اول: وجوب و آن در سوال از علوم واجبه عينيه است كه هيچ انسانى را چاره از آموختن
آنها نيست، چون معارف حقه و عقايد دينيه كه جهل به آنها خلود ابدى آورد در دوزخ و
معرفت معاصى قلبى و جوارحيه كه در هر حال مكلف است به ترك آنها و ارتكابش يا دخول
جهنم آرد، يا عذاب برزخ و قيامت و معرفت واجبات عمليه قلبيه و جوارحيه هر آن يا روز
يا ماه يا سال كه در كتب فقيه و اخلاق مشروح شد، پس بر نادان واجب است تعلم اين
علوم از اهلش به ادب و شروط و ترتيب كه در محلش علماى ما آيات و اخبار بسيار كه امر
فرمودند در آن به سوال علم از علماء ذكر فرمودند و نيز واجب شود در حال اضطرار و
خوف هلاكت نفس، از گرسنگى يا تشنگى يا سرما يا گرما يا واماندگى در بيابان و بسته
شدن راه چاره جز ارباب سوال كه در آن وقت به قدر سد رمق واجب شود.
و در كتاب دعائم الاسلام مروى است كه: حضرت باقر (عليهالسلام) روزى به بعضى از
اهل بيت خود فرمود: كه سائل را رد نكنيد پس مردى از اصحابش كه در آنجا حاضر بود
گفت: اى فرزند رسول خدا، گاهى سوال مىكند كسى كه مستحق نيست، فرمود: شايد رد كنند
كسى را كه اعتقاد كنند مستحق نيست و او مستحق باشد، پس نازل شود بر ايشان، پناه
مىبرم به خداوند از آنچه به يعقوب نازل شد آن مرد گفت: به يعقوب چه نازل شد فرمود:
كه يعقوب هر روز براى عيال خود يك گوسفند مىكشت و اين گوسفند بر ايشان قسمت مىكرد
آنقدر كه ايشان را كافى باشد و در عصر او پيغمبرى بود از پيغمبران كه عزيز بود در
نزد خداوند و كسى به او اعتنا نداشت، پس خود را گمنام و امر خود را پنهان نمود و
مشغول سياحت شد و دنيا را ترك كرد و به هيچ كارى مشغول نشد جز آن كه اگر گرسنگى او
را بى طاقت مىكرد، مىايستاد بر در خانه پيغمبران يا اولاد پيغمبران يا صلحاء و
سوال مىكرد، چنانچه اهل سوال، سوال مىكنند، پس اگر به قدر آن كه سد رمق خود كند
مىيافت از پى شغل خود مىرفت و از مسئلت دست مىكشيد و عبورش شبى به خانه يعقوب
افتاد و ايشان از خوردن طعام فارغ شده بودند و در مائده غذاى بسيارى مانده بود، پس
سوال كرد اعراض نمودند نه به او چيزى دادند و نه او را برگرداندند و طول داد
ايستادن را به انتظار چيزى كه نزد ايشان بود تا اين كه ضعف گرسنگى و ضعف طول
ايستادن بر او غالب شد و از پا در افتاد و غش كرده، پس به حال نيامد، تا پارهاى از
شب گذشت و ديد او را كسى كه بر او گذشت و چيزى به او داد كه به آن زنده ماند، پس
برگشت و در همان شب يعقوب ملكى را در خواب ديد كه نزد او آمد، پس گفت: اى يعقوب
پروردگار عالم مىفرمايد: در معيشت تو وسعت دادم و نعمت را بر تو تمام كردم، پس
مىگذرد بر در خانه تو پيغمبرى از پيغمبران من، كه مكرم است نزد من و او بى طاقت
شده بود، پس تو و اهلت از او اعراض مىكنيد و حال آن كه در نزد شما بود از زيادى
آنچه بر شما انعام كردم، آن قدر كه اندكى از آن او را زنده مىداشت، پس به او چيزى
نداديد و او را برنگردانديد كه از غير شما سوال كند. تا آنكه غش كرد و افتاد و به
زمين چسبيد و در بيشتر شبش تو بر، فراش خود سير و در آنچه بر تو انعام كردم، يعنى
فراش خواب مىغلطيدى و شما هر دو در نظر من بوديد، قسم به عزت و جلالم كه تو را به
بليه كه داستان شود براى آيندگان مبتلا كنم، پس يعقوب از خواب برخواست ترسان و به
محراب درآمد و مشغول گريه شد تا صبح آن گاه پسرها آمدند و از او مسئلت كردند. يوسف
را به همراه خود بردن پس حضرت آن قصه را تا آخر نقل فرموده و مقصود از اين حديث
شريف اثبات كردن اظطرار است تمام حزازت و كراهت سوال را تا آنجا كه انبياء آن را
مرتكب شوند.
و در كافى از جناب صادق (عليهالسلام) مروى است كه فرمود: چون بر يكى از شماها تنگ
شود، پس برادر خود را اعلام كند و اعانت نكند بر هلاكت جان خود. و در خصال از آن
جناب روايت كرده كه روا نيست سوال مگر در سه جا، ديه خون كه از همه جا منقطع شده و
دينى كه سنگين شده و حاجتى كه از سختى صاحبش را به زمين چسبانيد و نظير آن را از
جناب امام حسن (عليهالسلام) روايت كرده كه به سائل فرمود:
حلال نيست سوال مگر در يكى از سه چيز و مثل آن از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم) بيايد.
دوم: استحباب، مثل سوال از انواع علوم و كمالات و آداب و سنن كه واجب نباشد دانستن
آن عينا و كفايا و تعلم پاره از صناعات و حرفه كه در شرع ممدوح و مستحب است، چون
زراعت و سباحت و كتابت و كاشتن درخت و چراندن مواشى و غير آن و شايد در پاره از
موارد سوال فرض استحباب بتوان كرد، چنانچه در مباح بيايد ان شاء الله تعالى و سوال
از اسم رفيق و لقبش و حالش.
چنانچه در كافى مروى است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: هرگاه
محبت پيدا كرد يكى از شماها برادر مسلم خود را پس سوال كند از او، از اسمش و اسم
پدرش و قبيلهاش و عشيرهاش، زيرا كه از حق واجب او و صدق برادرى آن است، كه بپرسد
از اين والا اين معرفت احمقانه است و در قرب الاسناد از آن جناب مروى است كه فرمود:
سه چيز است كه از جفاست اين كه مصاحبت كند مردى با مردى، پس نپرسد از اسم و كنيه او
الخ. و در كافى مروى است كه آن جناب فرمود: از عاجزترين عاجزها مردى است كه ملاقات
كند مردى را، پس او را از آن مرد خوش آيد، پس از اسمش و نسبش و موضعش نپرسد.
سوم: حرمت چون سوال از مال حرام يا عمل حرام يا علم حرام چون كه نهايت و تسخيرات و
شعبده و سوال از معصيت آن كه در خلوت مرتكب آن شده و سوال غنى در غير مقام اضطرار و
حاجت با مستور داشتن غناى خود و اظهار نمودن فقر در نزد آن كه چيزى به او ندهد. مگر
به جهت فقرى كه از او فهميده و در او اعتقاد نموده و به تدليس سائل و در تفسير
عياشى از جناب صادق (عليهالسلام) مروى است كه فرمود: هر كس از مردم چيزى را در نزد
او است قوت آن روز او سوال كند، پس او، از مسرفين است و نيز از آن جناب روايت كرده،
كه فرمود: سه نفرند كه خداوند در روز قيامت به لطف و مرحمت به سوى ايشان، نظر
نمىكند و ايشان را تزكيه نمىكند و براى ايشان عذاب دردناك، است ديوث از مردان و
فحش گو كه از حد در گذرد و آن كه سوال كند از مردم و در دست او است آن مقدار كه اگر
چيزى دهد باز غنى باشد.
در عدةالداعى از آن جناب مروى است كه: هر كه سوال كند بى احتياج، پس گويا كه شراب
خورده و در عقاب الاعمال از آن جناب مروى است كه هر كس سوال كند از مردم و در نزد
او است قوت سه روز ملاقات مىكند خداوند را روزى كه ملاقات مىكند؛ يعنى ثواب و
عقاب او را و حال آن كه در روى او گوشتى نيست و در كافى مروى است كه آن جناب فرمود:
نيست بنده كه سوال كند بى حاجت، پس بميرد مگر آن كه خداوند او را محتاج مىكند به
آن چيز و او را به جهت آن كار آتش جزا مىدهد و در سرائر مروى است كه حضرت باقر
(عليهالسلام) فرمود: به محمد بن مسلم كه اى محمد اگر بداند سائل كه چيست در سوال،
احدى، از احدى سوال نخواهد كرد و اگر بداند دهنده كه چيست در دادن احدى را رد
نمىكند آن گاه فرمود: اى محمد، هر كس سوال كند و حال آن كه غنى است، ملاقات كند
خداى را روز قيامت با روى خراشيده.
شيخ ابوالفتوح از قبيضة بن مخارق روايت كرده كه گفت: به نزديك رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) آمدم در ديتى كه بر ما لازم بود گفت: باش به نزديك ما تا ما
معاونت كنيم تو را، بر آن و بدانكه كسى را حلال نباشد كه سوال كند الا به يكى از
اين سه سبب؛ اما ديتى كه بر او لازم بود و او آن قوه ندارد و سوال كند تا آن ديه
بگذارد و سوال نكند و آن كه نيز سوال كند تا كفافى آن عيش بيابد، پس امساك كند و
نيز سوال نكند و كسى كه درويش بود و او را چيزى نباشد و سه كس از قوم او بر درويشى
او گواه دهند؛ او نيز سوال كند تا قوامى آن عيش به دست آرد، و آن كه نيز سوال نكند
و آنچه بيرون اين باشد از سوال؛ حرام است. خداوندش حرام خورده باشد، آنچه از آن
خورد و نيز آن حضرت فرمود: سوال بنده را به جاى آرد كه چون به پيش خداى شود بر روى
او هيچ گوشت نبود و از اقسام سؤال حرام است، سوال كردن از علم و مال كسى كه سوال
كردن از او اذيت باشد، او را به ملاحظه بعضى جهات چون رسيدن ضرر و كشف حال كه در
ستر آن و غير آن مىكوشيد.
چهارم: كراهت و آن از براى ساير اقسام سوال است كه داخل در گذشته نباشد، مگر اندكى
از موارد كه شايد بتوان حكم به اباحه آن كرد و چون شدت و خفت كراهت در ساير مواضع
از روى شدت خفت آن حزازت و ضرر عقلى يا نفسى يا بدنى است كه در جميع افراد آن است
يا پارهيى از آن كه معين نيست؛ مثل نسيان و قساوت و بى غيرتى كه در خوردن يا
آشاميدن يا استعمال نمودن بعضى چيزها است و كم شدن وقر و احترام و ريختن آبرو و
افتادن از قلوب كه در كردن پارهاى از كارها است و جرات و بى باكى در ارتكاب حرام و
احتمال رسيدن ضرر از حيوان يا شياطين در جمله از حالات تخلى و غيره و احتمال آن در
اولاد در جماع در اوقات معينه و ضرر سوال هم ضرر ناموسى و عرضى است و هم قلبى و
دينى، پس كراهت آن در نهايت شدت باشد، بلكه نهى از آن در كثرت و تهديد از پاره
معاصى است؛ بلكه در بعضى اخبار تصريح به حرمت مطلق آن شده مثل آنچه ابن فهد در عده
از جناب صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود: لو يعلم
السائل ما عليه من الوزر ما سئل احد احدا اگر سائل بداند كه چه قدر گناه بر
او ثبت شود سوال نمىكرد احدى، احدى را، و بعد از معلوم شدن مفاسد او، چنانچه بيايد
مشكل خواهد شد جدا كردن او از سلسله معاصى و آن چند چيز است، كه بعضى از آن از
مقدمات قريبه كفر و در حدود آن است.
اول: افتادن خلل در بنيان توحيد و سست شدن اركان او؛ چنانچه دانستى و چگونه جمع
مىشود اعتقاد جازم و يقين ثابت و به وجود يگانه داراى تمام صفات كمال و سزاوار
نبودن احدى از براى عبادت و تذلل استكانت و استعانت جز ذات مقدسش و نبودن خالقى و
رازقى و مالكى و كاشف كربى و بر طرف كننده همى و غمى و بر آرنده حاجتى و اظهار اين
عقيده در شبانه روزى چندين مرتبه بر زبان در حال نماز كه
اياك نعبد و اياك نستعين612 غير از تو
كسى را پرستش نمىكنيم و به جز تو از احدى استعانت نمىجوئيم و با اين حال و مقال
متوسل شدن به عاجزى چون خود و تذلل و استمالت كردن براى مخلوقى، در مقام سوال و
دانستن او را بر آرنده حاجت و رافع بليت حاشا و كلا؛ بلكه اول آن اول درجه شرك خفى
و آخر آن شرك جلى است. در علل الشرايع مروى است از جناب رضا از آباء طاهرينش
(عليهمالسلام) كه خداوند از اين جهت جناب ابراهيم (عليهالسلام) را خليل خود
گردانيد كه او احدى را رد نكرد و از احدى غير از خداى عزوجل سوال نكرد.
دوم: ضرر رساندن سوال مقام توكل را، تا به آنجا كه نماند از آن اثرى در دل چه توكل
از ثمره علم به يگانگى خداوند است، پس براى مهمات كفيلى نباشد غير او و علم به اين
كه پوشيده نيست از او مثقال ذره در سماوات و ارضين، پس مهمات بنده بر او مخفى
نخواهد بود و علم به اين كه آسمان و زمين و آنچه در آنها و ميان آنها است از ملائكه
و حيوان و نبات و جماد مسخر امر اويند، و بس، و بر همه آنها قادر و مقتدر، پس از
برآوردن چيزى از مهماتش عاجز نباشد و علم به اين كه حكيم است در كارش جور و عبث راه
ندارد هر چه صلاح داند كند و آنچه نكنند، صلاح در نكردنش بود، پس از برنيامدن حاجت
دلتنگ نباشد و به آنچه به او بكند راضى باشد و كارهاى سخت بر او آسان شود، پس ناچار
كارهاى خود را به خيالش واگذارد و از تدبير خود دست كشد، مگر آنچه او را به آن امر
فرمايد و همه وثوق و اعتمادش به خزانه رحمت او باشد نه به آنچه در دست ديگران بيند،
بلكه دلى نبندد و به آنچه او را داراست، چه رسد به تكيه كردن و اميد داشتن به آنچه
بودنش در نزد او چون نقش در آب و خط بر هواست.
در معانى الاخبار مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از جبرئيل
پرسيد كه: توكل بر خداوند عزوجل چيست گفت: دانستن آن كه مخلوق نه ضرر مىرساند نه
نفع نه عطا و نه منع مىكند و مايوس بودن يا نمودن خود را از خلق، پس چون بنده چنين
شد كارى نمىكند براى احدى سواى خداوند و اميد ندارد و نمىترسد، مگر از خدا و طمع
ندارد در احدى سواى خداوند، پس اين است حقيقت توكل و سائل تا مسئول را نفع ده و
بخشنده نداند و به كرم و عطايش اميدوار نباشد و از منعش خائف و در آن ضرر خود را نه
بيند. هرگز پيرامون سوال نگردد و آن همه خوارى را بر خود راه ندهد پس هنر متوكل
نباشد.
سوم: نتيجه دادن سوال سؤ ظن به خداوند و گمان بد به كارهايش بردن چه اگر سائل
ندادن خداوند به او چيزى را كه به ظاهر خود را محتاج به آن مىبيند و دادن به
ديگران را از روى صلاح، داند كه اگر عكس بود، مورث فساد بودى كه هرگز به آن راضى
نبود. ناچار به آنچه داده شد خشنود و قانع بود، پس راضى نبودن به مقسوم خود و كوشش
كردن در تحصيل زيادتى به گدائى و تملق ناچار از روى گمان بد بردن به خداوند است، كه
آنچه مستحق بود به او نداده يا اگر عجز و لابه كند اجابت نكند و يا به حالش كما هو
اطلاعى ندارد. يا ديگرى را بى سبب بر او ترجيح داده.
در نهج البلاغه در عهدنامه كه اميرالمؤمنين (عليهالسلام) براى مالك اشتر نوشتند
مذكور است كه: جور و بخل و حرص سه صفت نفسانيه متفرقند كه جامع؛ يعنى منشاء آنها سؤ
ظن به خداوند است و مخفى نماند كه هر صفتى كه مبداء و محرك علمى و كارى است آن كار
هم سبب زيادى و قوت آن صفت خواهد بود، چنانچه در باب سوم بيان كرديم.
چهارم: آوردن سوال سو ادب است بالنسبه به جميع انبياء و خصوص نبى اكرم (صلى الله
عليه و آله و سلم) كه اين همه اصرار و ابرام نمودند در پوشيدن جامه تعفف و توكل و
ترك سوال و توسل، حتى از خود ايشان با آن كه سوال از ايشان، سوال از خداست و
استكانت و تذلل بر در خانه ايشان به همه اقسام رواست.
چنانچه شيخ ابوالفتوح در تفسير خود روايت كرده از ابو سعيد خدرى كه گفت: ما را سال
نكبتى رسيد، من برخواستم پيش رسول خداى رفتم براى آن كه او را سوال كنم و از او
چيزى خواهم اول حديث كه كرد رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) چون مرا ديد اين بود
كه گفت: هر كس عفت كند خداى تعالى او را عفيف گرداند؛ يعنى هر كس سوال نكند خداى
تعالى او را مستغنى كند و هر كس خويشتن را از مردمان بگريزاند خداى تعالى او را
توانگر كند و هر كس از ما چيزى خواهد كه ما را باشد براى او بخل نكنيم من گفتم اين
كه رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت من كار بندم و سوال نكنم و تعفف كنم تا
خداى تعالى مرا از سوال مستغنى كند و از رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) هيچ چيز
نخواستم و خداى تعالى كفايت كرد، پس از آن چندان مال پديد آمد كه ما و قوم ما در آن
غرق شديم و نيز حاجت نبود كسى را از ما به سوال كردن و شيخ ابن فهد در عدةالداعى
روايت كرده از جناب صادق (عليهالسلام) كه فرمود: سخت شد حال يكى از اصحاب رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم)، پس زوجهاش به او گفت: اگر خدمت پيغمبر (صلى الله
عليه و آله و سلم) مىرفتى، پس از او، سوال مىكردى، شايد چيزى عطا فرمايد، پس آمد
نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و شنيد كه مىفرمايد، كسى كه از ما سوال
كند او را عطا كنيم و هر كس استغناء كند خداوند او را بى نياز مىكند تا سه مرتبه
چنين كرد، پس مرد رفت و تيشه عاريه كرد، پس به كوهى بالا رفت و هيزمى تحصيل كرد، آن
گاه آورد و آن را فروخت به نصف مدى از آرد، پس فردا رفت و بيشتر آورد و آن را
فروخت، و پيوسته كار مىكرد و جمع مىنمود تا آن كه تيشه خريد آن گاه جمع كرد تا آن
كه دو شتر و يك غلام خريد آنگاه مالش افزود و حالش نيكو شد، و آمد نزد پيغمبر (صلى
الله عليه و آله و سلم)، پس خبر داد آن جناب را كه چگونه آمد سوال كند و چگونه شنيد
كه مىفرمايد، پس حضرت فرمود: گفتم: به تو هر كس از ما سوال كند به او عطا مىكنيم
و هر كس استغناء كرد خداوند او را غنى مىكند، و ظاهر شد كه سوال خلاف و سؤ ادب به
ايشان باشد، بلكه يك نوع اذيت است چه تمام غرضشان از آن ابلاغات و تحمل مشقت و
زحمات تكميل معرفت مردم بود، كه عماد آن توحيد است، پس آنچه منافى آن باشد نقض
باشد، مرغرض ايشان را و البته از آن متالم شوند.
پنجم: آن كه دست كشيدن از در خانه خداوند و رو آوردن به خانه مخلوق اذيت مر ملائكه
موكلين بر او است، بلكه غير آنها را خصوص اگر سوال؛ چنانچه متعارف است متضمن باشد
دروغى را كه ايشان بر لعن او مامورند، چه اين نفوس مقدسه به جهت پاكى ذات و مقام
قرب و استغراق در انجام خدمتى كه بر ايشان مقرر شده، چون حفظ و حراست و ثبت عمل و
بشارت و الهام و غير آن به جزئى ناملائم طبع كه نمىشود، مگر ناشايست در نزد خداوند
متاذى شوند و به جزع در آيند و محبت ايشان، مبدل به عداوت و استغفارشان مبدل به
لعنت و شفاعت ايشان، مبدل به خصومت، بلكه طغيان گاهى به جائى رسد كه الهام مبدل به
غوايت گردد؛ چنانچه شرح اين جمله را در مقامش در دارالسلام ذكر كردهايم.
ششم: مسرت شيطان؛ زيرا كه به آن حاصل شده عمده مقصود او از اضلال و غوايت كه دور
كردن مردم باشد از ساحت بندگى و تذلل و عبادت خداوند، چه اعتقاد ضعيف به وجود مقدسش
كه قابل نشد نگاهدارى صاحبش را از رفتن نزد مخلوق و اعتقاد رسيدن ضرر و نفع از منع
و عطاى او قابل بقا نيست و بردن او بر شيطان سهل و آسان است، پس سوال هم خود محبوب
ذاتى او است هم از اسباب قريبه بيرون بردن او است سائل را بالمره از حدود ايمان و
اسلام.
هفتم: آن كه سوال سبب است براى عداوت سائل، مسئول را در صورت حرمان و رد، هر چند
رد به حق و صاحبش معذور؛ بلكه از اولياء و مومنين باشد، كه عداوت ايشان از گناهان
كبيره، بلكه هر چند نبى و حجت باشد كه نتيجه عداوت جز كفر نباشد؛ چنانچه در امالى
پسر شيخ طوسى مروى است كه حضرت صادق (عليهالسلام) فرمود: به معلى بن خنيس، شما
والله اگر از من سوال كنيد، پس عطا كنم به شما پس مرا دوست داشته باشيد محبوبتر
است نزد من از اين كه از من سوال كنيد، پس عطا نكنم به شما، پس مرا به مبغوض داشته
باشيد و شيخ صدوق در كتاب اخوان روايت كرده از جناب صادق (عليهالسلام) كه فرمود:
سوال مكنيد حوائج خود را از برادران كه شما را منع مىكنند، پس به غضب مىآئيد، پس
كافر مىشويد و به اين ضرر در آيه شريفه اشاره شده كه فرمود: و
منهم من يلمزك فى الصدقات فان اعطوا منها رضوا و ان لم يعطوا منها اذا هم يسخطون613
و از ايشان كسى است كه عيب جويد تو را در قسمت كردن صدقات، پس اگر دهندشان از آن
خشنود و اگر ندهندشان از آنها ناگهان ايشان ناخشنودى نمايند.
در تفسير عياشى و غيره مروى است كه: جناب صادق (عليهالسلام) به اسحاق بن غالب
فرمود: كه چه مقدار مىبينى اهل اين آيه را فان اعطوا منها
تا آخر بعد، فرمود: ايشان بيشتر از دو ثلث مردمند و همين مرض سبب رد شهادت سائل به
كف شده هر چند ساير شروط شاهد را جامع باشد، چنانچه در كافى مروى است كه حضرت باقر
(عليهالسلام) به محمد بن مسلم فرمود: كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم)
شهادت سائلى را كه به كف خود سوال مىكند رد كرد، پس جناب باقر (عليهالسلام)
فرمود: زيرا كه او امين بر شهادت نيست به جهت آن كه اگر به او داده شود راضى مىشود
و اگر منع كرده شود به غضب مىآيد، و در آيات بسيار امر شده به محبت مومنين و جلب
اسباب آن و نهى فرمودند از كينه و عداوت ايشان و سوال هم برنده محبت و هم آورنده
عداوت است.
هشتم: آن كه سوال علت شود عداوت مسئول مر سائل را كه طلب كرده از او چيزى را كه
عمر و بدن؛ بلكه دين خود را صرف جمع آن كرده و از دوست و خويش و آشنا و ذوى الحقوق
دست كشيده تا آن را به دست آورده و رشتههاى محكم از دل به او بسته به نحوى كه در
قطع كردن آن جراحتى به قلب وى رسد، پس خواستن مفارقت چنين محبوب خود مورث كينه و
دشمنى است؛ چه رسد اگر از خود جدا كند. و گذشت از ديلمى در اعلام الدين كه رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم) در جواب آن كس فرمود: كه گفت: بياموز مرا علمى كه خلق
مرا دوست داشته باشند كه هرگاه خواستى خلايق تو را دوست دارند، پس نيكى كن به ايشان
و اعراض كن از آنچه در دست ايشان است و در تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام) مروى
است، كه خير او بر ايشان بسيار باشد و از ايشان بى نياز و متعفف باشد و گرامىترين
مردم نزد ايشان بعد از آنها كسى است كه از ايشان متعفف باشد، هر چند كه به سوى
ايشان محتاج باشد، يعنى با نداشتن، از ايشان چيزى نخواهد و جز اين نيست كه اهل دنيا
به مال دنيا عشق دارند، پس كسى كه مزاحمت نكند ايشان را در چيزى كه عشق دارند و به
او مكرم است نزد ايشان و كسى كه مزاحمت نكرد ايشان را در آن مالها و متمكن كرد
ايشان را از آن اموال يا پاره آن، يعنى اعانت كند ايشان را در رسيدن به آن معشوقه
عزت و احترامش بيشتر است.
نهم: سرايت كردن اين مكروه كه در عقب دارد معاصى بسيار را از سائل به ديگران، كه
در مقام سوال نبودند و حيا و عفت يا خوف منع و حرمان ايشان را از سوال مانع بود، پس
چون بينند سائلى را كه سوال كرده و چيزى به دست آورده و پا در اين مهلكه نهاده حيا
بر داشته شود و طمع زود آورد و شايد از همه جهت خود را اولى به رعايت بينند، خصوص
اگر داراى وسيله باشند نزد آن مسئول چون خويشى و مصاحبت و جوار و تعليم و اتحاد بلد
يا شغل و حرمت، پس سوال اولى آتشى شود كه از شعله آن دامنها سوزد و جانها گدازد و
عزيزها خوار و متعففين را شهره بازار كند، دروغها گفته و شنيده شود و فحشها و رد
شود و غيبتها كرده و تلافى شود و گاه شود كه از آن طبقه، به طبقه ديگر از غائبين و
بازماندگان و دامن آن سائل به لوث و قذارت سرايت كند همه اين بديها ملوث شود،
چنانچه فرمودند: هر كس طريقه بدى در ميان مردم گذارد و در وبال شريك است هر كه به
آن عمل كند بدون آن كه از صاحب عمل چيزى كم شود.
دهم: انداختن سائل مسئول را در معصيت دروغ چه بسيار كم باشند آنان كه متمكن نباشند
از بر آوردن تمام حاجت متعارف ارباب سوال يا بعضى از آن را به نقد يا جنس كه زايد
از ضرورى معاش او است، پس آنان كه فى الجمله رعايتى از آداب شرع دارند در جواب
توريه كنند و خود را در وادى هلاكت دروغ بيندازند و عامه ناس كه قيدى ندارند، يا
دارند و معرفتى ندارند كه چگونه توريه كنند ناچار صريحا دروغ گويند كه چيزى نيست يا
ندارم و حال آن كه چيزهاست و دارد و گاهى آن را به قسمها مغلظه موكد كند. و در چاه
ويل ديگر افتد و پارهاى از مغرورين به جاه يا مال يا عارى از جامه شرع و حيا، بى
اظهار، ندارائى، بلكه با افتخار به داشتن رد كنند و اين جماعت از شر كذب آسوده
وليكن قلب سائل را بيش از ديگران برنجاند.
يازدهم: افتادن سائل در مهلكه كذب و مبتلا شدن به وبال آن، بلكه ملكه شدن آن براى
او و رفتن قبح كذب و رسوائى دنيا و افتضاح اخروى آن در نظرش و وسيله كردن آن را با
قسمهاى پى در پى به ذات مقدس خداوند جل و علا و اوليائش براى ظفر يافتن بر لقمه
نان يا عشر درهم و نظائر آن و گاه شود كه تمام آنچه گفته دروغ و بسيار كم است سائلى
كه در تمام آنچه گويد در مقام بيان سؤ حال و شرح حاجت و سبب احتياج، دروغى نباشد و
لا محاله در اصل اظهار احتياج به آنچه ندارد و مىخواهد كاذب باشد؛ چنانچه اشاره شد
سابقا به ميزان مايحتاج و آن كه كمتر كسى به آن رفتار كرده و امور خود را به آن
سنجيده. شيخ كلينى و صدوق از جناب صادق (عليه السلام) روايت كردند كه رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم) فرمود: قطع نكنيد بر سائل مسئلتش را، يعنى بگذاريد هر چه
مىخواهد بگويد، پس اگر نه آن بود كه مساكين دروغ مىگويند رستگار نمىشد آن كه
ايشان را رد مىكرد.
دوازدهم: انداختن سائل مسئول را در صدمات و مشقتهاى بسيار و ابتلاى به سوال و
جواب با مردم كه از آن سائل سوال كردن از اين مسئول را آموختند و به سبب او بر در
خانه اين آمدند و بارهاى حاجت خود را فرود آوردند و دادن به آن سائل را وسيله انجاح
مقاصد خود قرار دادند، پس آن بيچاره به گردابى افتد، كه براى او خلاصى نباشد. اگر
خواهد همه را اجابت كند متمكن نباشد و اگر بر بعضى قادر باشد، از عمل به آن و ترجيح
بعضى، بر بعضى عاجز باشد و اگر هيچ نتواند از او نشنوند و دادن به آن سائل را شاهد
كذب گيرند، پس مبتلا شود گاهى به دروغ گاهى به بد گفتن به آن سائل كه سبب اين بلا
باشد گاهى به اظهار پشيمانى از صدقه اول كه سبب حبط او است و گاهى به بد شنيدن و
غير اينها از مفاسد.
سيزدهم: مانع شدن سوال از اداى تكليف بزرگ امر به معروف و نهى از منكر كه
اميرالمؤمنين (عليهالسلام) در بزرگى شان او فرموده، چنانچه در نهج البلاغه است
و ما اعمال البر كلها، و الجهاد فى سبيل الله، عند الامر بالمعروف و النهى عن
المنكر الا كنفثة فى بحر لجى614 نيست
تمام كارهاى نيكو و جهاد در راه خداوند در نزد امر به معروف و نهى از منكر، مگر مثل
دميدنى در دريائى بزرگ چه سوال لازم دارد عجز و التماس را در اول و خضوع و ذلت و
حقارت در نزد مسئول را، پس از نيل مقصود و در ارشاد شيخ مفيد و غيره مروى است از
اميرالمومنين (عليهالسلام) كه فرمود: حاجت خود را ببر به سوى هر كس كه مىخواهى كه
اسير او خواهى شد و استغناى جو، از هر كه مىخواهى كه نظير او خواهى شد و احسان كن
بر هر كه مىخواهى كه امير او خواهى شد و عظم امير در نظر اسير و اميد احسان جديد و
قطع مرسوم مانع است از اقامه آن واجب خصوص اگر متوقف شود بر سائر مراتب امر و به
معروف و در مناجات انجيليه وسطى كه مروى است از جناب سجاد (عليهالسلام) تصريح شده
بر اين مفسده به اين كلمات و لاتجعل وجوهنا مبذولة لاحد من من
العالمين فانه من حمل فضل غيره من الادميين خضع له فلم ينهه عن باطل يبغضه على
معصية615 خداوندا نگردان روهاى ما را
خوار و ذليل براى احدى از اهل علم، زيرا كه هر كس كه برگيرد احسان غير خود را از
آدميين خاضع براى او، پس نهى نمىكند او را از باطلى و او را مبغوض ندارد بر معصيت
كردن.
چهاردهم: كشاندن سوال صاحبش را به حب مبغوض خدا و اوليائش از ظالم و فاسق و كافر
چه فطرى انسان است دوست داشتن آن كه به او احسان كرده؛ چنانچه مشاهد است و حضرت
رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: جبلت القلوب على حب
من احسن اليها616 و عادت سوال و حرض بر
قضاى حاجت نگذارد و سائل را بر اقتضار كردن بر سوال از نيكان و اخيار و بسا شود كه
از دل سرايت كند به زبان و در مقام دعا و ثنا و مدح برآيد كه هر يك خود سببى براى
هلاكت دين است و در درة الباهره شهيد اول مروى است از رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و سلم) كه فرمود: چون فاجرى را مدح كنند عرش به لرزه در آيد و شيخ كشى روايت
كرده كه از صفوان بن مهران جمال كه گفت: داخل شدم بر حضرت كاظم (عليهالسلام)
فرمود: اى صفوان هر چيز از تو نيكو است مگر يك چيز، گفتم: فداى تو شوم آن چيز كدام
است فرمود: كرايه دادن تو شتران خود را به اين مرد - يعنى هارون - گفتم: والله
كرايه ندادم به او براى كبر و نخوت و نه براى صيد و لهو، وليكن كرايه دادم به او
براى اين راه، يعنى مكه و خود هم مباشر اين كار نمىشوم، وليكن غلامان خود را با او
روانه مىكنم فرمود: اى صفوان، آيا كرايه تو بر ذمه ايشان مىماند گفتم: آرى فداى
تو شوم، فرمود: آيا دوست دارى بقاى ايشان را تا كرايه تو بيرون بيايد. گفتم: آرى
فرمود: پس هر كه دوست دارد بقاى ايشان را از ايشان است و هر كه ار ايشان است بر آتش
وارد شود. صفوان گفت: پس رفتم و شتران خود را تا آخر آنها فروختم، پس خبر به هارون
رسيد مرا خواست و گفت: اى صفوان، به من رسيده كه تو شتران خود را فروختى گفتم: بلى،
گفت: چرا گفتم: من پير شدم و غلامان به كار نمىرسند گفت: هيهات من مىدانم چه كسى
به تو به اين كار اشاره كرده، اشاره كرده تو را به اين، موسى بن جعفر
(عليهمالسلام) گفتم: مرا چه كار به موسى بن جعفر (عليهمالسلام) گفت: از اين بگذر
اگر نبود مصاحبت نيكوى تو هر آينه تو را مىكشتم.
مؤلف گويد: شنيدم از فحرالشيعه و ذخرالشريعه شيخ الفقهاء و مصباح الاتقياء البدر
الازهر جناب شيخ جعفر شوشترى اطال الله بقاه، كه حاكم بروجرد روزى به ديدن عالم
جليل جناب سيد مرتضى طباطبائى رفت، پس از شرفيابى و قضاى وطر617
و بر خواستن، چون به صحن خانه آمد. آيةالله فى عصره و ناموس زمانه و دهره، فرزند
ارجمند ايشان جناب سيد مهدى بحرالعلوم را كه در آن وقت به حسب سن در شمار اطفال و
قابل نشستن، آن مجلس نبود. ملاقات كرد، ايشان را به حاكم شناساندند، ايستاد و اظهار
مهربانى بسيارى كرد و رفت، پس جناب سيد به خدمت پدر رسيد و گفت: بايد مرا از اين
بلد بيرون برى كه مىترسم هلاك شوم، گفت: چرا؟ گفت: مىبينم قلب خود را از آن ساعتى
كه حاكم به من مهربانى كرد. فى الجمله ميلى در آن به او پيدا شده و آن بغضى كه بايد
به او داشته باشم ندارم. ديگر در اينجا نبايد ماند. پس اين شد سبب هجرت ايشان از آن
بلد و البته استحكام پايه به اين نحو در بدايت امر و صغر سن نتيجه چنان خواهد داد
در بزرگى كه پرده كرامت و فضل و عبادت و علم آن جناب را و اندكى از آن را در
دارالسلام ثبت نمودم.
پانزدهم: از مفاسد سوال سبب شدن او است براى دشنام و نسبت به بخل و لئامت دادن
سائل مسئول را بلكه انتشار كردن ساير معائب مستوره مجهوله او را از حسب و نسب و
غيره، بلكه بهتان زدن و افترا بستن به او و بسا هست كه نداشت يا داشت و واجب النفقه
در پيش داشت يا در دادن آن چيز به او اعتقاد و مفسده و ضررى داشت و بر فرض نبودن
آنها و غير آن از موانع نهايت مكروهى كرده و از مستحبى اعراض نموده استحقاق اين همه
جزا از شخص او از كجا به هم رسيده و سبب نزول آيه حرمت غيبت قضيه بود از اين باب؛
چنانچه شيخ طبرسى نقل فرموده در تفسير خود كه ابوبكر و عمر جناب سلمان را فرستادند
خدمت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) كه بر ايشان طعامى گرفته بياورد. پس
حضرت او را به نزد اسامه فرستاد كه انباردار آن حضرت بود، پس اسامه گفت: چيزى نزد
من نيست. پس سلمان به نزد آنها آمد گفتند: اسامه بخل كرد و سلمان را اگر بفرستيم به
سوى چاه پر آبى آبش فرو مىرود آنگاه رفتند نزد اسامه به جهت تجسس آنچه حضرت بر
ايشان، حواله كرده بود، پس حضرت فرمود: چه شده كه مىبينم تيرهگى گوشت را در دهن
شما، گفتند: يا رسول الله ما امروز گوشت نخورديم فرمود: كه مىخورديد گوشت سلمان و
اسامه را، پس نازل شد آيه يا ايهاالذين امنوا اجتنبوا كثيرا من
الظن ان بعض الظن اثم و لاتجسسوا و لا يغتب بعضكم بعضا ايحب احدكم ان ياكل لحم اخيه
ميتا فكرهتموه و اتقوالله ان الله تواب رحيم618
شانزدهم: سبب شدن سوال براى پيدا شدن صفت ذميمه بخل براى مسئول و بخيل دانستن
ديگران او را، چنانچه در كافى مروى است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم)
فرمود: سوال نكنيد از امت من در مجالس كه بخيل خواهيد كرد ايشان را و سر آن واضح
است، چه انسان به حسب فطرت اوليه و مقدارى از حيا كه با ايمان است مائل به اتفاق و
از رد شرم كند و عطاء به سائل غالبا در مجالس مورث مفاسد بسيار است، چون تحريك بعضى
و رنجيدن بعضى و كينه ورثه شدن به سائل و كشف غنا كه خوش داشت سر آن را و امثال آن،
پس چيزى ندهد، پس پرده از حيا دريده و غبارى بر دل نشيند و چون مكرر مبتلا شود. حيا
بالمره از رو بر طرف شود و زنگ دل را فرو گيرد و حسن عطا از دلش محو شود و به آنجا
رسد، كه آن را قبيح شمرد و اين طريقه متقنهايست براى تحصيل صفات حسنه قلبيه چون
زهد و حلم و كرم و شجاعت و تقوى و آمدن ملكات رذيله از بخل و حرص و جبن و غير آنها،
چه اين صفات اگر چه قلبيهاند اما به تكليف آوردن افعال لازمه آن صفات كم كم آن صفت
در قلب پيدا شود، چنانچه در اخبار اهلبيت (عليهمالسلام) مكرر تصريح رسيده كه اگر
حليم نيستى تحلم كن و اگر زاهد نيستى تزهد كن كه تو را به زهد و حلم خود قرار ده و
حلم ريائى است؛ چنانچه بر بعضى مشتبه شده و در اين باب فرقى ميان صفات خوب و بد
نيست؛ چنانچه در اخبار نهى از مجالست فاسق و فاجر و احمق و كذاب و اهل ريب و شر و
بخيل اشاره به آن شده.
هفدهم: از مفاسد عظيمه سوال، ذليل و خار شدن سائل است در نزد مسئول، بلكه در نزد
هر كه مطلع شود بر سوال او و رفتن عزت و ريختن آبرو و افتادن از قلوب و بى عظم شدن
در انظار و ديدن نا ملائمات بى شمار و اعتنا نكردن به او در مجالس و گوش ندادن به
سخن او و تاثير نكردن وعظ و نصيحت او و روا نيست در شرع و عقل و عرف كه انسان عزيز
به دست خود، خود را چنين كند، پس در اينجا دو مقام است.
اول: در اثبات ذليل شدن به جهت سوال و ظاهرا از كثرت وضوح محتاج به استدلال نباشد
جز آن كه من باب التبرك، به پارهاى از اخبار اهل بيت (عليهمالسلام) اشاره بايد
كرد كلينى روايت كرده از جناب باقر (عليهالسلام) كه فرمود: اگر بداند سائل كه چيست
در سوال كردن، سوال نمىكرد احدى، احدى را و از جناب صادق (عليهالسلام) كه فرمود:
شما را از سوال، مىترسانم، زيرا كه در دنيا ذلت است و فقرى است كه شتاب كرديد در
آوردن آن و حساب طويلى است در روز قيامت و از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و
سلم) كه فرمود: دستها سه است، دست خداوند كه بالا است و دست دهنده كه در پى دست
خداوند است و دست گيرنده كه پستترين دستها است، پس تعفف كنيد از آنها به قدر آن
كه قوه داريد به درستى كه در پيش روزيها پردهها است، پس اگر خواهد حياى خود را
نگاه دارد و روزى خود را بگيرد و هر كه خواهد پرده خود را بدرد و روزى خود را بگيرد
قسم به آن كه جانم در دست او است، كه اگر بگيرد يكى از شماها ريسمانى، پس داخل شود
در عرض اين وادى، پس هيمه كند آنقدر كه دو طرف ريسمان به هم نرسد. آن گاه آن را به
بازار برد پس بفروشد آن را به چاركى از خرما و بگيرد ثلث آن را و صدقه كند دو ثلث
آن را بهتر است براى او از آن كه از آن مردم سوال كند حال بدهند به او يا محرومش
كنند و از جناب صادق (عليهالسلام) كه فرمود: رحمت كند خداوند بندهى كه پارسا شود
و از سوال مردم باز ايستد، پس نگاه دارد خود را از سوال؛ زيرا كه او تعجيل مىكند
پستى را در دنيا. و به روايت صدوق در ثواب الاعمال ذلت را در دنيا و مردم از جانب
او كفايت چيزى نكنند آن گاه حضرت اين بيت حاتم را به جهت شاهد خواندند:
اذا ما عرفت اليأس القيته الغنى
|
|
اذا عرفته النفس والطمع الفقر619
|
از آن جناب كه فرمود: به مفضل بن قيس مىترسانم تو را از آگاه كنى
مردم را به تمام حال خود كه خوار مىشوى نزد ايشان و از آن جناب كه فرمود: شرف مومن
ايستادن او است به عبادت در شب و عزا و استغناء او از مردم است.
در نهج البلاغه مروى است كه اميرالمؤمنين (عليهالسلام) فرمود: روى تو آبى است
منجمد كه سوال آن را مىچكاند، پس ببين در نزد كيست كه آن را مىچكانى و در ديوان
آن جناب است:
لقلع ضرس و ضنك حبس
و حمل عار و نفخ نار و بيع دار بعشر فلس
و قتل عم و شرب دم و حمل غم و نقل رمس
|
|
و نزع نفس و رد امس
و قود قرد و نسج برد و بدغ جلد بغير شمس
اهوان من و قفة بباب تلقاك ججابها بعبس620
|
حاصل مضمون هر آينه كندن دندان و تنگى زندان و بيرون رفتن جان و
برگرداندن ديروز و تحمل عار و دميدن آتش و فروختن خانه، به عشر فلس كه آن پول نازك
بسيار تنگ است و كشيدن ميمون بافتن برد و دباغى پوست بى آفتاب و كشتن عمو و خوردن
خون و برداشتن اندوه و نقل به گور آسانتر است، از ايستادن در خانهاى كه دربانهاى
او تو را با روهاى ترش ملاقات كنند.
و ابن فهد در عده خود روايت كرده كه از جناب باقر (عليهالسلام) كه فرمود: طلبيدن
حوائج از مردم رفتن عزت و برنده حيا است و ياس از آنچه در دست مردم است عز است براى
مومن و طمع به آن فقرى است كه حاضر شده و در كنزالفوائد كراچكى مروى است از آن جناب
كه فرمود: كسى كه ظاهر كند براى مردم پريشانى خود را پس به تحقيق كه رسوا كرده
خويشتن را و بهترين غنا ترك سؤال است و بدترين فقر ملازمت تذلل است.
در معانى الاخبار از اميرالمؤمنين (عليهالسلام) مروى است كه فرمود: هر آينه بايد
جمع شود در دل تو افتقار به سوى مردم و استغناء تو از ايشان پس بايد افتقار تو به
سوى ايشان در نرمى سخن گفتن در دل و خوش روئى و استغناء تو از ايشان در نزاهت عرض
خويش و بقاى عزت؛ يعنى در صحبت و مكالمه و ملاقات چنان نرم و خوشرو باش، مانند كسى
كه احتياج دارد و تملق مىكند و با اين حال هرگز خواهشى مكن و حاجتى مخواه كه عرضت
باقى و عزتت محفوظ بماند.
و در فقه الرضا (عليهالسلام) مذكور است كه حضرت كاظم (عليهالسلام) فرمود: يأس از
آنچه در دست مردم است عز مومن است؛ در دين او و مروت اوست، در نفس او و شرف اوست،
در دنياى او و بزرگى اوست، در چشمهاى مردم و جلالت اوست، در عشيره او و مهابت او
است، در نزد عيال او و بى نيازترين مردم است در نزد خود و در نزد جميع مردم و گذشت
كه فرمودند: از هر كس را خواهشى كردى اسير اوئى و به هر كس را احسان كردى امير اوئى
و در كافى مروى است كه لقمان به پسرش گفت: اى پسر من، صبر را چشيدم و پوست درخت را
خوردم، پس نيافتم چيزى را كه تلختر از فقر؛ باشد، پس اگر روزى به او مبتلا شدى، پس
مردم را مطلع مكن، چونكه تو را خوار خواهند كرد. و تو را به چيزى نفع ندهند رجوع كن
به آنكه تو را به آن مبتلا كرده. پس او تواناتر است بر فرح تو؛ پس كيست كه از او
خواست پس عطا نكرد و يا به او تكيه كرد پس او را نجات نداد.
در تفسير شيخ ابوالفتوح مروى است كه حضرت امير (عليهالسلام) فرمود: نااميد از او
است و اميدوار بنده. و از وصاياى آن جناب است به امام حسن (عليه السلام)، چنانچه در
نهج البلاغه و غيره است كه بنده غير خود، نباش كه خداوند تو را آزاد قرار داده خير
نيست آن خيرى كه رسيده نمىشود مگر به شر، و آسان نيست آسانى كه رسيده نمىشود به
آن، مگر به دشوارى و با حذر باش كه سير ندهد تو را توسن طمع و اگر بتوانى كه نشود و
ميان تو و خداوند صاحب نعمتى، پس بكن، زيرا كه تو ظفر خواهى يافت و بر قسمت خود و
خواهى گرفت سهم خويش را و به درستى كه اندك از خداوند بزرگوارتر و بزرگتر است از
فراوان از مخلوق او، هر چند همه از جانب او است، پس اگر نظر كنى و حال آن كه براى
خداوند است، مثل اعلى در آنچه مىطلبى از پادشاهان و از غير ايشان از پست فطرتان،
هر آينه خواهى شناخت كه براى تو است در اندكى كه گرفتى از سلاطين افتخار و اين كه
بر تو است در آنچه طلبيدى از پست فطرتان عار، پس ميانه روى كن در امر خود كه ستايش
كرده شود عاقبت علم تو به درستى كه تو فروشنده نيستى چيزى از دين و عرض خود را به
قيمتى، يعنى هيچ چيز قابل قيمت او نيست و زيان كار كسى است كه نصيب خود را از
خداوند زيان كرده.
شيخ ابوالفتوح در تفسير آيه شريفه: للفقراء الذين احصروا فى
سبيل الله لايستطيعون ضربا فى الارض يحسبهم الجاهل اغنيآء من اتعفف تعرفهم بسيماهم
لايسئلون الناس الحافا621 محمد بن مفضل
نقل كرده كه بلند همتى، ايشان را منع كرد كه چرا از غير خداوند خود سوال كنند و
حاجت خواهند و اين بلند همتى كارى عظيم است و در هر كس نيابند و آن را كه آن باشد
خود گمان برد كه از او توانگرتر در همه جهان كسى نيست، دنيا و حطام او در چشم او
وقعى ندارد و چيزى نسنجد از سر همت خود، اگر به پادشاه نگرد او را رعيت بيند امير
به نزد او همان رعيت است از اينجا قديم جل جلاله رسول خود را مدح كرد، كه چون شب
معراج كون و كائنات بر او عرضه كردند از بلند همتى بگو نيه ما هيچ ننگريد عرش با آن
عظمت و كرسى باسعت و لوح با بسطت و قلم باجريت و بهشت با نعمت و دوزخ با سطوت نه به
اين طمع كرد نه از آن به شكوهيد؛ لاجرم قرآن مجيدش چنين ستود؛ كه
ما زاغ البصر و ما طغى622 و آنها كه در
دور دولت او بودند، اقتدا بدو كردند و همت بلند داشتند از آن كه از هر كسى، بل هر
خسى چيزى خواهند كه در آن وضع قدر ايشان باشد و عمر بر فقر و فاقه به سر بردند و
بدان راضى بودند، پس هر كه او را نفسى باشد و خواهد كه نفيس باشد نفاست، يعنى بخل
كند، به نفس خود و تكرم كند از سؤال لئيمان كه سوال به اول مذلت است و به ميانه خوف
و به آخر منع يا منت در هيچ آدمى كه او را نفسى باشد و در اين معرض خود را نهند.
لا تطلبن الى صديق حاجة
انت المسود ما رزقت كفاية
|
|
من عف خف على جميع العالم
فاذا طلبت ذللت ذل الخادم
|
و در آن تفسير بعد از ذكر بعضى ابيات گفته كه در اين معنى بسيار
گفتهاند و نكوتر از آن كه قاضى ابوالحسن على بن عبدالعزيز الجرجانى گفت كسى نگفته
است من قصيدته.
و ما زلت منحازا بعرضى جانبا
اذا قيل هذا مشرب قلت قد ارى
ارهبها عن بعض ما لايشينها
فاصبح عن عيب اللئيم مسلما
فاقسم ما عز امر احسنت له
يقولون لى فيك انقباض و انما
ارى الناس داناهم هان عندهم
و لم اقض حق العلم ان كان كلما
و لم ابتذل فى خدمة العلم مهجتى
أشقى به غرسا و اجنيه ذلة
و لو ان اهل العلم صانوه صانهم
و لكن اذلوه فهان و دنسوا
و انى اذا فاتنى الامر لم ابت
و لكنه ان جاء عفوا قبلته
و كم طالب رقى بنعماه لم يصل
و ما كل برق لاح لى يستفزنى
و لكن اذا مااضطرنى الامر لم ازل
الى ان ارى من لا اغص بذكره
فكم نعمة كانت على الحر نقمة
و ما ذا عسى الدنيا و ان جل خطبها
|
|
من الذل اعتد الصيانة مغنما
و لكن نفس الحر تحتمل الظماء
مخافة اقوال العدى فيم او لما
و قدرحت فى نفس الكريم مكرما
مسامرة الاطماع ان بات معدما
راوا رجلا عن موقف الذل محجما
و من اسلمته عزة النفس اكرما
بدا طمع صيرته لى سلما
لاخدم من لاقيت لكن لاخدما
اذا فاتبع الجهل قد كان اجزما
و لو عظموه فى النفوس لعظما
محياه بالاطماع حتى تجهما
اقلب كفى اثره متندما
و ان مال لم اتبعه هلا وليتما
اليه و انكان الرئيس المعظما
و لا كل اهل الارض ارضاه منعما
اقلب فكرى منجدا ثم متهما
اذا قلت قد اسدى على و انعما
و كم منعم يعتده الحر مغرما
ينال به من صير الصبر معصما623
|
دوم: كه روا نبودن در آوردن نفس است در مقام ذلت و خوارى و كردن
كارى كه سبب شود براى پست شدن در انظار و بد گفتن مردم، پس آن نيز معلوم است در عقل
و شرع.
شيخ كلينى از جناب صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه: خداوند تفويض كرده به سوى
مومن همه كارهاى او را و تفويض نكرده به او كه ذليل بوده باشد آيا نشنيدى كه خداوند
مىفرمايد ولله العزة و لرسوله و624
للمومنين پس مومن عزيز است و ذليل نمىشود و در روايت ديگر فرمودند: كه
تفويض نكرده به او كه خود را ذليل كند و در روايت ديگر فرمود: تفويض فرمود به او هر
چيز را مگر ذليل كردن نفس خود و در خصال از حضرت سجاد (عليهالسلام) مروى است كه
فرمود: دوست ندارم كه براى من باشد به عوض ذلت نفس، شتران سرخ مو و در صفات الشيعه
از جناب صادق (عليهالسلام) مروى است كه فرمود: چه قدر قبيح است براى مومن كه باشد
براى او رغبت و طمعى كه خوار كند او را و نيز در آنجا روايت كرده كه حضرت كاظم
(عليهالسلام) ديد مردى را از شيعيان كه ماهى در دست داشت، پس فرمود: بينداز او را
كه من ناخوش دارم از شما كه بر دارد چيز پست را به نفس خود، و در كافى مروى از جناب
صادق (عليهالسلام) كه فرمود: سزاوار نيست براى مومن كه ذليل كند نفس خود را، راوى
گفت به چه نفس خود را ذليل مىكند فرمود: داخل نمىشود در كارى كه از آن عذر جويد.
در نهج البلاغه در مكتوبى كه: حضرت امير (عليهالسلام) براى حارث همدانى نوشت اين
فقره است و نگردان عرض خود را نشانه براى تيرهاى گفتار و در كتاب جعفريات از حضرت
رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: نيست از اخلاق مؤمن تملق و
حسد، مگر در طلب علم و در كافى از آن جناب روايت كرده كه هر كه برود نزد صاحب مالى،
پس تذلل كند براى او به جهت طلب آنچه در دست او است دو ثلث دينش مىرود و در نهج
قريب به اين مضمون مروى است و در يكى از اصول قدماء مروى است از داوود رقى كه گفت:
روزى داخل شدم بر مولاى خودم صادق (عليهالسلام) و در نزد او بود جماعتى، پس فرمود:
اى داوود، كسى كه فروتنى كند براى برادر مومن خود، محض طلبيد دنياى او، پس به تحقيق
كه باز كرده ريسمان عزتى كه ميان او و خداوند گره خورده بود گفتم: مولاى من، براى
مومن ريسمان عزى است كه گره خورده به عز خداوند، فرمود: اى داود آيا نشنيدى كه
خداوند مىفرمايد: ولله العزة و لرسوله و للمومنين625
گفتم مولاى من هلاك شدند شيعيان تو در اين حال، فرمود: اى داوود، مگر صاحبان
اضطرار، زيرا كه ايشان بخلاف ارباب اختيارند و اگر بميرد ولى من با روز گذار از
روزى كه از خواستن مستغنى كند بهتر است در نزد من كه دنيا به تمامه، براى او باشد.
شيخ جليل حسين بن سعيد اهوازى از اصحاب رضا (عليهالسلام) در كتاب مومن از جناب
صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود: براى جناب موسى بن عمران برادرى بود كه
برادريش در راه خدا بود و موسى (عليهالسلام) او را مكرم مىداشت و دوست مىداشت و
در نظر معظم بود او، پس مردى به نزد او آمد و گفت: من دوست دارم كه براى من سخن
گوئى، به اين جبار و آن جبار ملكى بود از ملوك بنى اسرائيل آن مومن گفت: والله او
را نمىشناختم و هرگز از او حاجتى نخواستم، گفت: بر تو ضررى نيست در اين شايد خداى
عزوجل حاجت مرا بر دست تو روا كند، پس دلش براى او سوخت و با او رفت بدون خبر دادن
به جناب موسى (عليه السلام)، پس با او رفت به نزد آن جبار چون جبار او را ديد به
نزديك خود خواند و او را تعظيم كرد، پس حاجت آن مرد را از او خواست جبار آن حاجت را
به جهت او بر آورد، پس جبار درنگى نكرد، كه به طاعون مبتلا شد و مرد. پس جمع شد در
جنازه او اهل مملكتش و براى مردن او درهاى بازارها را بستند كه در جنازه او حاضر
شوند و از قضاى الاهى آن جوان مومن برادر موسى (عليهالسلام) مرد روزى كه آن جبار
مرد و عادت برادر جناب موسى آن بود كه چون داخل منزل خود مىشد در خانه را بر روى
خود مىبست، پس كسى به خدمتش نمىرسيد و چون موسى (عليهالسلام) قصد او مىكرد در
را بر روى او باز مىكرد و او داخل مىشد و جناب موسى سه روز او را ترك كرد چون روز
چهارم شد، به خاطر آورد او را، پس گفت سه روز است برادر خود را ترك كردم و به نزد
او نرفتم، پس آمد و در را باز كرد و بر او داخل شد ناگاه ديد كه آن مرد مرده و
حشرات زمين بر روى او راه مىروند و محاسن او را مىخورند، چون موسى اين را ديد عرض
كرد پروردگارا، مردم را براى دشمن خود جمع مىكنى و دوست خود را مىكشى و حشرات
زمين را بر او مسلط مىكنى كه از محاسن روى او بخورند، پس خداى عزوجل فرمود: اين
دوست من اين جبار را براى حاجت خود سوال كرد، پس آن را براى او بر آورد، پس اهل
مملكت او را براى نماز بر او جمع كردم تا مكافات كنم او را از جانب مومن به جهت بر
آوردن حاجت او تا بيرون رود از دنيا و نباشد براى او حسنه كه او را بر آن جزا دهم و
اين سوال بى رضايت من بود تا اين كه بيرون برود از دنيا و براى او از نزد من گناهى
نباشد و در اخبار مذمت كثرت مزاح را نيز تصريح فرمودند به اين مطلب كه او سبب براى
رفتن هيبت و بهاء و آبرو است.
هيجدهم: از مفاسد عظيمه سوال، آن كه باعث مستجاب نشدن دعاى سائل است؛ در حق خود،
بلكه در حق مسؤل چه از شرايط لازمه اجابت دعا نااميدى است از مخلوق و متوسل نشدن
است به ايشان هنگام ورود شدايد و نزول بلا و پيدا شدن حاجت، چنانچه در عدةالداعى از
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه خداوند عزوجل فرمود: نيست
مخلوقى كه چنگ زند به مخلوقى غير من مگر آن كه اسباب آسمانها و اسباب زمين را از
او، پس اگر سوال كند مرا، عطا نمىكنم او را و اگر بخواند مرا اجابت نمىكنم و در
كافى و امالى شيخ مفيد و غيره مروى است از جناب صادق (عليهالسلام) كه فرمود: هرگاه
خواهد يكى از شماها كه سوال نكند از خداوند چيزى را مگر آنكه به او عطا كند، پس
مايوس شود از جميع مردم و براى او اميدى نباشد مگر از خداوند عزوجل. پس اگر خداوند
اين را دانست از قلب او سوال نخواهد كرد مگر آنكه به او عطا خواهد كرد در عدة مروى
است كه خداوند وحى كرد به عيسى كه بخوان مرا خواندن حزين غرق شده كه دادرسى ندارد.
اى عيسى، سوال كن مرا و غير مرا سوال مكن، پس حبس خواهد شد از تو دعا و از من اجابت
و در كافى مروى است و از حضرت سجاد (عليهالسلام) كه فرمود: ديدم همه خير را كه جمع
شده در قطع طمع از آنچه در دست مردم است و كسى كه اميد ندارد به مردم در چيزى و
برگردانده امر خود را به سوى خداوند عزوجل در جميع كارهاى خود خداوند براى او در هر
چيزى اجابت مىفرمايد و در خصال مروى است كه اميرالمومنين (عليهالسلام) فرمود: چون
عطا كرديد به سائل چيزى را، پس سوال كنيد از او كه براى شما، دعا كند؛ زيرا كه به
اجابت مىرسد دعاى او درباره شما و مستجاب نمىشود در حق خودش به جهت آن كه ايشان
دروغ مىگويند و شيخ كلينى از جناب كاظم (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود: حقير
مشمريد دعاى احدى را، زيرا كه دعاى يهودى و نصرانى درباره شما مستجاب مىشود و
درباره نفس خودشان مستجاب نمىشود و نيز روايت كرده كه فرمود: چون به سائلها عطا
كرديد، پس بياموزيد دعا به ايشان. زيرا كه درباره شما مستجاب خواهد شد و در حق
خودشان مستجاب نمىشود و بر اين مضمون اخبار بسيار است و ظاهر آن است كه اين اجابت
دعا در حق مسؤول مختص باشد به كسانى كه لامحاله دعاى ايشان مشوب به رياء و سمعه و
غفلت و قلبيه و امثال آن نباشد و با اين حال اين از ثمره و نتيجه آن صدقه خواهد
بود.
و اما دعاى اغلب اين جماعت پس داراست اكثر مفاسد و موانع دعا را علاوه بر حرمت
وسيله سوالش كه دروغ باشد، پس ميان او و اجابت مسافت بسيار باشد.
نوزدهم: از مفاسد سؤال بسته شدن راه احسان و خيرات است به ايتام و بيوه زنان و
متعففين از سوال و تذلل كه به همه صدمات فقر و عقبات مسكنت راضى و از چشيدن زهر
مسئلت و كشيدن بار منت گريزانند، چه اهل سؤال به همه اقسامش پيوسته در صدد و پيدا
كردن كسانيد كه در مقام احسان و دادن صدقه واجبه يا مستحبه يا مائلند به آن به
انواع هتك عرض و غير آن تمام يا بعض آن را خواهند گرفت و باقى را واسطه شوند در
رساندن به اهلش كه جز به اهل خودشان به كسى ندهند؛ و دانايان باهوش با ثروت كه
بتوانند اولا خود را حفظ كنند و از دامها و مكرهاى اين جماعت برهانند و آن گاه
مرتضى منش خود را از راهش در گوشهها و زير پردههاى عفت مستحقين را پيدا كنند، در
ميان هزار خير شايد يكى نباشد، چنانچه از هزار نفر يكى با خبر نيست پس آن بيچارهها
به سبب آتش حرص اين گروه بسوزند چنانچه اين گروه به نار قهر جبار و شعله سوختند
ان الذين يأكلون اموال اليتامى ظلما انما يأكلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا626
آنان كه مال ايتام را به ستم مىخورند و در شكمشان به زودى آتشى را بر افروخته؛
البته خواهند سوخت؛ چه اين مالها نيز حسب امر الاهى از آن ايتام و رفقاى او است؛
چنانچه دانستى كه زياده از آنچه آدمى به ميانه خورد و نوشد و پوشد و زن گيرد و سوار
شود بر او حرام و بايد بر مساكين و ايتام صرف نمايد. هر چند آن را از كسب حلال جمع
كرده و اگر كسى فى الجمله در حالات مردم نظر كند خواهد دانست كه چه قدر ضرر از وجود
اين اشخاص هر ساله به مستحقين مىرسد. خصوص در عتبات عاليات كه اهل استحقاقش از همه
جا بيش و طريق معاش ايشان منحصر در خيرات زوار و مترددين غربا كه ايشان را نشناسد و
نه از ناصح بى غرضى پرسند در اول ورود چنان به چنگ گرگان و به دام صيادان افتند كه
به همان كورى كه داخل شدند كورانه برگردند، هزارها زر و سيم هر ساله از اطراف در
اين بقاع آيد و حبهاى از آن به دست اهلش نرسد، خداوند به آنها انصاف و به اينها
عقل و كياست و به مستحقين رضا و قناعت عطا فرمايد.
بيستم: محتاج شدن سائل است در بسيارى از موارد به توسل به افعال قبيحه و اقوال
حرام به جهت نيل مرام و گرفتن اندكى از حطام و از مسئول كه شايق و طالب آنها است و
مسرور و خرم است به ديدن و شنيدن و نشر كردن آن كردارها و رفتارها، پس سبب شود براى
ميل قلبى و محبت مسئول او را، پيش از تاثير كردن رشوه به مال در قلوب حكام جور عرفى
و ميل ايشان به صاحب مال و دادن حكم، مطابق خواهش او؛ بلكه حال او در بدى سختتر
باشد از حال رشوه كه به مال حلال ميسر شود، هر چند مصرفش حرام باشد، زيرا كه رشوه
اينجا هم خود حرام و هم مصرفش حرام است، چون بد گفتن و غيبت كردن و تهمت زدن و
دشنام دادن و حكايت كردار و گفتار كردن دشمن دنيوى مسئول را كه شايد از يگانه دهر
باشد در تقوى و ايمان و علم و مثل آن است مدح كردن و ثنا گفتن در ضمن نثر و نظم
مسئول را به اوصافى كه دارا نيست و به كارهائى كه مبغوض خداوند است و جلوه دادن او
آنها را در نظرش، بلكه مرافقت او در آنها و شريك شدن با او در حركات و سكنات و
اطوار ناشايسته و گاه شود مسئول جرمى را هر چند كند، اما بزرگ داند و سائل مصاحب
عظم آن را از قلبش برد، يا كارى را حرام دانسته به جا آرد و او در حرمت آن شبهه كند
و بر جرئتش بيفزايد و بسا شود، كه به انواع حيله و مكر مانع شود او را از عطا و
بخشش و دستگيرى فقرا و مساكين، محض احتمال نقص و كسر در خط و نصيب خويش و همه اينها
و بيشتر از آن ديده و شنيده شده و در كتب بى كارها حكايات ايشان مذكور است و تمام
آنچه به اين وسيلهها به دست آرند خوردن مال به باطل است كه خداى تعالى از آن نهى
فرموده لاتاكلوا اموالكم بينكم باالباطل627
و سبب آنها در ابتداء سؤالهاى جزئيه بى اين محذورات است، كه چون عادت كرد و ملكه شد
به اينجا كشاند.
بيست و يكم: از مفاسد سوال خصوصا اگر بالحاح و اصرار باشد بردن او است قصد تقرب را
از مسئول و بى ثمر كردن اوست صدقات و انفاقات صاحبانش را، چه اگر مسئول از ديدن
سائل و كشف شدن حالش در نزد او از سيما و هيئت يا از چگونگى مسئلت رقتى در دلش پيدا
نشد و داعى الاهى، او را محرك نگشت كه به ميل نفس و رغبت چيزى دهد. ناچار آنچه
بالحاح و اصرار دهد از روى كراهت و حفظ عرض و دفع شر و دور كردن سائل كه مضيع وقت و
مانع شغل او است باشد. پس مالى رفته و تجارتى نشده و از جانب سائل اين خسارت به او
رسيده.
بيست و دوم: آن كه اصل سؤال و اظهار حاجت به مخلوق و طلب كردن قضاء آن از ايشان
خيانت در امانت است، بارى تعالى كه لازم بود رد آن به مقدس حضرتش؛ چنانچه شيخ كلينى
از اميرالمومنين (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود: شنيدم از رسول (صلى الله عليه
و آله و سلم) كه مىفرمود: حاجات از خداوند در سينههاى عباد، امانت است، پس هر كه
آن را كتمان كند نوشته مىشود براى او عبادتى و در ثواب الاعمال مروى است از آن
جناب كه فرمود: يا على به درستى كه خداوند قرار داد فقراء را امانت در نزد خود پس
هر كه بپوشاند آن را خواهد بود مانند روزه دار كه شب به عبادت ايستاده و هر كه آن
را افشا كند نزد كسى كه بر آوردن حاجت او، توانا است، پس نكرد؛ گويا او را كشته،
آگاه باش كه او را به شمشير و به نيزه نكشته وليكن آنچه از دل به او كرده.
بست و سوم: از مفاسد سؤال، سبب بودن او است براى باز شدن درها از فقر بر روى سائل
از جانب خداوند، كه تمام مخلوق به تمام قوت قادر نباشند بر بستن يكى از آنها، پس
گرفتار شود به آنچه از آن فرار ميكرد و براى دفع او هر مذلت و منت را به خود
مىخريد، لقمه نانى گرفته و از قرصها محروم شد و درهمى به دست آورد و گنجهاى با
عزتى بر باد داد.
در كافى از جناب صادق (عليهالسلام) مروى است كه اميرالمؤمنين (عليهالسلام)
فرمود: پيروى كنيد قول رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را كه فرمود: هر كه بر
نفس خود درى از سؤال باز كند خداوند بر او در فقرى باز مىكند و در عدةالداعى ابن
فهد، از آن جناب مروى است كه حضرت باقر (عليهالسلام) فرمود: قسم مىخورم به خداوند
و آن قسم حق است كه هيچ مردى بر نفس خويش باب مسئلتى باز نكرد مگر آن كه خداوند بر
او باب فقرى باز كرد و نيز از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه
فرمود: هر كه بر نفس خود در مسئلتى باز كند خداوند بر او هفتاد درى از فقر باز
مىكند كه پستترين آنها را چيزى نمىبندد، و از جناب باقر (عليهالسلام) روايت
كرده كه فرمود: نا اميدى از آنچه در دست مردم است عزت براى مؤمنين است و طمع آن فقر
است، حاضر شده و در درةالباهره از جناب رضا (عليهالسلام) مروى است كه فرمود: سؤال
كليد فقرى است و در خرائج قطب راوندى مروى است كه شخصى نزد رسول خدا (صلى الله عليه
و آله و سلم) آمد و گفت: دو روز است غذائى نخوردم فرمود: بر تو باد به بازار رفتن
چون روز ديگر شد آمد و گفت: يا رسول الله، رفتم بازار روز گذشته و چيزى نيافتم، پس
شب را بى شام به سر بردم فرمود: بر تو باد به رفتن بازار، پس از آن آمد، آن جناب
فرمود: بر تو باد به رفتن بازار؛ پس رفت به بازار، ناگاه كاروانى را ديد كه آمده و
متاعى با آنها است و به او فروختند، پس يك دينار زياد آورد، يعنى در فروختن منفعت
كرد، پس مرد آن را گرفت و آمد خدمت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و گفت:
چيزى نيافتم فرمود: آيا يافتى از فلان كاروان چيزى گفت: نه فرمود: بلكه سهمى براى
تو در آن زده شده بود و تو از آنجا با يك دينار بيرون آمدى گفت: آرى، فرمود: چه
واداشت تو را كه دروغ بگويى. گفت شهادت ميدهم كه تو راست گوئى و واداشت مرا بر اين
قصد اين كه بدانم كه آيا تو مىدانى آنچه مردم مىكنند و بيفزايم چيزى را بر چيزى،
پس پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود راست گفتى؛ هر كه استغنا كند خداى
تعالى او را بى نياز كند و هر كس باز كند بر نفس خويش در مسئلتى باز مىكند خداوند
بر نفس او هفتاد در را از فقر، كه پستترين آن را چيزى سد نمىكند، پس نديدند كه آن
مرد بعد از آن روز، سؤال كند، پس فرمود صدقه حلال نيست براى غنى و نه براى صاحب
اندام يا توانائى معتدل؛ يعنى حلال نيست براى او اينكه بگيرد آن را و حال آن كه
قادر است كه نفس خود را از صدقه باز دارد.
پىنوشتها:
612) سوره فاتحه 1 آيه 6
613) سوره توبه9 آيه 58
614) نهج البلاغه، شيح محمد عبده، چاپ بيروت كلمات قصار شمار 373، ص 595
615) بحار الانوار، ج 94،ص 125-124
616) بحارالانوار، ج 77 ص 142 ب7
617) قضاى وطر: بعنى بجاى آوردن آرزو و كار مهم م
618) سوره حجرات 49 آيه 12
619) بحار، ج 75 ص 122، ب49
620) به چند نسخه ديوان امام على (عليهالسلام) مراجعه شد اشعار فوق در آن پيدا نشد
و قاعدتا هم اين اشعار نيايد از مولى اميرالمؤمنين باشد، چون اين نوع نظم از آن قله
فصاحت و بلاغت بعيد است گر چه اشعار بسيار آموزنده و عبرتانگيز است، شايد هم در
نسخه مرحوم نورى بوده (والله اعلم بالصواب)
621) سوره بقره 2 آيه 273
622) سوره نجم 53 آيه 17
623) اين قصيده در ج 4 (ص 89-88 تفسير ابوالفتوح رازى؛ چاپ آستان قدس آمده است اما
در بعضى از ابيات مختصر اختلافى با ثبت مرحوم نورى دارد؛ از آنجائى كه تفسير رازى
مقدم بر اين كتاب است و از طرفى هم تصحيح شده است ما در اين جا طبق ثبت تفسير رازى
ثبت و اصلاح كرديم. گر چه اختلاف خيلى اندك است: يعنى در كل قصيده در 8 كلمه را نيز
بعنوان نسخه بدل تفسير به آنها اشاره شد و مرحوم نورى هم بعضى به نسخه بدل اشاره
كرده و بعضى اين نسخه بدلها را در متن ابيات آورده كه در اين صورت شعر غلط مىشود
چون بهر حال يكى از آنها درست است نه اين كه هر دو كلمه در متن بيايد. م
624) سوره منافقون 63 آيه 8
625) سوره منافقون 63 آيه 8
626) سوره النساء 4 آيه 10
627) سوره بقره 2 آيه 188