و (مشركان )
گفتند:پروردگارا ما از مهتران و بزرگان خود پيروى كرديم .
رسـول گـرامى اسلام اصل بيعت را به رسميّت شناخت . وى پيش از هجرت به
مدينه با برخى از مردم اين سرزمين ديدار كرد. آنان با آن حضرت بيعت
كردند. پس از هجرت نيز درجريان صلح حديبيّه مسلمانان با آن حضرت بيعت
كردند.
تـفـاوت مـهـمى كه بين اين بيعتها و بيعتهاى دوران جاهليت وجود داشت
اين بود كه كسانى كه با رسـول خـدا بـيـعـت مـى كـردنـد از روى
انـديـشـه و اخـتـيـار تـام بـود در صـورتـى كه در بيعت مـتـداول
درمـيـان عـرب جـاهـلى ،انـديـشـه و تدبر هيچ نقشى نداشت و بيعت ، چشم
بسته انجام مى گرفت .
ميهمان نوازى
مـيـهـمـان نـوازى از جـمـله سـنـّتهاى پسنديده عرب جاهلى بود. عرب ،
هرچند خود زندگى سخت و دشـوارى داشـت ، ليـكـن مـيـهـمـانـش را گـرامـى
مـى داشـت ، حـتـّى بـه قـيمت گرسنه ماندن زن و فـرزنـدانـش مـيـهـمـان
را سـيـر نـگـه مـى داشـت ؛ چـنـانـكـه نـقـل شـده است بر يكى از عربها
ميهمانى وارد شد. او كه غذاى اندكى درخانه داشت ، صبر كرد تا فرزندانش
به خواب روند. آنگاه غذا آورد و با ظرافت چراغ را خاموش كرد و به
ميهمان چنين وانمود كرد كه خود نيز مشغول خوردن است .(167)
وجـود هـمـيـن روحـيـّه بـود كـه مـهـاجـرت مـسـلمـانـان مـكّه به
مدينه با وجود فزونى مهاجران ، با كـوچـكـتـريـن مـشـكـلى روبـه رو
نـشـد و انـصـار از تـازه واردان بـا آغـوش بـاز استقبال كردند.(168)
حمايت از پناهنده
از جمله سنّتهاى نيكوى جامعه عرب جاهلى دفاع از پناهنده بود. برخى در
اين امر چنان مبالغه مى كـردنـد كـه اگـر مـلخـى بـدانـان پـنـاهنده مى
شد حفظ او را وظيفه خود مى دانستند.(169)
پـنـاهـنـدگـان درمـيـان حـامـيـان خـود احـسـاس امـنـيـّت كـامـل مى
كردند، چنانكه در وصف بعضى از قـبـائل گـفـتـه انـد: پـنـاهـنـده بـه
آنـان گـويـى درمـيـان سـتـارگـان منزل گرفته است و كسى به او دسترسى
ندارد.(170)
اسـلام ، ايـن سـنـت را محترم شمرد و رسول خدا(ص ) با استفاده از همين
سنّت پس از آنكه درطائف مورد بى مهرى قرار گرفت تحت حمايت فردى به نام
((مُطْعِمْ)) وارد مكّه شد.(171)
مسلمانانى كه به حبشه هجرت كرده بودند با شنيدن خبر صلح ميان پيامبر(ص
) و مشركان به مكّه باز گشتند، اما متوجه شدند كه خبر دروغ بوده است .
آنان با استفاده از همين سنّت توانستند وارد مكّه شوند.(172)
ديگر سنّتهاى رايج درميان عرب جاهلى
بـجـز سـنـّتـهـاى يـاد شـده سـنـتـهـاى ديـگـرى در جـامـعـه شـبـه
جـزيـرة العـرب رايـج بود از قـبـيـل : تبعيّت از رويّه آباء واجداد،
افتخار به شجاعت درجنگ و سلحشورى و خونريزى ،افتخار بـه غـارتـگـرى و
ربودن افراد ساير قبايل ، توصيف زنان معشوقه و تهييج شهوت جنسى در
شـعـر و داسـتان ، رواج روسپى گرى با نشان و علامت بر سر درخانه
روسپيان ، سنت استلحاق فـرزنـد و آثـار حـقـوقـى مـترتب بر آن ، سنت
قطع رابطه با فرزند و طرد آن و آثار حقوقى مـتـرتـب بـرآن ، سـنـّت
رواج مـراجـعـه بـه كـاهـنـان و غـيـبـگـويـان ، سـنـّت رواج و تـوجـه
بـه فال نيك و بد، سنّت رواج شعر و سجع انواع شعرهاى حماسى ، قصيده ها،
غزلها، هجويّه ها كه قـبيله اى را بلند مرتبه مى ساخت يا به ذلّت مى
نشاند كه اشعار سبعه معلّقه در كعبه از جمله آنـهـاسـت ، سنّت حرمت جنگ
درماههاى حرام و پس و پيش كردن آنها، سنّت برهنه طواف كردن و كف زدن و
سوت زدن به هنگام طواف و... .
مـادر درسـهـاى پيشين به مناسبت به برخى از اين سنتها اشاره كرديم و به
لحاظ محدوديت حجم اين دوره از تفصيل درباره هريك از موضوعات و سنتهاى
ياد شده صرف نظر مى كنيم .
زن و خانواده از ديدگاه انسان جاهلى
زن در دوره جـاهـليـت از شـخـصـيـتـى
مستقلّ برخوردار نبود و نهاد خانواده استحكام لازم را نداشت . روابـط
نـاسـالم مـيـان مرد و زن و قوانين نادرست ازدواج ـ كه بيشتر كامجويى
بى قيد و شرط مـردان را تـاءمـيـن مـى كـرد ـ عـفـت عـمـومـى را
كـمـرنـگ و سـلامـت نسل را به خطر انداخته بود.
اسـلام در ايـن جنبه از زندگى جاهلى تحوّلى چشمگير پديد آورد. مقام
انسانى زن را زنده كرد و بـراى وى حـقـوق اجـتماعى ويژه اى در نظر گرفت
. قوانين مربوط به ازدواج و طلاق را معين و مـدوّن سـاخـت وانـواع
ازدواجـهـاى عـرب جـاهـلى را كـه پـاكـى و سـلامـت نسل را ازميان مى
برد ممنوع اعلام كرد.
حقوق زن
زنان در عصر جاهليت جزء اموال و دارايى مردان به شمار مى رفتند، بگونه
اى كه پس از مرگ مـرد جزء ميراث او به حساب مى آمدند(173)
و درحالى كه زن و دارايى او از آن مرد بود، زن هـيـچ گونه ارثى نداشت .
دليلش اين بود كه مى گفتند: زن قدرت جنگى و دفاعى ندارد و كـسـى كـه
نـمـى تـوانـد از امـوال دفـاع كـنـد ـ و از خـود او هـم بـايد دفاع
كرد ـ حق ارث بردن نـدارد.(174)
اسـلام حـق مالكيت را براى زنان همانند مردان به رسميت شناخته ،
برايشان شخصيت حقوقى مستقل قائل است .
قرآن كريم دراين باره چنين فرموده است :
(( ... لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّااكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ
مِمَّا اكْتَسَبْنَ...))(175)
مردان از آنچه كسب كرده اند نصيبى دارند و زنان از آنچه به دست آورده
اند نصيبى دارند.
اسـلام حـق ارث را نـيـز را بـراى زنـان بـه رسـمـيـت شـنـاخـت و ايـن
اسـتـدلال را كـه چـون قـدرت بـر گـرفـتـن سـلاح نـدارنـد، از ارث
مـحـرومـنـد، باطل دانست .
قرآن كريم درباره حق ارث زنان مى فرمايد:
(( لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَالاَْقْرَبُونَ وَ
لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَالاَْقْرَبُونَ مِمّا
قَلَّ مِنْهُ اَوْكَثُرَ نَصيباً مَفْرُوضاً))(176)
بـراى مـردان از آنـچـه پـدر ومادر ونزديكان به جا مى نهند، نصيبى است
و براى زنان از آنچه پـدر ومـادر و نـزديـكان به جا مى نهند، نصيبى است
، خواه آن كم باشد يا بسيار، نصيبى معيّن است .
شـهـيد مطهرى داستانى را نقل مى كند كه پس ازنزول آيه مزبور رخ داده و
فلسفه محروميت ارث نزد عربها و پاسخ اسلام درآن ذكر شده است . ايشان مى
نويسد:
(( اتـفـاقـاً درآن اوقـات (نـزول آيـه ارث ) برادر حسّان بن ثابت شاعر
معروف عرب مرد،و از او زنى با چند دختر باقى ماند. پسر عموهاى او همه
دارايى او را تصرف كردند و چيزى به زن و دخـتـر او نـدادنـد، زن او
شـكـايـت نـزد رسـول اكـرم (ص ) بـرد. رسـول اكـرم (ص ) آنـهـا را
احـضـار كـرد. آنـهـا گـفـتـنـد: زن كـه قـادر نـيـسـت سـلاح بپوشد و
درمـقـابـل دشـمـن بـايـسـتد، اين ما هستيم كه بايد شمشير دست بگيريم و
از خودمان و از اين زنها دفـاع كـنـيـم . پـس ثـروت هـم بـايـد
مـتـعـلق بـه مـردان بـاشـد، ولى رسول اكرم (ص ) حكم خدا را به آنها
ابلاغ كرد.))(177)
اگـر زن نـمـى تـوانـد سـلاح بـرگـيـرد و دوشـادوش مـردان بـجـنـگـد،
بـه دليل مكانيسم خاص آفرينش اوست . اسلام نيز با توجه به همين حقيقت
جهاد را از زنان برداشته ، آنـان را از حـضـور رويـا روى بـا دشـمـن
مـعـاف كـرده اسـت . بـا ايـن حال ، حقوق مالى آنان را محترم شمرده است
.(178)
ازدواج
زن درنـظام جاهلى از حق تعيين سرنوشت محروم بود ونمى توانست خودش مسير
زندگى آينده اش از جـمـله ازدواج را تـعـيـيـن كـنـد. پـدر يـا رئيـس
قـبـيـله بـود كـه سـرنـوشـت زن را تـعـيـيـن مـى كـرد.(179)
بـراى ازدواجـهـا مـهـريه تعيين مى شد، اما خود زن هيچ بهره اى ازآن
نداشت ، بلكه مهريه از آن ولىّ او بود.(180)
زنـان در جـاهـليـّت حـقّ نـداشـتـنـد بـرابـر مـردان بـايـسـتـنـد و
درمـقـابـل نـظـر آنـان اظهار نظر كنند، وحتّى در پاره اى موارد با
آراء و تصميمات گرفته شده توسط مردان ، مخالفت و گفتگو كنند.
ايـن مـعـنـا از سـخـن عـمـر اسـتـفـاده مـى شـود كـه در پـاسـخ سـؤ ال
مـربـوط بـه نـزول سـوره تـحـريـم بـر پـيامبر(ص ) توضيح داد در ميان
ما عربها سابقه نـداشت كه زنان مقابل مردان بايستند. پس از هجرت
پيامبر به مدينه روزى همسر من در برابر سـخـن مـن ايـسـتـادگى كرد. من
تعجّب كردم . او گفت اين چيزى نيست ، زنان پيامبر(ص ) واز جمله دخـتـر
تـو در بـرابـر آن حـضـرت بـا وى بـگـومـگـو مـى كـنـنـد. سـپـس
جـريـان نزول آيات سوره تحريم را بيان مى كند.(181)
اسـلام حـق انـتخاب همسر را براى زنان محفوظ داشته ، رضايت او را در
ازدواج شرط دانسته است وكـسـى نـمـى تـواند او را بدون رضايتش به همسرى
درآورد.(182)
مهريه نيز از آن زن است ؛ و مرد باهيچ بهانه اى نمى تواند چيزى از آن
بكاهد.
قرآن كريم درباره مهريه زنان فرموده است :
(( وَاتـُوا النِّسـاءَ صـَدُقـتـِهـِنَّ نـِحـْلَةً، فـَاِنْ طـِبـْنَ
لَكـُمْ عـَنْ شـَىْءٍ مـِنـْهُ نـَفـْسـاً فـَكُلُوهُ هَنيئاً
مَريئاً))(183)
و بـه زنـان مـهـرشـان را به خوشى بدهيد، پس در صورتى كه آنان پاره اى
از آن را از روى رغبت به شما بخشيدند، آن را به گوارايى و خوشى بخوريد.
يـكـى از رسـوم نـاپـسـنـد روزگار جاهليت اين بود كه وقتى مردى زنش را
دوست نمى داشت و مى خـواسـت او را طـلاق دهـد، بـا تهمتهاى ناروا او را
وادار مى كرد كه مهريه را هم پس بدهد و چنين اسـتـدلال مـى كـرد كـه
آن مـقـدار مـهـريـه بـراى زن زياد بوده است . اسلام اين رسم ظالمانه
را برانداخت و باز پس گرفتن مهريه را ممنوع اعلام كرد.
قرآن كريم دراين باره فرموده است :
(( وَاِنْ اَرَدْتـُمُ اسـْتـِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَاتَيْتُمْ
اِحْدايهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَاْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً اَتَاْخُذُ
ونَهُ بُهْتاناً وَ اِثْماً مِبيناً))(184)
اگـر خـواسـتـيـد زنـى را رهـا كـنـيـد و زنـى ديـگـر بـه جـاى او
اخـتـيـار كـنـيـد و مال بسيار مهر او كرده ايد البتّه نبايد چيزى از
مهر او باز گيريد، آيا به وسيله تهمت زدن به زن مهر او را مى گيريد؟
اين گناهى فاش و زشتى آن آشكار است .
اگـر عـرب جـاهـلى خـوراك يـا پـوشـاك زن را تـاءمـيـن مـى كـرد، در
قـبـال بـهـره اقـتـصـادى بـود كـه از او مـى كـشـيـد، و آنـچـه بـر
اثـر كـار زن توليد مى شد، مـال مـرد بـود. اسـلام ايـن قـاعده را بر
هم زد. نفقه زن را بر عهده مرد گذاشت ؛ درحالى كه هيچ گونه وظيفه توليد
اقتصادى بر او واجب نكرد.(185)
بـايد ياد آور شويم كه اين حالت بطور كامل فراگير نبوده است ؛ و تعدادى
از زنان بوده اند كـه ثـروتـى كـلان داشـتـه ، اخـتـيـار امور آنان به
دست خودشان بوده است . نمونه آن حضرت خديجه بود كه از تاجران مالدار و
ثروتمند بود وآن را در اختيار پيامبر(ص ) گذاشت .
انواع ازدواج
ازدواج عـادى مـيـان عـربـهـا آن بـود كه مرد در قبال پرداخت مهريه از
زنى خواستگارى مى كرد. اسلام ضمن امضاى اين نوع ازدواج ، مقرراتى وضع
كرد كه با مقام انسانى زن سازگار باشد وحـقـوق مـالى او را نـيـز
تـاءمـيـن كـنـد. گـوشـه اى از ايـن مـقـررات مـثـل رضـايـت زن
درانـتـخاب همسر ومالكيت مهريه را به بحث گذاشتيم و نشان داديم كه
چگونه اسـلام حـقـوق ضـايـع شـده زنـان را بـه آنـهـا بـاز گـردانـد و
آنـان را از اسـتـقـلال اقـتـصـادى بـرخـوردار كـرد. عـلاوه بـرايـن
ازدواج ، ازدواجـهاى ديگرى در دوره جاهليت معمول بود كه اسلام آنها را
مردود دانست . دراينجا به برخى از آنها اشاره مى شود:
زناشويى تعويضى
از جمله ازدواجهاى معمول در روزگار جاهليت كه اسلام آن را ممنوع ساخت ،
ازدواج تعويضى بود. عـربـهـا كـه بـه زنـان به ديده يك كالا مى
نگريستند، مقام او را حتى به حد حيوان نيز رسانده بودند و در ازدواج
تعويضى زنان خود را مثل مركب سوارى شان عوض مى كردند.
زناشويى دوستانه
برخى ازمردان و زنان بايكديگر روابط محرمانه بر قرار مى كردند. اين نوع
رابطه تا آنجا كـه بـه بـدنـامـى زن مـنـتـهـى نـشـود، اشكالى نداشت .
عربها معتقد بودند كه آنچه محرمانه و پنهانى باشد، مانعى ندارد، ولى
آنچه آشكار شده ، مايه عاراست .(186)
اسلام رابطه ميان زن و مرد از راههاى نامشروع را حرام ساخت ، چه اين
روابط پنهان بماند و چه آشـكـار شـود. مـرد و زن مـسـلمان بايد اهل عفت
باشند و به نامحرم چشم ندوزند. رابطه نامشروع دراسلام حتى در حد يك
نگاه هم حرام است .
زناشويى همگانى
يكى از انواع زناشويى كه به وسيله ثروتمندان براى كسب درآمد ترويج مى
شد، زناشويى هـمـگـانى بود. افراد پولدار كنيزكان خود را به فحشا وادار
مى كردند. فرزندانى كه از اين طـريـق مـتـولد مـى شـدنـد، به كمك قيافه
شناسان به يكى از مردان منتسب مى شدند و اين امرى عـادى بـه شمار مى
رفت . اسلام اين نوع زناشويى را ممنوع و وادار كردن كنيزان را به فحشا
نكوهش كرد.(187)
قرآن كريم در اين باره چنين فرموده است :
(( وَلا تـُكـْرِهـُوا فـَتـَيـاتـِكـُمْ عـَلَى الْبـِغـاءِ اِنْ
اَرَدْنَ تـَحـَصُّنـاً لِتـَبـْتـَغـُوا عـَرَضَ الْحـَيـوةِ
الدُّنْيا))(188)
و كـنـيـزكـان خـود را اگرخواستار پاكدامنى بودند مجبور به فحشا مسازيد
تا چيزهاى گذراى زندگى را به دست آوريد.
ازدواج با زن پدر و دو خواهر
از جـمـله كـارهـاى ناپسندى كه اعراب دوران جاهليت مرتكب مى شدند،
ازدواج با زن پدر و ازدواج بـا دو خواهر بطور همزمان بود. پس ازمرگ
پدر، فرزندان او به ترتيب از بزرگ به كوچك مـى تـوانـسـتـنـد بـا زن
پـدرشـان از دواج كـنـنـد. هـر كـس مـايـل بـه ايـن امـر بـود، جـامـه
خود را به نشانه ازدواج بر آن زن مى افكند و از آن پس بطور رسـمـى
هـمـسـر وى بـه حـسـاب مـى آمـد.(189)
خـداونـد مـمـنـوعـيـت ايـن كـار را بـا نزول آيه زير اعلام فرمود:
(( وَ لاَ تـَنـْكـِحـُوا مـانـَكـَحَ ابـاءُكـُمْ مـِنَ النِّسـاءِ
اِلاّ مـا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ
سَبيلاً))(190)
و بـا آن زنـان كـه پدرانتان ازدواج كرده اند، ازدواج مكنيد، مگر آنچه
(از ازدواج ) تاكنون انجام گرفته است زيرا آن كارى زشت ، مورد غضب
خداوند و راه بدى است .
ازدواج با دو خواهر بطور همزمان نيز درميان عرب روزگار جاهليّت رايج
بود. اسلام ازدواج با خـواهـر زن پس از مرگ يا طلاق وى را جايز دانسته
، اما ازدواج همزمان را ممنوع اعلام كرده است . قرآن كريم دراين باره
مى فرمايد:
(( حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ .... وَاَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ
الاُْخْتَينِ...))(191)
.. و حرام است برشما كه بين دو خواهر جمع كنيد...
چند همسرى
هـر مـردى در روزگـار جـاهليت مى توانست چندين همسر انتخاب كند. اين
كار با انگيزه هاى متعددى نـظـيـر كـامـجـويـى ، تـوليد فرزندان بيشتر
و تقليداز ديگران صورت مى گرفت . آنها نه مـحـدوديـتـى در تـعـداد
زنـان قـائل بـودنـد و نـه حـقـوق و مـقـرراتـى بـراى آنـان در نـظـر
مى گرفتند(192)
اسلام با توجه به واقعيتهاى زير چند همسرى را مجاز اما محدود كرده است
:
1ـ فزونى عدد زنان بر مردان به دلايل متعدد مثل از بين رفتن مردان
درميدان جنگ .
2ـ خـصـوصـيـّات جسمى زنان و محروميت از عمل جنسى در دوران معيّن ،
مانند ايّام قاعدگى و دوران وضع حمل و...
اسـلام از سـوى ديـگـر تـعـداد هـمـسـران را بـه حـداكثر چهار زن محدود
كرده است ؛ و با در نظر گرفتن حقوقى ويژه براى زنان ، عدالت مرد در
تاءمين آن حقوق را نيز شرط كرده است . در عين حـال ، بـه دليـل دشـوارى
رعـايـت عـدالت بـه مردان توصيه كرده كه تا حد ممكن به داشتن يك
هـمـسـر بـسـنـده كـنـند، چرا كه رعايت عدالت امرى بس دشوار است . قرآن
كريم در اين باره چنين فرموده است :
(( ... فـَانـْكـِحـُوا مـا طـابَ لَكـُمْ مـِنَ النِّسـاءِ مـثـْنى وَ
ثُلاثُ وَ رُباعَ فَاِنْ خُفْتُمْ اَلاّ تَعْدِلُوا فَو احِدَةً...))(193)
پـس آنـچـه از زنـان كـه شـمـا را خـوش آيـد دوگـانـه و سه گانه و
چهارگانه به عقد خويش درآوريد، پس هرگاه ترسيديد كه عدالت را رعايت
نكنيد، يك زن ... .
آرى قـوانـين مدنى اسلام در خصوص زندگى مشترك زناشويى ، جامعه جاهليت
را از منجلاب بى بـنـدو بـارى نـجات بخشيد و امروزه هم آن قوانين در
شمار مترقى ترين قوانين دنيا محسوب مى شـود. انـسـان قرن بيستم نيز مثل
جامعه جاهليت در امور جنسى گرفتار نابسامانى و سردرگمى اسـت ، و بـه
نـام تـمـدن و تـرقـى ، مـقـام زن را تـنـزل داده اسـت . انـسـان قـرن
بـيـسـتـم از اين سرگردانى بايد به قوانين الهى رو بياورد و خاضعانه
فرامين خداوند را بپذيرد.
اخلاق در عصر جاهلى
عرب جاهلى از نظر اخلاق از اصول و چارچوب ثابت و مشخصى پيروى
نمى كرد و رفتار و منش اخـلاقـى اش پـيـوسـتـه دسـتـخوش افراط و تفريط
بود. شجاعت او به بى باكى و تهور مى انجاميد. دوستى او نسبت به
خويشاوندان به تعصّب بيجا مى كشيد و به خاطر افراط در دفاع از عـرض و
ناموس ، دخترانش را زنده به گور مى كرد و چنانچه به انگيزه خونخواهى
قيام مى كرد به حدّ واندازه اى بسنده نمى كرد.
اگـر بـخواهيم اخلاق عرب جاهلى را در يك جمله خلاصه كنيم بايد بگوييم .
عرب جاهلى از نظر اخـلاقى مظهر خشونت ، تهور و بيرحمى بود. اين جهت
گيرى كلى درتمامى سجايا و خوى و منش عرب دوره جاهلى به چشم مى خورد.
غارت اموال و داراييهاى ديگران ، آدم كشى به اندك بهانه ، مثله كردن
پيكر مقتول ، زنده به گور كردن دختران بى گناه و ... همه از مظاهر
تهوّر و خشونت اخلاقى عرب دوران جاهلى است .
اسـلام بـا اين اخلاق انحرافى به مبارزه برخاسته پيروان خود را در همه
زمينه ها از جمله زمينه هاى اخلاقى به ميانه روى و اعتدال توصيه كرده
است . در قرآن كريم ميانه روى از ويژگيهاى جامعه اسلامى شمرده شده و
آمده است :
(( وَكـَذالِكَ جـَعـَلْنـاكـُمْ اُمَّةً وَ سـَطـاً لِتـَكـُونـُوا
شـُهـَداءَ عـَلَى النـّاسِ وَ يـَكـُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ
شَهيداً))(194)
و بـديـن سـان شـمـا را امتى وسط وميانه رو قرار داديم تا گوهانى بر
آدميان باشيد و پيامبر بر شما گواه باشد .
رعـايت اعتدال وميانه روى شامل همه امور زندگى و رفتارهاى انسانى مى
شود؛ خوراك ، پوشاك ، كـسـب مـال ، بـخـشـش ، شـجـاعـت و بـسـيـارى از
امـور ديـگـر بـايـد بـر اسـاس مـيـانـه روى و اعتدال باشد. قرآن كريم
درباره ميانه روى در بخشش مى فرمايد:
(( وَالَّذينَ إِذا اءَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِ فُوا وَلَمْ يَقْترُوا
وَكانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً))(195)
وكـسـانـى كه چون (در راه خدا) انفاق كنند زياده روى به گزاف نكنند و
لئامت نكنند، بلكه ميان اين و آن موضع گيرند.
ونيز درباره رعايت ميانه روى درهنگام راه رفتن از زبان حضرت لقمان مى
فرمايد:
((وَ اقْصِدْ فى مَشْيِكَ
(196)
)و در راه رفتن ميانه رو باش .
اسـلام در بـرخـورد بـا اخـلاق دوره جـاهـلى نـيـز هـمـيـن اصـل را
رعـايـت كـرد؛ آن دسـتـه از اخـلاقـيـاتـشـان را كـه آمـيـخـتـه بـه
زيـاده روى بـود تـعـديـل كـرد، مـثـل شجاعت كه به بى باكى انجاميده
بود و آنچه را كه خطر افراط در آن نبود تاءييد كرد و بر آن تاكيد ورزيد
مثل وفاى به عهد و با اخلاق نكوهيده آن به مبارزه برخاست .
شجاعت
عـرب بـدوى ، بدنى نيرومند و شجاعتى بى مانند داشت . او كه در دامن
طبيعت مى زيست و از هواى پـاكـيـزه صحرا استفاده مى كرد، كمتر مريض مى
شد و مقاومت بدنش زياد بود. وى بناچار بايد شـجـاع مـى بـود تـا
بـتـوانـد درنـزاع و كـشـمـكـش دائمـى مـيـان قـبـايل از حريم خانواده
و كيان قبيله اش دفاع كند.(197)
اما به اين حد بسنده نمى كرد و دسـت بـه سـتـم مـى گـشـود. بـى خـبـر
ونـاگـهـانـى بـه جـايـى كـه احـتـمـال خـطـر مـى داد هـجـوم مـى بـرد
ومـعـتـقـد بـود كـه اگـر او ظـلم نـكـنـد بـه او ظـلم خـواهـد شد.(198)
اسـلام شـجـاعـت را سـتـود و آن رامـايـه عـزت و سـربلندى دانست .
راستگويى را ثمره شجاعت و دروغـگـويـى را از عـلامـتـهـاى تـرسـويـى
شـمـرد. در عـيـن حـال ، تـهـور و بـى بـاكـى را نكوهش كرد و هشدار داد
كه مبادا شجاعت به بى باكى و سفاكى بينجامد.
رسول خدا (ص ) درباره آفت شجاعت فرموده است :
(( افَةُ الشَّجاعَةِ الْبَغْىُ))(199)
آفت دليرى سركشى است .
وفاى به عهد
از ديـگـر اخـلاقيات نيكوى عرب جاهلى ، وفاى به عهد بود. اين خوى
پسنديده درآنان به درجه كمال رسيده بود، بگونه اى كه پشتوانه اجرايى
بسيارى از پيمانهاى سياسى و نظامى بود. وجود اين روحيه در بسيارى از
گفته ها و اشعار و حكايات آن عصر ديده مى شود. بهترين نمونه ايـن
اخـلاق نـيك در حكايت ((حنظله طايى )) و ((نعمان بن منذر)) ديده مى
شود. حنظله كه محكوم به قـتـل بـود از نعمان يك سال مهلت خواست تا نزد
قبيله و خاندانش برود و بر گردد. نعمان از او ضـامـن خـواسـت . فـردى
به نام ((شريك بن عَدِى )) ضامن او شد. هيچ عاملى جز اعتقاد به صدق
گفتار و وفاى به عهد وى را به انجام اين اقدام پشتگرم نكرد. ((حنظله ))
در موعد مقرّر برگشت ، درحالى كه نيامدن برايش آسان بود؛ سرانجام نيز
از سوى نعمان بخشيده شد.(200)
عـجـيـب تـراز ايـن ، داسـتـان وفـاى بـه عـهـد فـردى بـه نـام
((صـمـوئيـل )) است . كسى نزد وى امانتى گذاشت و به سفر رفت و درهمان
جا مرد. امير قبيله وى براى ((صموئيل )) پيغام فرستاد كه آن مال و
اسلحه را بدهد اما او امتناع كرد و گفت : در پيمان خـود مـكر نمى كند؛
درامانت خيانت نمى كند وترك وفاى به عهد نخواهد كرد. امير سپاهى به جنگ
وى فرستاد. سپاهيان او را در قلعه اش محاصره كردند و پسرش را گروگان
گرفته ، تهديد به قتل كردند، ((صموئيل )) در پاسخ گفت :
(( پـيـمـانـم را نـمـى شـكـنـم و عـهـد خـود را بـاطـل نـمـى كـنـم ،
هـر كـار مى خواهيد بكنيد. پسر صـمـوئيـل در جـلو چـشـمـانـش كـشـتـه
شـد امـا او تـسـليـم نـشـد و سـپـاهـيـان نـااميد باز گشتند. اموال
نزد وى بود تا آنكه وارث مال آمده ، مال را باز پس گرفتند.))(201)
اسـلام بـر وفـاى بـه عـهـد مـهـر تـاءيـيـد نـهـاد و بـدان سـفـارش
كـرد. رسـول خـدا (ص ) خـود بـه ايـن خـصـلت نيك اهميت ويژه مى داد و
به تمام پيمانهايى كه پس از تـشـكـيـل حـكـومـت اسـلامـى بـا قـبايل
عرب بسته بود، تا زمانى كه دشمن آن را نقض نمى كرد، وفادار بود.
قرآن كريم درباره وفاى به عهد مى فرمايد:
(( وَاءَوْ فُوا بِالْعَهْدِ اِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْئُولاً))(202)
به پيمان وفا كنيد، همانا پيمان مورد پرسش خواهد بود.
رسول خدا (ص ) فرموده است :
((اَقْرَبُكُمْ مِنّى غَداً فِى الْمَوْقِفِ ... اءَوْفاكُمْ
بِالْعَهْدِ))(203)
نزديكترين شما به من در روز قيامت با وفاترين شما به پيمانها خواهند
بود.
همچنين فرموده است :
((لا دينَ لِمَنْ لاعَهْدَ لَهُ))(204)
آنكه وفاى به پيمان ندارد، دين ندارد.
غارتگرى و ستمگرى
غـارتـگـرى يكى از صفات عرب جاهلى بود كه بيشتر درميان صحرانشينان رواج
داشت . آنها كه در تنگى معيشت و كمبود آب و چراگاه به سر مى بردند و به
منظور دستيابى به مراتع جديد و آبـاد بـه زور مـتـوسـل مـى شدند. بطور
معمول قبايل زورمند، حق ضعيفان را مى خوردند و بر آنـان ستم روا مى
داشتند. مخالفان خود را به غفلت و هجوم ناگهانى از پاى در مى آوردند و
در ايـن راه بـه هيچ قاعده و قانونى پايبند نبودند.(205)
نتيجه اين كار فتنه وآشوب دايم بـود. وجـود روحـيه غارتگرى و كينه جويى
درميان عربها چنان شديد بود كه حتى به مقدسات خـودشـان هـم احـتـرام
نـمـى گـذاشـتند. چندين جنگ درميان عربها درماههاى حرام در گرفت كه به
جـنـگـهاى فجار مشهور است . ستم بر ضعيفان در شهر مكه موجب شد كه چند
تن از افراد بانفوذ مـكـّه پـيمان معروف ((حلف الفضول )) را بستند و بر
اساس آن متعهد شدند كه حق هر مظلومى را از ظالمش بستانند. رسول خدا نيز
در اين پيمان شركت داشت .(206)
نـكـتـه شـايـان ذكـر دربـاره اخـلاق عـرب جـاهـلى اين است كه خصلتهاى
پسنديده عرب تنها به اقـتـضـاى زنـدگـى صـحـرانـشـيـنـى وتـنـگـى
مـعـيـشـت او بـود، نـه بـه دليـل ارزشـهـاى والاى انـسـانـى . اگـر
عـرب شجاع نبود، نمى توانست از خود دفاع كند، اگر مـيـهمان نواز نبود
حركت در صحرا با توشه و آذوقه ميسر نبود، اگر به عهد خود وفادار نبود
ضـمـانـت اجـرايـى دركـارش وجـود نـداشـت ، امـّا اسـلام به اين
خصلتها جهت بخشيد و آنها را در راستاى اهداف الهى و دينى و ارزشهاى
والاى انسانى به كار گرفت .(207)
در پايان سخنى از امير مؤ منان (ع ) را نقل مى كنيم كه ويژگيهاى عصر
جاهليت در آن آمده و نقش و جايگاه اسلام نيز ذكر شده است .
(( وگـواهـى مـى دهـم كـه محمّد صلى الله عليه و آله بنده او و پيامبر
اوست ، او را بفرستاد با ديـنى آشكار، ونشانه هايى پديدار، و قرآنى
نوشته درعلم پروردگار كه نورى است درخشان و چراغى است فروزان ، و
دستورهايش روشن و عيان ، تا گرد دو دلى از دلها بزدايد، و با حجت و
دليـل مـلزم فـرمـايـد. نشانه هايش را ببينند و با آن نستيزند، و
بترسند و از گناه بپرهيزند. واين هنگامى بود كه مردم به بلاها گرفتار
بودند، و رشته دين سست و نااستوار، و پايه هاى ايمان ناپايدار. اوهام
با حقيقت به هم آميخته ، همه كارها درهم آميخته . بُرونْشوكار دشوار،
درآمد ـ نـگـاهـش نـاپـايـدار، چـراغ هـدايـت بـى نـور، ديـده حـقـيقت
بينى كور، همگى به خدا نافرمان ، فـرمانبر و يار شيطان ، از ايمان
روگردان . پايه هاى دين و يران ، شريعت بى نام و نشان ، راهـهـايـش
پـوشـيـده و نـاآبـادان . ديو را فمران بردند، و به راه او رفتند و چون
گله كه پى آبـشـخـور رود، پـى او گـرفـتـنـد. تـخـم دوسـتـى اش در دل
كـاشـتـنـد. و بـيـرق او بـرافـراشـتـنـد درحـالى كه چون شترى مست آنان
را پى مى سپرد، و پايمال مى كرد و ناخن تيز بدانها در مى آورد و آنان
دچار موج فتنه سرگردان بودند. درمانده و نادان فريفته مكر شيطان .
درخانه امن كردگار با ساكنانى تبهكار وبدكردار، خوابشان شب بـيـدارى ،
سـرمـه ديـده شـان اشـك جـارى ، در سـرزمـيـنـى كـه عـالم آن دم از
گـفـت بـسـتـه ، وجاهل به عزّت در صدر نشسته .))(208)
علل گسترش اسلام
مقـدمـه
آيـيـن مقدّس اسلام كه از مكّه ظهور كرد در اندك زمانى به دورترين نقاط
جهان راه يافت و قلمرو پـهـنـاورى از كـره زمـيـن را زيـر نـفـوذ و
پـرچـم خـود قـرار داد و تحوّل عميق و همه جانبه در نژادهاى مختلف و
مليّتهاى گوناگون ايجاد كرد.
بـدون شـك ، رشـد سـريـع و گـسـتـرش بـيـمـانـنـد اسـلام در ايـن
مـقـطـع و پـيـدايـش ايـن تحول اساسى در درون انسانها معلول عوامل
مختلفى بود كه برخى از آنها مربوط مى شود به مـاهـيـّت ديـن مـبـيـن
اسـلام ، بـرخـى ديـگـر بـه وجـود مـبـارك پـيـام آور آن ، حـضـرت رسول
اكرم (ص )، و پاره اى به معجزه جاويد آن حضرت يعنى قرآن كريم و بعضى
ديگر به مـوقـعـيـّت خـاص جـغـرافـيـايـى ، سـياسى و اجتماعى خاستگاه
اسلام و برخى به حاميان مخلص فداكار.
شـنـاخـت و بـررسـى عـوامل رشد و گسترش اسلام در دوران حيات پيامبر(ص )
علاوه بر آنكه در مـوضـوع شـنـاخـت و تـجزيه و تحليل تاريخ سياسى اسلام
امرى حياتى و ضرورى است ، اين نـتيجه مهم و بهره ارزنده را در بر دارد
كه آگاهى و بينش ما را در حفظ و حراست از دستاوردهاى اسـلام عزيز و نيز
انقلاب اسلامى ايران و اهتمام به مجموعه عواملى كه به نحوى موجب تثبيت
و گسترش حاكميّت الهى در صدر اسلام و نيز درعصر حاضر شدند افزايش مى
دهد.
در ايـن بـخـش از جـزوه ، ضـمـن چـنـد درس بـه تـبـيـيـن و بـررسـى
مـهـمـتـريـن ايـن عوامل مى پردازيم .
نقش مكتب در گسترش خود
يكى از علل مهمّ پيشرفت اسلام در آغاز، خود مكتب اسلام به معناى مجموعه
اى از قوانين و مقررات آسـمـانـى اسـت . ايـن قـوانـيـن بـگـونـه اى
طـرح ريزى و ابلاغ شده كه اجراى آن مايه سعادت انـسـانـهـاسـت .
مـهـمـترين عوامل مؤ ثر در پيشرفت اسلام ، در ارتباط با خود مكتب عبارت
است از: سـازگـارى بـا فـطـرت آدمـى ، سادگى و آسانى احكام و دستورات
آن ، توجه به واقعيّتهاى جـامـعـه ، آغـاز دعـوت بـا طـرح مـسـائل
اعـتـقـادى و پـس از آن ، طـرح مسائل عملى ، حمايت ازمحرومان ،پيكار و
جهاد با سران شرك ، چشم پوشى از گذشته و ابلاغ و اجـراى تـدريـجـى
احـكام ، بدين معنا كه اوّلاً همه واجبات و محرمات يكباره تشريع نشدند،
بلكه بـه تـدريـج و پس از فراهم آمدن زمينه ها و شرايط اجتماعى تشريع
شدند. و ثانياً برخى از انحرافات همچون شرابخوارى كه در جامعه جاهلى
رواج بيشترى داشت ، يكباره محكوم به حرمت و اجتناب نشد بلكه حكم تحريم
آن طى چند مرحله به اجرا درآمد.
عوامل ياد شده هركدام به نحوى در گسترش اسلام و پذيرش آن از سوى مردم
نقش داشت . دراين درس ـ در حـدّ گـنـجـايش ـ جنبه هايى از آيين پاك
اسلام را كه به گسترش آن در سالهاى اوليّه كمك كرد مورد بررسى قرار مى
دهيم .
سازگارى با فطرت
اسـاس و پـايـه هـمـه قـوانـيـن و دسـتـورات اسلام به خدا، به عنوان
آفريدگار و هستى بخش تـمامى موجودات بر مى گردد و هيچ موجودى را پيدا
نمى كنيم كه در پيدايش و بقاء خود از خدا بـى نـيـاز بـاشـد. از اين
رو، همانگونه كه شناخت آفريدگار و يكتايى او امرى فطرى است و انسان با
مراجعه به فطرت سالم و بى آلايش خود بدان اعتراف مى كند، اسلام نيز كه
مجموعه اى از دسـتـورات و مـقـررات اعـتـقـادى ، اخـلاقـى و عملى است ،
به عنوان يك مكتب توحيدى ، مكتبى فـطـرى اسـت و تـمـامـى احـكـام و
دسـتورات آن با فطرت خداجويى بشر هماهنگى و سازگارى كـامـل دارد؛ از
اين رو، پذيرش آنها از سوى فطرتهاى پاك آسانتر و سريعتر انجام مى گيرد.
وهمين مساءله نقش مؤ ثرى در پيشرفت و گسترش آن درميان توده هاى حق جو
داشت .
سهولت
اسـلام ، ديـنى آسان است : بدين معنا كه هم شيوه تديّن به آن آسان است
هم احكامى كه تشريح كرده سهل است . قرآن جهت گيرى كلّى تكاليف و
دستورات الهى را چنين تبيين مى كند:
(( يُريدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ))(209)
خداوند براى شما آسانى مى خواهد نه دشوارى و مشقت
رسول خدا(ص ) فرموده :
(( يا اَيُّها النّاسُ اِنَّ دينَ اللّهِ يُسْرٌ))(210)
اى مردم ! همانا دين خدا آسان است .
پيامبر (ص ) درموارد گوناگون ، آسانى دين را به مردم ياد آور شده ، از
آنان خواسته است كه خـود را بـه رنج و سختى نيندازند، چنانكه نقل شده
است : پير مرد اعرابى نزد آن حضرت آمد و گفت : اى رسول خدا(ص ) من پير
شده ام و نمى توانم قرآن بياموزم ، ليكن از روى حقيقت و يقين شهادت مى
دهم كه خدايى جز خداى يكتا نيست و محمد(ص ) فرستاده اوست . وقتى آن
پيرمرد رفت ، رسول خدا(ص ) فرمود: اين مرد اسلام را فهميده و درك كرده
است .(211)
همچنين روايت شده است كه آن حضرت مردى را ديد كه نماز مى خواند. ساعتى
براو نگريست ، آن گاه به مردى كه همراه وى بود گفت : آيا نماز او را
صادقانه مى بينى ؟ گفت : اين مرد از تمام سـاكـنـان شـهـر ما بيشتر
نماز مى خواند . پيامبر (ص ) فرمود: (آرام ) حرفت را نشنود كه او را
نـابـود مـى كـنى . آن گاه فرمود: همانا خداوند براى اين امت آسانى
خواسته است ، نه دشوارى .(212)
آرى اسلام تكليفى خارج از طاقت انسان ندارد وا ز هركس به اندازه
توانايى او وظيفه مى خواهد. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: