1947 20- افضل الاعمال لزوم الحقّ.
2 467 برترين عملها ملازم بودن با حقّ است.
1948 21- اشبه النّاس بأنبياء اللَّه اقولهم للحقّ، و اصبرهم على العمل به. 2
433 شبيهترين مردم به پيامبران كسى است كه به حق گوياتر، و در عمل به آن بردبارتر
باشد.
1949 22- اقرب العباد الى اللَّه تعالى اقولهم للحقّ و ان كان عليه، و أعملهم
بالحقّ و ان كان فيه كرهه. 2 447 نزديكترين بندگان به خداى تعالى كسى است كه به حق
گوياتر باشد اگر چه به زيان او باشد، و عمل او به حق از همه بهتر باشد اگر چه آن را
خوش ندارد.
1950 23- اذا اكرم اللَّه عبدا اعانه على اقامة الحقّ. 3 162 هر گاه خداوند
بندهاى را گرامى بدارد او را در راه بر پا داشتن حق كمك دهد.
1951 24- بالحقّ يستظهر المحتجّ. 3 210 كسى كه حجّت و دليل آورد به وسيله حق پشت خود محكم و قوى كند (و اگر دليل
او حق نباشد قوى پشت نباشد).
1952 25- بالعدول عن الحقّ تكون الضّلالة. 3 219 با روى گردندان از حق گمراهى
آيد.
1953 26- بلزوم الحقّ يحصل الاستظهار. 3 239 با ملازم بودن حق پشت گرمى به دست
آيد.
1954 27- ثلاث فيهنّ النّجاة: لزوم الحقّ و تجنّب الباطل و ركوب الجدّ. 3 336
سه چيز است كه نجات و رستگارى در آنهاست: ملازمت با حق، دورى كردن از باطل، و بر
نشستن بر مركب تلاش و كوشش.
1955 28- خذلوا الحقّ و لم ينصروا الباطل. 3 456 از يارى كردن حق دست برداشته و
باطل را نيز يارى نكردند.
1956 29- خض الغمرات الى الحقّ حيث كان. 3 451 در راه
رسيدن به حق هر جا كه باشد در درياى شدايد خود را فرو بر.
1957 30- خالف من خالف الحقّ الى غيره و دعه و ما رضى لنفسه. 3 446 مخالفت كن
با كسى كه با رفتن به سوى نا حق، با حق مخالفت كرده، و او را با آنچه براى خود
پسنديده واگذار.
1958 31- حقّ و باطل و لكلّ أهل. 3 407 حقى است و باطلى، و هر كدام اهلى دارد.
1959 32- خير الامور ما اسفر عن الحقّ. 3 428 بهترين كارها آن است كه از حق پرده بر دارد.
1960 33- حقّ يضرّ خير من باطل يسرّ. 3 408 حقى كه زيان به بار آورد بهتر است از باطلى كه شادمانى آرد.
1961 34- رحم اللَّه امرء احيى حقّا و أمات باطلا و ادحض الجور و اقام العدل. 4
45 خدا رحمت كند هر كس كه حق را زنده كند و باطل را بميراند، ستم را سركوب و عدل و
داد را بر پا دارد.
1962 35- رأس الحكمة لزوم الحقّ و طاعة المحقّ. 4 53 اساس حكمت ملازم بودن با
حق و فرمانبردارى از حق دارنده است.
1963 36- شافع الخلق العمل بالحقّ و لزوم الصّدق. 4 192 شافع مردمان (در روز
جزا) عمل كردن به حق، و ملازمت با صداقت و راستى است.
1964 37- عليكم بموجبات الحقّ فالزموها و ايّاكم و محالات التّرّهات. 4 301 بر شما باد به ملازمت انگيزههاى حق و حقيقت، و بپرهيزيد از باطلهاى محال.
1965 38- عودك الى الحقّ خير من تماديك فى الباطل. 4 349 بازگشت تو به حق بهتر
از ادامه دادن راه باطل است.
1966 39- عودك الى الحقّ و ان تعبت خير من راحتك مع لزوم الباطل. 4 349 بازگشت
تو به سوى حق اگر چه موجب رنج و تعب تو گردد، بهتر از راحتى و آسايش تو با ملازمت
باطل است.
1967 40- غرض المحقّ الرّشاد. 4 387 غرض و هدف كسى كه بر حق است رفتن به راه
راست است.
1968 41- فى لزوم الحقّ تكون السّعادة. 4 402 نيكبختى در ملازمت با حق است.
1969 42- فارق من فارق الحقّ الى غيره و دعه و ما رضى لنفسه. 4 428 جدا شو از
كسى كه از حق جدا شده و به راه ديگرى رفته است، و او را با آنچه براى خود انتخاب
كرده و بدان راضى گشته است واگذار.
1970 43- قد أعدّوا لكلّ حقّ باطلا، و لكلّ قائم مائلا، و لكلّ حىّ قاتلا، و
لكلّ باب مفتاحا، و لكلّ ليل صباحا. 4 483 (در باره جمعى از منافقان فرموده:) به راستى كه اينان در برابر هر حقى
باطلى آماده كردهاند و در مقابل هر راستى كجى، و براى هر انسان زندهاى كشندهاى،
و براى هر درى كليدى، و براى هر شبى بامدادى.
1971 44- قولوا الحقّ تغنموا، و استكتوا عن الباطل تسلموا. 4 508 حق را بگوييد
تا غنيمت يابيد، و از باطل خموش باشيد تا سالم بمانيد.
1972 45- قليل الحقّ يدفع كثير الباطل كما انّ القليل من النّار يحرق كثير
الحطب. 4 498 اندكى از حق، باطل بسيار را دفع كند، همان گونه كه كمى از آتش، هيزم
بسيار را بسوزاند.
1973 46- كيف يجد حلاوة الايمان من يسخط الحقّ. 4 566 چگونه شيرينى ايمان را
دريابد كسى كه حق را دشمن مىدارد.
1974 47- كيف ينفصل عن الباطل من لم يتّصل بالحقّ. 4 566 چگونه جدا گردد از
باطل كسى كه به حق نپيوسته است.
1975 48- كن عالما بالحقّ عاملا به ينجك اللَّه
سبحانه. 4 616 آشنا و دانا به حق باش و بدان عمل كن تا خداى سبحان نجات و
رستگارىات دهد.
1976 49- كن جوادا بالحقّ بخيلا بالباطل. 4 602 نسبت به حق سخاوتمند و در مورد
باطل بخيل باش.
1977 50- من صارع الحقّ صرع. 5 168 كسى كه با حق (دست و پنجه نرم كند و) كشتى
بگيرد به زمين خواهد خورد.
1978 51- من عاند الحقّ صرعه. 5 205 كسى كه با حق دشمنى كند حق بر زمينش زند.
1979 52- من حارب الحقّ حرب. 5 182 كسى كه با حق بجنگد هر چه دارد از او گرفته
شود.
1980 53- من عاند الحقّ قتله. 5 183 كسى كه با حق دشمنى كند او را به قتل
رساند.
1981 54- من عاند الحقّ لزمه الوهن. 5 221 كسى كه با حق دشمنى كند ضعف و سستى ملازم او گردد.
1982 55- من عمل بالحقّ ربح. 5 145 كسى كه به حق عمل كند رستگار شود.
1983 56- من نصر الحقّ أفلح. 5 145 كسى كه حق را يارى دهد رستگار گردد.
1984 57- من عمل بالحقّ غنم. 5 136 كسى كه به حق عمل كند بهره و غنيمت يابد.
1985 58- من احتجّ بالحقّ فلج. 5 151 كسى كه به حق احتجاج كند و دليل بياورد
غالب آيد.
1986 59- من عمل بالحقّ افلح. 5 168 كسى كه به حق عمل كند نجات يابد.
1987 60- من غالب الحقّ غلب. 5 182 كسى كه بخواهد بر حق غالب گردد مغلوب شود.
1988 61- من تعدّى الحقّ ضاق مذهبه. 5 254 كسى كه از حق بگذرد راهش تنگ (و سخت) باشد.
1989 62- من عاند الحقّ كان اللَّه خصمه. 5 229 كسى كه با حق دشمنى كند خداى
تعالى خصم (و طرف نزاع) او باشد.
1990 63- من لم ينجه الحقّ أهلكه الباطل. 5 246 كسى كه حق او را نجات ندهد باطل
نابودش سازد.
1991 64- من اعتزّ بالحقّ اعزّه الحقّ. 5 293 كسى كه به حق عزّت جويد عزيزش گرداند.
1992 65- من كثر باطله لم يتّبع حقّه. 5 235 كسى كه (سخن و يا هر عمل) باطل او بسيار باشد از (سخن) حق او نيز پيروى
نشود.
1993 66- للحقّ دولة. 5 25 حق، را دولتى است.
1994 67- لئن امر الباطل لقديما فعل لئن قلّ الحقّ لربّما و لعلّ، لقلّما أدبر
شيء فاقبل. 5 47 اگر باطل حكومت كند (شگفت نيست) از دير زمان چنين بوده، و اگر حق
(پيروان آن اندكند) چه بسا و شايد كه افزوده گردد، ولى كمتر مىشود چيزى از دست
برود و دوباره باز گردد.
1995 68- ليكن موئلك الى الحقّ فانّ الحقّ اقوى معين. 5 50 بايد بازگشتگاه تو
به سوى حق باشد، زيرا كه حق، قوىترين كمك كار است.
1996 69- ليكن مرجعك الى الحقّ فمن فارق الحقّ هلك. 5 53 بايد بازگشت تو به سوى
حق باشد كه هر كس از حق جدا شد به هلاكت رسيد.
1997 70- لن يدرك النّجاة من لم يعمل بالحقّ. 5 67 هرگز به نجات و رستگارى نرسد
كسى كه به حق عمل نكند.
1998 71- لو لم تتخاذلوا عن نصرة الحقّ لم تهنوا عن توهين الباطل. 5 117 اگر از
يارى كردن حق روى نگردانيد (و در يارى كردن حق استوار باشيد) در خوار كردن باطل سست
و ناتوان نشويد (و با قدرت و توان باطل را خوار خواهيد كرد).
1999 72- من أبدى صفحته للحقّ هلك. 5 304 هر كس براى كارزار با حق رو در روى آن قرار گيرد نابود گردد.
2000 73- من اعتزّ بغير الحقّ أذلّه اللَّه بالحقّ. 5 320 كسى كه از راه نا حقّ
عزّت يابد خداوند او را به وسيله حق خوار گرداند.
2001 74- من اتّخذ الحقّ لجاما اتّخذه النّاس اماما. 5 321 كسى كه حق را لگام
(دهان بند) خود گيرد مردم او را به امامت و پيشوايى خود برگيرند.
2002 75- من تعدّى الحقّ ضاق مذهبه. 5 323 كسى كه از حق تعدّى كند و بگذرد راه كار بر او تنگ شود.
2003 76- من عمل بالحقّ مال اليه الخلق. 5 338 كسى كه به حق عمل كند مردم به
سوى او ميل كنند.
2004 77- من جاهد على اقامة الحقّ وفّق. 5 339 كسى كه در راه بر پا داشتن حق
جهاد (مبارزه يا تلاش) كند موفّق گردد.
2005 78- من نكب عن الحقّ ذمّ عاقبته. 5 340 كسى كه از حق روى بگرداند سرانجامش نكوهيده شود.
2006 79- من استسلم للحقّ و اطاع المحقّ كان من المحسنين. 5 381 كسى كه در
برابر حق تسليم شود، و از حقدار پيروى كند از نيكوكاران است.
2007 80- لا يدرك من اعتزّ بالحق. 6 390 گرفتار نشود كسى كه به حق عزّت يافته
است.
2008 81- من جعل الحقّ مطلبه لان له الشّديد و قرب عليه البعيد. 5 392 هر كس حق
را هدف خود قرار دهد سختىها براى او نرم، و دور برايش نزديك گردد.
2009 82- من اضعف الحقّ و خذله اهلكه الباطل و قتله. 5 395 كسى كه حق را ناتوان
و خوار نمايد باطل او را نابود كرده و به قتل رساند.
2010 83- من كان مقصده الحقّ ادركه و لو كان كثير اللّبس. 5 423 كسى كه مقصدش
حق باشد بدان مىرسد اگر چه در پوششهاى بسيار باشد.
2011 84- من عاند الحقّ قتله و من تعزّز عليه ذلّله. 5 459 كسى كه با حق دشمنى
كند حقّ او را بكشد، و هر كه در صدد غلبه بر حق باشد خوارش كند.
2012 85- من نصر الحقّ غنم. 5 466 كسى كه حق را يارى كند غنيمت مىبرد.
2013 86- صمدا صمدا حتّى ينجلي لكم عمود الحقّ و أنتم الاعلون و اللَّه معكم و
لن يتركم أعمالكم. 4 216 استوار باشيد و پايدار تا حق براى شما آشكار و پديدار شود،
و خدا با شماست و از پاداش كردارتان نخواهد كاست.
2014 87- منازع الحقّ مخصوم. 6
123 كسى كه به نزاع با حق برخيزيد شكست خورده است.
2015 88- ما اكثر من يعترف بالحقّ و لا يطيعه. 6 63 چه بسيارند كسانى كه به حق
اعتراف كنند ولى پيرويش نكنند.
2016 89- ما ذا بعد الحقّ الّا الضّلال. 6 83 چيست پس از حق جز گمراهى.
2017 90- نعم الدّليل الحقّ. 6 156 حقّ، راهنماى خوبى است.
2018 91- و اللَّه ما منع الامن أهله و ازاح الحقّ عن مستحقّه، الّا كلّ كافر
جاحد و منافق ملحد. 6 242 به خدا سوگند مانع نشود ايمنى و امنيت را از مردمى كه
شايسته آنند و كنار نزند حق را از مستحق آن، مگر هر كافر منكر و منافق بىدينى.
2019 92- لا تمسك عن اظهار الحقّ اذا وجدت له اهلا. 6 266 خوددارى نكن از آشكار
كردن و بيان كردن حق، هنگامى كه اهلى براى آن يافتى.
2020 93- لا تغالب من يستظهر بالحقّ فانّ مغالب الحقّ مغلوب. 6 302 در صدد
پيروزى مباش بر كسى كه پشتگرمى به حق دارد، زيرا كسى كه چنين كند مغلوب و شكست
خورده است.
2021 94- لا يؤنسنّك الّا الحقّ و لا يوحشنّك الّا الباطل. 6 294 زنهار كه انس ندهد تو را چيزى مگر حقّ، و به وحشت نيندازد تو را چيزى جز باطل.
2022 95- لا تمنعنّكم رعاية الحقّ لاحد عن اقامة الحقّ عليه. 6 301 زنهار كه
رعايت حق كسى (كه به گردن شما حقى دارد) باز ندارد شما را از اقامه حق بر او.
2023 96- لا حقّ لمحجوج. 6 356 كسى كه به حقّ محكوم شده حقى ندارد.
2024 97- لا ناصح أنصح من الحقّ. 6 381 خير خواهى خير خواهتر از حق نيست.
2025 98- لا يذلّ من اعتزّ بالحقّ. 6 390 خوار نشود كسى كه به واسطه حق عزيز
گشته است.
2026 99- لا يجتمع الباطل و الحقّ. 6 372 حق و باطل با هم جمع نشوند.
2027 100- لا صاحب اعزّ من الحقّ. 6 384 مصاحب و همراهى، عزيزتر از حق نيست.
2028 101- لا يغلب من يستظهر بالحقّ. 6 387 مغلوب نگردد كسى كه پشت خود را به وسيله حقّ قوى كرده است.
2029 102- لا يخصم من يحتجّ بالحقّ. 6 387 محكوم نشود كسى كه به حق دليل آورد.
2030 103- لا رسول ابلغ من الحقّ. 6 379 پيام رسانى رسانندهتر از حق نيست.
2031 104- لا يصبر للحقّ الّا من يعرف فضله. 6 397 در راه حق، بردبارى و صبر
نكند جز كسى كه فضيلت آن را بشناسد.
2032 105- لا خير في السّكوت عن الحقّ كما انّه لا خير في القول بالجهل. 6 415
خيرى در خموشى از بيان حق نيست، چنانچه خيرى در سخن گفتن به باطل نيست.
2033 106- لا يصبر على مرّ الحقّ الّا من أيقن بحلاوة عاقبته. 6 423 بر تلخى حق بردبارى و صبر نكند جز آن كس كه به شيرينى و حلاوت عاقبت و سرانجامش
يقين دارد.
2034 107- لا يعاب الرّجل باخذ حقّه و انّما يعاب باخذ ما ليس له. 6 410 كسى را
به گرفتن حق خود عيب نكنند، بلكه به گرفتن چيزى كه حق او نيست عيب كنند.
2035 108- يسير الحقّ يدفع كثير الباطل. 6 457 اندكى از حق، برطرف سازد باطل بسيار را.
2036 109- يا أباذرّ انّك إن غضبت للَّه فارج من غضبت له، إنّ القوم خافوك على
دنياهم و خفتهم على دينك، فاترك في أيديهم ما خافوك عليه، و اهرب منهم بما خفتهم
عليه، فما أحوجهم الى ما منعتهم، و ما أغناك عمّا منعوك، و لو أنّ السّماوات و
الأرض كانتا على عبد رتقا ثمّ اتّقى اللَّه لجعل له منهما مخرجا، فلا يونسنّك الّا
الحقّ، و لا يوحشنّك إلّا الباطل، فلو قبلت دنياهم لأحبّوك، و لو قرضت منها لأمنوك.
4 464 اى ابو ذر تو به خاطر خدا خشم گرفتى و غضب كردى پس به همان كس كه برايش غضب
نمودى اميدوار باشد. اين مردم از تو بر دنيايشان ترسيدند، و تو از آنها بر دينت پس
آنچه را كه آنها برايش در وحشتند به خودشان واگذار، و از آنچه مىترسى گرفتارش شوند
(كيفر الهى) فرار كن، چه محتاجند به آنچه از آن منعشان مىكردى، و چه بىنيازى تو
از آنچه تو را منع مىكردند. اگر درهاى آسمانها و زمين به روى بندهاى بسته شده باشد اما او از خداى بترسد،
خداوند، راهى براى او خواهد گشود. آرامش خويش را تنها در حق جستجو كن و غير از باطل
چيزى تو را به وحشت نياندازد، اگر دنيايشان را مىپذيرفتى دوستت مىداشتند و اگر
سهمى از آن را به خود اختصاص مىدادى (و با آنها كنار مىآمدى) دست از تو بر
مىداشتند
2037 110- عليكم بالمحجّة البيضاء فاسلكوها و الّا استبدل اللَّه بكم غيركم. 4
300 بر شما باد به راه روشن و سلوك در آن، و گر نه خداوند ديگران را به جاى شما بر
آن وادارد.
2038 111- قد وضحت محجّة الحقّ لطلّابها. 4 476 به راستى كه راه حق براى
جويندگانش آشكار گشته است.
2039 112- من عمل بالحقّ نجا. 5 153 كسى كه به حق عمل كند رستگارى و نجات يابد.
2040 113- من عدل عن واضح المحجّة غرق في اللّجّة. 5 474 كسى كه از راه روشن و
آشكار، روى بگرداند در درياى گمراهى غرق شود.
2041 114- انّ اللَّه سبحانه قد انار سبيل الحقّ و أوضح طرقه فشقوه لازمة او
سعادة دائمة. 2 564 به راستى كه خداى سبحان راه حق را روشن نموده و جادههاى آن را
آشكار كرده، و در نتيجه يا شقاوت و بدبختى ملازم انسانها است و يا سعادت و نيكبختى
دائمى.
باب التحقيق (كنجكاوى)
2042 1- لا عمل كالتّحقيق. 6 353 كارى همچون تحقيق و كنجكاوى نيست.
2043 2- لا ينفع اجتهاد بغير تحقيق. 6 387 اجتهادى بدون تحقيق سود نبخشد.
2044 3- لا سنّة افضل من التّحقيق. 6 381 روش و شيوهاى برتر از تحقيق نيست.
باب الحقوق (حقوق خدا و مردم)
2045 1- جعل اللَّه سبحانه حقوق عباده مقدّمة لحقوقه، فمن قام بحقوق عباد
اللَّه كان ذلك مؤدّيا الى القيام بحقوق اللَّه. 3 370 خداى سبحان حقوق بندگانش را
مقدمه حقوق خود قرار داده، پس آن كس كه به پا خواست براى اداى حقوق بندگان خدا، اين كار مىكشاند او را به سوى قيام به اداى حقوق خداوند.
2046 2- من قضى حقّ من لا يقضي حقّه فقد عبّده. 5 366 كسى كه به جاى آورد حق
كسى را كه او حقّش را به جاى نياورده، او را بنده خويش گردانده است.
2047 3- من العقوق اضاعة الحقوق. 6 9 از جمله عقوق (نافرمانى و آزار پدر و
مادر) ضايع كردن و تباه ساختن حقوق آنهاست.
2048 4- فى حمل عباد اللَّه على احكام اللَّه استيفاء الحقوق و كلّ الرّفق. 4
410 در وادار كردن مردم بر انجام احكام الهى فرا گرفتن تمام حقوق و همه لطف نهفته
است.
باب الاحتكار (حبس مال به طمع گران شدن)
2049 1- الاحتكار رذيلة. 1 39 احتكار پستى آورد.
2050 2- الاحتكار داعية الحرمان. 1 66 احتكار به حرمان و بىبهره ماندن (محتكر)
انجامد.
2051 3- المحتكر محروم من نعمته. 1 127 احتكار كننده از نعمت خود محروم و بىبهره خواهد ماند.
2052 4- الاحتكار شيمة الفجّار. 1 160 احتكار شيوه و طريقه بدكاران و گنهكاران
است.
2053 5- كن مقتدرا و لا تكن محتكرا. 4 601 توانا و توانگر باش ولى محتكر (احتكار كننده) نباش.
2054 6- من طبائع الاغمار اتعاب النّفوس فى الاحتكار. 6 28 از خلق و خوى افراد
نادان و بىتجربه است كه خود يا ديگران را براى احتكار به رنج و تعب وادارند.
باب الحكمة (فرزانگى، علم صحيح)
2055 1- الحكمة ترشد. 1 11 حكمت، انسان را به راه راست راهنمايى كند.
2056 2- الحكمة عصمة، العصمة نعمة. 1 12 حكمت، نگهبان و نگهدارنده انسان (از انحراف و زشتى) است و عصمت نعمت (الهى)
است.
2057 3- الحكم رياض النّبلاء. 1 245 حكمتها (و دانشهاى درست) بوستانهاى مردمان
دانا و هوشيار است.
2058 4- الحكيم يشفى السّائل و يجود بالفضائل. 1 394 شخص حكيم درخواست كننده
سائل را درمان نمايد، و به فضائل و كمالات، جود و بخشش كند.
2059 5- الحكيم من جازى الاساءة بالاحسان. 2 29 حكيم كسى است كه بدى را به نيكى
پاداش دهد.
2060 6- الحكمة روضة العقلاء و نزهة النّبلاء. 2 32 حكمت بوستان و
خردمندان و گردشگاه مردمان دانا و هوشيار است.
2061 7- العلم ثمرة الحكمة و الصّواب من فروعها. 2 39 علم و دانايى ثمرة و ميوه
حكمت است، و درستى و حقيقت شاخههاى آن.
2062 8- الحكمة ضالّة كلّ مؤمن فخذوها و لو من افواه المنافقين. 2 58 حكمت
گمشده هر انسان با ايمانى است، آن را فرا گيريد اگر چه از دهان منافقان باشد.
2063 9- القلب ينبوع الحكمة و الاذن مغيضها. 2 119 دل، چشمه حكمت است و گوش،
محلّ ورود آن.
2064 10- الحكمة شجرة تنبت فى القلب و تثمر على اللّسان. 2 106 حكمت درختى است
كه در دل برويد و بر زبان ميوه و ثمر دهد.
2065 11- الحكماء اشرف النّاس انفسا و اكثرهم صبرا و أسرعهم عفوا و أوسعهم
اخلاقا. 2 140 فرزانگان نفسشان از ديگران شريفتر، و صبر و بردباريشان از ديگران
زيادتر، و گذشتشان از مردمان سريعتر، و خلق ايشان از ديگران گشادهتر مىباشد.
2066 12- استشعر الحكمة و تجلبب السّكينة، فانّهما حلية الابرار. 2 187 حكمت را
شعار خود گردان، و آرامش و وقار را پيراهن خود كه اين دو زيور نيكان است.
2067 13- اوّل الحكمة ترك اللّذّات و آخرها مقت الفانيات. 2 408 آغاز حكمت ترك
لذتها است، و انجام آن بيزارى جستن از آنچه نابود شدنى است.
2068 14- اذا ضللت عن حكمة اللَّه فقف عند قدرته، فانّك ان فاتك من حكمته ما
يشفيك، فلن يفوتك من قدرته ما يكفيك. 3 143 هر گاه از حكمت خدا درمانده و سر در گم
شدى (و پى به آن نبردى) در برابر قدرت خدا بايست و توقف كن (و پناه بدان ببر) كه
اگر براى درمان در خود از حكمت چيزى به دست نياوردى، قدرت خداوند را به اندازهاى
كه تو را كفايت كند از دست نخواهى داد.
2069 15- بالحكمة يكشف غطاء العلم. 3 221 به وسيله حكمت، پرده از چهره علم و دانش برداشته شود.
2070 16- ثمرة الحكمة الفوز. 3 333 ميوه حكمت، رستگارى است.
2071 17- ثمرة الحكمة التّنزّه عن الدّنيا و الوله بجنّة المأوى. 3 334 ميوه
حكمت، دورى كردن از دنيا و شيفته شدن به بهشت برين «جنّة المأوى» است.
2072 18- خذ الحكمة انّى كانت، فانّ الحكمة، ضالّة كلّ مؤمن. 3 440 حكمت را هر
جا كه هست فراگير، كه به راستى حكمت گمشده هر مؤمنى است.
2073 19- حدّ الحكمة الاعراض عن دار افناء و التّولّه بدار البقاء. 3 404 حدّ و
مرز حكمت، رو گرداندن از دنياى فانى و شيفته شدن به سراى جاودانى است.
2074 20- حرام على كلّ عقل مغلول بالشّهوة ان ينتفع بالحكمة. 3 404 بر هر عقلى
كه اسير شهوت باشد حرام است كه به حكمت سودمند گردد.
2075 21- حكمة الدّنىّ
ترفعه، و جهل الشّريف يضعه. 3 411 حكمت و فرزانگى، شخص پست و حقير را بلند گرداند،
و نادانى شخص شريف، او را پست گرداند.
2076 22- رأس الحكمة لزوم الحقّ. 4 47 اساس حكمت و فرزانگى ملازمت با حق است.
2077 23- رغبة العاقل فى الحكمة، و همّة الجاهل في الحماقة. 4 94 شوق و رغبت
شخص عاقل در حكمت است، و رغبت و شوق جاهل در حماقت و كم عقلى است.
2078 24- الحكمة لا تحلّ قلب المنافق الّا و هي على ارتحال. 2 81 حكمت در دل
منافق در نيايد جز آنكه همان گونه بيرون رود (و در آن جايگير نشود).
2079 25- ضالّة العاقل الحكمة فهو احقّ بها حيث كانت. 4 227 گمشده خردمند حكمت
است و او شايستهتر است به آن در هر جا كه باشد.
2080 26- ضالّة الحكيم الحكمة فهو يطلبها حيث كانت. 4 227 گمشده حكيم حكمت است،
و او جستجو كند آن را هر جا كه باشد.
2081 27- عليك بالحكمة فانّها الحلية الفاخرة. 4 284 بر تو باد به تحصيل حكمت
كه آن جامه گرانبهايى است.
2082 28- غنى العاقل بحكمته و عزّه بقناعته. 4 386 توانگرى عاقل و خردمند به
حكمت او است، و عزّت و ارجمندىاش به قناعت است.
2083 29- غنيمة الاكياس مدارسة الحكمة. 4 391 غنيمت زيركان گفتگو و مذاكره حكمت
است.
2084 30- قد يقول الحكمة غير الحكيم. 4 470 گاهى است كه سخن حكيمانهاى را غير از شخص حكيم بر زبان آرد.
2085 31- قرنت الحكمة بالعصمة. 4 493 مقرون و همراه گشته حكمت با پاكدامنى.
2086 32- كلّ شيء يملّ ما خلا طرائف الحكم. 4 539 هر چيزى ملول آور و خسته كننده
است، جز سخنان حكمت آميز نو و جديد.
2087 33- كلّما قويت الحكمة ضعفت الشّهوة. 4 622 هر چه حكمت و فرزانگى در انسان
نيرومند شود، شهوت و خواهشهاى نفسانى ضعيف و ناتوان گردد.
2088 34- كيف يصبر على مباينة الاضداد من لم تعنه الحكمة. 4 563 كسى كه حكمت و
فرزانگى او را يارى ندهد، چگونه مىتواند خود را در برابر دشمنان (سعادت و كمال
انسانى) نگه دارد.
2089 35- من تفكّه بالحكم لم يعدم اللّذة. 5 233 كسى كه از
حكمتها بهرهمند شود هيچگاه كاميابى و لذّت را از دست نخواهد داد (و پيوسته با بهره گيرى از هر حكمتى لذّتى
را به دست خواهد آورد).
2090 36- من لهج بالحكمة فقد شرّف نفسه. 5 265 كسى كه شوق و رغبت به حكمت داشته
باشد، نفس خويش را شريف و ارجمند داشته است.
2091 37- للنّفوس طبائع سوء و الحكمة تنهى عنها. 5 32 نفوس انسانها خويها و
خصلتهاى زشت و بدى دارند و حكمت است كه از آنها نهى كند و باز دارد.
2092 38- ليس بحكيم من قصد بحاجته غير حكيم. 5 84 حكيم و فرزانه نيست كسى كه
نياز خود را نزد كسى غير از حكيم ببرد.
2093 39- ليس بحكيم من ابتذل بانبساطه الى غير حميم. 5 84 حكيم نيست كسى كه
شكفته رويى خود را از غير دوست صميمى (يا خويشاوند) نگاه ندارد.
2094 40- من عرف
بالحكمة لا حظته العيون بالوقار. 5 311 كسى كه به حكمت شناخته و معروف شد مردمان به
ديده وقار و سنگينى به او بنگرند.
2095 41- من ثبتت له الحكمة عرف العبرة. 5 352 كسى كه حكمت براى او ثابت گشت (و
حكيم شد) عبرت و پند آموزى را بشناسد.
2096 42- من كشف مقالات الحكماء انتفع بحقائقها. 5 474 هر كه از سخنان حكيمان
پرده بردارد از حقائق (و معارف پنهان) آنها سودمند گردد.
2097 43- من خزائن الغيب تظهر الحكمة. 6 10 حكمت و فرزانگى از خزينههاى غيب ظهور و بروز يابد.
2098 44- مجلس الحكمة غرس الفضلاء. 6 124 مجلس و محفل حكمت (و گفتگوهاى حكمت
آميز) محل غرس نهالهاى فكرى فضلا و برگزيدگان علم و دانش است.
2099 45- مجالسة
الحكماء حياة العقول و شفاء النّفوس. 6 151 مجالست و هم نشينى با حكيمان حيات بخش
عقلها و انديشهها، و شفا بخش جانها است.
2100 46- لا خير فى الصّمت عن الحكمة كما انّه لا خير في القول بالباطل. 6 414 خيرى نيست در سكوت در جاى بيان حكمت (سخنان راست و درست) چنانچه خيرى نيست
در سخن باطل.
باب الحلال (جايز، روا)
2101 1- عليك بلزوم الحلال و حسن البرّ بالعيال و ذكر اللَّه فى كلّ حال. 4 294
بر تو باد به ملازمت و جدا نشدن از حلال، و نيكو كارى نسبت به عيال (و نانخوران
خود) و ياد خدا بودن در هر حال.
2102 2- من توفيق الحرّ اكتسابه المال من حلّه. 6 36 از توفيقات آزاد مردان، به
دست آوردن مال از راه حلال آن است.
2103 3- ازكى المكاسب كسب الحلال. 2 427 پاكترين كسبها (و در آمدها) كسب حلال است.
باب الحلم (خويشتن دارى، بردبارى)
2104 1- الحلم عشيرة. 1 44 بردبارى و حلم، عشيرة و قبيلهاى است. (يعنى در جاى
خود كار قبيلهاى را به سود انسان انجام مىدهد)
2105 2- الحلم زين الخلق. 1 74 بردبارى، زيور خلق و
خوى انسانى است.
2106 3- الحلم عنوان الفضل. 1 134 بردبارى، سر آغاز فضيلت و برترى انسان است.
2107 4- الحلم رأس الرّياسة. 1 197 بردبارى، اساس رياست و آقايى است.
2108 5- الحلم ثمرة العلم. 1 211 بردبارى، ميوه علم و دانش است.
2109 6- السّلم ثمرة الحلم. 1 227 آشتى و مسالمت، ميوه حلم و بردبارى است.
2110 7- انّ افضل اخلاق الرّجال الحلم. 2 488 به راستى كه بهترين اخلاق مردان، حلم و بردبارى است.
2111 8- اشجع النّاس من غلب الجهل بالحلم. 2 450 شجاعترين مردم كسى است كه با
كمك حلم و بردبارى، بر جهل و نادانى غالب و پيروز آيد.
2112 9- اقوى النّاس من قوى على غضبه بحلمه. 2 435 نيرومندترين مردمان كسى است
كه به وسيله بردبارى بر خشم خويش فائق آيد.
2113 10- افضل الحلم كظم الغيظ و ملك النّفس مع القدرة. 2 435 برترين بردباريها
فرو بردن خشم و در اختيار گرفتن نفس در هنگام قدرت (بر تلافى و انتقام) است.
2114 11- احلم تكرم. 2 169 بردبارى كن تا گرامىات دارند.
2115 12- الحلم فدام السّفيه. 1 245 بردبارى، دهان بند ابلهان است.
2116 13- الحلم زينة العلم. 1 249 بردبارى، زيور علم و دانش است.
2117 14- الحلم تمام العقل. 1 264 بردبارى، نشانه كمال عقل است.
2118 15- الحلم نور جوهرة العقل. 1 311 بردبارى، نورى است كه گوهر آن عقل است.
2119 16- الحليم الّذى لا يشقّ عليه مئونة الحلم. 1 344 بردبار كسى است كه
دشوار نيست بر او به كار بردن حلم و بردبارى (و به خوبى مىتواند آن را در جاى خود
به كار برد).
2120 17- الحلم حلية العلم و علّة السّلم. 1 353 بردبارى، زيور علم، و سبب مسالمت و سازش است.
2121 18- الحلم نظام أمر المؤمن. 1 372 حلم و بردبارى نظام (و وسيله نظم و
آراستگى) كار مؤمن است.
2122 19- اوّل عوض الحليم عن حلمه انّ النّاس كلّهم انصاره على خصمه. 2 66
نخستين پاداشى كه بردبار از بردبارىاش مىگيرد آن است كه مردم همگى در برابر كسى
كه با او به نزاع برخاسته يارىاش كنند.
2123 20- الحلم يطفىء نار الغضب، و الحدّة تؤجّج احراقه. 2 123 بردبارى، آتش
خشم را خاموش سازد، و تندى كردن، آن را بر افروزد.
2124 21- احلم توقّر. 2 171 بردبارى كن تا حرمت و وقارت بدارند.
2125 22- احتجب عن الغضب بالحلم و غضّ عن الوهم بالفهم. 2 199 از خشم، به وسيله
بردبارى، خود را در پرده گير و بپوشان، و از پندار و گمان بيهوده نيز به وسيله فهم،
چشم پوشى كن.
2126 23- احياكم احلمكم. 2 369 هر كس از شما كه شرمش بيشتر باشد بردبارىاش
بيشتر خواهد بود.
2127 24- ازين الشّيم الحلم و العفاف. 2 399 آراستهترين خصلتها بردبارى و پاكدامنى است.
2128 25- الحلم عند شدّة الغضب يؤمن غضب الجبّار. 2 45 بردبارى در هنگام خشم
سخت، ايمن سازد (انسان را) از خشم خداى جبّار.
2129 26- الحلم احد المنقبتين. 2 20 بردبارى يكى از دو بخش منقبت (و مباهات
انسان) است.
2130 27- انّ افضل النّاس من حلم عن قدرة، و زهد عن غنية، و أنصف عن قوّة. 2
513 به راستى كه برترين مردم كسى است كه در هنگام قدرت (بر انتقام) بردبارى كند، و
در هنگام ثروتمندى و غنا زهد ورزد، و در هنگام داشتن نيرو و قوت به عدل و انصاف عمل
كند.
2131 28- ان كان في الغضب الانتصار ففى الحلم ثواب الابرار. 3 5 اگر در خشم،
انتقامجويى و تسلّاى نفس است، ولى در حلم و بردبارى پاداش نيك نيكوكاران نهفته است.
2132 29- ان لم تكن حليما فتحلّم، فانّه قلّ من تشبّه بقوم الّا اوشك أن يصير
منهم. 3 11 اگر بردبارى نيستى، خود را همچون بردباران و به صورت آنان در آور، زيرا
كم است كه كسى خود را به مردمى شبيه سازد جز آنكه نزديك شود كه در زمره آنان در
آيد.
2133 30- انّك مقوّم بادبك فزيّنه بالحلم. 3 57 به راستى بها و ارزشى كه به تو
مىدهند به خاطر ادب تو است پس آن را به بردبارى بياراى.
2134 31- انّما الحلم كظم الغيظ و ملك النّفس. 3 74 بردبارى جز فرو بردن خشم و
زمام خويش به دست گرفتن نيست.
2135 32- انّما الحليم من اذا اوذى صبر و اذا ظلم غفر. 3 85 به راستى بردبار
كسى است كه چون آزارش كنند صبر كند، و چون ستمى به او رسد بيامرزد و بگذرد.
2136 33- اذا حلمت عن الجاهل فقد أوسعته جوابا. 3 162 هنگامى كه از مقابله با نادان حلم ورزى و بردبارى كنى ميدان
پاسخ او را باز گذاردهاى.
2137 34- اذا حلمت عن السّفيه غمّمته فزوده غمّا بحلمك عنه. 3 144 هنگامى كه در
برابر آدم سبك مغز بردبارى كنى او را اندوهگين كرده، پس با بردبارى خود بر اندوهش
بيفزا.
2138 35- اذا احبّ اللَّه عبدا زيّنه بالسّكينة و الحلم. 3 161 هر گاه خداوند
بندهاى را دوست دارد او را به آرامش و بردبارى بيارايد.
2139 36- اذا تسلّط عليك الغضب فاغلبه بالحلم و الوقار. 3 188 هر گاه خشم بر تو
مسلّط شد، با بردبارى و وقار خود بر آن غلبه كن (و آن را تحت فرمان خود گير).
2140 37- اذا كان الحلم مفسدة كان العفو معجزة. 3 195 هر گاه بردبارى تباهى به
بار آرد (و موجب دليرى دشمن گردد) در اين صورت، گذشت عجز و ناتوانى به حساب آيد.
2141 38- بالحلم تكثر الانصار. 3 199 به وسيله حلم، ياران زياد گردند.
2142 39- بوفور العقل يتوفّر الحلم. 3 221 با زيادى عقل بردبارى و حلم فراوان گردد.
2143 40- جمال الرّجل حلمه. 3 356 زيبايى و جمال انسانى به حلم و بردبارى است.
2144 41- حسن الحلم دليل وفور العلم. 3 385 بردبارى نيكو، دليل و نشانه علم بسيار است.
2145 42- خير الحلم التّحلّم. 3 424 بهترين بردبارىها خود را به بردبارى
واداشتن است.
2146 43- رأس العلم الحلم. 4 49 اساس علم و دانش حلم و بردبارى است.
2147 44- ردّوا البادرة بالحلم. 4 89 شتاب زدگى را (در تصميم و انجام كار) با
بردبارى باز گردانيد.
2148 45- زين العلم الحلم. 4 108 زيور علم و دانش، حلم و بردبارى است.
2149 46- سبب الوقار الحلم. 4 124 وسيله وقار و سنگينى بردبارى است.
2150 47- ضادّوا الغضب بالحلم تحمدوا عواقبكم فى كلّ امر. 4 226 خشم و تندى را
با بردبارى پاسخ دهيد تا سر انجامتان را در هر كارى پسنديده گردانيد.
2151 48- عليك بالحلم فانّه ثمرة العلم. 4 285 بر تو باد به حلم و بردبارى، زيرا حلم ثمره و ميوه علم و دانش است.
2152 49- عليك بالحلم فانّه خلق مرضىّ. 4 289 بر تو باد به بردبارى كه آن خلق و
خويى پسنديده است.
2153 50- قد يزهق الحليم. 4 460 گاهى است كه حليم هلاك مىشود.
2154 51- قد
يتزيّى بالحلم غير الحليم. 4 470 گاهى است كه غير حليم (و شخصى كه بردبار نيست) جامه حلم به تن كند (و خود
را حليم بنماياند).
2155 52- كن حليما فى الغضب صبورا في الرّهب مجملا فى الطّلب.
4 607 در هنگامه خشم بردبار باشد، و در ترس خويشتن دار و شكيبا، و در طلب (مال و
ثروت و يا هر چيز) ميانه رو باش.
2156 53- كمال العلم الحلم، و كمال الحلم كثرة الاحتمال و الكظم. 4 628 كمال علم و دانش به بردبارى است، و كمال
بردبارى به بسيارى تحمّل و فرو بردن خشم است.
2157 54- كفى بالحلم وقارا. 4 573
بردبارى براى وقار و سنگينى انسان بس است.