يكى
از روزها آيه الله بروجردى فرمود: يكى از نامهاى روز قيامت يوم الحسره
است كه انسانها به گذشته خود و غفلت هائى كه داشته اند افسوس مى خورند.
در اين هنگام ديدم پرده اى از اشك روى چشمان ايشان را فرا گرفت كه گوئى
الان قيامت است و آن يوم الحسره براى ايشان مجسم شده است .(143)
حضرت مهدى آل محمد (عليه
السلام ) در ديوان حافظ
به حسن خلق و وفا كس به يار ما نرسد |
|
تو را در اين سخن انكار كار ما نرسد |
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند |
|
كسى به حسن و ملاحت به يار ما نرسد |
هزار نقد، به بازار كاينات آرند |
|
يكى به سكه صاحب عيار ما نرسد |
مژده اى دل كه مسيحا نفسى مى آيد |
|
كه از انفاس خوشش بوى كسى مى آيد |
از غم هجر ممكن ناله و فرياد كه من |
|
زده ام فالى و فرياد رسى مى آيد |
نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد |
|
عالم پير دگر باره جوان خواهد شد |
يوسف گم گشده باز آيد به كنعان غم مخور |
|
كلبه احزان شود روزى گلستان غم مخور |
كجا است صوفى و جان چشم و ملحد شك |
|
بگو بسوز كه مهدى دين پناه آيد |
استنباط
بعد از ژرف نگرى در كتابهاى لغت شناسى و سخنان فقيهان برجسته
پيرامون واژه استنباط، مى توان چنين گفت :
استنباط، يعنى استخراج و به دست آوردن احكام شرعى از سرچشمه هاى قرآن و
اخبار پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و امامان معصوم (عليه السلام )
همراه با تلاش فراوان و پژوهش و تاءمل ژرف .
قاموس اللغه :
نبط
البئر: استخرج ماءها. كل ما اظهر بعد خفاء فقط انبط و استنبط؛
آب را از چاه كشيد. آنچه بعد از پنهان بودن آشكار شود، او را استنباط
مى گويند.
لسان العرب :
استنبط: اذا استخرج الفقه الباطن باجتهاد و فهمه ؛
استنباط آن است كه فقه و دانش پنهان و دقيق را با تلاش و زحمت و فهم
خويش به دست آورد.
آن گونه كه يك شخص با وسائل ويژه چاه را مى كند تا به آب برسد، اين را
عربها مى گويند: استنباط.
به مجتهد و فقيه كه با زحمت و تلاش و ابزار اجتهاد، از ژرفاى آيات و
روايات ، حكم خدا را به دست مى آورد: مستنبط مى گويند.
پشتكار و رسيدن به هدف
يكى از دانشوران سده سوم ، كه معروف است به
ابوجعرانه ، از بزرگان و دانش طلبان اسلامى است . او مى گويد:
من
عزم و اراده و رنج و پشتكار از يك حيوان كوچك به نام جعرانه آموختم
داستان بدين قرار بود كه شبى در مسجد نشسته بودم ، ناگهان ديدم : اين
حيوان مى خواهد از ستون بالا برود و بالاى ستون يك طاقچه كوچكى بود. كه
جاى نهادن چراغ بود. همينكه بر ستون بالا رفت بر اثر صاف و لغزنده بودن
ستون به زمين افتاد، بار دوم بالا رفت دگر بار به زمين افتاد.
خلاصه من شمردم هفتصد بار رفت و افتاد. من ديگر خسته شدم .
گفتم : بروم نماز صبح را بخوانم ، رفتم ، وضو گرفتم و آمدم نمازم را
خواندم . آمدم كه ببينم اين حيوان چه كار كرده است ؟ ديدم با تلاش و
پشتكار به مقصد و هدف خويش رسيده است .
من از او آموختم ، آنچه را مى بايست بياموزم ، يعنى : استقامت و اراده
خلل ناپذير در راه رسيدن به هدف .(144)
سخنى از آيه الله بروجردى
نقل شده كه ايشان مى فرمود:
ما
دو گونه علماء داريم : 1- علماء 2- شبه العلماء. جمعى واقعا
دانشمند و باسوادند. اهل اطلاعات و مايه هاى علمى هستند، ولى پاره اى
فقط قيافه علمائى دارند و چيزى از علم و دانش بارشان نيست . اينها شبه
العلماء هستند.
حاج ملاهادى سبزوارى
حكيم و عارف و فقيه و زاهد شيعى حاج ملاهادى سبزوارى ، در سال
1212 ه ق در شهر تاريخى و شيعه نشين سبزوار، ديده به جهان گشود. و در
اواخر همان سده در سال 1289 در همين شهر چشم از جهان فرو بست و جان
عرشى او به ملكوت اعلى پيوست . قبرش در سبزوار معروف و مورد توجه تمام
اهل سبزوار و همه صاحبدلان از ايران بلكه از ساير ممالك غرب و شرق است
.
بى شك او از مفاخر ماندگار و جاودانه سبزوار و ايران و جهان اسلام ،
بلكه جهان بشريت است . گر چه او حكيمى بلند مرتبه بود، چون از لطافت
روح برخوردار بود، گاهى هم لطيفه مى گفت و شوخى مى كرد. در ترجمه او
نوشته اند:
به
دنبال خشكسالى چندين ساله كه در خطه سبزوار رخ داد و قحطى سختى كه به
وجود آمد، حكيم سبزوارى ، بخشى از اموال و دارائى خود را به نيازمندان
و محتاجان شهر بخشيد و به آنان كمك كرد.
كسى از حاجى پرسيد: چرا همه دارائى خويش را بذل و بخشش نكردى ؟ شما كه
درويش و عارف و بى اعتنا به دنيا هستيد؟ حاجى در جواب فرمود: بله ! من
درويشم ، ولى زن و بچه درويش نيستند.
باز گفته اند: وقتى به خواستگارى يكى از دخترانش رفتند، سخن از اندازه
مهر و صداق به ميان آمد. خانواده خواستگار گفتند: با اين شاءن و مقام و
بزرگى و زهد و اعراض شما از دنيا، سخن از كمى و زيادى مهريه شايسته شما
نيست .
حكيم فرمود: اگر به خواستگارى من آمده بوديد، مهر و صداق نمى خواستم ،
ولى براى دختر خانم ها كه بخواهند عروس شوند به حسب شرع و عرف مهريه
مناسب را طالب هستم .(145)
تاريخ وفات جمعى از
عالمان بزرگ
علامه وحيد بهبهانى سال 1250 ه ق
علامه سيد محمدمهدى بحرالعلوم = 1212
سيد على صاحب رياض = 1231
شيخ جعفر كاشف الغطاء = 1228
ميرزا ابوالقاسم معروف به ميرزاى قمى = 1233
ملامهدى نراقى = 1209
ملااحمد نراقى = 1244
شيخ مرتضى انصارى = 1281
(146)
آقا محمدرضا قمشه اى
او يكى از برجسته ترين عارفان و مدرسان فلسفه و عرفان بود. گمان
نمى رود كه فصوص محى الدين عربى را بعد از صدرالدين قونوى كسى به خوبى
و بهترى ايشان تدريس كرده باشد.
در مراعات آداب و احكام شرعى و زهد و تقوى و دورى از دنيا و دنياداران
، گوئى سلمان و ابوذر دوران بود.
او در آغاز در اصفهان تدريس مى كرد، جهانگير خان قشقائى يكى از شاگردان
اوست . در آخر عمر به تهران رفت و در آنجا به مباحثه و تدريس اشتغال
داشت . تا اينكه در سال 1306 ه ق در تهران ، جان عاريت را به دوست
سپرد و به ديدار محبوب و معشوق حقيقى شتافت .
(147)
قاعده لطف
دانشمندان علم كلام مى گويند: مبعوث كردن و فرستادن پيامبران و
تعيين امام ، براى ارشاد و هدايت انسانها، بر خداوند تبارك و تعالى
عقلا لازم و واجب است .
يكى از دليل هايى كه استدلال مى كنند
قاعده لطف است . قاعده لطف چيست ؟ قاعده لطف انجام دادن كار يا
كارهايى است كه مكلف را به طاعت نزديك و از عصيان و مخالفت خداوند دور
سازد.
خداوند كه بندگانش را به يك سلسله امور، تكليف مى كند آن گاه وسائلى را
برمى انگيزد كه علاوه بر تكليف ، مكلف را به طاعت ترغيب و او را از
گناهان متنفر سازد. همانند: وعده پاداش و ثواب براى انجام واجب ها و
وعيد و هشدار دادن به دوزخ و جهنم در برابر انجام دادن محرمات و گناهان
.
يك مثال : شما اگر خواسته باشى كسى را مهمان كنى ، مى دانى اگر او را
پيغام دهى دعوت شما را قبول نمى كند. اما اگر برايش نامه و دعوت نامه
بفرستى اجابت مى كند. پس اگر برايش نامه نفرستى نقض غرض كرده اى و
اين كار سفهى و غير عقلانى است .
(148)
نسبت احمد حنبل
احمد حنبل پيشواى فرقه حنبلى است كه يكى از فرقه هاى چهارگانه
اهل سنت است . او در سال 241 ه ق از دنيا رفت . نسب او به حرقوص بن
زهير مشهور به
ذو
الثديه پيشوا و سر كرده گروه خوارج در جنگ نهروان مى رسد.
حرقوص در آغاز، يكى از ياران پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) و از
مجاهدان جنگ بدر بود و در جنگهاى زيادى فداكارى كرد. و نيز در آغاز
خلافت حضرت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) از ياران آن بزرگوار بود.
اما در دوره آخر زندگى دچار انحراف و لغزش شديدى شد، به گونه اى كه بدل
شد به يكى از سخت ترين دشمنان على (عليه السلام ). و در جنگ نهروان از
سردمداران جنگ بر ضد على (عليه السلام ) بود. كه اتفاقا در همين جنگ
كشته شد.
سرنوشت حرقوص ، همانند زيادبن ابيه و طلحه و زيبر است كه در آغاز از
ياران رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) بودند اما متاسفانه شيطان آنان
را فريب داد، تا اينكه صف خويش را از على (عليه السلام ) جدا و به جنگ
با آن حضرت و شيعيان آن بزرگوار رفتند و مى گويند امام حنابله با على
(عليه السلام ) يك نوع دشمنى داشته كه اين دشمنى را از جد خويش به ارث
برده است .
(149)
رودكى
نامش جعفر و كنيه اش ابوعبدالله است . او از شاعران بزرگ ايران
زمين و همروزگار با دولت سامانيان بود.
در سال 260 ه ق در رودك سمرقند به دنيا آمد. گويند كه كور مادرزاد بود.
در دولت امير نصر بن احمد سامانى منزلت و جايگاه والائى داشت . او
اشعار فراوانى را سروده ، ولى اندكى از آن به يادگار مانده است . در
سال 329 از دنيا رفت .
نوشته اند كه اميراحمد سامانى زمستان را در بخارا و تابستان را در
سمرقند به سر مى برد و مركز حكومتش بخارا بود. وقتى به بادغيس رفت و
به واسطه آب و هواى خوش آن چهار سال در آنجا توقف كرد، اطرافيان و
وزراء هر كارى مى كردند كه بلكه او بادغيس را ترك كند و به مركز خلافت
، بخارا برود فايده اى نمى بخشيد. تا اينكه دست به دامان رودكى شدند.
او نزد امير رفت و اشعار معروف خويش را براى امير سامانى خواند. آن
اشعار، چنان هيجانى در روح او ايجاد كرد و در دل و جانش تاءثير بخشيد
كه دستور داد اسبش را آورند و بدون اينكه لباس رسمى بپوشد، با همان
لباس عادى سوار شد و به سمت بخارا حركت كرد.
بوى جوى موليان آيد همى |
|
بوى يار مهربان آيد همى |
ريگ آموى و درشتيهاى او |
|
زير پايم پرنيان آيد همى |
آب جيحون از نشاط روى دوست |
|
خنگ
(150) ما را در ميان آيد همى |
اى بخارا شاد باش و شادى زى |
|
مير زى تو ميهمان آيد همى |
مير، ماه هست و بخارا آسمان |
|
ماه سوى آسمان آيد همى |
مير، سرو است و بخارا بوستان |
|
سرو سوى بوستان آيد همى
(151) |
حفظ زبان
رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ):
احب
الاعمال الى الله حفظ اللسان
از بهترين و محبوب ترين كارها نزد پروردگار، حفظ زبان از گناهان و
گفتارهاى ناشايسته است .
(152)
به قول مولوى :
زين جهت گفتند اكابر در جهان |
|
راحه الانسان فى حفظ اللسان |
چند دستور اخلاقى
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ):
افشوا السلام و اطعموا الطعام و صلوا الارحام و صلوا فى الليل و الناس
نيام تدخلوا الجنه بسلام
روايت از منظر شكوهمندى واژه ها و معانى ، بسيار عالى و جذاب و ژرف است
. حضرتش مى فرمايد:
به يكديگر با صداى بلند سلام كنيد، به مردم نان دهيد و شكم هاى گرسنه
را سير كنيد. در پيوند با خويشاوندان خود بكوشيد. هنگامى كه نزديكان و
زن و بچه شما در خوابند، شما از خواب برخيزيد و نماز شب بخوانيد. اين
چند دستور اخلاقى را اگر انجام دهيد با سلامتى و لطف خداوند متعال ،
داخل بهشت خواهيد شد.
(153)
برادرت را يارى كن
قال رسول الله (صلى الله عليه وآله ):
انصر
اخاك ظالما او مظلوما قيل يا رسول الله : اذا كان مظلوما و ان كان
ظالما؟ قال : فاردده عن الظلم
رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) فرمود: برادرت را يارى كن ، خواه
ستمگر باشد و خواه ستمديده . گويا ياران حضرت از شنيدن اين فرمايش شوكه
شدند و تعجب كردند، لذا پرسيدند: اگر مظلوم و ستمديده باشد، كمكش كنيم
منطقى و عقلائى و وظيفه دينى است ، ولى اگر ستمگر باشد چگونه او را
يارى كنيم ؟
پيامبر فرمود: كمك به او اين نيست كه او را در ستمگرى و زورگوئى حمايت
و كمك كنيد، يارى او به اين است كه جلو ظلم و ستم او را بگيرى و در
مقابل او بايستى و سلاح را از دستش بگيرى . اين است يارى كردن او.
(154)
دل هم زنگ مى زند
حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) فرمود:
ان
هذه القلوب تصداءكما يصداء الحديد. قيل : فما جلاءها؟ قال : ذكر الموت
و تلاوه القرآن
حضرت فرمود: دلها و جانها هم زنگار مى گيرد، چنانچه آهن زنگ مى گيرد.
به آن بزرگوار گفته شد، زنگارها را چگونه از دلها بزدائيم ؟
چگونه دلها را صيقل دهيم ؟ فرمود: با دو چيز 1- ياد مرگ 2- تلاوت قرآن
كريم .
(155)
امام حسين (عليه السلام ) در شعر علامه اقبال
آن امام عاشق پور بتول |
|
سرو آزادى ز بستان رسول |
چون خلافت رشته از قرآن گسيخت |
|
حريت را زهر اندر كام ريخت |
خاست آن سر جلوه خير الامم |
|
چون سحاب قبله باران در قدم |
بر زمين كربلا باريد و رفت |
|
لاله در ويرانه ها كاريد و رفت |
تا قيامت قطع استبداد كرد |
|
سرخ خون او چمن ايجاد كرد |
دشمنان چون ريگ صحرا لاتعد |
|
دوستان او به يزدان
(156) هم عدد |
نقش الاالله بر صحرا نوشت |
|
سطر عنوان نجات ما نوشت |
رمز قرآن از حسين آموختيم |
|
ز آتش او شعله ها افروختيم |
اى صبا اى پيك دور افتادگان |
|
اشك ما بر خاك پاى او رسان
(157) |
علامه اقبال و قرآن
نقش قرآن چون در اين عالم نشست |
|
نقشهايى كاهن و پايا شكست |
فاش گويم آنچه در دل مضمر است |
|
اين كتابى نيست ، چيز ديگر است |
چون به جان در رفت ، جان ديگر شود |
|
جان چو ديگر شد جهان ديگر شود |
مثل حق پيدا و هم پيداست اين |
|
زنده و پاينده و گويا است اين |
اندر او تقديرهاى شرق و غرب |
|
سرعت انديشه پيدا كن چو برق
(158) |
مصونيت قرآن از تحريف
قال الله تعالى :
انا
نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون
ما قرآن را فرو فرستاديم و او را كاملا حفظ خواهيم كرد. {از زياد كردن
، كم كردن ، تحريف و تغيير}
(159)
انه
لكتاب عزيز لا ياءتيه الباطل من بين يديه و من خلفه تنزيل من حكيم حميد
قرآن كتاب عزتمندى است از هر گونه تحريف و باطل شدن به دور است . چون
خداوند حكيم و ستوده نازل فرمود.
(160)
جلال الدين مولوى چه عالى سروده است :
مصطفى را وعده داد الطاف حق |
|
گر بميرى تو، نميرد اين سبق
(161) |
من كتاب معجزات را حافظم |
|
بيش و كم كن را ز قرآن رافضم |
من تو را اندر دو عالم رافعم |
|
طاغيان را ار حديثت دافعم |
كس نتاند بيش و كم كردن در او |
|
تو به از من حافظى ديگر مجو |
رونقت را روز افزون مى كنم |
|
نام تو بر زر و بر نقره زنم |
منبر و محراب سازم بهر تو |
|
در محبت قهر من شد قهر تو |
چاكرانت شهرها گيرند و جاه |
|
دين تو گيرد ز ماهى تا به ماه |
تا قيامت باقيش داريم ما |
|
تو مترس از نسخ دين اى مصطفى
(162) |
شناخت نفس
رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله ) فرمود:
من
عرف نفسه فقد عرف ربه
كسى كه خود را شناخت به خداشناسى خواهد رسيد.
على (عليه السلام ):
رحم
الله امراء عرف قدره ...
خداوند رحمت كند انسانى كه به قدرت و منزلت خود واقف شود.
بحث معرفت نفس از مهم ترين ، بحث هاى فلسفه و اخلاق است و دانشمندان
برجسته بشرى در اين راستا، بسيار سخن گفته اند، ولى آن گونه كه بايد در
ساحت عمل ، چندان توجه به اين مسئله بنيادين بشرى نشده است .
جلال الدين درباره نشناختن واقعى نفس مى گويد:
صدهزاران فضل داند از علوم |
|
جان خود را مى نداند آن ظلوم |
داند او خاصيت هر جوهرى |
|
در بيان جوهر خود چون خرى |
كه همى دانم يجوز لا يجوز |
|
خود ندانى كه يجوزى يا عجوز |
اين روا، آن ناروا، دانى و ليك |
|
خود روا يا ناروائى بين تو نيك |
قيمت هر كاله مى دانى كه چيست |
|
قيمت خود را ندانى ز احمقى است |
جان جمله علمها اين است اين |
|
كه بدانى من كيم در يوم دين |
سيمرغ
در عربى به آن عنقا مى گويند. نام مرغى افسانه اى است كه كسى او
را نديده و نشناخته . اما در اصطلاح اهل عرفان ، به ذات مقدس خداوند
تبارك و تعالى گفته مى شود. همانگونه كه كسى از حقيقت و ذات سيمرغ
آگاهى ندارد.
هيچ يك از افراد بشر، چه فلاسفه و دانشوران و چه ديگران ، نمى توانند
حقيقت ذات خدا را آن گونه كه شايسته آن ذات است درك كنند و قهرا كسى به
كنه ذات حقتعالى دسترسى ندارد.
لسان الغيب حافظ شيرازى با زبان راز و رمز خويش اين حقيقت را اين گونه
بيان نموده است :
عنقا شكار كس نشود دام باز چين |
|
كانجا هميشه باد به دست است دام را |
برو اين دام بر مرغى دگر نه |
|
كه عنقا را بلند است آشيانه |
من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه |
|
قطع اين مرحله با مرغ سليمان كردم |
زيباترين و حماسى ترين
رجز در كربلا
در حادثه سوزناك و غمبار كربلا، هر كدام از ياران سيدالشهداء
(عليه السلام ) كه به ميدان كارزار مى رفتند، در آغاز، در قالب خواندن
رجزهائى ، خود و پدر و قبيله شان را معرفى مى كردند. شايد يكى از
زيباترين رجزها از جوانى بود كه پدرش در جنگ به شهادت رسيده بود:
شاب
قتل ابوه فى المعركه
اميرى حسين ، و نعم الامير |
|
سرور فؤ اد البشير النذير |
على و فاطمه والداه |
|
فهل تعلمون له من نظير |
له طلعه مثل بدر الدجى |
|
له غره مثل بدر منير |
سرور و مولاى من حسين است و حسين بهترين سرور و آقاى جهان است . امام
حسين (عليه السلام ) كسى است كه باعث خشنودى دل پيامبر اسلام است كه
بشارت دهنده و هشدار دهنده است . على بن ابيطالب (عليه السلام ) و
فاطمه زهرا (عليه السلام ) پدر و مادر او هستند. اى مردم ! شما انصاف
دهيد، آيا در عالم ، شما مانند امام حسين (عليه السلام ) كسى را سراغ
داريد؟
او درخشندگى دارد مانند خورشيد در آسمان . روشنائى دارد مانند ماه در
شب چهارده .
(163)
شهادت شكننده
در كربلا شهادت دو نفر از ياران امام حسين (عليه السلام )
تاءثير عميقى بر آن حضرت ، به جاى نهاد. به سخن ديگر، كشته شدن اين دو
كمر امام حسين (عليه السلام ) را شكست .
يكى شهادت جناب حبيب بن مظاهر بود كه ارباب مقاتل نوشته اند:
لما
قتل حبيب بن مظاهر، هد ذلك حسينا؛ حبيب كه كشته شد.
شهادت او حسين را درهم شكست .
دوم برادر عزيزش حضرت عباس (عليه السلام ) بود:
لما
قتل العباس قال الحسين : الان انكسر ظهرى و قلت حيلتى ؛ چون
حضرت عباس (عليه السلام ) كشته شد، امام حسين (عليه السلام ) فرمود:
اينك كمر من شكست و توان و چاره ام كم شد.
(164)
امام حسين گونه خود بر
گونه دو نفر نهاد
1- يكى از ياران حضرت (عليه السلام ) غلام تركى بود كه از
قاريان قرآن بود، به ميدان جنگ رفت و هفتاد نفر از سپاه دشمن را كشت .
او سپس به دست آنان به زمين افتاد. امام حسين (عليه السلام ) با شتاب
خودش را به بالين او رسانيد.
فبكى
و وضع خده على خده ففتح عينه فراءى الحسين فتبسم ؛ امام در
بالين او گريست . و گونه مبارك را بر گونه او نهاد. آن غلام همينكه چشم
باز كرد و امام حسين (عليه السلام ) را ديد، تبسمى نمود و سپس روح از
بدنش جدا شد.
2- فرزندش حضرت على اكبر (عليه السلام ):
فجاء
الحسين (عليه السلام ) حتى وقف عليه و وضع خده على خده
امام حسين (عليه السلام ) بر بالين فرزندش آمد گونه اش را بر گونه او
نهاد.
(165)
مظلوميت امام حسين (عليه
السلام )
انزار نضوا برود التهانى |
|
فحسين على البسيطه عار |
طاءطاءوا الرؤ وس ان راءس الحسين |
|
رفعوه فوق القنا الختار |
لا تمدوا لكم من الشمش ظلا |
|
ان فى الشمش مهجه المختار |
حق ان لا تكفنوا علويا |
|
بعد ما كفن الحسين بوار |
لا تشقوا لآل فهر قبورا |
|
و ابن طه ملقى بلا اقبار |
هتكوا عن نسائكم كل خدر |
|
و هذه زينب على الاكوار |
شاعر عرب مى گويد: اى قبيله نزار - يكى از اجداد پيامبر گرامى اسلام
(صلى الله عليه وآله ) و كنايه از بنى هاشم - بردها و لباس زيبا را از
تن درآوريد، چون بدن حسين (عليه السلام ) بر زمين كربلا برهنه افتاده
است .
سرهاى خويش را پائين آوريد، چون سر امام حسين (عليه السلام ) را بالاى
سر نيزه كردند. از آفتاب و گرماى آن ، خودتان را به سايه نرسانيد، چون
بدن امام حسين (عليه السلام ) در زير گرماى گرم خورشيد قرار دارد.
شايسته است كه هيچ علوى را بعد از مردن كفن نكنيد. بعد از آنكه بدن
حسين را با بوريا دفن كردند.
براى قبيله فهر - طائفه بنى هاشم و سادات - قبر نكنيد. چون بدن پسر
پيغمبر بر زمين افتاده بدون اينكه آن را داخل قبر قرار دهند. چادر و
حجاب را از سر دختران پيامبر برداشتند. اين زينب است كه بر كجاوه سوار
شده است .
(166)
خطر رياست طلبى
حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام ) به يكى از يارانش فرمود:
اتق
المرتقى السهل اذا كان منحدره وعرا و كان يقول : لا تدع النفس و هواها.
فان هواها فى رداها و ترك النفس و ما تهوى ، اذاها و كف النفس عما تهوى
، دواءها
بترس از بالا رفتن به مقامى كه رفتن به سوى آسان است ، ولى پائين آمدنش
بسيار سخت .
و حضرت بارها و بارها به ياران خويش به عنوان موعظه فرمود:
نفس را همراه با خواسته هايش ، رها مكن . چون ميل و گرايش نفس در هلاكت
اوست و رها كردن نفس و خواسته هايش اذيت و آزار رساندن به نفس است .
ولى مهار كردن نفس و تمايلاتش داروى اوست .
حافظ شيرازى مى گويد:
به بال و پر مرو از ره كه تير پرتابى |
|
هوا گرفت زمانى ولى به خاك نشست |
ملاى رومى :
نردبان خلق اين ما و منى است |
|
عاقبت زين نردبان افتادنى است |
هر كه بالاتر رود ابله تر است |
|
كاستخوان او بتر خواهد شكست |
و داستان مجنون با شتر كه مولوى در مثنوى مى آورد، روايت معصوم (عليه
السلام ) را خوب تفسير مى كند: چالش هميشگى بين ميل جان به سوى خوبى ها
و كمالات و ميل تن به سوى بدى ها و خواسته هاى مادى . مجنون مانند جان
و شتر مانند تن :
همچو مجنون در تنازع با شتر |
|
گه شتر چربيد گه مجنون حر |
همچو مجنونند و چون ناقه اش يقين |
|
مى كشد آن پيش و آن واپس بكين |
ميل مجنون ، پيش آن ليلى روان |
|
ميل ناقه در پى طفلش روان |
يكدم ار مجنون ز خود غافل شدى |
|
ناقه گر ديدى و واپس آمدى |
در سه روزى ره بدين احوال ها |
|
ماند مجنون در تردد سالها |
گفت اى ناقه چو هر دو عاشقيم |
|
ما دو ضد بس همره نالايقيم |
جان ز هجر عرش اندر فاقه اى |
|
تن ز عشق خار بن چون ناقه اى |
جان گشايد سوى بالا بالها |
|
در زده تن در زمين چنگال ها |
تا تو با من باشى اى مرده وطن |
|
من ز ليلى دور مانده جان من |
سر نگون خود را ز اشتر برفكند |
|
گفت سوزيدم ز غم تا چند چند(167)
|
عطر استغفار
امام رضا (عليه السلام ) مى فرمايد:
تعطروا بالاستغفار، لاتفضحنكم روائح الذنوب
خودتان را معطر و خوشبو كنيد با عطر استغفار نمودن تا بوى بد گناهان
آبروى شما را نريزد و شما را رسوا نكند.
حضرت استغفار كردن را به استعمال بوى خوش كه بوى بد بدن را زائل مى
كند، تشبيه كردند.
سه محور كلى
1- در تندرستى بدن انسان ، يك اصل محور است : و آن حميه است .
يعنى پرهيز كردن از افراط و زياده روى در غذا خوردن .
2- در مسائل اخلاقى ، يك چيز محور است : رهائى از خود و ترك غرور و
انانيت .
3- در مسائل اجتماعى ، يك اصل ، مادر همه اصلها است و آن اصل عدالت است
.
(168)
حضرت سليمان در ديوان
حافظ
نظر كردن به درويشان منافى بزرگى نيست |
|
سليمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش
|
در حشمت سليمان هر كس كه شك نمايد |
|
بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهى |
شكوه آصفى و اسب باد و منطق طير |
|
به باد رفت و خواجه از او هيچ طرف نبست |
دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت |
|
رخت بر بندم و تا ملك سليمان بروم |