3. محضرهايى كه از احترام ويژهاى برخوردارند
همان طور كه گفته شد:محترم بودن محضر حاضر و لزوم احترام آن منوط بهچيزى
نيست، بلكه نفس حضور او-هر كس كه باشد-چنين اقتضايى دارد.
اكنون سخن ما اين است كه اگر فردى كه در محضر او هستيم شخص خاصىباشد، مثلا
داراى پست و مقامى، يا وصفى از اوصاف كمالى باشد، حكم مزبورتشديد مىشود و به
اقتضاى فطرت، احترام آن محضر، لازمتر و واجبتر است.در اين جا براى روشنتر
شدن مطلب به برخى موارد اشاره مىشود:
الف)محضر فرد كامل
از جمله مواردى كه محضر از احترام فوق العادهاى برخوردار است و هتكحرمت آن
قباحتبيشترى دارد، محضر فرد كامل است;بدين معنا كه محضرشخص كامل نزد شخص ناقص،
محترمتر و هتك حرمت آن قبيحتر است;مثلااگر شما در يكى از فنون، حظ و بهرهاى
داشته باشيد و اتفاق بيفتد كه در محضرشخصى حاضر شويد كه ورود وى و تخصصش در آن
فن از شما بيشتر بوده بلكهسر آمد همه باشد، آيا محضر او را محترم
نمىشماريد؟آيا به خود اجازه مىدهيدكه در حضور او عملى يا سخنى كه موجب هتك
حرمت آن محضر است انجامدهيد؟
بىشك محضر او را محترم شمرده و از هتك حرمت ايشان پرهيز مىكنيد.فطرت شما
به شما حكم مىكند كه اى ناقص!حرمت محضر كامل را هتك مكنو آن را محترم بشمار.
بنابر اين، بايد از كسى كه مىگويد:من نمىتوانم گناه نكنم.پرسيد:آياخداوند
را كامل مىدانى يا خير؟اگر بگويد:خير، سخنى را كه تمام خدا پرستاندر بطلان آن
متفقند بر زبان آورده است، و اگر بگويد:آرى، بايد از او پرسيد:اينخداوندى كه
به اعتراف خودت كامل است، آيا بر جميع احوال و كردار و گفتار تومطلع و ناظر و
حاضر استيا خير؟اگر بگويد:خير، باز بر خلاف همه الهيونسخن گفته است، و اگر
بگويد:آرى، بايد از وى پرسيد:آيا خود را در مقابلخداوند كامل، ناقص مىدانى يا
خير؟اگر بگويد:نه، من نيز مانند او كاملهستم، باز هم بر خلاف ضرورت سخن رانده
است و اگر بگويد:آرى، خود راناقص مىدانم، بايد بدو گفت:اى آن كه به نقص خود و
كمال خداوند معترفى واو را بر خود ناظر و خود را در محضر او مىدانى و به حكم
فطرتت محضر كاملرا براى ناقص محترم مىشمارى، چرا ادب محضر كامل را مراعات
نمىكنى واز ارتكاب امور خلاف شؤون او پروايى ندارى؟چرا با فطرت خويش در افتاده
وبر خلاف اقتضاى آن عمل مىكنى؟
ب)محضر عالم
يكى ديگر از مواردى كه محضر از احترام بيشترى برخوردار است، محضرعالم
است.محضر عالم براى شخص جاهل محترمتر و هتك حرمت آن قبيحتراست;اگر عالم و
جاهل هر دو در يك محضر اجتماع كنند، جاهل در حضورعالم دست از پا خطا نمىكند و
جانب رضايت او را رعايت مىكند.حال با توجه به اين مطلب، بايد از كسى كه به
گناه تن مىدهد، پرسيد:آياخداوند را عالم نمىدانى كه محضرش را حرمت نمىنهى؟يا
اين كه او را اصلاحاضر محسوب نمىكنى كه بىحساب و كتاب، به هر عملى دست
مىزنى؟و يااين كه محضر عالم و حاضر را محترم نمىدانى كه از ارتكاب هر گناهى
فروگذارىنمىكنى؟
هر يك از امور مزبور مستلزم محذورى است;زيرا امر اول و دوم مستلزمامرى
هستند كه همه خدا پرستان آن را انكار مىكنند و امر سوم هم طبق آنچه ذكرشد،
اقدام عليه فطرت است.
ج)محضر معلم
از جمله مواردى كه محضر حاضر به حكم فطرت از احترام بالاترى
برخوردارمىباشد، محضر معلم است.محضر معلم براى متعلم، محترمتر و بدين جهتكه
محترمتر است هتك حرمتش قبيحتر است.متعلم به اقتضاى فطرتش در مقابلمعلم خويش
كرنش و خضوع دارد و هيچ گاه به خود اجازه نمىدهد كه در حضوراو عملى بر خلاف
شان يا رضاى او مرتكب گردد.
حضرت استاد آية الله حسن حسن زاده آملى-حفظه الله
تعالى-بارهامىفرمودند:بنده حريم اساتيدم را بسيار حفظ مىكردم در حضور آنها به
ديوار تكيه نمىدادم، چهار زانو نمىنشستم، هنگام سؤال حرفها را زياد تكرار
نمىكردم، با آنها بهچون و چرا نمىپرداختم، اين همه به خاطر آن بود كه مبادا
سبب رنجش آنها فراهمآيد و دلگير شوند.
معظم له بار ديگرى ابراز فرمودند:من يك وقتى در محضر حضرت استاد الهى
قمشهاى-رضوان الله تعالى عليه-بودم، ايشان چهار زانو نشسته بود و پاى راستشان
از زير عبا بيرون بود من كهپهلوى ايشان نشسته بودم خم شدم و كف پاى ايشان را
بوسيدم.ايشان به منفرمودند:چرا اين كار را كردى؟بنده عرض كردم:من لياقت ندارم
كه دستشمارا ببوسم، همين كه پاى شما را ببوسم براى بنده خيلى مايه مباهات است.
غرض از اين نقل آن كه دانسته شود، متعلم در حضور معلم خويش تا چهاندازه
خاضع است و محضر وى را محترم شمرده و از ارتكاب اعمال ناپسنداجتناب مىكند.
بنابر اين، بايد گفت:اى آن كه مىگويى:من به گناه مبتلا هستم و
نمىتوانمگناه نكنم، تو بايد يك از امور ذيل را بپذيرى:يا بايد خداوند را معلم
خود ندانىو يا بايد خود را در محضر خدا ندانسته و او را بر خود و اعمال و
احوالت ناظرحساب نكنى و يا بايد محضر استاد و معلم خود را محترم نشمارى.كدام يك
ازامور مزبور را مىپذيرى؟آيا مىتوانى خداوند را معلم خويش ندانى؟
بىشك پاسخت منفى است، چرا كه تو خود را مسلمان مىدانى و به قرآناعتقاد
دارى و در قرآن مجيد چنين مىخوانى:
«بسم الله الرحمن الرحيم اقرا باسم ربك الذى خلق خلق الانسان من علق اقرا و
ربك الاكرم الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم (1) ;
به نامخداوندى كه رحمت رحمانىاش عام و فراگير و رحمت رحيمى او خاص
مؤمناناست.بخوان به نام پروردگارت كه آفريد.آفريد انسان را از خون بسته.بخوان
كهپروردگارت گرامىتر است.همانى كه به وسيله قلم آموخت.آموخت انسان راآنچه
نمىدانست.»
در آيات فوق خداوند خود را معلم و آموزگار انسان معرفى فرموده
است.پسنمىتوانى معلم بودن خدا را منكر شوى.بديهى استبر سر سفره علمى هر كس
كه بنشينى، در حقيقتبر سر سفره خدا نشستهاى.همان طور كه اگر بر سفره طعامهر
كس بنشينى، در حقيقتبر سر سفره خدا نشستهاى و از رزق او ارتزاقكردهاى;زيرا:
ان الله هو الرزاق ذو القوة المتين (2) .
پس امر اول(انكار معلم بودن خدا)را نمىتوانى بپذيرى و بر اساس آنچهپيشتر
گفته شد به امر دوم(اين كه خود را در محضر خداوند ندانى)نيز نمىتوانىملتزم
گردى.
اما امر سوم:آيا مىتوانى چنين ادعا كنى كه فطرت تو احترام به معلم راضرورى
نمىداند و محضر او را محترم نمىشمارد؟قطعا خير.بنابر اين، تو كهخدا را معلم
خويش مىدانى و او را بر خود و اعمال خود حاضر و ناظر مىبينى وبه حكم فطرتت،
محضر معلم را محترم مىشمارى، چارهاى ندارى جز آن كههميشه و در همه حال،
مواظب اعمالتباشى و از ارتكاب هر عملى كه موردسخط و غضب خداوند است، پرهيز
كنى.
د)محضر مقتدر
يكى ديگر از مواردى كه محضر از احترام ويژهاى برخوردار است و هتكحرمت آن
قباحتبيشترى دارد، محضر مقتدر است و براى شخص ضعيفمحترمتر است.اين امر حتى
در عالم حيوانات كه از فطرت انسانى بىبهرهاند نيزمعتبر مىباشد چه رسد به
عالم انسان.
اينك بايد از كسى كه مرتكب معصيت مىشود پرسيد:اى انسان!تو آيا خدا رامقتدر
نمىدانى كه در حضور وى دستبه عصيان مىزنى؟يا اين كه خدا را حاضرنمىبينى؟و
يا اين كه محضر مقتدر را محترم نمىشمارى؟
بىشك به اقتضاى ايمانت نمىتوانى اقتدار و حضور خداوند را منكر شوى، و نيز
به حكم فطرتت نمىتوانى محضر فرد مقتدر را محترم ندارى.
بنابر اين، با چه توجيهى آگاهانه مرتكب گناه مىشوى و حرمت محضر فردمقتدر را
مىشكنى؟يا بايد از ايمان خويش دستبشويى و يا از انسانيتت، و هركدام از اين دو
امر برايت محذورى به دنبال دارد كه گمان نمىرود زير بار آن رفتهو بدان ملتزم
شوى.
پس اى عزيز!به هوش باش و حرمت محضر خدا را به عنوان محضر، كامل، عالم، معلم
و به عنوان محضر مقتدر كه به حكم فطرتت همه آنها محترمند، نگاهدار و آن را به
بهانههاى واهى هتك مكن و فطرت خدا آشنا و وجدان آگاهت را زيرپاهاى اميال و
خواستههاى نفسانى و وسوسههاى شيطانى ضايع مساز.
اين را نيز بدان كه اگر به اين توصيهها بىاعتنا باشى و آنها را ناديده
انگارى، علاوه بر اين كه در قيامت، در محكمه عدل الهى، محكومى و هيچ عذر و
بهانهاىندارى، در محكمه وجدان و فطرت خويش نيز محكوم و شرمندهاى و هيچ
گونهاعتذارى از تو پذيرفته نيست.
حرمت محضر خدا از ديدگاه قرآن
در اين جا مناسب است توجهى به قول خداى تبارك و تعالى در سوره فصلتداشته
باشيم كه مىفرمايد:
اعملوا ما شئتم انه بما تعملون بصير (3) ;هر آنچه مىخواهيد
انجام دهيد، بىگمان او به آنچه مىكنيد بيناست.»
حق تعالى در اين آيه شريفه به انجام دادن آنچه خواست مخاطبان بدان
تعلقگيرد، امر مىفرمايد.بىشك اين امر، امر حقيقى نيست.بلكه امرى
استتهديدى.پيداست هر جايى كه تهديدى در كار باشد، بايد چيزى به عنوان پشتوانه
تهديد وجود داشته باشد كه مخاطب با توجه به آن چيز، حساب كار خود را بكند واز
اعمال خلاف رضاى تهديد كننده دستبردارد;مثلا مادرى كودك بازى گوشخود را تهديد
كرده و مىگويد:هر كارى كه دلت مىخواهد، انجام بده، اما اينرا هم بدان وقتى
كه پدرت به خانه آمد تمام آنچه را انجام دادهاى به او گزارشمىكنم.
در اين مثال، مادر به كودك خود، به گونه تهديد آميزى دستور مىدهد و
بدومىگويد:هر چه مىخواهى بكن، ولى در كنار اين دستور، گزارش به پدر را
كهكودك از آن هراس دارد و با توجه به آن از شرارت و شيطنت دست مىكشد، مطرح
مىكند.باشد كه اين امر موجب شود تا كودك بازى گوش شرور، ازشرارت دست كشيده و
مطابق خواسته مادر رفتار كند.
حال بايد ديد خداى تبارك و تعالى در آيه فوق، مخاطبان را به چه چيزى
تهديدكرده است؟آيا آنها را به عذابهاى اخروى تهديد فرموده يا آن كه از
عقوبتهاىدنيوى ترسانده است؟و خلاصه كلام:خداوند در آيه شريفه چه چيزى را به
عنوانپشتوانه امر تهديد آميز خود مطرح نموده است، كه اگر انسان بدان توجه كند
بايدبترسد و حساب كار خويش را برسد و از اعمال ناشايسته ستبردارد؟
در جواب گوييم:خداى تبارك و تعالى در آيه شريفه فقط يك نكته را به
عنوانپشتوانه تهديد ذكر نموده است كه اگر مخاطب بدان نكته توجه كند، بايد دست
ازپا خطا نكند و آن اين كه: انه بما تعملون بصير ; (4) بىگمان او
به آنچه انجاممىدهيد بيناست. »نمىفرمايد هر چه را كه مىخواهيد انجام دهيد،
ولى بدانيد كهعذاب دردناك ابدى در انتظار شماست، بلكه مىفرمايد:اى
انسانها!هر عملىكه دلتان مىخواهد، انجام دهيد، ولى اين را نيز بدانيد كه همه
در محضر اوهستيد و او مىبيند و بر همه اعمالتان مطلع است و شما اگر به
انسانيتخويش باقى باشيد، همين كه بدانيد در محضر او مىباشيد كافى است كه
بترسيد و دستاز پا خطا نكنيد و در حضور حق تعالى به هر كارى دست نزنيد.خداوند
در سورهتوبه نيز مىفرمايد:
و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون (5) ;اى
پيامبر!به مردمبگو:هر عملى كه مىخواهيد[چه خير و چه شر]انجام دهيد.پس خدا و
رسولاو و مؤمنان، عمل شما را مىبينند.»
اين آيه، از نظر اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و بندگان خاص
خدا را در شهود ورؤيت اعمال داخل كرده است، دلالتش از آيه سوره فصلتبر مطلوب
بيشتراست.بدين معنا كه(طبق اين آيه)انسان نه تنها در محضر خداست، بلكه درمحضر
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و محضر بندگان خاص او نيز هست.
بنابر اين، پيام آيه سوره توبه اين است:اى كسانى كه به خدا و رسول او
اعتقادداريد!بدانيد كه شما در محضر و ديد خدا و رسول خدا و مؤمنان خاص و
بندگانمخلص او هستيد، لذا مواظب اعمال خويش باشيد و توجه كنيد كه چه
مىكنيد.مبادا در محضر آنان كارى كنيد كه موجب سرافكندگى خودتان و هتك حرمت
آنانشود.
نمونهاى از اشراف ملكوتيان بر اعمال ديگران
روزى حضرت استاد حسن زاده-حفظه الله تعالى-نقل فرمودند:
«ما را با حضرت استاد محمد حسن قاضى طباطبايى-برادر مرحوم علامهطباطبايى،
صاحب تفسير قيم الميزان-قضايايى بود.گاه گاهى به من از حالاتدرونىام خبر
مىداد.ارتباطش با عالم ارواح بسيار قوى بود.آن جناب، بارىابراز داشتند هر گاه
كه برايم مشكلى پيش بيايد و از حلش عاجز باشم به محضر شريف مرحوم آقا سيد على
قاضى طباطبايى-كه در آن موقع سالها از وفات آنمرحوم گذشته بود و آن جناب از
نشئه دنيا رختبربسته و به ديار باقى شتافتهبودند-تشرف حاصل مىكنم و مشكل خود
را از جناب ايشان مىپرسم و ايشانهم جواب عنايت مىفرمايند.
اين جانب به محضر شريف آقا سيد محمد حسن-رضوان الله تعالى عليه-عرض كردم
آقاى من!هر گاه كه به محضر آقا سيد على قاضى-رحمة اللهعليه-مشرف شديد سلام ما
را هم به محضر ايشان ابلاغ كنيد و به ايشان بگوييد:فلانى از شما التماس دعا
دارد. مرحوم آقا سيد محمد حسن قاضى، نيز استدعاىمرا پذيرفتند و وعده كردند كه
اگر به محضر مرحوم آقا سيد على قاضى مشرفشدند، خواسته مرا به آن جناب عرضه
كنند.آن زمان سپرى شد تا اين كه مرحومآقا سيد محمد حسن به تبريز منتقل شدند و
من هم كه درس و بحثم به خاطرتعطيلات تابستانى تعطيل شده بود، قم را به مقصد شهر
خودمان آمل ترك كردم ودر آن جا اشتغالاتى از قبيل درس و بحث و منبر...براى خودم
ترتيب دادم.
تابستان بود و هوا خيلى گرم، كارهاى مسجد و درس و بحث و منبر هم بهقدرى
زياد بود كه هر گاه به منزل مىآمدم خسته و كوفته بودم و بعد از صرفناهار،
نياز شديدى به خواب و استراحت داشتم.
در يكى از روزها كه از كارهاى روز مره فارغ شده و به منزل بازگشته بودم، بعد
از صرف ناهار، رفتم كه بخوابم، ولى زمانى نگذشت كه سر و صداى بچههابالا گرفت و
اوضاع طورى شد كه نتوانستم بخوابم.من كه بسيار خسته بودم و ازطرف ديگر سر و
صداى بچهها مزاحم خوابم گرديده بود، به قدرى عصبانى شدمكه بلند شدم و بچهها
را دنبال كردم.يكى از آنها كه بزرگتر از همه بود از دستمگريخت و يك نفر
ديگرشان را-كه متوسط بود و مىخواستبگريزد-پاى پنجرهگرفتم و مشتى به پشت او
كوفتم و يك نفر ديگرشان را-كه از همه كوچكتر بود-تا داخل حياط دنبال كردم و
بالاخره در گوشه حياط به دام افتاد و هيچ راه گريزىنداشت.اين بچه كه خود را
گرفتار ديد و تمام راهها را به روى خود بسته يافت، ناگهان خود را در آغوش من
افكند و از شر من به خود من پناه آورد.
بنده از اين كار، بسيار متاثر شده و در حقيقت من به دام افتادم و بچه مرا با
اينكار شكار كرد.ناگهان به خود آمدم و از خود و كار خود بسيار شرمنده و
ناراحتشدم و خلاصه دلم گرفت و اندوه شديدى به من دست داد.با يك دنيا شرمندگىو
ناراحتى به داخل اتاق برگشتم و براى بار دوم، رفتم كه بخوابم، ولى هر چهسعى
كردم كه بخوابم خوابم نبرد.ناگزير بلند شدم و با خود گفتم:بروم بازار وبراى
بچهها چيزى بگيرم و آنها را از اين طريق خوشحال كرده و دلشان را به
دستآورم.همين كار را نيز كردم.رفتم براى هر كدام از آنها چيزى گرفتم و آنها
رانوازش كردم و بالاخره خوشحال شدند.ولى تنها چيزى كه تغيير نكرد و به جاىخود
باقى مانده بود گرفتگى درونى و اندوه شديد خود من بود كه بيچارهام
كردهبود;وقتى كه ديدم نمىتوانم آرام باشم و به حال عادى برگردم، تصميم گرفتم
ازآمل خارج شده و مسافرتى-هر چند كوتاه-به جايى داشته باشم;لذا به مادربچهها
گفتم:من تصميم دارم به تهران بروم.اگر امشب و فردا شب را برنگشتمنگران
نباشيد.عصر همان روز به طرف تهران حركت كردم.اول مغرب به تهرانرسيدم.آن شب را
در يكى از مدارس به سر بردم.صبح فرداى آن شب سراغ گاراژماشينهاى تبريز را
گرفتم، رفتم ديدم يك اتوبوس آماده حركت است.بليتگرفته و سوار شدم.آن روز و آن
شب را در راه بوديم.اول اذان صبح به مقصدرسيديم.در ابتدا سراغ مدرسهاى را
گرفتم تا بدان جا رفته و نماز صبح را به جاآورم.مدرسه طالبيه را نشان دادند.به
سوى مدرسه طالبيه حركت كردم و نمازصبح را در آن جا به جا آوردم.صبر كردم تا اين
كه كم كم آفتاب بر آمد.از طلابمدرسه سراغ منزل حضرت استاد سيد محمد حسن الهى
طباطبايى را گرفتم.آنهانيز آدرس منزل ايشان را به من دادند.و من روانه شدم.منزل
را كه يافتم در آن راكوفتم.خانمى پشت در آمد.گفتم:منزل آقا سيد محمد حسن
طباطبايى را مىخواهم.گفت:همين جاست.گفتم به آقا بگوييد:فلانى است و قصدزيارت
شما را دارد.خانم رفت و پس از لحظاتى خود آقا آمدند.بعد از سلام واحوال پرسى
مرا به داخل منزل فرا خواندند.رفتم داخل و نشستم.در همانابتداى امر جناب ايشان
فرمودند:من در فكر اين بودم كه چگونه شما را پيدا كردهتا مطلبى را به شما
بگويم.ولى بحمد الله خودتان آمديد و زحمت مرا كمكرديد.گفتم:خير باشد بفرماييد.
ايشان فرمودند:ديشب را با مرحوم قاضى محشور بودم و چون شماگفته بوديد:اگر به
حضور ايشان رسيدم سلام شما را به ايشان رسانده و بگويمفلانى التماس دعا دارد،
لذا به حضور مرحوم قاضى عرض كردم:فلانى سلامرسانده و از شما التماس دعا دارد،
اما مرحوم قاضى از شما گلهمند بود عرضكردم:چطور؟فرمود:آقاى قاضى فرمودند:از
قول من به آقاى حسن زادهبگوييد:چگونه هوس اين راه را دارد در حالى كه رفتارش
با بچهها آن گونه است؟من كه خيلى شكسته شده بودم، با يك دنيا شرمندگى عرض
كردم:آقاى من!بهخداوند قسم، اصلا من عادت ندارم با بچهها دربيفتم.اين دفعه هم
نمىدانم چرااين گونه شد، ولى مطمئنا همان گونه كه نخستين بار بود، آخرين بار
نيز خواهدبود و تكرار نخواهد شد.
من على رغم اين كه تصميم داشتم شب را در منزل ايشان بمانم از شدت خجالتو
شرمندگى نتوانستم آن شب را در آن جا به سر ببرم، لذا از محضرشان خداحافظىكرده
و شب را در هتلى به صبح رساندم و صبح هم از تبريز خارج شدم.»
غرض از نقل حكايت مزبور اين بود كه خاطر نشان گردد من و تو و ديگران سررا در
لاك خود فرو برده و هر كارى را كه هواهاى نفسانى و اميال شيطانى ديكتهمىكنند،
مرتكب مىشويم، غافل از آن كه علاوه بر خدا و رسول او، ارواح اولياو مؤمنين و
ساكنان عالم ملكوت، همه بر ما مشرفند و تمام اعمال و كردارو رفتار ما را زير
نظر دارند و بر احوال ما مطلعند، هر چند كه ما در حجابيم و آنها رانمىبينيم،
ولى بايد بدانيم كه نديدن ما مجوز آزادى ما در انجام هر عملى نيست، چرا كه ملاك
در لزوم حرمت گذارى محضر آنان اين است كه آنها ما را مىبينند، نهاين كه ما
آنها را ببينيم.همين كه آنان ما را ببينند و ما نيز بدانيم كه در محضر
آنهاهستيم، كافى است كه حرمت محضرشان را پاس بداريم و آن را هتك نكنيم.
به عنوان مثال:اگر جماعتى نابينا در محضر سلطانى حضور يابند، آيا به
بهانهاين كه سلطان را نمىبينند، مىتوانند هر طور كه دلشان مىخواهد بنشينند
ياهر گونه كه ميلشان بكشد سخن بگويند؟يا خير، به مجرد اين كه بدانند در
محضرسلطان هستند و او آنها را مىبيند، با خضوع و خشوع تمام مىايستند و
آدابمحضر وى را به نيكوترين وجه مراعات مىكنند و از صدور هر گونه كار منافى
آنمحضر اجتناب مىنمايند؟پاسخ روشن است.
بنابر اين، اى آن كه به خداوند معتقدى و حقانيت رسول او را باور دارى و
بهعلو شان اوليا و مؤمنين معترفى، بدان كه معصيت تو در محضر خدا و رسول او
ومؤمنان و ملائكه واقع مىشود، آيا از اينها خجالت نمىكشى و از حضور ايشانحيا
نمىكنى؟
بعضى از اساتيد بزرگ اخلاق را ديدم، شب به حالتسجده خوابيده بود وبعدها
فهميدم داب آن بزرگوار اين است كه شبها هميشه به حالتسجدهمىخوابد و در حضور
خداوند حتى از دراز كردن پا و دراز كشيدن حيا مىكند.آنگاه تو در حضور او و
اوليايش معصيت مىكنى و خجالت هم نمىكشى؟ببينتفاوت ره از كجا تا به كجاست، تو
كه در اين نشئة با اوليا و مؤمنان مخلص اينقدر تفاوت دارى و از آنها تا اين
اندازه فاصله گرفتهاى، گمان مبر كه در عالمآخرت با آنان بوده و از آنچه آنها
بهرهمندند تو نيز بهرهمند باشى.
كوتاه سخن آن كه:كسى كه مىخواهد معصيت كند، بايد مكانى را
براىمعصيتبرگزيند كه خداوند او را در آن مكان نبيند، در حالى كه تصور چنين
مكانىبا اعتقاد به اين كه خداوند در ناحيه وجود و ناحيه علم بىنهايت است،
قابل جمعنيست و اصولا يك نفر مسلمان معتقد به قرآن نمىتواند چنان تصورى
داشتهباشد;زيرا خداى تبارك و تعالى چنين مىفرمايد:
و ما تكون في شان و ما تتلوا منه من قرآن و لا تعملون من عمل الا كنا
عليكمشهودا اذ تفيضون فيه و ما يعزب عن ربك من مثقال ذرة فى الارض و لا في
السماءو لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين (6) ;اى
پيامبر!تو در هيچ حالىنباشى، و هيچ آيهاى از قرآن تلاوت نكنى، و[شما اى
مردم]هيچ كارى نكنيد، مگر آن كه ما از همان لحظه كه شروع به عمل مىكنيد بر شما
شاهد و ناظريم.و نيزبه اندازه سنگينى ذرهاى نه در زمين و نه در آسمان بر
پروردگارت پوشيده نيست ونيست چيزى كوچكتر يا بزرگتر از آن، مگر آن كه در
كتابى روشن ثبت و ضبطاست.»
مرحوم شيخ ابو على فضل بن حسن طبرسى، صاحب تفسير شريفمجمع البيان، در ذيل
آيه فوق از قول امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه آن جنابفرمودند:
«هر گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اين آيه را تلاوت مىكردند به
شدت مىگريستند.» (7)
اى عزيز!چيزى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى آن به شدت
مىگريسته استبايد منو تو را لااقل به فكر فرو برده و از بىخيالى و
غفلتخارج سازد، و موجب شودكه مقطعى از عمر خويش را با توجه به حضور خدا به سر
ببريم.بىشك اگرتوفيق آن را بيابيم كه خود را در محضر او ديده و مراقب حضور وى
باشيم، بسيارى از گناهان را ترك گفته و به مرتبهاى از عصمت-هر چند
ضعيف-دستخواهيم يافت.