ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدّينِ
مِنْ حَرَجٍ))(213)
خداوند براى شما در دين دشوارى ننهاده است .
ايـن سـهـولت بـگـونـه اى چـشـمـگير است كه درميان مخالفان صدر اسلام شنيده نشده
كسى به دشـوارى احـكـام اسـلام اعـتـراض كـرده بـاشـد. كـسـانـى بـودنـد كـه مـسائل
واهى را بهانه مى كردند تا اسلام را نپذيرند، ولى به احكام و مقررات دينى ، از آن
رو كه نمى توان به جا آورد. كسى اعتراض نكرده است .
واقع نگرى
اسـلام دينى واقع نگر است و احكام آن خشكى و خشونت ندارد. انعطاف در همه جاى آن به
چشم مى خـورد و اوامـرش بـگونه اى تنظيم شده كه هر كس در هر حالى بتواند از عهده
انجامش برآيد، و در عين حال ، احساس كند وظيفه خود را نسبت به پروردگار خويش ادا
كرده است .
يـكـى از واجـبـات مـهـم الهـى جـهـاد اسـت . ايـن حـكـم در صـدر اسـلام بـه دليـل
كـمـى عـده مـسـلمـانـان از اهـمـيـّت حـيـاتـى بـرخـوردار بـود. بـا ايـن حال ،
كسانى كه عذر موجه دارند از آن معاف شده اند. قرآن كريم دراين باره فرموده است :
(( لَيـْسَ عـَلَى الضُّعـَفـاءِ وَ لا عـَلَى الْمـَرْضـى وَ لا عـَلَى الَّذينَ
لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ اِذا نَصَحُوا لِلّهِ وَ رَسُولِهِ ما عَلَى
الْمُحْسِنينَ مِنْ سَبيلٍ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ))(214)
بـرناتوانان و بر بيماران و بركسانى كه چيزى براى خرج كردن نمى يابند، در صورتى كه
براى خدا و پيامبرش خيرخواهى كنند گناهى نيست ، راه اعتراض به نيكوكاران بسته است
و خداوند آمرزنده اى مهربان است .
قـرآن كـريـم اين حقيقت را يادآور شده است كه خداوند نمى خواهد با وضع قوانين و
مقررات سخت وانـعطاف ناپذير، مردم را به سختى و زحمت بيندازد، بلكه اين عبادتها
براى سازندگى خود آنـان است . از اين رو، در مساءله طهارت فرموده اگر آب براى كسى
زيان داشته باشد. خداوند بـه جـاى وضـو و غـسـل ، تـيـمـّم را قـرار داده است . سپس
در فلسفه تشريع اين جايگزينى مى فرمايد:
(( مـا يُريدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُريدُ
لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِّمَ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ))(215)
خـدا نـمـى خواهد كه دشوارى بر شما بار كند، بلكه مى خواهد شما را پاك گرداند و
نعمتش را بر شما تمام كند، باشد كه شما سپاس گزاريد.
انعطاف و واقع نگرى درتمامى دستورات الهى درابواب مختلف فقه بخوبى نمايان است . بى
ترديد اگر اين تسهيل نبود مردم به رنج و سختى مى افتادند.
تدريجى بودن احكام :
از ديگر نشانه هاى واقع نگرى اسلام ، تدريجى بودن احكام آن است ، به اين ترتيب كه
ابتدا واجبات ومحرّمات يكباره تشريح نشد بدون شك اگر واجبات و محرّمات يكباره تشريع
مى شدند پـذيـرش آنـها براى تازه مسلمانان مشكل بود. ابتدا از آنان خواسته شد كلمه
توحيد يعنى لااله الاّالله را بـر زبـان جـارى كـنـنـد تـارسـتـگـار شـونـد، سـپـس
نـمـاز واجـب گـشـت . در مراحل بعد و پس ازهجرت مسلمانان به مدينه به تدريج واجبات
ديگر تشريع شد.
دوم آنـكـه ، تـعـدادى از كـارهـاى حـرام بـتـدريـج مـمنوع شد. در دوره سيزده ساله
مكّى كه تعداد مـسـلمـانـان انـدك بـود و مـشـركـان مـراقـب اعـمـال و رفـتـار
آنـان بـودنـد، اعـمـالى مثل جهاد براى آنان واجب نبود، چرا كه انجام اين واجب درآن
دوره مساوى با نابودى قطعى مسلمانان بود.
شـرابـخـوارى از جـمـله انحرافهايى بود كه كم كم حرام شد. مردم دوران جاهليت شراب
زياد مى نـوشـيـدنـد وتـرك يـكـبـاره آن دشـوار مـى نمود. آنان در حقيقت معتاد
بودند؛ و ترك فورى اعتياد دشـوار اسـت . اين بود كه قرآن كريم ابتدا از بزرگى گناه
آن سخن گفت ، سپس نماز خواندن درحال مستى را ممنوع ساخت ودر پايان حكم قطعى حرام
بودن شراب را صادر كرد.(216)
از ديـگـر نشانه هاى واقع نگرى اسلام ، چشم پوشى از گذشته است . مسلمانان صدر اسلام
دو دسـتـه بـودنـد. يـك دسته جوانهايى بودند كه از آثار جاهليت چيزى در زندگى آنان
ديده نمى شد، مثل حضرت على عليه السلام ، عده ديگر، عموم مسلمانان بودند كه دوره
جاهليت را درك كرده و آثـارش در زندگى آنان باقى بود، مثل كسانى كه با دو خواهر
ازدواج كرده بودند و از آنها فرزندانى داشتند.
پس از آنكه ازدواج با دو خواهر حرام گرديد، از گذشته چشم پوشى شد صحت ازدواجهايى كه
بـر طـبـق رسـوم گـذشـتـه انـجـام شـده بـود، اعـلام گـرديـد و فـرزنـدان آنـهـا
حلال زاده به حساب آمدند، درحالى كه اگر جز اين بود، اين فرزندان از بسيارى حقوق
اجتماعى و مالى محروم مى ماندند.
گـونـاگـونى جريمه هاى وضع شده نيز از نشانه هاى واقع نگرى اسلام است . براى نمونه
كـفـاره روزه ، دومـاه روزه گـرفتن يا غذا دادن به شصت بينوا يا آزاد سازى يك برده
تعيين شده اسـت ؛(217)
و كـفاره شكستن قسم ، غذا دادن به ده بينوا يا لباس پوشاندن به آنان يا آزاد سازى
برده اى و يا سه روز روزه قرار داده شده است .
(218)
جهاد
گـرچـه اساس دعوت اسلام بر تبليغ است و رسول گرامى اسلام هرگز به زور كسى را به
پـذيـرش آيـيـن خـود وادار نـكـرد، ولى پـس از ظـهـور اسـلام و گـذشـت بـيـش از
سـيـزده سـال ، عـده اى نـه تـنـهـا بـدان گـردن نـنـهـادنـد، بـلكه با آن به
مبارزه برخاستند و سدّ راه پـيـشـرفـت و گـسـتـرش آن شـدنـد. ايـن مـعـارضـه بـه
گـفتار محدود نمى شد، بلكه تواءم با اعـمـال قـوه قـهـريـه بـود. آيـا اسلام با
چنين كسانى چگونه بايد رفتار مى كرد؟ اگر عقب مى نـشـسـت ، بـدون شك نابود مى شد.
بناچار بايد درمقابل آنان مى ايستاد و از كيان خود دفاع مى كرد. بنابراين ، جنگ با
مخالفان براى ديندار كردنشان نبود، بلكه براى رفع فتنه و فساد آنان بود.(219)
ايـن مـنـطـقـى تـرين شيوه اى بود كه اسلام انتخاب كرد و در راستاى مقاصد خود به
پيروانش اجـازه داد تـا بـراى دفـاع از خـود پـيـكـار كنند. اگر جز اين بود بقا و
پيشرفتى براى اسلام قابل تصور نبود و مخالفان به نابودى اش طمع مى بستند.
نقش رسول خدا ( ص )در گسترش اسلام
گسترش هر مكتب و مرامى مرهون دو عامل بنيادى است . ((مبانى محكم )) و ((مبلغ مصمّم
)). اسلام نيز تـوسـعـه و پـيـشـرفـت خـود را در طـول تـاريـخ ، وامـدار دو عـامل
ياد شده است . استحكام مبانى اسلام حقيقتى انكار ناپذير است كه قرآن ؛ كتاب بى
كاستى و كژى پشتوانه آن است .
(( اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى اَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَلَمْ يَجْعَلْ لَهُ
عِوَجاً))(220)
سپاس خداى را كه كتاب را بربنده اش فرستاد و درآن كژى ننهاد.
بطور كلى ، كتاب ومبانى محكم پشتوانه كار همه پيامبران الهى بوده است .
(( لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَاَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ
وَالْميزانَ...))(221)
بيقين پيامبران خود را با دلايل روشن فرستاديم و كتاب و ميزان همراهشان فرو
فرستاديم ... .
بـحـث مـبـانـى اسـلام از مـوضـوع ايـن گـفـتـار بـيـرون اسـت . دوّمـيـن عـامـل
گـسـتـرش مـكـتـب ـ كـه در سـالهـاى اوليـه ظـهـور اسـلام در وجـود مـبـارك رسول
گرامى اسلام تجلى يافت ـ مضمون اين نوشته است .
برگزيدگان خدا
پيامبران ، برگزيدگان خدايند. اين حقيقت را قرآن كريم درچند مورد بيان كرده است :
(( اِنَّ اللّهَ اصْطَفى ادَمَ وَ نُوحاً وَالَ اِبْراهيمَ وَ الَ عِمْرانَ عَلَى
الْعالَمينَ))(222)
بى گمان خدا آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد.
پـيـامـبـران نـيـز بـه مقتضاى اين گزينش خداوند عمل كردند و در راستاى ابلاغ رسالت
الهى ، كوشش فراوان كرده ، رنج بى شمار بردند.
رسـول گـرامـى اسـلام آخـرين پيامبرى بود كه خدا او را برگزيد و به رسالت فرستاد،
آن حضرت براى به ثمر رساندن نهال اسلام و سايه گستردن بر سرزمين عارى از معنويت شبه
جـزيـرة العـرب و برافراشتن پرچم توحيد بر جهان متفرق و مشرك ، سختى فراوان كشيد
وتا نـوزاد اسـلام ، جـوانـى بـرومـنـد شـد، بـرگـاهـواره آن شـبـهـا تـا صـبـح بـه
عـبـادت خـداونـد مـشـغـول بـود و هـرگـز آسـوده نـخـوابـيـد و آرام نـگـرفـت .
رسـول خـدا(ص ) از دو جـنـبـه در گـسـتـرش اسـلام نـقش داشت . يكى جنبه شخصيت ممتاز
فردى و اخلاقى آن بزرگوار است و ديگر موقعيت ويژه اجتماعى ايشان است .
ابعاد شخصيّت پيامبر(ص )
ابعاد شخصيت پيامبر (ص ) كه در پيشبرد اهداف الهى ايشان تاثير بسزايى داشت ، اينها
بود:
خلق نيكو
بارزترين وجذّاب ترين بعد شخصيّت فردى رسول اكـرم (ص ) بـعـد اخـلاقـى آن حـضـرت
اسـت . وجـود رسـول خـدا(ص ) مـظـهـر تـمـامـى فضائل و سجاياى اخلاقى بود. چندانكه
خدايش از سجاياى اخلاقى او به عنوان ((خلق عظيم )) ياد مى كند و مى فرمايد:
(( وَ اِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ))(223)
وهمانا تو بر خوى بزرگ و گرانمايه اى آراسته هستى
فـضـائل اخـلاقـى رسـول اكـرم (ص ) تـنها در محيط خانواده و در رابطه با بستگان و
خويشان تـجـلّى نـمـى يـافـت ، بلكه در سطح جامعه و در روابط اجتماعى آن حضرت نيز
نمودى جذّاب و چـشـمـگـيـر داشـت وهـمـيـن مـسـاءله موجب آن بود كه قشرهاى گوناگون
در نخستين برخورد با آن حـضـرت ، شـيـفته كمالات اخلاقى وى شده براى شنيدن سخنانش
گرد او جمع شوند. قرآن به اين بعد از اثر بخشى سجاياى اخلاقى آن حضرت در جلب قلوب
تشنگان حقيقت ، تصريح كرده مى فرمايد:
(( وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبِ لاَ نْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ))(224)
و چنانچه خشن و سنگدل بودى از گردت پراكنده مى شدند
اميرمؤ منان (ع ) ميزان جذّابيّت اخلاقى پيامبر(ص ) عظيم الشاءن اسلام را چنين بيان
مى كند:
(( مَنْ خالَطَهُ مَعْرَفَةً اءَحَبَّهُ))(225)
هر كس از روى شناخت با او معاشرت مى كرد دوستدارش مى شد
شكيبايى واستقامت
مـردم عـصـر پـيـامـبـر(ص ) دچـار درد صـعـب العـلاج ((جهالت )) بودند. آن حضرت
همانند طبيبى دلسوز به مداواى آنان پرداخت . عامل موفقيت پيامبر در علاج اين درد
همانا صبر و شكيبايى بود ايـشـان در مـقابل انواع آزار واذيتهاى روحى و جسمى كه به
حضرتش وارد مى شد، خم به ابرو نياورده ، گامى به عقب ننهاد.
شكيبايى درمقابل گفتار زشت و رفتار ناپسند تكذيب كنندگان ، شيوه همه پيامبران الهى
بوده است . قرآن كريم دراين باره مى فرمايد:
((وَلَقـَدْ كـُذِّبـَتْ رُسـُلٌ مـِنْ قـَبـْلَكَ فـَصـَبـَرُوا عـَلى مـا
كـُذِّبـُوا وَ اُذُوا حـَتـّى اَتـيـهـُمـْ نَصْرُنا))(226)
بـتـحـقـيـق پـيـامبرانى پيش ازتو (پيامبراسلام (ص )) تكذيب شدند، پس برآنچه تكذيب
شدند واذيت شدند صبر ورزيدند تا آنكه يارى ما به كمكشان آمد.
در ايـن مـيان رسول گرامى اسلام بيش از ديگران شكنجه وآزار ديد. آن حضرت خود در اين
باره مى فرمايد:
((ما اُوذِىَ نَبِىُّ مِثْلَ ما اُوذيتُ فِى اللّهِ))(227)
هيچ پيامبرى چون من در راه خداوند اذيت نشد.
حضرتش در اين راه رنج گرسنگى را چشيده .
(( لَقَدْ اُوذيتُ فِى اللّهِ وَما يُؤْذى اَحَدٌ وَ اءُخِفْتُ اللّهَ وَما يُخافُ
اَحَدٌ وَ لَقَدْ اَتَتْ عَلَىَّ ثَلاثُونَ مِنْ يَوْمٍ وَلَيْلَةٍ وَما لى
وَلِبَلالٍ طَعامٌ يَاءْكُلُهُ ذُوكَبِدٍ اِلاّ شَىْءٌ يُواريهِ اِبْطُ بِلالٍ))(228)
در راه خـداآزار مـى شدم ، درحالى كه كسى مثل من آزار نشد؛ و در راه خدا مورد ترس
واقع مى شدم درحـالى كـه كس ديگرى مثل من مورد ترس واقع نشد. سى شب و روز بر من
گذشت ، درحالى كه مـن و بـلال غـذايـى كـه انـسـان بـتـوانـد بـخـورد نـداشـتـيـم ،
مـگـر چـيـز انـدكـى كـه زيـر بغل بلال پنهان مى شد.
حـضـرتـش در حـالى كـه بـدتـريـن آزار و شـكـنـجـه هـا را تـحـمـل مـى كـردنـد براى
هدايت آزار كنندگان از خداوند طلب بخشش مى كرد. ابن مسعود يكى از يـاران آن حـضـرت
، كـه نـاظـر يـكـى از صـحـنـه هاى بدرفتارى مردم با پيامبر خدا بوده ، مى گويد:
((گويى هم اينك رسول خدا(ص ) را مى بينم كه از يكى از انبيا حكايت مى كند وقومش او
را زدند و خـونـيـن كـردنـد؛ و او درحـالى كه خون را از چهره پاك مى كرد مى گفت :
پروردگارا قوم مرا ببخش كه هرآينه آنان نمى دانند.))(229)
علاقمندى به هدايت انسانها
تـحـمـل آن انـدازه آزار واذيـت بـه دليـل عـلاقـه فـراوانـى بـود كـه رسـول خـدا
(ص ) بـه هدايت انسانها داشت . آن حضرت از جهالت مردم رنج مى برد و به سلامت روحـى
و مـعنوى آنان حريص بود و از سر رحمت و دلسوزى با آنان رفتار مى كرد. قرآن كريم در
اين باره چنين فرموده است :
(( لَقـَدْ جـاءَكـُمْ رَسـُولٌ مـَنْ اَنـْفـُسـِكـُمْ عـَزيـزٌ عـَلَيـْهِما
عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَئُوفٌ رَحيمٌ))(230)
هـمـانـا رسـولى از خـودتان برايتان آمد كه (از فرط محبت و نوع پرورى ) فقر و
پريشانى و جـهـل و فلاكت شما بر او گران مى آيد، بر آسايش و نجات شما حريص و به مؤ
منان رؤ وف و مهربان است .
علاقه مندى رسول خدا (ص ) به هدايت امتش بدان اندازه بودكه خداوندبه آن حضرت فرمود:
(( فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى اثارِ هِمْ اِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا
الْحَديثِ اَسَفاً))(231)
شايدخود را ازتاءسف درپى آنان هلاك سازى اگر به اين قرآن ايمان نمى آورند.
پيامبران الهى هم خداوند را دوست داشتند و هم بندگان خدا را، از اين رو بسيار علاقه
مند بودند كه بندگان خدا از او اطاعت كنند واز گمراهى نجات يابند آنان كه ثمره
ايمان به خدا و جايگاه مـؤ مـنـان را در بـهـشـت بـروشـنـى مـى ديـدنـد، از سـر
مـهربانى علاقه داشتند تا همه مردم به دنبال آن مقامات باشند. آنان بينايانى بودند
كه به چاه درافتادن نابينايان را نمى توانستند ببينند.
موقعيّت اجتماعى پيامبر(ص )
جنبه ديگر تاءثير رسول خدا(ص ) در گسترش اسلام ، موقعيت اجتماعى آن حضرت بود.
پيامبر خـدا(ص ) درجـامـعـه اى بـه رسـالت مبعوث شد كه هم جامعه براى وى شناخته شده
بود و هم او براى جامعه . اين امر داراى جهات گوناگونى است كه بدان اشاره مى كنيم .
درخشان بودن سابقه
پـيـشينه پيامبر(ص ) درميان مردم نيكو و درخشان بود، و در حدى از درستكارى و صداقت
بود كه كـسـى حـتـى مـخالفان و معاندان در صداقت آن حضرت ترديد نداشتند. مى دانيم
كه مشركان مكه انـواع تـهـمـتـهـا را بـه آن حـضـرت زدنـد و نـسـبـتـهـاى نـارواى
زيـادى بـه ايـشـان دادنـد، مـثل شاعر، ساحر و كاهن ، اما هرگز به آن حضرت نسبت
خائن ندادند، چون در صداقت وامانتدارى او شك نداشتند.
در تـاريـخ آمده است كه پس از هجرت رسول خدا(ص ) به يثرب ، حضرت على عليه السلام در
مـكه ماند تا امانتهايى را كه از مردم نزد پيامبر(ص ) بود، پس دهد(232)
و بدون شك ، ايـن امـانـتـهـا تـنـهـا از آن مـومـنـان نـبـوده اسـت چـرا كـه عده
اى از آنها در حبشه بودند و بقيه يا قـبـل از پـيـامـبـر(ص ) بـه يثرب رفته بودند
يا قصد داشتند كه بروند.(233)
اين امر نـشـان مـى دهـد كـه مـردم مـكـه بـا وجـود آنـكـه بـه پـيـامـبـرى رسول
خدا(ص ) اعتقادى نداشتند، به راستگويى و صداقت آن حضرت ايمان داشتند.
خـطـا و انـحـراف بـزرگ مـردم روزگـار جـاهـليـت ، شـرك و بـت پـرسـتـى بـود. رسـول
خـدا(ص ) بـا آنـكـه چهل سال عمر شريف خود را در آن محيط به سر برد، يك بار هم آن
خطا را مرتكب نشد، و گرنه بطورمسلّم مشركان ـ درهنگام دعوت به توحيد ـ زبان به
اعتراض مى گشودند كه چطور شد تا ديروز بتها قابل ستايش بودند و امروز بايد نابود
شوند.
عرب بودن پيامبر (ص )
سـرزمـيـن حـجـاز تـا زمـان ظـهـور اسـلام تـحـت نـفـوذ قـدرتـهـاى بـيـگـانـه
مـثـل ايران و روم قرار نگرفت ، چرا كه كنترل مردمى كه در صحراهاى گرم و سوزان با
نهايت سـخـتـى ، روزگـار مـى گـذرانـدنـد امـرى بـس دشوار بود. در نتيجه زبان و
نژاد اين سرزمين خالص ماند و عرب نيز به آن مى باليد، چنان كه غير عرب را عجم مى
ناميد و بر خلوص نژاد خود اصرار مى ورزيد. پيداست كه در چنين محيطى ، پيامبرى جز از
خود مردم كوچكترين توفيقى نمى توانست داشته باشد؛ و به اتهام بيگانه بودن طرد مى
شد. قرآن كريم درباره اين حقيقت فرموده است :
(( وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الاَْعْجَمينَ ، فَقَرَاهُ عَلَيْهِمْ ما
كانُوا بِهِ مُؤْمِنينَ))(234)
اگـر آن را بـر بـرخـى غـيـر عربها نازل كرده بوديم و برايشان مى خواند به آن ايمان
نمى آوردند.
همچنين مى فرمايد:
(( وَلَوْ جَعَلْناهُ قُرْاناً اَعْجِميّاً لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ اياتُهُ))(235)
اگـر آن را قـرآنـى عـجـمـى (زبـان غيرعربى ) قرار مى داديم ، هرآينه مى گفتند: چرا
آيات آن بيان نشده است و براى ما روشن نيست و نمى پذيرفتند.
قـرآن كـريـم در آيـه هاى متعددى يادآور شده كه خداوند پيامبر اسلام را از خود عرب
برگزيد، مثل اين آيه :
((لَقَدْ جاءَ كُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ))(236)
همانا پيامبرى از خودتان به سوى شما آمده است .
ايـن امـر از يكسو افتخارى بود كه نصيب عرب شد واز سوى ديگر عاملى براى پذيرش
اسلام بـود واگـر جـز ايـن مـى بـود، بـى تـرديـد عـرب ازاسـلام استقبال نمى كرد.
قرشى بودن پيامبر(ص )
خـانـدان قـريـش از خـوش سـابـقه ترين و با نفوذترين خاندانهاى مكه بود. نظام موجود
مكه و رسـومـى كـه مـردم از آنـها پيروى مى كردند، مثل دارالندوة ، سقايت و
مهماندارى همه از ابداعات وابـتـكـارات قـريـش بـود.(237)
سـنـّت سـفرزمستانى و تابستانى نيز از بزرگان اين خـانـدان و اجـداد پـيـامبر(ص )
باقى مانده بود(238)
از اين رو، قريش درميان مردم احترام خـاصـى داشـت . مـى دانـيـم كـه رسول خدا(ص )
تا آخرين روزهاى زندگى ابوطالب ازحمايت او بـرخـوردار بـود؛ و پـيـش از مـرگ نـيـز
از قـوم خـود خـواسـت تـا از پـيـامـبـر(ص ) حـمـايـت كـنـنـد.(239)
تـرديـدى نـيـسـت كـه اگـر پيامبر(ص ) قبيله اى نيرومند نمى داشت ؛ ازميان برداشتن
او كار آسانى بود.
امّى بودن پيامبر(ص )
رسـول بـزرگـوار اسـلام امّى بود، يعنى نه مى خواند و نه مى نوشت . اين امر سبب شد
كه هر نـوع شـائبـه آموختن از ديگران ، از ساحت مقدس آن حضرت دور شود، بخصوص كه
مخالفان آن حـضـرت دنـبـال بـهـانه مى گشتند تا آسمانى بودن سخن آن حضرت را مخدوش
كنند، چنان كه قرآن كريم مى فرمايد:
(( وَلَقـَدْ نـَعـْلَمُ اَنَّهـُمْ يـَقـُولُونَ اِنَّمـا يـُعَلِّمُهُ بَشَرٌ
لِسانُ الَّذى يُلْحِدُونَ اِلَيْهِ اَعْجَمِىُّ وَهذا لِسانٌ عَرَبِىُّ مُبينٌ))(240)
و بـه يقين مى دانيم كه آنان مى گويند: جز اين نيست كه انسانى به اوتعليم مى دهد.
زبان آن كـس كـه نـسـبـت (تـعـليـم دادن ) بـه وى مـى دهـنـد غـيـر عـربـى اسـت ،
حال آنكه اين (قرآن ) زبان عربى نمايان است .
شـكـى نـيـست كه اگر رسول خدا(ص ) خواندن و نوشتن مى دانست ، دستاويزى براى دشمنان
آن حـضـرت مـى شـد كـه گـفتارش را نپذيرند و در الهى بودن آن ترديد كنند. قرآن كريم
در اين باره فرموده است :
(( وَمـا كـُنـْتَ تـَتـْلُوا مـِنْ قـَبـْلِهِ مـِنْ كـِتـابٍ وَلا تـَخـُطُّهُ
بـِيـَمـيـنـِكَ اِذًا لا رْتـابـَ الْمُبْطِلُونَ))(241)
تـوپـيـش از ايـن كـتـابـى نـمـى خـوانـدى و بـا دست خود چيزى نمى نوشتى كه درآن
صورت ، باطل انديشان ترديد مى كردند.
درجاى ديگر از قول پيامبر(ص ) مى فرمايد:
(( فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ اَفَلا تَعْقِلُونَ))(242)
(اى قوم ) پيش از اين (بعثت ) عمرى را در ميان شما گذرانيدم ، آيا نمى انديشيد.
يعنى اگر بنا بود من اين دين را از سوى خود پديد آورده باشم بايد سابقه اى از عمرم
كه در پيش شما گذشته است مى ديديد كه اظهار سخنى در مورد رسالت و دين جديد كرده
باشم .
قرآن
جاذبه قرآن كريم
بـدون شـك يكى از عوامل مهم پيشرفت و گسترش اسلام در دوران پيامبر(ص ) قرآن كريم
بود. قـرآن كـريـم ، آهـنـگى دلنشين و طنينى روح نواز دارد و لطف معانى آن دلرباست
. شعرهاى عرب جـاهـلى اگر به خاطر ظرافتهاى شعرى جاذبه اى داشت ، امااز مفاهيم
تعالى بخش و انسان ساز تـهـى بـود. قـرآن كـريـم بـا بـرخوردارى از سبكى نو و بى
مانند و مفاهيم معنوى و آسمانى ، جـاذبـه اى بـى نـظـيـر دارد. ايـن جـاذبـه در
دوران رسـالت پـيـامـبر بزرگوار اسلام حوادثى شـنـيـدنـى آفـريـده اسـت . قـرآن
كـريـم بـويـژه در دوران مـكـى تـنـهـا سـلاح رسـول خـدا(ص ) بوده است ، سلاحى كه
قلب شنوندگان را تسخير مى كرد و دشمنان با تمام سرسختى كه داشتند به عظمت آن اعتراف
مى كردند.
تاءثير بر سران قريش
بـارهـا اتـفـاق مـى افـتـاد كـه صـاحـبـان نـفـوذ، بـزرگـان و سـخنوران قريش براى
بازداشتن پـيـامـبـر(ص ) از دعوت به توحيد نزد آن حضرت مى رفتند، اما با شنيدن آيه
هاى قرآن شكست خورده باز مى گشتند.
روزى عـتـبـة بـن ربـيـعـه ، يـكـى از سـران قـريـش ، پس از مشورت با چند تن از
قريشيان نزد پـيـامـبـر(ص )، در مـسجد الحرام آمد تا با آن حضرت سخن بگويد و ايشان
را نصيحت كند. او در كنار رسول خدا(ص ) نشست و با پيشنهاد مال و رياست از حضرتش
خواست كه دست از بدگويى بتها بردارد.(243)
رسـول خـدا(ص ) سخنان عتبه را گوش داد و قتى گفتارش به پايان رسيد به او گفت :
اكنون تـو سخنان مرا بشنو. آن گاه چند آيه از قرآن كريم براى او تلاوت كرد. سپس به
او فرمود: اكنون كه پاسخ خود را شنيدى هر جا كه خواهى برو.(244)
عتبه كه بشدّت تحت تاءثير قرار گرفته بود، نزد دوستانش باز گشت و گفت : به خدا قسم
گفتارى شنيدم كه هرگز مانند آن را نشنيده بودم ، نه شعر است ، نه سحر است و نه
كهانت . آن گـاه بـه آنان پيشنهاد كرد كه دست از مخالفت با پيامبر(ص ) بردارند و
خوشبختى آينده شان راتاءمين كنند.(245)
مبهوت شدن وليد
((وليـد)) يـكـى از قـاضـيـان عـرب ومردى ثروتمند و با نفوذ بود. گروهى از قريش نزد
وى آمـدنـد و دربـاره قـرآن سـؤ ال كـردنـد كـه چگونه كتابى است ؟ آيا آنچه محمد(ص
) مى گويد سحر است يا چيزى مثل كارهاى كاهنان است يا خطبه است . او از مردم مهلت
خواست تا پس از شنيدن قـرآن نـظـرش را بـيـان كـنـد. بـه ايـن مـنـظـور، نـزد رسـول
خـدا(ص ) كـه در حـجـر اسماعيل نشسته بود آمد و گفت : قدرى از اشعارت براى من بخوان
. پيامبر(ص ) فرمود: آنچه من مى گويم شعر نيست ، بلكه كلام خداست كه براى هدايت شما
فرستاده است . وليد تقاضا كرد كـه قـدرى از آن بـرايـش بخواند. رسول خدا(ص ) آيه
هايى ازسوره فصّلت را برايش خواند تا به اين آيه رسيد:
(( فَاِنْ اَعْرَضُوا فَقُلْ اَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ
ثَمُودٍ))
هرگاه روى برتافتند بگو شما را از صاعقه اى مانند صاعقه عادوثمود بيم دادم .
هـمـيـن كـه وليـد اين آيه را شنيد، به خود لرزيد و مو بربدنش راست شد. سپس برخاست
و راه خـانـه اش را در پـيش گرفت و نزد قريش نيامد. آنان كه چنين ديدند، بشدّت
نگران شدند و با يـكـديـگـر گـفـتـنـد كـه وليـد بـه مـحـمـد ـ صـلى الله عليه و
آله ـ ايمان آورد. صبح روز بعد ابـوجـهـل نـزد وليـد رفـت تـا از عـلّت نـيـامـدنـش
درجـمـع قـريـش جـويـا شـود. ابـو جـهـل گـفـت : اى عـمـو! مـا را سـرشـكـسـتـه و
رسـوا كـردى . وليـد گـفـت : چـرا؟ ابـوجـهـل گـفـت : بـراى ايـنـكـه بـه ديـن
مـحـمـد(ص ) درآمـدى . گـفت : نه من از دين پدرانم دست بـرنـداشـته ام ، ليكن سخنى
شنيده ام كه پوست انسان از شنيدن آن مى لرزد. سپس روز بعد در حضور همگان گفت :
گفتار محمد(ص ) سحر است و قلبهاى مردم را تسخير كرده است .
اسلام آوردن طفيل بن عمرو
طـفـيـل بـن عـمـر يـكـى از سـخـنـوران و سـخـن شناسان عرب بود. وى روزى وارد مكه
شد. قريش مـثـل ديـگـران به او توصيه كردند كه سخنان رسول خدا(ص ) را نشنود. او نيز
در گوشهايش پـنـبـه گـذاشـت ، تـا چـيـزى بـه گـوشـش نـرسد. چون وارد مسجد الحرام
شد، پيامبر (ص ) در حـال نمازبود. دركنار آن حضرت ايستاد، اما خدا نخواست كه سخن
پيامبر (ص ) را نشنود. سخنى دلپـذيـر به گوش وى رسيد و با خود گفت : خدا مرگم دهد،
من مردى خردمند و شاعرم و زشت و زيـبا را نيك مى شناسم ، چه مانعى دارد كه گفتار
اين مرد را بشنوم تا اگر نيك باشد بپذيرم و اگـر زشـت بـاشـد رهـا كـنـم . سـپـس
هـمـان جـا مـانـد تـا رسـول خـدا بـه سـوى خـانـه اش روان شـد. او نـيز از پى
حضرتش به راه افتاد. به خانه آن حـضـرت رفـت و ماجراى توصيه قريش و نيز شنيدن سخنان
آن حضرت را تعريف كرد و خواست تا امر خود را بر او عرضه كند.(246)
رسـول خـدا(ص ) تـعـدادى از آيـه هـاى قـرآن را بـراى وى خواند واو كه تاآن زمان
سخنى چنان دلنـشـيـن نـشنيده بود اسلام آورد. طفيل به خانه باز گشت و پدر وهمسرش و
نيز چندتن ازافراد قبيله اش به پيروى از او اسلام آوردند.(247)
اسلام آوردن نمايندگان نصارا
يـك هـيـاءت بـيـسـت نـفـرى از مـسـيـحـيـان حـبـشـه يـا نـجـران بـراى آگـاهى از
اسلام در مكه خدمت رسـول خدا(ص ) رسيدند. اين گروه وقتى قرآن را از آن حضرت شنيدند،
به گريه افتادند و اسلام آوردند.(248)
تـعـدادى از قـريـش راه را بـر آنـان گرفته ، گفتند: چه مردمان بى خردى هستيد. شما
را براى تحقيق فرستاده بودند؛ حال شما دين خود را رها كرده ايد: آنان كه بشدت تحت
تاءثير سخنان رسول خدا(ص ) و قرآن كريم قرار گرفته بودند، به آنها اعتنا نكردند.(249)
قرآن در مدينه
سـاكـنـان مـديـنـه وقـتـى پـس از پـيـمـان دوّم عـقـبـه بـه ايـن شـهـر
بـازگـشـتـنـد، رسـول خـدا(ص ) مـصـعـب بن عمير را به عنوان معلّم قرآن همراهشان
فرستاد. مصعب در مدينه به تـبليغ اسلام پرداخت . وى در اين شهر همانند پيامبر(ص )
در مكه ، سلاحى جز قرآن نداشت . او موفق شد چند تن از سران مدينه را به اسلام
درآورد كه داستانش از اين قرار است :
((مـصـعب )) همراه يكى ازمسلمانان به ميان قبيله اى رفت كه ((سعدبن معاذ)) و
((اُسيد)) از اشراف آن به شمار مى آمدند. اين دو كه از آمدن مسلمانان ناخشنود
بودند، تصميم به بيرون راندنشان گـرفـتـنـد. ابتدا ((اُسيد)) حربه خود را برداشت و
در حالى كه پرخاش مى كرد و دشنام مى داد به ((مصعب )) نزديك شد. ((مصعب )) با آرامى
((اُسيد)) را مورد خطاب قرار داد و گفت : چه مانعى دارد كـه بـنشينى تا با تو سخن
بگويم . اگر دعوت ما را پسنديدى بپذير و گرنه در دفع مـاكوتاهى مكن . اُسيد پذيرفت
و نشست . وى پس از شنيدن گفتار مصعب و چند آيه از قرآن كريم به وجد آمد و درخواست
كرد تا راه مسلمانى را به وى بياموزد.(250)
((سـعـد بـن معاذ)) نيز به همين روش اسلام آورد و با مسلمان شدن اين دو تن ، تمامى
افراد قبيله اسـلام آوردنـد، بـگـونـه اى كـه در آن شـب يـك نـفـر غـيـر مـسـلمـان
در مـيـان قـبـيـله ديـده نـمـى شد.(251)
تـاءثـيـر چـشـمـگـيـر قرآن بر مردم يثرب به حدى بود كه گفته شده است : ((فُتِحَتِ
الْمَدينَةُ بِالْقُرانِ))(252)
مدينه به وسيله قرآن فتح شد.
قرآن و داستانهاى پيشينيان
داسـتـانـهـاى گذشتگان مثل رستم و اسفنديار، ميان مردم روزگار جاهليت جاذبه داشت .
تعدادى از مـخـالفـان كـوشـيـدنـد تـا بـا نـقـل ايـن داسـتـانـهـا در مـجـالس و
محافل از جاذبه قرآن بكاهند.
نـضربن حارث يكى از شيطانهاى قريش بود. او در سفر به حيره داستانهاى رستم و
اسفنديار را يـاد گـرفـتـه بود. هر وقت رسول خدا(ص ) درانجمنى سخن مى گفت ، وى پس
از آن حضرت درجـاى او مـى نـشـسـت و آن داسـتـانـهـا را نـقـل مـى كـرد، و مـى
گـفـت : بـه چـه دليل محمدصلى الله عليه وآله از من خوش سخن تر است .
(253)
امـا سـخـنـان نـَضـْر وامـثـال او چـيـزى نـبـود كـه بـتـوانـد مـقـابـل قـرآن
كـريـم ايـسـتـادگـى كند. اين گونه مخالفان مورد تهاجم آيه هاى قرآن قرار مى گرفتند
و توطئه هايشان خنثى مى شد.
روزى كـسـى از مـردم يـثـرب كـه او را بـه خـاطـر شـجـاعـت و شـرافـتـى كـه داشـت
((كامل )) مى گفتند، به مكه آمد. چون از كار رسول خدا(ص ) آگاه شد، با آن حضرت
ديدار كرد. وى در اين ديدار گفت : شايدآنچه نزد توست ، مانند گفته هاى لقمان است كه
همراه من است سپس مقدارى از آن را براى رسول خدا(ص ) خواند. آن حضرت د رپاسخ فرمود:
اين هم سخنى نيكوست ، اما آنچه من دارم از آنها بهتر است پس از آن آيه هاى چند از
قرآن كريم را برايش خواند. آن مرد تـحت تاءثير قرار گرفت و به برترى قرآن اعتراف
كرد. به شهادت تعدادى از مردم مدينه او به عقيده مسلمانى از دنيا رفت .
آرى قرآن كريم درميان عرب پديده اى نوبود و جاذبه اى چشمگير داشت تا آنجا كه افراد
منكر اسلام و رسالت پيامبر (ص ) نيز تحت تاءثير آن قرار مى گرفتند.
موضع گيريهاى صحيح
يـكى ازعللى كه موجب گسترش اسلام شد، موضع گيريهاى صحيح و قضاوتهاى درستى بود كـه
قـرآن دربـاره اديـان آسمانى ديگر داشت .موضع گيرى قرآن كريم درباره اين اديان چنان
واقـعـى بـود كـه هيچ گونه بهانه اى به دست پيروان آنان نداد. براستى كه اگر
دانشمندان يهود و نصارا كوچكترين نقطه ضعفى درقرآن و تعاليم اسلامى مى يافتند، آن
را علم مى كردند و بـه يـارى مـشـركان نيز مى آمدند، در برخوردهاى نظامى چنين
كردند. از نمونه هاى بارز اين مطلب ، داستان جعفربن ابى طالب و پادشاه حبشه است .
پس ازمهاجرت مسلمانان به حبشه كفار قريش دو تن را فرستادند تا آنان را باز
گردانند. پس از گفتگوهايى كه ميان نجاشى و جعفر ردّ و بدل شد، نجاشى خواست تا آياتى
از قرآن را برايش بخواند. جعفر آياتى از قرآن راكه دربـاره حـضـرت مريم است قرائت
كرد. نجاشى از شنيدن آن تحت تاءثير قرار گرفت . و به فـرسـتـادگـان قـريش جواب ردّ
داد. پس از نوميدى ، يكى از آنان (عمرو عاص ) گفت : فردا به نـجـاشـى مـى گـويم كه
مسلمانان عيسى را بنده مى دانند. فرداى آن روز نزد نجاشى رفت و آن سـخـن را بـه وى
گـفـت . او دوبـاره مسلمانان را طلبيد و عقيده شان را درباره حضرت عيسى (ع ) پرسيد.
جعفر در پاسخ گفت : عقيده ما درباره عيسى ، گفتار خدا و پيامبر است : ((عيسى بنده
خدا و رسـول اوسـت و كلمه اوست كه به مريم فرستاد.)) نجاشى سخنان جعفر را تصديق كرد
و آن را مـطـابـق انـجـيـل دانـسـت . از آن پـس ، مـسـلمـانـان تـا روز بـازگـشـت
در حـبشه به آسايش مى زيستند.(254)
بيان درست قرآن كريم مسلمانان را پيروز كرد و فرستادگان قريش را دروغگو و شرمنده
ساخت اين حسن برخورد قرآن كريم باعث كنجكاوى مردم حبشه گرديد. تعدادى از آنان به
مكه آمدند تا بـا پـيـامـبـر(ص ) از نزديك ديدار كنند. آنان نزد پيامبر(ص ) كه در
مسجد نشسته بود رفتند و سـؤ الهـاى چـندى مطرح ساختند. آن حضرت پس از دادن پاسخهاى
مناسب و لازم ، چندآيه از قرآن كـريـم تـلاوت كرد. آنان با شنيدن آيه هاى قرآن از
شوق به گريه درآمدند و جملگى اسلام اخـتـيـار كـردنـد. مـردم مـكـه بـا مـشاهده اين
حال ، حبشيان را نكوهش كردند، اما قرآن تاءثيرش را گذاشته بود و كسى نمى توانست
آنان را از تصميمشان برگرداند.(255)