وحى
وحى از امور غيبى و در ارتباط خداوند
تبارك و تعالى با موجودات و داراى مراتبى چند است ، گاه خطاب زنبور عسل
برگير از كوهها و درختان خانه هائى و نيز از آنچه برافرازند سپس بخور
از هر ميوه اى و راههاى خداى خويش جز اين نيست كه من بشرى مانند شما
هستم كه وحى شد به سوى من كه جز اين نيست شير بده پس موقعى كه براى او
در هراس افتادى در دريا رهايش كن ، نترس و اندوهگين مباش ، او را به تو
باز مى گردانيم و او را از پيامبران قرار مى دهيم ) .
پس كيفيّتى از سخنان رب العالمين وحى مى باشد، و در بُعد انسانى آنجا
كه تبليغ و ارشاد متروك مانده ، و از جهات مختلف لازم باشد، انجام مى
پذيرد، و هميشه لذا قوام و هستى ذرّات كائنات در ارتباط با خطاب و وحى
حضرت سبحان است جلّ جلاله و وسوسه هاى شيطانى فقط در مطرودينِ از
گناهكارى كاربرد دارد.
س ه 2/10/62
شكر
حمد و سپاسِ خداوند تبارك و تعالى حاكى
از انديشه رسا و نشانه شرك ناپذيرى انسان از نظر قرآن كريم است ، آنجا
كه در گستره نعمات الهى ، كه به شماره نمى آيد سپاس خداوند و اعمال
سپاسگزارانه اعضاء و جوارحِ بدن ، جريانى حيات بخش است كه جسم و جان را
طراوت مى بخشد.
در هر نماز بعد از نام مبارك پروردگار، نخستين كلام ، حمدِ قادر متعال
است كه بارها در هر شبانه روز تكرار مى شود و ماهها و سالهاى عمر را در
بر مى گيرد، و در كنارِ آن همه كلمات طيّبه ، به زندگى ارزش و بهاء
مى دهد.
انسان ها نيز وقتى به يكديگر كمك و احسان مى كنند و يكديگر را ارشاد مى
كنند، ايجاد حق مى شود، و اين حق را، در صورت الهى بودن ، بايد به نوعى
جبران نمود. ولى اگر آن حقْ الهى نباشد موجب حقوق نمى شود، فى المثل
اما در اداء حقوق انسان ها نكته اى است كه بايد به آن توجه نمود، و آن
اينكه همه سپاس ها از آن خداوند تعالى است ، كه مسبب الاسباب و قادر
مطلق است ، و بندگان وسيله اند و تشكّر از آنها مرحله اى حسّاس است كه
شيبى لغزنده به سوى شرك دارد، لذا سپاس از آنها نبايد استقلالى باشد،
مثل اينكه بيمار به طبيب معالج بگويد كه اگر شما نبوديد من مرده بودم !
و از اين قبيل تصوّرات كه فراوان است ؛ بلكه بهتر است بصورت پاداش ،
هديه ، دعا و استغفار اداء حق نمود.
احسان و نيكى نمودن به والدين قسمتى از اداء حقوق آنهاست كه بر گردن
فرزندان دارند.
در هر حال اداء ننمودن حقوق انسان ها، چه در سطح خانواده و يا جامعه ،
به تدريج انسان را گرفتار و از تعالى باز مى دارد و اين كليّت در
ادارات ، فروشگاهها و در سطوح تعليم و تربيت ، كشاورزى ، صنايع ، و تا
همه جا، گسترده است .
س ه 27/11/62
افسانه حيات
در كوچه باغ عمر، منم ، حيران نشسته
اى
|
تو(42)
ز آشيان پريده ، ز صحرا گذشته اى
|
پژواك كوه گوئى همه ، هاى هاى دل
|
آواى مرغ ، زمزمه دل شكسته اى
|
شام فراق و صبح اميد، در كنار گريخت
|
تك ناله ها، به بدرقه ات تا كه رفته
اى
|
آن لحظه وداع كه ، هماى خيال ما است
|
افسانه حيات ، به نگاهى گفته اى :
|
روز و شب و سحر، همه فرياد رفتن است
|
پير و جوان و طفل ، همه نوبت نشسته
اى
|
جمعى ز كفر معصيت ، در حيرت گناه
|
جمعى ز شوق دوست ، به سر عاشور بسته
اى
|
با كاروانيان بگذشتم ، ز كوى عشق
|
تا بنگرم چسان ؟ چگونه ؟ تو اى گل
شكفته اى
|
تا بنگرم كتاب و دعاى تو، در كجاست
|
يا در كجا؟ جانا؟ غريبانه خفته اى
|
پرسم ز ماجرا و بگوئى ، ز سر گذشت
|
از شام غسل خون كه به مهتاب رفته اى
|
طول سفر كه بود ره لبيك تا خدا
|
در آخرين نفس چه شنيدى چه گفته اى ؟
|
الحق كه قدس بود، و صفا بود، و مروه
بود
|
آن دشت و كوهسار، كه به ميقات رفته
اى
|
در لا مكان عشق ، من و دل در كنار
تو
|
دست دعا، كه گوهر ايثار سفته اى
|
يا رب همه ز تو است ، جوانى و شور و
حال
|
شوق لقا به دل ، گِل خوبان سرشته اى
|
س ه 11/5/69
آزمون هاى عمر
از مشيّت الهى است كه لحظات عمر همه در امتحان و آزمايش بگذرد،
و آن روز كه امتحانى باقى نماند، مسلّما از عمر هم هيچ باقى نمانده است
، از اين توفيق اجبارى ما بايد سپاسگزار باشيم چه اگر بنا باشد كه آدمى
به كمال برسد، و بداند آنچه را كه بايد بداند، و بشناسد آنچه را كه
بايد بشناسد و خود را به شايستگى برساند و در آن تثبيت شود، لازم است
دوره اى را بگذراند كه در آن با ظرائف خلقت و عظمت آفرينش در
روياروئى و تماس نزديك باشد، تا در جزء و كل ، او را به ذات احديت
رهبرى نمايند.
با فطرت پاك و نفْس بى غرض اين مهم به سادگى حاصل مى شود، و نوسانات
غيب و شهود، او را به پيش مى برند و به كمال انسانى نزديك و نزديك تر
مى سازند.
رسيدن به اين لحظه از عمر، انديشه اى رسا و جانى باصفا مى خواهد كه با
فريب خدائى است مدد گيرد و با كاروانى با اين همه دانستنيها همچنان پيش
رود، رفتنى كه رجعت به سوى اللّه است جلّ جلاله .
اگر توانائيهاى خلق الساعه از حضرت بارى تعالى مدد نكند، آزمايشها
جانكاه و مشقّت بار مى شود، نكته اى كه با همه نكات در هم مى آميزد،
فرح و انبساط و صبر و استقامت را سبب مى شود و يقين را شكل مى دهد.
اكنون با كلام خداوند تبارك و تعالى جان خود را روشنى بخشيم و آنچه در
مورد امتحان و آزمايش بايد بدانيم از مكتب قرآن بياموزيم آنجا كه مى
فرمايد: جانها و ثمرات ، و بشارت بده صبركنندگان را، آنهائى كه وقتى
مصيبتى به آنها مى رسد مى گويند ما از خدائيم و به سوى او بر مى گرديم
اينها آن كسانى اند كه خداوند
(تبارك و تعالى )
بر آنها درود و رحمت مى فرستد و اينها آن كسانى اند كه از هدايت
يافتگان اند.
(43)
س ه 18/11/62
جهاد اكبر
آنچه كه ما در مجاهده با آنيم بسى بى شمار است ، چرا كه نعمت ها
بى شمار است ، رحمت ها بى شمار است و خواستهاى ما بى شمار است .
نخست از انديشه و انديشيدن و صحيح يا باطل انديشيدن به كنكاش نشينيم تا
در آنچه كه بايد در اين رهگذر بدانيم توشه برگيريم ، و در اين رابطه ما
چه خوشبختيم كه قرآن كريم در پيشِ رو داريم و اين همه كلمات جان بخش از
رهنمون به سوى نور و صفا و راستى اند.
تفكّر و تعقّل و تدبّر همه در حيطه انديشه اند، همانگونه كه شك و يقين
، ايمان و كفر، اميد و ياءس ، سوءظن و حسن ظن نيز چنين اند، انديشه و
اين همه كه در پيرامون دارد بعدى باطنى است ، و با اينكه به ظاهر تجلّى
عملى ندارد مع الوصف سرچشمه اى از انعكاسات عملى است و رفتار و گفتار و
كردار را مبنا و پايه است ، و انسان را مدارى است به سوى بهشت يا دوزخ
.
در مجاهده ، جهاد اكبر همان تزكيه و تصفيه ابعاد باطنى است ، پس آنچه
اصل است باطن است و آنچه تَبَع است ظاهر و عمل است .
لذا در امتحان و آزمايش دوره عمر كه در آنيم ، هنوز به حدّ عمل نرسيده
چه بسا كه از آزمايش گذشته باشيم ، و اگر به باطن نپردازيم چون آن
نمازگزارى مى مانيم كه همه عمر نماز گزارد، و هيچ نماز بجاى نياورد، و
آن قارى قرآن را كه در قرائت توجّه و تدبّر نداشت ! لذا آنچه باطن و
انديشه ما را در صدر است در ابعاد كفر يا ايمان انسجام مى پذيرد، و اين
محك و آزمون همه شخصيت ما را مى سازد، انديشه رسا و بى شائبه لازم است
تا تصويرِ ايمان گيرد.
پس در جهاد با نفس كه جهاد اكبر است بايد بكوشيم تا نخست بر قُلّه
ايمان به خداوند تبارك و تعالى فراز آئيم و در آنجا اتّكال يابيم و در
همه قيام و قعود در سجود باشيم كه اللّه اكبر است ، و دنياى دل اين همه
پر عظمت كه مى تواند اين حقيقت را درك نمايد. اگر در سازش با زندگى
غفلتْ ما را تخدير نمايد، به شكست در جهاد اكبر بر خود رضا داده ايم ،
و اين آن را سبب است كه از آنچه واقعيّت است در حجاب شويم ، غفلت از
ذكر، غفلت از تفكّر، غفلت از انجام واجبات و همه از اين گونه و هم در
ابعاد ديگر كه ره آوردى جز سيئات ندارد، و در گريز از اين همه بيراهه
ها به صراط مستقيم ، اگر كمك الهى مدد نكند چه كسى را اميد نجات است كه
قرآن كريم مى فرمايد:
س ه 9/12/62
شنيدن
شنيدن خود نيز عَقَبه اى است در امتحان ، كه گذر از آن به سلامت
، نه آسان نيست ، بلكه كشتزار ذهن را دانه ها در منقار دارد. آن شنيدن
ها كه روح را به تيرگى مى كشاند و هوس را مى آرايد و نهال گناه مى
نشاند را، چگونه مى توان در مقايسه با كلمه طيّبه منكِر بود، صداى
پيامبران گوش را فرا مى گيرد و جان از آن نشاءت مى يابد، و بر ظلماتِ
ذهن نور مى پراكند، پس بايد و يا آيا نبايد كه بدانيم آنچه را بايد
بشنويم گوش فرا داريم ، و آنچه نبايد كه ، تا جان را از آلودگى حفظ
نمائيم .
كند، و هم اينكه نه دروغى در آن شنيده مى شود، آنجا، بهشت خدا، كه مظهر
كمال و جمال و صفا است ، از آلوده شنيدن ها مبرّاست .
(اگر آنان را به هدايت بخوانى ، نمى شنوند، و مى
بينى كه به تو مى نگرند، ولى نمى بينند) . آنان مى شنيدند، مى
نوشتند، حفظ مى كردند ولى نمى شنيدند، چرا كه جان آنان روح آنان ، قلب
آنان ، در حجاب از شنيدن بود و بر خسران آنان اين همه مى افزود! و چون
پيامبر در لقاى خدا از آنان چهره پوشاند، همه را ناديده انگاشتند، كه
نديدند، چرا؟ كه گناهكاران توانِ ديدن را از كف بدهند، و به راه خود
رفتند كه مى رفتند، و در وَيْلى رها شدند كه مى كندند.
پس آنچه صلاح ماست كه بشنويم و از آن جانِ ما نقشى گيرد و به اوج
نشيند، جز به يارى پروردگار ميسّر نيست كه او صراط مستقيم است ، كه
شنيدن ها را هم كه بر آن محور باشد مشخص مى نمايد كه در صدر متن از آن
تبرّك جستيم كه
(آنچه را كه علم به (صحّت ) آن
ندارى پيروى مكن كه گوش و چشم و دل مسئول اند) .
(44)
س ه 14/12/62
نگاه
در نگرش انسان ها به عظمت خلقت ، و سكون و آرامش حاصل از تسليم
در مقابل اين همه شكوه آفرينش ، همه و همه مدد الهى در معرفت و توجّه
به حقايق است ، آنجا كه خداوند تبارك و تعالى اما كمالِ جذّابيتِ
بدايعِ خلقت ، در طهارت و معصوميّتِ ناظر به رابطه است ، و ديدن زيبائى
ها در كودكى كه با معصوميّت تواءم است ، شيوائى ديگر دارد و هميشه در
ذهن باقى مى ماند و مشام جان را نوازش مى دهد. اما هر چه بر سنين عمر
عارى از تقوى افزوده مى شود، كدورت گناه آسمان ديدن ها را كه اين همه
وسيع است فرا مى گيرد و بر كشتزارِ دل ها ابر غم به بارش در مى آيد، و
لذّت كاذب ، آلودگان را به انس مى نشيند، كه خنده گناهكاران چون نيشخند
بزهكاران شوم است .
در گذر از بلايا و امتحان هاى زندگى عَقَبه نگاه ، چون شنيدن ها،
پرتگاهِ سقوط بسيار دارد، همان گونه كه واجدِ در حدّى غائى بيانگر است
:
(مى داند خيانت چشمها را و آنچه در سينه ها
پنهان دارند) .
در برهه ديدن ها، باز هم ، به آواى توان بخش قرآن كه ما را ره به كمال
است جان خود را به صفا مى نشينيم كه مى دهد و رسيدن آن ) . اين دو آيه
مباركه و آيه اى كه در صدر متن ذكرِ آن آمد، از نمونه آيات الهى اند كه
براى توجّه دادن به بدايع خلقت است .
(بگو سير كنيد در زمين و ببينيد عاقبت گناهكاران
چگونه بود) زمانى نيز نظر نمودن جنبه خود توجهى دارد، در آورده
ايد پرهيزگار باشيد براى خدا، و بايد هر كس نظر كند كه چه براى فردايش
فرستاده است ) .
س ه 23/12/62
زبان
آنكه با آن ياد خدا را ترنّم مى نمائيم ، و با آن در تاريكى ها
به مناجات مى نشينيم ، وحدت و هم در ابعاد نفسانى زبان ، آنجا كه دل
سخن مى گويد، و جان با موجودات به نجوى مى نشيند!
اكنون به دنياى خود توجّه مى نمائيم ، كه از معنا و ماده است ، از غيب
و آشكار است و همه عظمت در عظمت است ، لَسَمِعْتُم مَا اءَسْمَع
))(45)
اگر نبود پر حرفى هاى شما و اگر نبود كه دل شما حالت چمن دارد
(كه هر حيوانى در آن مى چرد) شما آنچه كه
من مى بينم را مى توانستيد ببينيد و آنچه كه مى شنوم را مى توانستيد
بشنويد.
پس بر ماست كه از بيغوله هاى زبان بگريزيم ، از بيغوله غيبت كه گوشت
برادر خوردن است ، از تهمت ، بدگوئى ، دشنام كه همه سقوط است و از
وَيْلِ سكوت آنجا كه بايد بخروشيم ، و از غبار ننگ آنجا كه بايد به
دفاع سخن گوئيم و از شكست اسلام آنجا كه بايد از امر و نهى لب فرو
نبنديم چرا كه نفاق است اگر آنجا كه بايد، لب فرو بنديم ، و شرك است
اگر آنجا كه نبايد، به مدح پردازيم گاه بيان كلمه اى حق ، فرد و خلقى
را به سعادت كشاند و زمانى بيان كلمه اى باطل ، گروهى را به فساد و
تباهى مبتلا گرداند.
آنجا كه به خدا پناه مى بريم بايد از زبان هم به خدا پناه بريم و تكرار
اين استعاذه را فراموش نكنيم كه خود را بر فراز قلب ما، پنهان نموده
است .
س ه 6/1/63
دل
دل يا قلب از جهت معنا باطنِ انسانىِ شخص است و نقطه ابتداء و
انتها و مركزى نفس و روح يا جان مى باشد. و اين كه پروردگار جلّت
عظمتُه در آيه مباركه فوق در كنار گوش و چشم ، دل را نيز مسئول ، ذكر
فرموده ، به اين واقعيّت است كه كِشتگاه شنيدن ها و ديدن ها، و مركز
تعقّل و نتيجه گيرى ، و رضا و تسليم است . و وقتى آيا سينه ات را گسترش
نداديم ، باز به همين معناست ، منتها گاهى احساس اثر و تشابه لفظ
باعث ادغام معنى است ، مثلا وقتى انقلابى روحى به ما دست مى دهد،
دستگاه پيچيده اعصاب ما به شدّتْ عمل كرده و عكس العمل نشان مى دهد، و
در اين رابطه ، انعكاس طبيعى در بدن و بالاخص در مركز گردش خون ، در
قفسه سينه ، حادث مى شود كه براى همه قابل درك است ؛ طپش قلب ، گلگونى
سيما، يا رنگ پريدگى ، لرزش ، ترس ، سكته و حتّى پيرىِ آنى يا تدريجى ،
عوارض آن است ، و در هر مرحله يكى ديگرى را از معنا و ماده تداعى مى
نمايد.
و اما آنجا كه نفس بخواهد، تمايل مى يابد، و اين تمايل اگر شيطانى باشد
و يا از هواى نفس امّاره ، از محدوده شرع خارج است ، و همگون شعله اى
است كه با گذشت عمر و ضعف بدنى گاهى رو به كاهش مى نهد و وَبال بر جاى
مى گذارد و زمانى تا حدّ كفر و نفاق تثبيت مى گردد و به خلود در دوزخ
مى پيوندد و در اين رهگذر چه بسيار كه نهال نيك بختى ها را مى سوزاند و
واقعيّت هاى انسانى را دود و خاكستر مى نمايد و اما خواستن ها وقتى در
حدّ غائى مشروع و ربّانى شد، عشق خدائى مى آفريند و بدنِ فانى را نويد
زندگى جاويد مى دهد، در آنجا، فرد سعه صدر مى يابد، و بر عفريت هاى هوس
نهيب بر مى آورد، تلوّن در چهره حادث نمى شود، به مدح و ذم گفتن ها بى
اعتنا مى نشينيم :
((لَو
لا تَكثيرٌ فِى كَلامِكُم و تَمْري جٌ فِى قُلوبِكُم لَرَاءَيتُم مَا
اءَرى وَ لَسَمِعْتُم مَا اءَسْمَع ))(46)
(اگر نبود پرحرفى هاى شما، و دلهاى شما كه همچون هرزه زار است نبود، هر
آينه مى ديديد آنچه را كه من مى بينم و مى شنيديد آنچه را كه من مى
شنوم ) . و اين به سوى هنگامه قلبِ سليم است ،
س ه 14/1/63
سفاهت
سفاهت ، سستى انديشه و نوعى كم عقلى به معناى عدم كارآئى عقل
است . چون عقل لازمه حساب و عقاب مى باشد بنابراين به اين صورت نيست كه
واقعا سست عقل يا كم عقل باشد، بلكه هواى نفس درك اوليّه و تشخيص
منصفانه را سركوب مى نمايد و استمرار اين ناسپاسى به تدريج باعث تيرگى
و كدورت اين قوّه تشخيص مى شود، و تجاهلِ مقدّماتى كار را به سفاهت تا
حدِّ قباحت كفر مى رساند.
و اما آنجا كه خود را از آلوده شدن در بند نگيريم ، و عقالِ عقل ، ذهن
را مقيّد نسازد، و درك وقاحت ها ما را كفايت نكند، در بى قيدى هاى
سفيهانه به جَوَلان در مى آئيم ، و نيروئى در از هم گسيختگىِ معنوى ،
جلودار ما نخواهد بود، و جهت استمرارِ بى توجّهى به درك اوّليه ، از
دست داده ، و در اين مخمصه ، هواى نفس و شيطان وسوسه گر را در يك يا
چند بُعد بر خود تسلّط داده ايم . ما يا هر كس كه چنين كند براى
استقرار روحِ متزلزل خود حتى از كلمات نيز جهت مى گيرد، همان گونه كه
غريق از تخته پاره اى ، فى المثل از لفظ بد قياس خوب را براى خود تداعى
مى نمايد، و حالت رضايت تصنّعى از خود را در خود پى ريزى مى نمايد، و
مى خواهد با انبوهى از تباهى ها به خود استحكام وجودى بخشد، لذا با
صحيح انديشيدن و به حق پيوستن پذيرائى ندارد مگر بر پايه نادرستى هاىِ
ديگر چون دروغ ، فريب ، نفاق . لامحاله نتيجه اين گونه خود محورى ها،
جبهه بندى در مقابل حقايق الهى است و ابتداى قيام هاى شيطانى ، كه از
حدّ گمان و زبان به عمل منتهى مى شود و در همه اين احوال به علّت احاطه
قدرت لايزال الهى ، هر چه مى كند بر خود مى كند، و اين مصداقِ كامل
سفاهت و كم خردى است كه معجونى است از انحراف و تجاهل و استمرار و جبهه
بندى
(پس خداوند بر آنان ستم نمى كند بلكه خود
بر خويشتن ستم مى كنند) .
س ه 28/1/63
مَقام
مَقام وسيله برترى هاست ، و انسان ها را گذرگاهى در تكامل صورى
و معنوى است و يا سقوط در تباهى ها، و آنجا به سوى تكامل است كه بر
صراط مستقيم الهى باشد و بر آن روال نه افراطى را در برگيرد و نه
تفريطى را، آن مقام كه مقام معنوى و انسانى است شايسته است كه فراگير
باشد، تا روح از آن نشاءت گيرد و سينه از آن تنگى نپذيرد. مقام يك
انسانِ والا در اين است كه به پستى ها نگرايد و خويشتن خويش را به
خبائث نيالايد، در جذب به ماديّات و زيبائى هاى زندگى خود را به زشتى
نكشاند، و خود را فراموش نكند كه كيست و از كجاست و به كجاست و تا به
كجاست ، و در اَمريه خواستن ها زمين گير نشود، كه عمر بزودى مى گذرد كه
اگر جز براى خدا باشد براى اين همه شيطان هاست .
و اما مقام از نظر صورى ، برترى ظاهرى بر ديگرى يا ديگران است كه تكبّر
را در سايه دارد و محروميّت را در آخرت ، مگر، و مگر كه براى خدا باشد
و خدا با او، كه مردان خدا را سايه نيست تا شبح كبر در آن خانه كند، كه
همه پرهيزكاران است ) .
حقيرى مقامْ طلب ، در كلبه بر صدر مى نشيند، و در نگاه حقارت مى
پراكند، و در صدا توجّه مى طلبد، و در حضور پاى مى فشارد، از خلوتِ نفس
، آنجا كه مى شود تا بينديشد، مى گريزد، اهانت مى كند، ناسزا مى گويد،
پرخاشگر و پرخاشجو است كه شياطين چنين اند.
على را آن هنگام كه هنگامه غدير بود مى نگريم كه به آن همه تبريك هاى
چاپلوسانه توجّه نكرد كه او براى خدا كه على براى خدا بود.
كفش بى ارزش تر است مگر ...
(47).
و از آن جا به ديار كفر مى رويم ، آنجا كه شيطان به خدا كافر شد كه گفت
من چنينم و او چنان . اين دنياى ما همه پر است از اين گونه ! و ناياب و
كمياب است از آن گونه كه على بود و پيروانش ، ولى سراى آخرت را با ما
فاصله اى نيست ، و آن هنگام كه جاهلان آنان را مخاطب قرار دهند سخن به
سلامت گويند، در نارواها حضور نيابند، و در گذر از بيهودگيها
بزرگوارانه بگذرند.
س ه 11/2/63
ازدواج (1)
آيات الهى با ما سخن مى گويند و ما را به خدا، به عظمت خدا، به
قدرت خدا به اقرار مى نشانند كه آيات الهى همه
(و از آيات الهى اينكه همسرانى از نوع خودتان خلق كرد تا به آنان آرامش
يابيد و بين شما دوستى و مهربانى قرار داد همانا در آن نشانه هائى است
براى مردمى كه فكر مى كنند) . تفكر و انديشه در آيات مقدسِ
مربوط به زناشوئى نيز فكر هر انديشمندى را در عظمتى از حيرت فرو مى
برد، آنجا كه آرامش و محبّت است ، آنجا كه مانع معاصى و انحرافات است ،
آنجا كه كودك پاى به عرصه مى گذارد، مى خندد، مى گريد، سخن مى گويد،
راه مى رود و پدر و مادر را به رفتن توجّه مى دهد؛ در جمع ، همه تنبّه
و زيبايى ، همه تكامل و تقواست ، چرا كه همه در راه خداست و در راه خدا
همه هر چه هست زيباست .
دختر جوانى كه تلا لوئى از نور ايمان بر چهره دارد و پرده عفافى بر آن
، نام خدا مى برد، و با جوانى مؤ من كه خون ايمان در هر دو مى دانند كه
زناشويى فقط يك تسلّى و تعيّش نيست ، بلكه جهاد مقدّسى است كه به كمك
هم شروع مى نمايند و در راه خدا يار و ياور و همسر يكديگرند، و در طول
زندگى چه گذشت ها كه ذخيره مى كنند و چه رحمت ها كه و مردان پاك براى
زنان پاك اند) .
فِتنَةٌ فِى الارضِ وَ فَسادٌ كَبير
))(48)
(اگر كسى نزد شما به خواستگارى آمد كه دينش و
امانتش مورد رضايت بود توافق كنيد و گر نه فساد بزرگى در زمين پديد
آيد) . پس آن كه به نماز گرايش ندارد، و در روزه تمارض مى كند،
و در هنگام دفاع تجاهل گر است ، او شوم است نه شوى ، و مقدّمه بلاست نه
زندگى و صفا. اينان در خور زنانى اند كه صدا به نامحرم مى لرزانند، و
ديده از ديدنِ كه للّه للّه (زنان ناپاك براى مردان ناپاك اند و مردان
ناپاك براى زنان ناپاك اند) .
اصل دوم براى شايستگى در ازدواج امانت است ، بايد دانست كه ازدواج به
مفهوم خلعِ يد از خواستهاى طبيعى نيست ، چرا كه لامحاله در زندگى
زناشويىِ دو فرد، كم و بيش اختلافات تربيتى ، اختلافات روانى ، موانع
طبيعى ، بيماريها و محروميّت همراه است ، اگر امانت در بين نباشد هر
لرزشى را لغزشى در پى خواهد بود، و اگر طرفينِ ازدواج را از امانت نقصى
حاصل آيد، نقص در بهره گيرى صحيح از ازدواج خواهد بود، آنجا كه بايد
دست و ديده و دل حتّى در فشارِ محروميّت ها امين باشد، و از ابلاغ دانش
ها، پيام ها، گفتن ها، شنيدن ها، و امر و نهى ها. پس اگر امانت نباشد
چه مى ماند؟!
زن را چادرى كه او را بپوشاند و مردى از مردان خدا كه بتواند بر او
اعتماد نمايد كه از او، از دين او، از دنيا و آخرت او، از فرزندان دفاع
نمايد كافى خواهد بود، و بقيّه فرع است كه اگر نبود نبايد اصل در هم
فرو ريزد. و آنان كه سنّت هايى بى جا مى گذارند و جز تقوى و فضائل
اخلاقى را ملاك قرار مى دهند اگر بشود بايد گفت كه مشركينى را مى مانند
كه در كعبه ، بت نيز مى پرستيدند، چرا كه آنان كه مشرك بودند، به خدا
هم اعتقاد داشتند، و اينجا نيز چنين است كه هر دو را مى خواهند، و
خداخواهى آنان نيز براى مزايايى است كه يك فرد خدايى در زندگى منظور مى
نمايد.
(ناتمام )
س ه 17/2/63
ازدواج (2)
(به ازدواج در آوريد مردان بى همسر و
زنان بى شوهرتان را و شايستگان از بندگان و كنيزانتان را، اگر تهيدست
باشند پروردگار از فضلش بى نيازشان نمايد و خداوند وسعت دهنده داناست
) .
آن هنگام كه پسر و دخترى عهد زناشوئى مى بندند، در آن هنگام ، و در آن
هنگامه احلام طلايى ، آنچه مطمح نظر است واقعيّت هاى اين مسير است .
براى آنان كه خدايى اند، نام خدا از مبداء تا معاد و تا هميشه ، نقطه
ابتداء و اتّكاء و توكّل است ، كه همانند جرقّه اى يكباره اين همه وسعت
را روشنى مى بخشد، و هدف را الهام مى دهد. در اين شيرينى تواءم با
تشويش ، همه خود سپردن به خدا تجلّى مى نمايد، و در اين وادى خلوص ،
آواى قلب منعكس مى شود و طهارت به پاسخ مى آيد، و باز كه خدايا اين
شريك زندگى چگونه موجودى است ؟ آيا انسانى والاست ؟ يا ديوى درنده است
!؟ كه شناخت هاى قبلى هر چه باشد ناقص است ، آيا يارى در طهارت و پاكى
است ؟ و يا وسوسه گرى از فرمان برداران شياطين است !؟ اينجا، باز
امتحانى از نو شروع مى شود، و جهادى در واقعيّت ها با ابعادى ظريف و
نوسانات و پيچ و خم هاى درهم كه اينك عرق هاى هيجان به خشكى مى رود، و
زندگى على اىّ حالٍ لبخند مى زند؛ اگر به صراط مستقيم الهى طى شود، با
تناسب با سازندگى آن در راه تكامل ، مددهاى غيبى فرا مى رسد، و با
انديشه در حساب رسى هاى خود استمرار مى يابد. و اگر راه الهى نباشد، در
وسوسه هاى شياطين محاصره مى شود، در حرارت لذت هاى مجازى در تاريكى و
ابهام فرو مى رود. همسرى نابكار، فرزندانى ناسالم ، خودپرستى ها، جاه
پرستى ها، همه براى دورى از خدا او را در منگنه قرار مى دهد و به صورت
قباحت ها، وقاحت ها، نادرستى ها، آلودگيها جلوه مى كند كه شهرها و
كشورها را فرا مى گيرد و هم اكنون كه چه بسيار چنين اند.
با توجّه و دقّت در دو مورد بحث و مشابه آن در دوره زندگى ، رستگارى در
دو اصل دين و امانت محرز مى شود كه در هم ادغام اند، چرا آن كه به خدا
توكّل مى كند، تسليمِ شيطنت ها نمى شود، و آن كه عملا و با اخلاص به
خدا توجّه دارد، هدايت شده است و مى شود، و براى اين گونه افراد مسير
تا حدّ ازدواج و از حدّ ازدواج تا ابديّت مشخّص است و انحراف ناپذير، و
اين مشخّصه فلاح و رستگارى است . آنان ، آن همسران ، با تبعيّت از دين
، با توجّه به مكروهات ، هم اين عزيزان اند كه حفظ مى نمايند خود و اهل
خود را از آتشى كه سوختِ آن از سنگها و انسان هاست كه بر آنها
الَّذِينَ امَنُوا قُوا اَنْفُسَكُمْ وَ اَهْلِيكُمْ ن ارا وَقُودُهَا
النَّاسُ وَ الْحِج ارَةُ عَلَيْه ا مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِد ادٌ لا
يَعْصُونَ اللّهَ م ا اَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ م ا
س ه 24/2/63
جنگ
آن هنگام كه مردم نابكار حق ها را مى ربايند و بى گناهان را به
خون مى كشند و فضائل عالى انسانى را مى زدايند و مى روند تا در عمق
فضاحت ها و وقاحت ها همگانى را غرقه كنند، اگر نيكان مبارزه نكنند و
دفاع ننمايند، بَدان و شياطين با شدّت و حدّتى كه از كفر و نفاق دارند
نمى توانند كه آرام بگيرند، و مردم را به لطائف الحيل به گمراهى مى
كشانند و گرداب ها از واجب گشت با اينكه مكروهِ طبع شماست ، شايد چيزى
مكروه طبع شما باشد و آن براى شما خير باشد و شايد چيزى را دوست داشته
باشيد و آن براى شما شر باشد خدا مى داند و شما نمى دانيد) .
معمولا ما انسانها با بُرد انديشه خود مواضع را ارزيابى مى نمائيم ، و
توجّه به اين حقيقت كه علم و انديشه ما محدود است با باورهاى ناصحيح
تعارض دارد، ولى لطف پروردگار در اين آيه شريفه تنبّه داده كه انديشه
شما قادر به دركِ كلّى در تشخيص خير و شر نيست ، و اين اشاره رحمانى
براى تمام دوره زندگى و در كليه ابعاد به آن مى تواند رهگشاى ما در
كوره راههاى انديشه باشد، و در نتيجه ، وارستگى هاى انديشه را از قيودِ
در تباهى ها نويد دهد.
الرَّجلُ فِى سَبِيلِ اللّهِ فَاِذا قُتِلَ فِى سَبيلِ اللّه فَلَيْسَ
فَوْقَهُ بِرُّ
))(49)
للّه للّه (در مقابل هر كار نيكى ، كار نيك ديگرى هست كه از آن بهتر
است تا وقتى كه مردى در راه خدا كشته مى شود، كه وقتى در راه خدا كشته
شد، از آن بهترى وجود ندارد) .
و اما نبردِ كافر و متجاوز به مقصدِ احدى السيئتين است ، چرا، اگر
پيروز شود پيروزى در گناهكارى است و چه و آنها كه در ابهامِ ناباورى از
اين حقايق اند را، به صلاح است كه به خود آيند، و با توبه و تزكيه خود
را به راه آورند كه عمر با شتاب در گذر است ، و طولانى پنداشتن عمر
فريبى از تاريكيهاى گناهكارى و خفقانى از به هم پيوستن يك رشته تباهى
هاست نَفْسِى طَرْفَةَ عَيْنٍ اَبَدا
))(50)
كه
(خدايا به هيچ وجه مرا حتى به مدت يك مژه به
هم زدن هم به خودم وامگذار) .
س ه 8/3/63
عينيّت در كمكهاى غيبى
در آن هنگام كه حدّ، مرز زندگى مجازى و حقيقى است ، كيفيّت غيب
براى همه قابل درك است ، چرا كه وجود خلاصه مى شود و توجّه تثبيت مى
يابد، و هم آن هنگام كه محدوده جبهه جنگ باشد؛ چه شليك هر گلوله فرياد
رحلتى است . در آنجا، معاندين را همه وحشت فرا و هم روح پاك وانديشه
رسا و نورانى از حكمت را هميشه درك چنين است كه بصيرتِ اعماق را هم در
توجّه دارد، و آن كه آن را ندارد خود را هم نمى بيند، كه قطره اى آب ،
برگى گياه و گلبرگى از شكوفه نيز، همه پيام غيبى اند، كه همه هر چه هست
عظمت است ! و در درك همه تعالى انديشه ! همه راهبرى به سوى اين همه
ملكوت است ، كه خدا را به وحدت ، به قدرت و به همه نامهاى زيبا مى
ستايند.
آن هنگام كه روح از طغيان ها و طوفان هاى جسمى در امان باشد، و از اين
گونه وابستگيها كه دنياى ما در اقتضا دارد، و خوردن ها و آشاميدن ها و
خواستن ها، جسم را در انحصار نگيرند، در آن هنگام كه فرشتگان رحمت با
ما در فاصله نباشند، و در آن زمان كه سخن ها و نگاهها و شنيدن ها و
توجّه هاى حرامى روح ما را زمين گير ننمايند و انديشه ما را از كارآئى
و روشنائى باز ندارند، آن هنگام ، همانند هنگامه صوم مردان خداست كه
ماه رمضان و ماه قرآن ، و ماه ميهمانى خداست ، كه همانند وقوف در مرز
زندگى مجازى و حقيقى ، اشعه هاى غيبى جانها را روشن مى نمايند و حالت
اولياء خدا تجلّى مى يابد كه خود اين مجموعه اى از تجليّات غيبى است .
اكنون باز فراتر مى رويم ، و خدا را به دعا مى نشينيم ، و در قرآن
پروردگار را به سخن ، آنجا، در سرسراى غيب كه خود آنرا شاهديم ، ديدگان
را به قرآن جلا مى دهيم و نگاه را پيك غيب مى نمائيم ، كه صوتِ جان
نواز قرآن ديواره قرون را كمال ، در كمك غيبى و هم در اين همه عينيّت ،
لبخند زدم ! چرا كه به ياد صحراى طبس افتادم و آن همه شگفتى هاى ديگر
از كمكهاى غيبى كه در جبهه ها داريم ! قلم را بوسيدم و در كنارش آرام
گرفتم ، همگونه شهيدى كه در كنار اسلحه خود به خواب مى رود. ولى او در
صحراى محشر با اسلحه خود آرام و زيبا قدم برمى دارد و بدون سؤ ال و
جواب از باب المجاهدين وارد بهشت مى شود، ولى مرا وحشت بيدارى و ولوله
گناهكارى در پى .
س ه 14/3/63
ادب
اِعمالِ بهترين روش ، در رابطه با بارى تعالى جلّت عظمتُه ، با
افراد اجتماع در سطوح مختلف ، و در نتيجه نسبت به كه فرمود:
((اءَدَّبَنى
رَبِّى فَاَحْسَنَ تَاءدِيبِى ))(51)
(به نيكوترين صورتى پروردگارم مرا تاءديب فرمود)
.
احتياج دارد و عقل به ادب نيازمند است ) .
اين اشاره حكيمانه بسى كارساز است و علّت آن است كه ادب ما مبتنى بر
فرامين و اشارات الهى است ، و مادام كه عقل بر مبناى ادب تشحيذ مى شود
استمرار الطاف الهى تبارك و تعالى را شامل است ، و به اين مناسبت ، عقل
بدون ادب نمى تواند، نامحدود، صلاحيّت ها را تشخيص دهد، و آنرا در
ابعاد زمانى و مكانى عموميّت بخشد و بر صحّت و سقم مطلبى صحّه گذارد،
چه پشتوانه ماوراء ادراك بشرى و خدائى ندارد، پس عاقلترين فرد مؤ دب
ترين مى باشد، و لا محاله مؤ دب ترين آن باتقواترين است .
آنچه مى دانيم از ادب و آنچه بايد بدانيم از آداب الهى در هم ادغام مى
شود و لزوم به دانشِ بهترين ، فريضه علم را تفهيم مى نمايد.
نور تقوى در عمل به دانش هاى الهى به آن تلا لؤ ابدى مى بخشد و در اين
درخشش خالص ترين و خالصانه ترين منبع فيض در نظاره مى نشينيم كه
فرمود:
((طُوبى
لِمَنْ اَخْلَصَ لِلّ هِ عِلْمَهُ وَ عَمَلَهُ وَ حُبَّهُ وَ بُغْضَهُ
وَ اَخْذَهُ وَ تَرْكَهُ وَ كَلامَهُ وَ صَمْتَهُ))(52)
(خوشا به حال آن كه خالص گرداند علمش را براى
خدا، خوشا به حال آن كه خالص گرداند عملش را براى خدا، خوشا به حال آن
كه خالص گرداند دوستى اش را براى خدا، خوشا به حال آن كه خالص گرداند
دشمنى اش را براى خدا، خوشا به حال آن كه خالص گرداند گرفتنش را براى
خدا، خوشا به حال آن كه خالص گرداند تركش را براى خدا، خوشا به حال آن
كه خالص گرداند سخنش را براى خدا، و خوشا به حال آن كه خالص گرداند
سكوتش را براى خدا) .
س ه 22/3/63
حجاب
حجاب داراى اهميّت بسيارى در ابعاد مختلف
است ، و از نظر ادب اسلامى در تعالى انديشه ، در صفا و نورانيّت معنوى
، فوق العادگىِ مخصوص دارد، و در حدّ كمال به نفوذ شياطين حتّى از
نگاه و صدا دور باش مى گويد، شيرى بى شائبه به كام طفل ، و محفلى
خدائى براى خانواده تدارك مى بيند، تا بتوان در خلوص آن ، كلام خدا را
شنيد و راه خدا را در كناره درستى هاى آن تشخيص داد، و جهاد راه خدا را
آرزو كرد.
حجاب ماءمنى است از قرب الهى براى دعا در جهت صلاح و سداد فرد و اجتماع
، و نيز عليه عفريت هوس ، تجاوز، خيانت ، سنگرى مستحكم است كه رضاى خدا
را به يارى دارد.
اينك به دنياى نورانى قرآن مى رويم و به سوره مباركه نور! آنجا كه آيه
حجاب تا هميشه مى درخشد و در تلا لؤ خود آنها كه نه خود نگاه به نامحرم
مى كنند و نه اجازه مى دهند كه نامحرم به آنها نگاه كند، از بندگان خوب
خدا هستند كه رحمت خدا بر آنها باد، كه هم خود گناه نمى كنند، و هم
گناهكار را در انجام گناه يارى نمى نمايند، چرا كه گناه ظلم است و
گناهكار ظالم ، و كمك به ظالم در اِعمال گناه در هر شرايطى خود گناه
كبيره است ، و اوّلين اثر گناه ، تاريكى حضرت امام روح اللّه الموسوى
الخمينى حفظه اللّه تعالى در مسئله 2433 نگاه به صورت و دستهاى بانوان
نامحرم را بدون قصد لذت نيز مجاز ندانسته اند آنجا كه مى فرمايد:
((بلكه احتياط
واجب آن است كه بدون قصد لذت هم نگاه نكند)).
از جمله مفهوم احتياط واجب براى مقلّد عدم جواز مى باشد كه تخطّى از آن
حرام و گناه است و به عبارتى ديگر نگاه به صورت و دستهاى بانوان نامحرم
بدون قصد لذت هم گناه و حرام است ، به علاوه كليه موارد ذكر شده در
مسئله 2433.
س ه 4/4/63
تبليغ
نسيم رحمت الهى بر جان هاى فرسودگانِ از
تباهى و ندانم كاريها، با كلامى از پيامبر و كتاب خدا آغاز مى شود، كه
اين باورِ صحيح است كه امروزه اين گونه مى درخشد، و در مقابل اسلامِ
دربارى و ... رخ به واقعيّت مى نمايد، كه همه مسلمين جهان قلب و روح به
پيرامون آن دارند.
و از جاودانگى اسلام آنكه مى تواند حيات خود را حفظ نمايد، و در اين
برهه از زمان در اسلامِ تشيع ما شاهد اين ماهيّت هر شيئى خود مبلّغ آن
است ، مبلّغين ما بايد مظهرى از جلال اسلامى و شكوهِ از نور ايمان
باشند و مى رود تا بايد كه همه اين گونه باشيم . آن زائرى كه به خانه
خدا مى رود بايد نخست رسالت خود را زمزمه كند، همچنانِ آن رزمنده كه
صمد گفتن را با خون خود تبليغ مى نمايد، و آن عالم ارجمندى كه شعاع نور
و تقوى مى پراكند تا در تبليغ ، آنچه را از اسلام به ما رسيده بجا و به
موقع به ديگران برسانيم ، چرا كه امروز اسلام مطرح است ، و همه مى
خواهند بدانند آنچه از اسلام را كه نمى دانند، و اين موقعيّتى استثنائى
در خير رسانى تبليغى است ! اكنون از اقصى نقاط جهان تا نزديكترين ، در
اجتماع كاخ نشينانِ غرق در شهوت و ثروت و فجايع تا كوخ نشينان گرفتار،
همه محتاج واقعيّات اسلامى اند كه دينِ فطرت است ، و اين بر عهده ماست
كه رسالت تبليغ را كه امانتى گرانبهاست نيكو بانجام رسانيم ، چه هر
انحرافى در هر جا كه به سرچشمه اهمال ما منتهى شود وَبالى بر ما خواهد
بود، و آن روز كه روز حساب و عقاب است روزى سخت است و سخت نزديك است !
آن كودكى كه در راه تولّد است تا آن پيرى كه تولّدى ديگر در فرا روى
دارد همه در فرار از آلودگيها چشم به تبليغ جان بخش دارند. اين همه
تبليغات غيرانسانى و حملات ناجوانمردانه كه در برابر اسلام ماست همه از
رُعب دشمن از اسلام است ، و مادام كه بر لب زمزمه خدا، در قلب شوق
لقاء، و در حافظه فرامين خدا را به ياد داشته باشيم ، عصاى موسى را در
محو نادرستى هاى جادوئى در كف خواهيم داشت و هم خواهيم توانست رجّاله
هاى سوار بر خرِ دجّال را به شناخت همگان در بياوريم ، كه با زرق و برق
مجازى ، همه را با خود به قهقرا مى كشانند، و در اين راه خدا يار ما و
س ه 11/4/63
ظلم
ظلم يا تاريكى هاى انحراف ، وجودها را فرا مى گيرد، تا آن روز
كه خودْ همه تاريكى ، خود را همه در تاريكى مى بيند، در اكنون از ظلمات
ظلم يكى پس از ديگرى : در آن هنگام كه هنگامه معراج است ، و روى بر خدا
داريم ، و جان در ذكر او، مبادا ما را كه ظلم فرا گيرد، كه اگر از همه
نبريم ، ظلم : آنجا كه در فراغيم و در تاريكى خواب ، كه شبى از عمر را
با مرگى در حيات به سر آوريم ، در اين ظلم بر خود كه قدمى به روشنايى
بر نداريم ، آنگاه كه مرغان در ذكر خدايند! و فرشتگان در تسبيح
پروردگار!
ظلم : آنجا كه حقى بر ذمّه ، و حرامى در باطن و خلافى در صدا و نگاه و
در انديشه ، كه زمين به ناله در آيد، كه خدايا! از اين آلوده سنگين !!
ظلم : آنجا كه بر دشمن خدائى لبخند آوريم ، و بر دوست خدا نيشخند، و بر
منافقى رحمت آوريم ، و بر دوست گناهكارى شفقت ، كه همه سياهى و
سياهكارى است و ظلم است و تاريكى ، چرا كه بر راست گويان توحيدى تمايل
به ستمكاران راه ندارد كه (وَلاتَركَنُوا اِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا
فَتَمَسَّكُمُ النّ ارَ وَم ا لَكُمْ مِن دُونِاللّهِ مِن اَوْلِيَاءَ
ثُمَّ لاتُنْصَرُون )(53)
(و ميل نكنيد به آنان كه ستمكارند، كه آتش شما
را فرا خواهد گرفت ، و اوليائى جز خدا بر شما واقعيّت ندارد، و بعد آن
نيز يارى نخواهيد شد) .
ظلم : آنجا كه از دعا لب فرو بنديم ، كه سلاح مؤ من است ، و غفلت از آن
ستم بر خود و خويشان و بر دوستان خدا و جنگاوران اسلام ، و بر گذشتگان
و آيندگان .
خدايا! اگر تو نخواهى ما نتوانيم ، و اين ظلم است كه توانائى ما را در
درخواست نيز بفرما كه فرمود:
((اَللَّهُمَّ لا تَكلِنى اِلى نَفْسِى طَرفَةَ عينٍ اَبَدا)).(54)
س ه 18/4/63
كتاب
كتاب معاشرى است كه در سكوت سخن مى گويد
و مصاحبى است كه تا هر جا به همراه مى آيد. از گذشتگان مى گويد كه به
كجا رفتند، و آنگاه كه بودند چگونه زيستند، چه مى گفتند؟ و چه مى
شنيدند؟ و آيا نگفتند كه تا به كجا مى رويم ؟
اما كتاب در آنجا كه فاقد صلاحيّت ها باشد ابتداى ابتلائات است چه
امكان انحراف فرد يا افرادى را به دنبال دارد كه گاه نمى توان با صرف
ساليان سال آنها را به صراط مستقيم آورد!
نويسندگان چيره دست و شعراى ارزنده مى توانند خدمات زيادى در اصلاح
جوامع بشرى داشته باشند اما گاه در اشعار بسيارى از شعرا و نوشته
نويسندگان نكات بسيارى وجود دارد كه با واقعيّت هاى اخلاق توحيدى
منافات دارد و فاقد شناخت معارف حقّه است و اگر شعر يا نثرى بتواند كه
مى تواند باقياتى صالحات باشد، شعر و نثرى نيز مى تواند كه باقياتى
سيئات باشد و دامن نويسنده و مسئولين امر را هيچ گاه رها نكند.
تكرار مكرّرات در كتاب هاى مختلف با اسماء متفاوت بدون اينكه نتيجه
مسلّمى داشته باشد همه اتلاف وقت است ، دروغ پردازيهاى ماهرانه و احساس
برانگيز در رمان و داستان هاى غير واقعى و يا مبتنى بر واقعيّت هاى غير
اخلاقى ممرّ اعاشه فروشندگان و ناشران و نويسندگانى است كه اعصاب
خوانندگان را به تاراج مى كشند و پول و وقت آنان را به يغما مى برند و
هم اينكه تاءثير دروغ هاى مكرر و فراوان در اينگونه نوشته ها اصل
واقعيّت ها را در كلّيتى به زير سؤ ال مى برد و در اين رهگذر شيطانك شك
بر حقايق تار مى تند، انديشه را تخدير، و تحميق را گسترش مى دهد در
حالى كه بايد از عمر محدود در حركت بسوى واقعيّت ها و در تكامل ايمان و
استوارى انديشه مدد گرفت .
در قبال مسئوليت جهانى اسلام ، كتاب براى مردم مشتاق به رستگارى ، بايد
از تضمين و تبيين شرعى بهره مند باشد و محك آزمون در همه گفته ها و
نوشته ها بايستى قرآن كريم و احاديث صحيحه باشد تا همچنان نور بپراكند
و حيات ببخشد، آرى قرآن كريم كه ريب و شكى در آن نيست و هدايتگر
پرهيزگاران است ، و احاديث صحيح كه شاهد قرآنى دارند براى انسان هاى
وارسته كه مى توانند ببينند و بشنوند و درك نمايند.
س ه 24/4/63
شومانِ خوش خبر
ياد لقاى پروردگار كه آميزه جان و
پنهانىِ روان است لبخند مى آفريند، و بر چهره از انتظارْ فرسوده مرد
خدا تبسّم مى نشاند!
آن شيفته راه خدا كه هميشه در ديدار اوست را، ديگر لحظات لغزنده آزمون
زندگى به پايان مى رود، و واقعيّت ، در حدّ كمال ، رخ مى نمايد. تا آن
لحظه ، چه شبها كه با اشك و ندبه ، و چه روزهاى خاموش ولى در فرياد و
غوغا بايد كه تا سپرى شود.
مرد خدا كه بهشت در پيش روى و زمزمه فرشتگان در كنار دارد، با آن همه
فاصله با گناهكاران ، ولى در ميان آنان زيستن ، نوح را به ياد مى آورد
و لوط را و چه ها كه ديدند! و مولود كعبه را، آن كه بتها را فرو ريخت ،
اما بر بت پرستانِ تا آن دم كه گفت :
((فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ))(55)
(به خداى كعبه رستگار شدم ) !
آن شوم مرد خوارجى كه به دروغ نام عبدالرحمن
داشت ، چرا بندگى شيطان را برگزيده بود؟ و به جاى آنكه نفس را مى داند؟
در نهايتى از شقاوت خدعه كردند كه به خود خدعه كردند چه ندانستند كه
دوست خدائى را به نهايتِ سعادت راه مرد خدا بر آنان مى نگرد و لبخند مى
زند، لبخندى تلخ ، كه تلخى آن از تاءسف است بر آنان و شيرين آنكه نويد
وصال در مقدس كه گفتند و مى گويند:
((ي ا لَيْتَنِى كُنْتُ مَعَكُمْ
فَاَفُوزَ فَوزا عَظِيما)).(56)
س ه 1/5/63