در كتاب صفات الشيعه مروى است از جناب صادق (عليهالسلام) كه فرمود: هر كس سير كند
دشمنى از ما را، پس به تحقيق كه كشته دوستى از ما را در كافى مروى است كه عمر بن
يزيد پرسيد از آن جناب از صدقه كردن بر ناصبيها و بر زيديه، پس فرمود: صدقه مكن بر
ايشان به هيچ چيز و آب مده ايشان را اگر بتوانى و زيديه از ناصبيانند و در تفسير
حضرت حسن عسكرى (عليه السلام) مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
فرمود: صدقه دهنده به دشمنان ما مانند دزد در حرم خداوند است و در كافى مروى است از
جناب كاظم (عليهالسلام) كه فرمود: به شخصى كه پرسيد كه اگر براى زكات اهلى پيدا
نكردم تا چهار سال در كجا صرف كنم فرمود: اگر براى او اهلى پيدا نكردى آن را كيسه
كن و بينداز در دريا زيرا كه خداى تعالى اموال ما و اموال شيعيان ما را بر دشمنان
ما حرام كرده و خواهد آمد در ضمن مورد هفتم از اجابت مكروه كه اگر ناصبى از گرسنگى
و تشنگى بميرد نبايد به او طعام و شرابى داد و كسى كه ناصبى را سير كند شكمش را از
آتش در روز قيامت پر كنند هر چند آمرزيده شده باشد و نيز از اين قسم است اجابت كردن
فاسقى و ظالمى در رفتن به خانه او براى وليمه و مانند آن و غذا يا آلات و متاع و يا
منزل و از مال حرامى باشد كه نتواند مسئول براى تصرف در آن راه مباحى پيدا كند يا
در رفتن تقويتى باشد براى او كه سبب زيادتى فسق يا ظلم او شود و غير اين از اقسام
اجابت محرمه كه بر متامل پوشيده نيست.
سوم: مستحب چون اجابت سوال طالب علوم حقه كه تعليمش بر او واجب عينى نباشد و بر
آموختن سائل فسادى مترتب نشود و اجابت مستشير در بذل راى و اجابت محتاج به اعانت
بدنى يا زبانى و يا مالى كه در آن صرر دنيوى يا دينى بر احدى نباشد، به آنچه مقدور
او است و اجابت برادر مومن چون به ضيافت دعوت، نمايد. در كافى از رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: وصيت مىكنم امت خود را از حاضرين و
غائبين كه دعوت مسلم را اجابت كنند هر چند به مسافت پنج ميل باشد؛ زيرا كه از جمله
دين است و نيز فرمود: كه فرض است براى مومن بر مومن كه چون او را بخواند اجابت كند
و از جناب صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود: از حق واجب مسلم بر برادرش
اجابت دعوت او است و در كنزالفوائد كراچكى مروى است از رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و سلم) كه فرمود: مسلم را بر برادرش سى حق است كه از عهده آنها بيرون نيايد مگر
به اداى آنها يا آنكه از او درگذرد و يكى از آن سى حق اجابت دعوت است و مراد از
دعوت يا خواندن به ضيافت است يا براى هر مهمى و بعضى از علماء گفتند: مراد جواب
دادن او است، چون او را آواز دهد و اين احتمال بعيد است و اجابت برادر مومن در
تزويج كردن به او آن را كه خواستگارى كرده، چنانچه در مشكات الانوار شيخ طبرسى مروى
است كه جناب صادق (عليهالسلام) فرمود: به عبدالملك كه دوستان مرا از جانب من سلام
برسان و خبر ده ايشان را كه من ضامنم بر ايشان بهشت را مگر هفت طايفه از ايشان و
شمرد يكى از آنها كسى را كه خواستگارى كند از او مؤمنى، پس به او تزويج نكند و در
كتاب مومن حسين بن سعيد اهوازى مروى است از آن جناب كه فرمود: در مقام بيان مذمت
مال و صاحبش آن كه كمتر چيزى كه بر او داخل مىشود آن كه مىآيد به نزد او و برادر
مسلمش و از او خواستگارى مىكند، پس به او مىگويد تو مال ندارى و غير اينها از
موارد اجابت مسئول كه بر متامل در ابواب سابقه خصوص باب نهم پوشيده نخواهد ماند.
چهارم: مكروه و محل آن بسيار است؛ وليكن متفرق در احاديث اهل بيت (عليهمالسلام) و
ما به ذكر بعضى از آن قناعت مىكنيم.
اول: اجابت شارب خمر در دادن دختر به او و قبول شفاعتش؛ چنانچه در كافى و فقيه و
غيره مروى است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: شارب خمر اگر
مريض شود او را عيادت مكنيد و اگر مرد بر جنازهاش حاضر نشويد و اگر شهادت داد او
را تزكيه نكنيد و اگر خواستگارى كرد، پس به او تزوج نكنيد و اگر سوال كرد از شما
امانتى را، پس او را امين ندانيد و به او چيزى نسپريد و به چند سند روايت كرده از
آن جناب كه فرمود: كسى كه خمر بنوشد بعد از آن كه خدايتعالى او را حرام نموده بر
زبان من پس اهليت ندارد كه چون خواستگارى كند به او تزويج كنند و چون خبر دهد او را
تصديق كنند و چون شفاعت كند، شفاعتش را بپذيرند و در كافى از جناب صادق
(عليهالسلام) مروى است كه هر كس دختر خود را به شارب خمر تزويج كند، پس به تحقيق
كه رحم او را قطع كرده و در فقيه از آن جناب مروى است كه فرمود: شارب خمر اگر
خواستگارى كرد، پس به او تزويج نكنيد؛ زيرا كسى كه دختر خود را به شارب خمر تزويج
كند، پس چنان است كه او را به سوى زنا كشيده است.
دوم: اجابت كسى كه بطلبد براى وليمه عروسى در روز سوم چنانچه كتاب جعفريات مروى
است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: وليمه روز اول حق است روز دوم
نيكى است، پس هر چه زياده از اين باشد رياء است. حضرت صادق (عليهالسلام) كه راوى
اين خبر است فرمود: كه پدرم مرا خبر داد كه پدرم را؛ يعنى حضرت سجاد (عليهالسلام)
را به وليمه دعوت كردند، پس اجابت فرمود آن گاه روز دوم خواندند باز اجابت فرمود،
پس در روز سوم دعوت نمودند، پس امر فرمود كه آن رسول را راندند تا آن كه از نظر
مباركش متوارى شد و در چند خبر ديگر تصريح شده كه وليمه عروسى در روز سوم و زايد بر
آن ريا و سمعه است و در عقاب الاعمال مروى است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم) كه فرمود: هر كس اطعام كند طعامى را از روى ريا و سمعه و بخوراند خداوند به او
مانند مردم، يعنى تا آخر روز باز پسين.
سوم: اجابت كردن دعوت به مهمانى براى ختنه كردن دختران؛ چنانچه در كافى از جناب
صادق (عليهالسلام) مروى است كه فرمود: اجابت كن در وليمه عروسى و ختنه كردن و در
ختنه كردن دختران اجابت نكن.
چهارم: اجابت كردن كافر يا فاسق يا منافق در دعوت به مهمانى ايشان؛ چنانچه در كافى
مروى است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: اگر بخواند مرا مؤمنى
براى خوردن ذراع گوسفندى، هر آينه او را اجابت خواهم كرد و اين از اجزاى دين است و
اگر مشركى يا منافقى بخواند مرا به سوى گوسفندى يا شترى او را اجابت نخواهم كرد و
اين از دين است و در فقيه مروى است كه آن حضرت نهى فرمود از اجابت كردن فاسقين چون
به سوى طعام خودشان دعوت كنند.
پنجم: اجابت كردن در رفتن به مهمانى كسانى كه اغنيا را - نه فقرا را - به مهمانى
خود دعوت مىكنند؛ چنانچه در دعوات سيد فضل الله راوندى از رسول خدا (صلى الله عليه
و آله و سلم) مروى است كه فرمود: مكروه است اجابت كسى كه در وليمه خود اغنيا را
حاضر مىكند و فقرا را حاضر نمىكند و در نهج البلاغه مروى است كه عثمان بن حنيف را
كه از جانب اميرالمؤمنين (عليهالسلام) والى بصره بود به وليمه يكى از خويشانش دعوت
كردند و او اجابت نمود، پس حضرت به او مكتوبى نوشت كه يكى از فقراتش اين است
و ما ظننت انك تجيب الى طعام قوم عائلهم مجفو و غنيهم مدعو638
گمان نداشتم كه تو اجابت كنى به سوى طعام قومى كه فقير و درويش ايشان ستم رسيدهاند
كه ايشان را در سفره طعام خود حاضر نمىكنند و مالدار و بى نيازشان به مهمانيها
خوانده شدهاند.
ششم: اجابت سوال آن كه قبل از سلام كردن سخن گويد؛ چنانچه در خصال از رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: كسى كه نخست تكلم كند پيش از آن كه
سلام گويد، پس او را جواب ندهيد و فرموند: نخوانيد احدى را به سوى طعام خود تا آن
كه سلام گويد.
هفتم: اجابت سائل غير قائل به حق و امامت ائمه اطهار (عليهمالسلام) زياده از آنچه
رخصت دادند و مقرر فرمودند مگر، در آنجا كه دادن زياده از آن حد و كثرت احسان سبب
باشد براى تاليف قلب و ميل به حق و قلت عداوت و دست برداشتن از آزار كردن مومنين،
شيخ كلينى و صدوق و مفيد (قدس سره) روايت كردند كه شخصى از جناب صادق (عليهالسلام)
پرسيد از سائلى كه سوال مىكند و حالش معلوم نيست كه چه مذهب دارد؟ پس فرمود: به ده
به آن كس كه در دلت رقتى براى او افتد و فرموده بده كمتر از درهم، راوى پرسيد تا چه
مقدار به او مىتوان داد فرمود: ثلث درهم و آن به حساب حال كمتر از نيم قرآن است و
نيز از عبدالله بن ابى يعفور روايت كرده كه گفت گفتم: به آن جناب فداى تو شوم، چه
مىگوئى در زكات كه براى چه كسان است فرمود: زكات براى رفقاى تو است؛ يعنى شيعيان
گفت، گفتم: اگر از ايشان زياد آيد فرمود: باز برگردان به ايشان تا سه مرتبه چنين
پرسيد و به همان قسم جواب داد آنگاه پرسيد به سائلهاى ايشان؛ يعنى خلاف مذهب داده
مىشود از آن چيزى فرمود: نه والله مگر خاك، مگر آنكه ترحم كنى بر او، پس اگر رحم
كردى بر او، پس بده به او پارهاى از نان آن گاه اشاره كرد به دست مبارك، پس گذاشت
انگشت ابهام را بر پنج انگشتان، يعنى آن پاره اين مقدار باشد. نيز از آن جناب روايت
كرده كه نهى فرمود از دادن صدقه به كسانى كه موى سر ايشان زياد است كه از بنا گوش
نيز تجاوز كرده باشد.
و در تفسير عسكرى (عليهالسلام) مروى است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
كه فرمود: در مقام بيان محل زكات و اما مخلفان، پس ندهيد به ايشان نه زكاتى و نه
صدقه. كسى عرض كرد: يا رسول الله مستضعفين از مخالفين كه جاهلانند نه در مخالفت ما
با بصيرتند و نه دشمنى و معانده با ما دارند حكم ايشان چيست؟ فرمود: داده مىشود به
يك نفر از درهم، كمتر از درهم و از نان كمتر از يك قرص و در كتاب زيد نرسى مروى است
كه از جناب صادق (عليهالسلام) پرسيد كه اگر نيابيم از اهل ولايت يعنى از شيعه كسى
را آيا جايز است براى ما كه صدقه خود را بدهيم به غير ايشان فرمود: اگر نيافتيد اهل
ولايت را در آن شهرى كه هستند بفرستيد زكات واجب را به سوى اهل ولايت كه در غير شهر
شمايند و اما آنچه هست از صدقه كه واجب نيست؛ پس اگر نيافتيد اهل ولايت را پس حرجى
نيست بر شما كه بدهيد آن را به اطفال و مردانى كه در عقل مانند اطفالند كسانى كه
ناصبى نيستند و دشمنى ندارند و نمىشناسند دينى را كه شما بر آن هستيد، پس با شما
دشمنى كنند و نمىشناسند دين غير شما را كه آن را پيروى كنند و به او متديين شوند و
ايشان مستضعفين از مردان و زنان و اطفال ضررى ندارد كه عطا كنيد به ايشان كمتر از
درهم و كمتر از يك قرص نان؛ اما درهم، تمام را، پس نده مگر به اهل ولايت، زيد گفت:
گفتم: فداى تو شوم چه مىگوئى در سائل كه سئوال مىكند در در خانهها و در كوچهها
و ما نمىدانيم كه او چه مذهب دارد فرمود: مده به او اكرامى مكن و مده به غير اهل
ولايت مگر آن كه دلت رقت كند براى او، پس بده به او و پاره از نان و پاره از نقره.
اما ناصبى، پس دلت بر او رقت نكند. و او را طعام مده و سيراب مكن هر چند بميرد از
گرسنگى و تشنگى و به فرياد او نرس اگر چه غرق شده يا مىسوزد، پس استغاثه مىكند،
پس او را بپوشان و به آن يعنى به آب و آتش و به فرياد او نرس؛ زيرا كه پدرم
مىفرمود: كسى كه سير كند ناصبى را پر مىكند خداوند جوف او را از آتش روز قيامت چه
از اهل عذاب باشد يا او را آمرزيده باشند.
هشتم: اجابت صاحب خانه در نشستن بر صدر مجلس؛ چنانچه مروى است كه چون بر كسى در
خانهاش داخل شدى، پس او را در نشستن اطاعت كن به هر جا كه تعيين كند جز در صدر
مجلس و در تحفالعقول مروى است از جناب كاظم (عليهالسلام) كه حضرت اميرالمؤمنين
(عليهالسلام) فرمود: ننشيند در صدر مجلس مگر مردى كه در او سه خصلت باشد، جواب
گويد هرگاه از او چيزى بپرسند و سخن گويد آنگاه كه قوم از سخن گفتن در ماندند و
اشاره كند به آن راى كه در او اصلاح اهلش است. پس به هر كس را كه نباشد چيزى از اين
خصلتها و بنشيند، پس او احمق است و اين خبر در كافى چنين است كه ننشيند در صدر مجلس
مگر مردى كه در او اين سه خصلت باشد يا يكى از اين سه و شايد مراد از فقره اولى علم
به احكام حلال و حرام باشد و از ثانى به معارف و حقايق و اخلاق باشد و از ثالث علم
به سياسات خاصه و عامه و معاملات و معاشرات باشد.
نهم: اجابت صاحب خانه مهمان را در اعانت بر مقدمات حركت و مراجعت از منزل او؛
چنانچه در كتاب خصال مروى است كه وارد شد بر حضرت صادق (عليهالسلام) گروهى از
قبيله جهنيه پس ايشان را ضيافت كرد چون اراده كردند كه رحلت كنند به ايشان توشه داد
و عطا كرد و احسان نمود آن گاه به غلامان فرمود: دور شويد و اعانت نكنيد، چون آن
جماعت فارغ شدند نزد آن جناب به جهت وداع آمدند، پس عرض كردند اى فرزند رسول خدا،
ضيافت كردى، پس نيكو ضيافت نمودى و عطا كردى، پس فراوان عطا نمودى آنگاه به غلامان
فرمودى كه ما را اعانت بر رحلت نكنند حضرت فرمود: ما اهل بيتيم كه اعانت نمىكنيم
مهمان را بر مفارقت كردن از ما و در محاسن برقى مروى است كه جماعتى بر جناب كاظم
(عليهالسلام) وارد شدند به رسم مهمانى چون خواستند كه رحلت كنند غلامان آن حضرت از
اعانت ايشان دست كشيدند، پس آن جماعت عرض كردند يابن رسول الله چه شود اگر امر
فرمائى غلامان را كه ما را اعانت كنند در لوازم سفر، پس حضرت به ايشان فرمود: اما
در اين حال كه از ما جدا مىشويد، پس اعانت نخواهيم كرد.
دهم: اجابت زن در خواستن چند چيز كه به آن تصريح فرمودند؛ چنانچه در كافى مروى است
از جناب صادق (عليهالسلام) كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: كسى كه
اطاعت كند زن خود را خداوند او را برو در آتش جهنم بياندازد كسى عرض كرد اين چه
اطاعت است: فرمود: زن طلب مىكند از شوهر اذن رفتن به حمامها و عروسىها و عيد
گاهها و عزا خانهها و پوشيدن لباس رقيق را و در فقيه به همين نحو روايت كرده،
وليكن ذكر كرده كه سائل اميرالمؤمنين (عليهالسلام) بود و بر اين مضمون اخبار
متعدده به اسانيد معتبره وارد شده و همه آنها حمل بر كراهت شده مگر در حال ضرورت و
احتياج كه در آن وقت محذورى نيست يا بر صورت مقارنه يا مفاسد و محرمات ديگر از تهمت
و غيبت و فتنه و تعليم و تعلم مكر و حيله و اصرار و امثل اينها كه كمتر مجلسى فراهم
آيد از طايفه زنان و خالى از مفاسد مذكوره باشد.
يازدهم: اجابت كردن ظالم در كردن كار مباحى براى او بشرط آن كه از اعوان و حواشى و
انصار او شمرده نشود چه اعانت ظالم بر سه قسم است، اول: اعانت او در ظلم و مثل اوست
اعانت هر فاسق و عاصى بر فسق و عصيانش و اين از كبائر گناهان است براى اعانت مراتب
و درجاتى است كه حكم بعضى واضح و بعضى مشتبه است و در كتب فقها مبين شده، دوم:
اعانت او بر مباح؛ وليكن به نحوى كه معين از اعوان و انصار او، شمرده مىشود. مثل
طباخ و سايس و منجم باشى و معمار باشى هر چند براى ساختن مساجد و رباطات و قناطر
باشد و نظائر ايشان اين قسم نيز حرام و پارهاى از اخبار آن گذشت سوم اعانت او بر
مباح نه به نحو مذكور مثل به او چيزى فروختن و به او كارى كردن براى او در بعضى
اوقات و دادن چيزى به او غير آن و اين قسم مكروه اگر چه ظاهر جمله از اخبار حرمت
است؛ وليكن چون خلاف پارهاى از اخبار ديگر است كه دلالت مىكند بر جواز و سيره
قطعيه و طريقه فقها ناچار آن نهى كه در اين قسم اخبار رسيده حمل بر شدت كراهت شده
والله العالم.
دوازدهم: اجابت كردن سائل در فعلى كه مكروه باشد براى هر دو و حاجت سائل به آن حدى
نرسيده باشد كه بر دارد كراهت آن فعل را در حق او چه اگر به اين مقام رسيده و دور
نيست كه به مقتضاى مطلق اخبارى كه دلالت بر استحباب اجابت و اعانت برادر مؤمن
مىكند كراهت را از مسئول نيز بردارد و امثال اين قسم بسيار است؛ چون صيد كردن در
روز جمعه و ذبح كردن در شب و خواندن شعر لغو يا مطلق شعر در روز جمعه و ماه رمضان و
خواندن لوح قبور و سخن گفتن در ميان اذان و اقامه و سوار شدن در دريا هنگام هيجان و
اضطراب آن و خوابيدن در بالاى بام كه محجرى ندارد و در اطاق خالى و سخن گفتن با
مجذوم بى فاصله يك زراع و داخل شدن در خانه تاريك بى چراغ يا روشنايى آتش و نظاير
اينها كه بسا شود مورد سوال و محل حاجت گردد و به محض سوال حرارت كراهت از آن كار
بر طرف شود و بهتر آن كه در صورت حاجت اگر متمكن شود مسئول به تدبير و موعظه بدلى
بى محذور براى آن كار معين كند و او را از آن مقصود منصرف نمايد و بسيار شود كه
بدلى بهتر و محبوبتر موجود باشد و سائل از آن غفلت كرده و به توهم انحصار رفع غرض
در آن مكروه او را طالب شود.
پنجم: مباح و آن در جائى باشد كه در آن مقتضى يكى از آن احكام چهارگانه نباشد اگر
چه فرض آن بعيد است و مخفى نماند كه گاه شود كه در مورد و احد جمع شود به جهت رجحان
وجوب با استحباب و جهت حرمت با كراهت اجابت و توضيح ترجيح بعضى از آن جهات بر بعضى
محتاج به شرحى است كه مناسب مقام نيست.
اما دوم: كه آداب مسئول است با سائل، پس اسباب آن بسيار است، بعضى از آنها بايد
رعايت شود پيش از فعل و بعضى مقارن آن و بعضى بعد از آن و بعضى از آن قلبى و بعضى
زبانى و بعضى جوارحى و بعضى كردنى و بعضى نكردنى و بعضى مختص قادر بر اجابت بعضى
مختص عاجز از آن و بعضى مشترك و بيشتر آنها گذشت متفرقا در طى ابواب سابقه؛ ليكن
براى سهولت آموختن و حفظ و ضبط براى آنان كه اراده دارند عمل كنند به آن هر چند
بسيار كمند در ميان خلق مختصر به مقدارى از آن اشاره مىشود.
اول: اختيار كردن آن راه كه در او فقراء و اهل سئوال باشند؛ چنانچه گذشت در اول
باب كه حضرت رضا (عليهالسلام) نوشت به جناب جواد (عليهالسلام) كه غلامان تو را از
در كوچك بيرون مىبرند كه نرسد خير تو به احدى، بيرون مرو و داخل مشو، مگر از در
بزرگ و با تو باشد زر و سيم و احدى از تو سئوال نكند، مگر آنكه عطا كنى و از اينجا
مىتوان فهميد مذمت داشتن حاجب و دربان براى سائل و ارباب حاجت علاوه بر نهى از آن
در اخبار بسيار در اختصاص مفيد مروى است از جناب صادق (عليه السلام) كه فرمود: كسى
كه برود نزد برادر مومن خود يا مسلمى به جهت حاجتى، پس خود را در پرده نگاه دارد و
منع كند از او پيوسته در لعن خدا خواهد بود، تا او را مرگ در رسد و به روايتى
خداوند ميان او و آن مومن در بهشت هفتاد هزار قلعه قرار دهد كه ما بين هر قلعه تا
قلعه ديگر هزار سال باشد و در خبر ضرار بن ضمره است كه چون معاويه شمه از خصال
اميرالمؤمنين (عليه السلام) را بيان مىكرد كه آن جناب در به روى ما نمىبست و
حاجبى او را از ما حجب نمىكرد و پرده براى جنابش نمىآويختند.
دوم: نراندن سائل از خود؛ چنانچه خداى مىفرمايد: و اما
السائل فلا تنهر639 سائل را نران و
راندن گاهى به زبان شود و گاهى به دست و گاهى به اشاره و گاه به پشت كردن و رو ترش
نمودن؛ بلكه سكوت كردن درباره كسانى كه نفسشان عزيز و قدرشان رفيع است، بعضى مفسرين
گفتهاند در آنجا كه خداى در حق آنان كه گنج نهد زر و سيم640
را فرمايد ايشان را بشارت ده به عذاب دردناك آن روز كه آن سيمها و زرها بتابند در
آتش دوزخ و داغ كنند به آن پيشانىهاى ايشان و پهلوها و پشتهاى ايشان را كه سبب
تخصيص دادن خداوند پيشانى و پهلو و پشت را براى آن كه چون سائل را بينند گره بر
پيشانى زنند آن گاه پهلو از او گردانند و پشت بر او كنند.
سوم: دانستن و اعتقاد كردن به اينكه سائل فرستاده خداوند است و از جانب او رسول
است؛ چنانچه گذشت در اخبار متعدده، پس كمتر رفتارى كه مسئول بايستى به او كند از
اكرام و تبجيل641 و احترام آن كه رفتار كند
به او آنچه رفتار مىكند با رسول سلطان عظيمالشان كه غالب و قاهر است بر او والا
مقدم داشته رسول بنده ذليلى را بر رسول پروردگار عالميان و چنين كس از حدود حقيقت
بندگى بيرون و پست از آن كه خداوند در حقشان فرموده بربهم
يعدلون642
چهارم: دانستن و اعتقاد داشتن حاجت او را هديه از جانب خداوند به دست آن رسول براى
او؛ چنانچه در چند خبر تصريح فرمودند و پستتر چيزى كه لازمه اين اعتقاد است، قبول
اين هديه وگرنه حالش هزارها بدتر باشد از آن كه هديه سلطانى را كم شمرد و رد كند كه
سالها او را از انواع نعمت خود چشانده و به هر چه محتاج بود به او رسانده.
پنجم: بزرگ دانستن اين هديه در دل كه از آثار بزرگ دانستن و داشتن خداوند عظيم است
كه داراست عرش عظيم و ملك عظيم و ثواب عظيم و عذاب عظيم و غفور عظيم را، در وصاياى
امير المومنين (عليه السلام) است به امام حسن (عليه السلام) كه اندك از خداوند
تبارك و تعالى بيشتر و بزرگتر است از بسيارى كه از خلق مىرسد و اگر نظر كنى در
آنچه مىطلبى از ملوك و رعايا خواهى دانست كه براى تو در اندكى كه از ملوك به تو
مىرسد، افتخار است و بر تو در آن مال فراوان كه از دو نان مىرسد عار است و لازم
تعظيم اين هديه قبول كردن و گرفتن او است به جد و عزم ثابت و سرور و افتخار و
مباهات بر غير خود كه چنين خدايش برگزيده و به اين هديه سنيه الهيه رسيده.
ششم: محبت داشتن سائل؛ چنانچه سابقا شرح كرديم و گذشت كه رسول خدا (صلى الله عليه
و آله و سلم) به عايشه فرمود: در مقام ذكر ادب با سائل كه نگر تا مسكين را دوست
دارى و به خويشتن نزديك دارى تا خداى تعالى تو را به رحمت خويشتن نزديك كند.
هفتم: شكر بر رسيدن اين نعمت جزيله و هديه جليله الاهيه به دل و زبان و جوارح چون
شكر بر سائر نعم الاهى به همان نحو كه در محلش مبين شده.
هشتم: بشاشت و انبساط و طلاقت در رو عبوس و ترش روئى نكردن بر روى سائل كه داخل
است در زجر و نهر سائل و خداوند در مقام توبيخ و سرزنش بعضى از صحابه مىفرمايد:
عبس و توى ان جائه الاعمى643 روى ترش
نمود و اعراض كرد و رو نگردانيد از اين كه آمد نزد او كورى و گذشت كه اول صدقات تو
طلاقت رخسار است.
نهم: خنده كردن بر روى سائل، چنانچه گذشت كه فرمودند اگر خنده نكند بر روى او
ولايتى ميان ما و او نيست.
دهم: آن كه اگر تواند نگذارد كه صاحب حاجت سخن گويد و خجالت كشد؛ بلكه چون فهميد
كه حاجت دارد امر كند او را به نوشتن حاجت خود، چنانچه در ارشاد ديلمى مروى است كه
هرگاه طالب حاجتى خدمت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) مىآمد به او مىفرمود: كه بنويس
حاجت خود را بر زمين كه من كراهت دارم بنگرم ذلت سئوال را در رخسار سائل و صدوق در
امالى روايت كرده كه مردى آمد نزد اميرالمؤمنين (عليهالسلام)، پس گفت يا
اميرالمؤمنين، مرا به سوى تو حاجتى است، فرمود: حاجت خود را بر زمين بنويس كه من بد
حالى را در تو هويدا مىبينم، پس نوشت بر روى زمين كه من فقير محتاجم حضرت به قنبر
فرمود كه او را در حله بپوشان. پس آن مرد اين ابيات را انشاء كرد و بگفت:
كسوتنى حلة تبلى محاسنها
ان نلت حسن ثنائى نلت مكرمة
ان الثناء ليحى ذكر صاحبه
لاتزهد الدهر فى عرف بدات به
|
|
فسوف اكسوك من حسن الثنا حلالا
و لست تبقى بما قد نلته بدلا
كالغيث يحيى نداه السهل و الجبلا
فكل عبد سيجزى بالذى فعلا644
|
پس حضرت فرمود: صد اشرفى به او بدهيد، پس كسى گفت: يا اميرالمؤمنين،
به تحقيق كه او را بى نياز كردى. فرمود: به درستى كه شنيدم كه رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) مىفرمود: فرود آريد مردم را در منازل خودشان؛ يعنى با هر كس به
قدر مرتبهاش رفتار نمائيد آنگاه فرمود: يا على، به درستى كه من عجب دارم از گروهى
كه مملوك را به اموال مىخرند آزادگان را به نيكى خودشان نمىخرند.
مولف گويد: اين خبر را ديدم به خط عالم جليل صاحب كرامات شمس الدين محمد بن على بن
حسن جباعى جد شيخ بهائى در مجموعه كه تمام آن به خط او بود و بيشتر آن را از خط شمس
الفقهاء شهيد اول نقل كرده بود با فى الجمله اختلافى كه مقتضى تكرار نقل آن است نقل
كرد در آنجا سيد تاج الدين محمد بن معيه كه از علماء معروف و شيخ شهيد اول است كه
او روايت نمود از غوث سنبسى كه او گفت: گذشت به ما جابر بن عبدالله انصارى با گله
از شتران خود، پس از او خواهش كرد كه در نزد ما فرود آيد، پس فرود آمد و شب را با
ما به سر برد. چون صبح شد و دانستم كه به آسودگى انس گرفته گفتم: اى جابر، آيا خبر
نمىدهى ما را به چيزى از مكارم الاخلاق اميرالمؤمنين (عليهالسلام) پس گفت كه: من
و قنبر و على (عليهالسلام) نشسته بوديم كه ناگاه اعرابى فرياد كرد كه السلام عليك
يا اميرالمؤمنين و رحمةالله و بركاته، پس على (عليهالسلام) فرمود: و عليك السلام و
رحمة الله و بركاته يا اخا العرب، پس اعرابى گفت:645
يا اميرالمؤمنين مرا به سوى تو حاجتى است كه آن را به نزد خدا بردم پيش از آن كه به
نزد تو آورم، پس اگر اذن فرمائى به قضاى آن حاجت حمد كنيم خداوند را و شكر تو به
جاى آوريم و اگر به جا نيارى آن را شكر كنيم خداى را و معزول داريم تو را، پس على
(عليهالسلام) فرمود: بنويس حاجت خود را بر زمين كه من اثر فقر را در تو آشكار
مىبينم. پس نوشت بر زمين كه من فقيرم، پس على (عليهالسلام) فرمود: اى قنبر بده به
او حله مرا، پس آن را حاضر كرد و بر او پوشانيد، پس اعرابى آن ابيات گذشته را
بخواند جز بيت اخير، چون حضرت كلام اعرابى را شنيد فرمود: يا اخاالعرب هرگاه با تو
است اين؛ يعنى داراى چنين كمالى، پس نزديك من آى در اينجا، پس نزديك آن جناب آمد،
پس حضرت فرمود: به قنبر عطا كن به او از بيت المال مسلمين پنجاه اشرفى. جابر گفت:
پس گفتم: يا اميرالمؤمنين امر فرمودى او را كه بنويسد در پيش روى تو؛ پس نوشت من
فقيرم پس فرمودى حله تو را به او دهند؛ پس بر او پوشاندند و براى تو ابياتى خواند
پس منزلتش را نزد خود بلند كردى و امر فرمودى كه پنجاه اشرفى به او دهند حضرت
فرمود: بلى اى جابر شنيدم كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مىفرمود:
انزلوا الناس منازلهم با هر كس به قدر شأنش رفتار نمائيد و بيايد كه اعرابى
نزد امام حسين (عليهالسلام) آمد، پس حاجت خود را بر زمين نوشت و مثل نوشتن است
خاموش كردن چراغ؛ چنانچه خواهى دانست.
يازدهم: آن كه چون خواست سخن گويد و از پريشانى خويش شرح دهد سخنش را قطع نكند و
بگذارد كه از حال خود آنچه خواهد بگويد؛ چنانچه گذشت از رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و سلم) و نيز در تفسير شيخ ابوالفتوح رازى مروى است از عبدالرحمن سلمى از آن
جناب كه فرمود: چون سائل سوال كند قطع سوال او نكنى تا از آن فارغ شود؛ آن كه جوابى
كنى او را با وقار ولين به چيزى اندك يا بردى نيكو كه وقت باشد كه سائلى به شما آيد
كه نه انسى باشد و نه جنى تا بنگرد تا خود شما در نعمتى كه خداى به شما كرامت كرده
است چگونه مىكنيد.
دوازدهم: گمان بد نبردن به سائل كه آنچه مىگويد از فقر و درويشى خود، دروغ
نپندارد؛ بلكه اگر در نفس خود شك كرد در صدق سائل آن را از شيطان داند كه قصد كرده
مانع شود او را از خير، پس از او استعاذه برد به سوى خداوند و پيرويش نكند و در خبر
تحفالعقول تسريح فرمود كه اين از حقوق است. و در جامع الاخبار مروى است از جناب
صادق (عليهالسلام) كه فرمود: مردى خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد
و گفت: يا رسول الله، آيا در مال حقى است سواى زكات؟ فرمود: آرى، بر مسلم است كه
اطعام كند گرسنه را هرگاه از او سوال كند و بپوشاند برهنه را هرگاه از او سوال كند،
گفت: مىترسد كه او دروغگو باشد فرمود: آيا نمىترسد كه او صادق باشد.
سيزدهم: بر فرض يقين به كذب تمام يا بعض از آنچه مىگويد بر او ستر كند و به او
نگويد كه چنين نيست كه مىگوئى؛ چنانچه از حضرت سجاد (عليهالسلام) در خبر حقوق و
در آيه شريفه قول معروف و مغفرة خير من صدقة يتبعها اذى والله
غنى حليم646 گفتار نيك و پوشاندن و
آمرزش سائل بهتر است از صدقه كه از پى درآيد او را رنجى نيز به اين ادب اشاره شد چه
مراد از مغفرت مسئول، سائل را ظاهر نكردن او است آنچه داند از معائب باطنى سائل كه
مربوط است به اين كار و آن نباشد جز بودن او بر خلاف آنچه مىگويد از درويشى و
پريشانى و ابتلاى به عيال و قرض خواه و غيره يا گذشتن از آنچه مىشنوند از سائل از
سخنان زشت و كلمات درشت چه پيش از راندن و محروم كردن گويد يا بعد از آن كه ابتلاى
به آن زياد است.
چهاردهم: عطا كردن به سائل خصوص سائل اول و دوم و سوم را به آن مقدار كه لامحاله
صدق رد نكند هر چند به نيم خرما يا حبه انگور يا سم سوخته گوسفند باشد؛ چنانچه
مفصلا گذشت و در كافى مروى است كه حضرت صادق (عليهالسلام) فرمود سه نفر را طعام
دهيد و اگر خواستيد زياد كنيد وگرنه ادا كردهايد حق روز خود را و نيز از وليد بن
صيح روايت كرده كه گفت: بودم خدمت آن جناب كه سائلى آمد، پس به او عطا كرد، پس
ديگرى آمد پس عطا نمود، پس ديگرى آمد، پس فرمود: يسع الله لك
خدا روزيت را فراخ كند.
پانزدهم: آن كه از اين حد بالا رود و با او مواسات كند در آنچه دارد و با او
برادرى نمايد خصوص با اجتماع شروط اخوت و وفاى آن سائل به حقوق برادرى كه لازمه آن
مشاركت و مشاطره در مال او است و اخبار مساوات متفرقا گذشت و در تفسير عياشى مروى
است از معلى كه او ديد جناب صادق (عليهالسلام) را كه شب بر دوش مبارك انبانى پر از
نان كرده بود برداشت و برد آن را در مكانى جمعى از فقرا خوابيده بودند، پس به هر
يك، يك نان و دو نان داد تا تمام شد، پس معلى پرسيد كه اينها از شيعيانند، فرمود:
اگر بودند واجب بود بر آنها كه با ايشان حتى در نمك مساوات كنيم.
شانزدهم: آن كه علاوه بر آن ايثار كند بر سائل آنچه را خواسته و به او محتاج است
هر چند خود در نهايت احتياج به آن باشد؛ چنانچه سيره و سلوك ائمه (عليهمالسلام) و
خلص اصحابشان بود و بسيارى از اخبار اين دو مطلب با بيان مراد و سر آن گذشت و كافى
است در اين مقام قضيه نزول سوره هل اتى و دادن اميرالمؤمنين و فاطمه و حسنين
(عليهمالسلام) و فضه نان افطار خود را، در هر سه شب به سائل مسكين و يتيم و اسير
باشدت احتياج به آن و گذراندن روزه و سه روز را با آب و فرمودند: هر كه كند آنچه
ايشان كردند براى اوست آنچه در آن سوره وعده شده و مهيا فرمودند.
هفدهم: آن كه مبادرت و تعجيل كند در انجاح مرام سائل و قضاى حاجت او چنانچه گذشت
از جناب كاظم (عليهالسلام) كه فرمود: رو مياوريد به من صاحب حاجت، پس مبادرت
مىكنم به سوى انجاح آن از بيم آن كه از آن مستغنى شود و در نهجالبلاغه مروى است
كه اميرالمؤمنين (عليهالسلام) فرمود: مستقيم نمىشود قضاى حوائج مگر به سه چيز؛
يكى از آنها تعجيل در آنها تا آنكه گوارا شود؛ بلكه در خبر معلى از جناب صادق
(عليهالسلام) در ذكر هفت حق واجب مومن بر برادر مومن كه گذشت در باب هشتم چنين
فرمود: كه هرگاه دانستى كه براى او حاجتى است مبادرت كن به سوى قضا و ملجأ نكن او
را كه از تو سؤال كند آن را؛ بلكه مبادرت كن به سوى آن؛ و در مناقب ابن شهر آشوب
مروى است كه نمىنشست احدى در نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در حالى كه
نماز مىكرد، مگر آنكه نماز خود را تخفيف مىداد و رو مىكرد به او و مىفرمود: آيا
براى تو حاجتى است.
هيجدهم: سعى و كوشش كردن در انجام كار سائل به نحوى كه در كار لازم و حاجت ضروريه
خود و جد و جهد مىكند و اين غير از مسارعت و تعجيل است چه شود كه مبادرت كند اما
با ملالت و كسالت و بى اعتنائى به آن و سعى نشود به اعظم آن در قلب و عزم ثابت در
انجاح آن به قدر ميسور. در بحار نقل كرده از كتاب قضاءالحقوق صورى كه او روايت كرده
از ابن مهران كه گفت: نشسته بودم در خدمت مولاى خود حسين بن على (عليهمالسلام)، پس
مردى به نزد آن جناب آمد و گفت: اى فرزند رسول خدا به درستى كه براى فلانى مالى است
بر ذمه من و اراده كرده كه مرا حبس كند، پس حضرت فرمود: والله در نزد من چيزى نيست
كه آن دين تو را از تو ادا كنم، گفت: پس به آن شخص سخنى بگو، فرمود: مرا با او انسى
نيست؛ وليكن شنيدم پدرم اميرالمؤمنين (عليهالسلام) فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه
و آله و سلم) هر كس سعى كند در حاجت برادر مومن خود، پس چنان است كه عبادت كرده
خداوند را نه هزار سال كه روزهاى آن را روزه داشته و شبها به عبادت ايستاده و نيز
در آنجا و غير آن مروى است از صدقه حلوانى كه گفت: در زمانى كه مشغول طواف بودم
مردى از اصحاب ما؛ يعنى شيعيان از من سئوال كرد و دو اشرفى غرض خواست، پس به او
گفتم كه بنشين تا طواف خود را تمام كنم من پنج شوط كرده بودم چون داخل شوط ششم شده
بودم حضرت صادق (عليهالسلام) مشغول شد و بر من تكيه كرد و دست مبارك را بر دست من
گذاشت، پس شوط هفتم را تمام كردم و داخل شدم با آن حضرت در طوافش، يعنى قصد طواف
دوم كردم چون خوش نداشتم كه از آن جناب جدا شوم و حال آن كه تكيه بر من كرده بود،
پس هر زمان كه مىگذشتم به آن مرد و او حضرت را نمىشناخت چنين گمان مىكرد كه من
در حاجت او مسامحه مىكنم، پس اشاره مىكرد به من و به دست طلب مسارعت مىنمود، پس
حضرت فرمود: چه شده كه مىبينم اين مرد را به دست خود اشاره مىكند. گفتم: فداى تو
شوم انتظار دارد كه من طواف كنم و به نزد او روم چون بر من تكيه كردى خوش نداشتم كه
بروم و تو را واگذارم. فرمود: برو از نزد من و مرا واگذار و برو و به او آن صدقه را
بده گفت: چون فرداى آن روز شد يا روز بعد از او داخل شدم بر آن جناب در حالى كه با
اصحاب خود صحبت مىكرد چون نظر مباركش بر من افتاد سخن را قطع كرد و فرمود: هر آينه
اگر سعى كنم با برادرم در حاجتى تا برآورده شود، خوشتر است در نزد من از اين كه
هزار بنده آزاد كنم و هزار اسب زين كرده لجام نموده در راه خدا سوار كنم و اخبار
تحريص و ترقيب بر سعى بسيار و براى عاقل همين دو خبر كافى است.
نوزدهم: اقتصار نكردن بر آنچه سائل خواسته ملتفت شود و تامل شود در حال او به حسب
مزاج و زمان و مكان و سن كه به آنچه خواسته به راستى محتاج است يا به چيز ديگر و در
آنچه مىطلبد ضرر دين يا بدن يا مزاج يا عقل او است، پس آن را به او ندهد و آنچه
خود داند كه احتياج سائل در آن است دهد.
بيستم: انفاق به محبوب اگر احتياجش در چيز مخصوصى نباشد و اين دو مطلب مشروحا در
باب هشتم گذشت.
بيست و يكم: آن كه در عطا ملاحظه كند شأن و مقام و قابليت سائل را و به حسب قدرش،
در كميت و كيفيت عطا و تقديم بر غير و تاخير از آن، اگر متعدد باشد رعايت نمايد؛
چنانچه گذشت كه اميرالمؤمنين (عليهالسلام) به جهت افزودن بر عطاى اعرابى استشهاد
فرمود به كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: فرود آريد مردم را
در منازل خودشان و در عيون و معانى الاخبار و غيره و در حديث شمائل معروف ميان خاصه
و عامه مذكور است، كه از سيره آن جناب و در ميان امت اهل فضل مقدم بود به امر آن
حضرت و قسمت كردن آن حضرت بود در ميان ايشان به حسب قدر فضل ايشان و در دين، پس بر
ايشان صاحب يك حاجت و بعضى دو حاجت و بعضى حاجتهاى متعدد، پس مشغول مىشد به ايشان
و ايشان را مشغول مىكرد به آنچه اصلاح كند كار ايشان را.
و در تفسير نيشابورى مروى است كه: اعرابى به نزد امام حسين (عليهالسلام) آمد و
حاجتى خواست؛ چنانچه در آخر باب سابق گذشت حضرت فرمود: حاجت تو چيست؟ حاجت خود را
بر زمين نوشت. حضرت فرمود: شنيدم پدرم على (عليهالسلام) مىفرمود:
قيمة كل امرء مايحسنه647 قيمت هر مردى
كارى است كه آن را نيكو كند يا چيزى است كه آن را داند؛ يعنى كسى كه ضايع و باطل شد
و چيزى نداند و كار نيكى از او بر نيايد، پس گويا از بى قدرى و بى وجودى قيمتى
ندارد؛ بلكه قدر و قيمت هر كسى به قدر كارى است يا چيزى است كه نيكو تواند بكند يا
داند آن را و شنيدم جدم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
لمعروف بقدر المعرفة648 نيكى به هر كس
اندازه معرفت و دانش او است، من از تو سه مسئله را سؤال مىكنم اگر يكى را، نيكو
جواب دادى، پس براى تو باشد نزد من ثلث آنچه خواستى و اگر از دو جواب دادى، پس براى
تو باشد دو ثلث آن نزد من و اگر هر سه را جواب دادى، پس تمام آن نزد من است و آورده
بودند براى آن جناب كيسه سر به مهرى از عراق پس اعرابى گفت: سوال كن
و لا قوة الا بالله649، پس حضرت فرمود:
كدام عمل افضل است، اعرابى گفت: ايمان به خداوند فرمود: پس چيست نجات دهنده بنده
گفت: وثوق و اعتماد به خداوند. فرمود: چه زينت مىدهد مرد را گفت: علمى كه با او
باشد حلمى، فرمود: اگر به راه خطا رفت؛ يعنى اين خصلت به دستش نيامد، گفت: مالى كه
با او باشد كرمى فرمود: اگر به دستش نيامد گفت: فقرى كه با او باشد صبرى فرمود: اگر
اين به دستش نيامد، گفت: پس صاعقه از آسمان فرود آيد و او را بسوزاند، پس حضرت
خنديد و كيسه را به طرف او انداخت و در جامع الاخبار از كتاب مقتل اخطب خوارزمى اين
خبر را به اين طريق نقل كرده كه اعرابى آمد نزد آن حضرت و گفت: كه ضامن شدهام ديه
كامله را و از اداى آن عاجز شدم، پس در نفس خود گفتم سوال مىكنم كريمترين مردم را
و نمىدانم كريمترى، از اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، پس حضرت
فرمود: يا اخالعرب سؤال مىكنم از تو سه مسئله پس اگر جواب دادى از يكى، ثلث آن مال
را عطا مىكنم اگر دو سوال را جواب دادى دو ثلث مال را به تو مىدهم و اگر از همه
جواب دادى همه را به تو عطا مىكنم، اعرابى گفت: اى فرزند رسول خدا، آيا مثل تو
سوال مىكند از مثل من فرمود: آرى شنيدم جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
مىفرمود: المعروف بقدر المعرفة650
اعرابى گفت: بپرس از هر چه خواهى اگر جواب دادم فبها وگرنه از تو مىآموزم
و لا قوة الا بالله651پس حضرت از او
پرسيد به ترتيبى كه در آن خبر بود، پس كيسه به جانب او انداخت كه در آن هزار اشرفى
بود. انگشترى به او داد كه در آن نگينى بود كه قيمت آن دويست درهم بود. و فرمود: اى
اعرابى آن زرها را به طلب كارهاى خود بده و انگشتر را در مخارج خود، صرف كن پس
اعرابى آن را گرفت و گفت: الله اعلم حيث يجعل رسالته652
خداى داناتر است كه رسالت خود را در كجا قرار دهد. و در كافى از مسمع بن عبدالله
الملك، مروى است كه جناب صادق (عليهالسلام) در منى بود، پس سائلى نزد آن جناب آمد،
حضرت امر فرمود: خوشه انگورى به او دهند سائل گفت: مرا حاجتى نيست در اين اگر درهمى
باشد بدهيد، پس آن خوشه را برگردانيد حضرت فرمود: خداى به تو وسعت دهد و به او چيزى
نداد، پس سائل ديگر آمد حضرت سه حبه از انگور گرفت و به او داد، سائل گفت:
الحمدلله رب العالمين الذى رزقنى653
حمد خداى را كه مرا روزى داد حضرت فرمود: به جاى خود باش، پس دو كف مبارك را پر
نمود و به او داد. سائل گفت: الحمدلله رب العالمين654
پس حضرت فرمود؛ به جاى خود باش، اى غلام چه با تو است از درهم، راوى گفت با او بود
قريب به بيست درهم پس فرمود: آن را به او بده، و سائل آن را گرفت و گفت:
الحمدلله رب العالمين هذا منك وحدك لا شريك لك655
اين از جانب مقدس تست و بس بعد حضرت فرمود: به جاى خود بايست، پس او را مخلع فرمود
به پيراهنى كه در بدن مباركش بود و فرمود: بپوش اين را و او آن را پوشيد و گفت:
الحمدلله الذى كسانى و سترنى656 سپاس
خداى را سزاست كه مرا جامه داد و پوشانيد. اى بنده خدا، خداوند تو را پاداش نيك
دهد. دعا نكرد براى آن حضرت مگر به اين، آن گاه برگشت و رفت مسمع گفت: پس گمان
كرديم كه اگر او دعا نمىكرد براى آن حضرت پيوسته به او مىداد؛ زيرا كه هرگاه او
حمدى مىكرد خداى را حضرت به او عطائى مىنمود.
بيست و دوم: آن كه آن چه خواست به سائل دهد با دست راست خود دهد؛ چنانچه در مكارم
الاخلاق و غيره مروى است در صفات حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) كه دست
راست آن جناب براى طعام و شراب و گرفتن و دادنش بود و نمىگرفت مگر به دست راست و
عطا نمىفرمود، مگر با دست راست و در دعائم الاسلام مروى است كه آن جناب دوست
مىداشت طرف راست را در هر چيزى و از جناب صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود:
نخورد مگر با دست راست خود و ننوشد، مگر با آن و عطا نكند مگر با آن، مگر آن كه او
را علتى و آفتى باشد؛ يعنى در دست راستش؛ و در بحار از كتاب فردوس نقل كرده كه رسول
(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هرگاه كسى مىگيرد، پس بگيرد، به دست راست و
هرگاه عطا مىكند، عطا كند به دست راست، پس به درستى كه شيطان به دست چپ مىگيرد و
به دست چپ مىدهد.
بيست و سوم: بوسيدن آنچه مىدهد بعد از رسيدن به دست سائل؛ چنانچه در خصال صدوق در
حديث چهار صدم مروى است كه اميرالمؤمنين (عليهالسلام) فرمود: در ضمن آداب عطا، كه
هر آينه برگرداند آنچه را به دستش داده تا به دهان خود، پس او را ببوسد زيرا كه
خداوند او را مىگيرد پيش از آن كه به دست سائل برسد و بر اين مضمون اخبار متفرقا
گذشت.
بيست و چهارم: بوئيدن آن چيز؛ چنانچه در تفسير عياشى از جناب صادق (عليه السلام)
مروى است كه فرمود: چون پدرم به چيزى صدقه مىداد مىگذاشت آن را در دست سائل آن
گاه آن را بر مىگردانيد از نزد او، پس آن را مىبوسيد و مىبوئيد آنگاه آن را به
دست سائل بر مىگرداند.
بيست و پنجم: بوسيدن دست سائل؛ چنانچه در آن تفسير مروى است از جناب باقر يا صادق
(عليهمالسلام) كه حضرت سجاد (عليهالسلام) هرگاه عطا مىفرمود به سائل دست سائل را
مىبوسيد، پس به آن جناب كسى گفت چرا چنين مىكنى، فرمود: زيرا كه آن صدقه به دست
خداوند پيش از دست بنده مىافتد.
بيست و ششم: بوسيدن دست خود بعد از دادن صدقه؛ چنانچه ابن فهد در عدةالداعى روايت
كرده كه حضرت امام زين العابدين (عليهالسلام) چون صدقه مىداد دست خود را مىبوسيد
از سر آن پرسيدند همان وجه سابق را ذكر فرمود.
بيست و هفتم: دادن به سائل به نحوى كه ذلتى و اهانتى براى او نباشد، پس چيزى از
آبرويش بريزد كه مقابله نكند با او هزارها از آنچه به او داده و اين غالبا ميسر
نشود مگر، به مخفى داشتن آنچه مىدهد از غير سائل؛ بلكه از خود سائل اگر ميسر شود و
اگر نشد لامحاله مواجه نباشد كه از اندكى از شرمندگى و خجالت او بكاهد و آيات و
اخبار مدح اخفاء صدقه كه پارهاى از آن مربوط به اينجا است در باب هشتم گذشت و در
خبر حاجى خراسانى بود كه چون خرجيش تمام شد و متوسل شد به حضرت رضا (عليهالسلام)،
آن جناب به حجره تشريف برد و دويست اشرفى آورد و از بالاى در به او داد و فرمود: كه
بيرون رو كه من تو را نبينم و تو مرا نبينى؛ چون اصحاب سبب آن را پرسيدند فرمود: از
بيم آن كه ذلت سؤال را در روى او به جهت برآوردن حاجتش ببينم و رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) فرمود: پنهان كردن عمل نيك معادل هفتاد حج است، آن گاه به بيتى
استشهاد فرمود: كه مضمونش اين است كه؛ ممدوح من كسى است اگر براى حاجت روزى نزد او
روم، برخواهم گشت به سوى اهل خود در حالتى كه آبروى من به جاى خود باقى است؛ يعنى
چنان مىدهد كه به ذلت سوال گرفتار نمىشوم و حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) نيز
چهار هزار اشرفى را به اعرابى سائل از شكاف در داد و گذشت كه جناب صادق
(عليهالسلام) شب تشريف مىبرد در آنجا كه فقراء خوابيده بودند و با آن حضرت انبانى
بود پر از نان، پس در زير سر آنها مىگذاشت و به نحوى كه آنها نمىفهميدند با آن كه
از آخر معلوم مىشود كه از مواليان نبودند.
و در خصال مروى است از جناب باقر كه: حضرت سجاد (عليهمالسلام) شبهاى تاريك انبان
به دوش مىگرفت و در آن بود كيسههاى زر و سيم و گاه هم طعام و هيزم به دوش مىكشيد
و به در خانههاى مىآمد، پس مىكوبيد آن گاه مىداد به كسى كه بيرون مىآمد نزد آن
جناب و روى خود را مىپوشاند هرگاه به فقير چيزى مىداد. تا آن كه او را نشناسد و
در كافى مروى است از حارث همدانى كه گفت: شبى با اميرالمؤمنين (عليهالسلام) صحبت
مىكردم پس گفتم يا اميرالمؤمنين، مرا حاجتى روى داده فرمود: آيا مرا اهل ديدى براى
آن حاجت گفتم: بلى يا اميرالمؤمنين، فرمود: خداوند تو را از جانب من جزاى خير دهد.
آن گاه برخاست و چراغ را خاموش كرد، پس فرمود: براى اين خاموش كردم كه ذلت حاجت را
در رخسار تو نبينم، پس سخن گوى، به درستى كه من شنيدم رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و سلم) را كه مىفرمود: حاجات امانت خدا است در سينههاى بندگان، پس هر كه او
را كتمان كند براى او عبادت يك سال نوشته مىشود و كسى كه او را فاش كرد لازم است
بر آن كه شنيد آن را اين كه او را اعانت كند.
بيست و هشتم: آن كه خواهش كند از سائل كه براى او دعا كند؛ چنانچه در كافى مروى
است از يكى از ائمه (عليهمالسلام) كه فرمود: چون به فقراء و سائلين چيزى داديد
ايشان را تلقين كنيد دعا را؛ زيرا كه آن دعا مستجاب مىشود براى ايشان در حق شما و
در ثواب الاعمال مروى است از جناب صادق (عليهالسلام) كه على بن حسين
(عليهمالسلام) فرمود: نيست مومنى كه صدقه دهد بر مسكين ضعيفى، پس دعا كند آن مسكين
براى او به جهت چيزى در آن ساعت، مگر آن كه براى او مستجاب مىشود و در عدة است كه
آن جناب امر مىكرد خادم را كه چون دادى به سائل امر كن او را كه دعاى خير كند و
مىفرمود به خادم قدرى مكث كن تا او دعا كند و در خصال در حديث چهارصدم مروى است كه
اميرالمؤمنين (عليهالسلام) فرمود: هرگاه عطا نموديد به سائل چيزى، پس سؤال كنيد از
او كه دعا كند براى شما زيرا كه آن دعا براى شما به اجابت مىرسد.
بيست و نهم: صغير دانستن و حقير شمردن آنچه به سائل مىدهد هر چند در انظار بسيار
و عظيم باشد، چه مقام برادر مؤمن و حق او از آن بالاتر و عظيمتر است؛ بلكه از عهده
اندك از آن نتواند برآمد، چنانچه در باب هفتم در شرح من و اذى توضيح داده شد و در
نهج البلاغه است كه اميرالمؤمنين (عليهالسلام) فرمود: مستقيم نمىشود قضاء حوائج
مگر به سه چيز به كوچك شمردن آن تا بزرگ شود و به مخفى داشتن آن ظاهر شود و به
تعجيل در آن تا گوارا شود.
در خصال مروى است از جناب صادق (عليهالسلام) كه فرمود: ديدم نيكى را كه شايسته
نمىشود مگر به سه خصلت تصغير آن و ستر آن و تعجيل در آن، زيرا كه تو چون آن را
صغير شمردى بزرگش كردى در نزد آن كه نيكى را به او مىكنى و چون آن را مستور كردى
تمام كردى و چون تعجيل كردى آن را گوارا كردى و اگر غير اين شد آن را سخت و نابود
نمودى و در تفسير امام حسن عسگرى (عليهالسلام) است كه اگر همه دنيا را يك لقمه
كنند و من آن را در دهان كسى بگذارم كه به اخلاص، خداوند را عبادت مىكند هر آينه
خود را مىبينم كه مقصرم و در امالى مروى است كه حضرت صادق (عليهالسلام) فرمود: كه
مؤمن، مؤمن نمىشود تا اين كه عقلش كامل شود و عقلش كامل نمىشود تا اين كه در او
ده خصلت باشد خير از او اميدوار و شر از او مأمون باشد كوچك شمرد خير بسيار را از
نفس خود. و بسيار داند خير اندك را از غير خود و بسيار داند شر كم را از نفس خود. و
اندك شمرد شر بسيار را از غير خود و ملالت نگيرد از طلب حاجات از نزد او و ملول
نشود از طلب علم در همه عمرش و ذلت محبوبتر باشد، نزد او از عزت و فقر محبوبتر باشد
نزد او از ثروت و اكتفاء كند از دنيا به قوت و دهم657
و چه دهمى ملاقات نكند احدى را مگر آن كه بگويد او بهتر از من است و پرهيزكارتر جز
اين نيست كه مردم دو مردند؛ يعنى دو صنفند، مردى بهتر از او و پرهيزكارتر و ديگرى
بدتر از او و پستتر، پس هرگاه ملاقات كند آن را كه بهتر از او است براى او فروتنى
كند تا به او ملحق شود هرگاه ملاقات كند آن را كه بدتر از اوست و پستتر بگويد شايد
شر اين ظاهر و خير او مخفى است. پس هرگاه چنين كرد قدرش بالا گيرد و بهتر و مهتر
زمان خود شود.
سى ام: آن كه، آنچه به او دهد از خاطر خود به نحوى كه چنين داند و رفتار كند كه
گويا چيزى به او نداده و كارى براى او نكرده، پس حقى به او ندارد كه مترقب تلافى و
منتظر مكافات آن باشد. در مجموعه معتبرى ديدم كه از خط شهيد ثانى (رحمه الله) نقل
شده كه گفت: لقمان حكيم به پسرش؛ خدمت كردم چهار هزار پيغمبر را در چهار هزار سال658
و از كلمات ايشان هشت كلمه را اختيار كردم هرگاه در نماز شدى قلب خود را حفظ كن و
هرگاه در ميان مردم شدى زبان خود را حفظ كن و هرگاه در سر خوان شدى، پس حلق خود را
حفظ كن و هرگاه در خانه غير شدى چشم خود را حفظ كن. به ياد خود دارد، دو چيز را؛ و
فراموش كن دو چيز را؛ اما آن دو كه بايست آن را به خاطر داشته باشى آن خداى تعالى
است و مردن و اما آن دو كه بايد آن را فراموش كنى، آن احسان تو است در حق غير و
بديهاى غير در حق تو است.
سى و يكم: خرسند و خشنود بودن در آنچه داده و مسرور بودن به آنچه براى سائل كرده
تا داخل نشود در آن زمره كه خداوند خبر داده كه ما صدقاتشان را قبول نمىكنيم؛ زيرا
كه ايشان كارهند در آن حال كه انفاق كنند و لاينفقون الا و
هم كارهون659 بلكه در دل مضطرب و
هراسان باشد كه مبادا اين هديه ناقابل قبول نشود والذين
يؤتون ما آتوا قلوبهم وجلة660 و اين
مقام ميسر نباشد براى احدى مگر آن گاه كه از داشتن چيز و رسيدن مالى به او كاره و
اندوهگين باشد، چه در دل جمع نتوان كرد ميان سرور به داشتن مال و سرور به ضد آن، كه
دادن است مگر آن داشتن كه مقدمه باشد براى دادن و در تفسير امام (عليهالسلام) مروى
است كه شخصى بر حضرت جواد (عليهالسلام) داخل شد و او مسرور بود حضرت از سبب سرورش
پرسيد گفت: از پدرت شنيدم مىفرمود: سزاوارترين روزى كه بنده بايد مسرور باشد در
آن، روزى است كه خداوند روزى كرده او را در آن روز صدقات و نيكىها و نفعها كه به
برادران مومنين خود رسانده و امروز روى آورد به من ده نفر از برادران من، كه فقير
بودند و عيال داشتند و از بلد دور رو به من آوردند، پس به هر يك از ايشان عطائى
كردم و سرور من از اين جهت است.
سى و دوم: شكرگذارى سائل كه رسول پروردگار و حامل هديه از حضرت مقدسش و رساننده او
بود به رحمت الاهى به آنچه لايق شكرگذارى عباد است در آنجا كه واسطه نعمتى شوند چه
فرمودند هر كه شكر بنده نكند شكر خداى تعالى نكرده، و حق سائل بر مسئول اعظم است،
از حق مسئول بر او چه مسئول مال دهد و سائل نعمت بى زوال مسئول او را از نكبتى كه
مدتش اندك است در آرد و سائل او را از عذاب طولانى برهاند و در محاسن برقى مروى است
از حسين بن نعيم كه گفت: فرمود به من حضرت صادق (عليه السلام) آيا برادرانت را دوست
دارى؟ گفتم: آرى، فرمود، منفعت مىرسانى به فقراى ايشان، گفتم: آرى، فرمود: آگاه
باش، كه واجب است بر تو كه دوست داشته باشى كسى را كه خداوند را دوست دارد آگاه باش
قسم به خداوند منفعت نمىرسانى احدى از ايشان را تا اين كه او را دوست داشته باشى،
مىخوانى ايشان را به منزل خود؟ گفتم: نمىخورم مگر آن كه با من است از ايشان دو
نفر و سه نفر، پس فرمود: فضل ايشان بر تو اعظم است از فضل تو بر ايشان، گفتم: ايشان
را به منزل خود مىخوانم و مىخورانم ايشان را از طعام خود و سيراب مىكنم ايشان را
و بر فراش خود مىآورم كه پايمال كنند و با اين از من حال افضلند، فرمود: آرى؛ زيرا
كه ايشان چون داخل مىشوند در منزل تو داخل مىشوند به آمرزش تو و آمرزش عيال تو و
چون بيرون روند از منزل تو با گناهان تو و گناهان عيال تو بيرون مىروند و شهيد در
دروس گفته شكر منعم به صدقه واجب و كفران او حرام است:
سى و سوم: شكر خداوند بر توفيق اداى اين عبادت كه از اعظم قربات و اجل مثوبات و
اشق تكاليف و سيد اعمال است؛ چنانچه بر ناظر اين اوراق مكشوف و هويدا و در كتاب و
سنت منصوص و مصرح است.
سى و چهارم: بر سائل در وقت دادن و بعد از آن منت نگذاشتن
سى و پنجم: آزاد نكردن و رنج نرساندن به سائل زمان اعطا و پس از آن چنانچه در باب
هشتم هر دو مشروح شد.
سى و ششم: رو نكردن آن مال كه براى سائل مهيا كرده و در مال خود، اگر آن سائل رفت،
يا از آنچه خواست مستغنى يا هلاك شد؛ چنانچه در عدة الداعى مرويست كه امام
(عليهالسلام) از شخصى پرسيدند كه بيرون رفت با صدقه كه آن را به سائل بدهد، پس
يافت آن را كه رفته، فرمود: پس آن را به غير آن سائل بدهد و بر نگرداند آن را در
مال خود.
پىنوشتها:
638) نهج البلاغه شيخ محمد عبده، چاپ بيروت، نامه 278 به عثمان بن حنيف ص 461
639) سوره الضحى 93 آيه 10
640) يعنى زر و سيم انبار كنند، جمع كنند گنج نهادن، يعنى خزينه.
641) يعنى: خشنود نمودن كسى: يا احترام و بزرگ داشتن كسى م
642) سوره انعام 6 آيه 1
643) سوره عبس 80 آيه 1
644) امالى شيخ صدوق ص 273 مجلس چهل و ششم.
645) شيخ ابراهيم كفعمى در كتاب مجموع القرائب اين خبر را چنين نقل كرده از كتاب
فتاوى الفتوات كه اعرابى نزد آن جناب آمد و گفت آمدم نزد تو براى حاجتى كه اگر بر
آورى آن را خدا را حمد و تو را شكر كنم و اگر بر آورده نكنى خدا را حمد كنم و تو را
معذور دارم فرمود: حاجت خود را بر زمين بنويس تا ذلت سوال را در روى تو نه نبينم،
پس اعرابى نوشت فقير و مسكين و طالب حاجت فما انت فيها يا فتى الجوع صانع فان انت
تقضيها اكن لك شاكرا و ان تكن الاخرى فانى قانع پس اميراللمؤمنين (عليهالسلام) به
غلام خود فرمود. بياور آن حله مرا كه در جمعهها و عيدها مىپوشم، پس آن را آورد
اعرابى چون آن را ديد او را خوش آمد و گفت يا اميرالمؤمنين آن جبه كه در بدن تو است
براى من انفع است و اين حله براى تو شايستهتر است فرمود: خداى تعالى مىفرمايد (لن
تنالوا برحتى تنفقوا مما تحبون پس اعرابى آن حله را پوشيد پس اين ابيات جز بيت دوم
را بخواند، پس حضرت به غلام فرمود: صد مثقال طلا به او بده، پس آن را به او داد، پس
جابر بن عبدالله كه حاضر بود گفت: يا اميرالمؤمنين اگر اين مبلغ را در شكمهاى
گرسنه و بدنهاى برهنه صرف مىكردى؛ يعنى بهتر بود فرمود: ساكت باش اى جابر به
درستى كه خداوند فرق نگذاشته ميانصدقه و معروف: پس فرمود: لاخير فى كثير نجويهم
الا من امر بصدقه او معروف آن گاه اين ابيات را بخواند فلو كان يستغنى من الشكر
ماجد لقوة ملك و ارتفاع مكان لما امرالله العباد به شكره فقال اشكروا الى ايها
الثقلان منه
646) سوره بقره 2 آيه 263
647) بحارالانوار، ج 78 ص 386 ب15
648) بحارالانوار، ج 44 ص 196 ب26
649) بحارالانوار، ج 44 ص 196 ب26
650) بحارالانوار، ج 44 ص 296 ب26
651) بحارالانوار، ج 44 ص 296 ب26
652) بحارالانوار، ج 47 ص 42 ب4
653) بحارالانوار، ج 47 ص 42 ب4
654) بحارالانوار، ج 47 ص 42 ب4
655) بحارالانوار، ج 96 ص 135 ب14
656) بحارالانوار، ج 96 ص 135 ب14
657) خصال مذكور در خبر دوازده است مطابقه ندارد به آنچه در اول خبر فرموده و به
چند وجه توجيه شده اول: شمردن، كم شمردن خير بسيار از نفس خود و زياد شمردن شر كم
را از نفس خود يك خصلت و چون غالبا از هم جدا نشوند و همچنين عكس آن در غير خود
دوم: شمردن اميدوارى خبر از او مامؤم بودن شر را نيز يكى باز به جهت تلازم و غالبا
با هم بودن اكتفا كردن به قوت از تتمه فقره سابقه سوم: بودن كم شمردن خير خود و
زياد شمردن خير غير يكى و زياد شمردن خير خود و كم شمردن غير نيز يكى چون غالبا
منفك نشوند. چهارن آن كه از ذلت تا قوت همه يك فقره باشد چون با هم متقارب و كمتر
از هم جدا شوند والله العالم. منه
658) شيخ طوسى در كتاب غيبت نقل كرده كه لقمان حكيم سه هزار و پانصد سال عمر كرده
بود. منه
659) سوره توبه9 آيه 54
660) سوره المؤمنون 23 آيه 60