گام نخستين

حسن رمضانى

- ۴ -


3. محضرهايى كه از احترام ويژه‏اى برخوردارند

همان طور كه گفته شد:محترم بودن محضر حاضر و لزوم احترام آن منوط به‏چيزى نيست، بلكه نفس حضور او-هر كس كه باشد-چنين اقتضايى دارد.

اكنون سخن ما اين است كه اگر فردى كه در محضر او هستيم شخص خاصى‏باشد، مثلا داراى پست و مقامى، يا وصفى از اوصاف كمالى باشد، حكم مزبورتشديد مى‏شود و به اقتضاى فطرت، احترام آن محضر، لازم‏تر و واجب‏تر است.در اين جا براى روشن‏تر شدن مطلب به برخى موارد اشاره مى‏شود:

الف)محضر فرد كامل

از جمله مواردى كه محضر از احترام فوق العاده‏اى برخوردار است و هتك‏حرمت آن قباحت‏بيشترى دارد، محضر فرد كامل است;بدين معنا كه محضرشخص كامل نزد شخص ناقص، محترم‏تر و هتك حرمت آن قبيح‏تر است;مثلااگر شما در يكى از فنون، حظ و بهره‏اى داشته باشيد و اتفاق بيفتد كه در محضرشخصى حاضر شويد كه ورود وى و تخصصش در آن فن از شما بيشتر بوده بلكه‏سر آمد همه باشد، آيا محضر او را محترم نمى‏شماريد؟آيا به خود اجازه مى‏دهيدكه در حضور او عملى يا سخنى كه موجب هتك حرمت آن محضر است انجام‏دهيد؟

بى‏شك محضر او را محترم شمرده و از هتك حرمت ايشان پرهيز مى‏كنيد.فطرت شما به شما حكم مى‏كند كه اى ناقص!حرمت محضر كامل را هتك مكن‏و آن را محترم بشمار.

بنابر اين، بايد از كسى كه مى‏گويد:من نمى‏توانم گناه نكنم.پرسيد:آياخداوند را كامل مى‏دانى يا خير؟اگر بگويد:خير، سخنى را كه تمام خدا پرستان‏در بطلان آن متفقند بر زبان آورده است، و اگر بگويد:آرى، بايد از او پرسيد:اين‏خداوندى كه به اعتراف خودت كامل است، آيا بر جميع احوال و كردار و گفتار تومطلع و ناظر و حاضر است‏يا خير؟اگر بگويد:خير، باز بر خلاف همه الهيون‏سخن گفته است، و اگر بگويد:آرى، بايد از وى پرسيد:آيا خود را در مقابل‏خداوند كامل، ناقص مى‏دانى يا خير؟اگر بگويد:نه، من نيز مانند او كامل‏هستم، باز هم بر خلاف ضرورت سخن رانده است و اگر بگويد:آرى، خود راناقص مى‏دانم، بايد بدو گفت:اى آن كه به نقص خود و كمال خداوند معترفى واو را بر خود ناظر و خود را در محضر او مى‏دانى و به حكم فطرتت محضر كامل‏را براى ناقص محترم مى‏شمارى، چرا ادب محضر كامل را مراعات نمى‏كنى واز ارتكاب امور خلاف شؤون او پروايى ندارى؟چرا با فطرت خويش در افتاده وبر خلاف اقتضاى آن عمل مى‏كنى؟

ب)محضر عالم

يكى ديگر از مواردى كه محضر از احترام بيشترى برخوردار است، محضرعالم است.محضر عالم براى شخص جاهل محترم‏تر و هتك حرمت آن قبيح‏تراست;اگر عالم و جاهل هر دو در يك محضر اجتماع كنند، جاهل در حضورعالم دست از پا خطا نمى‏كند و جانب رضايت او را رعايت مى‏كند.حال با توجه به اين مطلب، بايد از كسى كه به گناه تن مى‏دهد، پرسيد:آياخداوند را عالم نمى‏دانى كه محضرش را حرمت نمى‏نهى؟يا اين كه او را اصلاحاضر محسوب نمى‏كنى كه بى‏حساب و كتاب، به هر عملى دست مى‏زنى؟و يااين كه محضر عالم و حاضر را محترم نمى‏دانى كه از ارتكاب هر گناهى فروگذارى‏نمى‏كنى؟

هر يك از امور مزبور مستلزم محذورى است;زيرا امر اول و دوم مستلزم‏امرى هستند كه همه خدا پرستان آن را انكار مى‏كنند و امر سوم هم طبق آنچه ذكرشد، اقدام عليه فطرت است.

ج)محضر معلم

از جمله مواردى كه محضر حاضر به حكم فطرت از احترام بالاترى برخوردارمى‏باشد، محضر معلم است.محضر معلم براى متعلم، محترم‏تر و بدين جهت‏كه محترم‏تر است هتك حرمتش قبيح‏تر است.متعلم به اقتضاى فطرتش در مقابل‏معلم خويش كرنش و خضوع دارد و هيچ گاه به خود اجازه نمى‏دهد كه در حضوراو عملى بر خلاف شان يا رضاى او مرتكب گردد.

حضرت استاد آية الله حسن حسن زاده آملى-حفظه الله تعالى-بارهامى‏فرمودند:بنده حريم اساتيدم را بسيار حفظ مى‏كردم در حضور آنها به ديوار تكيه نمى‏دادم، چهار زانو نمى‏نشستم، هنگام سؤال حرف‏ها را زياد تكرار نمى‏كردم، با آنها به‏چون و چرا نمى‏پرداختم، اين همه به خاطر آن بود كه مبادا سبب رنجش آنها فراهم‏آيد و دلگير شوند.

معظم له بار ديگرى ابراز فرمودند:من يك وقتى در محضر حضرت استاد الهى قمشه‏اى-رضوان الله تعالى عليه-بودم، ايشان چهار زانو نشسته بود و پاى راستشان از زير عبا بيرون بود من كه‏پهلوى ايشان نشسته بودم خم شدم و كف پاى ايشان را بوسيدم.ايشان به من‏فرمودند:چرا اين كار را كردى؟بنده عرض كردم:من لياقت ندارم كه دست‏شمارا ببوسم، همين كه پاى شما را ببوسم براى بنده خيلى مايه مباهات است.

غرض از اين نقل آن كه دانسته شود، متعلم در حضور معلم خويش تا چه‏اندازه خاضع است و محضر وى را محترم شمرده و از ارتكاب اعمال ناپسنداجتناب مى‏كند.

بنابر اين، بايد گفت:اى آن كه مى‏گويى:من به گناه مبتلا هستم و نمى‏توانم‏گناه نكنم، تو بايد يك از امور ذيل را بپذيرى:يا بايد خداوند را معلم خود ندانى‏و يا بايد خود را در محضر خدا ندانسته و او را بر خود و اعمال و احوالت ناظرحساب نكنى و يا بايد محضر استاد و معلم خود را محترم نشمارى.كدام يك ازامور مزبور را مى‏پذيرى؟آيا مى‏توانى خداوند را معلم خويش ندانى؟

بى‏شك پاسخت منفى است، چرا كه تو خود را مسلمان مى‏دانى و به قرآن‏اعتقاد دارى و در قرآن مجيد چنين مى‏خوانى:

«بسم الله الرحمن الرحيم اقرا باسم ربك الذى خلق خلق الانسان من علق اقرا و ربك الاكرم الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم (1) ;

به نام‏خداوندى كه رحمت رحمانى‏اش عام و فراگير و رحمت رحيمى او خاص مؤمنان‏است.بخوان به نام پروردگارت كه آفريد.آفريد انسان را از خون بسته.بخوان كه‏پروردگارت گرامى‏تر است.همانى كه به وسيله قلم آموخت.آموخت انسان راآنچه نمى‏دانست.»

در آيات فوق خداوند خود را معلم و آموزگار انسان معرفى فرموده است.پس‏نمى‏توانى معلم بودن خدا را منكر شوى.بديهى است‏بر سر سفره علمى هر كس كه بنشينى، در حقيقت‏بر سر سفره خدا نشسته‏اى.همان طور كه اگر بر سفره طعام‏هر كس بنشينى، در حقيقت‏بر سر سفره خدا نشسته‏اى و از رزق او ارتزاق‏كرده‏اى;زيرا: ان الله هو الرزاق ذو القوة المتين (2) .

پس امر اول(انكار معلم بودن خدا)را نمى‏توانى بپذيرى و بر اساس آنچه‏پيش‏تر گفته شد به امر دوم(اين كه خود را در محضر خداوند ندانى)نيز نمى‏توانى‏ملتزم گردى.

اما امر سوم:آيا مى‏توانى چنين ادعا كنى كه فطرت تو احترام به معلم راضرورى نمى‏داند و محضر او را محترم نمى‏شمارد؟قطعا خير.بنابر اين، تو كه‏خدا را معلم خويش مى‏دانى و او را بر خود و اعمال خود حاضر و ناظر مى‏بينى وبه حكم فطرتت، محضر معلم را محترم مى‏شمارى، چاره‏اى ندارى جز آن كه‏هميشه و در همه حال، مواظب اعمالت‏باشى و از ارتكاب هر عملى كه موردسخط و غضب خداوند است، پرهيز كنى.

د)محضر مقتدر

يكى ديگر از مواردى كه محضر از احترام ويژه‏اى برخوردار است و هتك‏حرمت آن قباحت‏بيشترى دارد، محضر مقتدر است و براى شخص ضعيف‏محترم‏تر است.اين امر حتى در عالم حيوانات كه از فطرت انسانى بى‏بهره‏اند نيزمعتبر مى‏باشد چه رسد به عالم انسان.

اينك بايد از كسى كه مرتكب معصيت مى‏شود پرسيد:اى انسان!تو آيا خدا رامقتدر نمى‏دانى كه در حضور وى دست‏به عصيان مى‏زنى؟يا اين كه خدا را حاضرنمى‏بينى؟و يا اين كه محضر مقتدر را محترم نمى‏شمارى؟

بى‏شك به اقتضاى ايمانت نمى‏توانى اقتدار و حضور خداوند را منكر شوى، و نيز به حكم فطرتت نمى‏توانى محضر فرد مقتدر را محترم ندارى.

بنابر اين، با چه توجيهى آگاهانه مرتكب گناه مى‏شوى و حرمت محضر فردمقتدر را مى‏شكنى؟يا بايد از ايمان خويش دست‏بشويى و يا از انسانيتت، و هركدام از اين دو امر برايت محذورى به دنبال دارد كه گمان نمى‏رود زير بار آن رفته‏و بدان ملتزم شوى.

پس اى عزيز!به هوش باش و حرمت محضر خدا را به عنوان محضر، كامل، عالم، معلم و به عنوان محضر مقتدر كه به حكم فطرتت همه آنها محترمند، نگاه‏دار و آن را به بهانه‏هاى واهى هتك مكن و فطرت خدا آشنا و وجدان آگاهت را زيرپاهاى اميال و خواسته‏هاى نفسانى و وسوسه‏هاى شيطانى ضايع مساز.

اين را نيز بدان كه اگر به اين توصيه‏ها بى‏اعتنا باشى و آنها را ناديده انگارى، علاوه بر اين كه در قيامت، در محكمه عدل الهى، محكومى و هيچ عذر و بهانه‏اى‏ندارى، در محكمه وجدان و فطرت خويش نيز محكوم و شرمنده‏اى و هيچ گونه‏اعتذارى از تو پذيرفته نيست.

حرمت محضر خدا از ديدگاه قرآن

در اين جا مناسب است توجهى به قول خداى تبارك و تعالى در سوره فصلت‏داشته باشيم كه مى‏فرمايد:

اعملوا ما شئتم انه بما تعملون بصير (3) ;هر آنچه مى‏خواهيد انجام دهيد، بى‏گمان او به آنچه مى‏كنيد بيناست.»

حق تعالى در اين آيه شريفه به انجام دادن آنچه خواست مخاطبان بدان تعلق‏گيرد، امر مى‏فرمايد.بى‏شك اين امر، امر حقيقى نيست.بلكه امرى است‏تهديدى.پيداست هر جايى كه تهديدى در كار باشد، بايد چيزى به عنوان پشتوانه تهديد وجود داشته باشد كه مخاطب با توجه به آن چيز، حساب كار خود را بكند واز اعمال خلاف رضاى تهديد كننده دست‏بردارد;مثلا مادرى كودك بازى گوش‏خود را تهديد كرده و مى‏گويد:هر كارى كه دلت مى‏خواهد، انجام بده، اما اين‏را هم بدان وقتى كه پدرت به خانه آمد تمام آنچه را انجام داده‏اى به او گزارش‏مى‏كنم.

در اين مثال، مادر به كودك خود، به گونه تهديد آميزى دستور مى‏دهد و بدومى‏گويد:هر چه مى‏خواهى بكن، ولى در كنار اين دستور، گزارش به پدر را كه‏كودك از آن هراس دارد و با توجه به آن از شرارت و شيطنت دست مى‏كشد، مطرح مى‏كند.باشد كه اين امر موجب شود تا كودك بازى گوش شرور، ازشرارت دست كشيده و مطابق خواسته مادر رفتار كند.

حال بايد ديد خداى تبارك و تعالى در آيه فوق، مخاطبان را به چه چيزى تهديدكرده است؟آيا آنها را به عذاب‏هاى اخروى تهديد فرموده يا آن كه از عقوبت‏هاى‏دنيوى ترسانده است؟و خلاصه كلام:خداوند در آيه شريفه چه چيزى را به عنوان‏پشتوانه امر تهديد آميز خود مطرح نموده است، كه اگر انسان بدان توجه كند بايدبترسد و حساب كار خويش را برسد و از اعمال ناشايسته ست‏بردارد؟

در جواب گوييم:خداى تبارك و تعالى در آيه شريفه فقط يك نكته را به عنوان‏پشتوانه تهديد ذكر نموده است كه اگر مخاطب بدان نكته توجه كند، بايد دست ازپا خطا نكند و آن اين كه: انه بما تعملون بصير ; (4) بى‏گمان او به آنچه انجام‏مى‏دهيد بيناست. »نمى‏فرمايد هر چه را كه مى‏خواهيد انجام دهيد، ولى بدانيد كه‏عذاب دردناك ابدى در انتظار شماست، بلكه مى‏فرمايد:اى انسان‏ها!هر عملى‏كه دلتان مى‏خواهد، انجام دهيد، ولى اين را نيز بدانيد كه همه در محضر اوهستيد و او مى‏بيند و بر همه اعمالتان مطلع است و شما اگر به انسانيت‏خويش باقى باشيد، همين كه بدانيد در محضر او مى‏باشيد كافى است كه بترسيد و دست‏از پا خطا نكنيد و در حضور حق تعالى به هر كارى دست نزنيد.خداوند در سوره‏توبه نيز مى‏فرمايد:

و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون (5) ;اى پيامبر!به مردم‏بگو:هر عملى كه مى‏خواهيد[چه خير و چه شر]انجام دهيد.پس خدا و رسول‏او و مؤمنان، عمل شما را مى‏بينند.»

اين آيه، از نظر اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و بندگان خاص خدا را در شهود ورؤيت اعمال داخل كرده است، دلالتش از آيه سوره فصلت‏بر مطلوب بيشتراست.بدين معنا كه(طبق اين آيه)انسان نه تنها در محضر خداست، بلكه درمحضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و محضر بندگان خاص او نيز هست.

بنابر اين، پيام آيه سوره توبه اين است:اى كسانى كه به خدا و رسول او اعتقادداريد!بدانيد كه شما در محضر و ديد خدا و رسول خدا و مؤمنان خاص و بندگان‏مخلص او هستيد، لذا مواظب اعمال خويش باشيد و توجه كنيد كه چه مى‏كنيد.مبادا در محضر آنان كارى كنيد كه موجب سرافكندگى خودتان و هتك حرمت آنان‏شود.

نمونه‏اى از اشراف ملكوتيان بر اعمال ديگران

روزى حضرت استاد حسن زاده-حفظه الله تعالى-نقل فرمودند:

«ما را با حضرت استاد محمد حسن قاضى طباطبايى-برادر مرحوم علامه‏طباطبايى، صاحب تفسير قيم الميزان-قضايايى بود.گاه گاهى به من از حالات‏درونى‏ام خبر مى‏داد.ارتباطش با عالم ارواح بسيار قوى بود.آن جناب، بارى‏ابراز داشتند هر گاه كه برايم مشكلى پيش بيايد و از حلش عاجز باشم به محضر شريف مرحوم آقا سيد على قاضى طباطبايى-كه در آن موقع سال‏ها از وفات آن‏مرحوم گذشته بود و آن جناب از نشئه دنيا رخت‏بربسته و به ديار باقى شتافته‏بودند-تشرف حاصل مى‏كنم و مشكل خود را از جناب ايشان مى‏پرسم و ايشان‏هم جواب عنايت مى‏فرمايند.

اين جانب به محضر شريف آقا سيد محمد حسن-رضوان الله تعالى عليه-عرض كردم آقاى من!هر گاه كه به محضر آقا سيد على قاضى-رحمة الله‏عليه-مشرف شديد سلام ما را هم به محضر ايشان ابلاغ كنيد و به ايشان بگوييد:فلانى از شما التماس دعا دارد. مرحوم آقا سيد محمد حسن قاضى، نيز استدعاى‏مرا پذيرفتند و وعده كردند كه اگر به محضر مرحوم آقا سيد على قاضى مشرف‏شدند، خواسته مرا به آن جناب عرضه كنند.آن زمان سپرى شد تا اين كه مرحوم‏آقا سيد محمد حسن به تبريز منتقل شدند و من هم كه درس و بحثم به خاطرتعطيلات تابستانى تعطيل شده بود، قم را به مقصد شهر خودمان آمل ترك كردم ودر آن جا اشتغالاتى از قبيل درس و بحث و منبر...براى خودم ترتيب دادم.

تابستان بود و هوا خيلى گرم، كارهاى مسجد و درس و بحث و منبر هم به‏قدرى زياد بود كه هر گاه به منزل مى‏آمدم خسته و كوفته بودم و بعد از صرف‏ناهار، نياز شديدى به خواب و استراحت داشتم.

در يكى از روزها كه از كارهاى روز مره فارغ شده و به منزل بازگشته بودم، بعد از صرف ناهار، رفتم كه بخوابم، ولى زمانى نگذشت كه سر و صداى بچه‏هابالا گرفت و اوضاع طورى شد كه نتوانستم بخوابم.من كه بسيار خسته بودم و ازطرف ديگر سر و صداى بچه‏ها مزاحم خوابم گرديده بود، به قدرى عصبانى شدم‏كه بلند شدم و بچه‏ها را دنبال كردم.يكى از آنها كه بزرگ‏تر از همه بود از دستم‏گريخت و يك نفر ديگرشان را-كه متوسط بود و مى‏خواست‏بگريزد-پاى پنجره‏گرفتم و مشتى به پشت او كوفتم و يك نفر ديگرشان را-كه از همه كوچك‏تر بود-تا داخل حياط دنبال كردم و بالاخره در گوشه حياط به دام افتاد و هيچ راه گريزى‏نداشت.اين بچه كه خود را گرفتار ديد و تمام راه‏ها را به روى خود بسته يافت، ناگهان خود را در آغوش من افكند و از شر من به خود من پناه آورد.

بنده از اين كار، بسيار متاثر شده و در حقيقت من به دام افتادم و بچه مرا با اين‏كار شكار كرد.ناگهان به خود آمدم و از خود و كار خود بسيار شرمنده و ناراحت‏شدم و خلاصه دلم گرفت و اندوه شديدى به من دست داد.با يك دنيا شرمندگى‏و ناراحتى به داخل اتاق برگشتم و براى بار دوم، رفتم كه بخوابم، ولى هر چه‏سعى كردم كه بخوابم خوابم نبرد.ناگزير بلند شدم و با خود گفتم:بروم بازار وبراى بچه‏ها چيزى بگيرم و آنها را از اين طريق خوشحال كرده و دلشان را به دست‏آورم.همين كار را نيز كردم.رفتم براى هر كدام از آنها چيزى گرفتم و آنها رانوازش كردم و بالاخره خوشحال شدند.ولى تنها چيزى كه تغيير نكرد و به جاى‏خود باقى مانده بود گرفتگى درونى و اندوه شديد خود من بود كه بيچاره‏ام كرده‏بود;وقتى كه ديدم نمى‏توانم آرام باشم و به حال عادى برگردم، تصميم گرفتم ازآمل خارج شده و مسافرتى-هر چند كوتاه-به جايى داشته باشم;لذا به مادربچه‏ها گفتم:من تصميم دارم به تهران بروم.اگر امشب و فردا شب را برنگشتم‏نگران نباشيد.عصر همان روز به طرف تهران حركت كردم.اول مغرب به تهران‏رسيدم.آن شب را در يكى از مدارس به سر بردم.صبح فرداى آن شب سراغ گاراژماشين‏هاى تبريز را گرفتم، رفتم ديدم يك اتوبوس آماده حركت است.بليت‏گرفته و سوار شدم.آن روز و آن شب را در راه بوديم.اول اذان صبح به مقصدرسيديم.در ابتدا سراغ مدرسه‏اى را گرفتم تا بدان جا رفته و نماز صبح را به جاآورم.مدرسه طالبيه را نشان دادند.به سوى مدرسه طالبيه حركت كردم و نمازصبح را در آن جا به جا آوردم.صبر كردم تا اين كه كم كم آفتاب بر آمد.از طلاب‏مدرسه سراغ منزل حضرت استاد سيد محمد حسن الهى طباطبايى را گرفتم.آنهانيز آدرس منزل ايشان را به من دادند.و من روانه شدم.منزل را كه يافتم در آن راكوفتم.خانمى پشت در آمد.گفتم:منزل آقا سيد محمد حسن طباطبايى را مى‏خواهم.گفت:همين جاست.گفتم به آقا بگوييد:فلانى است و قصدزيارت شما را دارد.خانم رفت و پس از لحظاتى خود آقا آمدند.بعد از سلام واحوال پرسى مرا به داخل منزل فرا خواندند.رفتم داخل و نشستم.در همان‏ابتداى امر جناب ايشان فرمودند:من در فكر اين بودم كه چگونه شما را پيدا كرده‏تا مطلبى را به شما بگويم.ولى بحمد الله خودتان آمديد و زحمت مرا كم‏كرديد.گفتم:خير باشد بفرماييد.

ايشان فرمودند:ديشب را با مرحوم قاضى محشور بودم و چون شماگفته بوديد:اگر به حضور ايشان رسيدم سلام شما را به ايشان رسانده و بگويم‏فلانى التماس دعا دارد، لذا به حضور مرحوم قاضى عرض كردم:فلانى سلام‏رسانده و از شما التماس دعا دارد، اما مرحوم قاضى از شما گله‏مند بود عرض‏كردم:چطور؟فرمود:آقاى قاضى فرمودند:از قول من به آقاى حسن زاده‏بگوييد:چگونه هوس اين راه را دارد در حالى كه رفتارش با بچه‏ها آن گونه است؟من كه خيلى شكسته شده بودم، با يك دنيا شرمندگى عرض كردم:آقاى من!به‏خداوند قسم، اصلا من عادت ندارم با بچه‏ها دربيفتم.اين دفعه هم نمى‏دانم چرااين گونه شد، ولى مطمئنا همان گونه كه نخستين بار بود، آخرين بار نيز خواهدبود و تكرار نخواهد شد.

من على رغم اين كه تصميم داشتم شب را در منزل ايشان بمانم از شدت خجالت‏و شرمندگى نتوانستم آن شب را در آن جا به سر ببرم، لذا از محضرشان خداحافظى‏كرده و شب را در هتلى به صبح رساندم و صبح هم از تبريز خارج شدم.»

غرض از نقل حكايت مزبور اين بود كه خاطر نشان گردد من و تو و ديگران سررا در لاك خود فرو برده و هر كارى را كه هواهاى نفسانى و اميال شيطانى ديكته‏مى‏كنند، مرتكب مى‏شويم، غافل از آن كه علاوه بر خدا و رسول او، ارواح اولياو مؤمنين و ساكنان عالم ملكوت، همه بر ما مشرفند و تمام اعمال و كردارو رفتار ما را زير نظر دارند و بر احوال ما مطلعند، هر چند كه ما در حجابيم و آنها رانمى‏بينيم، ولى بايد بدانيم كه نديدن ما مجوز آزادى ما در انجام هر عملى نيست، چرا كه ملاك در لزوم حرمت گذارى محضر آنان اين است كه آنها ما را مى‏بينند، نه‏اين كه ما آنها را ببينيم.همين كه آنان ما را ببينند و ما نيز بدانيم كه در محضر آنهاهستيم، كافى است كه حرمت محضرشان را پاس بداريم و آن را هتك نكنيم.

به عنوان مثال:اگر جماعتى نابينا در محضر سلطانى حضور يابند، آيا به بهانه‏اين كه سلطان را نمى‏بينند، مى‏توانند هر طور كه دلشان مى‏خواهد بنشينند ياهر گونه كه ميلشان بكشد سخن بگويند؟يا خير، به مجرد اين كه بدانند در محضرسلطان هستند و او آنها را مى‏بيند، با خضوع و خشوع تمام مى‏ايستند و آداب‏محضر وى را به نيكوترين وجه مراعات مى‏كنند و از صدور هر گونه كار منافى آن‏محضر اجتناب مى‏نمايند؟پاسخ روشن است.

بنابر اين، اى آن كه به خداوند معتقدى و حقانيت رسول او را باور دارى و به‏علو شان اوليا و مؤمنين معترفى، بدان كه معصيت تو در محضر خدا و رسول او ومؤمنان و ملائكه واقع مى‏شود، آيا از اينها خجالت نمى‏كشى و از حضور ايشان‏حيا نمى‏كنى؟

بعضى از اساتيد بزرگ اخلاق را ديدم، شب به حالت‏سجده خوابيده بود وبعدها فهميدم داب آن بزرگوار اين است كه شب‏ها هميشه به حالت‏سجده‏مى‏خوابد و در حضور خداوند حتى از دراز كردن پا و دراز كشيدن حيا مى‏كند.آن‏گاه تو در حضور او و اوليايش معصيت مى‏كنى و خجالت هم نمى‏كشى؟ببين‏تفاوت ره از كجا تا به كجاست، تو كه در اين نشئة با اوليا و مؤمنان مخلص اين‏قدر تفاوت دارى و از آنها تا اين اندازه فاصله گرفته‏اى، گمان مبر كه در عالم‏آخرت با آنان بوده و از آنچه آنها بهره‏مندند تو نيز بهره‏مند باشى.

كوتاه سخن آن كه:كسى كه مى‏خواهد معصيت كند، بايد مكانى را براى‏معصيت‏برگزيند كه خداوند او را در آن مكان نبيند، در حالى كه تصور چنين مكانى‏با اعتقاد به اين كه خداوند در ناحيه وجود و ناحيه علم بى‏نهايت است، قابل جمع‏نيست و اصولا يك نفر مسلمان معتقد به قرآن نمى‏تواند چنان تصورى داشته‏باشد;زيرا خداى تبارك و تعالى چنين مى‏فرمايد:

و ما تكون في شان و ما تتلوا منه من قرآن و لا تعملون من عمل الا كنا عليكم‏شهودا اذ تفيضون فيه و ما يعزب عن ربك من مثقال ذرة فى الارض و لا في السماءو لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين (6) ;اى پيامبر!تو در هيچ حالى‏نباشى، و هيچ آيه‏اى از قرآن تلاوت نكنى، و[شما اى مردم]هيچ كارى نكنيد، مگر آن كه ما از همان لحظه كه شروع به عمل مى‏كنيد بر شما شاهد و ناظريم.و نيزبه اندازه سنگينى ذره‏اى نه در زمين و نه در آسمان بر پروردگارت پوشيده نيست ونيست چيزى كوچك‏تر يا بزرگ‏تر از آن، مگر آن كه در كتابى روشن ثبت و ضبط‏است.»

مرحوم شيخ ابو على فضل بن حسن طبرسى، صاحب تفسير شريف‏مجمع البيان، در ذيل آيه فوق از قول امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه آن جناب‏فرمودند:

«هر گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اين آيه را تلاوت مى‏كردند به شدت مى‏گريستند.» (7)

اى عزيز!چيزى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى آن به شدت مى‏گريسته است‏بايد من‏و تو را لااقل به فكر فرو برده و از بى‏خيالى و غفلت‏خارج سازد، و موجب شودكه مقطعى از عمر خويش را با توجه به حضور خدا به سر ببريم.بى‏شك اگرتوفيق آن را بيابيم كه خود را در محضر او ديده و مراقب حضور وى باشيم، بسيارى از گناهان را ترك گفته و به مرتبه‏اى از عصمت-هر چند ضعيف-دست‏خواهيم يافت.


پى‏نوشتها:

1. علق(96)آيات 1-5.

2. ذاريات(51)آيه 58.

3. فصّلت(41)آيه 40.

4. هود(11)آيه 112.

5. توبه(9)آيه 105.

6. يونس(10)آيه 61.

7. «قال الصادق-عليه السلام-كان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اذا قرا هذه الآية بكى بكاء شديدا»،ج 5،ص 119.