و دارنده ى آن طلسم يا تعويذ
مالك آن نيست ؛ بلكه به نوعى مملوك طلسم است ، چرا كه در ظل حمايتش به
سر مى برد و به آن پناه مى برد و هميشه در اين رعب و وحشت است كه مبادا
به طلسم بى احترامى شده باشد! مبادا آسمان رنگش را ديده باشد! مبادا
پايين پا مانده باشد!... اما كودكى كه همان طلسم را به او آويخته اند،
اگر بزرگ تر شد و به كنجكاوى روزى بازش كرد و ديد كه چيست و به خصوص
اگر توانست بخواند كه بر ورقه ى روغنى آن چه مثلث ها و مربع ها و ستاره
ها و چه يا قدوس ها و يا بُدّوح ها كشيده است و نيز اگر به معنى كلمات
و مفهوم اعداد آن پى برد - يا به نامفهومى و بى معنايى آن ها - آيا
ديگر حرمتى يا ترسى يا رعبى از آن در دلش باقى خواهد ماند؟ و ماشين ،
طلسم است براى ما غرب زدگان كه خود را در ظل حمايتش مى بريم و در پناهش
خود را از شر آفات دهر مصون مى دانيم . غافل از اين كه اين طلسمى است
كه ديگران به سينه ى زندگى ما آويخته اند تا بترسانندمان و بدوشندمان .
كنجكاو بشويم - كمى بزرگ بشويم - و عاقبت اين طلسم را بگشاييم . و رازش
را به دست آوريم .
البته مى توان پرسيد كه اگر كار به همين سادگى است پس چرا تاكنون به
عقل عقلاى قوم نرسيده است ؟ و يا اگر رسيده است چرا گشايش اين طلسم
تاكنون از انديشه به عمل درنيامده است ؟ در جواب اين دو سؤ ال به بيان
دو علت اكتفا مى كنم . باقى را خودتان حدس بزنيد.
نخست اين كه آن رعب و حرمت هنوز در دل ما است . مى دانيم كه
((حرام )) و
((تحريم )) از ريشه ى
((حرمت )) و
((احترام )) است . رعب از
ماشين درست هم چون رعب از طلسم . اگر براى ما حرام است به طلسم دست زدن
و آن را گشودن ، حرام هم هست به راز ماشين پى بردن و آن را شناختن .
خدا عالم است كه همين رعب موجب غرب زدگى است يا به علت غرب زدگى است كه
ما دچار چنين رعب ناشى از حرمت هستيم . اين جا قضييه ى اولويت مرغ و
تخم مرغ است . رها كنمش . و بپردازم به اين كه ما هنوز در زمانه چهل
دزد بغداد به سر مى بريم . در پس ديوار ايستاده ايم يا از درز درى ديده
ايم كه دزدان آمدند و وردى خواندند يا افسونى را سه بار تكرار كردند و
ديوارى پس رفت . هم چو درى ، و در پس آن در، چه گنج ها كه نهفته !
اما هنوز كه هنوز است بزرگ ترين همتى كه مى كنيم اداى خواندن افسون آن
دزدان را درآوردن است . افسون را به زحمت آموخته ايم و طوطى وار همان
را مى گوييم و ديوار هم پس مى رود؛ اما گنجى را كه در پس ديوار بوده
است ، رندان برده اند! هر وقت رها كرديم وسوسه ى آن گنج را و آن افسون
را - و فقط به اين پرداختيم كه چرا اين ديوار پس مى رود؟ - و كوشيديم
تا راز حركت آن در و كيفيت اثر آن افسون را دريابيم ، آن وقت است كه
روش علمى يافته ايم و در خور كشف طلسم ماشين شده ايم .
وضع ما فعلا از اين قرار است كه ماشين را صبح تا شام به خدمت داريم و
حتى غذاى روزمره مان را در آن مى پزيم ؛ اما درست هم چو آن كودكى كه
براى ترساندنش ، مادر ديگى به سر مى گذاشت و ديو مى شد، از ماشين وحشت
داريم و ((ديگ به سر)) مى
پنداريمش . ديوى كه تركيبى است از همان ديگى كه خوراك هر روزه ى كودك
در آن مى پزد و همان مادرى كه آغوش گرمش پناهگاه او است . به ازاى اين
رعب است كه اكثر دانشجويان ما در فرنگ يا طب مى خوانند يا روان شناسى
يا ديگر علوم انسانى - يا به علت اين كه در مملكت زمينه اى براى تقاضاى
((تكنسين )) نيست - و به
ازاى همين رعب است كه جه بسيار مهندس هاى كشاورز داريم كه اكنون مقوم
اراضى اند در بانك رهنى ؛ و چه بسيار شيميست ها كه مدير كل اند؛ و چه
بسيار معدن شناسان كه مقاطعه كارند. درست است كه در مدارس سال ها فكر
و ذهن بچه هاى مردم را به فرمول و معادله هاى فيزيك و شيمى و رياضى
خسته مى كنيم و ادبيات و فلسفه و اخلاق را تقريبا از برنامه ى تمام
دبيرستان ها و دانشكده ها برداشتيم و مغز هر مدرسه ديده اى انبانى است
از فرمول و قانون و معادله . اما چه نتيجه اى ؟ چون هيچ تجربه ى معينى
به دنبال فرضيات و معادلات نيست و در هيچ آزمايشگاهى براى شاگردان
انديشه اى را به عمل در نياورده ايم .
هنوز مجبوريم براى سنجش هر سنگ و خاك و قيرى ، سراغ فلان آزمايشگاه
فرنگى برويم ! ما كه در هنرهاى محلى ، در قالى بافى و كاشى كارى و خاتم
سازى و مينياتور، چنان ريزبين بوده ايم و هستيم ، تعجب است كه چرا در
كار ماشين چنين گشادبازيم ! فكر نمى كنيد كه اين گشادبازى در كار ماشين
و تكنيك و فنون جديد خود معلول اطمينانى باشد كه به دوام كار معادن نفت
داريم ؟ و به ماشينى كه اجبارا در مقابل پول و اعتبار نفت بايد بيايد؟
و جالب تر از همه اين است كه شنيده ام كسانى از رهبران قوم بر اين
زمينه ((تئورى سازى )) هم
مى كنند. كه بله ((حالا كه ما مملكتى نفت خيزيم
و فرنگى در مقابل اين نفت از شير مرغ تا جان آدمى زاد را در طبق اخلاص
مى دهد، چرا ما خودمان را به دردسر بيفكنيم ؟ به دردسر احداث كارخانه و
صنعت سنگين و گرفتارى هايش كه عبارت باشد از متخصص پروردن ، تحمل قراضه
در آمدن مصنوعات در اول كار، كلنجار رفتن با دعواى كارگر و كارفرما و
بيمه و تقاعد و الخ ...)) و در حقيقت همين جورى
هم عمل مى كنيم . يعنى اين تئورى بسيار جديد سال ها است كه در اين
ولايت مبناى عمل است . و همين است يكى از علل غرب زدگى ما. يا يكى از
نتايج اساسى آن . باز همان داستان مرغ و تخم مرغ .
و بعد اگر در كار هنرهاى ظريف ملى و محلى دقيقيم و در كار ماشين نيستيم
، به اين دليل است كه در كار آن هنرها اگر هم به صورت شفاهى و سينه به
سينه ، پدران سال ها يك فن را در عمل به پسران مى آموخته اند و سال ها
شاگردى و استادى در كار بوده . تربيت حرفه اى و عملى و نظرى ، به حدى
كه تربيت در فنون ظريف براى خود سنت ها يافته و اصول و فروع پيدا كرده
و به عمق ساليان برمى گردد. اما ماشين تازه از راه رسيده است . سنت
ندارد. تربيت و آموزش كلاسى براى آن نيست . مدارج استادى و شاگردى اش
هنوز مشخص نيست . و در چنين وضعى البته به جا مى نمايد كه اگر سدى بزرگ
مى سازيم يا اگر چاه نفت مان (يعنى چاه نفت شان ) آتش مى گيرد، دست به
دامان فلان كارشناس خارجى بشويم كه كاركشته است و سابقه و تجربه بيش از
ما دارد. اما تاسف در اين است كه نه تنها در اين نوع موارد استثنايى به
كارشناس خارجى رجوع مى كنيم ، بلكه براى بسيارى از كارهاى ديگر نيز.
هنوز براى سوار كردن يك كارخانه ى قند يا سيمان يا پارچه بافى يا نخ
تابى يا روكش لاستيك (!) نه تنها ماشين را تمام و كمال از فرنگ و
امريكا وارد مى كنيم ، بلكه يك دارو دسته ى عريض و طويل فرنگى از كارگر
ساده گرفته تا مهندس و سرمهندس به دنبال ماشين مى آوريم . با حقوق هاى
گزاف ارقام نجومى مانند. و سه سال و چهار سال و ده سال در فلان نقطه از
ايشان پذيرايى مى كنيم كه بريزند و بپاشند تا كوره ى سيمان روشن شود يا
شيره ى قند سفيد شود يا رشته هاى نخ و پشم يك دست درآيد. و البته اگر
دقيق باشيم در اين هم تعجبى نيست . يا به جاى اين آدم ها كسى را نداريم
و يا اگر هم داشته باشيم فايده ندارد.
چون آن كه كارخانه را به ما مى فروشد، ضمن قرار داد فروش گنجانده است
كه وقتى صحت عمل كارخانه را تضمين خواهد كرد كه كارشناسان خود او سوارش
كرده باشند و تحويل داده باشند. بله اين است جبر اقتصاد عقب افتاده ى
غرب زده ! و اگر تو خودت بهتر مى زنى ، بستان بزن . خودت بساز تا خودت
هم سوار كنى . و من كه سازنده ام بايد كارشناسم را به دنبال ماشين به
نوايى برسانم : به سفرى به جنوب و گرما، به گردش و تفريحى ، به تجربه ى
تازه اى ، به دستى بازتر و ديدى گسترده تر در اين دنياى مصرف كننده ى
ماشين !
و اما علت دوم كه خود ناشى از همين است كه گذشت يا مكمل آن ، اين است
كه ما تا خريدار مصنوعات غربيم ، فروشنده راضى نيست چنين مشترى سر به
راهى را از دست بدهد. در اين كه ما تا وقتى در اين دنياى داد و ستد فقط
خريداريم - يا فقط مصرف كننده ايم - ناچار سازنده كه فروشنده هم هست ،
مى داند كه چم و خم كار را چه طور مرتب كند تا اين نسبت يك طرفه هميشه
متعادل باشد و هرگز اين رابطه ى بايع و مشترى به هم نخورد. به اين طريق
انصافا غرب حق دارد اگر به ما اجازه ندهد (يعنى اعتبار ندهد) يا مرتب
ممانعت كند از اين كه ما نيز روزى سازنده ى ماشين باشيم همين غرب كه
حكومت هاى ما به خاطر او اداى دموكراسى را در مى آورند و مجالس زنانه و
مردانه با هم را مى سازند. همين غرب كه حكومت هاى ما را مى آورد و مى
برد، سر پا نگه شان مى دارد، پيزرلاى پالانشان مى گذارد، كنگره ى
مستشرقان براى شان درست مى كند، و در روزنامه ها و راديوهايش مدام هفته
اى يا ماهى يك بار تعريف و تمجيدشان مى كند، آخر شنيده اند كه گوش ملت
به فسون اروپا فرموده سخت بدهكار است !
جدول صادرات و واردات در ده ساله ى 40 - 1331 به نقل
از
(Iran -Almance - 1963 -P.298 ) چاپ تهران
|
صادرات |
|
واردات |
سالها |
به وزن (تن ) |
به ريال (هزار) |
به وزن (تن ) |
به ريال (هزار) |
53-1952(1331) |
079/354 |
528/831/5 |
236/232 |
39/031/5 |
4-1953 |
764/443 |
622/425/8 |
445/424 |
266/424/5 |
5-1954 |
478/490 |
171/288/10 |
236/503 |
015/225/7 |
6-1955 |
873/507 |
726/033/8 |
132/637 |
439/125/9 |
7-1956 |
529/463 |
690/930/7 |
876/744 |
288/981/20 |
8-1957 |
641/436 |
922/352/8 |
784/743 |
342/129/25 |
9-1958 |
398/445 |
615/940/7 |
092/986 |
260/458/33 |
1-1960 |
307/446 |
870/359/8 |
514/913/1 |
139/657/52 |
2-1961(1340) |
384/551 |
450/593/91 |
234/619/1 |
707/170/47 |
از نظر منافع اقتصادى سازندگان ماشين يعنى از نظر اقتصاد بين المللى !
ما هر چه ديرتر به ماشين و تكنيك دست بيابيم بهتر! ((يونسكو))
نيز همين را مى گويد و عمل مى كند ((اكافه
)) هم ، ((فائو))
هم ، خود سازمان ملل هم ! و همه ى خرابى ها و نابسامانى هاى ما از همين
يك نكته سرچشمه مى گيرد از اين كه در حوزه ى جهانى ما را مجبور كرده
اند به رعايت منافع اقتصادى سازندگان ماشين . اگر سياست ما در اين دو
سه قرن اخير تابعى بوده است از متغير غرب ، به طور اعم ، به اين علت
است كه اقتصاد ما در اين مدت تابع اقتصاد همان متغير بوده . گمان مى
كنم مثالى از اين دست در مساءله ى نفت داده باشم . بگذريم از يكى دو
سال 30 تا 32 (حكومت دكتر مصدق ) كه حتى لوبيا هم بازار صادرات پيدا
كرد. در آن زمان اصل كلى اقتصادى بر اداره ى مملكت بى هيچ چشم داشتى به
درآمد نفت بود و چه به جا بود و اين داستانى است كه هميشه مى توان از
سر گرفت ولى تا چرخ نفت مى گردد به اعتبار در آمدش و به اعتبار طفيلى
پرورى هايى كه مى كند، وضع همين است كه هست . نفت را كه غربى خودش
استخراج مى كند و خودش مى پالايد و خودش مى برد و خودش حساب مى سازد
و سالى مثلا چهل ميليون ليره حق السهم ما را به عنوان اعتبارى براى
خريد مصنوعات خودش در بانك هاى خودش به حساب ما مى گذارد. ناچار ما
مجبوريم كه به ازاى آن اعتبار فقط از همين ((خودش
)) خريد كنيم و اين ((خودش
)) كيست ؟ چهل درصد امريكا است و اقمارش ، چهل
درصد انگليس است و من تبع و مابقى فرانسه اى يا هلندى و امثالهم . ما
در مقابل اين نفتى كه آنها مى برند بايد ماشين وارد كنيم و به دنبال
ماشين متخصص و به دنبال متخصص ماشين ؛ متخصص در لهجه شناسى و ادب و
نقاشى و مزقان ! اين است كه ((موريسون نودسون
)) هر چه مى خواهد از امريكا وارد مى كند از
بولدوزر تا سيم و پيچ و مهره و ((آجيب مينراريا))
از ايتاليا و ((جان مولم ))
جاده ساز از انگليس و ((آنتروپوز))
از فرانسه و جالب تر معامله هاى زير جُلى است كه در اين ميان مى شود
((جان مولم )) افتضاح
بالا آورده و بساطش را جمع كرده و رفته ؛ ولى وِل كن كه نيست و همين
جور مشغول است . و كجا؟ در مجله ى ((تايم
)) و براى رييس سازمان برنامه اى كه پاى او را
به اين ولايت باز كرد، همين جور تبليغات مى كند(40)
و رييس اين جان مولم در تهران كه بود؟ حضرت ((پيتر
اورى )) مستشرق انگليسى و فارسى دان و يك آدم
بسيار دلربا و دوست داشتنى و معلم السنه ى شرقيه ! در دانشگاه
((كمبريج )) و
((ميشيگان ))! در
((كمبريج )) رفتم ديدنش .
زمستان 1341 خواسته بود، ببيندم . و عليا مخدره ى مهمان دار ديدارش
را گذاشته بود جزو برنامه . يك نسخه از چاپ اول همين دفتر را زدم زير
بغلم و رفتم سراغش كه بفرما و حرف و سخن و پذيرايى و ضمن ديگر مطالب
بهش گفتم : مى دانى حضرت ! ((ادوارد براون
)) كه ((ادوارد براون
)) شد در تهران رييس جان مولم نشد!... گريه اش
گرفت و در آمد كه ((او پول دار بوده است و
ثروتمند و من فقير بوده ام )) و از اين حرف ها
كه ديدم آدم ها در تمام دنيا به يك اندازه كوچك اند. آن وقت همين آدم
تازگى كتابى نوشته به اسم ((ايران مدرن
)) و در آن اين جورى با ما طرف شده :
((اخيرا كتابى در آمده درباره ى بيمارى غرب زدگى
كه دست بر قضا توقيفش كردند. آدم هايى كه مثل نويسنده ى اين كتاب فكر
مى كنند، شايد در ميان ايرانيان تحصيل كرده اقليتى باشند اما تاريخ
نشان داده است كه هيچ نهضت روشنفكرى را در ايران گر چه هم كه در آغاز
كوچك باشد نمى توان كاملا نديده گرفت .)) بله
حضرات اين جورى مواظب امورند يا كمپانى هاى فورد و راكفلر بنيادهايى
دارند فرهنگى و كمك هايى به اين و آن مى كنند براى نشر فرهنگ بسيار خوب
با تكيه به همين پول ها ((بنياد ايران
)) راه مى افتد و بيمارستان و دانشگاه در شيراز
مى سازد اما برويد و ببينيد چه تكيه گاهى براى اشرافيت ساخته اند و
چگونه بغل گوش حافظ و سعدى ، زبان رسمى دانشكده ى ادبيات شان انگريزى
است و چه رصد خانه اى براى مطالعه در حركت قمرهاى مصنوعى امريكا و
چگونه از پيچ و مهره تا ديگ و ديگبر و در و پيكر را يك قلم از امريكا
وارد كرده اند! يا همين ((فورد))
و ((راكفلر)) پول مى دهند
به ((فرانكلين )) در
تهران تا كتاب هاى مدرسه اى را سر و سامانى بدهد برويد ببينيد.(41)
چه كمپانى عظيمى ساخته اند و چه انحصارى در كار كتاب درسى درست كرده
اند و چه طور گردن هر چه ناشر محلى است شكسته اند! يا رفته بوديم فيروز
آباد (در نوروز 1341 با مهندس سيحون و فرخ غفارى و مهندس مقتدر) و
كازرون و شيراز به بيابان گردى . شنيديم در شاپور كازرون حضرت
((گيرشمن )) دارد حفرياتش
را دنبال مى كند. گفتيم برويم و سلامى و پرس و جويى كه نبود يا اگر بود
خواب بود و راه مان نداد. ولى بر سر همان خرابه هاى شاپور كازرون ،
خيمه و خرگاهش برپا بود و همه جا انگ كنسرسيوم نفت و علاماتش بر چادرها
و اجناس و ماشين ها بود و اين يعنى چه ؟ يعنى حفريات باستان شناسى
شاپور كازرون ، زايده ى صنعت نفت ! و اين جورى مى شود كه حضرت گيرشمن
مى خواهد به ضر دگنك ثابت كند كه خارك پايگاه مسيحيت بوده است و ديگر
قضايا(42)...
بگذرم .
به همين ترتيب است كه نفت مى رود و در مقابلش ماشين مى آيد با همه ى
متفرعاتش از مستشرق و متخصص گرفته تا فيلم و ادب و كتاب . و نفع اين
بده بستان عايد كيست ؟ نخست عايد كمپانى ها (كه در آمد هر سرمايه اى كه
خارج از مملكت خودشان به كار بيندازند از ماليات معاف است ) و بعد عايد
دلال هاى واسطه و اين دلال هاى واسطه كه ها باشند؟ غير از آنها كه
شمردم ماهيتش را خودتان حدس بزنيد... به اين طريق است كه ما وزير داريم
و نماينده ى مجلس داريم و حكومت داريم و دولت هامان در دنبال همين بده
بستان ها متزلزل مى شوند و كابينه ها مى آيند و مى روند و سياست
مدارمان را غرب همين جورى رهبرى مى كند يا زير پايش را مى روبد يا
برايش به به مى خواند. ناچار رجل سياسى ما حق دارد كه چشمش و گوشش بيش
تر به دست و دهان ((رويتر))
باشد يا ((يونايتدپرس ))
يا ((تايم )) تا به دهان
اتاق بازرگانى تهران يا كميسيون هدف فرهنگى يا انجمن شهر بيرجند. اگر
چنين انجمنى در آن شهر باشد و وقتى اقتصاد مملكت اين چنين به دست
ديگران بود و اين ديگران سازندگان ماشين بودند روشن است كه ما بايد
هميشه خريدار بمانيم و نيازمند باشيم خوشبختانه هنوز قسط ماشين و
تراكتور و بولدوزر تمام نشده است كه خود ماشين شكسته يا زنگ زده . و
كمپانى هم كه بيش از پنج سال ضمانت نكرده
(43) و جالب وقتى است كه اين نسبت يك جورى در يك جاى
عالم به هم مى خورد. نخستين برگه هاى پرونده را مخبرهاى يونايتدپرس و
رويتر مى سازند، بعد صداى صليب سرخ در مى آيد كه مثلا دو تا پرستارش
زخمى شده ، بعد خارجى هاى مقيم آن جا بار سفر مى بندند، بعد پاپ روم
دعا مى كند كه بلا از آن ناحيه برطرف شود، بعد نرخ در بورس لندن و
نيويورك به هم مى خورد، بعد ((تايمز))
و ((نيويورك تايمز)) شروع
مى كنند به مقاله نگارى هاى دو پهلو و راه و چاه نشان دادن به عوامل
محلى ، و بعد قطع رابطه ى سياسى است ، و بعد سربازان مزدور سرازير مى
شوند و ناوگان هفتم در مديترانه به حركت مى آيد يا در خليج فارس يا
آبهاى چين يا در سواحل افريقا ما اين ها را بارها تجربه كرده ايم : در
ملى شدن نفت ، در كانال سوئز، در كوبا، در كنگو، در ويتنام .
اما انصاف بايد داد كه سياست و اقتصاد ما هم در اين ميان زياد بى كاره
نيست متخصصان غرب زده ى اقتصاد مى نشينند و بحث مى كنند و مشاوران
خارجى مى آيند و مى روند و يك مرتبه مى بينى كارخانه ى سوار كردن جيپ و
فيات افتتاح مى شود يا كارخانه ى پلاستيك سازى يا باترى سازى ارتش كه
هنوز چند تن از امراى ارتش بابت لفت و ليس هايش در زندان به سر مى برند
و تازه اين همه با چه افتخاراتى و چه تشريفاتى و نوار سه رنگ و قيچى و
دم و دستگاه . اما واقع امر چيست ؟ اين كه ديگر صرف نمى كند كه كمپانى
حتى چيت و دبيت و باترى و آفتابه ى نشكن هم براى ما بفرستد به صرفه ى
خود اوست كه فقط ماشين هاى سنگين را صادر كند و بعد اين كه كمپانى
خارجى ، اگر بتواند قطعات پراكنده ى يك ماشين را به صورت ابزار يدك
صادر كند، حقوق گمركى ارزان ترى مى دهد و خرج بسته بندى و حمل و نقلش
ارزان تر مى شود و بعد هم مزد سوار كردن همان قطعات در ولايتى مثل
ايران البته كه ارزان تر است تا در اروپا يا امريكا. اين است كه
كارخانه هاى سوار كردن جيپ و فيات و راديو و باترى و ديگر صنايع واسطه
ى بى ريشه در ممالك در حال رشد چنين بازار گرمى يافته و البته فراموش
نكنيم كه براى يك مملكت عقب مانده در هر حال اين هم قدمى است اگر نه
قدمى صحيح و شمرده ، دست كم با آن ، پز كه مى توان داد و مى توان آخر
هر سال گزارش رسمى داد كه بله امسال چند درصد به تعداد كارگران ، و چند
درصد به سرمايه گذارى ملى ، و چند درصد به سرمايه گذارى خارجى افزوده
شده
(44) و دنبال همين حرف ها است كه ((سمينار))ها
درست مى كنيم ، طرح برنامه ى دوم و سوم مى ريزيم ، و رفت و آمد مشاوران
خارجى مداوم است . اما حق مطلب را بخواهيد اين ها همه ضمايم صناعت غرب
است . و به هر صورت سوار كردن يك ماشين چيزى است در حدود تعمير كارى .
صنعت نيست . ساختن ماشين نيست .
ولايات و استانها |
تعداد واحدهاى صنعتى |
تعداد كارگران |
سرمايه ها(به هزار ريال ) |
آذربايجان غربى |
152 |
2676 نفر |
473/902 هزار ريال |
كرمانشاه |
366 |
4062 نفر |
373/844 هزار ريال |
خوزستان |
272 |
3044 نفر |
025/465/1 هزار ريال |
فارس |
347 |
4642 نفر |
831/987/1 هزار ريال |
كرمان |
208 |
1963 نفر |
093/682 هزار ريال |
خراسان |
843 |
11069 نفر |
078/278/3 هزار ريال |
اصفهان |
899 |
24006 نفر |
838/842/5 هزار ريال |
سيستان |
89 |
304 نفر |
010/62 هزار ريال |
تهران |
2844 |
48556 نفر |
274/297/22 هزار ريال |
گيلان |
856 |
7659 نفر |
233/802/2 هزار ريال |
مازندران |
883 |
16504 نفر |
189/621/4 هزار ريال |
آذربايجان شرقى |
393 |
6229 نفر |
363/728 هزار ريال |
جمع كل |
8156 |
714/130 نفر |
789/513/45 هزار ريال |
يعنى نسبت كارگران به جمع كل جمعيت مملكت 130 هزار نفر است در مقابل 20
ميليون !
به خصوص در نظر داشته باشيم كه اگر احتياج به برنامه ى دوم و سوم هست و
بانك بين المللى فشار مى آورد و افكار عمومى ملل غرب ! يعنى مديران
كمپانى ها وقتى به حكومتى در ايران رضايت مى دهند كه آن حكومت برنامه
هاى ظاهرا مدون تر و عريض و طويل تر و ملمع تر داشته باشد؛ بيش تر به
اين علت است كه صناعت غرب بايد بداند كه در هفت ساله ى آتى يا در پنج
ساله ى آينده بازار ايران پذيرنده ى چه مقدار از مصنوعات آنها است و به
عنوان خريدار چه تحملى دارد و چه گنجايشى . كار آنها كه مثل ما يلخى
نيست . طبق نقشه است و همه مى دانيم كه محصول اضافى بحران مى آورد و
غول بى كارى را جان مى دهد و خطر تغيير رژيم را در همان ولايت تشديد مى
كند و آخر حضرت دوگل آرزوها دارد.(45)
و جناب مك ميلن هنوز به بازنشستگى نرسيده است و پرزيدنت كندى هم در
بحبوحه ى شباب است . به هر صورت غرب بايد بداند كه اين مشترى سر به زير
و آرام را در مدت برنامه ى سوم چه قدر مى تواند بدوشد و چند درصد بيش
تر از حق السهم نفتش را نگه دارد و به ازايش يخچال و راديو و ديگ زودپز
بفرستد.
و تازه مى دانيم كه ناظر اصلى بر همه ى آن كميسيون ها و سمينارها و
مشاوره هاى فرهنگى و صنعتى مشاوران غربى اند(46)
با مقاصد معين و غرض هاى مشخص . بى طرفى يا بلندنظرى مشاوران سازمان
ملل و يونسكو را به رخ من نكشيد كه كمپانى طلا و الماس كنگو، حتى براى
رييس فقيدشان ((هامرشولد))
تره هم خرد نكرد. ديديم كه اين سازمان محترم چگونه در آن جا مدافع
منافع همين كمپانى هاى طلا و الماس بلژيك و انگليس از آب درآمد.
البته كه در اين سمينارها و كميسيون هاى برنامه ، ايرانى ها هم شركت
دارند. يعنى زبده ى روشنفكران ما. زبده ى غرب زدگان ما. اما به چه صورت
؟ خيلى عذر مى خواهم اگر جسارتى مى شود، اما اغلب شركت كنندگان ايرانى
در اين سمينارهاى برنامه ، گمان نمى كنم هرگز از مرز ديلماجى گذر كنند.
چرا كه اگر گذر كنند و نظرى پيش خود بدهند اولا كه پذيرفته نيست و
ثانيا حق نشست و برخاست با بزرگان را از ايشان خواهد گرفت . به اين
طريق اگر سياست و اقتصاد ما آن چنان كه ديديم ، دنباله روى سياست و
اقتصاد غرب است به اين دليل هم هست كه اغلب روشنفكران ما آن دسته اى كه
به دستگاه رهبرى مملكت پا باز كرده اند در آخرين تحليل و به عنوان بزرگ
ترين ماءموريت وجدانى و نفسانى ديلماجان مستشاران غربى اند. گزارندگان
و برگردانندگان آرا و مقاصد ايشانند. آخر مگر ما خود نمى دانيم كه چند
تا ده كوره داريم و چه قدر زمين قابل كشت و چه قدر رودخانه ى هرز و چند
هزار قنات باير و چندين هزار آدم بى كار و بى سواد يا بى مدرسه و
بهداشت ؟(47)
اين كه ديگر دم به دم دست به دامان مشاور و مستشار خارجى شدن ندارد و
كاش اين دست به دامانى ، گرهى از كارمان مى گشود كاش روزى مى رسيد كه
از اين خيل مستشاران و مشاوران بى نياز مى شديم .
امروز با تكيه به همين روشنفكران غرب زده ى شركت كرده در حكومت است كه
نمايندگان سياست غرب و گروه مستشاران ، با ما هنوز همان رفتارى را
دارند كه سفراى انگليس و روس با اتابك و اميركبير داشتند. تازه اگر
روشنفكر غرب زده ى ما لايق مقايسه با آن دو بزرگوار باشد. منتها اگر در
آن روزگار فقط سفرا بودند كه القاى راءى مى كردند، حالا مستشاران خيل
خيل اند و اگر در آن دوران ها فقط اتابك و امير كبير طرف القا بودند كه
هر كدام پيرمرد دنيا ديده اى بودند، نشسته بر سر تجربه اى از عمر و سنت
و ملاك هاى شرقى خود، و پا بر زنجير معتقدات و رسوم و آداب اين طرف
عالم . حالا طرف مصاحبه يا طرف القاى مستشاران غربى گروه روشنفكران غرب
زده اند كه نه اس و قس اتابك و اميركبير را دارند و نه حتى عرضه ى حاج
ميرزا آغاسى را كه نمى دانم چرا به غلط به بى عرضگى معروف شده است .(48)
اين چنين است كه بر ملتى حكومت مى شود. ملتى رها شده به تقدير ماشين و
با رهبرى روشنفكران غرب زده و به دست اين سمينارها و كنفرانس ها و
برنامه هاى دوم و سوم و با تكيه به كمك هاى ((بلاعوض
)) و با آن سرمايه گذارى مسخره در صنايع بى ريشه
ى واسطه .
از تقدير ماشين به اندازه ى كافى سخن رفت . اكنون ببينيم اين رهبران
قوم اين روشنفكران غرب زده چگونه جنمى هستند. درست است كه حكم كلى
خواهد رفت ، ولى شما خود آنها را كه استثنااند كنار بگذاريد.
9: خرى در پوست شير، يا شير علم ؟
آدم غرب زده اى كه عضوى از اعضاى دستگاه رهبرى مملكت است پا در
هوا است . ذره ى گردى است معلق در فضا يا درست هم چون خاشاكى بر روى آب
. با عمق اجتماع و فرهنگ و سنت رابطه ها را بريده است . رابطه ى قدمت و
تجدد نيست . خط فاصلى ميان كهنه و نو نيست . چيزى است بى رابطه با
گذشته و بى هيچ دركى از آينده . نقطه اى در يك خط نيست . بلكه يك نقطه
ى فرضى است بر روى صفحه اى يا حتى در فضا. عين همان ذره ى معلق . لابد
مى پرسيد پس چگونه به رهبرى قوم رسيده است ؟ مى گويم به جبر ماشين و به
تقدير سياستى كه چاره اى جز متابعت از سياست هاى بزرگ ندارد. در اين
سوى عالم و به خصوص در ممالك نفت خيز، رسم بر اين است كه هر چه سبك تر
است روى آب مى آيد. موج حوادث در اين نوع مخازن نفتى فقط خس و خاشاك را
روى آب مى آورد. آن قدر قدرت ندارد كه كف دريا را لمس كند و گوهر را به
كنارى بيندازد و ما در اين غرب زدگى و دردهاى ناشى از آن همين سرنشينان
بى وزن و وزنه ى موج حوادث سر و كار داريم . بر مرد عادى كوچه كه حرجى
نيست و حرفش شنيده نيست و گناهى بر او ننوشته اند. او را به هر طريق كه
بگردانى مى گردد. يعنى به هر طريق كه تربيت كنى شكل مى گيرد(49)
و اصلا اگر راستش را بخواهيد چون اين مرد كوچه در سرنوشت خود مؤ ثر
نيست يعنى براى تعيين سرنوشت او سخنى از او نمى پرسيم و مشورتى با او
نمى كنيم و به جايش همه از مستشاران و مشاوران خارجى مى پرسيم ؛ كار
چنين خراب است و چنين گرفتار رهبران غرب زده ايم كه گاهى درس هم خوانده
اند، فرنگ و امريكا هم بوده اند و كاش سر و كارمان در دستگاه رهبرى
مملكت ، تنها با همين فرنگ رفته ها و درس خوانده ها بود. در حالى كه
چنين هم نيست و اين طور كه من مى بينم و سربسته مى گويم به اقتضاى همان
چه گذشت در ولايات اين سوى عالم ، رسم بر اين شده است كه از هر صنف و
دسته اى لومپن (Lumpen)ها به روى كارند. يعنى وازده ها. بى كاره ها. بى
اراده ها. بى اعتبارترين بازرگانان گردانندگان بازار و اتاق تجارتند،
بى كاره ترين فرهنگيان مديران فرهنگند، ورشكسته ترين صراف ها بانك
دارند، بى بخارترين يا بخو بريده ترين افراد نمايندگان مجلس اند، راه
نيافته ترين كسان رهبران قوم اند. گفتم كه شما خود هر كه را استثنا است
كنار بگذاريد. حكم كلى در اين ديار بر پر و بال دادن به بى ريشه ها است
، به بى شخصيت ها اگر نگويم به رذل ها و رذالت ها. آن كه حق دارد و حق
مى گويد و درست مى بيند و راست مى رود، در اين دستگاه جا نمى گيرد به
حكم تبعيت از غرب كسى بايد در اين جا به رهبرى قوم برسد كه سهل العنان
است ، كه اصيل نيست ، اصولى نيست ، ريشه ندارد، پا در زمين اين آب و
خاك ندارد. به همين مناسبت است كه رهبر غرب زده ى ما بر سر موج مى رود
و زير پايش سفت نيست و به همين علت وضعش هيچ روشن نيست . در مقابل
هيچ مساءله اى و هيچ مشكلى نمى تواند وضع بگيرد. گيج است . هر دم در
جايى است . از خود اراده ندارد. مطيع همان موج حادثه است . با هيچ چيز
در نمى افتد. از بغل بزرگ ترين صخره ها به تملق و نرمى مى گذرد. به
همين مناسبت هيچ بحرانى و حادثه اى خطرى به حال او ندارد. اين دولت رفت
، دولت بعدى در اين كميسيون نشد در آن سمينار در اين روزنامه نشد در
تلويزيون در اين اداره نشد، در آن وزارت خانه . كار سفارت نگرفت .
وزارت اين است كه هزارى هم كه وضع برگردد و ظاهرا حكومت ها بروند و
بيايند، باز همان رهبر غرب زده را مى بينى كه مثل كوه احد بر جاى خود
نشسته . اين رهبر غرب زده آب زير كاه هم هست چون به هر صورت مى داند كه
كجاى عالم به سر مى برد. مى داند كه نفس نمى توان كشيد. مى داند كه
باد هر دم از سويى است و بى آن كه قطب نما داشته باشد، مى داند كه جذبه
ى قدرت به كدام سمت است . اين است كه همه جا هست ، در حزب ، در اجتماع
، در روزنامه ، در حكومت ، در كميسيون فرهنگى ، در مجلس ، در اتحاديه ى
مقاطعه كاران و براى اين كه همه جا باشد، ناچار با همه بايد باشد، و
براى اين كه با همه باشد ناچار بايد مردم دار و مؤ دب باشد. كله خرى
نكند. سر به زير و پا به راه باشد آرام باشد ضد ((پرخاشگرى
)) هم مقاله بنويسد(50)
از فلسفه هم بى اطلاع نباشد و از آزادى هم سخن بگويد و به همين علت ها
هم شده يا براى خود نمايى هم كه شده گاهى به دلش برات مى شود كه شخصيتى
نشان بدهد و كارى بكند اما چون همراه با موج حادثه است ، تا مى آيد
بجنبد كار از كار گذشته است و او درمانده و تازه همين خود درسى مى شود
براى او كه بار ديگر كوچك ترين عرض وجودى هم نكند.
آدم غرب زده هرهرى مذهب است به هيچ چيز اعتقاد ندارد اما به هيچ چيز هم
بى اعتقاد نيست يك آدم التقاطى است نان به نرخ روز خور است همه چيز
برايش على السويه است خودش باشد و خرش از پل بگذرد، ديگر بود و نبود پل
هيچ است . نه ايمانى دارد، نه مسلكى ، نه مرامى ، نه اعتقادى ، نه به
خدا يا به بشريت نه در بند تحول اجتماع است و نه در بند مذهب و لامذهبى
. حتى لامذهب هم نيست . هرهرى است . گاهى به مسجد هم مى رود. همان طور
كه به كلوپ مى رود يا به سينما. اما همه جا فقط تماشاچى است . درست مثل
اينكه به تماشاى بازى فوتبال رفته هميشه كنار گود است . هيچ وقت از
خودش مايه نمى گذارد حتى به اندازه ى نم اشكى در مرگ دوستى يا توجهى در
زيارتگاهى يا تفكرى در ساعات تنهايى . و اصلا به تنهايى عادت ندارد. از
تنها ماندن مى گريزد و اصلا چون از خودش وحشت دارد، هميشه در همه جا
هست . البته راءى هم مى دهد. اگر راءيى باشد و به خصوص اگر راءى دادن
مد باشد اما به كسى كه اميد جلب منفعت بيشترى به او مى رود. هيچ وقت از
او فريادى يا اعتراضى يا امّايى يا چون و چرايى نمى شنوى سنگين و رنگين
و با طماءنينه اى در كلام همه چيز را توجيه مى كند و خودش را خوشبين جا
مى زند.