مقايسه دوره جاهليت و اسلام

عبدالحسين بينش

- ۳ -


عـربـهـاى دوره جاهليت ، برده را آزاد نمى كردند مگر به دليلى بسيار مهم ، هر وقت هم برده اى مـى خـواسـت از دسـت صـاحـبـش آزاد شـود، تـنـهـا مـى تـوانست ازوى بخواهد كه او را به ديگرى بفروشد.(118)
اسلام والغاى بردگى
اسـلام بـصـراحـت بـرده دارى را لغـو نـكـرده اسـت ؛ امـا در عمل ، نظامى تاءسيس كرده است كه برده دارى كم كم از ميان برود. در حقيقت ، اسلام براى آزادى بـردگـان شـعـار نداده ، بلكه راه عملى شدن آزادى آنان را گشوده است . قرآن كريم و روايات پيشوايان دينى آزادى برده را يكى از كارهاى پسنديده و پراجر و پاداش دانسته اند. علاوه بر اين ، آزاد ساختن برده به عنوان كفاره بسيارى از گناهان درنظر گرفته شده است .
قرآن كريم يكى از بهترين راههاى مصرف مال را آزاد ساختن بردگان معرفى كرده است :
(( ... وَاتـَى الْمـالَ عـَلى حـُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَالْمَسكينَ وَابْنَ السَّبيلِ وَالسّائِلينَ وَ فِى الرِّقابِ ...))(119)
و مـال را بـا آنـكـه دوسـت مـى دارنـد به خويشاوندان و يتيمان و بيچارگان و در راه ماندگان و نيازمندان و درآزادى بردگان داد... .
رسول خدا(ص ) پيرامون ارزش آزاد كردن بندگان فرمود:
(( مَنْ اَعْتَقَ رَقَبَةً فَهِىَ فِداءُهُ مِنَ النّارِ كُلُّ عُضْوٍ مِنْها فِداءُ عُضْوٍ مِنْهُ))(120)
كـسـى كه برده اى را آزاد كند، آن برده فدايى وى از آتش است . هر عضو برده ، فديه عضوى از آزاد كننده است .
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـوده است : چهاركار است كه هر كس انجام دهد وارد بهشت مى شود، يـكـى ازآنـهـا آزاد كـردن بـرده اسـت .(121) رسول خدا (ص ) پنج چيز را باعث رفتن به بهشت دانسته اند كه يكى از آنها آزاد كردن برده است .(122)
مـوارد متعددى از احكام فقهى وجود دارد كه آزاد كردن بنده درآنها در نظر گرفته شده است . به عـنـوان مـثـال ، ((كـفاره افطار ماه رمضان يكى از اين سه چيز است : آزاد كردن يك بنده ، يا دو ماه پى در پى روزه گرفتن ، يا شصت فقير را طعام دادن .))(123)
ايـنـكـه اسـلام آزادى بـردگـان را بـه صورت يك كار پسنديده شرعى قرار داده تا مؤ منان با انجام آن به خداوند تقرب بجويند، عملى ترين راه آزاد ساختن بردگان است ، چنان كه بسيارى ازمـسلمانان با همين انگيزه بردگان را آزاد مى كردند.(124) اما اينكه چرا اسلام بصراحت برده دارى را لغو نكرده ، دليلش اين است كه اين كار غير عملى بود از چند جهت :
1ـ اگر اسلام دستور لغو يك باره بردگى را مى داد، بردگان زيادى درجامعه بودند كه چون امـكـان زندگى مستقل براى آنها نبود، به صورت يك قشر بيكار و سرگردان درجامعه ظاهر مى شدند.
2ـ يـكـى از راهـهـاى گرفتن برده ، جنگ بود، به اين ترتيب كه اسيران به عنوان غنايم جنگى مـيان جنگجويان تقسيم مى شدند. جنگ و اسير گرفتن يكى از امور اجتناب ناپذير جامعه بشرى اسـت . و در روزگـار گـذشـتـه مـنـاسـب تـريـن راه نـگهدارى اسيران تقسيم آنان ميان جنگجويان بـود،در حـالى كـه نـگـهـدارى آنـان بـه صـورتـهـايـى كـه امـروز معمول است ، جامعه را دچار مشكل مى ساخت .
خرافات
خـرافـه واعـتـقـاد بـه وجـود مـوجـودات مـوهـوم و غـيـرواقـعـى واعـمـالى كـه نـاشـى از جـهل به علل حوادث و وقايع بود. و نيز اعتقاد به تاءثير داشتن برخى از حركات طبيعى و يا اشياء بر زندگى انسانها درميان عرب دوره جاهليّت بسيار رايج بود كه براى نمونه به چند تاى آنها اشاره مى كنيم .
از جمله خرافه هاى عربها اعتقاد به شومى عطسه بود، از اين رو وقتى كسى عطسه مى كرد همه دست از كار مى كشيدند و با شنيدن عطسه مى گفتند: بِكلابى ، يعنى شومى عطسه به سگانم بـيـفـتـد. اگر دوستى عطسه مى كرد مى گفتند: طول عمر وجوانى باد، درحالى كه اگرآن را از دشمن مى شنيدند مى گفتند: به درد كبد و سياه سرفه مبتلا شوى .(125)
اسلام نه تنها عطسه را شوم نمى داند، بلكه آن را نعمت خداوند و مايه سلامتى مى داند.
امام باقر عليه السلام دراين باره فرموده است :
((نِعْمَ الشَّيْى ءُ الْعَطْسَةُّ تَنْفَعُ فِى الْجَسَدِ وَتَذَكِّرُ بِاللّهِ عَزَّ وَجَلَّ))(126)
چـه چـيـز خـوبـى اسـت عـطـسـه كـردن ، بـراى بـدن سـودمـنـد اسـت و خـداى عـز وجل را هم به ياد مى آورد.
عطسه هم براى عطسه كننده و هم براى شنونده در تعاليم اسلام آداب ويژه اى دارد.
حضرت امام محمدباقر عليه السلام فرمود:
(( اِذا عـَطـَسَ الرَّجـُلُ فـَلْيَقُلْ: اَلْحَمْدُ لِلّهِ (رَبِّ الْعالَمينَ) لا شَريكَ لَهُ وَ إِذا سَمَتَ الرَّجُلُ فَلْيَقَلْ يَرْحَمُكَ اللّه وَاِ ذا رَدَ (دْتَ) فَلْيَقُلْ يَغْفِرُاللّهُ لَكَ وَلَنا... ))(127)
هـرگـاه مـردى عـطـسـه زنـد دنبالش بگويد: ((اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ لا شَريكَ لَهُ)) و كسى كه بخواهد جواب بدهد بگويد ((يَرْحَمُكَ اللّه )) و چون (شخصى كه عطسه زده ) بخواهد جواب او را بدهد بگويد:((يَغْفِرُاللّهُ لَكَ وَلَنا)).
از ديگرخرافه هاى دوره جاهليت ، اعتقاد به تاءثيراجرام فلكى در سرنوشت انسانها بود. اسلام شـنـاخـت اجـرام آسـمانى را تا آنجايى كه جنبه علمى دارد، ستوده است ؛ اما تاءثير حركات اجرام آسمانى بر زندگى انسانى و نيز سعد و نحس بودن ايام را مردود دانسته است .(128)
(( شـبـى رسـول خـدا(ص ) با جمعى از اصحاب درنقطه اى نشسته بودند. بناگاه ستاره دنباله دارى درخـشـيـدن گـرفـت . پـس از طـى فـاصـله اى خـامـوش شـد. حضرت روبه حاضران كرد و پـرسيد: در گذشته (ايام جاهليت ) راجع به چنين حادثه اى چه عقيده اى داشتيد؟ پاسخ دادند: آن را نـشـان تـولّد مـولودى عظيم و يامرگ شخصيتى عظيم مى دانستيم . حضرت فرمود: اين حادثه نه به مرگ كسى مرتبط است و نه به زندگانى كسى .))(129)
اميرمؤ منان على عليه السلام نيز دراين باره استدلال محكمى دارد. هنگامى كه عازم جنگ با خوارج شدند فردى به آن حضرت عرض كرد: در اين هنگام كه حركت مى كنى مى ترسم به مراد خويش دست نيابى من اين مطلب را از نجوم دريافته ام حضرت در پاسخ او فرمود:
(( آيا تو گمان دارى كه انسان را به ساعتى هدايت مى كنى كه هرگاه درآن سفر كند بديها از او دفع شود، و از ساعتى مى ترسانى كه هرگاه درآن سفر كند ضررى به او برسد؟ پس هر كس تو را تصديق كند قرآن را تكذيب كرده (كه فرموده است : (( قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِى السَّمواتِ وَالاَْرْضِ الْغـَيـْبَ اِلا اللّهُ))(130) بگو كسانى كه درآسمان و زمين هستند غيب را نمى دانند، مـگـر خـدا)، و در رفع مكروه و نيل محبوب از يارى خدا بى نياز شده است ، و سزاى گفته تو آن اسـت كـه هـر كه به فرمانت عمل كند، بايد تو را سپاس گذارد نه پروردگارش را، زيرا تو بـه گـمـان خـودت آن شـخـص را بـه سـاعـتى راهنمايى كرده اى كه در آن به نفعى رسيده و از ضرر ايمن گشته است . بعد از آن رو به مردم كرده ، فرمود:
اى مردم ! حذر كنيد از آموختن ستاره شناسى ، مگر به اندازه اى كه در دريا و صحرا به آن هدايت شويد، زيرا علم نجوم انسان را به كهانت مى كشاند. بدانيد منجم مانند كاهن و كاهن مانند ساحر و ساحر همچون كافر و كافر در آتش است . به نام خدا سفر كنيد.))(131)
امـيـرمـؤ مـنان (ع ) در اين خطبه حقيقت بسيار ارزشمندى را بيان كرده كه همانا رو آوردن به دانش سـودمـنـد و دورى جـسـتـن از عـلم آمـيـخـتـه بـا خـرافـه اسـت . اين گونه سخنان حكمت آميز در كلام پـيـشـوايـان ديـن فـراوان اسـت ، چـنـان كـه در عـمـل نـيـز بـا خـرافـه پـرستى مبارزه كرده اند. رسـول خـدا(ص ) ارتباط ميان وفات فرزندش ابراهيم و گرفتن خورشيد را نفى كرد و مردم را از چنين اعتقادى بر حذر داشت .(132)
علوم در دوره جاهليّت
دايـره عـلوم عـرب در دوره جـاهـليـت بـسـيـار مـحـدود بـود و به موضوعات زندگى صحرانشينى خـلاصـه مـى شـد. تـاريـخ از كـتـاب و كـتـابـخـانه و مركز آموزشى در روزگار جاهليت جز چند مـحـل كـه در بـعـضـى از ايـام سـال مـركـز اجـتـمـاع شـاعـران قبايل و ارائه اشعار آنان بود، چيزى گزارش نكرده است .(133) حافظه مهمترين و مورد اعـتـمادترين گنجينه علوم آنها بود. علوم رايج آن دوره عبارت بود از : نجوم ، طب ، پيشگويى ، قيافه شناسى و اثرشناسى .
نـجـوم بـه وسيله كلدانيهاى مهاجر دربين اعراب رسوخ كرد و عربها كلدانيها را ((صائبه )) مى نـامـيـدنـد. كـه در سـرزمينهاى عرب فراوان بودند. بسيارى از اصطلاحات نجومى رايج درميان عـرب ريـشـه كـلدانـى دارنـد، مـثـل مـريـّخ (عـربـى ) كـه مـعـادل مـرداخ كـلدانـى اسـت چـه از نـظر لفظ و چه از نظر معنا. عربها با بسيارى از ثوابت و سـيارات و صورتهاى فلكى آشنايى داشتند. بيشترين كاربرد اين علم در سفرها و شناخت راهها در صـحـراهـاى بـى عـلامـت و نـشـان عـربـسـتـان بود. آنها كه در زمين علامتى براى يافتن راهها نـداشتند، به آسمان نگريسته از ستارگان كمك مى گرفتند. وقتى مى خواستند جايى را نشان بـدهـنـد سـتـارگـان در شـب و حركت سايه در روز، دو نشانه اساسى بود كه مسافران را بدان وسيله راهنمايى مى كردند.(134)
مـنـشـاء عـلم طـب درمـيان عرب همانندعلم نجوم كلدانيها بودند. علم طب با خرافه آميخته بود، زيرا اوّلين طبيبان كاهنان بودند. اينان يكى از علل امراض را ارواح خبيثه مى دانستند و درهنگام معالجه مريض سعى مى كردند تا آن را از روح وى خارج كنند. معالجه امراض ‍ با داروهاى ساده و طبيعى نـيـز رايـج بـود. پـس از آشـنـايـى عـربـهـا بـا مراكز علمى درايران و روم علم طب نيز از حالت سـادگـى درآمـد وجـنبه علمى بيشترى پيدا كرد و از كهانت جدا شد. تعدادى از اين طبيبان در دوره اسلامى هم مى زيستند.(135)
عربها به كاهنان اعتقاد شديدى داشتند. از اين رو، در بسيارى از مشكلات خود به آنان رجوع مى كردند و درامور خانوادگى ، قضايى و طبابت از آنها يارى مى طلبيدند، با اين تصور كه آنها بـا عـالم غـيـب در ارتـبـاط هـسـتـند، به گمان آن دسته از عربهايى كه به توحيد معتقد بودند، كـاهـنـان از زبـان ملائكه سخن مى گفتند و به پندار عربهاى مشرك كاهنان با جنهاى درون بتها درارتباط بودند.(136)
قيافه شناسى و شناختن رد پاها در ميان عرب بسيار شايع بود. آنان از روى قيافه افراد به اخـلاق و صفاتش اشاره مى كردند ونيز از محل تولد وزندگى او خبر مى دادند. از ردپاى افراد نيز بسيارى از نشانه هاى او را مى يافتند. و به اين ترتيب فراريان و گمشدگان را پيدا مى كـردنـد. آنـهـا درايـن زمـينه چنان پيش رفته بودند كه اثر پاى جوان را از پير و زن را از مرد بخوبى تشخيص مى دادند.(137)
خواندن ونوشتن درميان مردم رواج اندكى داشت . آن مقدار از علوم هم كه در نزد آنان بود از طريق نـقل و سينه به سينه به آيندگان مى رسيد. آنها براى با سواد شدن ضرورتى احساس نمى كـردنـد. تـنها گروهى كه به سواد احساس نياز مى كرد، تاجران بودند كه بر اثر سادگى رابطه هاى تجارى مشكل آنها نيز از ميان مى رفت .
عربها حافظه اى نيرومند داشته با برخوردار ى از ذوق سرشار به آسانى شعر مى سرودند ونـيـز آنـهـا را بـه خـاطـر مـى سـپـردنـد. اجـتـمـاعـهـاى شـعـرخـوانـى هـر سـاله تـشـكـيل مى شد و بهترين شعرها برگزيده مى شد. شايد اين كار را بتوان تنها فعاليت علمى عـرب شـمـرد، چـرا كه مقدارى از اطلاعات مربوط به زندگى آنها به همين طريق نگهدارى شده است .
ديـن مـبـيـن اسـلام ، آغازش با علم بود و پيامبر اسلام با آنكه خود نه مى خواند ونه مى نوشت ، بـزرگـتـريـن مـنـادى دانـش پـژوهـى درتـاريـخ بشر است . اوّلين آيه هاى قرآن كه بر پيامبر نـازل شد، درباره علم بود.(138) اسلام غيب را در انحصار خداوند دانسته ، پيشگويى را بـاطـل اعلام كرد، اما علم و دانش را وظيفه همه مسلمانان (چه مرد و چه زن ) دانسته است . علم آموزى در اسلام نه مرز مى شناسد و نه زمان ، از گهواره تا گور و از خانه تا به هرجاى دور بايد به طلب علم رفت . همين توصيه ها و ارزش دادنها بود كه مسلمانان را مشعلدار جهانى علم ساخت ، كـتـاب نـويـسى و كتاب خوانى را رواج داد، وكتابخانه هاى بزرگ زينت شهرهاى اسلامى و نيز خانه دانش پژوهان گرديد.
وضعيت اقتصادى و راههاى تجارى عرب جاهلى
سـرزمـيـن پهناور شبه جزيره عربستان ، خشك و كم آب و علف است . باران در آن سرزمين بطور مـنـظـم نـمـى بـارد و رودخـانـه پر آبى در آن جريان ندارد. آب آن بيشتر از سيلابهاى فصلى تـاءمـيـن مى شود و كشاورزى تنها در چند نقطه محدود با استفاده از چاه و قنات و گاه سدّ، انجام مـى شـود. يـمـن ، يـثـرب و طـائف از جـاهـايـى اسـت كـه زراعـت در آن رايـج اسـت و چـنـد نـوع محصول كشاورزى از آن به دست مى آيد.(139)
سـاكـنـان جـاهـاى آبـاد در روزگـار جـاهـليـت بـه كـار زراعـت و دامـدارى مشغول بودند. ساكنان صحرا و دامپرورى مى كردند و با پرورش شتر و گوسفند روزگار مى گـذرانـيدند. صحرانشينان زندگى دشوارى داشتند و در پى آب و آذوقه از نقطه اى به نقطه ديـگـر مـى كـوچـيـدنـد. از آنـجـا كـه غـارت و چـپـاول ديـگـران يك منبع درآمد به شمار مى رفت ، زورگـويـى در تـنـگـنـاى مـعـيـشـت مـشـروعـيـت داشـت و قـبـيـله غـارتـگـر بـه امـوال ديـگـران مـانـنـد امـوال خـودش مـى نـگريست و هيچ قانونى وى را از آن كار باز نمى داشت .(140)
از ديـگـر راهـهـاى زنـدگى و درآمد عربها، هدايت كاروانهاى تجارى بود. از آنجا كه كاروانهاى تـجـارى در صـحـرا از خـطـر دسـتـبرد مصون نبودند و نيروى كافى دفاعى نيز همراه نداشتند؛ نـاچـار از قـبـيـله هاى مسير كارون استفاده مى كردند حاميان كاروانها به ازاى حفاظت از آنها مبلغى دريافت مى كردند كه با توجه به فراوانى كالاهاى تجارتى كم هم نبود؛ و منبع درآمد خوبى محسوب مى شد.(141)
كـسـانـى كـه در شبه جزيره عربستان از بيشترين درآمد برخوردار بودند كه به كار تجارت اشـتـغـال داشـتـنـد. اشـراف ساكن مكه ، اغلب تاجر پيشه بودند و در كاروانهاى تجارى سهمى داشـتـنـد. ايـن امـر ويـژه مـردان نبود برخى از زنان نيز در كار تجارت شريك بودند؛ چنان كه حضرت خديجه همسر گرامى رسول خدا(ص ) تاجرى بزرگ و ثروتمند بود.(142)
مردم مكه با داشتن امتيازهاى ويژه تا حدودى تجارت را در انحصار خود داشتند. آنان مردمانى پر اسـتـقـامـت بـوده ، بـا راهـهـا و بـازارهـاى تـجـارى آشـنـا بـودنـد و بـه دليل وجود خانه كعبه در شهرشان ، همه جا از شهرت و احترام برخوردار بودند.(143)
موقعيّت تجارى مكه
مـكـه در نـيـمـه راه تـجـارى بـيـن يـمـن (در جـنـوب ) و شـام (در شمال ) واقع است . كاروانهاى قريش عطر و بخور را از بازارهاى صنعا و بندرگاههاى عمان و يـمـن به كشورهاى حوزه مديترانه مى بردند. اين اقلام در معابد، كليساها و قصرها مورد استفاده بـود. اقـلام تـجـارى ديگرى كه از اين راه حمل مى شد، پارچه هاى حرير، پوست و اسلحه بود كـه از سـرزمـيـنـهـاى شـرقـى مـثـل هـنـدوسـتـان و چـيـن بـه يـمـن حـمل مى گرديد. كاروانهاى قريش از بازارهاى بصره و دمشق گندم ، زيتون ، حبوبات ، چوب ، ابـريـشـم ، و از حـبـشـه ادويـه و از مـصـر پـارچـه هـاى مـعـروف بـه قـبـطـى را حمل كرده و در بازارهاى جهانى به فروش ‍ مى رساندند.(144)
زمـان سـفـر قريش با توجه به وضعيت آب و هواى سرزمينها گوناگون تنظيم شده بود. آنان در سال دو نوبت مسافرت مى كردند ، زمستان و تابستان . سفر زمستانى به يمن و تابستانى بـه شـام بـود. مـبـتـكـر ايـن سـفـرهـاى تـجـارى هـاشـم جـد رسول خدا(ص ) بوده است .(145)
قرآن كريم از اين دو سفر قريش چنين ياد كرده است :
((لِايـلافِ قـُرَيْشٍ ايلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَالصَّيْفِ، فَلْيَعْبُدوُا رَبَ هذَا الْبَيْتِ اَلَّذى اَطْعَمَهُمْ مِنْ جوُعٍ وَ امِنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ))(146)
بـه خـاطـر الفت و گردهمايى قريش ، الفت و گرد هم آمدنى كه در كوچ زمستانه و تابستانه دادنـد. پـس بـايـد پـروردگـار ايـن خـانـه را بپرستند، آنكه آنان را از گرسنگى (برهانيد و) سيرشان كرد و از بيمناكى (برهانيد و) به آنان ايمنى بخشيد.
رهـايـى از گـرسـنـگى در سرزمين بى آب و علف عربستان و برخوردارى از امنيت در صحراهاى ترسناك و پر خطر، دو نعمت بزرگى بود كه خداوند به قريش ارزانى داشت . چنين پديده اى در بيابانهاى وحشت آفرين عربستان چيزى جز موهبت الهى نبود.
بازارهاى تجارى قريش
كـالاهـاى تـجـارى دو قـسـم بـود، بـرخـى از اقـلام آن تـنـهـا در نـقـاط خـاصـى مـصرف مى شد، مـثـل خـوشـبـو كـننده هاى يمن كه در معابد و قصرهاى حوزه مديترانه مصرف داشت ، برخى ديگر مـصـارف عـمـومـى داشـت مثل اسلحه ، گندم و پارچه . آن دسته از اقلام كه به مصرف عمومى مى رسيد در بازارهاى مكه ، بويژه بازار عكاظ به معرض فروش گذاشته مى شد.
بـازار عـكاظ در نزديكى طائف بود و عربهاى عصر جاهليت در ماههاى حرام در آن گرد هم آمده به تـبـادل كـالا مـى پـرداخـتـند. هر چند غير از عكاظ بازارهاى محلى ديگرى هم بود، اما عكاظ از اهميت خاصى برخوردار بود و عربها از هر سو بدان رو مى آوردند. اين بازار، علاوه بر اينكه مركز تـجـارى بـود مـحـفـلى ادبـى نـيـز مـحـسـوب مى شد كه شاعران عرب سرودهاى خود را در آن مى خواندند و به يكديگر فخرفروشى مى كردند.(147)
حـاجـيـانـى كـه از سـراسر جزيرة العرب به قصد زيارت كعبه و بتهايشان به مكه مى آمدند، كـالاهـاى مـورد نـيـاز خـود را از ايـن بـازار تـهـيـه مـى كـردنـد، و پـس از بـجـا آوردن مـنـاسـك و اعمال حج ، راهى شهر و ديار خود مى شدند.(148)
رواج ربا و كم فروشى
در كـنـار تـجـارت ، ربـاخـورى نـيـز در مـيـان عربهاى روزگار جاهليت رايج بود.(149) نزول آيه هاى تحريم ربا بيانگر اين حقيقت است كه عده اى در مكه و ديگر نقاط ربا مى خوردند و آن را همانند خريد و فروش دانسته ، كارى سالم تلقى مى كردند. اسلام بشدّت با اين پديده شوم اجتماعى و معامله ناسالم اقتصادى به مبارزه برخاست و آن را ممنوع كرد.
گـفته شده است كه ربا در روزهاى فتح مكه ممنوع اعلام شد: عده اى از مردم كه بر اثر پرداخت سـودهـاى كلان به ستوده آمده بودند، به عنوان شكايت نزد فرماندار مكه (پس ‍ از فتح ) آمده و فرياد اعتراض بلند كردند كه ما چه بدبخت مردمانى ، هستيم كه ربا را از همه مردم برداشتند و مـاهـنـوز بـه ايـن بـلا گـرفـتـاريـم . فـرمـانـدار مـكـه در ايـن زمـيـنـه نـامـه اى بـه رسـول خـدا(ص ) نوشت و از آن حضرت راه حل مشكل را جويا شد. پس از واقعه ياد شده آيه زير نازل گرديد.(150)
((يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنوُا اتَّقُواللّهَ وَ ذَرُوا مابَقِىَ مِنَ الرِّبوا...))(151)
اى مومنان تقواى الهى پيشه كنيد و آنچه از ربا باقى مانده است واگذاريد.
مساءله در حد يك توصيه نبود بلكه رباخواران تهديد شدند كه دست بر نداشتن از رباخوارى به منزله اعلان جنگ با خدا و رسول اوست .
قرآن كريم مى فرمايد:
((فَاِنْ لَّمْ تَفْعَلُوا فَاْذَنُوا بِحَرْبٍ مِّنَ اللّهِ وَ رَسُولِه ))(152)
پس اگر ترك ربا نكرديد، بدانيدكه در حال جنگ با خدا و پيامبرش هستيد.
عـربـهـا ربـا خـوردن را هـمـانـنـد خـريـد و فـروش مـى دانـسـتـنـد و مـى گـفـتـنـد: مـعـامـله مثل رباست . قرآن كريم با اين تلقى نادرست به مبارزه برخاست و فرمود:
((اَلَّذيـنَ يـَاْكـُلُونَ الرِّبـوا لايَقُومُونَ اِلاّ كَما يَقُومُ اَّلذى يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَالْمَسِّذلِكَ بِاَنَّهُمْ قالُوا اِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الِّربوا وَ اَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبوا...))(153)
كـسـانـى كـه ربـا مـى خـورنـد بـرپـا نخيزند مگر همچون كسى كه شيطان با تماس خود او را ديـوانـه كـرده بـاشـد؛ آن بـديـن سـبـب اسـت كـه آنـان گـفـتـنـد كـه دادوسـتـد هـم مثل رباخوارى است ، حال آنكه خدا دادوستد را حلال و رباخوارى را حرام كرده است ... .
از ديـگـر انـحـرافـهـاى اقـتـصـادى روزگـار جـاهـليـت كـم فـروشـى بـود بـه دليل آنكه وزن يا پيمانه استانداردى در ميان مردم وجود نداشت از راههاى گوناگون آنچه را مى فـروخـتـنـد كم مى دادند و آنچه را مى خريدند زياد مى گرفتند گويا اين پديده در مردم مدينه رواج بـيـشترى داشته است چنان كه پس از ورود پيامبر(ص ) به مدينه سوره مطففين در اين باره نازل شد و كم فروشان را به مجازاتهاى سخت تهديد كرد.
((وَيـْلٌ لِلْمـُطـَفِّفـيـنَ، اَلَّذيـنَ اِذَاكـْتـالُوا عـَلَى النـّاسِ يـَسـْتـَوْفـُونَ وَ اِذا كـالُوهـُمْ اَوْ وَزَنـُوهـُمْ يُخْسِرُونَ(154)
واى بـر كم فروشان ! آنان كه هرگاه بستانند به پيمانه از مردم براى خود تمام مى ستانند و هرگاه پيمانه كنند براى مردم يا وزن كنند براى ايشان مى كاهند.
ديگر انحرافهاى اقتصادى
شـيوه هاى متعدد قماربازى از جمله انحرافهاى اقتصادى رايج در ميان عرب روزگار جاهليت بود. معادل عربى قمار ((ميسر)) است و قمارباز را ((ياسر)) مى گويند.
سـبـب آنـكـه قـمـاربـاز را ((ياسر)) خوانده اند، اين است كه او بدون رنج و به آسانى و بدون انـجـام كـار مـفـيـد، مـال ديـگـران را بـه چـنگ مى آورد. البته ((ميسر)) در عرب بيشتر در يك نوع خـاصـى از قـمـار اسـتعمال مى شود و آن عبارت است از انداختن چوبه تير كه به آن ((ازلام )) و ((اقلام )) هم گفته مى شود.(155)
بـازى ميسر اين طور بود كه شترى را خريده ، مى كشتند و آن را 28 قسمت مى كردند؛ آن گاه ده چوبه تير هريك با نامى خاص انتخاب مى كردند و به هريك مناسب رتبه اش ‍ سهم مى دادند.
بـراى مثال ، پنجمى پنج سهم و ششمى شش سهم ، و چون سهمها تمام مى شد هشتم و نهم و دهم سـهـم نـداشـتـنـد. سـپـس بـه شكل بخت آزمايى دست مى بردند و يكى از آن ده تير را بيرون مى آوردنـد. اگـر تـيـر چـهـار سـهـمـى بيرون مى آمد به صاحب آن چهار سهم از 28 سهم تعلق مى گـرفـت . تـعـيـيـن ايـنـكـه صـاحـب هـر چـوب چـه كـسـى بـاشـد نـيـز با قرعه انجام مى گرفت .(156)
ايـن كـار بـراى عـده اى سـود و بـراى عـده اى ضـرر داشـت ، در حـالى كـه سـود حاصل از اين طريق بى هيچ زحمت و رنجى به دست مى آمد. اسلام اين پديده را ممنوع كرد و اعلام داشت كه هر چند در اين كار براى عده اى سود نهفته است ، اما گناهش از سود آن بيشتراست .
((يـَسـْئَلوُنـَكَ عـَنِ الْخـَمـْرِ وَ الْمَيْسِرْ قُلْ فيهِما اِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعٌ لِلنّاسِ وَ اِثْمُهُما اَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما...))(157)
از تو درباره شراب و قمار مى پرسند، بگو: در آن دو گناهى سهمگين و سودهايى براى آدميان است و گناه آن دو از سود آنها بزرگتر است .
مـمـكـن اسـت گفته شود:قمار هم كارى است كه فرد انجام مى دهد و از سودش برخوردار مى شود. ولى بـايـد دانـسـت كـه قـمـار، كـار نـيـسـت بـلكـه تـصـاحـب اموال ديگران بدون ارائه خدمتى اقتصادى است .
تجارت در اسلام
اسـلام تـجـارت را پـذيـرفـتـه و قـوانـيـن آن را بـطـور مفصل بيان كرده است ، چرا كه جامعه نيازمند تبادل كالاست و رفع نيازمنديها از راه دادوستد ممكن مى شود. بر اين اساس ‍ تجارت يكى از اركان تمدن بشرى به شمار مى رود. با اين وجود، هر چند تجارت امرى پسنديده و ضرورى است و تاجران از گروههاى مفيد جامعه هستند،(158) ليـكـن افـراط در آن تـا حـدى كه واجبات دينى و وظايف اجتماعى را تحت تاءثير قرار دهد، مذموم شمرده شده است . در سوره جمعه مى خوانيم :
((يـا اَيُّهـَا الَّذيـنَ امـَنوُا اِذا نوُدِىَ لِلصَّلوةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمْعَةِ فَاسْعَوْا اِلَى ذِكْرِ اللّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْخَيْرٌ لَّكُمْ اِنْ كُنْتُمْ تَعْلَموُنَ فَاِذا قُضِيَتِ الصَّلوةُ فَانْتَشِروُا فِى الْارْضِ وَابْتَغوُا مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَاذْكُرُواللّهَ كَثيرالَّعَلَّكُمْ تُفْلِحوُنَ))(159)
اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد! هـر گاه براى نماز در روز جمعه ندا داده شد، بسوى ياد خدا شـتـابـيـد و دادوسـتـد را واگـذاريـد اين براى شما اگر بدانيد بهتر است ، و چون نماز(جمعه ) پـايـان يـافـت در زمين پراكنده شويد و از فضل خدا(آنچه خواهيد) بجوييد و خداى را بسيار ياد كنيد، باشد كه رستگار شويد.
دربـاره شـاءن نـزول آيـه يـاد شـده نـوشـتـه انـد كـه مـردم مـديـنـه بـا رسـول خدا(ص ) نماز جمعه مى خواندند كه كاروانى تجارى از راه رسيد. مردم با ديدن كاروان نـمـاز را تـرك كـرده ، جـز تـعـداد انـدكـى بـاقـى نـمـانـدنـد. هـمـچـنـيـن نـقـل شـده اسـت كـه وقـتى كاروان مى رسيد طبل مى كوبيدند تا مردم خبردار شوند؛ همين كه مردم صـداى طـبـل را شـنـيـدنـد از گـرد رسـول خـدا پـراكـنـده شـدنـد؛ در حـالى كـه آن حـضـرت مشغول خواندن خطبه بود.(160)
حـفـظ حـكـومـت اسـلامى كه رسول خدا در مدينه تشكيل داد، نياز به جهاد و ايثار مسلمانان داشت ، و لازم بود آنان از منافع مادى و دنيوى كه از راه تجارت تاءمين مى شد، چشم بپوشند و در يارى اسـلام و تـحـكيم پايه هاى حكومت اسلامى بكوشند. از جمله مسائلى كه مسلمانان را از جهاد در راه خـدا بـاز مـى داشـت ، تـرس از كـساد شدن تجارت بود. قرآن كريم مسلمانان را تهديد كرد كه بايد جهاد را مقدم بدارند وگرنه منتظر رسيدن امر خدا باشند.
((قُلْ اِنْ كانَ اباؤُكُمْ وَ اَبْناؤُكُمْ وَ اِخْوانُكُمْ وَ اَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ اَمْوالٌ اقْتَرَفْتُموُها وَ تِجارَةٌ تـَخـْشـَوْنَ كـَسـادَهـا وَ مـَسـاكـِنَ تـَرْضـَوْنـَهـا اَحـَبَّ اِلَيْكُمْ مِّنَ اللّهِ وَ رَسوُلِهِ وَ جَهادٍ فى سَبيلِهِ فَتَرَبَّصوُا حَتّى يَاْتِىَ اللّهُ بِاَمْرِه ...))(161)
بـگـو اگـر پـدرانـتـان و فـرزنـدانـتان و برادرانتان و زنانتان و خويشاوندانتان و اموالى كه انـدوخـتـه ايـد و تـجارتى كه از كساد آن بيم داريد و خانه هايى كه بدان دلخوش هستيد براى شـمـا از خـدا و جـهـاد كـردن در راه او دوسـت داشتنى تر است ، منتظر باشيد تا خدا فرمان خويش بياورد... .
پرداختن به جهاد در راه خدا به جاى تجارت ، در صدر اسلام ، كه مورد تاكيد اسلام بوده ، نه تـنـهـا منافع معنوى داشت ، بلكه از لحاظ مادى نيز سودآور بود. مسلمانان به بركت جهاد در راه خـدا، سـخـتـيـهـاى جـنـگ بـا مخالفان اسلام در شبه جزيره عربستان را پشت سر گذاشتند و به گـشـودن امـپـراتوريهاى ايران و روم پرداختند و به چنان منافعى دست يافتند كه هرگز از راه تـجـارت تـاءمين نمى شد. با دستيابى به سرزمينهاى مختلف ، هم سلطه اقتصادى يافتند و هم سـلطـه سـياسى . با سلطه سياسى راههاى تجارى امنيت بيشترى يافت و بازارهاى جديدى نيز گشوده شد.
سنّتها و ارزشهانزد عرب جاهلى و اسلام
زنـدگـى عـرب جـاهـلى بـر اسـاس سـنـّتـهـا و ارزشـهـايـى شـكـل گرفته بود كه از ضروريات اوليه زندگى قبيله اى و صحرانشينى بشمار مى رفت و ادامه حيات جاهلى در گرو حفظ و ارج نهادن به آن سنّتها و ارزشها بود. بر شمردن همه سنّتها وارزشـهـاى عـرب جـاهـلى در يـك درس نـمـى گـنـجـد، از ايـن رو، در ذيـل بـه مـواردى از آنـهـا اشـاره كرده و در حدّ امكان به مقايسه با ارزشها و سنتهاى اسلامى مى پردازيم .
افتخار به نسب و قبيله
فـخـر و مـبـاهـات بـر يكديگر از جمله صفات بارز عرب جاهلى بود. اين سنّت ، نسبت به ديگر سنّتهاى رايج درميان آنان از نمود و تشخّص بيشترى برخوردار بود. آنان به شعر و شاعرى از اين جهت بها مى دادند كه شاعران ضمن يك بيت يا يك قصيده اغراق آميز، قبيله و نياكان آنان را مـى سـتودند و رقباى ايشان را هجو مى كردند. اين اشعار در سينه ها ضبط مى شد و در ميدانهاى تـفـاخـر بـه عـنـوان حـربه عليه يكديگر بكار گرفته مى شد. مفاخراتى كه ميان بسيارى از قـبـايـل نـسـبت به يكديگر صورت گرفته و جنگها و درگيريهاى خونينى را در پى داشته در تاريخ زندگى عرب جاهلى ثبت شده است .
امـورى كـه عـرب جـاهـلى بـدانـهـا بـر رقـيـب خـود تفاخر مى كرد فراوان بود، برترى نسبت ، فـزونـى اولاد ذكـور، نـفرات قبيله و زيادى جنگجويان و شمشير زنان و ... از بارزترين مظاهر مفاخر بشمار مى رفتند.
درتاريخ آمده است ميان دو قبيله ((بنى عبد مناف )) و ((بنى سهم )) يا ((بنى حارثه )) و ((بنى حـارث )) مـفـاخـره صـورت گـرفـت و هـر كـدام بـه شـمـارش مـفـاخـر قـبـيـلگـى خـود در قـبال ديگرى پرداختند. يكى از آن دو مدّعى شد نفرات قبيله ما افزونتر از شماست . قبيله مغلوب گفت بايد حملها را نيز به حساب آورد. سرشمارى كردند و زنان حامله را دوتن شمردند. آنكه در اين مرحله مغلوب شد مدّعى شد بايد مرده ها را نيز به حساب آورد. از اين رو به قبرستان رفته به شمارش مردگان پرداختند.(162)
در قرآن كريم به اين سنّت نا شايست عرب جاهلى اشاره واز آن نكوهش شده است .(163)
رسـو ل گـرامى اسلام در گفتار و كردار خود با اين سنّت رايج درميان جامعه بشدّت به مبارزه بـرخـاسـت . درسـخـنـان خـود، كـبـر و تـفـاخـر و بـرتـرى طـلبـيـهـاى قومى و نسبى را در رديف رذائل اخلاقى شمرد و درعمل ، ياران خود را از متخلّق شدن به آنها برحذر داشت . آن حضرت ملاك امتياز وكرامت و بزرگوارى را كسب معنويات و برخوردارى از كمالات نفسانى و اخلاقى مى دانست نه فزونى ثروت و نفرات و تعداد جنگجويان . و تمامى آنچه را كه عرب جاهلى مايه امتياز مى دانست ملغى ساخت و در روز فتح مكّه خطاب به همگان فرمود:
(( اَيُّهَاالنّاسُ اِنَّ اللّهَ قَدْ اَذْهَبَ عَنْكُمْ نَخْوَةَ الجاهِليَّةِ وَتَفاخُرَ ها بِآبائِها، اَلا اِنَّكُمْ مِنْ آدَمَ وَ آدَمَ مِنْ طينٍ اَلا اِنَّ خَيْرَ عِبادِ اللّهِ عَبْدٌ اِتَّقاهُ.))(164)
مردم ! همانا خداوند، نخوت جاهليّت و تفاخر به پدران را از شما دور ساخت .، بدانيد كه تمامى شـمـا از آدم هـسـتـيـد و آدم از خـاك ، آگـاه بـاشـيـد كـه بـرتـريـن بـندگان خدا بنده اى است كه پرهيزگار باشد.
تعصّب قبيله اى
عـرب جـاهـلى خـارج از قـبـيـله اش شـخصيّتى نداشت و تنها در پرتو قبيله مى توانست در جامعه عرض اندام كند. چون تمام قبايل ديگر بيگانه بشمار مى رفتند. با توجه به اين جهت بود كه هريك ازافراد قبيله وظيفه خود مى دانست تااز آن دفاع كند؛ به حقّباشد يا ناحق .
دفاع از كيان قبيله امرى ضرورى بود، امّا عرب جاهلى در اين كار افراط مى كرد و بيش از اندازه به آن دل مى بست . واين همان عصبيت قبيله اى است كه در اسلام مورد نكوهش ‍ قرار گرفته است . امام سجّاد (ع ) در سخنى مرزعصبيّت ناپسند و پسنديده را چنين بيان مى كند:
(( عـصـبيّتى كه صاحبش به سبب آن گناهكار است ، عصبيّتى است كه فرد، بَدانِ قوم خويش را بر خوبان اقوام ديگر برتر بداند. عصبيت اين نيست كه انسان قوم خود را دوست بدارد، بلكه از موارد عصبيّت اين است كه كسى قوم خود را برستم يارى كند.))(165)
بيعت
بـيـعـت از جـمـله سـنـّتـهاو ارزشهايى بود كه در ميان عرب جاهلى رواج داشت . افراد يك قبيله در پرتو بيعت ، با رئيس قبيله پيمان وفادارى و دفاع مى بستند و بدون چون و چرا از فرمان وى اطاعت مى كردند. قرآن به اين سنّت اشاره كرده مى فرمايد:
(( وَ قالُوا رَبَّنا اِنّا اَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا ...))(166)