا كه احدى با ما سخن نمى گويد و همه بر ما غضبناك هستند، پس چرا خودمان بر يكديگر غضب نكنيم . پيشنهاد داد از تاريكى شب استفاده كنند و هر يك به نقطه اى بروند كه يكديگر را نبينند و با هم سخن نگويند. هلال و مراره پذيرفتند و چنين كردند.
پس سه روز هر كدام در ناحيه اى از كوه بسر برد كه در معرض ديد بقيه نبود و كسى با او سخن نمى گفت .
شب سوم هنگامى كه پيامبر در خانه ام سلمه بود، اين آيه نازل شد و خداوند توبه آنان را پذيرفت .
وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذينَ خُلِّفُوا حَتى اِذا ضاقَت عَلَيهِمُ الاَرضُ بِما رَحُبَت وَ ضاقَت عَلَيهِم اَنفُسَهُم وَ ظَنُّوا اَن لامَلجَاء مِنَ الله اِلا اِلَيهِ ثُمَّ تابَ عَلَيهِم لِيَتُوبُوا اِنَّ الله هُوَ التَّوابُ الرَّحيمُ(131)
خداوند توبه آن سه نفر متخلف از جنگ را پذيرفت تا آنكه زمين با همه وسعت بر ايشان تنگ شد و بر اثر شدت سختى جانشان به لب آمد و يقين كردند هيچ پناهى جز خدا برايشان نيست . پس خداوند آنان را موفق به توبه نمود. توبه آنان را پذيرفت . زيرا خداوند توبه پذير و مهربان است .
پس از نزول اين آيه ، پيامبر دستور دادند مردم رابطه عادى خود را با آنان بر قرار سازند.


210 غسيل الملائكه

حنظلة بن ابى عامر با دختر عبدالله بن ابى سلول ازدواج كرد. شب عروسى باجنگ احد مصادف شد. پيامبر اعلام آماده باش عمومى فرمود و همه رزمندگان در اردوگاهى جمع شدند تا فردا صبح زود به جبهه (كوههاى اطراف مدينه ) اعزام شوند.
در اين ميان گروهى از مسلمانان بدون اطلاع و بدون اجازه فرمانده كل قوا (پيامبر خدا) و فرماندهان سطوح پائينتر براى انجام بعضى از كارها قرارگاه را ترك كردند.
حنظله حضور پيامبر آمد و از حضرت اجازه خواست آن شب را به او اجازه دهد تا نزد همسر خود مراسم عروسى را انجام دهد و صبح زود خود را به لشكر برساند. در اينجا اين آيه (132) نازل شد:
اِنَّما المُؤ مِنُونَ الَّذينَ امَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ اِذا كانُوا مَعَهُ عَلى اَمرٍ جامِعٍ لَم يَذهَبُوا حَتى يَستَاءذَنُوهُ اِنَّ الَّذينَ يَستَاءذِنُونَكَ اُولئِكَ الَّذينَ يُؤ مِنُونَ بِاللهِ وَ رَسُولِهِ فَاِذا استَاءذَنُوكَ لِبَعضِ شَاءنِهِم فَاءذَن لِمَن شِئتَ مِنهُم وَ استَغفِرلَهُمُ اللهَ اِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ
مؤ منان راستين كسانى هستند كه به خدا و رسول از صميم قلب ايمان دارند و هنگامى كه براى انجام يك كار عمومى مثل جنگ با پيامبر باشند، بدون اجازه او محل تجمع را ترك نمى كنند. همانا كسانى كه از تو (پيامبر و فرمانده ) اجازه مى گيرند مؤ منان كامل و صادقى هستند.
پس هر گاه كسانى براى انجام بعضى از كارهاى مهم از تو اجازه خواستند كه قرارگاه را ترك كنند، پس به هر كس خواستى و صلاح دانستى ، اجازه بده و براى اينكه آنان امر دنيا را بر آخرت هر چند با اجازه تو ترجيح دادند، برايشان طلب مغفرت كن كه خداوند بخشنده و مهربان است .
بخش اول آيه در ذم و نكوهش كسانى است كه در حال آماده باش عمومى براى جنگ بدون اجازه ، قرارگاه و محل تجمع نيروها را ترك مى كنند.
بخش دوم آيه در رابطه با حنظله است كه با اجازه فرماندهى جنگ يك شب خارج از مقر و در كنار همسرش بود.
نكته مهم و اساسى كه تذكرش لازم به نظر مى رسد آنست كه فرماندهى ملزم نيست هرگاه رزمندگان در شرائط آماده باش براى عمليات نظامى باشند، براى هر كس كار مهمى پيش آيد، حتماً به او اجازه بدهد قرارگاه را ترك كند. بلكه اگر فرمانده تشخيص داد مصلحت در عدم ترخيص رزمنده اى است هيچكس حق اعتراض ندارد و بايد تابع دستورات و مقررات باشد. زيرا اين مسئله از اختيارات فرماندهان است . چنانكه قرآن در اين رابطه مى فرمايد: فَاءذَن لِمَن شِئتَ مِنهُم .
در هر حال حنظله آن شب را با اجازه پيامبر در كنار همسرش بسر برد و مراسم عروسى انجام شد. صبح زود پيش از غسل به ميدان نبرد شتافت و به درجه رفيعه شهادت نائل گشت .
پس رسول خدا فرمود: مى بينم فرشتگان را كه با آب بهشتى در ظروف نقره اى حنظله را بين زمين و آسمان غسل مى دهند.
به اين ترتيب حنظله غسيل الملائكه لقب گرفت .


211 ثواب رزمندگان

پيامبر اكرم فرمود: هر كس براى جهاد در راه خدا شهر خود را به سوى جبهه ترك كند، هر گامى كه بردارد، خداوند 700 هزار حسنه به او مى دهد و 700 هزار سيئه را از نامه عمل او محو مى كند و 700 هزار درجه او را بالا مى برد.
خداوند ضمانت فرمود هر گاه رزمنده اى به هر نحوى جان سپارد، ثواب و اجر شهيد به او مرحمت نمايد و اگر به سلامتى از جبهه برگشت ، همه گناهانش بخشيده شود و دعايش مستجاب گردد.


212 جهاد در راه خدا

جوانى خدمت پيامبر عرض كرد: خيلى مشتاق هستم در جهاد شركت كنم .
رسول خدا فرمود: پس در راه خدا جهاد كن زيرا حال تو از سه صورت خارج نيست و در هر سه صورت تو سود برده اى (133).
1 - اگر در ميدان جنگ به شهادت برسى ، نزد خدا زنده اى و روزى مى خورى .وَ لاتَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللهِ اَمواتا بَل اَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقُونَ فَرِحينَ بِما اتيهُمُ اللهُ مِن فَض ‍ لِهِ..(134)
2 - اگر در راه رفت و برگشت اجلت فرا رسد، پس اجر تو به اندازه اى زياد مى باشد كه خدا آن را بر عهده گرفته است .
وَ مَن يَخرُج مِن بَيتِهِ مُهاجِرا اِلَى اللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدرِكهُ المَوتُ فَقَد وَقَعَ اَجرُهُ عَلَى اللهِ.(135)
3 - اگر به سلامت از جبهه باز گشتى ، از همه گناهان پاك مى شوى مانند روزى كه متولد شدى .
وَ مَن يُقاتِل فى سَبيلِ الله فَيُقتَل اَو يَغلِب فَسَوفَ نُؤ تِيهِ اَجرا عَظِيما.(136)


213 خصال شهيد

رسول خدا كه بر او و اهل بيت او درود و سلام باد، فرمود: براى شهيد هفت خصلت است .
1 - اولين قطره خونى كه از شهيد بر زمين ريزد، همه گناهان او بخشيده شود.
2 - وقتى شهيد به زمين بيفتد، دو حورى بهشتى سر او را به دامن گيرند و گرد و غبار از صورتش پاك كنند و گويند: آفرين بر تو.
3 - لباسهاى بهشتى بر اندام او پوشانده شود.
4 - خدمه بهشت بر يكديگر سبقت گيرند تا او را به عطرهاى بهشتى معطر سازند.
5 - مقام و منزلت وجايگاه خود را در بهشت مى بيند.
6 - به شهيد گفته مى شود: در هر كجاى بهشت كه خواهى سير كن و از هر چيزى بهره مند باش .
7 - به وجه الله مى نگرد و در كنار انبياء و اولياء و در قرب حق آرام مى گيرد.


214 شعار رزمندگان

شعار از طرفى تجلى شعور و ابراز عقيده و ظهور آرمان و باور قلبى انسان است . از طرف ديگر در حفظ اتحاد و انسجام ، دميدن نور اميد در قلوب رزمندگان ، تقويت روحيه رزمى و سلحشورى نيروهاى خودى ، و ايجاد خوف و هراس در دل دشمنان نقش فوق العاده اى دارد.
چنانكه ملت ما باشعار الله اكبر با دست خالى و مشتهاى گره كرده بر نظام پوسيده دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهى غلبه يافت و چندين سال است با همين شعار در مقابل دشمنان اسلام و انقلاب ايستاده اند. ساير ملل مسلمان جهان نيز با همين شعار در مقابل طواغيت و حكام جور در فلسطين و لبنان و افغانستان و .... قيام كرده اند.
مسلمانان صدر اسلام در همه جنگها شعار داشته اند. چنانكه معاوية بن عمار روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: شعار ما يا محمد، يا محمد است . سپس به بعضى از شعارهاى مسلمانان در جنگهاى مختلف اشاره فرمود:
شعار جنگ بدر: يا نصرالله اقترب اقترب .
شعار احد: يا نصرالله اقترب .
شعار بنى نضير: ياروح الله ارح .
شعار بنى قينقاع : يا ربنا لايغلبنك .
شعار طائف : يا رضوان ، يا رضوان .
شعار حنين : يا بنى عبدالله .
شعار احزاب : حم لايبصرون .
شعار بنى قريظه : ياسلام اسلمهم .
شعار بنى المصطلق : الا الى الله الا مر.
شعار حديبيه : الا لعنة الله على الظالمين .
شعار روز فتح مكه : نحن عبادالله حقا حقا.
شعار تبوك : يااحد، يا صمد.
شعار صفين : يا نصرالله .
شعارامام حسين در روز عاشورا: يامحمد، يا محمد.(137)
و شعار امروز رزمندگان : يا فتح ياشهادت .
قُل هَل تَرَبَّصُونَ بِنا اِلا اِحدىَ الحُسنَيَينِ وَ نَحنُ نَتَرَبَّصُ بِكُم اَن يُصيبَكُمُ اللهُ بِعَذابٍ مِن عِندِهِ اَو بِاَيدينا.(138)
شايان ذكر است در روز عيد قربان و عيد فطر و مناسبتهاى مختلف ، شعارهاى مخصوصى داريم و در واقع اينها سرودهاى مذهبى است كه به صورت دسته جمعى اجراء مى گردد.


215 عيسى يا موسى ؟

از فردى مسيحى پرسيدند: آيا عيسى افضل است يا موسى ؟
گفت : عيسى مرده را زنده مى كرد، اما موسى قبطى را كشت .
علاوه عيسى پس از تولد سخن گفت :
قالَ اِنى عَبدُاللهِ اتينِىَ الكِتابَ وَ جَعَلَنى نَبِيا.(139)
ولى موسى پس از هشتاد سال هنوز مى گفت :
وَاحلُل عُقدَةً مِن لِسانى يَفقَهُوا قَولى .(140)
خدايا گره از زبانم باز كن ، تا مردم سخن مرا بفهمند.
حالا خودت انصاف بده كداميك افضل هستند؟!


216 ترس از سكته

مردى هميشه از زنش بدگوئى مى كرد.
از او پرسيدند: آيا آرزو دارى زنت بميرد؟ گفت : نه .
پرسيدند: چرا؟ گفت : مى ترسم از خوشحالى سكته كنم .


217 عيادت مريض

روزى ناشنوائى خواست به عيادت دوستش برود، با خود گفت او مريض و ضعيف است ، نمى تواند بلند سخن بگويد تا من بشنوم . پس بهتر است كلماتى را كه او به احتمال قوى در جوابم بر زبان جارى مى كند با خود تمرين كنم .
ابتدا از او مى پرسم : حالت چطور است ؟
او خواهد گفت ، الحمدللّه
بعد سؤ ال مى كنم ، چه غذائى مى خورى ؟
جواب خواهد داد، سوپ و غذاهاى سبك .
من هم مى گويم نوش جان ، گواراى وجودتان باشد.
سپس مى پرسم : پزشك معالج شما كيست ؟
خواهد گفت : فلان شخص .
من هم مى گويم ، خداوند قدمش را مبارك گرداند.
چند بار اين سؤ الها و جوابها را با خود تمرين كرد.
سرانجام به عيادت بيمار رفت . كنار بسترش نشست و با دلسوزى تمام پرسيد: حالتان چطور است ؟
بيمار: دارم مى ميرم .
عيادت كننده : الحمد لله ، شكر خداى را.
محترمانه پرسيد: چه غذائى ميل مى كنيد.
گفت : زهر مار.
عيادت كننده : نوش جان ، گواراى وجود.
سپس سؤ ال كرد: راستى پزشك شما كيست ؟
بيمار: عزرائيل .
عيادت كننده : خداوند قدمش را مبارك كند!


218 تدبير قاضى

مردى مالش را نزد شخصى كه مورد اعتماد قاضى شهر بود امانت سپرد و به مكه رفت . پس از مراجعت ، مالش را مطالبه كرد. لكن او انكار كرد و گفت : چيزى از تو پيش من نيست .
صاحب مال از او به قاضى شكايت كرد و حقيقت را براى او بيان نمود.
قاضى پرسيد: آيا اين دعوى را نزد ديگرى مطرح كرده اى ؟
صاحب مال : نه
قاضى : خيالت آسوده باشد، ولى از اين جريان با احدى سخن مگو. دو روز ديگر بيا تا مالت را بگيرى . قاضى شخص مورد اعتمادش ‍ را احضار كرد و گفت : اموال زيادى از مردم نزد من جمع شده ، مى خواهم نزد تو به امانت بسپارم . ولى بايد محل مطمئن و مناسبى در خانه ات آماده كنى . هر گاه آماده شد به من خبر ده تا اموال را به آنجا حمل كنيم .
آن شخص خيلى خوشحال شد و گفت : بسيار خوب ، الساعه مى روم و محل مناسبى را آماده مى كنم .
دو روز بعد صاحب مال طبق قرار قبلى نزد قاضى آمد.
قاضى به او گفت : اكنون به سراغ او برو و مالت را از او بگير. اگر نداد، بگو: مى روم از تو نزد قاضى شكايت مى كنم .
صاحب مال طبق دستور قاضى عمل كرد. آن شخص هم به طمع رسيدن به اموال بيشتر، امانت را به صاحبش رد كرد.


219 نيكبخت و بدبخت

از عاقلى پرسيدند: نيكبخت و بدبخت كيست ؟
گفت : نيك بخت آنكه خورد و كشت ، و بدبخت آنكه مرد و هشت .
حضرت موسى عليه السلام قارون را نصيحت كرد:
اَحسِن كَما اَحسَنَ اللهُ اِلَيكَ همانگونه كه خداوند بر تو احسان فرمود، تو بر ديگران احسان كن . ولى نصيحت موسى را نشنيد و به كار نبست . سرانجام به امر خدا زمين شكافته شد و قارون و اطرافيان را با همه اموالش فرو برد.
فَخَسَفنابِهِ وَ بِدارِهِ الاَرضَ فَما كانَ لَهُ مِن فِئَةٍ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللهِ وَ ماكانَ مِنَ المُنتَصِرينَ(141)
ما قارون و اهلش را در زمين فرو برديم و هيچكس غير از خدا نبود كه بتواند او را يارى كند و او از يارى شدگان نبود.
آنكس كه به دينار و درم خير نيندوخت
سر عاقبت اندر سر دينار و درم كرد

خواهى متمتع شوى از دنيى و عقبى
با خلق كرم كن چو خدا با تو كرم كرد


next page

fehrest page

back page