كلمه طيبه

علامه حاج ميرزا حسين طبرسى نورى(ره)

- ۱۹ -


بيست و چهارم: عالم عامل و حاوى حقايق فضايل و ماحى دقايق رذايل مجمع البحرين علم و تقوى مولانا الاجل، آخوند ملافتحعلى ايده الله تعالى نقل فرمود: از يكى از ثقات ارحام خود كه گفت: در يكى از سالهاى گرانى مرا قطعه زمينى بود كه در آن جو زرع كرده بودم، اتفاقا پيش از ساير مزارع خرم شد و خوشه بست و به خوردن رسيد. مردم از هر طبقه در سختى و گرسنگى بودند، دلم سوخت و دست از نفع آن برداشتم، پس به مسجد در آمدم و فرياد كردم كه جو آن زمين را واگذاشتم به شرط آن كه غير فقير از آن نبرد و فقير هم زياده از قوت روز خود و عيالش از آن نگيرد تا ساير زرعها به دست آيد، پس فقرا رو به آنجا آوردند و از سختى و شدت درآمدند و از آن هر روزه بردند و خوردند و مرا خبرى از آنان نبود. چون چشم از آن پوشيده بودم و اميدى از آن زرع نداشتم، تا آنگاه كه همه زرع رسيد و مردم در رفاهيت افتادند و از آن زمين ديگر اميدى نماند و از حصاد ساير زرعهاى خود فارغ شدم، به مباشرين حصاد گفتم كه به سمت آن قطعه روند و درو كنند شايد از كاه آن چيزى عايد شود و در ميان خوشه‏ها چيزى مانده باشد، پس رفتند و درو كردند، پس از كوبيدن و پاك كردن آنچه به دست آمده از جو ضعف ساير زمين‏ها بود و علاوه بر آن كه بردن فقراء تاثيرى در آن نكرد بر آنچه متعارف بود افزود و به حسب عادت محال بود كه يك خوشه در آن مانده باشد و اعجب از آن آن كه چون پاييز شد، حسب مرسوم كه هر زمين زرع شده بايد يك سال از او دست برداشت و زرع نكرد آن قطعه معهوده را به حال خود گذاشته نه شخمى كرده و نه تخم در آن افشانده تا آن كه اول بهار شد و برفها را به اعانت خاكستر از روى زرعها برداشتند ديديم كه آن قطعه بى شخم و تخم سبز و خرم و از همه زرعها بيشتر و قوى‏تر چنان متحير شديم كه احتمال اشتباه در مكان آن داديم، چون زرعها رسيد حاصل آن چند برابر ساير زرعها بود والله يضاعف لمن يشاء424
بيست و پنجم: و نيز نقل فرمود: از آن مرحوم كه او را بستان انگورى بود در كنار شارع عام، چون خوشه مو در اول مرتبه به خوردن رسيد، امر نمود به مستحفظ بستان كه از يك كرد آن كه متصل است به شارع دست بردارند و به عابرين واگذارند كه هر كس از هر جا به آنجا عبور كند بر او مباح و حاجت خود را از آن برآورد و جز دادن آب كارى به آن كرد نداشته باشند؛ چنين كردند و از آن وقت تا وقت چيدن تمام انگور هر عابرى از آن خورد و برد و كسى به آن كارى نداشت چون در آخر پائيز بناى چيدن شد و از همه كردهاى باغ فارغ شدند به احتمال آن كه در ميان مو شايد چيزى از نظر عابرين پوشيده و در ميان برگها خوشه مخفى شده به آن كرد رفتند چون چيده آن را آوردند چندين برابر سائر كردها انگور داشت و خوردن آن همه مترددين علاوه بر نكاهيدن چيزى از آن بر آن افزوده بود.
بيست و ششم: و نيز نقل فرمود: كه هر سال چون گندم را پاك و صاف نموده و به خانه مى‏آورد زكات آن را مى‏داد در سالى پس از تصفيه پيش از نقل به خانه به خيال افتاد كه تاخير زكات را از محلش حسنى ندارد و گندم حاضر و فقرا موجود زحمت نقل برداشته، پس فقرا را كه مى‏شناخت خبر كرد و گندم را به حساب در آورده حق فقرا را جدا نمود و در ميانشان تقسيم نمود و باقى را به خانه بردند و در ميان كندوها كه در خانه بود ريختند و مقدار وسعت هر يك معلوم و مبين بود چون حساب كرد معلوم شد كه آنچه از آن به فقراء داد از آن گندم چيزى كم نكرد مقدار آن به اندازه كه بود كه پيش از دادن حق فقراء سنجيده بودند.
بيست و هفتم: على بن ابراهيم قمى در تفسير خود روايت كرده از ابن عباس كه كسى به او گفت: گروهى از اين امت گمان دارند كه بنده گاهى گناه مى‏كند، پس به سبب آن از روزى محروم مى‏شود، پس ابن عباس گفت: قسم به خداى كه نيست خدايى جز او، هر آينه اين گمان روشن‏تر است در كتاب خداوند از آفتاب بى حجاب ذكر فرموده خداوند در سوره ن و القلم.
به درستى كه پيرمردى بود و او را بستانى بود و از ثمره آن بستان هرگز داخل منزل و خانه خود چيزى نمى‏كرد تا آن كه به هر صاحب حقى حقش را مى‏داد چون شيخ مرد، پنج پسر از او ارث بردند و بار آورد بستان ايشان در آن سال كه پدرشان مرد، بارى كه هرگز نياورده بود. پيش از آن، پس آن جوانان رفتند به سوى آن بستان بعد از نماز عصر، پس مشاهده كردند ثمره و روزى وافرى كه مانند آن در حيات پدر خود نديده بودند، پس چون ديدند آن فراوانى را طغيان و سركشى كردند و بعضى به بعضى گفتند كه پدر ما پيرى بود كه عقلش رفته و خرف شده بود، پس بيائيد از يكديگر عهد و پيمان بگيريم كه به احدى از فقراى مسلمين در اين سال چيزى ندهيم تا آن كه غنى شويم و مال ما زياد شود، پس ضياع تازه بگيريم، پس چهار نفر از ايشان راضى شدند و پنجمى خشم كرد و او همان است كه خداوند تعالى فرمود: قال اوسطهم الم اقل لكم لولا تسبحون425 وسط ايشان گفت آيا نگفتيم مر شما را، چرا تنزيه نمى‏كنيد خداى را، و اين كلام بعد از ديدن تباهى بستان بود، پس آن مرد گفت: اى پسر عباس، آن وسط ايشان به حسب سن بود گفت نه؛ بلكه در سن از همه كوچكتر بود و در عقل از همه بزرگتر و وسط هر قوم بهترين ايشان است و دليل بر اين قول خداوند است كه شما اى امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) كوچكترين قوميد و بهترين امتها، خداى فرموده: و كذلك جعلنا كم امة وسطا426 قرار داديم شما را امت وسط، پس وسطى ايشان گفت از خداى بپرهيزيد و بر طريقه پدر خود باشيد كه سالم مى‏مانيد و فائده مى‏گيريد، پس بر او حمله كردند و او را سخت بزدند، چون برادر يقين كرد كه ايشان اراده كشتن او را دارند در مشورت ايشان داخل شد با كراهت و بى رغبتى پس به منزل خود رفتند و قسم خوردند به خداوند كه چون صباح شد بچينند و نگفتند انشاءالله، پس به سبب آن گناه خداوند ايشان را مبتلا كرده و حائل شد ميان ايشان و آن روزى كه مشرف شدند بر آن، پس از ايشان خبر داد.
در قرآن مجيد انابلوناهم كما بلونا اصحاب الجنة اذ اقسموا ليصر منها مصحبين؛ و لايستثنون؛ فطاف عليها طائف من ربك و هم نائمون؛ فاصبحت كالصريم‏427 ما اختبار نموديم كفار قريش را؛ چنانچه امتحان نموديم صاحبان بستان را هنگامى كه قسم خوردند كه بچينند آن را بامدادان و انشاءالله نگفتند، پس به گرد او گرديد و احاطه كرد به او عذابى از جانب پروردگار تو در آن حال كه ايشان در خواب بودند، پس گرديد مانند صريم، يعنى سوخته، پس آن مرد پرسيد: اى پسر عباس، صريم چيست؟ گفت: شب تاريك كه نه روشنايى در او است و نه نور، چون صبح كردند آن جماعت آواز دادند يكديگر را كه ان اغدوا على حرثكم ان كنتم صارمين فانطلقوا و هم يتخافتون‏428 بامدادان بر سر محصول خود رويد اگر قصد چيدن داريد، پس به راه افتادند و ايشان با يكديگر تخافت داشتند آن مرد پرسيد اى پسر عباس، تخافت چيست؟ گفت: مشورت مى‏كردند بعضى با بعضى لكن نمى‏شنيد احدى غير ايشان ان لايدخلنها اليوم عليكم مسكين، و غداو على حرد قادرين‏429 پس گفتند: داخل نشود در آن بستان امروز بر شما مسكين و بامداد كردند در حالتى كه توانا بودند بر قصد چيدن يا بر منع مساكين يا حرمان از خير بستان كه نقيض مقصود ايشان بود از حرمان فقرا و در نفسهاى ايشان بود كه بچينند آن ثمرها را و نمى‏دانستند كه از سطوتها و نقمت خداوند، چه بر او وارد شده، پس چون ديدند او را و مشاهده نمودند آنچه بر او نازل شده گفتند انالضآلون، بل نحن محرومون430 كه مائيم گمشده، بلكه مائيم بى بهره و محروم شده، پس خداوند ايشان را از آن روزى به سبب آن معصيت كه از ايشان صادر شد محروم كرد و هيچ ظلمى نكرد ايشان را قال اوسطهم الم اقل لكم لو لا تسبحون431 گفت: بهتر ايشان آيا نگفتم به شما چرا تسبيح نمى‏كنيد قالوا سبحان ربنا انا كنا ظالمين432 گفتند: منزه است خداى ما، ما از ستمكاران بوديم، فاقبل بعضهم على بعض يتلاومون، قالوا يا ويلنا انا كنا طاغين، عسى ربنا ان يبد لنا خيرا منها انا الى ربنا راغبون، كذالك العذاب و لعذاب الاخرة اكبر لو كانوا يعلمون‏433 پس رد كرد بعضشان بر بعضى و يكديگر را ملامت مى‏كردند گفتند اى واى بر ما، بر ما كه بوديم زياد روندگان شايد پروردگار ما عوض دهد ما را بهتر از آن كه ما به سوى پروردگار خود راغبيم همچنين است عذاب و هر آينه عذاب آخرت بزرگتر است اگر بدانند.
بيست و هشتم: در تفسير امام حسن عسكرى (عليه‏السلام) مذكور است كه: روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به اصحاب خود فرمود: كه كدام از شما در شب گذشته شرم كرد از برادر خود يا پنهان كرد خود را از برادرى كه در راه خدا داشت به جهت فقرى كه در او ديده بود آن گاه شيطان وسوسه كرد در آن برادر و پيوسته با او مجاهده كرد تا بر او غلبه نمود، پس على (عليه‏السلام) فرمود: منم يا رسول الله، پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: يا على خبر ده به آن برادر، مؤمنين خود را تا پيروى كنند به كار نيك تو به آن مقدار كه توانايى دارند هر چند نرسد احدى از ايشان به مقام تو و نشكافد كسى غبار تو را و نكرد به سوى تو كه سبقت مى‏گيرى به سوى فضائل مگر نگريستن آفتاب از زمين و اقصاى مشرق از اقصاى مغرب، پس على (عليه‏السلام) فرمود: يا رسول الله گذشتم به مزبله فلان قبيله مرد مؤمنى از انصار را ديدم كه مى‏گرفت از آن مزبله پوست خربزه و خيار و انجير و آنها را از شدت گرسنگى مى‏خورد چون او را ديدم حيا كردم كه مرا به بيند، پس خجل شود، پس اعراض كردم از او و به منزل خود آمدم و براى سحور و افطار خود دو قرص نان جو مهيا كرده بودم، پس آنها را به نزد آن مرد آوردم و به او دادم و گفتم از اين تناول كن هرگاه گرسنه شدى، پس به درستى كه خداى عزوجل بركت را در آن قرار مى‏دهد، پس گفت اى ابوالحسن من مى‏خواهم امتحان كنم اين بركت را، چون يقين دارم به راستى گفتار تو من گوشت جوجه مى‏خواهم كه بعضى از اهل منزل من آن را خواسته، پس گفتم به او بشكن از او چند لقمه به عدد آنچه مى‏خواهى از جوجه كه خداى تعالى آن را جوجه مى‏كند به جهت سؤال من از او به جاه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آل طيبين طاهرين (عليهم‏السلام)، پس شيطان در دلم خطور داد كه اى ابو الحسن تو اين را مى‏كنى با او شايد او منافق است و من سزاوارم براى نيكى كردن و چنين نيست كه هر نيكى مى‏رسد به مستحقى و گفتم به او كه من مى‏خوانم خداى را به محمد و آل طيبين او (عليهم‏السلام) كه او را توفيق اخلاص دهد و از كفر دور كند اگر منافق است؛ زيرا كه صدقه كردن من به او به اين دعا بهتر است از صدقه كردن به او و به اين طعام شريف كه سبب مالدارى و غنا است، پس شيطان را غلبه كردم و خداى را در نهانى از آن مرد با اخلاص به جاه محمد و آل طيبين طاهرين او (عليهم‏السلام) خواندم، پس لرزيد رگهاى گردن آن مرد و بر او درافتاد بلندش كردم و گفتم: تو را چه شده، گفت: من منافق بودم و شاك در آنچه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آنچه تو مى‏گويى، پس پرده برداشته شده از آسمانها و حجابها، پس ديدم بهشت را و آنچه از خيرات كه شمرده بودند و پرده برداشته شد از طبقه‏هاى زمين، پس ديدم دوزخ را و آنچه به آن از عقوبات ترسانديد و اين در آن حال بود كه ايمان در دلم جاى كرد و خالص شد به او قلبم و زايل شد از من شكى كه مرا كور كرده بود، پس آن مرد آن دو قرص را گرفت و گفتم به او هر چه مى‏خواهى بشكن از اين قرص اندك اندك كه خداى تعالى بر مى‏گرداند او را به آنچه مى‏خواهى و آرزو دارى پس پيوسته چنين بود كه منقلب به گوشت و چربى و شيرينى و رطب و خربزه و ميوه‏هاى زمستانى و تابستانى تا آن كه خداوند ظاهر كرد از آن دو گرده نان امر عجيبى و گرديد آن مرد از آزاد كرده‏هاى خدا از دوزخ و از بندگان برگزيده‏هاى اخيارش شد.
بيست و نهم: مرحوم خلد آشيان حاج مهدى سلطان آبادى كه از نيكان عباد و صلحاء اخيار و مهاجر از شغل ديوان و سالها مجاور قبر اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود نقل كرد كه در مدينه طيبه بعد از مراجعت از حج بيت الله الحرام به جهت مخارج راه معطل شدم، پس مبلغى قرض كردم و چون بر حال نخاوله كه شيعيان فقير مجاور آن بلد شريفند مطلع شدم، قدرى از آن تنخواه را به ايشان دادم، پس از آن چون حساب پول را كردم پنج تومان زياده بود از بركت آن اعانت است.
سى ام: ايضا نقل كرد كه در سالى چون از خرمن فارغ شديم گندم را كيل كرده زكات آن را از همان جا داديم، بعد از آن به قدر يك ماه آن گندم در همان خرمن كه حيوانات و موش‏ها از آن بردند و خوردند آن گاه آن را كيل كرديم با كيل روز اول موافق بود از آنچه به زكات رفته بود و حيوانات تلف كردند كسرى نكرده بود.
سى و يكم: و نيز نقل كرد و از بعضى ثقات ديگر نيز شنيدم كه شبى جناب عالم جليل آخوند ملا محمد تقى فراهانى سلمةالله كه از جمله اجله علماء و صلحا است، با برادرش دعوت كردم و در خانه تدارك دو نفر مهمان را گرفتم در شب عدد مهمان به دوازده رسيد كه بى وعده و خبر آمدند و خواستند برگردند، مانع شدم و گفتم هر چه هست با هم مى‏خوريم دو قاب كوچك از طعام و دو كاسه كوچك خورش و دو نان سنگك حاضر كردم كه خوراك سه چهار نفر بيش نبود. اين غذا را اشخاص مفصله كه جناب آخوند و برادرش و سه نفر ديگر از قريه ابراهيم آباد و جناب آقا شيخ اسماعيل محلاتى با دو نفر ديگر و جناب آخوند ملا غلام على خوانسارى و دو نفر ديگر كه به جهت مرافعه آمده بودند و خودم، خورديم و سير شديم و نصف آن غذا بيشتر صرف نشد و يك نان و يك پشقاب طعام و يك كاسه خورش زياد آمد كه فهميدند و از اين بركت متحير ماندند.
سى و دوم: و نيز نقل كرد كه وقتى در خدمت جناب عالم ربانى و چشمه فيض سبحانى المولى الاعظم والطود الاشم آخوند ملا فتحعلى سلطان آبادى ايده الله تعالى به سامرا مشرف شدم، چند مرتبه خرجى كه به جهت راه برداشته بودم شمردم پانزده تومان بود و دو تومان آن را به جناب معزى اليه دادم، بعد از چند روز باز آن تنخواه را شمردم پانزده تومان بود از آن چيزى كم نشده بود.
سى و سوم: و نيز نقل كرد كه وقتى در نجف اشرف تنخواهى داشتم بعضى از فقراء را دستگيرى كردم، چون دوباره آن تنخواه را شمردم به قدر ده يا پانزده قران بر آن تنخواه افزوده شده بود، علاوه بر آنچه از آن به فقراء داده بودم، چند ماه قبل از اتمام اين كتاب به جوار رحمت الهى پيوست.
سى و چهارم: در ابواب جنان واعظ قزوينى (قدس سره) مذكور است كه يكى از شارحين احاديث نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم) در طى شرح حديث فى كل كبد اجر روايت نموده كه حاصل معنى آن است كه مردى بود در بنى اسرائيل پاى سعيش در طريق جهالت فرسوده و دامن زندگانيش به اوساخ نافرمانى آلوده وقتى به سفر رفت در راهى به سر چاهى رسيد سگى را ديد از بسيارى تشنگى زبانش از كام برآمده مرد را از حرارت عطش آن سگ آتش در دل افتاده، چون دلو درسى نداشت عمامه از سر گرفته كاسه چوبين كه داشت بر آن بسته و از چاه آب كشيده سگ را سيراب گردانيد، پس الله تبارك و تعالى به پيغمبر آن عصر وحى نمود انى قد شكرت له سعيه و غفرت له ذنبه لشفقته على خلق من خلقى به درستى كه من به تحقيق سعى آن را مشكور گردانيدم و گناه او را آمرزيدم از جهت شفقت و دلسوزى كه او بر خلقى از مخلوقات من نمود، پس اين خبر به آن مرد رسيد از گناهان توبه كرد و آب توفيق پاكدامنى خود را برسن مدآه پشيمانى از چاهسار آمال و امانى بر آورد.
سى و پنجم: شيخ صدوق در خصال روايت كرده از حضرت سجاد (عليه‏السلام) حديثى كه خلاصه‏اش اين است كه سه نفر با هم قسم خوردند كه به مدينه آيند و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را بكشند، پس حضرت از اصحاب خواست كه كسى برود و آنها را دفع كند، كسى جواب نداد، على (عليه‏السلام) حاضر نبود خبر كردند آمد، پس عازم شد حضرت درع خود را بر آن جناب پوشانيد، شمشير خود را بر او حمايل كرد و بر اسب خود سوار كرد تشريف برد، پس از سه روز برگشت و با او بود يك سر و ده اسير و سه شتر و سه اسب و عرض كرد، چون به وادى رسيدم اينها را ديدم بر شتر سوارند، پس از اسم من پرسيدند؟ گفتم: على بن ابيطالب پسر عم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گفتند: ما براى خدا رسولى نشناسيم و فرقى نكند چه تو را بكشيم چه او را، پس اين مقتول بر من حمله كرد، تا اين كه فرمود: پس او را ضربت زدم و سرش را بريدم آن دو نفر گفتند: به ما رسيده كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) رؤف و مهربان است ما را به نزد او ببر تعجيل مكن و اين رفيق ما مقابل هزار سوار بود؛ پس حضرت فرمود: يكى از اين دو را نزديك آر نزديك آمد به او فرمود: بگو اشهد ان لا اله الا الله نگفت، فرمود: دور كن و گردنش را بزن، پس ديگرى را خواست و به آن نيز فرمود: قبول نكرد او را نيز فرمود: كه بكشد چون اميرالمؤمنين (عليه السلام) خواست گردنش را بزند جبرئيل نازل شد و گفت: پروردگارت به تو سلام مى‏رساند و مى‏فرمايد كه او را مكش زيرا كه او خلق نيكو دارد و در قوم خود سخى بود، پس آن مرد در زير شمشير گفت: اى رسول رب توست كه بر تو سلام مى‏رساند فرمود: آرى، گفت: سوگند به خدا هرگز مالك نبودم درهمى را با بودن برادر براى من و روى بر نگردانم در حربگاه و در بعض نسخ چنين است كه رو ترش نكردم در ايام گرانى من شهادت مى‏دهم ان لا اله الا الله و انك رسول الله پس حضرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اين كسى است كه او را حسن خلق و سخاوت به سوى جنات نعيم كشاند و در باب ششم آخر اين خبر به نحو ديگر گذشت.
سى و ششم: و نيز صدوق در امالى خبرى طولانى نقل كرده كه ملحض آن اين كه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) شبى در مكه اعرابى را ديد، كه خود را به پرده كعبه آويخته و از خداى مغفرت مى‏طلبيد، حضرت به اصحاب خود فرمود: خداى كريم‏تر است كه مهمان خود را رد كند شب دوم او را ديد كه باز به پرده آويخته و از خدا مى‏خواهد، كه به او جنت دهد و از آتش برهاند. حضرت فرمود: كه خداوند به او داد شب سوم باز ديد او را به همان حالت كه از خدا چهار هزار درهم مى‏خواهد، پس حضرت او را خواند و فرمود: از خدا مهمانى خواستى، داد، بهشت خواستى داد، برگرداندن دوزخ خواستى كرد؛ امشب چهارهزار درهم مى‏خواهى گفت تو كيستى؟ فرمود: على بن ابيطالب گفت: تو والله مقصود منى، هزار براى صداق هزار براى دين هزار براى خريدن خانه هزار براى معاش فرمود: در مدينه بيا به خانه من، بعد از زمانى رفت و بر آن جناب وارد شد طعامى نداشت كه به او دهد، پس از خانه بيرون رفت و به سلمان فرمود: باغى را كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) براى من غرس كرد به فروش، پس آن را به دوازده هزار درهم فروخت و دراهم را آورد. حضرت اعرابى را خواست چهارهزار درهم به او داد و چهل درهم نيز براى خرج راه فقرا خبر شدند آمدند حضرت قبضه قبضه از آن دراهم مى‏گرفت و به آنها مى‏داد تا تمام شد به خانه برگشت فاطمه (عليهاالسلام) پرسيد باغ را فروختى ثمن آن چه شد، فرمود: دادم به كسانى كه حيا كردم خوارشان كنم به جهت مذلت سؤال پيش از آن كه سوال كنند، گفت: من گرسنه و دو فرزندم گرسنه و شك ندارم كه تو نيز گرسنه‏اى براى ما يك درهم از آن قسمت نبود، پس دامن آن جناب را گرفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) تشريف آورد آن مكرمه را ساكت كرد و رفت، اندكى نكشيد كه برگشت و هفت درهم آورد و فرمود: آن را طعام بخرند چون فاطمه (عليهاالسلام) آن را به اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) داد گفت: بسم الله والحمدالله كثيرا اين رزقى است از جانب خداوند، پس امام حسن (عليه‏السلام) بيرون رفت مردى را ديد كه مى‏گويد: كيست كه قرض دهد، غنى وفا كننده، يعنى خداوند را، حضرت به امام حسن (عليه‏السلام) فرمود: به او بدهم گفت: آرى، به خدا، پس تمام را به او داد و گفت: اى پدر همه را دادى فرمود: آن كه اندك را داد قادر است بر دادن زياد، پس حضرت به در خانه مردى رفت كه درهمى قرض كند، پس اعرابى را ملاقات كرد كه ناقه دارد گفت: يا على، اين ناقه را از من بخر فرمود: بها ندارم گفت مهلت مى‏دهم فرمود: به چند گفت به صد درهم، فرمود: اى حسن بگير، پس از او گذشتند اعرابى ديگر را ديدند به همان صورت وليكن در لباس ديگر گفت: يا على، ناقه را مى‏فروشى، فرمود: چه خواهى كرد. گفت: بر پشتش جهاد مى‏كنم اول جنگى كه پسر عمت برود. گفت: اگر راست گويى براى تو باشد بى بهاء گفت قيمت آن نزد من است و تو آن را به قيمت خريدى به چند خريدى فرمود: به صد درهم گفت: براى تو باشد هفتاد درهم‏434 پس صد و هفتاد درهم را از او گرفت و ناقه را داد و در جستجوى آن اعرابى بر آمد كه صد درهم را به او داد پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديد كه در وسط راه نشسته كه هرگز نديده بود آنجا نشيند چون او را ديد خنديد و فرمود: يا ابالحسن اعرابى را مى‏طلبى كه به او بها ناقه را دهى گفت: آرى فداى تو شود پدرم و مادرم، فرمود: آن كه ناقه را فروخت جبرئيل بود، آن كه از تو خريد ميكائيل و شتر از شتران بهشت بود و دراهم از نزد پروردگار عالميان، پس آن را در راه خير انفاق كن و از احتياج و درويشى مترس.
سى و هفتم: فقيه كامل، حاج ملا احمد نراقى در خزائن خود نقل كرده از شخصى كه از اصحاب بعضى از صلحاء بود كه پس از مردن آن مرد صالح او را در خواب ديدم؛ از او پرسيدم كه خداوند با تو چه كرده گفت: مرا در محضر جلال خود واداشت و فرمود: آيا دانستى كه براى چه تو را آمرزيده‏ام، گفتم: به اعمال صالحه‏ام فرمود: نه، گفتم: به اخلاصم در بندگى فرمود: نه گفتم: به فلان و فلان فرمود: نه به جهت هيچ از اينها تو را نيامرزيدم، گفتم: الهى پس به چه مرا آمرزيدى فرمود: آيا به خاطر دارى وقتى را كه در كوچه‏هاى بغداد راه مى‏رفتى پس گربه كوچكى را ديدى كه سرما او را عاجز كرده بود و او پناه مى‏برد به پايه ديوار از شدت يخ و سرما او را گرفتى محض ترحم بر او و در ميان پوستين خود كه در بر داشتى جاى دادى كه او را از سرما نگاه دارد، گفتم آرى فرمود: چون بر آن گربه ترحم كردى ما بر تو رحم كرديم.
سى و هشتم: بحر زاخر و عالم فاضل معاصر ميرزا محمد باقر خونسارى، در روضات الجنات نقل كرده كه روزى يكى از لشكريان جناب عالم جليل آخوند ملا خليل قزوينى، شارح كافى را ملاقات نمود، در يكى از كوچه‏هاى قزوين و در دست آن شخص برات جويى بود بر بعضى از رعايا، پس به جناب آخوند داد كه بخواند تا اسم آن شخصى كه حواله بر اوست معلوم شود، چون آن جناب آن را خواند فرمود: اين نوشته به اسم اين بنده است و آن شخص را به منزل خود برد و آن مقدار جو را با شد رغبت به او داد چون آن مرد رفت و شب شد، جو را در نزد اسبان شاهى ريختند هيچ اسبى دهن به جو باز نكرده، پس ناظرين متعجب شدند و به سلطان رساندند چون از حقيقت حال استكشاف كردند و جناب آخوند را شناخت بر اكرام و احترام او افزود و در اين عمل هم صدقه غرض و هم مال بود.
مقام دوم: در اقسام صدقه به ملاحظه آنچه آن را بايد داد ممكن است بذل آن و رسيدن خيرش به عباد و اقسام انواع آن پنج است.
اول: انفاق به حالت قلبيه دوم: بذل جوارح و اعضا سوم: صدقه به زبان چهارم: مواسات به مال پنجم: صدقه كردن تبرك آنچه شوند و گاهى جدا و گاهى بعضى با بعضى.
قسم اول: انفاق به قلب؛ يعنى دوست داشتن رسيدن خيرات دنيوى و اخروى و نرسيدن شرور آنها به برادر مومن محتاج و باقى بودن نعمت موجوده و بالجمله دوست داشتن براى او آنچه را كه براى خود مى‏خواهد، بعد از فهميدن آن كه چه را بايد دوست داشت و طلب كرد و بد داشتن براى او آنچه را كه براى خود مكروه دارد، با تميز دادن آنچه را كه بايد خوش داشت و خواستن رسيدن و نرسيدن آن محبوب و مبغوض به او در مكنون ضمير و سويداى خاطر از خداوند لطيف خبير به عزم ثابت جار صدق آن ظاهر باشد بر واقف بر مخفيات سرائر و تحصيل اين مقام بر فاقد آن لازم و متحتم و بى آن سائر صدقات بى روح؛ بلكه گاهى صاحبش منسلك در رشته منافقين، چه اگر كسى چيزى به ديگرى دهد و در دل نخواهد كه چيزى را به او رسد، البته از برادران دينى او شمرده نشود، شيخ مفيد در كتاب اختصاص از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: اهل نيكى در دنيا، اهل نيكى باشد در آخرت به ايشان مى‏گويند گناهان شما آمرزيده پس نبخشيد حسنات خود را به هر كسى كه خواستيد و نيكى كردن واجب است بر هر كسى بدل و زبان و دست، پس اگر كسى قادر نباشد بر نيكى كردن به دست، پس نيكى كند بدل و زبان و اگر كسى قادر نباشد بر نيكى كردن به زبان، پس قصد كند آن را به دل و ايضا در آنجا و صدوق در كتاب اخوان از آن جناب روايت كردند كه فرمود: دوستى ابرار، مر ابرار را، ثواب است، براى ابرار و دوستى فجار مر، ابرار را فضيلت است براى ابرار و بغض فجار مر، ابرار را زينت است براى ابرار و بغض ابرار مر فجار را رسوائى و اهانت فجار است.
و در تحف العقول از جناب سجاد (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: اما حق اهل ملت تو بر تو، پس در دل داشتن يا خواستن سلامتى ايشان و پهن نمودن بال مهربانى و رافت به بدكاران ايشان الخ.
و در كافى از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: در ضمن حقوق واجبه برادر مؤمن كه آسان‏ترين حق او آن كه دوست داشته باشى براى او آنچه را مى‏خواهى براى نفس خود و مكروه دارى براى او آنچه را ناخوش دارى براى خود، و نيز از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: شش خصلت است كه در هر كس از شما باشد در پيش روى خدا باشد.435 و از جانب راست او باشد دوست داشته باشد مرد مسلم، براى برادر خود، چيزى را كه دوست دارد براى عزيزترين اهل خود و مكروه دارد مرد مسلم، براى برادر خود چيزى را كه مكروه دارد براى عزيزترين اهل خود.
در خصال از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه شيطان گفت: پنج نفرند كه مرا در ايشان حيله نيست و باقى مردم در قبضه‏436 منند و شمرد يكى از آنها، آنكه راضى باشد براى مؤمن خود آنچه را راضى است براى خود و نيز در آنجا از آن جناب.
و در امالى از جناب باقر (عليه‏السلام) روايت كرده كه: خداوند عزوجل وحى فرستاد به سوى آدم كه من براى تو كلام را جمع مى‏كنم و در امالى تمام خير را در چهار كلمه آورده، يكى براى من و يكى براى تو و يكى ميان من و تو و يكى ميان تو و مردم عرض كرد: اى پروردگار من، بيان كن آنها را براى من تا ياد بگيرم، پس فرمود اما آن كه براى من است، عبادت كنى مرا و شريك قرار ندهى براى من چيزى را و اما آن كه براى توست، جزا دهم تو را براى عملت آنگاه كه حاجت به آن از همه وقت بيشتر باشد و ام آن كه ميان من و توست، پس بر توست دعا و بر من است اجابت نمودن بعد از بيان آن سه فرمودند و اما آن كه ميان تو و مردم است پس راضى باشى براى مردم آنچه را راضى مى‏شوى براى خود، مخفى نماند كه اين طلب خير اگر براى عموم اخوان است هر چند نشناسد و از حال مايحتاج ايشان اطلاعى ندارد، پس مطلوب مطلق رسيدن خيرات است به آنها و بر گرديدن شر از ايشان و اگر اشخاص معينه باشد، پس بايد كه دوست دارد و بخواهد آنچه را خير داند براى او و صلاح بيند در حق او هر چند آن شخص به جهت جهل به منافع و مضار اشياء آن را نخواهد وليكن اگر متنبه شود محبوب او خواهد شد و همچنين بسيار شود كه محبوب انسان با محبوب برادرش مختلف شود، به حسب تكليف از روى مزاح يا شان يا قدرت يا امثال آنها و در اينجا بايد مراعات كند محبوب او را و با آن اخبار منافات ندارد والله العالم.
قسم دوم: انفاق است به جوارح و اعضا و به كار داشتن آنها در چيزهايى كه بر گرد و خير و منفعت آن به محتاجين به آنها و انواع و اصناف اين قسم قابل ضبط نيست از كثرت و اختلاف مراتب آن كه به حسب تفاوت خيرات راجعه به اخوان پيدا شود، چه گاهى شود، كه مومن در بلايا و شدايد خود را بر برادر مومن مقدم دارد و جان يا عضوى يا صحت خود را ايثار كند و به خريدن اين بلا جان و جوارح و سلامتى او را نگاه دارد، چنانچه شيخ جليل حسين بن سعيد اهوازى از اصحاب جناب رضا (عليه‏السلام) در كتاب مومن از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: قسم به خدا كه عبادت كرده نشود خداوند به چيزى افضل از اداء حق مومن، پس بعد از ذكر جمله از حقوق فرمود: اگر خيرى به او رسيد، پس حمد كن خداوند را و اگر مبتلا شد پس عطا كن به او و آن بلا را متحمل شود از جانب او اعانت كن او را و اين سه فقره اشاره به اقسام بلا است كه اگر به مال دفع شود بده و اگر به تن بايد از او دور كرد در جايى كه گريزى از آن نيست، متحمل شو و اگر ردش محتاج به اعانتى است و ايثار به جان بكن گاهى در حيوان بى خبر و پيدا مى‏شود زهى انسان بى همت كه همتش به حيوانى نرسد.
شيخ جليل مذكور در كتاب زهد از آن جناب روايت كرده كه: داود نبى (عليه السلام) گفت: هر آينه عبادتى بكنم خداوند را امروز و بخوانم زبور را خواندنى كه هرگز مانند آن نكرده باشم، پس داخل شد در محراب خود و به جاى آورد آن را چون از نماز فارغ شد ناگاه ضفدعى در محراب ظاهر شد و گفت: اى داود، به شگفت آورد تو را امروز آنچه از عبادت و قرائت كردى، گفت: آرى، گفت: البته تو را به شگفت نياورد به درستى كه من تسبيح مى‏كنم خداى را در هر شب هزار تسبيح كه منشعب مى‏شود با هر تسبيحى سه هزار حمد و به درستى كه من گاهى در قعر آبم، پس مرغ در هوا آواز مى‏كند پس گمان مى‏كنم كه او گرسنه باشد، پس خود را بر روى آب مى‏افكنم براى او كه مرا، بخورد و حال آن كه نيست براى من گناهى و شيخ مفيد در ارشاد روايت كرده كه چون حجاج والى شد، كميل بن زياد را طلب كرد، پس او فرار كرد حجاج عطا و مرسوم قبيله او را قطع كرد، چون كميل اين را ديد گفت: من سخت پيرم و عمرم تمام شده سزاوار نيست كه سبب حرمان مرسوم قوم خود شوم، پس خود به نزد حجاج آمد و به دست خود، خود را براى قومش به كشتن رساند و شيخ كشى و غير او در احوال محمد بن ابى عمير كه فقيه‏ترين اصحاب حضرت كاظم (عليه‏السلام) است نقل كردند كه: چهار سال هارون الرشيد او را حبس كرد و تازيانه‏ها بر او زد كه مكان شيعيان را به او نشان دهد، آخر بروز نداد و از اين قبيل در حكايات صالحين بسيار است.
و در خصال از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه: خداوند قسم خورده كه سه صنف را در بهشت خود جاى ندهد آن كه رد كند بر خداوند يا رد كند بر امام به حق، يا حق مرد مسلمى را حبس كند، راوى گفت: گفتم بدهد به او از زيادى آنچه مالك است. فرمود: عطا كند به او از نفس خود و روح خود، پس اگر بخل كرد بر او از جنس و طينت او نيست جز اين كه در نطفه او شيطان شريك شده و از اين قسم است كردن نماز و روزه و حج و زيارت براى اموات علما و اقربا و رفقا و مباشر شدن ساختن مساجد و پلها و كاروانسرا و پاك كردن راهها و دفع دشمن جان يا مال از انسان و حيوان و راه رفتن به جهت انجاح حوائج و سوار كردن بر مركوب. و نوشتن به اشخاص مخصوصه در اصلاح مفاسد و قضاء ديون و رفع ظلم و تاليف كتاب براى هدايت يافتن و بيان آنچه در سفر قيامت به كار آيد و تبسم كردن بر درويشان و دست ماليدن بر روى ايتام و استقبال مسافر و مشايعت ايشان؛ بلكه به اشاره سر و با به هم زدن چشم در جاهاى ديگر بسيار منافع دارد و مضرت را دفع مى‏كند. و بالجمله هر چه عقلا آن را نيك دانند و خوب شمارند؛ صدقه است؛ چنانچه در اخبار بسيار از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده كه فرمود: هر نيكى صدقه است و به جهت تبرك بعضى اخبار متعلقه به اين قسم را بيان مى‏كنيم.
در كتاب جعفريات از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: صدقه چيزى است عجيب، پس ابوذر گفت: يا رسول الله، كدام صدقه افضل است فرمود: گران‏تر آنها به حسب قيمت و نفيس‏ترين آنها در نزد اهلش گفت: اگر براى او مالى نباشد. فرمود: از باقى مانده و زيادى طعام است، گفت: اگر نباشد براى كسى زيادى غذايى، فرمود: راى نيكوئى كه به آن رفيق خود را ارشاد كنى گفت: اگر نباشد براى او رايى، فرمود: زيادى قوتى كه به او مر ضعيفى را اعانت كنى گفت اگر استطاعت آن را ندارد، فرمود: به مزد كارى كند و مغلوبى را اعانت نمايد؛ يعنى از دست ستمگرش برهاند گفت: يا رسول الله، اگر نكرد، فرمود: نگاه دارد اذيت خود را از مردم، پس به درستى كه آن صدقه‏اى است كه به آن از نفس خود كثافات و قذارت را پاك مى‏كنى؛ چنانچه گذشت كه صدقه قلب را تطهير مى‏كند نص آيه شريفه گويا غرض آن باشد كه اين هم داخل است در آيه و براى طالبين آموختن آداب احمدى همين حديث شريف در اين باب كافى و وافى و دستورالعملى است براى معرفت جميع آنچه توان، آن را صدقه داد.
و در رساله اهوازيه جناب صادق (عليه‏السلام) - كه جماعتى از علماء روايت كرده‏اند - مذكور است كه فرمود: هر كس بر نشاند برادر مومن خود را بر شتر سواريش، سوار مى‏كند او را خداوند بر شترى از شتران بهشتى و به او بر ملائكه مقربين مباهات مى‏كند و در تفسير امام حسن عسكرى (عليه‏السلام) مذكور است كه فرمود: زكات دهيد به مال و جاه و قوت بدن، تا آن كه فرمود: زكات به قوت اعانت كردن توست برادر تو را كه خرش يا شترش در صحرايى يا جاده از رفتن بازمانده و او استغاثه مى‏كند؛ كسى او را دادرسى نمى‏كند، كه متاعتش را بار كنى و خودش را سوار كنى و او را به قافله برسانى و ظاهر اين فقره من باب المثال باشد، چنانچه در ذيل آيه و مما رزقناهم ينفقون437 مى‏فرمايد از اموال و قوت در بدنها و جاه و در مثال دوم مى‏فرمايد: مانند مرد كه كورى را مى‏كشد و او را از مهالك نجات مى‏دهد و يارى مى‏كند مسافر را در بار كردن متاعش بر حيوان كه از كار افتاده و دفع كردن از مظلومى كه ظالمى متوجه او شده به زدن يا اذيت كردن.
و در عوالى ابن ابى جمهور از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: هر كه برود نزد برادرش براى طلبى كه او از او دارد تا آن را به او ادا كند، پس براى او با نرفتن صدقه‏اى است و كسى كه اعانت كند بر سوار كردن، پس براى او به آن عمل صدقه‏اى است و كسى كه دور كند كثافتى را، پس براى او به آن كار صدقه‏اى است و كسى كه درست و تسويه كند كوچه را، پس براى او به آن عمل صدقه‏اى است و هر نيكى صدقه است.
در غرر و درر از اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: گشاده رويى تو اول احسان توست و فرمود: خوش رويى اول عطاهاست و در ضؤ الشهاب سيد فضل الله راوندى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: از جمله صدقه آن است كه سلام كنى تو بر مردم با روى گشاده و در خرايج قطب رواندى مروى است از آن جناب كه فرمود: جماع كردن، تو عيالى را صدقه‏اى است. كسى گفت: يا رسول الله، به شهوت خود مى‏رسيم و زن مسرور مى‏شود، آيا پس به ما اجر مى‏دهند فرمود: مرا خبر ده كه اگر آن شهوت را در حرام قرار مى‏دهى آيا گناه كرده بودى، گفت: آرى، فرمود: آيا در شر حساب كشيده شويد و در خير حساب كشيده نشويد.
و در كتاب قرب الاسناد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: به مردى از صحابه در روز جمعه آيا امروز روزه گرفتى گفت: نه فرمود: امروز به چيزى صدقه دادى گفت: نه، فرمود: بر خيز و با اهلت مقاربت كن، كه اين كار از تو بر او صدقه‏اى است و در عوالى اللئالى مروى است كه اعرابى وارد مسجد شد كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و اصحابش از نماز فارغ شدند، پس حضرت فرمود: آيا مردى هست كه تصدق كند بر اين مرد، پس با او نماز كند، پس شخصى بر خواست و نماز را اعاده كرد و آن مرد با او نماز كرد.
و در كافى از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: اگر راه بروم در حاجت برادرم كه مسلم است محبوب‏تر است نزد من از اين كه هزار بنده آزاد كنم و سوار كنم بر هزار اسب زين كرده با لجام در جهاد در راه خدا و به روايتى هر كه در راه رود در حاجت برادر مسلم خود خداوند مى‏افكند بر او به هفتاد و پنج هزار ملك و قدمى بر نمى‏دارد، مگر آن كه مى‏نويسد خداوند براى او به آن قدم حسنه و مى‏ريزد از او به آن قدم سينه و بلند مى‏كند براى او درجه چون فارغ شد از حاجت او مى‏نويسد خداوند براى او اجر يك حاجى و يك عمره كننده و به روايتى وحى كرد خداوند به موسى كه از بندگان من كسانيند كه متقرب مى‏شوند به من به حسنه؛ پس حكم مى‏كنم او را در بهشت؛ يعنى هر جا كه خواهند منزل كند، موسى گفت: خداوندا كدام است آن حسنه فرمود: راه مى‏رود با برادر مومن خود در قضا حاجت او آن حاجت برآورده شود، يا نشود و به روايتى هر كه سعى كند در حاجت برادر مسلم خود محض رضاى خدا مى‏نويسد، خداوند عزوجل براى او هزار هزار حسنه كه مى‏آمرزد، در آن حسنات خويشان و آشنايان و همسايگان و برادران او را بر اين مضمون اخبار بسيار است و ايضا در آن كتاب از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: هر مسلمى كه خدمت كند گروهى از مسلمين را عطا مى‏كند خداوند به او به عدد آن جماعت خدام در بهشت؛ و در رساله اهوازيه مذكور است كه هر كه خدمت كند برادر مومن خود را خادم مى‏دهد به او خداوند از ولدان مخلدين و قرار مى‏دهد او را با اولياء صالحين طاهرين.
و در عيون مروى است كه: حضرت على بن الحسين (عليه‏السلام) سفر نمى‏كرد، مگر با رفقائى كه او را نشناسند و شرط مى‏كرد بر آنها كه از خدام ايشان باشد در هر چه به او احتياج دارند و در اخبار بسيار شمرده شده از صفات محسنين و از حقوق اخوان وسعت دادن مجلس براى برادر مسلم و فرمودند: در تابستان ميان هر دو به قدر استخوان ذراعى باشد و در فقه الرضا (عليه‏السلام) مذكور است كه كوشش كن كه ملاقات نكنى برادرى از برادران مومن را، مگر آن كه تبسم كنى در روى او و خنده كنى با او در آنچه در او خوشنودى‏هاى خداوند است؛ زيرا كه روايت مى‏كنم از ابى عبدالله (عليه السلام) كه فرمود: هر كه خنده كند در روى برادر مومن خود محض فروتنى براى خداى عزوجل او را در بهشت داخل مى‏كند و در اخبار بسيار امر به مصافحه و معانقه و بوسيدن و زيارت كردن و ملاقات يكديگر شده و براى آنها ثواب‏هاى بسيار ذكر فرمودند كه جاى ذكر آنها نيست و امر فرمودند به نوشتن كاغذ در سفر و فرستادن خادم يا كنيز كه جامه او را بشويد و غذاى او را مهيا كند و جامه خواب او را بيندازد اگر خادمى ندارد و اين را از حقوق واجبه شمردند. و حضرت صادق (عليه‏السلام) به معلى فرمود: در عداد حقوق واجبه سوم آن كه اعانت كند او را به جان خود و مال خود و زبان خود و دست خود و پاى خود.
در كتاب دعوات سيد فضل الله راوندى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: واجب است بر هر مسلمى در هر روزى صدقه، كسى عرض كرد كه طاقت دارد اين را فرمود: دور كردن تو خس و خاشاك را از راه صدقه است و دلالت كردن تو مرد را به سوى راه؛ يعنى گمشده راه را به راه رساندن صدقه است و عيادت كردن تو ناخوشها را صدقه است. و نهى تو از منكر صدقه است و رد سلام صدقه است و در امالى از آن جناب روايت كرده كه فرمود: هر كه دور كند از راه مسلمين چيزى را كه به ايشان اذيت مى‏رساند مى‏نويسد خداوند براى او ثواب خواندن چهارصد آيه كه هر حرفى به ده حسنه است. و نيز روايت كرده كه حضرت سجاد (عليه‏السلام) مى‏گذشت بر كلوخ در ميان راه، پس از اسب فرود مى‏آمد و به دست خود آن را از راه دور مى‏كرد و نيز در آنجا مروى است كه جناب عيسى گذشت به قبرى كه صاحبش را عذاب مى‏كردند، سال ديگر بر آن قبر گذشت ديد عذاب نمى‏كنند، پس از خداوند سبب آن را پرسيد وحى رسيد، اى روح الله، بزرگ شد او را پسرى صالح، پس راهى را اصلاح كرد و يتيمى را جاى داد، پس او را آمرزيدم به كارى كه پسرش كرد.
مولف گويد: هر گاه برداشتن خاشاكى از راه مسلمانان كه به دست يا پا ضررش جزئى و اذيتش بسيار كم است چنين منزلت بزرگ و ثواب عظيم دارد، پس برداشتن خاشاك شبهات و وساوس شياطين جنى و انسى از كفار و عامه و زناديق كه جامه تشيع بر تن پوشاندند از راه دين قويم و صراط شرع مستقيم به نوشتن كتاب و توضيح جواب و حفظ ايتام آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) از لغزش قدم و به سر فرو رفتن در اطباق جهنم ثوابش هزارها بالا و اجرش بى حد و احصا خواهد بود، و در باب چهارم اشاره به اين مقام شد.
و در تفسير امام حسن عسكرى (عليه‏السلام) مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كس دست بمالد بر سر يتيمى به جهت مهربانى به او قرار مى‏دهد، خداوند براى او در بهشت به هر موئى كه از زير دستش مى‏گذرد، قصرى پهن‏تر از دنيا و آنچه در او است و آنچه ميل كند به آن نفسها و لذت برد از او چشمها عطا مى‏فرمايد و نيز فرمود: هركس بكشد كورى را چهل گام در زمين هموارى مقابله نمى‏كند به قدر سوزنى از آن را پر بودن تمام زمين از طلا و اگر زمين محل خطر و هلاكت باشد مى‏يابد آن را در ميزان حسنات خود روز قيامت فراخ از دنيا به صد هزار مره و فزونى گيرد بر جميع گناهانش و آنها را نابود كند. و او را در اعلاى جنان و غرفه‏هاى او فرود آرد و صدوق در فقيه روايت كرده كه عمر بن يزيد گفته گفتم به ابى عبدالله (عليه‏السلام) نماز بكنم به نيابت ميت، فرمود: آرى، حتى اين كه او در تنگى است، پس خداوند فراخ مى‏كند بر آن تنگى را، پس نزد او مى‏آيند و مى‏گويند تخفيف داده شد از تو اين تنگى به جهت نماز فلان برادر تو و فرمود: خوشحال مى‏شود ميت به ترحم بر او و استغفار براى او؛ چنانچه خوشحال مى‏شود زنده به هديه كه براى او مى‏آورند.
شيخ طوسى و شيخ مفيد و شيخ نجاشى رحمهم الله نقل كردند كه: صفوان بن يحيى كه از اصحاب جناب رضا (عليه‏السلام) است و به تصريح ايشان اوثق اهل زمان خود در نزد اهل حديث بود و عابدترين ايشان شب و روزى صد و پنجاه ركعت نماز مى‏كرد؛ و در سال سه ماه روزه مى‏گرفت و زكات مال خود را هر سال سه مرتبه بيرون مى‏كرد، چون كه او و عبدالله جندب و و على بن نعمان كه هر دو از بزرگان اصحاب حضرت كاظم (عليه‏السلام) بود، در مسجدالحرام جمع شدند و با هم معاهده كردند كه اگر يكى از ايشان مرد باقى مانده؛ نماز او را بكند و روزه او را بگيرد و حج او را به جا آورد و زكات از جانب او بدهد، مادامى كه زنده است، پس آن دو مردند و صفوان ماند و وفا كرد به آن عهد به نيابت آن دو نماز مى‏كرد و روزه مى‏گرفت و حج مى‏كرد و هر چيزى از نيكى و صلاح كه براى خود مى‏كرد براى آن دو رفيق نيز مى‏كرد رحمه‏الله و حشرنا معه.
مخفى نماند كه: از اقسام انفاق به جوارح؛ بلكه به زبان و مال اصلاح مفاسد آحاد اخوان و مفاسد ما بين ايشان است كه در آن تاكيد و ترغيب بسيار شده خداى تعالى مى‏فرمايد: انما المومنين اخوة فاصلحوا بين اخويكم‏438 جز اين است كه مؤمنين با يكديگر برادرند، پس اصلاح كنيد بين برادران خود و ايضا مى‏فرمايد فاتقوالله و اصلحوا ذات‏439 بينكم از خداى بپرهيزيد و اصلاح نماييد احوالى را كه ميان شما است و از حضرت شعيب حكايت فرمود: كه ان اريد الا الاصلاح مااستطعت440 از دعوت كردن شما جز اصلاح غرضى ندارم تا قوه دارم و فرمود: و ما كان ربك ليهلك القرى بظلم و اهلها مصلحون‏441 خداى تعالى چنين نباشد كه هلاك نمايد قريه را به سبب ظلمى و حال آن كه اهل آن قريه اصلاح كنندگانند.
و در تهذيب شيخ طوسى مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اصلاح حقيقت احوال ما بين خلايق بهتر است از عامه نماز و روزه و در عقاب الاعمال از آن جناب مروى است هر كس راه رود به جهت اصلاح ميان دو نفر صلوات مى‏فرستد بر او ملائكه تا برگردد و داده مى‏شود به او اجر شب قدر و در ارشاد ديلمى از آن جناب مروى است كه نكرده مردى عملى بعد از بپاداشتن واجبات بهتر از اصلاح ميان مردم كه بگويد خيرى را با اشاره به خيرى كند.
و در كافى از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: اگر صلح كنم ميان دو نفر خوش‏تر است نزد من، از آن كه دو اشرفى صدقه بدهم و نيز فرمود: صدقه كه خداوند دوست دارد آن را اصلاح ميان مردم است هرگاه فاسد شدند و نزديكى ميانشان هرگاه از يكديگر دور شوند؛ يعنى آشتى دادن ايشان چون به يكديگر خشم كنند و نيز فرمود به مفضل كه چون ديدى ميان دو كس از شيعه ما نزاعى، پس برطرف كن آن را به دادن مالى از مال من و نيز روايت كرده كه از ابوحنيفه سايق حاج كه پيشرو قافله بود براى پيغام آوردن كه گفت گذشت به ما مفصل و من و دامادم در ميراثى نزاع مى‏كرديم، پس ساعتى بر سر ما ايستاد بعد از آن گفت: به سوى منزل من بيائيد، پس آمدم نزد او، و برطرف كرد فساد را از ميان ما به چهارصد درهم و داد آن را به ما از جانب خود، چون هر يك از ما از ديگرى مطمئن شد كه ديگر دعوى بر او نكند. گفت: آگاه باشيد به درستى كه آن درهم از مال من نيست وليكن امام جعفر صادق (عليه‏السلام) مرا امر كرده، چون دو مرد از ياران ما در چيزى نزاع كنند ميان ايشان اصلاح كنم و منازعت از مال او دفع كنم، پس آن كه دادم از مال ابى عبدالله (عليه‏السلام) است.
و در تفسير قمى مروى است در صفات لقمان كه: ميان دو نفر كه با هم مخاصمه يا مقاتله مى‏كردند نمى‏گذشت، مگر آن كه ميان ايشان صلح مى‏داد و نمى‏گذشت از ايشان تا از يكديگر باز شوند در كتاب جعفريات مروى است كه: اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: احمق‏ترين مردم كسى است كه پر كند مكتوب خود را از ترهات؛ يعنى سخنا بى فايده و كلمات باطله و بيهوده جز آن نبود كه حكما و علما و اتقيا و نيكان مى‏نوشتند. سه چيز كه به آن چهارمى نبود، هر كس باطن خود را نيكو كند خداوند ظاهر او را نيكو مى‏كند و هر كس ما بين خود و خداى تعالى را اصلاح كند، خداى تعالى ميان او و ميان خلق را اصلاح مى‏كند و هر كس همتش در آخرت باشد، خداى تعالى هم او را از دنيا كفايت كند و در كافى چنين است كه هر كس اصلاح كند سريره خود را خداوند علانيه او را اصلاح مى‏كند، در اين خبر اشاره‏اى است به كيفيت دخول در اين امر عظيم كه حقيقت آن مقصد كلى انبيا بود از اصلاح آوردن مفاسد دينى و مالى و عرضى خلايق به نحو اتم و اكمل، چه انسان مصلح بايد ابتدا به اصلاح خود كند، آنگاه به اصلاح نزديك‏ترين خلق به او از فرزند و عيال و به همين نسق تا آن كس كه دستش به او رسد آنگاه به اصلاح ما بين اخوان كه پست‏ترين مراتب اصلاح است بپردازد اما اصلاح خويشتن، پس متوقف است بر اصلاح ايمان و عقايد از مفاسد آن از شرك در ذات و صفات و افعال و محبت و نفاق و سؤ ظن به خداى تعالى در كردارش كه سبب است براى آمدن بسيارى از صفات ذميمه و اخلاق قبيحه كه، پس از اصلاح عقايد بايد در اصلاح آنها بكوشد و پاك كند قلب را از مفاسدى كه خود آن را كسب نموده و صفات خبيثه كه قلب را به آن تيره و تاريك و سخت نموده و آن آئينه عرش نماى الاهى را چركين و سياه كرده كه خداى تعالى آن را سالم و صاف و نورانى و پاك آفريده بود و متوقف است اصلاح آن بر صلاح ماكول و مشروب و لباس و سخن و مسكن و زن و مصاحب و ساير امور كه مزاول و مرتكب آن است، و در امور معاش خود آن را مدخلت داده يا ضرورى بود.
و بالجمله تربيت قوه نباتيه و قوه حيوانيه و تكميل آن به قانون الاهى و آداب شرعيه كه به بعضى از آن در باب ششم اشاره شد نه به نحوى كه غالب خلايق پيشه گرفتند كه از هر چه خواستند و ايشان را خوش آمد مرتكب شوند، هر چه باشد از هر كجا به هر حال در هر چه بر او مترتب شود روى برنگردانند و نه به نحوى كه اهل بدعت سرمشق دهند از تحريم حلال و خراب نمودن بنيه و ضعيف كردن قوه كه مركب سوارى سير انسانى است و امانت الاهى است كه مامور است به حفظ و حراست او، از بيرون رفتن از جاده مستقيمه به طرف افراط يا تفريط كه، نگاهاندنش به آن حد كه از عهده تكليف بر نيايد و سركشش نكند، به نحوى كه در زير بار اوامر و نواهى نيايد، چون به همت عالى و تاييد الاهى رشته اين عمل را به دست آورد و لذتش را چشيده درصدد و اصلاح قلب برآيد و صفات رذيله او را با تامل صادق اگر تواند خود پيدا كند وگرنه با داناى عيب جوى عيب گوى بى غرضى مستفسر شود و ماده و سبب آن صفت را كه از كجا آمده بفهمد و به علم و عمل خود را از آن خلاص كند و فساد او را به صلاح مبدل نمايد.

پى‏نوشتها:‌


424) سوره بقره 2 آيه 261
425) سوره قلم 68 آيه 28
426) سوره بقره 2 آيه 143
427) سوره قلم 68 آيه 17 و 18 و 19 و 20
428) سوره قلم 68 آيه 22 و 23
429) سوره قلم 68 آيه 25 و 24
430) سوره قلم 68 آيه 26و 27
431) سوره قلم 68 آيه 28
432) سوره قلم 68 آيه 29
433) سوره قلم 68 آيه 30 و 31 و 32 و 33
434) يعنى هفتاد درهم سود داد.م‏
435) يعنى در پيش روى عرش‏خداوند و از طرف راست عرش يا كنايه از نهايت قرب است چنانچه مقربين سلطان در پيش رو يا طرف رسات او باشند منه.
436) كسى كه چنگ زند به دامن لطف خداوند از روى نيت صادقه و تكيه كند بر او در جميع كارهاى خود و كسى كه زياد باشد تسبيح او در شب و روز او و كسى كه راضى الخ و كسى كه جزع نكند بر مصيبت تا برسد به او كسى كه راضى باشد به آنچه خدا براى او تقسيم كرده و مهموم نباشد براى رزق خود منه.
437) سوره بقره 2 آيه 3 و انفال 8 آيه 3 و حج 22 و آيه 35 و در چند سوره ديگر اين آيه تكرار شده.
438) سوره الحجرات 49 آيه 10
439) سوره الانفال 8 آيه 1
440) سوره هود 11 آيه 88
441) سوره هود 11 آيه 117