قرآن كريم ، اساسى ترين
ابزار تبليغاتى پيامبر (ص ) در دوران رسالت ، بويژه در دوره سـيـزده
سـاله مـكـه بـود. اين آيه هاى شريفه قرآن بود كه به قلب پيامبر نيرو
مى بخشيد و روح مـؤ مـنـان را جـلا مـى داد و در مقابله بادشمنان به
آنها آرامش مى بخشيد و بر استقامتشان مى افزود.
چـنـيـن بـود كـه مـشركان تلاش مى كردند تا اين حربه را از كار
بيندازند، و در اين راستا به تـرفـنـدهـاى گـونـاگـونـى دسـت زدنـد كـه
هـيـچ كـدام مـفيد واقع نشد. در اين درس فعاليتهاى گوناگون مشركان
وناكامى آنها را مورد بررسى قرار مى دهيم .
تهمتهاى مشركان
قـرآن كـريـم نـسـبـتـهـايـى راكـه كـافـران بـه پـيـامـبـر(ص ) و
تـعـاليـم وى مـى دادنـد نـقـل كـرده اسـت . آنـان مـى گـفـتـنـد: ايـن
پـيـامـبـر انـسـانـى مثل خود ماست و گفتارش سحر است :
(( وَ اَسـَرُّوا النَّجـْوَى الَّذيـنَ ظـَلَمـُواْ هـَلْ هـذا اِلاّ
بـَشـَرٌ مـِثـْلُكـُمْ اَفـَتـَاْتـُونَ السِّحـْرَ وَ اَنـْتـُمـْ
تُبْصِرُونَ))(256)
وكـسـانـى كـه سـتـم كـردنـد بـه راز بـا يـكـديـگـر مـى گـفـتـنـد:
مـگـر ايـن جـز بـشـرى مثل شماست ؟ آيابه سراغ جادو مى رويد؟ وحال آنكه
مى بينيد.
در مرحله بعدى گفتار پيامبر را از درجه سحر نيز پايين تر آورده ، عنوان
كردند كه اين گفته ها خوابهاى پريشان است .
(( بـَلْ قـالُوا اَضـْغـاثُ اَحـْلامٍ بـَلِ افـْتـَريـهُ بـَلْ هـُوَ
شـاعـِرٌ فـَلْيـَاءْتـِنـا بـِايـَةٍ كـَمـا اُرْسِلَ الاَْوَّلُونَ))(257)
حتى گفتند: خوابهاى پريشان است و آن را از پيش خود ساخته است ! بلكه او
شاعرى است . پس بايد همچون پيشينيان فرستاده شده ، نشانه اى براى ما
بياورد.
گـاه نـيز عنوان مى كردند، حرفهايى را كه پيامبر مدعى خدايى بودن
آنهاست ، از پيش خود مى سازد يا اينكه نزد ديگرى مى آموزد.
(( ... قـالُواْ اِنَّمـا اَنـْتَ مـُفـْتـَرٍ بـَلْ اَكْثَرُهُمْ لا
يَعْلَمُونَ قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ
لِيُثَبِّتَ الَّذينَ امَنُوا وَهُدًى وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمينَ وَ
لَقَدْ نَعْلَمُ اَنَّهُمْ يَقُولُونَ اِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ ...
))(258)
گـفـتند در واقع تو از پيش خود مى سازى ! حقيقت اين است كه بيشتر شان
نمى دانند. بگو:آن را روح القـدس از جـانـب پـروردگـارت بـحـق فرود
آورد تا كسانى را كه ايمان آورده اند استوار گـردانـد و هـدايت ومژده
اى براى مسلمانان باشد. ما كاملاً آگاهيم كه آنان خواهند گفت آن كس كه
مطالب اين قرآن را به پيامبر مى آموزد بشرى است .
آرى مشركان مى خواستند با سحر و جادو جلوه دادن قرآن و بشرى شمردنش
اصالت الهى بودن آن را زير سؤ ال برند، تا قابل اعتنا و اعتماد نباشد.
اگر مشركان موفق مى شدند قرآن يعنى مـحـكـمترين سند و شاهد پيامبر(ص )
را از اعتبار بيندازند، گسترش اسلام دچار وقفه مى شد، اما قرآن مشركان
را به مبارزه فرا خواند و بطلان تهمتهايشان را ثابت كرد.
مبارزه طلبى قرآن
ادبـيـات عـرب كه در قالب شعر وخطابه تجلى يافته بود، در زمان ظهور
اسلام به اوج خود رسـيـد. شـعـر مـهـمـتـريـن مـسـابـقـه عـلمـى عـرب
بـود كـه هـمـه سـاله در بـازارهـاى تـجـارى مـثـل عـكـاظ بـرگـزار
شـده ، بـه بـوتـه نـقـد گـذارده مـى شـد و بـهترين آنها به عنوان شعر
سـال انـتـخـاب مـى گـرديـد. در چـنـيـن جـوّى قـرآن كـريـم بـه
عـنـوان دليـل وسـنـد رسـالت رسـول خـدا(ص ) بـه صـحـنه آمد و برترى اش
را برهمگان ثابت كرد. روشـن اسـت كـه پـيـروزى در ايـن صـحنه ،
بزرگترين موفقيت را براى اسلام به همراه داشت . روايـتـى كـه از امـام
مـوسـى بن جعفر عليه السلام نقل شده نيز بيانگر اين حقيقت است كه معجزه
بودن قرآن از جنبه ادبى بزرگترين حربه عرب را بى اثر كرد. آن حضرت در
پاسخ كسى كـه سـؤ ال كـرد چرا خداوند حضرت موسى (ع ) را با عصا و يد
بيضا كه شبيه جادويند مبعوث كـرد و حـضـرت عـيـسـى (ع ) را بـامعجزات
شبيه طب و حضرت محمد صلى الله عليه و آله را با معجزه سخن و بيان چنين
فرمود:
(( هـنـگامى كه خدا موسى را مبعوث كرد جادو برمردم زمانه اش تسلط داشت
و خدا مانندى از آن را آورد كـه بـر آن تـوانـا نـبـودنـد و بـه
وسـيـله آن جـادوى آنـهـا را بـاطـل كـرد و حـجّت خود را بر آنها ثابت
نمود، و خداوند عيسى را وقتى مبعوث كرد كه بيمارى فلج بر مردم مسلّط
بود و نياز به طِبّ داشتند؛ و اواز جانب خداوند معالجه اى معجزه آسا
آورد كه مانندش نداشتند و به اجازه خدا مرده ها را زنده گردانيد و كورى
مادر زاد و پيسى را علاج كرد و حـجـت را بـر آنـهـا تمام كرد و خداوند
محمد (ص ) را در وقتى مبعوث كرد كه هنر غالب آن عصر، سـخـنـرانـى و
سـخـنـورى بـود ـ و به گمانم (گمان راوى ) فرمود شعر بود ـ پس نبى
مكرّم ا زطرف خداوند پندها و دستورات شيوا و حكيمانه اى آورد كه گفتار
آنها را بيهوده ساخت و حجت را بر آنها ثابت كرد.))(259)
آرى قـرآن وارد پرشورترين معركه ها شد و نخبگان سخن عرب را به هماوردى
طلبيد، اما آنان بـا كـمال غرورى كه داشتند و شايد در ابتدا آن را
مبارزه اى كم خرج و پرفايده مى يافتند، از معارضه با قرآن عاجز ماندند
و قرآن كريم يكه تاز بى رقيب ميدان فصاحت شد، و سند اسلام اعتبار تمام
يافت .
مراحل هماورد جويى
كـافـران تـرديـد داشـتـند كه قرآن سخن خداوند است و به اين بهانه كه
آن نيز از نوع گفتار بـشـر اسـت ، از پـذيرش آن سرباز مى زدند. خداوند
در ابتدا به منكران اعلام كرد كه اگر در الهـى و آسمانى بودن قرآن
ترديد دارند و تصور مى كنند كه زاييده فكر بشر است همانند آن را
بياورند:
(( اَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لاّ يُؤْمِنُونَ فَلْيَاءْتُوا
بِحَديثٍ مِثْلِهِ اِنْ كانُوا صادِقينَ))(260)
يا مى گويند: او قرآن را با زبان خويش بافته است ! نه ، واقعيت اين است
كه آنان ايمان نمى آورند. پس بايد گفتارى همانند آن بياورند اگر راست
مى گويند.
در مـرحـله بـعـد تـخـفـيـف داد و از مـخـالفـان خـواسـت كـه اگر مى
توانيد مانند ده سوره از قرآن بـيـاوريـد. هـمـچـنـين عنوان كرد كه
لازم نيست اين كار را به صورت فردى انجام دهيد، بلكه مى توانيد هر كسى
را غير از خداوند به يارى بطلبيد:
(( اَمْ يـَقـُولُونَ افـْتـَريـهُ قُلْ فَاءْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ
مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ
اللّهِ اِنْ كـُنـْتُمْ صادِقينَ فَاِنْ لَمْ يَسْتَجيبُوا فَاعْلَمُوا
اءَنَّما اُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّهِ وَاَنْ لاّاِلهَ اِلاّ هُوَ فَهَلْ
اَنْتُمْ مُسْلِمُونَ))(261)
يـا مـى گـويـنـد: آن (قـرآن ) را از پـيـش خـود سـاخـته است . بگو اگر
راست مى گوييد هر كه راتوانيد در برابر خدا بخوانيد، پس ده سوره ا زپيش
خود ساخته همانند آن بياوريد. پس اگر اين دعوت را اجابت نكردند بدانيد
كه آنچه نازل شده به علم خداست و اينكه معبودى جز او نيست . پس آيا شما
گردن مى نهيد؟
بـاز هم مشركان و مخالفان از هماوردى عاجز ماندند. خداوند در مرحله
سوّم يك درجه ديگر تخفيف داد و از آنـان خـواسـت تـا يـك سـوره مـانـند
قرآن بياورند. اين بار آنان را بيم داد كه از تلاش بيهوده دست بردارند
و از آتش دوزخ بپرهيزند.
(( وَاِنْ كُنْتُمْ فى رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَاءْتُوا
بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ
اِنْ كـُنـْتـُمْ صادِقينَ فَاِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا
فَاتَّقُوا النّارَ الَّتى وَ قُودُهَا النّاسُ وَالْحِجارَةُ
اُعَدِّتْ لِلْكافِرينَ))(262)
واگـر دربـاره آنـچـه بـربـنـده خـويـش فـرو فـرسـتـاديـم شـك مـى
ورزيـد اگـر راسـت مـى گـويـيـدگواهان خود را بغيراز خداوند بخوانيد و
سوره اى به مانند آن بياوريد. پس اگر اين كـار را نـكـنـيـد وهـرگـز
نخواهيد كرد، از آتشى پروا گيريد كه هيمه اش آدميان و سنگ است كه براى
كافران آماده شده است .
آيـه هـاى مـبـارزه طـلبى قرآن مربوط به دوره مكّه مى باشد و سوره هاى
اين دوره اغلب كوچك و آيـه هـا نـيـز كـوتـاه است . خداوند متعال با
خصم تا آنجا كه ممكن بود مماشات كرد و آسانترين شـرايط ممكن را قرار
داد، اما دشمن در نهايت غرور به زانو در آمد و تلاشهاى او نه تنها سودى
نبخشيد، بلكه طبل رسوايى او را نيز به صدا درآورد. خداوند خبر ناتوانى
آنان را داد وگفت :
انس و جن هرگز نخواهند توانست همانند قرآن را بياورند هر چند كه به
يكديگر كمك كنند.
(( قَلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الاِْنْسُ وَالْجِنُّ عَلى اَنْ يَاءْتُوا
بِمِثْلِ هذَاالْقُرآنِ لايَاْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ
بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً))(263)
بـگـو اگـر آدمـيـان و پـريـان گردآيند بر سر اينكه همانند اين قرآن را
بياورند، به مانندش نتوانند آورد، هرچند برخى از ايشان پشتيبان برخى
ديگر باشند.
سـخنوران و شاعران چيره دست عرب از معارضه با قرآن عاجز ماندند و قرآن
سلطان سخن عرب گـرديـد و در پـرتـو تعاليم نورانى آن ، عدد مسلمانان
فزونى گرفت و گستره اسلام وسعت يـافت . شكست مشركان بزرگترين مانع را
از سر راه اسلام برداشت و گرنه شاعران عرب با طعن زدن و هجو كردن
پيامبر(ص ) و قرآن ، پيشرفت اسلام را دچار وقفه و ركود مى ساختند.
محيط و موقعيّت سياسى ، اجتماعى وجغرافيايى
جزيرة العرب
ديـن مـبين اسلام در عصرى و در سرزمينى
ظهور كرد كه عليرغم نامناسب بودن محيط حجاز براى رشـد آيـيـن اسـلام از
بـرخـى جـهـات ، از جهات ديگر شرايط پيروزى ازجنبه هاى گوناگونى
بـرايـش فـراهم بود. موقعيت جهانى ، وضعيت جغرافيايى و اوضاع سياسى ـ
اجتماعى عربستان بـگـونـه اى مـسـاعـد بـود كـه در مدّت كوتاهى زير
سلطه و سيطره حكومت اسلامى درآمد. البته تـشـكـيـل حـكـومـت اسـلامـى و
گـسـتـرش اسـلام در جـزيـرة العـرب تـنـهـا مـعـلول آن اوضـاع مـسـاعـد
و مـوقـعـيـت مـنـاسـب نـبـود و عـوامـل ديـگـرى چـون عامل انسانى و
عامل تعاليم اسلامى نيز در آن دخالت داشت ، ليكن موقعيت مناسب سياسى ـ
اجتماعى عـربـسـتـان بـراى پـذيـرش يـك ديـن و حـكـومـت جـديـد، راه
اسـلام را هـمـوار كـرد و بـه عوامل ديگر يارى رسانيد.
وسعت جغرافيايى شبه جزيره عربستان
شـبـه جـزيـره عـربـسـتان سرزمينى بود پهناور و كم آب و علف و داراى
منابع اقتصادى بسيار انـدك .(264)
از ايـن رو، مـورد طـمـع قـدرتـهـاى بـزرگ آن روز نـبـود، چرا كه تسخير
و نـگـهـدارى آن دشـوار و بـى فـايده بود. تنها عاملى كه مردم را به
سكونت درآنجا وادار ساخته بود، آزادى بود كه به سبب نبودن دولت و حكومت
از آن بهره مند بودند. آنان سكونت در يك مكان را بـا عـلوّ هـمـّت و
گـردن فرازى خود سازگار نمى يافتند. آنها معتقد بودند كه بنا و حصار
مـانـع از جولان و حركت است ، همت را مقيّد مى كند و طبع را از كسب شرف
و بزرگى باز مى دارد. ايـن بـود كـه صـحـرانـشـيـنـى را بـاتـمـام
سـخـتـى آن بـرگـزيـدنـد و مـشـكـلات آن را پـذيرا شدند.(265)
نـقـل شـده اسـت كـه يـكـى از سـخـنـوران عـرب نـزد خسرو (انوشيروان )
رسيد. خسرو از وى سؤ ال كرد كه چرا اعراب ، صحرانشينى را انتخاب كرده
اند؟ وى پاسخ داد كه آنان در صحرا مالك زمـيـن هستند و زمين مالك آنها
نيست ، به حصارها پناه نمى برند و حصارشان شمشير و نيزه آنان است . به
هركجا بخواهند مى روند و از صفاى طبيعت استفاده مى كنند.(266)
وسعت جغرافيايى و كمى منابع اقتصادى ، انديشه قدرتمندان را از سلطه بر
اين سرزمين باز داشته بود. قدرتمندان آن روز حاضر نبودند كارى پر
مخاطره انجام دهند؛ درحالى كه هيچ نفعى نبرند. اين امر حتى در مورد يمن
كه از آبادانى و ثروت بهره اى داشت نيز صادق بود.
حبشيهاى حاكم بر يمن (فرزندان ابرهه ) بر مردم ، ستم روا مى داشتند.
يكى از بزرگان نزد انـوشيروان (شاه ايران ) رفت و از او خواست تا مردم
يمن را عليه حبشيها يارى دهد. او نپذيرفت و گفت : راه يمن دشوار است و
گرنه خواهش تو را مى پذيرفتم . پسر آن مرد يمنى پس از مرگ پـدر نـزد
خـسـرو پرويز رفت و خواستار كمك شد. وى نيز همان مطلب را عنوان كرد كه
سرزمين شـمـا دور اسـت ، خـيرى در آن نيست ، راههايش دشوار است و من
حاضر نيستم سپاهيانم را به خطر بـيـنـدازم . وى زمـانـى به اعزام لشكر
رضايت داد كه از آن يمنى شنيد كه درآنجا طلا و نقره و سنگهاى قيمتى
فراوان وجود دارد.(267)
ابـرهـه از كـسـانـى بـود كه از يمن به قسمتهاى مركزى و شمالى عربستان
حمله برد. او قصد داشـت مـكـه را تـسـخير كند و راههاى بازرگانى ميان
اقيانوس هند و درياى مديترانه را يكجا در اخـتـيـار بـگيرد، امّا حمله
وى با شكستى افتضاح آميز روبه رو شد و سپاهيانش دچار عذاب الهى
گرديدند.(268)
مـجـمـوعـه ايـن شـواهـد نـشـان مـى دهـد كـه وسـعـت صحراهاو كمى منابع
اقتصادى عربستان طمع زورمداران آن روز را از سلطه بر اين سرزمين بريده
بود و هيچ دليلى براى توجه بدان نمى يـافـتـنـد، و هـمـين امر موجب شد
كه پيامبر(ص ) از اين خلاء قدرت است استفاده كند و بدون وجود رقيب
خارجى ، رسالت خود را در اين سرزمين ابلاغ كند.
پراكندگى جمعيّت
شـبـه جـزيـره عـربـسـتـان بـويـژه حـجـاز، جـمـعـيـتـى انـدك و
پـراكـنـده داشـت . تـنها چند نقطه مـثـل مـكـه ، مدينه و اطراف آن ،
خيبر وطائف بود كه مردم به صورت متمركز در آنها زندگى مى كـردنـد و
گـرنـه قـبـايـل بـه صـورت پـراكـنـده در گـروهـهـاى گـونـاگـون بـه
دنبال آب ومرتع از نقطه اى به نقطه ديگر كوچ مى كردند.
ايـن پـراكـنـدگـى جـمـعـيـت ، راه را بـراى گـسـتـرش سـريع اسلام
هموار ساخت . درست است كه پـيـامـبـر(ص ) در تـمـام دوره اقـامـت خـود
در مـديـنـه بـه جـنـگ مـشغول بود. اما اين جنگها كوتاه مدّت بود و
نتايج سياسى ـ مذهبى آن نفع بسيارى براى اسلام بـه هـمـراه داشـت . كمى
جمعيّت ، هم به سرعت گسترش اسلام كمك مى كرد و هم كار مخالفان را
دشـوار مـى سـاخت ، زيرا ايجاد وحدت سياسى ـ نظامى ميان كسانى كه بطور
پراكنده زندگى مـى كـردنـد كـار آسانى نبود. تنها در يك مورد آنها
توانستند، در جنگ خندق تعداد ده هزار نفر را عـليـه مـسـلمـانـان
بـسـيـج كـنـنـد. ايـن كـار هـم ديـر پـا نـبـود و درهـمـان روزهـاى
اول جنگ ، وحدت آنان تبديل به تفرقه شد.
گـذرى اجـمـالى بـرجـنگهايى كه ميان مسلمانان ومخالفانشان در مناطق
پرجمعيت و نيرومند حجاز روى داد، نشانگر حقيقت ياد شده است .
قـلعـه هـاى اسـتـوار خـيـبـر بـا چـنـد روز درگـيـرى و تلفات اندك
مسلمانان فتح شد و غنيمتهاى بـسـيـارى بـه چـنـگ مسلمانان افتاد.
ترديدى نيست كه اگر يهوديان زياد مى بودند وامكان كمك رسانى آنها به
يكديگر آسان مى بود، قلعه هاى خيبر به اين آسانى سقوط نمى كرد. درحالى
كـه هـمه مخالفان اسلام به مقاومت خيبريان چشم دوخته بودند، مسلمانان
آنان را از پا درآوردند، بدون اينكه بتوانند ضد حمله اى انجام دهند.
مـكـه مـركـز مـخـالفـان اسـلام بـود و تمام توطئه ها درآنجا طرح ريزى
مى شد. اينان با تمام دشـمـنـى كـه بـا اسـلام داشـتـنـد، تـنـها
توانستند سه جنگ عليه مسلمانان به راه اندازند درجنگ اوّل (بدر) شكست
خوردند؛ درجنگ احد پيروز شدند؛ درجنگ سوم با تمام نيرويى كه تدارك ديده
بودند، سرافكنده محاصره مدينه را رها كردند.
فـتـح شـهـر مـكـه بـه آسـانـى صـورت گـرفـت و سـاكـنـانـش در مقابل
سپاه ده هزار نفرى مسلمانان ياراى اندك مقاومتى نداشتند.
طـائف انـدكـى ايـسـتـادگى كرد و پيامبر نيز محاصره اين شهر را رها
كرده ، اما پس از چندى با فرستادن هياءتى به مدينه تسليم خود را اعلام
كردند.
تـرديـدى نـيـسـت كـه اگـر شـبـه جـزيـره عـربـسـتـان جـمـعـيـتـى
مـتـراكـم و فـراوان مـى داشت ، اوّل آنـكـه تـعـداد درگـيـريـهـا
بيشتر مى بود، دوم آنكه در گيريها خونين و ويرانگرتر بود، درحـالى كـه
پـراكندگى جمعيت هم به پيشرفت سريع اسلام كمك كرد و هم خون اندكى ريخته
شد.
فقدان دولت متمركز
سـرزمين حجاز، هنگام ظهور اسلام ، فاقد يك دولت متمركز بود و مردم آن
به صورت قبيله اى و پـراكـنـده از هـم زنـدگـى مـى كـردنـد. هـيـچ
عـامـل مـشـتـركـى وجـود نـداشـت كـه بـتـوانـد ايـن قبايل پراكنده
رامتّحد كند. نزاع قبايل دائمى بود و روحيه انفرادى زيستن به آنان
اجازه نمى داد كـه زيـر بـار حـكـومـتـى بروند. اگر گاهى هم با يكديگر
متحد شده اند، بسيار كوتاه مدّت و گذرا بوده است .(269)
قـبـايـلى كـه در حـاشيه عربستان زندگى مى كردند، هر چند زير حمايت
قدرتهاى ايران و روم بودند و باآنها پيمانهاى نظامى داشتند، ولى خود
عربستان دولت واحدى نداشت تا پيمانى با كشورهاى همجوار داشته باشد.
بـه ايـن تـرتـيب ، وقتى اسلام ظهور كرد، دولتى قوى و نيرومند در
مقابلش وجود نداشت . دين جـديـد نـيـز براى همه عرب به صورت دشمنى
مشترك تلقى نشد كه عليه آن متّحد شوند، چرا كه در دوره حضور پيامبر(ص )
درمكه تصوّر نمى كردند اسلام روزى به قدرت برسد و آنان را تـهـديـد
كـنـد. وقـتـى هـم كـه پـيامبر (ص ) به مدينه آمد،بخشى از عربها، رياست
ايشان را پـذيـرفـتـنـد و از اسـلام حـمايت كردند. تنها در جنگ احزاب
با يكديگر متّحد شدند كه آن هم با تدبير پيامبر(ص ) از هم پاشيد.(270)
قـدرتـهـاى بـزرگ آن روز نـيـز تـصـور نـمـى كـردنـد، روزى يـك قدرت
سياسى شبه جزيره عـربستان شكل گيرد، چنان كه وقتى خسرو پرويز نامه
پيامبر(ص ) را دريافت كرد، به حاكم يمن دستور داد تا آن حضرت را دستگير
كند و به نزد او بفرستد. حاكم يمن نيز دو تن را براى دسـتـگـيـرى
پـيامبر به مدينه فرستاد.(271)
اين امر نشان دهنده آن است كه وضعيت حجاز بـگـونـه اى بـود، كـه تـصور
شكل گيرى يك قدرت سياسى نيرومند درآن نمى رفت . اين امر، بـهـتـرين
موقعيت را براى اسلام فراهم آورد كه توانست به نشو و نما بپردازد و دور
از مزاحمت قدرتى متّحد و يكپارچه ، نيرو بگيرد ومخالفان را به آ سانى
از پا درآورد.
پـس از آنـكه مراكزمهم قدرت در جزيرة العرب مثل مكه و طائف زير نفوذ
اسلام درآمد، مردم ساير نقاط مقاومت را بيهوده يافتند. عربها از گوشه
وكنار به مدينه آمدند و جذب اسلام مى شدند. در سـال نـهـم هجرت ،
اميران يمن ، بحرين طايفه بزرگ بنوبكر وطائفه مسيحى مذهب بنى حنيفه ،
نمايندگانى به مدينه فرستادند و اسلام آوردند.
پـس از تـثـبـيـت قـدرت پـيـامـبـر(ص ) درمـديـنـه ، بـرخـورد بـا
قـبـايل سركش نيز بسيار آسان شد، چرا كه هراندازه هم قدرت آنان زياد مى
بود، ياراى مقابله بـا مـسـلمـانـان را نـداشـتـنـد، چـنـان كـه عـليـه
بـرخـى از قـبـايـل يـاغـى ، تـنها حدود سيصد نفر فرستاده شد و آنان
تسليم شدند و غنايم فراوانى به دست مسلمانان افتاد.(272)
ضعف سياسى يمن
يـمـن از ديرباز، محل نزاع و كشمكش ميان يهود و مسيحيت بود. روزگارى
يهوديان در اين سرزمين حـاكـم بـودنـد. آنـان بناى بدرفتارى با مسيحيان
را گذاشته ، تعداد زيادى از آنان را در آتش انـداخـتـند. قيصر روم به
پادشاه حبشه دستور داد تا بدان جا حمله برد و يهوديان را به جزاى كردار
شان برساند. مسيحيان نيز پس ازمدتى بناى بد رفتارى گذاشته و عربهاى
ساكن يمن را به ستوه آوردند. آنان از پادشاهان ايران عليه حبشيها كمك
گرفته ، آنان را بيرون راندند. ايرانيان تا دوره ظهور اسلام در اين
ناحيه حكومت داشتند.(273)
پيدايش اسلام با ضعف ساسانيان همزمان شد و امپراتورى ايران تسلط چندانى
بر يمن نداشت و ايـن بـود كـه وقـتـى حـكـومـت مـركـزى اسـلام در
مـديـنـه تـشـكـيـل شـد، مـردم يـمن شامل عربها، مسيحيان و فرزندان
نسلى كه از تركيب ايرانى با يمنى پـديـد آمـده بـود، بـدون هـيـچ
مـخـالفـت و درگـيـرى اسـلام آوردند. در سالهاى نهم و دهم هجرى
گروههايى از يمن به مدينه آمدند و اسلام خود را اعلام داشتند.(274)
بـد ون تـرديـد، اگـر هر يك از قدرتهاى بزرگ بر يمن سلطه مى يافتند و
او ضاع سياسى آنـجـا سـروسامان مى داشت ، معلوم نبود كه مردم بتوانند
به اين آسانى اسلام را پذيرا شوند، چـنـان كـه در شـمـال شـبـه جزيره
عربستان اين امر اتفاق افتاد. فردى كه در ناحيه اى به نام ((مـعـان ))،
از جـانـب دولت روم حـكومت داشت ، فرستاده اى با هدايايى نزد پيامبر(ص
) فرستاد واعـلام گرويدن به اسلام كرد. هِرَقْل پادشاه روم بر او خشم
گرفت و دستور داد تا او را به زندان بيفكنند. او در زندان بود تا مرگش
فرا رسيد.(275)
از مـجـمـوع ايـن گفتار نتيجه مى گيريم كه وسعت جغرافيايى عربستان و
پراكندگى جمعيت آن خلاء سياسى ايجاد كرده بود. اين امربهترين زمينه را
براى نشو و نما و گسترش اسلام فراهم آورد تا زمان ظهور اسلام هيچ عامل
مشتركى وجود نداشت كه بتواند عرب را متحد كند. با اين زمينه ، اسلام
،توانست مخالفانش را به تسليم وادار كند و حكومت بدون معارض شبه جزيره
عربستان گردد.
دولتـهـاى بـزرگ در طـول دوره تـشـكـيـل دولت اسلامى واكنشى از خود
نشان ندادند. اين پيامبر بـزرگـوار اسـلام بـود كـه بـا فـرسـتـادن
نـامـه هـا آنـان را از آمـدن ديـنـى نـو و تشكيل حكومتى جديد خبرداد.
بدين ترتيب ، دعوت اسلامى آغاز شد و زمينه گسترش آن در ساير نقاط جهان
فراهم آمد.
خصلتهاى عربى ، بشارتهاى يهود ونصارى ،
حمايت از محرومان و حاميان مخلص
اسـلام ، گـسـتـرش سـريـع و بـرق آسـا داشـت ، بـگـونـه اى كـه در
زمـان زنـدگـى رسـول خـدا(ص ) سـراسـر شـبـه جـزيره عربستان زير پرچم
حكومت اسلامى درآمد. در درسهاى گـذشـتـه تـعـداد ى از عوامل گسترش
اسلام را بر شمرديم كه مكتب اسلام ، پيامبر و قرآن جزو عـوامـل اصـلى
بـه شـمـار مـى آمـدنـد. در ايـن درس بـه عـوامـل ديـگـرى اشاره مى
كنيم كه در شمار عوامل جانبى هستند، اما تاءثيرشان نمودار و چشمگير است
.
خصلتهاى عربى
عـربـهـا بـه چـنـدويـژگـى ، مـمتاز بودند؛ شجاعت ، جنگاورى ، صبر،
مقاومت ، روحيه قبيله اى و مـيـهـمـان نـوازى . اسـلام از ايـن
خـصـلتـهـا بـهـتـريـن اسـتـفـاده را بـرد عـرب تـا قـبل از اسلام اين
خصلتها را به حكم ضرورت زندگى صحرانشينى دارا بود، اما اسلام آنها را
بـه عـنـوان ارزش ديـنى و الهى تلقى كرد و به آنها جهت داد. وجود همين
خصلتها بود كه تعداد انـدك مـهـاجـران و انـصـار درمقابل تمامى كافران
و مشركان ايستادند. خندقى كه مسلمانان درجنگ احـزاب كـنـدند بى سابقه
بود.
(276) آنان درحالى كه ازكمبود مواد غذايى بشدت رنج مى
بردند، در روزهاى گرم تابستان مشغول كار طاقت فرسا بودند. پيامبرخدا(ص
) خواست تا يـكـى از قـبـايل دشمن را به ازاى بخشى از خرماى مدينه
وادار به ترك جنگ كند، ولى مسلمانان نـپـذيـرفـتـنـد و سـخـتـيـهـاى
جـنـگ را پـذيـرا شـدنـد. سـراسـر زنـدگـانـى رسـول خـدا(ص ) درجـنـگ
سـپـرى شـد. درايـن مـدت جز تعدادى بسيار اندك و انگشت شمار از جنگ
سرپيچى نكردند. كسانى كه از جنگ سرباز مى زدند درجامعه منفور و طرد شده
بودند.
حـركـت بـسـوى تـبـوك كارى بس مخاطره آميز بود، بويژه كمبود آب سپاهيان
را تهديد مى كرد. تـعـدادى از مـنـافـقـان مـشـغول تضعيف روحيه
مسلمانان بودند. پيامبر(ص ) نيز بر خلاف ساير جـنـگـهـا كه هدف را
اعلام نمى كرد. مقصد حركت را اعلام داشت .(277)
با تمام اين موانع ، سـفـر جـنـگـى انـجـام شـد و مـسـلمـانـان ، بـا
سـابـقـه اى كـه در تحمل سختيها داشتند بدون واهمه با فرماندهى
پيامبر(ص ) تا ناحيه تبوك پيش رفتند.
بشارتهاى يهود و نصارى
قرآن كريم بروشنى بيان مى كند كه خبرِ آمدن پيامبر اسلام بر زبان حضرت
عيسى (ع )جارى شده و در كتابهاى يهود و نصارا آمده است .
(( وَاِذْقـالَ عـيـسـَى بـْنُ مَرْيَمَ يا بَنى اِسْرائيلَ اِنى
رَسُولُ اللّهِ اِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَىَّ مِنَ
التَّوْرايةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَاْتى مِنْ بَعْدِى اسْمُهُ
اَحْمَدُ(278)
)وهـنـگـامـى كـه عـيـسـى پـسـر مـريـم گـفـت : اى بـنـى اسـرائيل من
فرستاده خدا به سوى شمايم ، تورات را كه پيش از من آمده تصديق مى كنم
و به پيامبرى كه پس از من مى آيد و نام وى احمد است ، بشارت مى دهم .
همچنين مى فرمايد:
(( اَلَّذيـنَ يـَتَّبـِعـُونَ الرَّسُولَ النَّبِىَّ الاُْمِّىَّ
الَّذى يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِى التَّوْراةِ
وَالاِْنْجيلِ ...))(279)
كـسـانـى كـه از پـيـامـبـر امـّى پـيـروى مـى كـنـنـد كـه او را نـزد
خـودشـان در تـورات و انجيل نوشته مى يابند.
دانشمندان يهود و نصارا نيز اين مطلب را قبول داشتند كه پس از حضرت
عيسى وموسى پيامبرى خـواهـد آمـد. داسـتـان بـُحـيـراى راهـب در
تـاريـخ زنـدگـى رسول خدا(ص ) مشهور است . بحيرا در شام سكونت داشت و
آمدن پيغمبرى در آخرالزمان براى وى قطعى بود.
وقـتـى رسـول خـدا(ص ) را مـلاقـات كـرد تـصـديـق كـرد كـه آن حـضـرت
پيامبر آخرالزمان است .(280)
علماى يهود نيز از ظهور رسول خدا(ص ) باخبر بودند، ولى پنداشتند كه آن
پيامبرنيز از ميان خـودشـان خـواهـد بـود، از ايـن رو يـهـوديـان
مـديـنـه كـه بـا قبايل اوس و خزرج در ستيز بودند، هميشه به آنان مى
گفتند كه پيامبرى ظهور خواهد كرد و ما پيرو او شده ، شما را مغلوب
خواهيم كرد.(281)
اين خبر، مردم مدينه را هشيار كرد. زمانى كـه بـه مكه آمدند و رسول
خدا(ص ) را ملاقات كردند، يقين نمودند كه آن حضرت همان پيامبرى اسـت
كـه يـهـوديـان مـى گـويـنـد. بـا ايـن اعـتـقـاد اسـلام آوردنـد و در
شـمـار يـاران فـداكـار رسول خدا(ص ) درآمدند.
وقـتـى پيامبر اكرم (ص ) مبعوث شد، يهوديان دريافتند كه بر خلاف انتظار
آنان پيامبر(ص ) عرب است واز يهوديان نيست . از اين رو، حسادت ورزيده و
با آن حضرت از در مخالفت درآمدند.
آرى بـشـارتـهـاى يـهـوديـان عـامـل مـهـمى در جذب مردم مدينه به سوى
اسلام شد. در واقع آنان قـبـل از ظـهـور پيامبر اكرم (ص ) ناخواسته
تبليغ كننده اسلام شده بودند، بگونه اى كه مردم مدينه پس از برخورد و
ملاقات با آن حضرت اندك ترديدى در پيامبرى وى به خود راه ندادند.
حمايت از محرومان
اسـلام در مـوضـع گـيـريهاى اجتماعى ازمحرومان و مستضعفان جانبدارى مى
كند و با زورمداران و ستمگران مى ستيزد. هنگام ظهور پيامبر(ص ) در شهر
مكه در كنار قشر مرفّه جامعه ، گروهى از افراد مستضعف زندگى مى كردند.
اينان وقتى نداى اسلام را شنيدند، بدان رو آوردند. در دوران مكّه بيشتر
مسلمانان از همين قشر بودند؛ بلال حبشى ،عمار ياسر و پدر ومادرش و
تعداد ديگرى از زنان ومردان كه در بدترين شرايط زندگى مى كردند. اسلام
اينان را در پناه خود گرفت و آنان در شمار نزديكترين ياران پيامبر(ص )
درآمدند.
شـكـى نـيـسـت كـه تـعـداد افـراد مـالدار و زورمـدار نسبت به قشر
متوسط جامعه بسيار كم است . چنانچه اسلام جانب آن گروه اندك را مى گرفت
، توده مردم يا ايمان نمى آوردند يا ايمانشان از روى اجـبـار واكـراه
بـود، امـا وقـتـى ايـن گـروه كـه پـيـكـره اصـلى جـامـعـه را تـشـكـيل
مى دادند، با درك انطباق دين اسلام با فطريات خود اسلام آوردند، حقوق
از دست رفته خـود را نـيـز در سـايـه اسـلام بـاز يـافـتـه مـى ديدند و
در نتيجه براى پيروزى آن با جان و دل مـى كـوشيدند. اما قشر مستكبر
جامعه معمولاً انگيزه اى براى پذيرش اسلام نداشتند، زيرا آن را بـا
منافع مادى و اجتماعى خود نا سازگار مى ديدند درحالى كه مستضعفان به
حقوق انسانى و اقتصادى خود مى رسيدند و حاضر بودند ايثار
و فداكارى كنند.
قـرآن كـريـم عـليـه كـسـى كـه نزد فردى ثروتمند به كورى بى اعتنايى
كرد، لحنى بسيار عتاب آميز دارد.
(( عـَبـَسَ وَ تـَوَلّىَ اَنْ جـاءَهُ الاَْعـْمـىَ وَ مـا يُدْريكَ
لَعَلَّهُ يَزَّكّىَ اَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرىَ اَمّا
مَنِ اسْتَغْنى فَاَنْتَ لَهُ تَصَدىَّ وَ ما عَلَيْكَ اَلاّ يَزَّكّى
وَ اَمّا مَنْ جاءَكَ يَسْعىَ وَهُوَ يَخْشىَ فَاَنْتَ عَنْهُ تَلَهّى
))(282)
چهره درهم كشيده و روى بگردانيد كه چرا آن كور نزد وى آمد. تو چه دانى
شايد او در پى پاك شدن باشد. يا به ياد خدا آيه و ذكر حق او را سود مند
افتد، اما آنكه توانگرى را به رخ مردم مـى كـشـد، تـوبـه او روى خـوش
نـشـان مـى دهـى . فـكـر مـى كـنـى اگـر هـم پـاك نـشـود مـسؤ ول
نـيـسـتـى و امـا آنـكـه شـتـابـان نـزد تـو آمـد، درحـالى كـه از
خـداى مـى تـرسـد تـو از او تغافل مى كنى .
آرى اسـلام ، هـمـانـنـد تمام اديان آسمانى پيشين ، جانب محرومان را
گرفت و بر سينه ستمگران دست رد نهاد و با كمك همين قشر به ظاهر ناتوان
بر دشمنان خود پيروز شد و به اهداف انسان ساز خويش نايل گرديد.
حاميان مخلص
اسـلام در آغـاز پـيـدايش از حمايت پيروانى چنان فداكار برخوردار بود
كه تاريخ همانند آن را به ياد ندارد. حاميانى كه از ايثار مال و جان
دريغ نكردند و هر چه داشتند تقديم اسلام نمودند. در راستاى يارى اسلام
از هيچ مشكلى پروا نكردند، از تهديد زورمندان نهراسيدند، در شكنجه ها
صبورى ورزيدند و در پيكارهاى مكرّر جان خود را در طبق اخلاص نهادند.
قرآن كريم در وصف اين مؤ منان ايثار گر و صادق مى فرمايد:
(( مـِنَ الْمـُؤْمـِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَيْهِ
فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَما
بَدَّلُواتَبْديلاً))(283)
بـرخـى از آن مـؤ مـنـان ، بزرگ مردانى هستند كه به عهد و پيمان با
خدايشان وفا كردند، پس بـرخـى از آنـهـا ايـسـتادگى نمودند تا (در راه
خدا شهيد شدند) و برخى (به انتظار شهادت ) مقاومت كرده ، هيچ عهد خدا
راتغيير ندادند.
از مـدافـعان وفادار رسول خدا(ص ) در دوره سخت مكّه حضرت ابوطالب بود.
زمانى كه مشركان مـكـّه قـصـدجـان آن حـضـرت كـردنـد وى در بـرابـر
شـان سـيـنـه سـپـر كرد. وقتى مشركان عزم پـيـامـبـر(ص ) را مـبـنـى
بـر ادامه دعوتش ديدند. اقدام به آزار و اذيت او و پيروانش كردند،
اما پـيـامـبـر(ص ) در پناه ابوطالب مصون بود. كافران به تطميع ابوطالب
پرداختند تا شايد اراده اش را سـسـت كـنـنـد، ولى تـلاش آنـهـا كـارگـر
نـيـفـتـاد. شـدت عـمـل مـخـالفان افزايش يافت و دست به تحريم
اجتماعى ـ اقتصادى خاندان پيامبر(ص ) زدند. ابـوطـالب بـاز هـم هـراسـى
بـه خـود راه نـداد سـه سـال در درّه اى بـيرون از مكّه استقامت كرد،
درحـالى كـه بـا فـشـار گـرسـنـگى دست پنجه نرم مى كرد. هنگام وفات خود
خويشانش رافرا خـوانـد و از آنـان خـواسـت تـا از پـيـامـبـر(ص )
حـمـايـت كـنـنـد واو را در مـقـابل دشمنان تنها نگذارند. او بارها به
فرزند برومندش حضرت على (ع ) توصيه كرد كه هـمـراه پـيـامـبـر(ص )
بـاشـد و او را يـارى دهـد. بـراستى اگر ابوطالب نبود، مشركان درهمان
روزهاى اوّل بعثت ، پيامبر(ص ) را از پاى درآورده ، به حيات اسلام
خاتمه مى دادند.
حـامـى بـاوفـاى ديـگـر اسـلام حـضـرت خـديـجـه (س ) بـود. او كـه زنـى
ثروتمند بود، تمام امـوال خـويـش را در راه اسـلام مـصـرف كرد. او
اوّلين زنى بود كه اسلام آورد و غمخوار روزهاى دشوار پيامبر(ص ) بود.
وجـود ايـن دو بـزرگـوار، براى رسول خدا(ص ) چنان عزيز بود كه هنگام
مرگشان سخت غمناك شد واظهار داشت : از هر اذيتى كه قريش به من رسانيد
پروا نكردم تا آنكه ابوطالب و خديجه وفات يافتند.(284)