2158 55- من تحلّى بالحلم سكن طيشه. 5 209 كسى كه خود را به حلم و بردبارى بيارايد
سبكسرى و خشم او فرو نشيند.
2159 56- من تحلّم حلم. 5 137 كسى كه خود را به بردبارى وادار كند، و يا جوياى
آن باشد، بردبار شود.
2160 57- من حلم اكرم. 5 142 كسى كه بردبارى كند گرامى شود.
2161 58- من لم يتحلّم لم يحلم. 5 244 كسى كه خود را به بردبارى واندارد بردبار
نگردد.
2162 59- لن يثمر العلم حتّى يقارنه الحلم. 5 63 درخت علم و دانش به بار
ننشيند، تا آن گاه كه حلم با او مقرون گردد.
2163 60- لن يزال العقل حتّى يوازره الحلم. 5 71 عقل آراسته نگردد تا آن گاه كه
حلم كمك كار و وزيرش گردد.
2164 61- ليس الحليم من عجز فهجم و اذا قدر انتقم، انّما الحليم من إذا قدر
عفا، و كان الحلم غالبا على كلّ أمره. 5 91 بردبار كسى نيست كه به خاطر عجز و ناتوانى خاموش شده و سر به زير گردد، و
هر گاه قدرت و توان يافت انتقام بگيرد، بلكه حليم واقعى كسى است كه هر گاه توانا
باشد در گذرد، و بردبارى بر همه كارهاى او غالب و چيره باشد.
2165 62- من غاظك بقبح السّفه عليك فغظه بحسن الحلم عنه. 5 333 كسى كه تو را به
خاطر نادانى و سبك مغزى زشت خود به خشم آورد، تو نيز او را با بردبارى نيكوى خود
خشمگين ساز.
2166 63- من ارتوى من مشرب العلم تجلبب جلباب الحلم. 5 351 كسى كه از سر چشمه و
آشاميدنگاه علم و دانش سيراب شده باشد، جامه حلم و بردبارى به تن كند.
2167 64- من استعان بالحلم عليك غلبك و تفضّل عليك. 5 451 كسى كه از بردبارى در
برابر تو كمك گرفت، بر تو غالب آمده و برترى نيز بر تو دارد.
2168 65- من أشرف
العلم التّحلّى بالحلم. 6 43 از شريفترين علمها و دانشها آراسته شدن آن به حلم و
بردبارى است.
2169 66- من أحسن افعال القادر أن يغضب فيحلم. 6 23 از نيكوترين كارهاى قدرتمند
آن است كه خشم كند ولى حلم ورزد.
2170 67- من أحسن العقل التّحلّى بالحلم. 6 26 از نيكوترين عقلها آراسته شدن به
حلم و بردبارى است.
2171 68- نعم وزير العلم الحلم. 6 164 حلم و بردبارى براى علم و دانش وزير خوبى
است.
2172 69- وقار الحلم زينة العلم. 6 224 سنگينى و وقار حلم، زينت بخش علم و دانش
است.
2173 70- وجدت الحلم و الاحتمال أنصر لى من شجعان الرّجال. 6 244 يافتم بردبارى
و تحمل را كه يارى و كمك آنها كارگرتر از مردان شجاع بود.
2174 71- لا ظهير كالحلم. 6 354 پشتيبانى، همچون بردبارى و حلم نيست.
2175 72- لا فضيلة كالحلم. 6 350 فضيلت و برترى، همچون حلم نيست.
2176 73- لا خير في خلق لا يزينه حلم. 6 391 در خلق و خوبى كه به زيور حلم آراسته نباشد خير و خوبى نيست.
2177 74- لا شرف أعلى من الحلم. 6 383 بزرگوارى و شرفى والاتر از بردبارى نيست.
2178 75- لا يعرف السّفيه حقّ الحليم. 6 395 شخص بىخرد و سبكسر، حق مرد حليم و
بردبار را نشناسد.
2179 76- لا خير في عقل لا يقارنه حلم. 6 396 در عقلى كه مقرون به حلم نباشد خير و خوبى نيست.
2180 77- لا عزّ ارفع من الحلم. 6 380 عزّتى برتر از حلم نيست.
2181 78- لا علم لمن لا حلم له. 6 403 كسى كه حلم ندارد علم ندارد.
2182 79- يستدلّ على حلم الرّجل بكثرة احتماله، و على نبله بكثرة انعامه. 6 452 راهنمايى شود بر بردبارى مرد به تحمل بسيارش، و بر جود و كرمش به انعام و
نعمت بخشى بسيارش.
2183 80- لا يكون المؤمن الّا حليما رحيما. 6 425 مؤمن نيست مگر بردبار و
مهربان.
باب النبي محمد (ص)
2184 1- ارض بمحمّد صلّى اللَّه عليه و آله رائدا و الى النّجاة قائدا. 2 219
خوشنود باش كه محمد صلّى اللَّه عليه و آله پيام آور پيشرو تو باشد، و به سوى نجات
و رستگارى پيشواى تو باشد.
2185 2- بلّغ عن ربّه معذرا، و نصح لامّته منذرا، و دعا الى الجنّة مبشّرا. 3 270 رسالت خويش را از طرف پروردگار براى قطع عذر مردم ابلاغ فرمود، و امّت خود را به منظور بيم از عذاب الهى نصيحت كرد، و مردمان را با دعوت به سوى بهشت
مژده داد.
2186 3- خرج من الدّنيا خميصا و ورد الآخرة سليما، لم يضع حجرا على حجر، حتّى
مضى لسبيله و أجاب داعى ربّه. 3 460 با شكم گرسنه از دنيا رفت، و با سلامت جان و
روح به آخرت وارد شد، سنگى روى سنگ نگذاشت، تا آنكه راه خود را پيمود، و دعوت
پروردگارش را اجابت نمود.
2187 4- داع دعا و راع رعا فاستجيبوا للدّاعى و اتّبعوا الرّاعى. 4 13 دعوت
كنندهاى كه دعوت خود را به پايان رسانيد، و سرپرست امّت به سرپرستى خود قيام نمود،
در اين صورت دعوت كننده را اجابت كنيد، و از سرپرست پيروى نماييد.
2188 5- سنّته القصد و فعله الرّشد و قوله الفضل و حكمه العدل، كلامه بيان و
صمته أفصح لسان. 4 154 سيره و روش آن حضرت ميانه روى، و كار او راهنمايى به راه
راست، و گفتارش جدا كننده حق از باطل، و حكمتش عادلانه، و سخنانش بيان كننده
(مشكلات) و سكوتش رساترين زبانها بود.
2189 6- طبيب دوّار بطبّه، قد أحكم مراهمه، و أحمى مواسمه، يضع ذلك حيث الحاجة
اليه، من قلوب عمى و آذان صمّ و السنة بكم، يتتبّع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن
الحيرة. 4 260 طبيبى است سيّار كه با طبّ خود (براى درمان بيماران) به گردش
مىپردازد، مرهمهايش را به خوبى آماده كرده و براى داغ كردن محل زخم ابزارش را
گداخته است، و به اندازه نياز مرهم گذارد، براى دلهاى نابينا و گوشهاى كر، و
زبانهاى گنگ، با داروى خود در جستجوى بيماران فراموش شده و سرگردان مىگردد.
باب الحماقة (نادانى و بيخردى)
2190 1- الحمق غربة. 1 38 حماقت، غريبى و بيگانگى است (يعنى سبب غربت شخص احمق مىشود).
2191 2- الحمق اضرّ الاصحاب. 1 134 حماقت، زيانبارترين همراهان است.
2192 3- الحمق من ثمار الجهل. 1 313 حماقت، از ميوههاى جهل و نادانى است.
2193 4- الحمق شقاء. 1 56 حماقت، بدبختى است.
2194 5- الحمق يوجب الفضول. 1 232 حماقت، فضولى (دخالتهاى بيجا در كار ديگران و
سخنان نابجا) به بار آرد.
2195 6- الحمق أدوء الدّاء. 1 182 حماقت، بدترين بيمارى است.
2196 7- الحمق فى الوطن غربة. 1 341 حماقت (و آدم احمق) در وطن نيز در غربت است
(زيرا رفتار احمق چنان است كه همه از او تنفّر دارند).
2197 8- الاحمق لا يحسن بالهوان. 1 324 آدم احمق به خوار شدن نيز نيكو نگردد.
2198 9- الاحمق غريب في بلدته، مهان بين اعزّته. 2 35 آدم احمق در شهر خود نيز
غريب، و ميان عزيزان نيز خوار است.
2199 10- احذر الاحمق فانّ مداراته تعنّيك، و موافقته ترديك، و مخالفته تؤذيك،
و مصاحبته وبال عليك. 2 274 از آدم احمق بپرهيز كه مدارا كردن تو را به رنج اندازد،
و موافقت و همراهى با او تو را به هلاكت دچار سازد، مخالفت با او تو را بيازارد،
همراهى و مصاحبتش براى تو وبال و عذابى به بار آورد.
2200 11- ايّاك و مودّة الاحمق فانّه يضرّك من حيث يرى انّه ينفعك و يسوءك و هو
يرى أنّه يسرّك. 2 319 بپرهيز از دوستى با احمق كه به نظر خودش مىخواهد به تو سودى
برساند ولى زيان مىزند، و تو را ناراحت مىكند و خودش مىپندارد كه خوشحال و
شادمانت كرده است.
2201 12- ايّاك و مصادقة الاحمق فانّه يريد أن ينفعك فيضرّك. 2 290 بپرهيز از دوستى با احمق، زيرا او مىخواهد به تو سود رساند ولى زيانت مىزند.
2202 13- الحمق داء لا يداوى و مرض لا يبرأ. 2 49 حماقت، دردى است بىدرمان و
بيمارى است درمان نشدنى.
2203 14- الاحمق لا يحسن بالهوان و لا ينفكّ عن نقص و خسران. 2 49 آدم احمق به
خوار شدن نيز نيكو نگردد، و از نقصان و زيان نيز جدا نشود.
2204 15- اضرّ شيء الحمق. 2 377 حماقت، زيانبارترين چيز است.
2205 16- افقر الفقر الحمق. 2 371 فقيرترين فقرها حماقت است.
2206 17- احمق النّاس من ظنّ أنّه أعقل النّاس. 2 416 احمقترين مردم كسى است
كه گمان دارد عاقلترين مردم است.
2207 18- احمق النّاس من أنكر على غيره رذيلة و هو مقيم عليها. 2 474 احمقترين
مردم كسى است كه كار پستى را براى ديگران زشت بداند ولى خود بدان دچار باشد.
2208 19- أحمق النّاس من يمنع البرّ و يطلب الشّكر و يفعل الشّرّ و يتوقّع ثواب
الخير. 2 458 احمقترين مردم كسى است كه از كار نيك جلوگيرى مىكند و مىخواهد كه
او را سپاس گويند، و كار بد مىكند و انتظار پاداش نيكو دارد.
2209 20- بئس الدّاء الحمق. 3 250 حماقت، بد دردى است.
2210 21- بعد الاحمق خير من قربه و سكوته خير من نطقه. 3 268 دورى احمق بهتر از
نزديكى او است، و سكوتش بهتر از سخن گفتن است.
2211 22- تعرف حماقة الرّجل بالاشر فى النّعمة، و كثرة الذّلّ فى المحنة. 3 295 حماقت و بىخردى مرد شناخته شود به اين كه در حال فراخى زندگى و نعمت سرمست گردد، و در حال رنج و محنت سخت به خوارى
و ذلّت افتد (و دست نياز پيش ديگران برد).
2212 23- تعرف حماقة الرّجل فى ثلاث: فى كلامه فى ما لا يعنيه، و جوابه عمّا لا
يسئل عنه، و تهوّره فى الأمور. 3 303 حماقت مرد در سه چيز شناخته شود: در سخن گفتنش
در جايى كه به كار او نيايد (و به او مربوط نيست) و پاسخ دادنش از چيزى كه از او
نپرسيدهاند، و بىباكى و تهوّر او در كارها.
2213 24- صديق الاحمق في تعب. 4 210 دوست احمق (پيوسته) در رنج است.
2214 25- ركوب المعاطب عنوان الحماقة. 4 94 ارتكاب چيزهايى كه موجب نابودى است،
سر فصل حماقت و بىعقلى است.
2215 26- فقر الحمق لا يغنيه المال. 4 416 نيازمندى و فقر حماقت را، ثروت و مال بر طرف نكند.
2216 27- كلّ فقر يسدّ، الّا فقر الحمق. 4 535 هر بيچارگى و هر فقرى را مىشود بست و برطرف كرد، جز بيچارگى و فقر حماقت
و نادانى را.
2217 28- قطيعة الاحمق حزم. 4 498 بريدن و فاصله گرفتن از احمق دور انديشى است.
2218 29- من دلائل الحمق دالّة بغير آلة و صلف بغير شرف. 6 40 عشوهگرى و فخر
بىجهت، و لاف زدن بدون داشتن شرف و كمال از نشانههاى حماقت است.
2219 30- من كمال الحماقة الاختيال فى الفاقة. 6 19 از كمال حماقت تكبر در حال
ندارى و فقر است.
2220 31- من أمارات الأحمق كثرة تلوّنه. 6 46 از نشانههاى احمق تلوّن زياد او
در كارها است.
2221 32- مداراة الأحمق من أشدّ العناء. 6 129 مدارا كردن با احمق
از سختترين رنجها است.
2222 33- مودّة الأحمق كشجرة النّار يأكل بعضها بعضا. 6 136 دوستى كردن با احمق
همچون درخت آتشى است كه هر قسمتى از آن قسمت ديگر را مىخورد.
2223 34- مودّة الحمقى تزول كما يزول السّراب و تقشع كما يقشع الضّباب. 6
136 دوستى با مردمان احمق از بين مىرود همان گونه كه سراب از بين مىرود، و بر طرف شود همان گونه كه مه (و ابرهاى نازك
روى زمين) بر طرف گردد.
2224 35- مقاساة الاحمق عذاب الرّوح. 6 137 كشيدن رنج و سختى مصاحبت با احمق
عذاب جان و روح است.
2225 36- لا تعظّمنّ الأحمق و ان كان كبيرا. 6 288 احمق را
تعظيم نكن اگر چه (در نظر مردمان) بزرگ باشد.
2226 37- لا يدرك مع الحمق مطلب. 6 364 با حماقت هيچ مطلبى دريافت نشود.
2227 38- لا تردّ على النّاس كلّما حدّثوك فكفى بذلك حمقا. 6 281 باز نگردان (و انكار نكن) از مردم هر چه را براى تو باز
گو كردند (و نقل كردند) كه همين براى حماقت تو كافى است.
2228 39- لا فاقة أشدّ
من الحمق. 6 382 ندارى و فقرى سختتر از حماقت نيست.
2229 40- لا داء أدوء من الحمق. 6 380 هيچ دردى دردناكتر از حماقت نيست.
2230 41- لا يستخفّ بالعلم و أهله الّا أحمق جاهل. 6 407 سبك نشمارد علم و اهل
علم را مگر احمق نادان.
2231 42- ينبغي أن يهان مغتنم مودّة الحمقى. 6 446 سزاوار خوارى است كسى كه
دوستى احمقان را غنيمت داند.
2232 43- من الحمق الدّالّة على السّلطان. 6 45 از حماقت است خراميدن و فخر
كردن در برابر سلطان.
باب الاحتمال و التحمّل
(جور ديگران را كشيدن) 2233 1- الاحتمال زين الرّفقا. 1 194 بر دوش كشيدن بار و
رنج ديگران (و يا تحمّل آنان) زيور رفاقت و دوستى است.
2234 2- الاحتمال زين السّياسة. 1 197 تحمّل كردن ديگران (و يا بارشان را به
دوش كشيدن)، زيور سياست است.
2235 3- الاحتمال يجلّ القدر. 1 210 بر دوش گرفتن رنج ديگران و يا تحمّل، قدر و
ارزش انسانى را بالا برد.
2236 4- الاحتمال خلق سجيح. 1 232 تحمل كردن ديگران، خوى نرم و نيكويى است.
2237 5- الحليم من احتمل اخوانه. 1 280 بردبار كسى است كه برادران خود را تحمل كند (و يا بارشان را بر دوش كشد).
2238 6- السّيّد من تحمّل المئونة و جاد بالمعونة. 1 389 بزرگ و آقا كسى است كه
هزينه ديگران را متحمّل شود، و در كمك رسانى به مردم بخشش داشته باشد.
2239 7- الاحتمال برهان العقل و عنوان الفضل. 2 10 تحمل اخلاق و يا زندگى ديگران، نشانه عقل و سر آغاز فضيلت و
برترى است.
2240 8- احتمل دالّة من ادلّ عليك و اقبل العذر ممّن اعتذر اليك، و اغتفر لمن
جنى عليك. 2 235 خراميدن و عشوهگرى كسى را كه بر تو مىخرامد تحمل كن، و عذر كسى
را كه از تو عذر مىخواهد بپذير، و بيامرز و در گذر از كسى كه بر تو جنايت كرده
است.
2241 9- احتمل ما يمرّ عليك فانّ الاحتمال ستر العيوب، و إنّ العاقل نصفه
احتمال و نصفه تغافل. 2 202 تحمل كن آنچه را بر تو مىگذرد زيرا تحمل پوشاننده
عيبهاست، و براى شخص عاقل نيمى از وجود او تحمل است و نيم ديگر تغافل (و خود را به
بىخبرى زدن)
2242 10- افضل المروءة احتمال جنايات الاخوان. 2 422 برترين
جوانمردى، تحمل جنايتهاى برادران است.
2243 11- ادمان تحمّل المغارم يوجب الجلالة. 2 426 پيوسته تحمل كردن و برداشتن
بار تاوانهاى مردم و جريمههاى آنان موجب جلالت قدر و بزرگى انسان است.
2244 12- احتمال الدّنيّة من كرم السّجيّة. 1 356 تحمل پستىها و بىادبىها،
از جمله خلق و خوى بزرگوارانه است.
2245 13- بتحمّل المؤن تكثر المحامد. 3 211 با بر دوش گرفتن خرجهاى مردم ستايشها زياد گردد.
2246 14- خير النّاس من تحمّل مئونة النّاس. 3 430 بهترين مردم كسى است كه
هزينه زندگى مردم را بر دوش كشد.
2247 15- بكثرة الاحتمال يكثر الفضل. 3 227 با تحمل بسيار (يا به دوش كشيدن مخارج ديگران) فضيلت انسان افزون شود.
2248 16- بالاحتمال و الحلم يكون لك النّاس انصارا و أعوانا. 3 231 با تحمل و
بردبارى، مردمان يار و ياور تو گردند.
2249 17- بكثرة الاحتمال يعرف الحليم. 3 235 به تحمل بسيار شخص حليم و بردبار
شناخته شود.
2250 18- تحمّل يجلّ قدرك. 3 315 ديگران را تحمل كن تا قدر و ارزشت بزرگ و والا
گردد.
2251 19- زكاة الحلم الاحتمال. 4 104 زكات بردبارى، تحمل است.
2252 20- زين المصاحبة الاحتمال. 4 108 زيور مصاحبت و همدمى با مردم، تحمل است.
2253 21- عليك بالاحتمال فانّه ستر العيوب. 4 288 بر تو باد به تحمّل كه آن
پوشش عيبها است.
2254 22- من كثر حمله نبل. 5 179 كسى كه تحمّلش زياد باشد به بزرگى رسد.
2255 23- من لم يحتمل مئونة النّاس فقد اهّل قدرته لانتقالها. 5 413 كسى كه (قدرت تحمل هزينه زندگى مردم را دارد و)
هزينه مردم را تحمل نكند، آماده كرده قدرت خود را براى انتقال به ديگران.
2256 24- من لم يحمل قيلا لم يسمع جميلا. 5 416 كسى كه تحمل گفتهها را نكند،
سخن زيبا نشنود.
2257 25- من لم يحتمل زلل الصّديق مات وحيدا. 5 441 كسى كه لغزش
دوست را تحمل نكند تنها و بىكس خواهد مرد.
2258 26- من الكرم احتمال جنايات
الاخوان. 6 16 از بزرگوارى است تحمل جنايتهاى برادران.
2259 27- مروّة الرّجل فى احتمال عثرات اخوانه. 6 136 جوانمردى مرد، در تحمل
لغزشهاى برادران نمودار گردد.
2260 28- لا يسود من لا يحتمل اخوانه. 6 398 سيادت و آقايى نيابد كسى كه تحمل برادران را نتواند.
2261 29- لا يقصّر المؤمن عن احتمال و لا يجزع للرّزيّة. 6 406 كوتاهى نمىكند
انسان مؤمن از تحمّل (برادران) و بىتابى نكند در برابر مصيبت.
باب الحمية (پرهيز از خوردن)
2262 1- صلاح البدن الحميّة. 4 194 صلاح بدن در پرهيز است.
2263 2- لا تنال الصّحّة الّا بالحميّة. 6 376 به سلامتى نرسد كسى جز از راه پرهيز.
باب الحاجة و الاحتياج
2264 1- احتج الى من شئت و كن أسيره. 2 184 به هر كه خواهى روى نياز انداز و
اسير او شو.
2265 2- انّ حوائج النّاس اليكم نعمة من اللَّه عليكم فاغتنموها و لا
تملّموها فتحوّل نقما. 2 573 به راستى كه نياز مردم به سوى شما نعمتى است از خداوند
بر شما آن را غنيمت بشماريد، و از آن خسته و ملول نشويد كه تبديل به نقمت و عذاب و
انتقام الهى گردد.
2266 3- اشدّ من الموت طلب الحاجة من غير أهلها. 2 440 از مرگ سختتر اين است
كه انسان از نا اهل حاجت بخواهد.
2267 4- عجبت لرجل يأتيه اخوه المسلم في حاجة فيمتنع عن قضائها و لا يرى نفسه
للخير اهلا، فهب أنّه لا ثواب يرجى و لا عقاب يتّقى، ا فتزهدون فى مكارم الاخلاق 4
344 در شگفتم از مردى كه برادر مسلمانش براى حاجتى نزد او آيد، و او از بر آوردن
حاجتش خود دارى كند، و خود را شايسته كار خير نبيند، گيرم كه نه ثوابى است كه اميد
داشته باشد و نه عقابى كه از آن پرهيز شود، آيا شما در مكارم اخلاق نيز بىرغبت
هستيد
2268 5- فوت الحاجة خير من طلبها من غير أهلها. 4 429 از دست رفتن حاجت بهتر
از خواستن آن از نا اهل است.
2269 6- من كثرت نعم اللَّه عليه كثرت حوائج النّاس اليه. 5 329 كسى كه نعمتهاى
خدا بر او زياد شود حاجتهاى مردم نيز به سويش زياد گردد.
2270 7- من احتجت اليه هنت عليه. 5 331 كسى را كه نياز به سوى او پيدا كنى در نزد او خوار گردى.
2271 8- من
احتاج اليك كانت طاعته لك بقدر حاجته اليك. 5 366 كسى كه به تو نيازمند شد
فرمانبردارى و اطاعتش از تو نيز به اندازه احتياجى است كه به تو دارد.
2272 9- من كانت له الى اللّئام حاجة فقد خذل. 5 462 كسى كه نياز به مردمان پست
پيدا كند به حقيقت كه خوار گشته است.
2273 10- من احتاج اليك وجب اسعافه عليك. 5 468 كسى كه به تو نيازمند شد كمك به
او بر تو واجب است.
2274 11- لا تخيّب المحتاج و ان ألحف. 6 341 شخص نيازمند را محروم و نوميد مكن اگر چه اصرار ورزد.
2275 12- لا يستقيم قضاء الحوائج الّا بثلاث: بتصغيرها لتعظم، و سترها لتظهر، و
تعجيلها لتهنا. 6 422 راست و درست در نيايد بر آوردن حاجتها مگر به سه چيز: به كوچك
شمردنش تا بزرگ شود، و به پنهان كردنش تا آشكار شود، و به شتاب كردنش تا گوارا
باشد.
باب الحيلة (چاره جويى و مكر)
2276 1- الحيلة فائدة الفكر. 1 108 چاره جويى فايده و ثمره فكر است.
2277 2- امارات الدّول انشاء الحيل. 1 322 نشانههاى تغيير دولتها، پديد آوردن حيلهها و مكرهاست.
2278 3-
التّلطّف فى الحيلة أجدى من الوسيلة. 2 114 مهربانى كردن در چاره جويى سودمند از
وسيله تراشى است.
2279 4- ربّ محتال صرعته حيلته. 4 73 چه بسا حيلهگرى كه همان حيلهاش او را بر
زمين زند.
2280 5- من جهل وجوه الآراء أعيته الحيل. 5 179 كسى كه از راههاى رأىها و
نظرها نا آگاه باشد چارهها او را ناتوان كند (و راه چاره بر او مسدود گردد).
2281 6- من قعد عن حيلته اقامته الشّدائد. 5 344 كسى كه از چاره انديشى كار
خويش بنشيند (و براى آن حركتى انجام ندهد) سختىها او را به پا دارند (و گرفتارش
كنند)
2282 7- لكلّ شيء حيلة. 5 15 هر چيزى را حيله و راه چارهاى است.
باب الحياء (شرم، آزرم)
2283 1- الحياء جميل. 1 41 حيا و شرم، زيباست.
2284 2- الحياء محرّمة. 1 44 حيا، باز دارنده است.
2285 3- الحياء يمنع الرّزق. 1 71 حيا، مانع روزى شود.
2286 4- الحياء مفتاح كلّ خير. 1 93 حيا، كليد هر خيرى است.
2287 5- القحة عنوان الشّرّ. 1 93 پر رويى و بىشرمى سر آغاز بدى و شرّ است.
2288 6- الحياء مقرون بالحرمان. 1 95 حيا و شرم با محروميت (ظاهرى) همراه است.
2289 7- الحياء غضّ الطّرف. 1 126 حيا، چشم پوشى كردن است.
2290 8- الحياء خلق مرضىّ. 1 260 شرم و حيا خوى پسنديدهاى است.
2291 9- الحياء خلق جميل. 1 211 شرم و حيا خوى زيبايى است.
2292 10- الحياء قرين العفاف. 1 152 حيا و شرم با عفت و پرهيزكارى همراه است.
2293 11- الحياء تمام الكرم. 1 128 حيا، همه بزرگوارى است.
2294 12- الحياء تمام الكرم و أحسن الشّيم. 1 353 شرم تمامى بزرگوارى و بهترين
خصلتهاست.
2295 13- الحياء يصدّ عن فعل القبيح. 1 366 شرم، انسان را از كار زشت باز دارد.
2296 14- الحياء من اللَّه يمحو كثيرا من الخطايا. 1 399 شرم، از خداوند بسيارى
از خطاها را محو كند.
2297 15- الايمان و الحياء مقرونان فى قرن و لا يفترقان. 2 47 ايمان و حيا هر
دو به يك ريسمان بسته و با يكديگر هستند و از هم جدا نشوند.
2298 16- السّخاء و الحياء افضل الخلق. 2 156 سخاوت و حيا برترين خصلتها هستند.
2299 17- الحياء من اللَّه سبحانه تقى عذاب النّار. 2 143 شرم از خداى سبحان
انسان را از عذاب دوزخ نگه دارد.
2300 18- اعفّكم أحياكم. 2 370 عفيفترين شما با حياترين شماست.
2301 19- أعقل النّاس أحياهم. 2 380 عاقلترين مردم با حياترين آنهاست.
2302 20- أحسن ملابس الدّين الحياء. 2 398 بهترين جامهها و پوششهاى دين، شرم و حياست.
2303 21- انّ الحياء و العفّة من خلائق الايمان، و انّهما لسجيّة الاحرار وشيمة
الابرار. 2 584 به راستى كه حيا و عفت از خلق و خوهاى ايمان است و به راستى اين هر
دو، خصلت آزادگان و خوى نيكان است.
2304 22- افضل المروءة الحياء و ثمرته العفّة. 2 465 بزرگترين مردانگى شرم است
و ميوه آن نيز پاكدامنى است.
2305 23- افضل الحياء استحياؤك من اللَّه. 2 421 برترين شرمها شرم از خداى
سبحان است.
2306 24- اصل المروءة الحياء و ثمرتها العفّة. 2 418 ريشه مردانگى حياست و ميوه
آن هم پاكدامنى است.
2307 25- أحسن الحياء استحياؤك من نفسك. 2 422 بهترين شرمها شرم از خويش است.
2308 26- بئس الوجه الوقاح. 3 253 بد چهرهاى است پر رويى.
2309 27- تسربل الحياء، و ادّرع الوفاء و احفظ الاخاء، و اقلل محادثة النّساء
يكمل لك السناء. 3 301 پيراهن حيا بر تن كن، و زره وفادارى بپوش، برادرى خود را حفظ
كن، گفتگوى با زنان را كم كن تا بلندى مرتبهاى كامل شود.
2310 28- ثمرة الحياء العفّة. 3 326 ميوه حيا پاكدامنى است.
2311 29- حياء الرّجل من نفسه ثمرة الايمان. 3 418 شرم انسان از خويش ميوه
ايمان است.
2312 30- رأس كلّ شرّ القحة. 4 48 اساس هر بدى پر رويى است.
2313 31- سبب العفّة الحياء. 4 122 سبب پاكدامنى شرم و حيا است.
2314 32- شرّ الاشرار من لا يستحيى من النّاس و لا يخاف اللَّه سبحانه. 4 171 بدترين اشرار كسى است كه از مردم شرم ندارد و از خداى سبحان نمىترسد.
2315 33- عليك بالحياء فانّه عنوان النّبل. 4 284 بر تو باد به حيا و شرم كه سر
آغاز نجابت و بزرگوارى است.
2316 34- على قدر الحياء تكون العفّة. 4 312 به اندازه شرم و حياست پاكدامنى.
2317 35- غاية الحياء ان يستحيى المرء من نفسه. 4 373 نهايت شرم آن است كه
انسان از خود شرم كند.
2318 36- كثرة حياء الرّجل دليل ايمانه. 4 590 شرم بسيار مرد، نشانه و دليل ايمان او است.
2319 37- قرن الحياء بالحرمان. 4 493 حيا و شرم با محروميت همراه است.
2320
38- من استحيى حرم. 5 142 كسى كه شرم كند محروم است.
2321 39- من قلّ حياؤه قلّ ورعه. 5 269 كسى كه شرمش كم باشد پارسايىاش كم است.
2322 40- من لا حياء له فلا خير فيه. 5 264 كسى كه شرم ندارد خيرى در او نيست.
2323 41- من كساه الحياء ثوبه خفى عن النّاس عيبه. 5 311 كسى كه شرم جامه او را
بپوشاند عيب او از مردم پنهان ماند.
2324 42- من استحيى من قول الحقّ فهو احمق. 5
339 كسى كه از گفتن سخن حق شرم كند چنين كسى احمق و نادان است.
2325 43- من صحبه الحياء فى قوله زايله الخناء فى فعله. 5 354 كسى كه گفتارش با
شرم و حياء همراه باشد تباهى و نابودى در كار خود ندارد.
2326 44- من لم ينصفك منه حياؤه لم ينصفك منه دينه. 5 418 كسى كه حيا و شرمش
سبب انصاف او با تو نگردد، دين و آيينش نتواند او را به انصاف با تو وادار كند.
2327 45- من لم يتّق وجوه الرّجال لم يتّق اللَّه سبحانه. 5 442 كسى كه از روى
مردم پروا و پرهيز نداشته باشد از خداى سبحان پروايى ندارد.
2328 46- من لم يستحى من النّاس لم يستحى من اللَّه سبحانه. 5 442 كسى كه از مردم شرم نكند از خداى سبحان نيز شرم
نكند.
2329 47- ثلاث لا يستحيى منهنّ: خدمة الرّجل ضيفه، و قيامه عن مجلسه لابيه و
معلّمه، و طلب الحقّ و ان قلّ. 3 338 سه چيز است كه نبايد از آنها شرم كرد: خدمت
كردن به ميهمان، برخاستن انسان از جايگاه خود براى پدر و آموزگار، و طلب حق اگر چه
اندك باشد.
2330 48- من تمام المروّة أن تستحيى من نفسك. 6 26 از كمال مردانگى است كه از
خود شرم كنى.
2331 49- نعم قرين السّخاء الحياء. 6 160 چه همراه خوبى است براى سخاوت، حيا و شرم.
2332 50- نعم قرين الايمان الحياء. 6 165 چه همراه خوبى است براى ايمان، حيا و شرم.
2333 51- وقاحة الرّجل تشينه. 6 224 پررويى مرد (او را نزد مردمان) عيبناك كند.
2334 52- لا يستحيينّ أحد اذا سئل عمّا لا يعلم أن يقول لا أعلم. 6 277 هيچيك
از شما نبايد شرم كند از اين كه هر گاه از او چيزى را بپرسند كه نمىداند، از اين
كه بگويد: نمىدانم.
2335 53- لا شيمة كالحياء. 6 354 خصلتى، همچون شرم و حيا نيست.
2336 54- لا ايمان كالحياء و السّخاء. 6 398 ايمانى، همچون سخاوت و شرم نيست.
2337 55- ينبغي للمؤمن أن يستحيى إذا اتّصلت له فكرة فى غير طاعة. 6 440 براى
مؤمن شايسته است كه از خدا شرم كند هر گاه انديشهاى مستمرّ در غير فرمانبردارى خدا
او را فرا گيرد.
باب التحية (سلام و درود)
2338 1- انّ بذل التّحيّة من محاسن الاخلاق. 2 492 به راستى كه بذل تحيّت (سلام
كردن و يا هر احسان و بخششى) از زيباييهاى اخلاق است.
2339 2- بذل التّحيّة من حسن الاخلاق و السّجيّة. 3 266 بذل تحيّت از زيبايى
اخلاق و خوى انسانى است.
حرف «الخاء»
باب الخبر
2340 1- اعقلوا الخبر إذا سمعتموه عقل دراية لا عقل رواية، فانّ رواة العلم
كثير و رعاته قليل. 2 260 خبر و حديث را هر گاه شنيديد دريافت فهم و علم كنيد، نه
دريافت روايت و نقل، زيرا راويان علم بسيارند، ولى فهم كنندگان آن كم هستند.
2341 2- لن يصدق الخبر حتّى يتحقّق العيان. 5 64 خبر راست نمىشود تا اين كه از
روى عيان (و مشاهده با چشم) ثابت و محقق شود.
2342 3- ليس العيان كالخبر. 5 74 مشاهده با ديدگان (از نظر صحت و اعتبار) همچون
خبر نيست.
2343 4- لا تخبرنّ الّا عن ثقة فتكون كذّابا و ان أخبرت عن غيره فانّ الكذب
مهانة و ذلّ. 6 342 جز از روى اطمينان و وثوق خبرى را نقل نكن كه دروغگو خواهى شد
هر چند خبر دهى از چيز ديگرى غير از آن، كه به راستى دروغ، پستى و خوارى است.
2344 5- لا تخبر بما لم تحط به علما. 6 265 خبر مده از چيزى كه علم و دانش تو آن را احاطه نكرده است.
باب الخبرة (آگاهى و آزمودگى)
2345 1- الاعمال بالخبرة. 1 18 كارها به كار آزمودگى است.
باب الخديعة (نيرنگ)
2346 1- الخديعة شؤم. 1 37 نيرنگ، شوم و ناميمون است.
2347 2- ما العاجلة خدعتك و لكن بها انخدعت. 6 96 اين دنيا نيست كه تو را فريب
داده بلكه اين تو هستى كه فريب خوردهاى.
2348 3- احذر أن يخدعك الغرور بالحائل
اليسير، او يستزلّك السّرور بالزّائل الحقير. 2 280 بر حذر باش از اين كه فريبندگى
زود گذر اندك (دنيا) تو را فريب دهد و يا اين كه بلغزاند تو را شادمانى به چيز
اندكى كه نابود شود.
2349 4- انّ الحازم من لا يغترّ بالخدع. 2 497 به راستى كه دور انديش كسى است كه فريب نيرنگها را نخورد.
2350 5- ايّاك و الخديعة فانّ الخديعة من خلق اللّئيم. 2 306 سخت بپرهيز از
نيرنگ كه از اين كار از خلق و خوى مردمان پست و لئيم است.
2351 6- رأس الحكمة تجنّب الخدع. 4 51 اساس حكمت و فرزانگى دورى كردن و اجتناب از نيرنگ است.
2352 7- فساد العقل الاغترار بالخدع. 4 417 تباهى عقل به فريفته شدن در برابر نيرنگهاست.
2353 8- قد تخدع الرّجال.
4 466 گاهى است كه مردان (بزرگ) نيز دچار نيرنگ و فريب شوند.
2354 9- من خادع اللَّه خدع. 5 168 كسى كه با خدا نيرنگ زند، نيرنگ خورد.
2355
10- لا دين لخدّاع. 6 393 شخص نيرنگ باز، دين ندارد.
2356 11- ايّاك ان تخدع عن صديقك او تغلب عن عدوّك. 2 290 زنهار بپرهيز از اين
كه از دوست خود فريب خورى و يا از دشمن خود مغلوب گردى.
باب الخادم (كارگر)
2357 1- الاعمال تستقيم بالعمّال. 1 273 كارها به وسيله كارگران- يا
كارگزاران- راست آيد.
2358 2- اضرب خادمك اذا عصى اللَّه و اعف عنه اذا عصاك. 2 194 خدمتكار خود را
بزن هر گاه كه نافرمانى خدا كرد، و از او در گذر هر گاه كه تو را نافرمانى كرد.
2359 3- اجعل لكلّ انسان من خدمك عملا تأخذه به، فانّ ذلك أحرى ان لا يتواكلوا
فى خدمتك. 2 220 براى هر انسانى از خدمتكاران خود كار جداگانه و مخصوصى را تعيين كن كه در برابر
آن او را مورد باز خواست قرار دهى، و اين كار بهتر و شايستهتر است تا اين كه انجام
كار را به يكديگر حواله كنند.
باب الخذلان (بى بهره ماندن از يارى خداوند)
2360 1- الحرمان خذلان. 1 36 محروم ماندن از
كارهاى خير بى توفيقى و بىبهره ماندن از عنايات خداى تعالى است.
2361 2- الخذلان ممدّ الجهل. 1 188 بىتوفيقى و بىبهرهگى از درگاه خدا، يارى
دهنده جهل و نادانى است.
2362 3- المخذول من له الى اللّئام حاجة. 1 397 بى توفيقى و بىبهره كسى است كه
به لئيمان نيازمند باشد.
2363 4- من علامات الخذلان ايتمان الخوّان. 6 16 از نشانههاى بىتوفيقى و
بىبهره ماندن از الطاف الهى، امين دانستن مردمان خيانت كار است.
2364 5- من علامات الخذلان استحسان القبيح. 6 38 از نشانههاى «خذلان» نيكو
شمردن كارهاى زشت است.
2365 6- من دلائل الخذلان الاستهانة بحقوق الاخوان. 6 39 از نشانههاى «خذلان»
سبك شمردن حقوق برادران ايمانى است.
باب الخرق (خشونت و درشتى)
2366 1- الخرق شين الخلق. 1 200 تندى و خشونت، زشتى خلق و خوى انسان است.
2367 2- الخرق شرّ خلق. 1 200 خشونت و تندى بدترين خويهاست.
2368 3- الخرق معاداة الاراء و معاداة من يقدر على الضّرّاء. 2 53 دشمنى كردن
با آراى ديگران و دشمنى كردن با كسى كه قدرت زيان رساندن به انسان را دارد حماقت و
نادانى است.
2369 4- ايّاك و الخرق فانّه شين الاخلاق. 2 293 بپرهيز از خشونت و حماقت كه
سبب زشتى خلق و خوى انسان است.
2370 5- اسوء شيء الخرق. 2 378 بدترين چيزها تندى كردن و نادانى است.
2371 6- اقبح شيء الخرق. 2 371 زشتترين چيزها حماقت و خشونت است.
2372 7- بئس الشّيّمة الخرق. 3 250 تندى كردن بد خصلتى است.
2373 8- رأس الجهل الخرق. 4 47 اساس نادانى خشونت و تندى است.
2374 9- كم من رفيع وضعه قبح خرقه. 4 558 چه بسا افراد بلند مرتبهاى كه زشتى تندى و خشونتش او را پست كرده است.
2375 10- من كثر خرقه استرذل. 5 183 كسى كه تندى و خشونتش زياد باشد پست شمرده
شود.
2376 11- لسان الجهل الخرق. 5 124 زبان نادانى تندى و خشونت است.
2377 12- من الفحش كثرة الخرق. 6 35 خشونت بسيار از فحش به حساب آيد.
2378 13- ما كان الخرق فى شيء الّا شانه. 6 62 تندى و خشونت در چيزى نيامده جز
آنكه آن را زشت كرده است.
2379 14- لا خلّة أزرى من الخرق. 6 383 خلق و خويى خوارتر از درشتى كردن نيست.
2380 15- لا خلق أشين من الخرق. 6 380 هيچ اخلاقى زشتتر از تندى و درشتى كردن
نيست.