گناه شناسى

محسن قرائتى
تنظيم و نگارش : محمدى اشتهاردى

- ۵ -


44 محروميت هاى اجتماعى  
يكى از زمينه هاى اجتماعى گناه ، محروميت ها و وازدگى هاى اجتماعى است . افرادى كه كارهايشان براى خدا، و برپايه اخلاص نيست ، و تعريف و تكذيب جامعه معيار خوشبختى و بدبختى آنها است ، چنين افرادى اگر از جامعه خود مطرود و وازده گردند، عقده حقارت و احساس ‍ خودكم بينى مى كنند، و همين عقده در آنها كينه و عداوت به وجود مى آورد و در نتيجه به سوى گناهان گوناگون سوق داده مى شوند.
بايد آنها علل وازدگى خود را بررسى كنند، كه چه بوده و جبران كنند تا آب رفته به جوى خود باز گردد. ولى پايه اصلى اصلاح اين است ، كه كارهايمان را بر اساس اخلاص تنظيم نماييم .
در تاريخ بسيار ديده شده افرادى بر اثر اين وازدگى اجتماعى آنچنان عقده اى و پريشان و درّنده خو شدند كه به گناهان خطرناكى آلوده گشتند.
شايد دليل احترام به يتيم ، به خاطر جبران محروميت هاى او باشد، تا عقده اى ، بار نيايد.
و نيز شايد يكى از علل سفارش اسلام به مشورت با مردم و احترام به افكار آنها و نهى از نسبت نام زشت به افراد و نهى از مسخره كردن يكديگر و... براى پديدار نشدن عقده حقارت باشد.
امام باقر عليه السلام به يكى از شاگردان برجسته اش جابر جعفى فرمود:
اى جابر! بدان كه تو دوست ما نخواهى بود تا زمانى كه اگر تمام اهل شهر تو جمع شوند و بگويند: تو آدم بدى هستى غمگين نشوى و اگر همه بگويند تو آدم خوبى هستى خوشحال نشوى بلكه وضع خود را بر كتاب خدا (قرآن ) عرضه دارى اگر خود را چنين يافتى كه در خط قرآن گام بر مى دارى و در آنچه قرآن بى ميل است بى ميل هستى و در آنچه قرآن مشتاق آن است تو نيز مشتاق آنى و از آنچه هشدار داده خايف مى باشى استوار باش و مژده باد به تو كه در اين صورت آنچه مردم درباره تو بگويند به تو آسيبى نخواهد رساند.(267)
به راستى امام باقر عليه السلام چه سخن و درس عالى و پر محتوايى فرموده ، كه اگر دقت كنيم مى فهميم كه اين سخن در سطح بسيار عالى قرار دارد.
5 زمينه هاى روانى گناه 
يكى از زمينه هاى گناه زمينه هاى روانى است كه انسان بر اثر فشارها و رنج هاى مصنوعى و كاذب يا بر اثر اعتقادات ناصحيح داراى عقده و يا حالت و روحيه بدى مى شود و همين پديده هاى روانى زمينه ساز گناهان مختلف خواهد گرديد.
سختگيرى هاى نابجا، و فشارهاى ناصحيح و تن دادن به ذلت و خوارى و يا تحقير افراد به جاى تشويق و امور ديگر انسان را عقده اى بار مى آورد. وقتى انسان حالت عقده اى پيدا كرد در وجود او زمينه مساعدى براى پذيرش گناهان خطرناك هست .
براى توضيح وتجزيه وتحليل موضوع بايد به امور زير توجه شود؛
الف شخصيت و عزت انسان .
ب تحقير و سركوبى شخصيت انسان .
ج فشارهاى اقتصادى و سركوب غرايز.
د اميد و آرزوى كاذب و بيهوده .
15 شخصيت و عزت انسان  
انسان در جهان هستى گل سر سبد موجودات است ، خداوند هيچ موجودى را برتر از انسان نيافريده است ، انسان از نظر جسم داراى امتيازات فراوانى است كه هر يك از ديگرى جالبتر مى باشد و از نظر روح داراى استعدادها و توانايى هاى فراوان است .
در قرآن در آيه 70 سوره اسراء مى خوانيم :
و لقد كرّمنا بنى آدم و حملناهم فى البرّ و البحر و رزقناهم من الطيّبات و فضّلناهم على كثير ممّن خلقنا تفضيلاً
ما بنى آدم را گرامى داشتيم و آنها را در خشكى و دريا (بر مركب هاى رهوار) حمل كرديم و از انواع روزى هاى پاكيزه به آنها روزى داديم و بر بسيارى از مخلوقات خود برترى بخشيديم .
انسان داراى دو نوع كرامت است :
1 كرامت ذاتى كه در آيه فوق مورد توجه قرار گرفته ، و انسان از اين نظر بر همه موجودات و بر فرشتگان برترى دارد، و به عبارت ديگر انسان از اين جهت داراى زمينه و استعدادى است كه هيچ موجودى اين امتياز را ندارد.
2 كرامت اكتسابى ، كه بستگى به تقوى و اعمال نيك انسان دارد، چنانكه در آيه 13 سوره حجرات مى خوانيم :
اِنَّ اَكرَمَكُم عِندَ اللّهِ اَتقاكُم
قطعاً گرامى ترين شما در پيشگاه خدا، پرهيزكارترين شما مى باشد.
قداست و برترى انسان در سطحى است كه خداوند به فرشتگان فرمان داد تا بخاطر آدم سجده كنند يعنى خدا را سجده ى شكر نمايند كه او چنين موجود برترى آفريده است .(268)
و از آنجا كه يكى از شيوه هاى مهم تربيت و هدايت ((شخصيت دادن )) به افراد است چنانكه تحقير و كوچك شمردن انسان يكى از عوامل مهم انحراف اوست ، قرآن و روايات همواره شخصيت و عظمت روح انسان را يادآور مى شوند؛ به عنوان نمونه به اين روايات توجه كنيد:
1 امام على عليه السلام مى فرمايد:
انه ليس لانفسكم ثمن الا الجنة فلاتبيعوها الا بها(269)
بدانيد كه وجود شما جز بهشت بهايى ندارد آن را با كمتر از بهشت نفروشيد.
و در سخن ديگرى فرمودند:
اَتَزعَمُ انّكَ جِرمٌ صَغير و فيك اِنطَوَى العالَمُ الاَكبر
آيا تو گمان مى كنى كه موجود كوچكى هستى (بلكه ) در وجود تو جهان بزرگ نهفته است .
2 و نيز فرمودند:
هلك امرؤ لم يعرف قدره (270)
آنكس كه قدر خود را نشناخت هلاك شد.
3 نيز مى فرمايد:
العالم من عرف قدره و كفى بالمرء جهلاً اَلا يعرف قدره (271) دانا كسى است كه قدر خود را بشناسد و براى نادانى و جهالت انسان همين بس كه قدر خود را نشناسد.
4 اميرمؤ منان على عليه السلام فرمودند:
نعم العبد ان يعرف قدره و لا يتجاوز حده (272)
نيكو بنده اى است آنكس كه ارزش خود را بشناسد و از مرز شخصيت خود پا فرا ننهد.
25 تحقير شخصيت انسان  
قبلاً در بررسى زمينه هاى خانوادگى گناه ، گفتيم كه يكى از زمينه هاى گناه ، تحقير و سركوبى شخصيت انسان است در اينجا نيز به مناسبت به توضيح كوتاه قناعت مى كنيم ؛
اگر انسان شخصيت خود را بشناسد، هرگز شخصيت عظيم خود را در راه هاى انحرافى و پست نابود نمى نمايد، چنانكه يك سكه طلا را با يك كلوخ عوض نمى كند.
امام سجاد عليه السلام فرمودند:
من كرمت عليه نفسه هانت عليه الدنيا(273)
كسى كه نفس خود را گرامى دارد امور مادى دنيا در نظرش بى ارزش ‍ گردد.
از اين عبارت استفاده مى شود كه سركوب نمودن شخصيت انسان زمينه ى دنياپرستى و گرايش به امور پست و انحرافى است ولى حفظ شخصيت و توجه به آن انسان را اسير پستى ها نمى نمايد.
احساس كمبود و عقده حقارت كه بر اثر تحقير و ناآگاهى به شخصيت انسان ايجاد مى شود، به طور طبيعى انسان را به سوى گناهان و هرگونه كارهاى پست سوق مى دهد.
حضرت على عليه السلام مى فرمايد:
نفاق المرء من ذل يجده فى نفسه (274)
نفاق انسان به خاطر ذلت و كمبودى است كه او در خودش مى يابد.
رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمودند:
لايكذب الكاذب الا من مهانة نفسه (275)
دروغگو، دروغ نمى گويد مگر بخاطر پستى اى كه در خودش هست .(و احساس ‍ مى كند).
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
ما من احد تكبر او تجبر الا من ذلة وجدها فى نفسه (276) هيچكس ‍ خود خواهى و خود كامگى نمى كند مگر به خاطر ذلت و كمبودى كه در وجود خود احساس مى نمايد.
امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند به مؤ من همه ى امورش را واگذار كرده ، ولى اين را به او واگذار ننموده كه خودش را ذليل و خوار سازد آيا به سخن خداوند توجه ندارد كه مى فرمايد:
ولِلّهِ العِزّة و لرسوله و للمؤ منين (277)
عزت از آن خدا و رسول خدا و مؤ منان است .
سپس فرمود:
والمؤ من ينبغى ان يكون عزيزاً و لايكون ذليلاً(278)
سزاوار است كه مومن عزيز باشد، و ذليل نباشد.
35 فشارهاى اقتصادى و سركوب غرايز  
از عواملى كه موجب پيدايش عقده وكمبود در انسان مى گردد فشارها و رنجهاى اقتصادى و عدم توجه به غرايز و خواسته ها و نيازها است .
بدون ترديد در وجود انسان غرايزى هست كه بايد بطور طبيعى و در حد عادلانه اشباع گردند، افراط و تفريط موجب طغيان غرايز و يا سرخوردگى غرايز خواهد شد كه در هر دو صورت زيانبخش و زمينه ساز گناه خواهد گرديد.
مثلاً فشار دادن به فنر باعث عكس العمل شديد آن مى شود. آدم هايى كه غذاى كافى در زندگى نديده اند وقتى به غذا رسيدند، پرخورى مى كنند. يكى از علماى حوزه (279) و از شاگردان امام خمينى قدس سره مى گفت :
امام ما را نصيحت مى كرد و مى فرمود:
راحت زندگى كنيد. به خودتان فشار نياوريد. فشار در طلبگى خطر دارد ممكن است موجب شود كه از مردم توقع داشته باشيد.
به هر حال بايد زندگى طبيعى باشد، و خواسته هاى مشروع انسانى سركوب و سرخورده نشود.
مثلاً از ديدگاه اسلام قاضى شرع بايد راحت زندگى كند و زندگيش به طور كافى از بيت المال تامين گردد تا مبادا احساس نياز كند و به دنبال آن به رشوه خوارى و مال هاى حرام آلوده شود.
در آيه 32 سوره ى اعراف مى خوانيم :
قل مَن حَرّم زينَة اللّه الَتّى اَخرَج لِعِبادِه و الطَّيّبات من الرّزق
بگو چه كسى زينت هاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده و روزى هاى پاكيزه را حرام كرده است ؟
اميرمؤ منان على عليه السلام در جريان فتنه خوارج پسر عمويش ‍ عبداللّه بن عباس را نزد ابن كوّا و يارانش (گروه خوارج ) براى مذاكره فرستاد، وقتى آنها ابن عباس را ديدند، به او گفتند: تو در نزد ما بهترين فرد ما هستى ، در عين حال چنين لباسى فاخر و نيك پوشيده اى ؟!
ابن عباس به آنها گفت : همين نخستين موضوعى است كه درباره ى آن با شما بحث و گفتگو مى كنيم ، قرآن مى فرمايد:
قل من حرم زينة الله ... و نيز مى فرمايد:
خذوا زينتكم عند كل مسجد(280)
زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد برداريد.(281)
همچنين : ان الله جميل يحب الجمال و يحب ان يرى اثر النعمة على عبده (282)
خداوند زيبا است و زيبايى را دوست دارد. و دوست دارد كه اثر نعمتش بر بنده اش آشكار باشد.
نگاهى به چند روايت ديگر
يكى از امورى كه بايد مورد توجه قرار گيرد وسعت بخشيدن به زندگى همسر و فرزندان است در اين باره به روايات زير توجه كنيد:
1 رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمودند:
ليس منا من وسع عليه ثم قتر على عياله (283)
از ما نيست كسى كه داراى وسعت زندگى است ولى زندگى را بر خانواده ى خود تنگ مى گيرد.
2 حضرت رضا عليه السلام مى فرمايد:
ينبغى للرجل ان يُوسِّع على عَيالِه لِئلاّ يَتَمنّوا مَوته (284)
سزاوار است براى مرد كه زندگى خانواده اش را توسعه دهد تا افراد خانواده اش آرزوى مرگ او را نكنند.
3 امام صادق عليه السلام فرمودند:
سزاوار است كه انسان شبانه روز خود را به چهاربخش تقسيم كند: در يك بخش ‍ آن با خدا مناجات كند و در يك بخش آن اعمال خود را حساب كند و رسيدگى نمايد و در يك بخش درباره مخلوقات خدا بينديشد و بخشى از زندگى خود را در امور خوراك و نوشيدنى (تهيه و مصرف ) بگذراند.(285)
4 اميرمؤ منان على عليه السلام مى فرمايد:
انّ هذه القُلوب تَملُّ كما تَملّ الاَبدان فابتَغوا لها طَرائف الحِكَم (286)
براستى كه اين دل ها خسته مى شوند چنانكه بدن ها خسته مى شوند پس ‍ تازه هاى حكمت را براى آن دل ها بجوييد.
يعنى با لطيفه هاى زيبا آن دل ها را شاد سازيد.
نتيجه اينكه روح انسان نيازهايى دارد كه بايد بطور مشروع اشباع شود و بسيارى از سختگيرى ها در لباس و غذا و زندگى درست نيست . اعتدال در همه چيز خوبست ، و راه افراط و تفريط راه جاهلان مى باشد و به راه تفريط رفتن و تعطيل غرايز نتيجه اش سرخوردگى غرايز و عقده و انحرافات روانى خواهد شد.
45 اميد و آرزوى كاذب و بيهوده  
يكى ديگر از زمينه هاى روانى گناه آرزوهاى بيهوده و بى اساس است كه انسان بدون حركت و عمل در انتظار خوشبختى و پاداش و ترقى باشد كه معمولاً افراد خيالاتى به اين حالت دچار مى شوند و مرتكب هر گناهى شده و مى گويند خدا ((ارحم الراحمين )) است .
اين گونه اميد نه تنها عامل تكامل نيست بلكه انسان را از درون تهى كرده و زمينه سستى و بى عارى را كه بذرهاى گناه هستند، در انسان پديد مى آورند.
در آيه 218 سوره ى بقره مى خوانيم :
ان الذين آمنوا و الذين هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله اولئك يرجون رحمت الله و الله غفور رحيم
تنها كسانى كه ايمان آورده و مهاجرت نموده اند و در راه خدا جهاد كرده اند آنها اميد به رحمت پروردگار دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است .
در اين آيه اميد در كنار ايمان ، هجرت و جهاد آمده است .
يك داستان تكان دهنده
طاووس يمانى مى گويد: كنار كعبه رفتم ديدم شخصى زير ناودان كعبه مشغول نماز و مناجات و گريه و زارى است . بعد از نماز به پيش رفتم ديدم امام سجاد عليه السلام است . عرض كردم اى فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله چرا شما را اين گونه گريان و ترسان مى نگرم با اينكه شما داراى سه امتياز هستى و اين سه امتياز شما را نجات مى دهد:
فرزند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هستى و شفاعت جدت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ميان است و رحمت خداوند وسيع است . در پاسخ فرمود:
اى طاووس ! اما در مورد نسب قرآن مى فرمايد:
فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ و لايتسائلون (287)
وقتى كه در صور دميده شود، هيچگونه نسبى در ميان آنها در روز قيامت نخواهد بود و از يكديگر تقاضاى كمك نمى كنند. بنابراين نسب مرا حفظ نخواهد كرد.
اما در مورد شفاعت خداوند در قرآن مى فرمايد:
و لا يشفعون الا لمن ارتضى (288)
اولياى خدا شفاعت از كسى نمى كنند مگر آنكه بدانند خداوند از آن كس خشنود است . بنابراين شفاعت مرا از خوف خدا ايمن نمى نمايد.
اما در مورد رحمت خدا قرآن مى فرمايد:
ان رحمت الله قريب من المحسنين (289)
قطعاً رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است . من نمى دانم كه نيكوكار باشم (منظور مقام عالى عصمت است )(290)
نتيجه اينكه بايد اميدوار بود، اما در كنار ايمان و عمل صالح ، و گرنه با حلوا حلوا دهان شيرين نمى شود و به قول شاعر:
رفته بگوشت كه كردگار كريم است
صاحب عفو است و لطف و رحمت و احسان
ليك ندانى كه مى كشد سوى دوزخ
معصيت كردگار و اطاعت شيطان
6 زمينه هاى سياسى گناه 
يكى از زمينه هايى كه گاهى موجب گناهان بزرگ مى شود، زمينه هاى سياسى گناه است كه بيشتر به كارگزاران و مسئولين مربوط مى شود.
1 در آيه 205و206 سوره ى بقره مى خوانيم :
و إ ذا تَولّى سَعى فِى الا رضِ لِيُفسِد فيها و يُهلِك الحَرث و النّسل و اللّه لا يحبّ الفَساد # وَ إ ذا قيلَ لَه اتّقِ اللّه اءخَذَته العِزّة بِالاِثم فَحَسبُه جهنّمَ و لَبِئس ‍ المِهاد
(منافقان ) هنگامى كه حاكم و رئيس مى شوند(291) در راه فساد در زمين كوشش ‍ مى كنند و زراعت ها و نسل ها را نابود مى سازند، خداوند فساد را دوست ندارد. هنگامى كه به آنها گفته شود، از خدا بترسيد لجاجت و غرور آنها را به گناه مى كشاند، آتش ‍ دوزخ براى آنها كافى است و چه بد جايگاهى است .
اين آيه بيانگر آن است كه آدم غير مؤ من كه اسير هوس هاى نفسانى است اگر بر راس امور قرار گيرد و مسايل سياسى بدستش بيفتد جامعه را به فساد و تباهى مى كشاند و موجب نابودى كشاورزى و هلاكت نسل مى گردد.
2 در آيه 34 سوره ى نمل مى خوانيم :
إ نّ الملوك اذا دَخلوا قَريةً اءفسَدوها و جَعلوا اءعزّة اءهلها اءذلّة و كذلك يَفعلون
پادشاهان هنگامى كه وارد منطقه آبادى شوند، آن را به فساد مى كشند و عزيزان آنها را ذليل مى كنند، آرى كار آنها همين است .
اين سخن گرچه از زبان ((بلقيس )) ملكه سبا نقل شده ، ولى يك موضوع حساب شده است و تجربه آن را ثابت كرده و مورد قبول همه است ، كه حكومت حاكمان مستبد و زورگو زمينه و عامل ويرانگرى خواهد بود.
3 حضرت يوسف عليه السلام از پيامبران معروف و بزرگ بود، او در زندگى مقابل صحنه هاى مختلفى قرار گرفت مانند جفاى برادران به او، و انداختن او را در چاه ، ورود او به كاخ عزيز مصر، صحنه ى زندان و صحنه اى در پست وزارت دارايى تا اينكه در آخر عمر حاكم و رئيس ‍ كشور مصر گرديد. او در هر صحنه اى دعايى داشت ولى وقتى كه در پست رياست قرار گرفت اسير رياست نشد. همواره مى دانست كه بايد به ملك ابدى پيوست و رياست دنيا فانى شدنى است . دعاى او در اين هنگام اين بود:
تَوفَّنى مُسلِماً(292)، خدايا مرا مسلمان بميران .
آرى يوسف عليه السلام وقتى كه رئيس شد گفت : توفنى مسلماً، ((مرا در حالى كه تسليم محض فرمان تو هستم بميران .))
يعنى رياست به قدرى خطرناك است كه حتى مى تواند پاى يوسف را نيز بلغزاند لذا اين دعا را مى كند كه در راه فرمان خدا ثابت قدم بماند.
يوسف شك نداشت كه در راستاى فرمان خدا مى ميرد ولى فتنه هاى رياست و زرق و برق ها و چراغ سبز نشان دادن هاى آن نيز خطرناك است لذا از درگاه خدا استمداد جست كه در برابر خطرها استوار و پابرجا بماند.
4 در آيه 83 سوره ى قصص مى خوانيم :
تِلك الدّارُ الا خِرة نَجعلها لِلَّذين لا يُريدونَ عُلوّاً فِى الاَرض و لافساداً و العاقِبة لِلمتّقين
اين سراى آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برترى جويى در زمين و فساد را ندارند و عاقبت نيك براى پرهيزكاران است .
اين آيه حاكى است كه برترى جويى شاخه اى از رياست طلبى است و آنان كه رياست را بخاطر رياست مى خواهند و آن را هدف قرار داده اند بهره اى در آخرت نخواهند داشت .
اين آيه بقدرى وسيع است كه حضرت على عليه السلام در سخنى فرمودند:
ان الرجل ليعجبه ان يكون شراك نعله اجود من شراك نعل صاحبه فيدخل تحتها(293)
گاه انسان شاد مى شود كه بند كفشش از بند كفش دوستش بهتر است به خاطر همين مشمول اين آيه است .
رياست بر دو گونه است : رياست ممدوح و رياست مذموم .
رياست ممدوح آن است كه وسيله اى براى احقاق حق و ابطال باطل گردد و رياست مذموم آن است كه خود هدف واقع گرديده و پلى براى هواوهوس و انحرافات باشد.
آنچه در روايات از آن مذمت شده ((حبّ رياست )) است يعنى دلبستگى به رياست و خواستن مقام به خاطر مقام .
براى توضيح بيشتر به اين روايات توجه كنيد:
1 رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمودند:
لكل شيى آفة تفسده و آفة هذا الدين ولاة السوء(294)
براى هر چيزى آفتى هست كه آن را تباه مى سازد و آفت اين دين رهبران ناشايسته مى باشند.
2 حضرت على عليه السلام به يكى از كارگزارانش (اشعث بن قيس ) كه او را فرماندار آذربايجان قرار داده بود چنين نوشت :
و ان عملك ليس لك بطعمة و لكنه فى عنقك امانة (295) فرماندارى براى تو لقمه و وسيله آب و نان نيست بلكه امانتى است بر گردنت .
3 در حضور امام معصوم درباره شخص رياست طلبى سخن به ميان آمد، آن حضرت فرمود:
ما ذئبان ضاريان فى غنم قد تفرق رعاؤ ها باءضرّ فى دين المسلم من طلب الرياسة (296)
زيان دو گرگ به گله گوسفندى كه چوپانانش متفرق شده اند بيشتر از زيان رياست طلبى در دين مسلمان نيست .
بهلول فقيهى مبارز و حق پرست
وهب بن عمرو، مشهور به بهلول مجنون از خواص شاگردان امام صادق عليه السلام و از فقها و علماى برجسته و عارف كامل بود، نقل مى كنند هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسى ) مى خواست براى بغداد قاضى القضاة تعيين كند، با اصحاب خود در مورد شخص شايسته اى كه عهده دار منصب قضاوت گردد مشورت كرد همه گفتند: هيچ كس مانند بهلول شايستگى اين كار را ندارد.
هارون ، بهلول را طلبيد و به او گفت : اى فقيه هوشمند، مارا در مورد قضاوت يارى كن . بهلول گفت : من صلاحيت اين كار را ندارم .
هارون گفت : تمام مردم بغداد تو را براى اين كار شايسته مى دانند.
بهلول گفت : عجبا! من به خودم از آنها آگاهترم . وانگهى من يا راست مى گويم كه صلاحيت ندارم يا دروغ مى گويم ، از اين دو حال خارج نيست . اگر راست مى گويم پس صلاحيت ندارم ، و اگر دروغ مى گويم آدم دروغگو صلاحيت مقام قضاوت را نخواهد داشت !!.
گفتند: تو را آزاد نمى كنيم تا اينكه اين مقام را قبول كنى .
بهلول گفت : اكنون كه ناگزير هستم يك شب به من مهلت بدهيد در اين باره بينديشم . به او مهلت دادند. بهلول از آنجا بيرون آمد و آن شب را به سر برد. فرداى آن شب چوبى بلند به دست گرفت و خود را به ديوانگى زد و وارد بازار شد. مردم ديدند بهلول لباس و عبا و عمامه اش كج و معوج شده و چوبى به دست گرفته و سوار آن شده و فرياد مى زند: از جلو من رد شويد اسبم شما را لگد نزند...
مردم گفتند: حضرت بهلول ديوانه شده است !.
اين خبر به هارون رسيد، هارون گفت : ما جَنّ و لكن فَرّ بدينه منّا
((او ديوانه نشده بلكه به اين وسيله به خاطر دينش از ما فرار كرد.))
بهلول تا آخر عمر به همين وضع بسر برد تا مبادا طاغوت هاى عباسى او را به استخدام خود در آورند. او مى دانست كه قبول چنان رياستى زمينه جنايت ها و گناهان است براى نجات از آن ، خود را به ديوانگى زد.
توجيه و دليل تراشى 
توجيه و دليل تراشى براى گناه 
بدتر از گناه ، توجيه گناه و دليل تراشى براى آن است . مى توان گفت توجيه گناه يك نوع كلاه بردارى دينى است .
خداوند در قرآن مى فرمايد:
بَل الاِنسان عَلى نَفسِه بَصيرَة و لو اءلقى مَعاذِيره (297)
بلكه انسان ، خودش بر وضع خود آگاه است ، هر چند در ظاهر براى خود، عذرهايى بتراشد.
يعنى محكمه وجدان ، گنهكار را به دورويى و نيرنگ ، محكوم مى كند.
توجيه گناه ، گناه را عادى و جامعه را به انجام آن تشويق مى نمايد و زشت را زيبا جلوه مى دهد، توجيه گناه همان عذر بدتر از گناه است .
هيچ گناهى به سنگينى ((توجيه گناه )) نيست . زيرا گنهكار معترف ، غالباً در فكر توبه است ، ولى توجيه گر در فكر سرپوش نهادن بر گناه است كه نه تنها در صراط توبه نيست ، بلكه او را در گناه راسخ ‌تر و جرى تر مى نمايد.
توجيه گناه يك بيمارى و يك بلاى عمومى است كه به صورت هاى مختلف جلوه مى كند، و خواص و عوام را از صراط مستقيم ، منحرف مى نمايد و خطر بزرگ آن اين است كه راه هاى اصلاح را به روى گنهكار مى بندد و گاه واقعيت ها را در نظر او مسخ و دگرگون مى سازد.
مثلاً ترس خود را با توجيه احتياط، و ضعف نفس خود را با توجيه حيا، و حرص خود را به عنوان لزوم تامين زندگى ، و تن پرورى و كوتاهى هاى خود را به عنوان قضا و قدر توجيه مى كند، و براستى چه مصيبت و دردى رنج آورتر از اين كه انسان با تحريف مفاهيم ارزشمند اسلام با دست خود راه نجات را به روى خود ببندد؟!
توجيه گناه در حقيقت سرپوش گذاشتن روى گناه است ، تا گناه را براحتى و بدون مانعى انجام دهد مانند اينكه حق را كتمان مى كند و نام آن را تقيّه مى گذارد و يا براى رسيدن به هدف شوم خود به شخصى رشوه مى دهد و نام آن را هديه مى گذارد.
توجيه گناه يك نوع فريب دادن و اغفال خود و مسلمين است كه ظاهرى زيبنده و شرعى دارد و باطنى آلوده ، مثل كسانى كه مواد غذايى مى فروشند، و براى جلب مشترى روى آن را مواد خوب مى گذارند و درون آن را مواد بد.
امام باقر عليه السلام فرمود: روزى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در بازار مدينه عبور مى كرد، شخصى را ديد كه ميوه يا خرما مى فروشد، به او فرمود: به به ، چه ميوه هاى خوب و عالى . در همين لحظه خداوند به آن حضرت وحى كرد: زيرش را ببين ، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست در درون آن گذارد و مقدارى از آن بيرون آورد كه بسيار پست بود، به صاحب آن كالا فرمود:
ما اَراك الاّ و قد جَمعت خيانة و غشّاً لِلمُسلمين (298)
نمى بينم تو را جز اينكه ، خيانت و فريب مسلمانان را جمع كرده اى .
توجيه هاى گوناگون  
توجيهات براى انجام گناه ، گوناگون است ، برخى از آنان عبارتند از:
1 توجيهات عقيدتى .
2 توجيهات سياسى .
3 توجيهات اجتماعى .
4 توجيهات روانى .
5 توجيهات فرهنگى .
6 توجيهات اقتصادى .
7 توجيهات نظامى .
و توجيهات ديگر.
1 توجيهات عقيدتى  
اعتقاد به ((جبر و قضا و قدر)) يكى از توجيهات عقيدتى است . وقتى به گنهكار مى گويى : چرا گناه كردى ؟ چرا آلوده به مسكرات شدى ؟ در پاسخ مى گويد: شانس من اين بود، قضا و قدر من چنين بود، چه كنم پدران ما چنين كردند، ما هم چنين شديم ، عاقبت گرگ زاده گرگ شود، تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است ، مقدّر نبود من آدم نمازخوان باشم و امثال اين مطالب كه در گفتگوهاى روزانه بعضى از مردم ، بسيار شنيده مى شود، كه با اين گونه گفتار از انجام مسئوليت و وظيفه فرار مى كنند.
خداوند مى فرمايد: مشركان براى تبرئه خود چنين مى گويند:
لو شاء اللّه ما اءشركنا و لا آباؤ نا و لا حرّمنا من شيى (299)
اگر خدا مى خواست ، نه ما مشرك مى شديم و نه پدران ما و نه چيزى را تحريم مى كرديم .
به اين ترتيب ، گناه خود را به جبر، نسبت مى دهند. نظير اين مطلب در آيه 35 سوره نحل و 20 سوره زخرف آمده است ، كه مشركان قايل به جبر بودند و در پوشش جبر، به گناه خود ادامه مى دادند؛
و قالوا لَو شاء الرّحمن ما عَبَدناهم (300)
آنان گفتند اگر خدا مى خواست ، ما آنها (بت ها) را پرستش نمى كرديم .
خداوند در باره ى پندار آنها مى گويد:
اِنْ هم الاّ يَخرُصون
آنها جز دروغ ، چيزى نمى گويند.
توجيه يزيدبن معاويه
هنگامى كه سر مقدس امام حسين عليه السلام را در شام نزد يزيدبن معاويه گذاردند، يزيد شعرى خواند و سپس به حاضران رو كرد و گفت :...
صاحب اين سر مى گفت : من براى حكومت كردن از يزيد بهترم ، گويا اين آيه را نخوانده بود كه خداوند مى فرمايد:
قل الّلهُم مالِك المُلك تُوتِى المُلك مَن تَشاء و تَنزع المُلك ممّن تشاء و تُعِزُّ من تشاء و تُذلُّ من تشاء...
بگو خدايا مالك حكومت ها تويى ، تو هستى كه به هر كس بخواهى حكومت مى بخشى و از هر كس بخواهى حكومت را مى گيرى ، هر كس را بخواهى عزت مى دهى و به هر كسى بخواهى ذلت .....(301)
به اين ترتيب ، يزيد خونخوار، بزرگترين جنايت را انجام مى دهد و بعد مى گويد: خدا چنين خواست كه ما عزيز شويم و دشمن ما ذليل گردد، و اين گونه بر روى جنايت خود سرپوش مى گذارد و براى توجيه اعمال ننگين خود به سفسطه و جبر متوسل مى گردد.
0 نگاهى به مساله جبر و اختيار
موضوع جبر و اختيار يك مساله سابقه دار است و بحث هاى فراوان دارد، ولى آنچه در اينجا مى توان گفت اين است كه : وجداناً ما در انتخاب آزاد هستيم . حركت دست ما با حركت قلب ما يكسان نيست . حركت قلب از روى اختيار ما نيست ولى حركت دست ما به اختيار ما است ((مسلوب الارادة )) نيستيم .
به عنوان مثال : لوله كشى شهرى را در نظر بگيريد، لوله از خيابان هاى 45 مترى وارد خيابان هاى سى مترى و سپس ده مترى و سپس وارد كوچه شش مترى و چهار مترى و سرانجام وارد كوچه بن بست دو مترى و يك مترى مى گردد و وارد خانه مى شود، و شيرى به لوله كنار حوض وصل مى گردد، لوله كشى و لوله هاى خيابان و كوچه ها در دست ما نيست ، ولى اين شير در اختيار ماست باز كنيم ، نيمه باز كنيم يا ببنديم . ابر و باد و مه و خورشيد و فلك ، در اختيار ما نيست ، ولى نان در آوردن و خوردن در اختيار ماست . نه جبر درست است كه بگوييم ما اراده نداريم ، و نه تفويض ‍ درست است كه بگوييم همه چيز در اختيار ماست ، همانند مثال فوق كه لوله كشى ها در اختيار من نيست ولى شير آب در اختيار من است .(302)
به قول مولوى در مورد شخصى كه برخلاف وجدان ، خود را مسلوب الارادة فرض مى كند، مى گويد:
آن يكى بر رفت بالاى درخت
مى فشاند او ميوه را دزدانه سخت
صاحب باغ آمد و گفت :اى دنى
از خدا شرمت بگو چه مى كنى
گفت از باغ خدا بنده خدا
مى خورد خرما كه حق كردش عطا
پس به بستش سخت آن دم بردرخت
مى زدش بر پشت و پهلو چوب سخت
گفت آخر از خدا شرمى بدار
مى كشى اين بى گنه را زار زار
گفت كز چوب خدا اين بنده اش
مى زند بر پشت ديگر بنده خوش
چوب حق و پشت و پهلو آن او
من غلام و آلت فرمان او
گفت توبه كردم از جبر اى عيار
اختيار است اختيار است اختيار(303)
در مورد وجدانى بودن اختيار و اراده مى گويد:
اينكه فردا اين كنم يا آن كنم
اين دليل اختيار است اى صنم
0 دلائل آزادى اراده
1 ترديد؛ اينكه ما در مورد چيزى شك مى كنيم كه انجام دهيم يا نه دليل آزادى اراده ما است .
2 پشيمانى ؛ اينكه ما در كارى كه كرده ايم پشيمانيم دليل آزادى اختيار ما است وگرنه پشيمان نمى شديم .
3 تاءديب ؛ ادب كردن دليل آن است كه شخص قابل ادب هست و قابليت دليل آزادى اراده مى باشد.
4 انتقاد؛ اينكه از كارهاى همديگر انتقاد مى كنيم ، دليل آزادى اراده است ، چرا مثلاً از درخت گردو انتقاد نمى كنيم ، چون او آزادى ندارد.
بنابراين براى فرار از مسئوليت ، گناه را بر گردن جبر نگذاريم .
2 توجيهات سياسى  
توجيهات سياسى نيز فراوان است يكى از آنها اينكه مى گويند: شان روحانى اجل از اين است كه در سياست دخالت كند اين توجيه را مى كنند تا روحانيون خوب را منزوى نمايند و خود بر خر مُراد سوار شوند و به فساد و تباهى خود ادامه دهند.
در زمان شاه بعضى از ماموران براى سرپوش نهادن بر گناه خود مى گفتند: ((المامور معذور))، مامور معذور است . با اين توجيه به هر كار غلطى دست مى زدند.
حتى يكى از آن ماموران در توجيه كار ناشايسته خود مى گفت : اگر ما مردم را تحت فشار قرار ندهيم ، حقوقى كه دريافت مى داريم براى ما شرعاً اشكال دارد!!
به منافق تروريست مى گويند: چرا آيت اللّه اشرفى را كشتى ؟ مى گويد: سازمان دستور داده بود!. با اين جمله جنايت شنيع خود را توجيه مى كند.
اين همان است كه در قرآن آمده :
و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلونا السبيلا(304)
كافران در دوزخ مى گويند: خدايا ما از رؤ سا و بزرگان خود اطاعت كرديم و آنها ما را گمراه ساختند.
اما اين توجيهات هرگز در درگاه خدا پذيرفته نمى شود.
گاهى شنيده مى شود بعضى با ذكر اين جمله كه طبيعت انقلاب اين اقتضا را دارد، برخى از كوتاهى هاى عمدى را توجيه مى كنند، درست است كه طبيعت انقلاب موجب بعضى از ناهموارى ها است ولى نه به اين شكل توجيه كنندى اعمال خلاف بعضى مسئولين باشد.
0 توجيه بنيان گذاران مسجد ضرار
از حوادث معروف زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ماجراى مسجد ضرار است كه جمعى از منافقين مدينه در نزديك مسجد قبا مسجدى ساختند تا وانمود كنند كه طرفدار اسلام هستند و حتى براى گسترش ‍ اسلام مسجد مى سازند ولى هدفشان اين بود تا زير پوشش مسجد تفرقه افكنى كنند و با حكومت اسلام مخالفت نمايند. آنها به حضور رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمده و توطئه خود را چنين توجيه كردند:
محل سكونت قبيله بنى سالم تا مسجد النبى دور است ، ما قصد داريم براى پيرمردان از كار افتاده و ناتوانان بيمار، مسجدى بسازيم كه در آن نماز بگذارند و ساير مردم در شب هاى بارانى كه قدرت آمدن به مسجد شما را ندارند، در اين مسجد جمع شوند و نماز بخوانند و مراسم مذهبى خود را انجام دهند.
آنها حتى سوگند ياد كردند كه نظرى جز نيكى و خدمت ندارند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها اجازه داد. جريان جنگ تبوك (سال نهم هجرت ) پيش آمد و رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله عازم تبوك شد. هنگام بازگشت هنوز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به دروازه شهر نرسيده بود، منافقين توطئه گر، خود را به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله رسانده و از آن حضرت خواستند كه به آن مسجد بيايد و آن را افتتاح كند، و در آن نماز بگزارد، تا مسجد بودن آن مركز رسميت يابد.
در اين هنگام جبرئيل بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شد و آيات 107 تا110 سوره توبه را نازل كرد؛
والّذين اتّخذوا مَسجدا ضِراراً و كفراً و تَفريقاً بينَ المؤ منين و إ رصاداً لِمَن حارب اللّه و رسوله من قَبل و لِيحلفنّ إ ن اءردنا الا الحُسنى و اللّه يَشهد انّهم لَكاذبون
آنها كسانى هستند كه مسجدى ساختند براى زيان (به مسلمين ) و (تقويت ) كفر، و تفرقه ميان مؤ منان و كمينگاه براى كسى كه با خدا و پيامبرش از قبل مبارزه كرده بود، آنها سوگند ياد مى كنند كه نظرى جز نيكى (و خدمت ) نداشته ايم ، اما خداوند گواهى مى دهد كه آنها دروغگو هستند.
به اين ترتيب آن مسجد به عنوان مسجد ضرار معرفى گرديد.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد آن مركز به ظاهر مسجد را سوزاندند و ويران كردند، و محل آن را مركز ريختن زباله هاى مدينه قرار دادند و غائله توطئه آن منافقان توجيه گر و دروغ ساز، پايان يافت .
آرى ! آنها با توجيه (ساختن مسجد براى بيماران ، ناتوانان ، همسايگان مسجد در شب هاى بارانى و..) و تحت ستار اين گفتار زيبانما مى خواستند به بزرگترين جنايت ، يعنى تفرقه بين مسلمين دست بزنند، و اساس ‍ حكومت اسلامى را مورد هجوم قرار دهند، كه دستور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و هشيارى مسلمين بزودى آنها را رسوا كرد، و مسجدشان را مسجد ضرار و كفر معرفى و خود آنها را دروغگو و توجيه گر معرفى نمود.(305)
نشانه ى فتنه انگيزان
رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله با على عليه السلام سخن مى گفت تا اينكه فرمود:
از نشانه هاى فتنه انگيزان اين است كه : حرام خدا را با شبهه هاى دورغين ، حلال مى شمرند، شراب را به نام نبيذ (آب كشمش ) رشوه را به نام هديه ، و ربا را به نام تجارت ، حلال مى نمايند يعنى با اين توجيهات ظاهر نما، بر روى گناهان بزرگ سرپوش مى نهند.
0 على عليه السلام در برابر توجيه گر بزرگ
اشعث بن قيس از سران كينه توز منافقان بود، او براى اينكه به فكر خام خود، در دستگاه حكومت اميرمؤ منان على عليه السلام نفوذ كند، نيمه شب ظرفى سرپوشيده را پر از حلواى خوش طعم و لذيذ كرد و به در خانه على عليه السلام آورد و بنام هديه به على عليه السلام داد، با آنكه در حقيقت رشوه بود، اما او تحت پوشش هديه ، مرتكب گناه رشوه شد.
امام على عليه السلام مى فرمايد: وقتى اشعث آن حلوا را آورد من از آن به قدرى متنفر شدم ، كه گويى آن را با آب دهان مار خمير كرده بودند، به او گفتم : اصلة ام زكاة ام صدقة ...
آيا هديه است يا زكات و يا صدقه ؟ زكات و صدقه كه بر ما حرام است .
او گفت : لا ذا و لا ذاك و لكنها هدية
((نه زكات است و نه صدقه ، بلكه هديه است .))
به او گفتم : آيا از طريق دين خدا (با توجيه گرى ) وارد شده اى كه مرا فريب دهى ؟ يا ديوانه شده اى و هذيان مى گويى ؟
و اللّه لَو اُعطيتُ الاَقاليم السّبعَة بما تحت اَفلاكها على ان اعصىَ اللّه فى نملة اَسلبها جلب شَعيرة ما فَعلتُه (306)
به خدا سوگند اگر اقليم هاى هفتگانه را با آنچه در زير آسمان ها است به من دهند، كه خداوند را بر گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى ، نافرمانى كنم ، هرگز نخواهم كرد. و اين دنياى شما از برگ جويده اى كه به دهان ملخى باشد نزد من خوارتر وبى ارزش تر است .
اين است موضعگيرى سخت اميرمؤ منان على عليه السلام در برابر منافقى كه رشوه آورده بود و مى خواست به نام هديه و با ستار توجيه به على عليه السلام بدهد، و آن حضرت آنگونه او را طرد كرد، و رشوه ى هديه نمايش را به خودش برگرداند.
در جريان جنگ صفين كه بين سپاه على عليه السلام و سپاه معاويه در گرفت و 18 ماه طول كشيد، عمّار ياسر صحابى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جزء سپاه اميرمؤ منان على عليه السلام بود. مسلمانان همه مى دانستند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عمار فرمود:
تقتلك الفئة الباغية
گروه ستمگر و متجاوز تو را مى كشند.
عمار در جنگ صفين به شهادت رسيد، و براى آنان كه در شك و ترديد بودند، ثابت شد كه معاويه و پيروانش جمعيت ستمگر و ياغى را تشكيل مى دهند، زيرا آنها عمار ياسر را كشتند.
معاويه حيله گر به غلط اندازى و توجيه پرداخت و اعلام كرد كه على عليه السلام عمار ياسر را كشته است زيرا على عليه السلام او را به ميدان جنگ فرستاده و سبب كشتن او شده است . و با اين توجيه گرى گروهى را فريب داده و اغفال كرد.
وقتى كه على عليه السلام از اين توطئه با خبر شد در پاسخ اين غلط اندازى فرمود: اگر سخن معاويه درست باشد پس حضرت حمزه را پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كشته است زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله او را به ميدان فرستاد.
عبدالله پسر عمروعاص همين پاسخ را به معاويه گفت . معاويه به قدرى خشمگين گرديد كه به عمروعاص گفت : فرزند احمق خود را از اين مجلس بيرون كن .
با اينكه كشته شدن عمار ياسر روحيه سپاه معاويه را تضعيف كرده بود و آنها از اينكه عمار را كشته اند شرمنده بودند و احساس شرمندگى مى كردند ولى همين غلط اندازى و توجيه معاويه و دستيارانش سپاه او را چنان اغفال نمود كه سپاهيان او از خيمه هاى خود بيرون آمدند و فرياد مى زدند، عمار را آن كسى كشته است كه با خود به ميدان آورده است .(307)
توجيه خونخواران تاريخ
در زمان هاى قديم (مثل زمان حضرت آدم عليه السلام ) رسم بود كه هر كسى قربانى خود را سر كوهى مى گذاشت اگر آتشى مى آمد و آنرا مى سوزاند دليل قبولى قربانى بود و گرنه دليل رد قربانى اوبود.
حجاج بن يوسف ثقفى استاندار خونخوار عبدالملك در عراق از جنايتكاران بى نظير تاريخ بود. او در جنگ با مخالفان خود، وقتى كه مخالفان به مسجد الحرام و كعبه پناهنده شدند، به حرمت كعبه توجه نكرد و با منجنيقى كه نصب كرده بود كعبه را ويران نمود.
مى نويسند: صاعقه اى آمد و آن منجنيق را سوزانيد. سپاهيان حجاج از اين پيش آمد ترسيدند، و از تيراندازى به كعبه خوددارى نمودند.
حجاج به آنها گفت : اين صاعقه دليل محكوميت شما نيست بلكه همان آتشى است كه بر قربانى وارد مى شود و آن را مى سوزاند و نشان قبولى آن است . بنابراين آن صاعقه دليل حقانيت شما است و به اين ترتيب جنايت خود را توجيه كرد.(308)
0 توجيه خائنانه ى هارون الرشيد
يكى از توجيهات سياسى كه در طول تاريخ ، مكرر مورد استفاده زورمندان جنايتكار بوده ، حفظ امنيت است . مانند اينكه اكنون آمريكاى جنايتكار به نام حفظ امنيت منطقه ، چنگال استعمار و استكبار خود را بر منطقه خاورميانه پهن كرده و مرتكب قتل و جنايت و ستم مى شود، و در همه جا مى گويد: حفظ امنيت منطقه لازم است .
هارون الرشيد پنجمين طاغوت عباسى ، از بغداد به مكه و از آنجا به مدينه رفت و تصميم گرفت امام كاظم عليه السلام را دستگير و زندانى كند. هارون كنار قبر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و اين جنايت بزرگ خود را چنين توجيه كرد:
يا رسول اللّه إ نّى اءعتذر اِليكَ مِن شيى اُريدُ اءن اَفعَله اُريد اءن اَحبس ‍ موسى بن جعفر فإ نّه يُريد التشتّت بين اُمّتك و سفك دماؤ ها
((اى رسول خدا! من از تو معذرت مى خواهم از كارى كه مى خواهم انجام دهم ، مى خواهم موسى بن جعفر عليهما السلام را به زندان اندازم زيرا او مى خواهد ميان امت تو دودستگى ايجاد كند و خون آنان را بريزد.))
سپس حضرت را به زنجير بست و به سوى بغداد و سپس بصره فرستاد و زندانى كرد.(309)
به اين ترتيب مى بينيم هارون با توجيه حفظ امنيت ، به جنايت بزرگ و فراموش نشدنى دست زد.
0 توجيه شهادت امام حسين عليه السلام
در مورد شهادت امام حسين عليه السلام از توجيهات معروف دشمن اين بود كه : حسين بن على عليهما السلام از دين جدش خارج شده و مى خواهد شقّ عصاى مسلمين كند. يعنى اختلاف اندازى كند.
عمر سعد با توجيه اينكه : براى صلح مى روم به بزرگترين جنايت دست يازيد. يكى از ياران او در كربلا بعد از شهادت امام مشغول غارت اموال اهلبيت عليهم السلام بود ولى گريه مى كرد!!.
كودكى از فرزندان امام به او فرمود: چرا گريه مى كنى ؟ گفت : به خاطر جنايت و غارتى كه مى كنم ، كودك فرمود، بنابراين از اين خلاف دست بردار. او در پاسخ گفت :
اءخاف اءن ياءخذه غيرى
((مى ترسم اين زيور را شخص ديگرى بربايد)).(310)

 

next page

fehrest page

back page