مقدمه
اگر بشود آنچه را كه بايد، بنويسيم ، و
آن را به همه برسانيم شايد بشود اميدوار بود كه از اين حيث در پيشگاه
عدل الهى مسئوليتى نداشته باشيم ، آنجا كه ذّره ها به حساب است و همه
انسانها مسئول خود و ديگران .
انگيزه تاليف :
در ابتداى انقلاب كه سخنان ضد و نقيضْ فراوان بود، وجوب امر و نهى ما
را به تشكيل جلساتى واداشت كه سخنانِ گفته شده در آن جلسات به صورت
نوشته نيز تكثير و براى آشنايان دور و نزديك ارسال مى گرديد، و همچنين
در سنوات جنگ تحميلى براى فرزندان و دوستانى كه در جبهه بودند فرستاده
مى شد، تا در صفير گلوله ها سفيرى در توحيد و شهادتين و بدرقه كننده اى
تا باب المجاهدين باشد.
اكنون اين مجلّد، جمع آورىِ آن اوراق پراكنده است كه همگان را در
استمرار مطالعه آن توصيه مى نمايد، چه هر نوشته آن كتابى مستقل است كه
طيف هاى مختلف جامعه را بهره مى دهد. به دانش آموز و دانشجو، به طلبه و
استاد، و به همه آنها كه بتوانند بخوانند و تفكّر نمايند آرامش و صفا
مى بخشد.
همسرى در راه خدا همسفر باشند.
پيك انقلابى است تا وراى مرزها و قلبهاى محاصره از پلشتى ها، در تنوّعى
از نظم و نثر، و پيامى جهانى در (بگوييد جز خدا
خدايى نيست تا رستگار شويد) .
والحمدلله رب العالمين
سيد احمد هاشميان 12/2/1377
اصول عقايد
(روى آوردم روى
آوردنى يكتاپرستانه به سوى آن كه آسمانها و زمين را آفريد و نيستم از
مشركين ) .
((لا اِلَه اِلا
اللّهُ حِصْنى فَمَنْ دَخَلَ حِصْنى اَمِنَ مِنْ عَذ ابى
))(1)
كه (لا اله الا اللّه دژ من است آن كه داخل آن
شود از عذاب من ايمن است ) .
و حضرت در پايان اضافه فرمود به شرطهائى و من از
شرطهاى آن مى باشم كه اشاره به امامت آن حضرت و ائمه و به آيات كريمه
قرآن و حديث شريف سه اصل توحيد و نبوّت و امامت مشخّص مى شود و در
واقعيّتِ سه اصل مذكور، بحسب كيفيّت ، عدل نيز مضمر است ، يعنى بدون
عدل حقيقت و واقعيّت در جاى خود قرار نمى گيرد و لازمه عدل نيز به معاد
منتهى مى شود.
لازمه اش از جميع جهات مى باشد، چه در قول ، چه در فعل و چه در اصل
عقيده و خلوص نيّت و نيز در كلّيّه شرايط زمانى و مكانى و حالات مختلفه
انسانى ، لذا بايستى استعانت ها، استعاذه ها، استقامت ها، اميدها،
توكّل ها و اتّكال ها، همه و همه فقط كرنشى براى خدا، و در راه خدا
باشد، و نيز اعمال نيكوئى كه به توفيق الهى از ما سر مى زند، نبايد
نقطه اتّكائى در تجسّم منيّت براى ما باشد، بلكه از شمول نعماتى اين
چنين ، حالت شكستگى و خضوع بيشترى به ما دست دهد و بيشتر در بيخودى خود
محو شويم . و نيز اين گونه باشيم در تحمّل مصائب و محروميّت ها، چه از
دو حال خارج نيست يا براى تزكيه آدمى است كه لطف است و يا براى تنبيه و
تنبّه است كه آن نيز چنين است و نويد آينده اى روشن را به همراه دارد،
كه در هر دو صورت اين نيز براى مردان خداست .
س ه 8/5/62
نماز
در جهان هستى با آن همه عظمت كه ، نه به شماره مى آيد، و نه در
انديشه مى گنجد، چگونه است حال انسانى آن همه حقير؟ كه در محرابى به
فراخناى مُلك و ملكوت به ميقات خداوند هستى بخش و هستى آفرين راه مى
يابد.
در اين عظمت حضور، انسان هاى والا مى درخشند، آنها كه مى دانند هيچ
ندارند، و كوچكترين جزء يك ذره هم اگر نه اين گونه باشد، متلاشى مى
شود.
كلمه زيبا و جاودانه رستگارى با سخن نماز همراه است ، با مؤ منينى كه
در حال خشوع تا معراج نماز عروج مى نمايند تا در بارقه قبول آن ، ساير
اعمالِ خير آنها نيز مورد قبول پروردگار قرار گيرد؛ آنها روى دل به
حضرت او دارند، با زبانى كه در جَهر و اِخفات سخن او را به گوش جان
زمزمه مى كنند، با اعضائى در ركوع و سجود و قيامى لِلّه ، و ديدگانى كه
جز به او نمى نگرند.
و ما با او، گوئى ديگر ما را نمى شناخت و ما او را)).(2)
به همراهش كه نه اين گونه مى پنداشت فرمود:
((براى چه با آنها مى جنگيم ؟ مگر نه
اينكه براى نماز است كه با آنها مى جنگيم ))،(3)
و آن زمان كه وقت نماز فرا مى رسيد، مولا را مى ديدند رنگ باخته و
لرزان مى فرمود: ((وقت
اداء امانت فرا رسيد كه خداوند تعالى بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه
فرمود و آنها از حمل آن اباء نمودند...)).(4)
از نمازگزاران ذاكرين قرار دهد، آرى اكنون وقت نماز اول وقت است
)).(5)
و در ميان آن همه تير كه به سويش نشانه مى رفت به نماز ايستاد و حدّ
وجوب و اهميّت نماز را تا هميشه قرون و اعصار عملا تجسّم بخشيد سلام
اللّه عليك يا اباعبداللّه .
س ه 61-62
ذكر
در واقع آنچه كه در ارتباط با ياد خداوند تبارك و تعالى است ذكر
مى باشد، اعم از آنكه چشم ببيند و گوش بشنود و زبان بگويد، يا از طرق
ديگر حاصل آيد، و در نهايت ، هر گناهى از مرتكب ، غفلت از ذكر خداى
تعالى در حد جراءت و جسارت و غرّه شدن به رب كريم است .
ذكرهائى چون نماز، دعا و قرائت قرآن با ياد خدا به تمامى و كمال مى رسد
كما اينكه ((اِنَّما
لِلعَبد مِنْ صَلَو تِهِ م ا اَقْبَلَ عَلَيهِ مِنْه ا بِقَلْبِهِ)).(6)
(آنچه از نماز براى بنده است آن مقدارى است كه
در آن حضور قلب داشته باشد) .
ذهن در رابطه با ملكوت انسانى است ، و ذكر اگر
از عمق جان فراگير ذهن نباشد، آنچه لازمه كمال معنوى و ملكوتى است حاصل
نمى شود، در ذكرِ بى توجّه ، سنگينى و گرفتگىِ ذهنى ملموس است ، در
حالى كه در اذكار با توجّه هميشه روشنى ، راحتى و نشاط روحى جان مى
گيرد.
سخن پروردگار جلّ جلاله در اين مورد نيز زيباترين و قاطع ترين كلام و
هم كاملترين از جوانب مختلف است ، كه مَنْ خداى رحمان روى برتابد
شيطانى را بر او مهيّا مى نمائيم كه (هميشه )
قرين و مصاحب اوست . آنها (مردم ) را از
راه ، باز مى دارند و بر اين گمان اند كه از هدايت شدگان اند.
ياد خداست و بهره آن سلامت ماندن از شرّ شيطان است .
لذا ذكر خداوند متعال در ابعاد مختلف آن لازمه تعالى انسان و رسيدن
آدمى به حدّ كمال است . حالتى كه در هر حال خدا را حاضر و ناظر بداند و
در تخطّى از اَوامر رب العزّه پيوسته در پناه حضرت آفريدگار باشد.
كه شياطين دلهاى فرزندان آدم را پيرامون گرفته اند آنها ملكوت آسمان را
مى ديدند) .
س ه 17/6/62
دعا
در بيان قرآن كريم هدف از خلقت جن و انس
عبادت خداى رحمان و بالمَآل خودسازى در شاهراه تعالىِ توحيدى است ، و
در اين كليّت ، دعا به درگاه حضرت بارى تعالى پايه و اساس در ارتباطى
بى واسطه با خداوند تبارك و درمانده به درگاه بى نيازِ بنده نواز است ،
سخنى روياروى و مسئلت از پروردگار جلّ شاءنه كه اجابت آن را تضمين
(در مقابل ) مرا اجابت نمايند و به من
ايمان آورند شايد به تعالى رسند.
موجبات اجابت اند.
آن را از او اجازه فرمود، تا هرگاه كه بخواهى درهاى نعمتش را با دعا
بگشائى .(7)
مسئلت از قادر ذوالجلال باعث رضا و خشنودى بارى تعالى و بهترين وسيله
تقرب به حضرتش مى باشد. و نزديك نمى كند.
تكلّم با پروردگار خود اصل لطف و صفا و عين توفيق و پيروزى است و تا
آنجا پيش مى رود كه قضاى الهى با دعا دگرگونى مى پذيرد و مؤ منين مخلص
را بايسته است كه در پايگاههاى دعا از اين سلاح رحمانى بهره گيرند.
پس در هنگامه دعا به راستى و اخلاص سخن گوئيم و به عهد با خداى خود
وفا كنيم به عهد با من وفا كنيد تا به عهد با شما وفا كنم ، و نيز به
موارد عدم استجابت دعا آشنا باشيم و از آن جمله بدانيم آنها كه در نماز
سهل انگارى مى نمايند، دعاى آنها مستجاب نمى شود(8)،
و نه دعاى آنان كه ترك امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند(9)،
و در روا شدن حاجت و مسئله استدراج تشخيصى هوشيارانه داشته باشيم .
س ه 3/6/62
شناخت توحيدى
پايه اصلى همه سجايا و محاسن در عرفان توحيدى است ، و براى
دستيابى به اين مرحله از كمال ، تنها براهين و دلايل مستدلّ كافى نيست
، بلكه زمينه درك وجودى در ارتباط با طهارت و تزكيه نفس لازم است ، تا
اميال و هواهاى بازدارنده آسمان ذهن را فرا نگيرد و انديشه را ياراى
عروج به آشيانه انس حاصل آيد، كه اگر نه اين گونه باشد در خود فرو مى
ريزيم و دير يا زود طومار زندگى ما در خلاصه اى از ناباوريها و
ناشگونيها در هم مى پيچد، و از آن همه نورانيت و خلوص كه در كمال آدمى
است بى بهره مى مانيم .
فهم اين مهم بر عارف و عامى الزامى است كه اصولا شناخت هر شى ء در
احاطه به ابعاد مختلفه آن است و اين احاطه بر ذات لايزال الهى امكان
ندارد چه هر آنچه كه به احاطه در آيد و يا دوئيّت پذيرد، بنا به
محدوديت نمى تواند خدا باشد. لذا در عروج به شناخت توحيدى بايد از صفاى
باطن و از ذكر و تقوى مدد گرفت ، چه مقدّم بر اين جهش ها، ايمان به
واجب الوجود مطلق قرار دارد، منزّهى كه در محدوده زمان و مكان و انديشه
نمى گنجد، يكتا خدائى كه اگر اراده فرمايد، بر قلب مؤ من تجلّى مى
نمايد، قلبى سليم در سعه اى از بى انتهائى و رمزى در خداشناسى ، در اين
حالت آدمى خود را در واقعيت مى يابد كه هيچ است و همه هر چه هست از
اوست ، جلّ جلاله .
در كلّيتى به اين وضوح ، آن كه خدا را در سُويداى جان دارد، بايد هر چه
بيشتر و بهتر با توكّل به او خود را از مهالك دور نمايد، با ياد او در
عبادت ، با ياد او در اطاعت و ايثار و با ياد و ذكر او در تفكّر و
تعقّل جان خود را صفا و صيقل بخشد، آئينه جهان نمائى كه آدمى ، با آن
همه ديدن ها، همه او را مى بيند، و در كمالى از ذكر، كه كمالِ انقطاعِ
از جز اوست ، همانند آن كشتى شكسته در حال غرق ، كه جز خدا نمى بيند و
جز او نمى گويد، و همانند صاحبان قلب سليم كه با گفتن هر يا اللّه
تفسير كاملى از سوره مباركه توحيد را در توجه دارند با تاءييدى از
اعمال صالح كه :
(كلمه پاك و پاكيزه به سوى خدا بالا مى رود و
عمل صالح آن را بالا مى برد) .
س ه 8/4/62
مرگ و زندگى
وقتى كودكى متولّد مى شود، وقتى شاخه اى شكوفه مى زند، وقتى
قطره اى فرو مى چكد، وقتى موجى به ساحل ضربه مى زند، همه نكته هاى
هدايت است كه سخن از خالقى پرقدرت و معبودى پرعظمت دارد.
و در آن هنگام كه عزيزى را از دست مى دهيم در انديشيدن و بيشتر
انديشيدن قرار مى گيريم تا مگر به خود آئيم و زيانكارانِ سرگردان كه
اعمال و رفتارى خود باورانه دارند، پايانه زندگى را نابودى مى انگارند
و در شدائد و محروميّت ها انتحار را چاره كار مى دانند، و نيز آن هنگام
كه زندگى را بر وفق مراد يابند با غرقِ در مال و مقام و شهوات ، تيشه
به ريشه خود مى زنند؛ آنها گرسنگانى اند كه سير نمى شوند و تشنگانى اند
كه هرگز عطشِ آنها فرو نمى نشيند.
اما آن دسته كه بحق مردان خدايند، با هر نگاه عبرت مى اندوزند و با هر
مصيبت پند مى آموزند و در اين عينيّت كه پائى در اين دنيا و آن پاى
ديگر رو به آخرت دارند. آنها در هر قدم و هر نظر و هر نفس به درك
واقعيّت ها نزديكتر مى شوند و درى ديگر از ملكوت بر آنها گشوده مى شود؛
آنچه مى بينند ديگران نمى بينند و آنچه مى شنوند ديگران نمى شنوند و
آنچه مى دانند ديگران نمى دانند، جان پاك آنها در خَلَجانى از شوق
پروردگار است و هم در انتظار، تا در لبخندى به لقاى دوست پرواز كنند.
در واقعيّتِ امر و به دور از فريبائيهاى سُكرآور، زندگى جز يك دوره
احتضار نيست و اين اولياء خداوندند كه آنرا
س ه 13/5/62
صراط مستقيم
ريزه كارى هاى انديشه اى كه در ذهن ما به خَلَجان است ، و كه در
بين ميل ها و هوس ها و وسوسه هاى انحراف گستر شيطانى و نفسانى است ، هر
آنگاه كه خود را بر صراط مستقيم توحيد، تفكّر و تعقّل ، بر مبناى يارى
خواستن مداوم از خداوند متعال تطبيق دهد، يارى ها يكى پس از ديگرى فرا
مى رسد و با عمل و اميد و آرزو در جسم و روح ما تجلّى مى يابد، درك ها
بالا مى رود صلاح ها سنجيده مى شود، هوى پرستيها به كنار مى رود، صفا و
روشنى درخشش مى يابد و آدمى مى رود كه در واقعيّت حل شود و آنچه هست را
از آنچه نيست باز شناسد، به شهادت لبخند زند، از شقاوت ها در تعجّب
شود، در سعادت خانه كند، در موج ها به فراز و نشيب در آيد، هر آنجا كه
از خداوند تعالى غافل شويم در تبعيّت از نفس امّاره خود خواهيم بود كه
آن صراط مستقيم نخواهد بود، و در آنجا كه با عملى شيطان را خشنود
نمائيم بر صراط مستقيم نخواهيم بود و در آنجا كه از جوش و خروش رامش
پذيريم ، بى تفاوتْ مرده اى را مانيم كه تسليم بيحالى و خود فراموشى
شده ايم و اين نه آن صراط مستقيم است كه همه كائنات با شور و شوق در آن
راه مى سپارند.
خواست استقامت از خداوند تبارك و تعالى در صراط مستقيم اولين قدم در
اين راه پرعظمت است ، و آرامش خاطر در اين مرحله آن را مى رساند كه
توفيق در اين آرزوى بزرگ در حال تكوين است و توجّه و حضور قلب در
عبادات مطلع نويدبخش قلب سليم است كه جز با قلب سليم را بر صراط مستقيم
قرارى نيست .
س ه 24/4/62
صبر در توحيد
سخن در توحيد حضرت پروردگار است جلَّت عَظَمَتُه كه سخن در آن و
توجّه به آن خود توفيقى ربّانى است ، چه در اين سخن و در اين توجّه ،
همه كائنات هم آوا هستند و غيب و شهود را در آن مرزى نيست و كه آن را
صفاى روح و خلوص نيّت ساحت معراج است ، در اينجا سخنى از پير جماران مى
آوريم كه فرمود: ((اگر
تهذيب همانا انسان در زيانكارى است ، مگر آنانكه ايمان آوردند و عمل
نيكو انجام دادند، و به حق سفارش كردند و به صبر توصيه با تفكّر و
تعمّق در صبر رؤ ياى انسانى با فضيلت تجسّم مى يابد كه سر تا پا خلوص
است ، و مسيرى صحيح و مشخّص دارد، آنجا كه بايد، شدت عمل دارد، و در
اِعمال شدت عمل با استقامت و صبور است ، و آنجا كه بايد، ناگواريها را
تحمّل مى كند. حتّى اگر خارى در چشم و استخوانى گلوگيرش باشد كه صلوات
خدا و ملائكه و مؤ منين بر رسول خدا و صبر موهبت و امدادى غيبى است كه
در كنار هر عمل خيرى مدد كننده است ، از آن جمله صبر در كنار ايمان ،
آنجا كه قادر بر ايمانشان ...) .(10)
شما ضررى برساند) .(11)
براى شما امرى را آراست پس صبر زيباست ) .(12)
نموديد...) .(13)
س ه 8/5/62
كعبه
كعبه اى پرخاطره اى منجلى زانوار حق
|
اى همه در راه تو، جانها ز تن اندر
سبق
|
هم تو با عرش خدا، هم مسجدالاقصاستى
|
هم خدا را خانه اى ، هم جان ما را
تو رمق
|
دل در ذكر خدا، تن رو بتو در پرس و
جو
|
كاشكى اين خاك ما، با خاك تو در يك
طبق
|
سجده اى ، ذكرى ، ركوعى ، سر تو
|
كاش هر شب جان ما، در قبله ات در
ذكر حق
|
كاش دائم رهنما، در فهم معنا لطف رب
|
تا ببوسيم ، در كنارت دست مهدى (ع )
در فلق
|
س ه 17/9/59
معراج حق
اى پاسدار حق به خدا آشنا توئى
|
در پهنه زمين ، گهرى پر بها توئى
|
معراج حق نماز خدا را، تو ناطقى
|
محو خدا شده اى ، در طُوى توئى
|
شوقى ، صفائى ، بى خبر از خود بهر
كجا
|
در پهن دشت جنگ ، بدور از ريا توئى
|
هر جا نظر كنى ، رخ جانان نظاره گر
|
هر جا سخن كنى ، به سخن با خدا توئى
|
خواندى كتاب دشت و دمن ، سبزه و چمن
|
مفهوم درك و مظهر شرم و حيا توئى
|
شيطان به حيله هاى گران ، حيله مى
كند
|
زين رهگذر يكى چو همه مبتلا توئى
|
ذكرت هميشه ياد خدا باد و بندگى
|
وردت هماره در قفس و مرز زندگى
|
يا رب اگر مرا نرهانى ز حيله ها
|
در حيرت بلا، به بلا، مبتلا منم
|
س ه 2/8/60
هاله اى از نور
كاش با جانان ، ديار دوست ، ماءوا
داشتيم
|
دوستان از مخلصانى ، پير و برنا
داشتيم
|
كاش چون غنچه به لب ، لبخند و اشكى
در نگاه
|
دار خويش بر دوش ، لب ، ذكر خدايا
داشتيم
|
كاش چون مرد خدا، دستى نهانى با خدا
|
دست ديگر بر ملا، حل معمّا داشتيم
|
كاش چون پيرى مزكّ ى تكيه بر الطاف
حق
|
هاله اى از نور، در ذكر و دعاها
داشتيم
|
كاش چون رزمنده از جا مى جهيديم
ناگهان
|
در كشاكش لنگ لنگان ، رو به بالا
داشتيم
|
كاش اندك ، كم كمك ، در خود نهان از
شرمسارى
|
از تكبّر مى رهيديم ، فهم والا
داشتيم
|
كاش چون شيرخواره طفلى بى سخن لبخند
زنان
|
شبنم معصوميت ، بر روى زيبا داشتيم
|
كاش بى رنگ مى شديم ، از رنگ و بوى
زندگى
|
لاله گون ، در دشت خون ، فرياد صحرا
داشتيم
|
كاش چون مردان حق ، نالان به درگاه
خدا
|
خواب از چشم مى زدوديم ، فكر فردا
داشتيم
|
كاش بوديم با صفا، همچون ملائك
ايزدى
|
زير پا امواج نفس ، تا موج دريا
داشتيم
|
س ه 20/12/64
جبهه
جبهه ! اى سرزمين خدا! جبهه ! اى فرازت چون كوه طور، و اى نشيبت
چون شعب ابى طالب ، همه تقدّس ، و همه طهارت ! تو اى ديار عاشقان
راستين ، و اى وادى جان باختگان به يقين ! هر چه وسعت تو وسيع تر، روح
را آرامشى بيشتر است .
چه گريز از تنگناى اين جهان در هواى آن همه نيكانى كه رفته اند و به
خداى خود پيوسته اند را، دروازه اى گسترده دارى ، به سوى اين همه عظمت
! و اين همه واقعيت ، و اين همه زيبائى و ابديت !
خدايا! نعمتت را درباره ام تكميل فرما، و هيچگاه روح و هواى مرا از
سرزمين مقدس جبهه ، از پايگاه امام عصر
(عج )
، و از ديار خوبان و نيكان در محضر خود محروم مفرما، و هميشه ام را در
مبارزه و هم هر جا كه هستم را برايم ميدان مبارزه قرار ده كه تو بر هر
چيز قادرى .
س ه 10/12/61
امر به معروف و نهى از
منكر
در خرّمى هاى شاهراه تاريخ بشر، آنجا كه اوج به كمال مى رسد!
سرسرائى افتخارانگيز همگونِ
((وادى السلام ))، بر همه
نيكيها نظاره گر است ؛ در آنجا مردمى در نهايت صلابت و عظمت بسر مى
برند كه خداوند تبارك و تعالى آنها را با بهترين مردم هستيد كه به نفع
انسان ها برانگيخته شده ايد كه به معروف امر مى كنيد و از منكر نهى مى
نمائيد و به خدا ايمان مى آوريد) .
(14)
فريضه امر به معروف و نهى از منكر نسيمى از رحمت الهى است كه وجدان هاى
پاك را نوازش مى دهد، و شوقِ حركت مى آفريند، و از آن ، سخن بحق ، رحمت
بحق ، جهاد بحق ، و همه هر چه حق است جريان مى يابد.
((م ا اَعْم الُ
البِرِّ كُلُّه ا وَ الْجِه ادُ فِى سَبي لِ اللّهِ عِنْدَ الاَمْرِ
بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهى عَنِ الْمُنْكَر...)).
همه اعمال نيكو و جهاد در راه خدا در پيش امر به معروف و نهى از منكر
نيست مگر مانند آب دهان انداختنى در درياى پهناور، و امر به معروف و
نهى از منكر اجل را نزديك نمى كند و روزى را كم نمى گرداند و نيكوترين
امر به معروف گفتن يك سخن درست نزد فرمانروائى ظالم است .(15)
مقدّمترين مرحله اين واجب الهى اِعمال آن در سرزمين وجودى خودمان است ،
دنيائى ناشناخته از عظمت ! با آن همه نوسان احساسات ، عواطف ، غرائز و
هم وسوسه هاى ويرانگر. لذا در رسيدن به سُلطه رحمانى بر اعجوبه نفس ،
بايد خود را به پايگاه تفضّلات الهى و الهامات ربّانى برسانيم كه اگر
نه اين گونه باشد، چگونه خواهيم توانست بر ديگران مؤ ثر باشيم ، گو
اينكه نبايد اميد تاءثير و استمرار عمل را از دست بدهيم .
هر قدم و كلام ، هر توجّه و تذكّر، در بُعدى از امر به معروف يا تجسّمى
در عكس آن است ، لذا مى تواند باقياتى از صالحات يا سيئات باشد، و در
همهمه اين همه عمل و عكس العمل ، كه بالاخص در امر به معروف و نهى از
منكر است ، از خداوند متعال كمك مى خواهيم كه در جزء جزء مسئوليت ها ما
را مدد فرمايد، و بر تحمّل ما بيفزايد آنجا كه در عظمت و كبريائى حضرتش
انديشه مى نمائيم و هم بر رحمت واسعه خود، آنجا كه از عدل او
انديشناكيم .
س ه 11/6/62
توبه
دانشِ آنچه كه فلاح و رستگارى ما در آن است و هم آنچه كه تاءييد
پروردگار عالميان را شامل است ، مشخّصا از هر چه گرانبها، گرانبهاتر
است ، چرا كه اين گونه دانش ها باعث بيدارى و در نتيجه باعث فاصله
گرفتن از هر چه زشتى و آلودگيها مى شود، چه هر چه هست گناه و
آلودگيهاست كه ما را به سقوط در منجلاب منتهى مى شود، و هر چه هست گناه
است كه آئينه فطرت آدمى را به كدورت و تيرگى مى كشاند، و باز هم گناه و
معاصى است كه آدمى را از فيض عُظمى و درك حقايق باز مى دارد.
و اما توبه ، بازگشت به سوى خداوند تبارك و تعالى است ، آنگاه كه
ندانسته ، فردى مرتكب معصيت شود و وقتى متوجّه شد پشيمان و نادم شود و
بلافاصله توبه نمايد و ديگر به آن گناه برنگردد و مرتكب نشود؛ به اين
توبه ، توبه نَصوح گويند، و آن گاهى كه يكى از ايشان را مرگ فرا رسد،
گويد الان توبه كردم ...) .
(16)
حضرت مولاى متقيان مى فرمايد:
((اَلْمُذْنِبُ
عَلى بَصي رَة غَيْرُ مُسْتَحَقّ للعَفو))
(گناهكار مطّلع ، مستحق عفو نيست ) .(17)
اما شروع به گناهِ بسيارى از مردم ، از ندانستن ها و نداشتن علم به
احكام و مسائل شرعى است ، بنابراين تعليم و تعلّم
(ياد دادن و ياد گرفتن ) نمى شود يك
وظيفه اصلى و همگانى نباشد، پس هر كس در هر مقامى كه هست بايستى در
آموزش خود و ديگران كوشا باشد كه همه در پيشگاه حضرت احديّت مسئوليت
داريم و خود را به او مى سپاريم كه
((اِنَّ النّ اقِد بَصيرٌ بصير)).(18)
س ه 30/6/62
حج
(از حقوق الهى بر
مردم حج خانه خداست ...) .
آن اجتماع بزرگ آشناهاى ناآشنا، آنان كه با تناسب وُسع در انعكاس
بخشيدن آنچه درك مى نمايند، تواناترند، و آن ، و هم آن همه ، راهها و
شهرها در زير پا، در زير بال ، و در عرشه كشتى ها مى پيمايند، تا به
مركز آنچه ايمان و باور از گفت ! او كه امين بود، و آن همه نشانه داشت
، كه خدا يكى است ، و آنجا، در پيرامون كعبه خدا، كه پيامبر آن را از
بت ها پاك كرد و انسان ها را فرمود، آنچه كه سوره توحيد فرمود، و على
كه وصى او و پدر اوصياء بود، در آن متولد شد و پاى بر دوش پيامبر
نهاد، و بت ها را فرو كشيد و هم او كه در آن مكان مقدس سوره برائت
تلاوت نمود، و در آنجا و در همان على ، همان على كه آن همه زيبا بود! و
آن همه زيبا گفت ! و آن همه خدايش ستود كعبه آنجا، همان جا كه خدا
همه را از مسلمين به آنجا دعوت فرمود، كه تا بندگان ديده بر ديده هم
بگشايند، و به يك قبله با هم ركوع كنند و سجده به جاى آورند، كه زهى
سعادت ، و تا با يك صدا دعوت خدا را لبيك بگويند، و در يك لباس محشرى
را به تماشا نشينند كه گوئى قيامت است ، و همه كفن پوش !
آنجا، همان جا كه كعبه نام دارد، همان جا، همان مسجدالحرام ، كه آدمى
دوست ندارد كه ديگر سر از سجده بردارد، آنجا، با آن همه عظمت ، با آن
همه هياهو و ولوله ، با آن همه اخلاص و اشتياق زاينده ، براى آن كه رفت
در جذبه شوق ديدارِ مجدّد مى گدازد، و آن كه نرفت دعوت خدايش هميشه
در برابر است ، كه آن كه نماز را درك مى نمايد، حجّ را هم درك
س ه 1/7/62
غدير خُم
آن روز، روز هيجدهم ذى الحجّه و هنگامه غدير خم ، شاهد قدرت
نمائى قادرى بود كه امروز دين را براى شما كامل كردم و نعمتم را بر شما
تمام نمودم و به دين اسلام للّه للّه (در اين تمامى و كمال ) براى شما
رضا دادم .
انسان ها در آن روز، و در آن اجتماع عظيم ! آن همه و به يكباره ، به
آزمايش سنگينى گذاشته شدند، كه گوئى همگان تا قيامت در حال تكرار است .
نداده اى ) .(19)
(همانا ولى و سرپرست شما خدا و رسول او و
آنهايند كه ايمان آوردند، آن ايمان آورندگانى كه نماز به پاى مى دارند
و زكات مى دهند، در حالى كه در ركوع اند) .(20)
گفت : ((مَنْ كُنْتُ مَوْلا هُ فَعَلِىُّ
مَوْلا هُ)) (آن
كس كه من مولا و سرپرست اويم على نيز بر او مولا و حاكم است )
(21) و فرمود: ((اَللّ
هُمَّ و الِ مَنْ و الا هُ وَ ع ادِ مَنْ ع اد اهُ))
(خدايا دوست بدار آن كس كه او را دوست دارد و
دشمن دار آن را كه او را دشمن و عذاب به دوزخ فرو افتاد، و از اين گونه
چه بسيارند كه گوئى روز غدير خُم هميشه است و آفتابش را غروبى نيست .
س ه 12/7/62
ولايت فقيه
((من دو
جانشين ارزشمند در بين شما قرار مى دهم ، كتاب خدا و عترتم اهل بيتم
مادام كه به آن دو متمسّك باشيد ابدا گمراه نخواهيد شد و آن دو هرگز از
يكديگر جدا نخواهند شد تا بر حوض به من وارد گردند))(22).
وجود مقدّس امام در هر عصرى و وجود مقدّس حضرت ولىّ عصر عجّل اللّه
تعالى فرجه الشّريف در اين زمان ، منبع فيض و بركات است حجت خدا خالى
باشد اهلش را فرو مى برد) .(23)
تمسّك مى جوئيم ، آنجا كه مى فرمايد:
((وَ اَمَّا الْحَو ادِثُ الْو اقِعَة
فَارْجِعُوا فيها اِلى رُو اةِ حَدِيثِن ا فَاِنَّهُمْ حُجَّتى
عَلَيْكُم وَ اَنَا حُجَّةُ اللّهِ عَلَيْهِمْ))(و
اما در حوادث و مسائلى كه پيش مى آيد (براى كسب
تكليف ) به راويان حديث ما، مراجعه كنيد كه آنها حجّت من بر شما
هستند و من حجّت خدا بر آنها هستم ) .(24)
و از آنجا كه بحمداللّه علماء و فقها بسيارند براى انتخاب فردى جامع
الشرايط و فقيهى والا در امر فقاهت و ولايت مُخالِفا عَلى هَو اهُ،
مُطي عا لاَِمرِ مَوْلا ه فَلِلْعَو امِ اَنْ يُقَلِّدُوهُ وَ ذ لِكَ
لا يَكُونُ اِلاّ بَعْضَ فُقَه اءِ الشِّيعَةِ لا كُلَّهُم
)).
(پس ، از فقها آن كه بر خود مسلّط باشد، و دين
خود را حفظ نمايد، و با هواى نفس خود مخالفت نمايد، و مطيع امر مولاى
خود باشد، پس بر عوام بايسته است كه از او تقليد كنند و اين كيفيّت در
فقها يافت نمى شود مگر در بعضى از فقهاى شيعه نه همه آنها) .(25)
س ه 20/7/62
حسين عليه السلام در
كربلاى توحيد
در عظمت هاى خلقت آن تجلّى بر حق است كه
واقعيّت وجود را از واجب الوجود تجسّم بخشد، آنجا كه در ذكر مى ايستيم
، آنجا كه در تفكّر قرار مى گيريم ، آنجا كه به پايان اين زندگى مى
انديشيم و همه آيات الهى كه انديشه ما را توجّه دهد و به نحوى سخن گويد
و كتابت نمايد كه ذهن آنرا قرائت كند، انسانيّت را در نقطه اوج قرار مى
دهد كه عروج به آن ، نقطه نظر و هدف است ، و اين هدف را انسان هاى والا
تجسّم مى بخشند، و در تذكّرى هميشه در يادها مى آميزند، كه همه از اوست
؛ ابراهيم خليل سخن از او گفت ، و رؤ يا از او گرفت ، به بت ها سخن از
او گفت ، و در آتش او را خواست ، و در گلستانِ او آرميد، و در
قربانگاهِ او تيغ بر حلقوم اسماعيل برد، نه ابراهيم را نظر بر اسماعيل
و نه اسماعيل را نظر بر ابراهيم ! هر دو او را، اسماعيل او را خواست !
ابراهيم او را خواست ! و انسان هاى والا او را مى خواهند، و اين
واقعيّت ها را در بلايا تجسّم مى بخشند، و هم اوست كه نوح را از كَرْبِ
عظيم نجات داد، و نيزه ها را براى او تحمّل كرد، و آن همه ضربه ها براى
او! آن همه سختى ها را كه ما را ياراى گفتن و شب عاشورا!
براى رضاى او موعظه نمود. و به خونهاى ريخته شده ، اكبر، اصغر و آن همه
صحابه نيكو به نظاره نشست ، و باز هم ! و هر دم شكفته تر مى شد، و زنده
تر! كه او هميشه زنده است ، زنده خدائى ، سرش را بريدند، و باز ذكر مى
گفت ، او با سر بريده قرآن مى خواند، مى گويند ديدگانِ نيمه باز حسين
نگران و به افق مى نگريست ، خدا مى داند، شايد نگران اسيران بود، آنها
كه از اهل بيت و فرزندان پيامبر و على و فاطمه بودند، شايد نگران
كودكانى كه به يكباره بى كس شدند.
توحيد را در نهايتى به كمال ، معنا بخشيد.
س ه 12/7/62
در تاءثير اطعمه و اشربه
در صفاى روح و خلوص عقيدت بحثى زيبا بجاى آريم كه خداوند يار ما
خواهد بود، چرا كه به سوى او در حركتيم و اين شما كسى دوست دارد كه
گوشت برادرِ مرده خود را بخورد...؟
در دو آيه مباركه اخير، آيه نخست موضوع در ماده است و در آيه مبارك دوم
موضوع در معناست و مى رساند كه اين هر دو را، هم در ماده و هم در معنا
تاءثيرى بحق است ، و همين گونه است آنچه كه حرام است ، و در تشكّل روح
و حسين بود، مظهر كمال بود و تبليغ را به كمال رساند و در اثباتِ واجب
الوجود واقعيت را به نماى همگان گذاشت و قطرات اى مردم ... واى بر شما!
دريافت بخشش از حرام (شخصيت )للّه شما را در هم
شكست و شكم هاى مملوّ از حرام شما باعث آن شد كه خداوند بر قلب هاى شما
مهر زند (كه از فهم سخن و درك حقيقت محروميد) :
((قَدْ اِنْخَزَلَتْ عَطِيّ اتُكُمْ مِنَ
الْحَر امِ وَ مُلِئَتْ بُطُونُكُم مِنَ الْحَر امِ فَطَبَعَ اللّهُ
عَلى قُلُوبِكُمْ ...)).(26)
و دو گوهر از سخن آن حضرت روحى له الفداء مى آوريم كه فرمود: 1)
((اَمّ ا اَمْو
الُكُم ...)) اما اموال شما را نمى پذيرم
مگر بخاطر اينكه پاك شويد پس هر كه مى خواهد بپردازد و هر كه نمى خواهد
نپردازد.(27)
2) ((مَنْ
اَكَلَ مِنْ اَمْو الِن ا...)) هر كه از
اموال ما چيزى به نا حق بخورد گويا آتش به درونش سرازير ساخته و بزودى
در دوزخ افكنده خواهد شد.(28)
س ه 3/8/62
قيام براى خدا
براى خدا قيام نمائيد دو تا دو تا و يكى
يكى ...) .(29)
فرادى با تنها فرق دارد، مثلا وقتى نماز را
فرادى مى خوانيم يعنى به جماعت نمى خوانيم كه تعدادى ممكن است به عللى
به تنهائى نماز بخوانند و وقتى اين تنهاها را جمع ببنديم فرادى مى شود.
مَثْنى نيز شبيه به آن است ، يعنى فرادى به معناى يكى يكى است و مثنى
يعنى دوتا دوتا، و اين به آن معنا نيست كه فقط يكى يكى يا دوتا دوتا
قيام نمائيم نه بيشتر، بلكه اين حدّاقل است يعنى حتى يكى يكى يا دوتا
دوتا براى خدا قيام نمائيد، چرا كه از طرف ديگر خدا و اقامه نماز قيام
لِلّه باشد كه هست ، يا ممكن است قيام لِلّه در جنگ و كشتن و كشته شدن
باشد، و زمانى هم تفكّر و نهى از منكر مى نمودند و آنجا كه بايد، با
سكوت و تحمّل مصائب بر امور نظارت داشتند كه صلوات اللّه عليهم اجمعين
.
لذا وقتى قيام ، لِلّه شد، همه چيز را در بر مى گيرد، و هر كس در هر
كجا به آن مدد مى جويد، چرا كه خودِ شنيدن اين كلام و عمل به آن از مدد
پروردگار است و هم اوست كه اگر كسى را از اين گونه مواعظ محروم فرمايد،
كسى قادر نيست در جبران آن كارى انجام دهد، و كسى را محروم نمى فرمايد
مگر اينكه در اثر نافرمانى و آلودگيها، از ساحت قدس كبريائى فاصله
بگيرد كه نستعيذ باللّه .
س ه 10/7/62
حكمت ، نور تشخيص و هدايت
بسوى خداوند تعالى
بسيارى داده شده است ) .(30)
آرى ، در آن هنگام كه حكمت الهى بر انسانى تجلّى كند، بر درك و بصيرتش
بيفزايد، و حقايق در ابعاد واقعى خود جلوه كند، مرز اين زندگى را در
نوردد، و هر گاه و بيگاه آن جهان و آن نشئه و آن همه كه الْك افِرِ))
(دنيا براى مؤ من همانند زندان است و براى كافر
چون بهشت ) .(31)
اگر كسى بخواهد در خود فرو رود، اگر كسى بخواهد در كوچكى و حقارت خود
تصوّرى داشته باشد، اگر بخواهد در هست و نيست خود تاءمّلى نمايد،
لامحاله در بى وزنى و بى قدرى خود نه معلّقى بر او تعلّق مى گيرد و نه
سكون و پروازى بر او مترتّب است ، و اما آن هنگام كه به خدا توجّه
نمايد، به خود كه مخلوق اوست و هم متوكّل و متّكى به او، در ارتباط
خلقت و اتّكاء و توكّل مى تواند خودى تصوّر نمايد، و از درك اين همه
واقعيّت ها به تدريج خود را به كمال و نتيجه حكمت است و
(انتخاب ) راه درست از فروع آن است )
.(32)
فى المثل ، انسان مى انديشد كه چرا خلق شده است ، تا وقتى كه به اين
سخن خداوند تبارك و تعالى مى رسد كه : (خلق نكردم جن و انس را جز اينكه
مرا پرستش نمايند)
(33)، از اين كلام رحمان جلّ جلاله كه همه حكمت است ،
علّت غائى و غرض آفرينش انس و جن دانسته مى شود؛ اين دانستن و علم
نخستين ثمره آن است ، انتخاب راه درست و صواب كه از فروع آن است ،
عبادت خداوند تبارك و تعالى است .
سخن ديگر اينكه ((بِالْحِكْمَةِ
يَكْشِفُ غِط اءُ الْعِلم ))(34)
كما اينكه نقل شده است وقتى شيخ الرئيس را مسئله غامضى پيش مى آمد با
اقامه نماز به خدا روى مى آورد و در حلّ معمّا از درخشش حكمت الهى بهره
مى گرفت .
از نشانه هاى حكمت : در نفوس (انسان ها) طبيعت هاى بدى وجود دارد (كه
حكمت ، آدمى را) از آنها باز مى دارد.(35)
حكيم كسى است كه عقل را در تملّك خود دارد.(36)
عقل (چون غوّاصى ) آنچه در عمق حكمت است را استخراج مى كند.(37)
س ه 10/8/62
قيود: در رابطه با
يكتاپرستى
قيود زندگى در معارضه با سعادت و حيات
اخروى و ابدى است و وارستگى در اين است كه نخست توفيق ايمان و عمل صالح
از خدا بخواهيم ، و آنگاه نيز هر كار نيكى كه انجام مى دهيم به گمان
نياوريم كه خود آن را انجام داده ايم ، موسى و قومش عبور كردند و به
يكباره فرعونيان را در كام خود كشيد، چرا كه آنان و همه اولياء خدا دل
بر غير خدا ندارند، چه هر توجّه به غير خدا شكستى است كه جبران ندارد.
خوردن ها، پوشيدن ها، مقام ها، مال و فرزند و دوستان ، و همه ، تا آنجا
نيكو است كه در راه خدا و براى خدا باشد كه در اين صورت همه سعادت اند
و در غير آن شقاوت را سبب و علّت . اين سرسراى خلقت ، كه اين همه
صحراها دارد در عظمت ، را نيكو بنگريم و خويشتن گمانى را دور باش
بگوئيم كه همه فريب است نه واقعيّت ، و آن شبِ نخستينِ مرگ كه اين همه
در فشار آن سخن است ، مگر نه اين است كه در آنچه بوديم و انديشيديم ، و
جمع كرديم و دل بستيم ، به يكباره بر كناريم كه پرده به كنار است و
هزار افسوسْ ما را، به كنارى ديگر، آنجا كه ديگر نتوانيم نيكى انجام
دهيم ، و تفكّرى به حساب عبادت ، ....
شهيد چرا گناهى ندارد؟ براى آنكه هر چه دارد كه ندارد، و هر چه ندارد
كه دارد را، يكباره و با خلوص و تضرّع به پيشگاه خدايش عرضه كرده است
، چه سؤ الى ديگر از او كه چه دارى ؟ كه هيچ ندارد، و با كه علقه بستى
؟ كه علقه ها را يكباره گسست و به پرواز در آمد، كه قيدى نه ديگر بر
پا، و بندى نه ديگر بر بال دارد. او كه هميشه زنده است ، و برنده
برخوردارند)
(38). و آنان كه بر راه ديگرند چه بيدار باشى بهتر از
سخن خدا، كه سخن خدا رساترين است و هم از شك و تِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ
كَسَادَهَا وَ مَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَآ اَحَبَّ اِلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ
وَ رَسُولِهِ وَ جِهَادٍ فِى سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّىَ
يَاءْتِىَ اللّهُ بِاءَمْرِهِ وَ اللّهُ لا يَهِدِى تجارتى كه از كسادى
آن مى ترسيد و خانه هائى كه به آن دل خوش داشته ايد، نزد شما محبوبتر
است از خدا و رسولش و جهاد در راه او، پس منتظر باشيد تا امر خدا فرا
رسد، و خدا مردم فاسق را هدايت نمى كند) .(39)
س ه 29/8/62
سپاس از فوز شهادت
خدايا! تو را سپاس كه بندگان نيكوى تو،
نيكو متولد مى شوند، و پاكيزه زندگى مى كنند و با شكوه به شهادت مى
رسند.
اگر الطاف خفيّه تو نباشد، چه كسى شايان اين همه عظمت است ، و چگونه
ممكن است در اين همه قيد و بندها به عظمتى اين همه شگرف دست يافت !
بما توفيق سپاس گفتن و نيك انديشيدن عطا كن و هميشه ما را بر صراط
مستقيم دار.
خدايا! اشك هاى ما را در سوگ شهدا باعث تطهير ما از قباحت ها و گناهان
قرار ده ، و هم سنگينى فراق را باعث سنگينى حسنات و محو سيئات و بيدارى
ما.
خدايا! با اعطاى صبر، آن آشناى غيبى ، هر دم بر ايمان ما بيفزاى و
ناسپاسى ها و فراموشى هاى نازيبا را از ما دور فرما، و تلخى هجران را
به شيرينى وصال بدل فرما كه تو بر هر چيز قادرى ، يا ذالجلال و الاكرام
.
س ه 9/9/62
شهيد
نپذيرد. وحشت هاى كوبنده ، او را از مسير حق باز ندارد. در عطش
و گرسنگى ، در نقص جان و مال با صبرى نمودند، فرشتگان بر آنها فرود مى
آيند، اينكه نترسيد و غمگين نباشيد و مژده بر شما به بهشتى كه به آن
وعده داده شده ايد) .
لذّتِ لقاء و شميمِ خوشِ ديار دوست ، از ادراكات يقين است كه در تصوّرِ
توصيف نمى گنجد و شهيد نامى از ناظر است و رسيدن انسان ، حتى در حدّى ،
به اين مرحله از كمال و عظمت ، در خور آدميانى آن همه والاست كه از همه
چيز تا خويشتن خويش براى خدا بگذرند! و در عبور از اين گذرگاه ، خود را
به مقام قرب الهى برسانند. وصف اين آنان را كه در راه خدا كشته شده اند
از مردگان بحساب آوريد بلكه از زندگان اند و در محضر پروردگارشان روزى
مى خورند، و شادمان از آنچه خداوند از فضل خود آنان را بهره مند فرمود،
و در مژده به آنها كه هنوز از پى شان به آنها ملحق نشده اند اينكه نه
ترسى بر آنهاست و نه اندوهگين شوند) .(40)
((شهيد))
كلمه طيبه اى است كه در عروج به سوى حضرت بارى تعالى است و
((توفيق شهادت ))
عمل صالح است كه او را بالا مى برد.
س ه 21/9/62
غيب
در ساختمان بدنى انسان وقتى خيره مى شويم
، عظمتى از شاهكار خلقت مى بينيم . تا آنجا كه خداوند تبارك و تعالى مى
فرمايد:
انسان مى بيند، مى انديشد، غيب را درك مى كند، و هر كدام از ابعاد درك
به علّت انتقال آن چگونگى ، به دستگاه پيچيده ادراك است . و اين حالت و
چگونگى را نيروئى از خارج مدد مى دهد و هدايت مى كند كه از الطاف الهى
است و هم روحى عجيب كه علوم انسانى بر آن احاطه ندارد و امر پروردگار
است .
با اينكه لطف رحمانى بر همه يكسان است ولى تجلّى و تاءثير آن بر همگان
يكسان نيست و در ارتباطى پيچيده از صفا و و نعمتى براى يكى ، ممكن است
براى ديگرى نقمت باشد، و فقر و محروميّت براى روحى ، باعث جمال و
زيبائى و صفا گردد.
وقتى فردى وارسته ، كار نيكى انجام مى دهد وارسته تر مى نمايد، و وقتى
منحرفى گناهى ديگر مرتكب مى شود، تاريك تر جلوه مى كند، و اين كيفيّت
حالتى فطرى در تجسّم زيبائى ها و زشتى هاست كه هدايتگرى عملى به سوى
قادر متعال و موجبى در توجّه و تذكّر است . آنچه ديده نمى شود و هست ،
غيب نام دارد و در حالت عادى نيز چه بسيار ديدنيها كه براى كسانى ديده
نمى شود، و بسا غيبى كه براى افرادى قابل رؤ يت است و يا قابل درك در
ادراك مختلف ، و يا شنيدنيهائى كه براى پاره اى قابل درك و تجزيه و
تحليل نيست ، فى المثل مى شنوند ولى نمى شنود، و مى بينند ولى نمى
بينند، اينها نمونه هائى است كه كم و بيش براى همگان قابل فهم است و
در تفهيمِ فهم غيب كه ايمان به آن از اصولِ هدايت قرآن براى مؤ منين
است از واضحات و مسلّمات است .
كمال است و آن پرده ها كه در جلوى ادراك ماست ، براى جناب ايشان مطرح
نيست ، و جسم ايشان در صفا و طهارت مانند روح است كه سايه ندارد، و
پرده اى او را حجاب نمى شود. و اين جسم ما كه در حال حاضر با روح ما،
ماىِ موجود را تشكيل مى دهد پرده اى در شكل بدن ما به اضافه مجموع
وابستگيهاست ، و در آن هنگام كه از اين پرده رها شود، در واقعيّتِ
مقتضى به خود قرار خواهد گرفت . بنابراين ، در حال حاضر، هر كس به نسبت
صفا و خلوص و تقوائى كه در اوست داراى درك غيبى است ، و چه بسا افراد
وارسته كه قبل از مرگ ، جاى خود را در آن جهان مى بينند، آن عالَم كه
در حال حاضر و معمولى غيب است . در روايت دارد كه هر وقت خداوند به مؤ
منى اراده خير كند و بخواهد بصيرتش را زياد كند از جايى كه اميد ندارد
برايش كارسازى مى كند ((مِن
حَيْثُ لا يَحْتَسِب ))
(تا پى ببرد به اين كه غيب در كار است )
.(41)