3 توجيهات اجتماعى
گاهى شخصى گناه مى كند و آن را تقصير
جامعه مى گذارد كه رسم چنين بود و اگر غير از اين مى كردم زشت مى شد.
خواهى نشوى رسوا، همرنگ جماعت شو، زدند و ما هم رقصيديم . همه دارند
اين كار را مى كنند، من هم يكى از آنها، انسان كه نمى تواند از جامعه
جدا باشد و تافته جدا بافته گردد. و امثال اينها كه در رفتار و گفتار
روزانه بعضى وجود دارد. البته اين گونه توجيهات در زمان هاى سابق هم
بوده است ؛
قوم شعيب عليه السلام به بت پرستى و خرافات و كم فروشى و رباخوارى و...
ادامه مى دادند، حضرت شعيب آنها را به سوى خدا دعوت مى كرد و از آلودگى
هاى گناه برحذر مى داشت .
آنها در برابر منطق شعيب عليه السلام از روى مسخره مى گفتند:
قالوا يا شعيب اَصلوتك تَاءمرك اءن نَترك ما
يَعبد آباؤ نا
اى شعيب ! آيا نمازت به تو دستور مى دهد كه ما
آنچه را پدرانمان مى پرستيدند، ترك كنيم ؟
قوم گنهكار شعيب عليه السلام با توجيهِ پيروى از سنت نياكان به گناه
خود ادامه مى دادند.
فرعون در اوج اقتدار بود، و جامعه اى كه او به وجود آورده بود، سراسر
سانسور و اختناق و محيطى فاسد بود. اكثر مردم با توجيه
((خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو))،
از فرعون اطاعت مى كردند. ولى حضرت آسيه زن فرعون مرعوب جَوّ و محيط و
جامعه فاسد نشد و با اراده اى قوى ، ايمان خود را حفظ كرد. اما به عكس
افراد زبون و سست عنصرى مانند زن حضرت نوح و پسر او و همچنين زن لوط
آنچنان در كام جامعه حل شدند كه دعوت حضرت نوح و لوط عليهما السلام را
به استهزا گرفتند و با آنها مخالفت نمودند.(311)
پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و على عليه السلام دشمنان بسيار
داشتند، زيرا هرگز سنت هاى غلط جامعه ى خود را امضا نكردند و در سخت
ترين شرايط با جامعه ى فاسد مبارزه كردند. بنابراين نبايد مرعوب رسم ،
سنت و فشار جامعه ، قرار گرفت ، زيرا بعضى آداب و رسوم و سنت هاى جامعه
، غلط است كه نه تنها نبايد قبول نمود بلكه بايد با آنها مبارزه كرد.
4 توجيهات روانى
گاهى بعضى از حالات روحى ، روانى وسيله ى توجيه گناه قرار مى
گيرد. مانند:
1 ياس و نااميدى ، مى گويد: ما ديگر در گناه غرق شده ايم ، آب كه از سر
گذشت چه يك وجب چه صد وجب . ديگر اميد نجات نيست . يا مانند اينكه كسى
كه سن و سالى از او گذشته و هنوز قرائت نماز را نمى داند، به او مى
گويى بيا و قرائت نماز را ياد بگير، مى گويد: از ما ديگر گذشته من بى
سواد هستم ، نمى توانم ياد بگيرم .
2 عادت به گناه ، مثلاً به سيگار و ترياك عادت كرده ، مى گويد: من ديگر
نمى توانم ترك آن كنم . اگر روزى هزار تومان به او بدهى تا سيگار را
ترك بكند، ترك مى كند، تا صد روز هم اگر روزى هزار تومان به او بدهى
سيگار نمى كشد و اين دليل بر آنست كه اگر اراده كند، مى تواند ترك كند.
در عين حال خود را مسلوب الاراده فرض مى كند و گناه خود را به توجيهِ
عادت كرده ام ، ادامه مى دهد.
3 خجالت بى جا، مى گويى نهى از منكر واجب است و ترك آن حرام و گناه مى
باشد، چرا فلانى را نهى از منكر نمى كنى ؟ مى گويد: خجالت كشيدم ،
نخواستم رنجيده خاطر شود.
4 عقده اى شدن ، مى گويى بچه ات را تربيت كن ، نگذار ولگرد شود، مى
گويد: اگر او را كنترل كنم مى ترسم عقده اى شود. و با اين توجيه از
مسئوليت تربيت بچه شانه خالى مى كند.
5 مزاح و شوخى ، مسخره مى كند كه از گناهان زشت است ، ولى مى گويد:
شوخى كردم و با اين توجيهِ شوخى كردم ، گناه خود را مى شويد.
6 مى گويى پدرت يا برادرت راه كفر مى رود، آنها را به دوستى نگير. مى
گويد: پدر است ، برادر است ، مگر مى شود آنها را ترك كرد!؟
و از اين قبيل بهانه ها كه در گفتار و رفتار روزانه ديده و شنيده مى
شود. قرآن در ردّ اينگونه توجيهات خوددرآورده و وسوسه گر، مى فرمايد:
قل اِن كان آباؤُكم و أ بناؤُكم و اِخوانُكم و
اَزواجُكم و عَشيرتُكم و اموالٌ اقترفتُمُوها و تِجارَةً تَخشَونَ
كسادها و مساكن تَرضَونها اَحبُّ اليكم من اللّه و رسولِه و جِهاد فى
سبيلهِ فَتَربَّصوا حتّى يَاتى اللّه بِاَمرِه و اللّه لا يَهدِى
الْقَوم الفاسِقين
(312)
بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و
طايفه ى شما و اموالى كه بدست آورده ايد، و تجارتى كه از كسادش بيم
داريد، و مسكن هاى مورد علاقه ى شما، در نظرتان از خدا و پيامبرش و
جهاد در راهش محبوبتر است ، در انتظار اين باشيد كه خداوند عذابش را بر
شما نازل كند و خداوند جمعيت گنهكار را هدايت نمى كند.
7 بعضى گنهكاران ، نخست گناه را جايز مى كنند و سپس آن را انجام مى
دهند، مثلاً با توجيهِ غيبتش نباشد، غيبت مى كنند و يا شخصى را طورى
معرفى مى كنند كه غيبتش جايز است ، سپس تحت اين پوشش او را غيبت مى
كنند.
نقل مى كنند: مرحوم آيت اللّه العظمى سيد محمد حجّت قدس سره (صاحب
مدرسه حجتيه قم ) گفته بود، از آنها كه غيبت مرا كرده اند، مى گذرم ولى
غيبت بعضى از طلاب را نمى بخشم . زيرا آنها اوّل مى گويند غيبتش جايز
است بعد مرا غيبت مى كنند.
ريشه ى اين گونه توجيهات آن است كه انسان گنهكار مى خواهد، جلو راهش
باز باشد و بدون هرگونه مسئوليتى گناه كند، و آزادانه به هر گونه
هوسرانى دست يازد.
مثلاً اعتقاد به معاد و حساب و كتاب روز قيامت ، يكى از عوامل
بازدارنده گناه است ، انسان توجيه گر براى اينكه آزادانه گناه كند، به
انكار معاد برمى خيزد و در برابر دلايل استوار اثبات معاد، به هر دسيسه
اى متوسل مى شود.
چنانكه در قرآن مى خوانيم :
بل يُريدُ الاِنسانُ لِيَفجُر اَمامَه يَسئَلُ
اَيّانَ يوم القيامة
(313) انسان منكر معاد (در برابر
دليل هاى روشن ) مى خواهد آزاد باشد و گناه كند، (از اين رو) مى پرسد
قيامت كى خواهد بود!؟
8 افشاگرى ، يكى از توجيهات گناه است كه گاهى تحت پوشش آن گناه بزرگ
آبروريزى ، صورت مى گيرد. البته افشاگرى در جاى خود درست است ، آنها را
كه وجودشان در جامعه خطرناك است و منتظر فرصت و توطئه هستند، بايد افشا
كرد ولى نه اينكه با توجيه افشاگرى گناهان پوشيده ى افراد محترم را فاش
ساخت و آبروى آنها را ريخت .
5 توجيهات فرهنگى
يكى از توجيهاتى كه روى گناه را مى پوشاند و گنهكار را در گناهش
، گستاخ مى كند، توجيهات فرهنگى است مانند اينكه :
1 بى سواد بودم و نمى دانستم . اين توجيه نيز از توجيهات بى اساس است
چرا كه خداوند از يكسو به انسان عقل و فطرت و وجدان داده كه چراغ هاى
درونى او هستند و گناه را از غير گناه به او مى فهمانند و از سوى ديگر
پيامبران و امامان و اولياى خدا حجت را بر او تمام كرده اند و راه و
چاره را به او نشان داده اند و او خودش سستى و كندى كرده و به راه راست
نرفته است .
در قرآن در سوره انعام مى خوانيم :
قُل لِلّه الحُجّة البالِغة
(314)
بگو براى خدا دليل رسا و قاطع است .
شخصى از امام صادق عليه السلام پرسيد: تفسير اين آيه چيست ؟
آن حضرت در پاسخ فرمود:
خداوند در روز قيامت به بنده خود مى گويد: اى بنده من ! آيا مى دانستى
؟ (و گناه كردى ) اگر بگويد: آرى مى فرمايد: چرا آنچه مى دانستى ، عمل
نكردى ؟ و اگر بگويد: نمى دانستم ، مى گويد: چرا ياد نگرفتى ، تا عمل
كنى ؟
در اين وقت او در برابر بازخواست خدا، فرومى ماند، اين است حجت بالغه ى
خدا.(315)
نتيجه اينكه : با توجيهِ بى سواد بودم و نفهميدم ، نمى توان از زير بار
مسئوليت فرار كرد و با آن همه چراغ ، بيراهه رفتن نتيجه اش به چاه
مجازات افتادن است .
2 يكى از توجيهات فرهنگى افتخار به نژاد است . افرادى به اتكاى حسب و
نسب خود، گناه مى كنند، مثلاً با مؤ منى نزاع كرده و قهر نموده و وقتى
او را دعوت به اصلاح مى كنى ، در پاسخ مى گويد: من با اين موقعيت و
پرستيژِ خانوادگى بيايم و با فلان كس آشتى كنم ؟ ((تحقيرِ
مؤ من )) كه از گناهان بزرگ است را انجام
مى دهد، بخاطر اينكه خودش در يك خاندان اشرافى بوده است . چنانكه در
صدر اسلام مشركان متكبر افرادى چون بلال و صهيب و جويبر را كه به اسلام
گرويده بودند، اراذل مى خواندند و بعضى از سران مسلمان نما، سلمان را
تحقير مى كردند.
شيطان كه مطرود درگاه خدا شد، به نژاد خود افتخار كرد، و همين باعث
گرديد كه از فرمان خدا در مورد سجده آدم سرپيچى نمود؛
قالَ ما مَنَعَك اَلاّ تَسجُد اِذ اَمرتُك قالَ
اَنَا خيرٌ مِنه خَلقتَنى من نار و خَلقتَه من طِين
(316)
خداوند به شيطان فرمود: چه چيز مانع شد كه سجده
كنى در آن هنگام كه به تو فرمان دادم ؟ گفت : من از او بهترم مرا از
آتش آفريده اى و او را از خاك .
آنانكه معيار برترى را نژاد و حسب و نسب مى دانند، در حقيقت از شيطان
پيروى مى كنند، زيرا خداوند معيار برترى را به تقوا و دورى از گناه مى
داند نه نژاد و حسب و نسب .
تعصب هاى غلط را نيز مى توان از اين مقوله شمرد. در زمان جاهليت دختران
را با كمال بى رحمى زنده بگور مى كردند. حتى اگر دختر بزرگ شده و به حد
بلوغ رسيده بود، باز او را زنده بگور مى كردند.
منطقشان اين بود كه : ممكن است جنگى بشود و دختر را اسير كنند و ببرند
و آن دختر در قبيله اى ديگر داراى فرزند شود(317)
با همين توجيه بى اساس هزاران دختر بى گناه را فجيعانه مى كشتند و
گودالى حفر كرده و آنها را زنده در آن انداخته و به رويشان خاك مى
ريختند. به آه و ناله و گريه آنان ، رحم نمى كردند.
آرى ! گاهى توجيه گناه ، آنچنان گناه را عادى و همگانى مى كند، كه عمل
شنيعى به عنوان سنت عمومى اجرا مى شود. و بقدرى افكار را مسخ مى كند كه
وقتى مى شنيدند خدا دختر به آنها داده صورتشان از شدت شرم سياه مى شد و
به اين فكر مى افتادند كه او را مخفيانه نگه دارند تا در خاك پنهان
سازند. چنانكه اين مطلب از آيه 58 سوره ى نحل و 17 زخرف استفاده مى
شود.
3 از توجيهات فرهنگى كج فهمى است ، به زن مى گويى حجابت را حفظ كن ، و
به مرد مى گويى چشم چرانى نكن ، در پاسخ مى گويند: برو بابا قلبت پاك
باشد!. به خيال اينكه قلب پاك كافى است ، و به عمل خود توجه ندارند.
مى گويى زن و مرد در عروسى با هم مخلوط نباشند. در جواب مى گويد: ما با
هم خواهر و برادريم !، و به همين منوال گناهانى انجام مى دهند. و يا
توجيهاتى مانند: فلان حرام مانعى ندارد چون عروسى است ، مهمانى است ،
جوانى است ، عيد است ، بچه است ، بگذار هر كارى مى كند بكند و مانند
اين توجيهات كه بر اثر كج فهمى است ، خيال مى كند عروسى و مهمانى و...
حرام خدا را حلال مى كند.
گاهى مى گويد: من سوگند ياد كرده ام با فلانى قهر باشم ، يا مى گويد
سوگند ياد كرده ام كه ديگر واسطه ازداوج بين افراد نشوم ، چون در يك
موردى مثلاً بد شده است . اين سوگندها، غلط است ، زيرا متعلق سوگند
بايد ترجيح داشته باشد يعنى وجودش بهتر از عدمش باشد.
اگر كسى سوگند ياد كند كه سيگار بكشد، سوگندش غلط است ، ولى اگر سوگند
ياد كند كه سيگار نكشد، در اين صورت سوگندش درست است . زيرا ترك سيگار
بهتر از كشيدن سيگار است .
در آستانه ى پيروزى انقلاب اسلامى عده اى از سران ارتش رژيم ستم شاهى
پرسيده بودند، ما قسم خورده ايم كه از شاه حمايت كنيم ، امام خمينى قدس
سره فرمودند: ((سوگند شما از نخست باطل
بوده است .))
به هر حال گناهانى نيز بر اثر توجيهاتى كه از كج فهمى نشات گرفته در
جامعه انجام مى شود.
0 برخورد امام صادق عليه السلام با يك توجيه گر
امام صادق عليه السلام درباره ى ((هدايت
و صراط مستقيم )) سخن مى گفت ، تا اينكه
فرمود: كسى كه از هوس هاى نفسانى پيروى كند و خودراءى باشد، همچون آن
شخص است كه شنيدم افراد تهى مغز و نادان به او احترام شايانى مى كنند،
و از فضايل او مى گويند، آنقدر از فضايل او گفتند كه مشتاق ديدار او
شدم ، تصميم گرفتم كه به طور ناشناس او را از نزديك ببينم و كارهايش را
بسنجم و به درجات عالى مقام معنوى او آگاه گردم . به دنبال او رفتم ،
از دور ديدم جمعيت بسيارى از عوام جاهل و خشك مغز به او مجذوب و خيره
شده اند، سر و صورتم را پوشاندم كه كسى مرا نشناسد نزديك او رفتم و
كاملاً روش مردم و آن شخص را تحت نظر گرفتم ديدم آن شخص همواره با
نيرنگ هاى خود آن عوام را مى فريبد.
تا اين كه او از مردم جدا شد و مردم هم پراكنده شدند و دنبال كار خود
رفتند. ولى من به صورت ناشناس به دنبال آن شخص فريبكار حركت كردم و او
را تحت نظر گرفتم ديدم به يك نانوايى رسيد نانوا را غافل كرد و دو عدد
نان برداشت ، با خود گفتم شايد آن دو نان را خريدارى نمود.
سپس از آنجا گذشت و به انار فروشى رسيد و او را سرگرم حرف هاى خود كرد
وقتى كه او غافل گرديد، دو عدد انار دزديد.
من از اين كار او تعجب كردم در عين حال گفتم شايد آن دو انار را خريده
باشد، ولى با خود گفتم : منظورش از اين كار چيست ؟ او از آنجا رفت و من
به دنبالش ، بطورى كه نفهمد رفتم . ديدم او به بيمارى رسيد دو نان و دو
انار را نزد او گذاشت و از آنجا رفت و من هم به دنبالش حركت كردم تا
اينكه ديدم او در بيابان به يك آلونك وارد شد. نزد او رفتم و به او
گفتم : اى بنده خدا! آوازه تو را شنيدم مردم از تو تعريف مى كردند،
مشتاق ديدارت شدم امروز تو را يافتم . و تحت نظر گرفتم ، ولى كارهايى
از تو ديدم كه قلبم را پريشان كرد، سؤ الى دارم ، جوابش را بده ، بلكه
قلبم آرام گيرد. گفت : سؤ ال تو چيست ؟
گفتم : ديدم به نانوايى رفتى و دو نان برداشتى و سپس به انارفروشى رفتى
و دو عدد انار دزديدى !!
به من گفت : قبل از هر چيز بگو بدانم تو كيستى ؟
گفتم : يكى از فرزندان آدم عليه السلام هستم و از امت رسول خدا صلّى
اللّه عليه و آله مى باشم . گفت : توضيح بده كه تو كيستى ؟ و از كدام
خاندان هستى ؟.
گفتم : مردى از خاندان نبوت هستم ؟
گفت : در كجا سكونت دارى . گفتم : در مدينه .
گفت : شايد تو همان جعفربن محمد باشى ؟ گفتم : آرى .
معترضانه به من گفت : حسب و نسب و بستگى تو به خاندان نبوت ، هيچ سودى
به حال تو نخواهد داشت . چرا كه علم به معارف جد و پدرت را ترك كرده اى
و آنچه را كه لازم است ستوده شود، به آن ناآگاه مى باشى .
گفتم : آن چيست (كه به آن جاهل هستم و بى احترامى كرده ام ؟)
گفت : آن ، قرآن كتاب خداست .
گفتم : به كجاى قرآن ناآگاهم ؟!!
گفت : توجه به اين آيه ندارى كه خداوند مى فرمايد:
مَن جاءَ بِالحَسنَة فَلَه عَشرُ اَمثالِها، و
مَن جاءَ بِالسَّيّئة فَلا يُجزى الاّ مِثلَها(318)
هر كس كار نيكى بياورد ده برابر آن پاداش خواهد
داشت و هر كس كار بدى بياورد جز به مقدار آن كيفر نخواهد ديد.
من دو عدد نان و دو عدد انار دزدى كردم مطابق اين آيه جمعاً چهار گناه
انجام دادم و وقتى آن نان و انارها را به فقير صدقه دادم ، براى هر
صدقه ده پاداش به من مى رسد، بنابراين چهل پاداش به من رسيد، چهار گناه
را از چهل كم مى كنم ، 36 ثواب براى من خواهد ماند!!.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: وقتى كه اين سخن را از او شنيدم گفتم
:
ثَكَلتكَ اُمّك اَنتَ الجاهِل بِكتابِ اللّه ،
اَما سَمِعتَ انّه عزّوجلّ يَقول : اِنّما يَتَقبّلُ اللّه مِنَ
المُتّقين
(319)
مادرت به عزايت بنشيند، اين تو هستى كه به
دستورات قرآن جاهل هستى ، آيا نشنيده اى كه خداوند در قرآن مى فرمايد:
بى گمان خداوند، عمل افراد پرهيزكار را مى پذيرد.
آنطور كه تو توجيه مى كنى درست نيست بلكه حقيقت اين است كه تو دو نان و
دو انار دزديدى ، جمعاًچهار گناه كردى و آنها را بدون اجازه صاحبش صدقه
دادى . چهار گناه ديگر نمودى و در مجموع مرتكب هشت گناه شدى بى آنكه
چهل پاداش به تو برسد و طلبكار 36 پاداش از خدا باشى !!.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: وقتى اين سخن را به او گفتم او هاج
وواج و سردرگم شد و مرا مى نگريست ، سپس از او جدا شدم .
آنگاه امام صادق عليه السلام فرمود:
بمثل هذا التاويل القبيح المستكره يَضِلُّونَ و
يُضِلُّون ...
به مانند اين گونه توجيه هاى زشت و ناپسند، مردم
را گمراه مى كنند و خود گمراه مى شوند.
سپس مثال ديگرى از اين نوع توجيهات آورد، در مورد غلط اندازى معاويه
درباره قتل عمار ياسر كه گفت : على عليه السلام او را كشته نه من ،
زيرا على عليه السلام او را به ميدان فرستاده است ، ولى حضرت على عليه
السلام جوابش را داد كه اگر اين سخن معاويه درست باشد، بايد بگوييم
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حمزه را كشت ، زيرا رسول خدا صلّى اللّه
عليه و آله حمزه را به ميدان جنگ فرستاد.(320)
از اين جريان عجيب ، چند مطلب بدست مى آيد:
1 گاهى توجيهات بقدرى خطرناك است كه حتى انسان را به وادى تفسير به راى
و دستبرد به كتاب خدا، مى كشاند، به گونه اى كه قرآن در دست توجيه گر
جاهل و بى فرهنگ ، همچون موم يا خميرى مى شود كه به دلخواه خود، هرگونه
خواست ، آن را درمى آورد، و امام صادق عليه السلام با بيان خود، هشدار
داد و اعلام خطر نمود، كه افراد كج فهم مبادا به اين وادى وارد شوند.
2 قبلاً گفتيم از عنوان افشاگرى نبايد سوء استفاده شود، ولى جريان فوق
يكى از مواردى است كه افشاگرى لازم است و امام صادق عليه السلام آن مرد
كج انديش و منحرف را افشا كرد و انحرافات او را بر ملا ساخت تا مردم
فريب او را نخورند حتى در پايان اين توصيه را كرد و فرمود:
طوبى للذين هم كما قال رسول الله يحمل هذا العلم
من كل خلف عُدوله و ينفون عنه تحريف الغالين و انتحال المبطلين و
تاءويل الجاهلين
خوشا به حال آن كسانى كه در راستاى سخن رسول خدا
صلّى اللّه عليه و آله قدم بر مى دارند كه حضرت در شان آنها فرمود: علم
دين را از افراد عادل و مطمين از گذشتگان ، در بر مى گيرند و بوسيله آن
علم امور تحريف شده گزافه گويان و نسبت هاى نارواى باطل گرايان و بافته
هاى خود در آورده ى نادانان را از خود (وجامعه ) دور مى سازند.
اين روش امام صادق عليه السلام و بيان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله
حاكى است كه بايد در مورد منحرفين و بدعت گذاران افشاگرى كرد، به عبارت
روشن تر آنها كه در جامعه ، داراى موقعيتى هستند كه هدايت و ضلالتشان
در جامعه اثر مى گذارد، اگر به گمراهى رفتند، بايد با افشاى آن به
مبارزه فرهنگى با آنها پرداخت .
به عنوان مثال : كسى كه شراب مى خورد و پشت فرمان اتوبوس مى نشيند،
بايد او را افشا كرد، زيرا مسافران در خطر هستند و او با جان مسافران
بازى مى كند و كار او در رابطه با جامعه است ولى اگر كسى مخفيانه در
خانه ى خود شراب خورد، به نام افشاگرى جايز نيست كه آبروى او را بريزيم
.
6 توجيهات اقتصادى
توجيهات اقتصادى مانند اينكه :
به نام عدالت اجتماعى ، دست به تضييع حقوق مى زند.
به نام فشار زندگى دست به سقط جنين مى زند.
به نام خريد و فروش ، ربا مى خورد.(321)
به نام هديه ، رشوه مى دهد يا مى گيرد.
به نام دروغ مصلحت آميز، دروغ حرام مى گويند.
به نام ترس از فقر، فرزندش را مى كشد.(322)و
استثمار و بهره كشى خود را زير پوشش (مديريت خوب دارم ) توجيه مى نمايد
و...
داستان اصحاب سبت
جمعى از بنى اسرائيل در بندرى بنام ((ايله
)) كنار دريا ظاهراً كنار درياى احمر
زندگى مى كردند. از طرف خداوند توسط پيامبرشان به عنوان امتحان به آنها
دستور داده شد كه در روز شنبه صيد ماهى را تعطيل كنند، ولى آنها به
اصطلاح از راه كلاه شرعى وارد شدند. حوضچه هايى كنار دريا كندند، روز
شنبه كه ماهيان به آن حوضچه ها مى آمدند هنگام غروب بندهاى حوضچه ها را
مى بستند و در روزهاى بعد آن ماهى ها را صيد مى كردند، و مى گفتند
خداوند ما را از صيد ماهى در روز شنبه نهى كرده ، و ما هم روز شنبه صيد
نمى كنيم .(323)
آنها با اين توجيه ، گناه خود را مى پوشاندند، با اينكه در حقيقت بيشتر
مقدمات صيد در همان روز شنبه واقع شده بود ولى توجيه مى كردند كه ما در
روز شنبه صيد نكرديم .
خداوند بر مردم توجيه گر (ايله ) غضب كرد و عذاب سختى بر آنان فرستاد و
آنها را به هلاكت رساند.
در روايات آمده : مردم ايله در رابطه با اين گناه سه گروه بودند:
جمعى هم مرتكب اين گناه شدند و هم امر به معروف ونهى از منكر را ترك
كردند.
جمعى مرتكب اين گناه نشدند، ولى در برابر آن بى تفاوت و تماشاچى بودند،
و نهى از منكر نكردند.
و جمعى نه مرتكب اين گناه شدند و نه تماشاچى بودند، بلكه نهى از منكر
مى نمودند.
امام صادق عليه السلام فرمودند:
هَلَكت الفِرقَتان و نَجَت الفِرقَةُ الثالثة
(324)
دو دسته از آنها (گنهكاران و سكوت كنندگان )
هلاك شدند و دسته سوم (كه گناه نكردند و نهى از منكر نمودند) نجات
يافتند.
يك داستان عبرت آموز
امام باقر عليه السلام فرمود: در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله
در آغاز هجرت يكى از مؤ منين اهل صفّه (آنها كه كنار مسجد سكونت
داشتند) به نام سعد بسيار در فقر و نادارى بسر مى برد و هميشه در نماز
جماعت ، ملازم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود و هرگز نمازش ترك
نمى شد.
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله وقتى او را مى ديد، دلش به حال او مى
سوخت و نگاه دلسوزانه به او مى كرد، غريبى و تهيدستى او رسول خدا صلّى
اللّه عليه و آله را سخت ناراحت مى كرد، روزى به سعد فرمود: اگر چيزى
بدستم برسد، تو را بى نياز مى كنم .
مدتى از اين جريان گذشت ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از اينكه
چيزى نرسيد تا به سعد كمك كند، سخت غمگين شد.
خداوند وقتى كه رسولش را اين گونه غمگين يافت ، جبرئيل را به سوى او
فرستاد. جبرئيل كه دو درهم همراهش بود، به حضور رسول خداصلّى اللّه
عليه و آله آمد و عرض كرد: اى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خداوند
اندوه ترا به خاطر سعد دريافت ، آيا دوست دارى كه سعد بى نياز گردد.
پيامبر عليه السلام فرمود: آرى .
جبرئيل گفت : اين دو درهم را به سعد بده و به او دستور بده كه با آن
تجارت كند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن دو درهم را گرفت و سپس براى نماز از
منزل خارج شد، ديد سعد كنار حجره ايستاده و منتظر رسول خدا صلّى اللّه
عليه و آله است .
وقتى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله او را ديد، فرمود: اى سعد! آيا
تجارت و خريد و فروش مى دانى ؟
سعد گفت : سوگند به خدا چيزى ندارم كه با آن تجارت كنم .
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن دو درهم را به او داد و به او فرمود:
با اين دو درهم تجارت كن و روزى خدا را بدست بياور.
او آن دو درهم را گرفت و همراه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به مسجد
رفت و نماز ظهر و عصر را خواند بعد از نماز رسول خدا صلّى اللّه عليه و
آله به او فرمود:
قم فاطلب الرزق فقد كنت بحالك مغتّماً يا سعد
برخيز به دنبال كسب رزق برو كه من از وضع تو
غمگين هستم .
سعد برخاست و كمر همت بست و به تجارت مشغول شد، به قدرى آن دو درهم
بركت داشت كه هر كالايى با آن مى خريد سود فراوان مى كرد، دنيا به او
رو آورد و اموال و ثروتش زياد گرديد، و تجارتش رونق بسيار گرفت . در
كنار مسجد، محلى را براى كسب و كار خود انتخاب كرد و به خريد و فروش ،
مشغول گرديد.
كم كم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ديد كه بلال حبشى وقت نماز را
اعلام كرده ولى هنوز سعد سرگرم خريد و فروش است ، نه وضو گرفته و نه
براى نماز آماده مى شود.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وقتى او را به اين وضع ديد، به او فرمود:
يا سَعد شَغَلتك الدّنيا عن الصّلاة
اى سعد! دنيا تو را از نماز بازداشت .
او در پاسخ چنين توجيه مى كرد و مى گفت :
ما اصنع ؟ اضيع مالى ، هذا رجل قد بعته فتريد ان
استوفى منه و هذا رجل قد اشتريت منه فاريد ان اوفيه
چه كار كنم ؟ ثروتم را تلف كنم ؟ به اين مرد
متاعى فروخته ام ، مى خواهم پولش را بستانم و از اين مرد متاعى خريده
ام مى خواهم قيمتش را بپردازم . (آيا با اين وضع مى توانم در نماز شركت
كنم ؟).
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در مورد سعد، آن چنان ناراحت و غمگين
شد كه اين بار اندوه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شديدتر از آن
هنگام بود كه سعد در فقر و تهيدستى به سر مى برد.
جبرئيل بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شد و عرض كرد: خداوند
اندوه تو را در مورد سعد دريافت ، كداميك از اين دو حالت را در مورد
سعد دوست دارى آيا حالت اول يعنى حالت فقر و تهيدستى او و توجه او به
نماز و عبادت را دوست دارى ؟ يا حالت دوم او را كه بى نياز است ولى
توجه به عبادت ندارد؟
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: حالت اولى او را دوست دارم ، چرا
كه حالت دوم او باعث شد كه دنيايش ، دينش را ربود و برد. جبرئيل گفت :
إ نّ حبّ الدّنيا و الاموال فِتنة و مَشغَلة عن
الا خرة
دلبستگى به دنيا و ثروت ، مايه آزمايش و
بازدارنده ى آخرت است .
آنگاه جبرئيل گفت : آن دو درهم را كه به او قرض داده بودى از او بگير
كه در اين صورت وضع او به حالت اول بر مى گردد.
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به سعد فرمود: آيا نمى خواهى دو درهم
مرا بدهى ؟. سعد گفت : بجاى آن دويست درهم مى دهم .
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: همان دو درهم مرا بده ، سعد دو
درهم آن حضرت را داد. از آن پس دنيا به سعد پشت كرد و تمام اموالش كم
كم از دستش رفت و زندگيش به حالت اول بازگشت .(325)
اين داستان هشدارى است براى آنان كه دل به دنيا سپرده اند و كم كم از
امور آخرت بريده اند تا به جايى كه تنها در مجالس ترحيم بستگان خود در
مسجد ديده مى شوند!.
7 توجيهات نظامى
اصولاً در امورى كه سخت و دشوار است ، مانند مساله ى جهاد و
نبرد با دشمن كه يكى از وظايف سنگين است ، آنان كه ايمان قوى ندارند
براى اينكه از اين وظيفه مقدس شانه خالى كنند دست به توجيهات فراوان مى
زنند، تا گريز خود را از اين مسئوليت بزرگ ، خداپسند جلوه دهند.
گاهى پيرى پدر ومادر را بهانه قرار مى دهند، گاهى زن و بچه را، و زمانى
گرمى يا سردى هوا را يا فرا رسيدن فصل برداشت محصول را و گاهى خود را
به بيمارى زده با توجيه اينكه بيمار يا ضعيف هستم و قدرت جنگ ندارم به
جبهه نبرد با دشمن نمى روند.
بخصوص اگر جنگ با مسلمان نماهاى بدتر از كافر باشد، بعضى با اين توجيه
كه برادركشى و مسلمان كشى درست نيست . از امر مقدس جهاد و دفاع فرار مى
نمايند.
توجيه در جنگ تبوك
در جنگ تبوك كه در سال نهم واقع شد و فرمان بسيج عمومى از طرف پيامبر
صلّى اللّه عليه و آله صادر گرديد، تا مسلمين براى جلوگيرى از كفار
متجاوز روم به سوى سرزمين تبوك حركت نمايند، عده اى از اين فرمان
سرپيچى كردند. و جان و مال خود را براى دفاع از حريم اسلام دريغ
داشتند. توجيه آنها اين بود كه هوا گرم است و نمى توان در اين هواى داغ
مسافرت طولانى كرد و جنگيد. و ديگران را نيز با اين توجيه گمراه كننده
، از رفتن به سوى جبهه باز مى داشتند. همانگونه كه در قرآن آمده :
و قالوا لا تنفروا فى الحَرّ قل نار جهنّم اَشدّ
حَرّاً لو كانوا يفقهون
(326)
آن متخلفان (به يكديگر و به مؤ منان ) گفتند: در
اين گرما (به سوى ميدان ) حركت نكنيد، به آنها بگو آتش دوزخ از اين
گرمتر است اگر بفهمند.
انتقاد شديد على عليه السلام
اميرمؤ منان على عليه السلام در يكى از سخنرانى هاى خود(327)،
خطاب به مردم عراق (كه در جنگ با سپاه معاويه ، سستى مى كردند) مى
فرمايد:
روى شما زشت باد و همواره غم و اندوه همراه شما
باد كه هدف حملات دشمن قرار گرفته ايد، پى در پى به شما حمله مى كنند،
و شما به حمله ى متقابل دست نمى زنيد، با شما مى جنگند و شما نمى
جنگيد، اين گونه معصيت خدا مى شود و شما (با عمل خود) به آن رضايت مى
دهيد؛
فإ ذا اءمرتُكم بالسّير إ ليهم فى ايّام الحَرّ
قُلتم هذِه حمارة القيظ، اُمهلنا ينسلخ عنّا الحرّ
هرگاه در تابستان فرمان حركت به سوى دشمن دادم ،
گفتيد به ما مهلت بده تا سوز گرما فرو نشيند.
واذا اءمرتكم بالسّير إ ليهم فى الشّتاء قُلتم
هذِه صَبّارَة القُرّ، اُمهلنا ينسلخ عنّا البَرد
و اگر در سرماى زمستان اين دستور را به شما دادم
گفتيد: اكنون فوق العاده سرد است ، بگذار سوز سرما آرام گيرد. همه ى
اين بهانه ها براى فرار از جنگ بود.
فإ ذا كُنتم من الحَرّ و القُرّ تَفِرّون فأ نتم
و اللّه من السّيف اءفرّ
شما كه از سرما و گرما (وحشت داريد) و فرار مى
كنيد، به خدا سوگند از شمشير دشمن ، بيشتر فرار خواهيد كرد؟
توجيه در جنگ خندق
در جريان جنگ احزاب (خندق ) كه در سال پنجم هجرت واقع شد جمعى از بيمار
دلان به بهانه ى حفاظت از خانه ى خود، مى خواستند از جبهه دست بشكند و
مى گفتند:
خانه ما در و پيكر درستى ندارد و آسيب پذير است ، ولى از طرف پيامبر
صلّى اللّه عليه و آله توجيه و بهانه آنها رد شد. چنانكه مى خوانيم :
و يَستَاءذِن فَريق منهم النّبى يَقولون اِنّ
بُيوتَنا عَورَة و ماهى بِعَورة اِن يُريدون الاّ فِراراً(328)
گروهى از آنان از پيامبر اجازه بازگشت مى
خواستند و مى گفتند: خانه هاى ما بدون حفاظ است در حالى كه بدون حفاظ
نبود، آنها فقط مى خواستند از جنگ فرار كنند.
توجيه ديگر در جنگ تبوك
در جريان جنگ تبوك يكى از منافقين بنام ((جدّبن
قيس )) به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله
عرض كرد: اجازه بده من در جنگ شركت نكنم ، زيرا علاقه ى شديدى به زنان
دارم . و اگر چشمم به دختران رومى بيفتد ممكن است دل از دست بدهم و
فريفته ى آنها گردم و همين كار مرا از وظيفه شرعى جهاد باز دارد.
در ردّ اين توجيه خنده آور او، آيه اى نازل گرديد:
و مِنهم من يَقول ائْذَنْ لى و لا تَفتِنّى اَلا
فِى الفِتنَة سَقَطوا و اِنّ جهنّم لَُمحيطَة بِالكافِرين
(329)
بعضى از آنها (منافقين ) مى گويند اجازه (عدم
شركت در جهاد) به من بده و مرا گرفتار گناه (فريفتگى به دختران رومى )
مساز، اينها اكنون به فتنه و گناه سقوط كرده اند و جهنم كافران را
احاطه كرده است .
اين دغل بازان كه به بهانه آلوده نشدن به گناه از مسئوليت جنگ فرار مى
كنند، هم اكنون در قلب گناه افتاده اند. زيرا با شبهه ى شرعى فرمان
صريح خداوند را زير پا مى گذارند، آيا با شبهه تراشى و توجيه و بهانه
سازى مى توان از فرمان آشكار و قاطع خدا دست برداشت ؟
توجيه در آستانه صلح حُديبيّه
در سال ششم هجرت در ماه ذيقعده ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله همراه
حدود هزار و چهارصد نفر مسلمان از مدينه به سوى مكه براى انجام عمره
حركت نمودند، از آنجا كه اين حركت ضمناً يك مانور نظامى براى ترساندن
مشركان به حساب مى آمد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مسلمين را براى
شركت در اين حركت دعوت و تشويق نمود و فرمان حركت داد.
مسلمين همراه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سوى مكه رهسپار شدند ولى
وقتى به ((عسفان ))
نزديك مكه رسيدند، مشركان از ورود آنان به مكه جلوگيرى نمودند. پيامبر
وارد ((حديبيه ))
روستايى در 20 كيلومترى مكه شد، و در همانجا ((صلح
حديبيه )) بين پيامبر صلّى اللّه عليه و
آله و نمايندگان قريش برقرار گرديد كه زمينه ساز امتيازات مهمى براى
اسلام در آينده نزديك گرديد. سپس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و
همراهان بى آنكه وارد مكه شوند، به سوى مدينه بازگشتند.
با اينكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمان داده بود كه مسلمين در
اين حركت شركت نمايند بعضى از افراد ضعيف و سست ايمان ، از شركت در اين
حركت سرباز زدند و عدم شركت خود را چنين تحليل مى كردند: چگونه ممكن
است مسلمانان در اين سفر جان سالمى بدربرند، با اينكه مشركان حالت
تهاجمى دارند، و دنبال فرصت مى باشند؟!(330)
ولى هنگامى كه مسلمين رفتند و با قرار داد صلح حديبيه بازگشتند همين
متخلفين خواستند با عذرتراشى و بهانه جويى به نحوى گناه تخلف خود را
رفو كنند. آنها تصميم گرفتند كه به حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله
بيايند و نگهدارى از زن و بچه و اموال را براى توجيه تخلف خود دليل
قرار دهند، ولى قبل از اين كار، توجيه آنها شديداً رد شد. چنانكه مى
خوانيم :
سَيَقولُ لَك الُْمخلّفونَ مِن الا عرابِ
شَغَلتْنا اءموالنا و اءهلونا فَاستَغفِر لَنا يَقولون بِأ لسِنتِهم ما
لَيس فِى قُلوبهم
(331)
بزودى اعراب متخلف (توجيه گرى كرده ) مى گويند:
حفظ اموال و خانواده ، ما را به خود سرگرم كرد، براى ما استغفار كن ،
آنها بر زبان خود چيزى مى گويند كه در دل ندارند.
يعنى آنها دروغ مى گويند، و توجيه حفظ اموال و زن و بچه در برابر جهاد
يك توجيه نادرست است .
به اين ترتيب قبل از آنكه آنها، عذرتراشى خود را آشكار كنند، آيه ى فوق
و آيات بعد از آن نازل شد، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به موضع
گيرى شديد در برابر آنها فرمان داد.
توجيه در جنگ جمل و صفين
در جريان جنگ جمل بعضى به بهانه اينكه اين جنگ يك نوع برادركشى و
مسلمان كشى است ، دست از دفاع كشيدند و بعضى از مقدس نماها، صريحاً
امام بر حق ، حضرت على عليه السلام را از اينكه با آشوبگران جنگ جمل مى
جنگد، مورد انتقاد قرار دادند. امام على عليه السلام آشكارا، سپاه جمل
را لعنت كرد، يكى از مقدس مآب ها به او گفت : مؤ منين آنها را از لعن
خود استثنا كن . حضرت على عليه السلام قاطعانه به او فرمود:
وَيْلك ما كان فِيهم مُؤ من .
((واى بر تو، در ميان آنها مؤ منى نيست .))(332)
در جريان جنگ صفين بعضى با توجيه مسلمان كشى جايز نيست ، از يارى على
عليه السلام دست كشيدند. على عليه السلام در برابر اين گونه افراد مى
فرمود: سپاه معاويه مسلمان نيستند، بلكه تظاهر به اسلام مى كنند، و كفر
خود را پنهان مى دارند، تا وقتى داراى يار و ياور شدند كفرشان را آشكار
نمايند.
در حالى كه بهانه جويان و مقدس مآب هاى كوردل همچنان در شك و ترديد
باقى بودند، حتى سال ها بعد ايراد تراشى مى كردند كه مسلمان كشى جايز
نيست .
امام باقر عليه السلام در برابر اين گونه افراد مى فرمود:
لو ان عَليّاً قتل مؤ مناً واحداً لكان شرّاً
عندى من حمارى هذا(333)
اگر على عليه السلام يك نفر مؤ من (ظاهرى ) را
بقتل برساند آن مؤ من در نزد من از اين الاغ (اشاره به الاغ خود كرد)
پليدتر است .
اين ها نمونه هايى از توجيه ها و بهانه هاى نظامى بود كه بعضى با مطرح
كردن آنها، هم خود دست از يارى حق مى كشند و هم ديگران را اغوا مى
نمايند.
يك توجيه وحشتناك
در سال 1945 ميلادى دو شهر ژاپن مورد حمله ى اتمى جنايتكاران آمريكا
قرار گرفت . به فرمان ((ترومن
)) رئيس جمهور اسبق آمريكا نخستين بمب
اتمى به شهر هيروشيما انداخته شد كه 150 هزار نفر را كشت و بعد از سه
روز، دومين بمب اتمى به شهر ناكازاكى افكنده شد. آن شهر و مردمش نيز در
كام آتش هلاكت قرار گرفتند.
ترومن اين حادثه ى بسيار تلخ را چنين توجيه كرد:
من اين فرمان تاريخى را براى نجات صدها هزار سرباز و ملوان و خلبان
آمريكايى صادر كردم ...(334)
آرى ترومن با اين سفسطه خواست وجدان خود و مردم جهان را فريب دهد، ولى
طولى نكشيد كه آزاديخواهان جهان بپا خاستند و او را محكوم كردند و اين
لكه ى ننگين بر دامن او تا ابد ماند.
و براستى اگر راه توجيه باز باشد، تا آنجا دامنه دارد كه وحشتناك ترين
جنايت با دو جمله ى فريبا، توجيه مى گردد!!
شناخت مرزهاى گناه
شناخت مرزهاى گناه
يكى از مسايل بسيار مهم در راستاى گناه شناسى ، شناخت مرزهاى
گناه است . به عبارت روشن تر مرز بين بعضى از صفات نيك اخلاقى با صفات
بد اخلاقى كه منشا گناه مى شوند، بسيار باريك است و افرادى بر اثر عدم
شناخت مرزهاى گناه و ثواب ، ناخودآگاه با قصد قربت گناهى را به عنوان
كار پسنديده و نيك انجام مى دهند. و يا به عكس كار خوبى را به خيال
اينكه كار زشت است ترك مى كنند.
گرچه اين بحث يك بحث نو و مشروح است ولى ما در اينجا به چند عنوان
اشاره مى كنيم ، تا راهگشايى براى بررسى هاى مفصلتر باشد.
به اين عناوين توجه كنيد كه مرز بين آنها نزديك است :
# ذلت ، تواضع .
# تكبر، عزت و وقار.
# حيله و خدعه ، سياست .
# بخل ، قناعت .
# سكوت ، كنترل زبان .
# بى باكى ، شجاعت .
# سركوب غرائز، عفت و خويشتن دارى .
# اسراف ، سخاوت .
# مساوات ، عدالت .
# ترك دنيا، زهد.
# تنبلى ، توكل .
# تملق ، مدح شايسته .
# رشوه ، هديه .
# انظلام ، استضعاف .
# غيبت ، افشاگرى .
# لجاجت ، استقامت .
# حرص ، تلاش .
# عجز، صبر.
بسيار اتفاق مى افتد كه افرادى در اين گونه عناوين بر اثر عدم شناخت
مرزها به اشتباه مى افتند، مثلاً به عنوان قناعت كه صفت نيك است ، بخل
مى ورزند. به عنوان سخاوت ، اسراف مى نمايند. به عنوان حفظ عزت و وقار،
تكبر مى كنند. به عنوان تواضع ، تن به ذلت مى دهند. به عنوان كنترل
زبان ، به گناه سكوت و كتمان حق گرفتار مى شوند. و يا در راستاى مدح مؤ
من كه نيك است دستخوش تملق و چاپلوسى مى شوند. و متاسفانه اين گونه خلط
و اشتباه در جامعه كم نيست بلكه بسيار است .
در اينجا يكى از عناوين فوق را به طور فشرده مورد بررسى قرار مى دهيم :
زهد و ترك دنيا
از ديدگاه اسلام زهد و پارسايى ، صفت بسيار نيك و شايسته و ترك
دنيا مذموم و ناپسند است .
اميرمؤ منان على عليه السلام مى فرمايد:
طوبى للزّاهدين فى الدّنيا، الرّاغِبين فى الا
خرة
(335)
خوشا به حال زاهدان در دنيا و مشتاقان به آخرت .
از طرفى در فرهنگ اسلام ، ترك دنيا و پشت پازدن به امور دنيا، نه تنها
صفت نيك نيست بلكه ناشايست است .
عثمان بن مظعون از اصحاب برجسته ى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود.
روزى همسر او نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و به عنوان شكايت
از شوهر عرض كرد: عثمان روزها روزه مى گيرد و شب ها را به عبادت به سر
مى برد.
رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه آثار خشم در چهره اش
ديده مى شد نزد عثمان رفت و او را در حال نماز ديد، به او فرمود:
يا عثمان لم يُرسِلُنى اللّه بِالرُّهبانِيّة و
لكن بَعَثنى بالحَنِيفيِّة السَّمحَة ، اَصُوم و اُصلّى و اَلمِس اَهلى
....(336)
اى عثمان ! خداوند مرا بر آيين رهبانيت نفرستاده
بلكه مرا براى ترويج يكتاپرستى آسان (و طبيعى ) فرستاده است . روزه مى
گيرم ، نماز مى خوانم ، با همسرم آميزش مى كنم . پس كسى كه روش مرا
دوست دارد حتماً چنين روشى را پيروى مى كند.
بسيارند كسانى كه در تاريخ اسلام به عنوان پيمودن راه زهد، از دنيا و
سياست و امور مادى چشم پوشيده و راه رهبانيت را برگزيده اند و با تحريف
مفهوم واقعى زهد اسلامى ، به راهى رفته اند كه مورد نهى و توبيخ پيامبر
صلّى اللّه عليه و آله قرار گرفته است .
ترك دنيايى كه افرادى مانند ابراهيم ادهم و بايزيد بسطامى پيموده اند،
زهد اسلامى نيست ، زهد اسلامى را با تمام ابعادش بايد در سيماى اميرمؤ
منان على عليه السلام يافت كه در عين آنكه زاهدترين افراد بود، در صحنه
ى اجتماع و سياست ، حضور داشت و يك كشاورز ورزيده و كامل به حساب مى
آمد، پارساى شب و شير روز بود. او دنيا را وسيله ى آخرت قرار داد، و
زهد را چنين معنى مى كرد:
الزّهد كلّه بين كلمتين من القرآن ، قال اللّه
سبحانه : لِكَيلا تاءسَوا على ما فاتَكم و لا تَفرَحوا بِما آتاكُم
(337)
تمام زهد در دو جمله از قرآن آمده است ، خداوند
مى فرمايد: بر آنچه از دست داده ايد تاءسف نخوريد و نسبت به آنچه به
شما داده شده شاد و دلبند نباشيد!
او با نشان دادن اين ضابطه به ما آموخت كه مرزها را بشناسيم و بين
دلبستگى به دنيا كه خلاف زهد است با دنيادارى صحيح كه هيچگونه تضادى با
زهد ندارد فرق بگذاريم .
عدم شناخت ضابطه ها، گاهى باعث مى شد كه بعضى از زاهدنماها به امام
معصوم ايراد مى گرفتند و تهمت دنياپرستى به امام مى زدند.
محمدبن منكدر مى گويد: در يكى از روزهاى گرم تابستان از مدينه خارج شدم
. در مزرعه اى امام باقر عليه السلام را ديدم ، كه با تلاش خستگى
ناپذير مشغول كار كشاورزى بود، با خود گفتم : سبحان الله ! يكى از
بزرگان قريش در اين ساعت گرم به طلب دنيا پرداخته است ، بايد بروم و او
را نصحيت كنم . نزد او رفتم و به او سلام كردم . او در حالى كه نفس نفس
مى زد، جواب سلام مرا داد. ديدم از شدت كار، عرق از سر و صورتش مى
ريزد. گفتم : خدا وضع تو را سامان دهد، آيا درست است كه يكى از بزرگان
قريش با اين حال در چنين ساعت گرم اين گونه به طلب دنيا اشتغال يابد؟
اگر در همين لحظه اجل فرا رسد و تو در اين حال باشى ، چه مى كنى و جواب
خدا را چه مى دهى ؟ در پاسخ فرمود:
اگر مرگ در اين حال به سراغ من آيد در حالى به سراغم آمده كه به اطاعت
خدا اشتغال دارم و بوسيله آن خودم و خانواده ام را از نياز به تو و
ديگران حفظ كرده ام . (زهى سعادت ) ولى ترس آن دارم كه مبادا در حالى
كه به گناه و معصيت خدا مشغول باشم ، مرگم فرا رسد.
محمد بن منكدر مى گويد: گفتم :
صدقت يرحمك اللّه اَردتُ ان اَعِظُك فوَعَظتَنى
درست فرمودى . خدا تو را مشمول رحمتش قرار دهد، خواستم تو را نصحيت كنم
، تو مرا نصيحت كردى .(338)
ابوبصير مى گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود:
انّى لاَعمَل فى بعض ضياعى حتّى اَعرَق و انّ لى
مَن يَكفيَنى ليَعلَم اللّه عزّوجلّ انّى اطلُبُ الرِّزقَ الحَلال
(339)
من در بعضى از زمين هاى مزروعى خودم چنان كار مى
كنم كه از بدنم عرق مى ريزد، با اينكه كسانى هستند كه كار مرا به عهده
بگيرند، (اين كار را خودم مى كنم ) تا خداوند بداند كه روزى حلال را
طلب مى نمايم .
بنابراين : زهد، با دنيادارى صحيح ، هيچگونه تضادى ندارد، بلكه براى
ايجاد يك زندگى سالم در دنيا و آخرت هم تلاش لازم است و هم زهد.