2. توجه به رازقيتخدا و ترك گناه
همان طور كه ذكر شد نخستين كارى كه امام حسين عليه السلام از مرد عاصى
خواستتا قبل از ارتكاب معصيت آن را به جا آورد اين بود كه تصميم بگيرد رزق خدا
رانخورد.اكنون ببينيم چرا آن حضرت گناه كردن را به نخوردن رزق خداى تبارك
وتعالى مشروط مىداند؟
در پاسخ گوييم:امام حسين عليه السلام در اين جا به يك امر فطرى و
ضرورىاشاره كرده و انگشت روى موضع حساسى گذاشته است كه هر انسان با شعور
ومنصفى را در صورتى كه از فطرت انسانى دور نشده باشد، به انفعال كشانده و
عرقشرم را بر پيشانىاش مىنشاند.
آن نكته اين است كه هر انسانى به حكم فطرتش در مقابل كسى كه حوايجزندگى او
را تامين مىكند و نيازهايش را بر طرف مىسازد، خاضع است و به هيچوجه به خود
اجازه نمىدهد كه كارى بر خلاف رضاى ولى نعمتخود انجام دهد، بلكه حتى الامكان
در صدد تحصيل رضايت و خشنودى اوست و اگر زمانىبخواهد با گفته او مخالفت كند و
كارى بر خلاف ميل و رضاى او انجام دهد، اول خود را از زير بار منت وى خلاص
مىكند آن گاه به مخالفت مىپردازد، زيرابه حكم فطرت قبيح است كه با يك دست از
او كمك و اعانه بگيرد و با دست ديگرخنجرى بر دل او فرو برد و يا سيلى بر صورتش
زند.خود شما(خواننده گرامى)اگر دوستى داشته باشيد كه مبلغ كلانى به شما وام
داده باشد و در خانهاى كه ملكاوست زندگى كنيد و هر از چند گاهى براى شما گوشت
و نان و برنج و ديگرضروريات معيشتبرساند، آيا به خود اجازه مىدهيد حرفى بر
خلاف خواسته اوبزنيد؟و يا كارى كه از شما طلب كرده است، انجام ندهيد؟و يا كارى
كه شما رااز آن منع نموده است، مرتكب شويد؟
يقينا جواب شما منفى است، زيرا فطرت انسانى به شما اجازه اين گونه امور
رانمىدهد.فطرت انسانى انسان كه جاى خود دارد، غريزه بسيارى از حيوانات نيزمانع
اين گونه امور است.
حال اگر كسى بخواهد معصيت كند و كارى بر خلاف خواسته خداوند انجامدهد، بايد
به يكى از سه امر ملتزم گردد:يا بايد خداوند را رازق خود نداند و يابايد دست از
رزق او شسته و از غير خدا رزق و روزى دريافت كند و يا بايد پا روىفطرت و وجدان
انسانى خود بگذارد و كارى كه حتى بسيارى از حيوانات ودرندگان از ارتكاب آن ابا
دارند، انجام دهد.بديهى است كه هر يك از امورياد شده مستلزم محذور، بلكه
محذوراتى است كه انسان عاقل و منصف هرگزبدانها تن در نمىدهد.
اما امر اول:آيا ممكن است كسى كه معتقد به خداوند استبه رازقيت او
معتقدنباشد؟
بىشك پاسخ منفى است، چرا كه نمىتوان صفت رازقيت را از خداوند سلبكرد و
اصولا آن كه رازق نيست، خدا هم نيست، زيرا رازق نبودن كسى، يا براىاين است كه
به نياز مرزوق آگاهى ندارد، و يا از بر آوردن آن عاجز است، و يا-اگرنه جاهل است
و نه عاجز-از دادن آن بخل مىورزد.پس كسى كه رازق نيستيابايد جاهل باشد، يا
عاجز و يا بخيل;در حالى كه خداى تبارك و تعالى از جهل وعجز و بخل، منزه و
مبراست;لذا نمىتوان رازق بودن او را انكار كرد.
اما امر دوم:آيا غير خدا مىتواند رازق باشد؟بر فرض آن كه بتواند،
مىپرسيم:آن رزقى كه در اختيار شما يا ديگران قرار مىدهد، از كجا آوردهاست؟
يا بايد خود آن را آفريده باشد و يا از كسى ديگر گرفته باشد، در صورت اول
اوبايد به خودى خود آفريدگار مستقلى باشد كه ادله توحيد آن را نفى مىكند و اگر
آنرا از كسى ديگر گرفته باشد، پس رازق اصلى همان است نه آن كسى كه
فرضكردهايم.حال بايد دريافت كسى كه رازقيتبدو منتهى مىشود كيست.اگر
اوخداوند متعال استبسيار خوب و اگر غير خداست، باز مىگوييم:آن كسديگرى كه
غير خداست، يا بايد خود، آن رزق را آفريده باشد و يا بايد آن را ازكس ديگرى
گرفته باشد.در هر صورت محذورى پيش مىآيد كه عاقل بدان ملتزمنمىشود.
بنابر اين، واضح است كه غير خدا نمىتواند رازق باشد تا شما به خدمت اورفته
و از او رزق دريافت كنيد، آن گاه به معصيتخداوند بپردازيد.
پس اى عزيز!چارهاى ندارى جز آن كه بپذيرى رازق خداست و اگر بخواهىبا او
مخالفت كنى يا بايد از خوردن رزق او دستبردارى تا بميرى و يا بايد نداىفطرت
خود را ناشنيده بگيرى و به ولى نعمتخويش پشت كنى، با يك دست ازاو كمك بگيرى و
با دست ديگر به او خيانت كنى.
اكنون خوب بينديش و ببين، آيا اين لذات زودگذر دنيا-كه خوشىهاى آنها همهاز
بين مىرود و در مقابل، تبعاتشان باقى مىماند-اين ارزش را دارد كه مرتكبچنين
امرى بشوى و از انسانيتخود صرف نظر كنى و به ناسپاسان ناانسان-كه بهصورت
انسانند، ولى در واقع بدتر از حيوان هستند-ملحق گردى!
بىشك، اگر خوب بينديشى و به فطرت خويش مراجعه كنى، تصميمىعاقلانه خواهى
گرفت و گناه را هر چه باشد رها كرده و رضايتخدا را بر هرچيزى مقدم مىدارى.
توجه به قيوميتخدا و ترك گناه
دومين كارى كه حسين بن على عليهما السلام از مرد گنهكار خواست كه قبل از
ارتكابمعصيت آن را به جا آورد اين بود كه از تحت ولايت و سرپرستى حق تعالى
خارجشود و بدون تكيه بر حول و قوه الهى، هستى خود را حفظ كند، آن گاه هر
گناهىكه خواست انجام دهد.
در اين جا براى پى بردن به ارتباط موجود بين دو امر مزبور(خروج از تحتولايت
و قيمومتحق تعالى و اذن در ارتكاب معاصى)از اشاره به امرى فطرى وضرورى-كه نزد
همگان معتبر است و نيز فرموده نورانى سيد الشهداء عليه السلام بر آن
مبتنىاست-ناگزيريم و آن اين كه:هر انسانى مادامى كه بر فطرت انسانى خود
باقىمانده باشد، در مقابل كسى كه هستى و نيستى و بود و نبودش به او و اراده
اوبستگى دارد، خاضع و فرمانبردار است و به هيچ وجه به خود اجازه مخالفتبااو را
نمىدهد، مثلا اگر كسى با آلت قتاله بالاى سر شما ايستاده باشد و تهديد
كندكه:اگر از جاى خود تكان بخورى كشته مىشوى، آيا به خود اجازه مىدهى ازجايت
تكان بخورى يا اين كه از ترس مانند چوب، خشك مىشوى و اجازهكوچكترين حركتى به
خود نمىدهى؟
بىشك اگر به حفظ جان خود علاقه داشته باشى، مواظب هستى تا دست ازپا خطا
نكنى و حتى الامكان بر خلاف خواسته او كارى انجام ندهى، چرا كه ظاهرازندگى و
مرگ تو در دست اوست و مىتواند به آسانى به زندگانى تو خاتمه دهد.همه اينها
امورى است فطرى كه هر كس به اقتضاى فطرت خود بدانها پايبند استو احتياج به
عامل خارجى ندارد.اگر چيزى هست فقط تنبه دادن و شورانيدناست.
حال مىگوييم:اگر كسى بخواهد مرتكب گناه شود و عملى بر خلاف خواستهخدا
انجام دهد، بايد به يكى از سه امر تن در دهد:يا بايد قيوميتخدا را انكار كندو
يا بايد خود را از ولايتحق تعالى آزاد سازد و دم از استغنا بزند و يا بايد به
امرفطرى و ضرورى ياد شده پشت كرده و آن را ناديده بگيرد.بديهى است هر كدام
ازامور مزبور، مستلزم محذورى است كه نمىتوان بدان ملتزم گرديد:
اما امر اول:آيا مىتوان پذيرفت كه خداوند با تحفظ بر خدا بودنش،
قيومنيست؟آيا مىتوان ملتزم شد كه خداوند نگاه دارنده ممكنات نيست؟
واضح است كه نمىتوان، زيرا طبق ادله و شواهد عقلى و نقلى، واجب الوجود حافظ
و نگاهدار وجود ممكنات است و اگر لحظهاى لطف وعنايتش را از ممكنات دريغ دارد،
تمام عالم و هر چه هست و نيست، همه سر بهجيب عدم در خواهند كشيد.حول و قوه
اوست كه همه را نگاه داشته و به بركتو عنايت اوست كه همه از فيض وجود
برخوردارند.مولوى در مثنوى ابيات نغز وشيرينى دارد كه در آنها با تمثيلات و
تشبيهاتى بس گويا، قيوميتحق تعالى راتصوير مىكند.به عنوان مثال در دفتر اول
آن چنين گويد:
ما چو چنگيم و تو زخمه مىزنى زارى از مانى، تو زارى مىكنى ما چو ناييم و
نوا در ما ز تست ما چو كوهيم و صدا در ما ز تست ما چو شطرنجيم اندر برد و مات
برد و مات ما ز تست اى خوش صفات ما كه باشيم اى تو ما را جان جان تا كه ما
باشيم با تو در ميان ما عدم هاييم هستىهاى ما تو وجود مطلقى فانى نما ما همه
شيران ولى شير علم حمله شان از باد باشد دم به دم حملهشان پيدا و ناپيداستباد
آنكه ناپيداست از ما كم مباد باد ما و بود ما از داد تست هستى ما جمله از ايجاد
تست (1)
از مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى درباره ابيات فوق سؤال شد كه مراد مولانااز
اين ابيات چيست؟و چه مىخواهد بگويد؟
مرحوم سبزوارى در جواب فرمود:«مىخواهد بگويد: لا حول و لا قوة الابالله».
و نيز در دفتر پنجم مىگويد:
يا خفى الذات محسوس العطا انت كالماء و نحن كالرحى انت كالريح و نحن كالغبار
تختفى الريح و غبراها جهار تو بهارى ما چو باغ سبز خوش او نهان و آشكارا بخششش
تو چو جانى ما مثال دست و پا قبض و بسط دست از جان شد روا تو چو عقلى ما مثال
اين زبان اين زبان از عقل دارد اين بيان تو مثال شادى و ما خندهايم كه نتيجه
شادى فرخندهايم جنبش ما هر دمى خود اشهد است كه گواه ذو الجلال سرمد است گردش
سنگ آسيا در اضطراب اشهد آمد بر وجود جوى آب (2)
بنابر آنچه مذكور افتاد:نمىتوان خداوند را قيوم ندانست و نمىشود قيوميتحق
تعالى را منكر شد.
اما امر دوم:آيا شخص معصيت پيشه-كه علم مخالفتبا خدا را بر
افراشتهاست-مىتواند خود را از قيوميتحق تعالى برهاند و بدون اتكاى بر حول و
قوهالهى، هستى خود را حفظ كرده و به وجود خويش ادامه دهد؟
بىشك پاسخ منفى است;چرا كه اگر او بخواهد دم از استغنا بزند و از تحتولايت
و سرپرستى خداوند خارج شود، بايد ادعاى واجب الوجود بودن را داشتهباشد;در حالى
كه نمىتواند چنين ادعايى بكند;زيرا او محتاج و ممكن الوجوداست و هر ممكن
الوجود متوقف بر واجب الوجود است;لذا نمىتواند بدون اتكاى بر او موجود باشد.
شخصى در حضور جعفر بن محمد الصادق عليهما السلام و منصور دوانيقى-خليفه
مقتدرعباسى-به دروغ شهادت داد كه آن جناب مشغول توطئه و گرد آورى اموال
جهتتقويت مخالفان و بر اندازى حكومتبنى عباس است.
امام صادق عليه السلام بدو فرمود:«اى مرد!آيا راجع به صحت آنچه مىگويى
قسمياد مىكنى؟»
گفت:«آرى، قسم ياد مىكنم، آن گاه چنين گفت: «و الله الذي لا اله الا
هوالطالب الغالب الحى القيوم» .
حضرت فرمود:«اى مرد!عجله مكن.بدين صورت كه من مىگويم قسم يادكن و بگو: ابرء
الى الله من حوله و قوته، و الجا الى حولي و قوتي، انى لصادق برفى مااقول.»
يعنى:از حول و نيروى خداوند بيزار گشته و به حول و قوه خويش پناه مىبرماز
اين كه در اين شهادت دروغ بگويم.آن بختبرگشته بيچاره همان طور كهامام عليه
السلام فرموده بود قسم ياد كرد.سوگند ياد كردن همان و نقش بر زمين شدن وجان به
جان آفرين تسليم كردن همان. (3)
مگر ممكن است از حول و قوه خداوند خارج شد و آن گاه به هستى خود
ادامهداد؟مگر مىشود از تحت ولايت و قيموميتحق تعالى بيرون آمد و در عين
حالوجود و هستى خود را حفظ نمود؟حاشا و كلا.
پس اى انسان گنهكار و معصيت پيشه!چارهاى جز آن ندارى كه به قيموميتحق
تعالى اعتراف كنى و هستى خود را مرهون لطف و عنايت او بدانى و اگر بهآنچه گفته
شد اعتراف كردى، به حكم فطرت، ملزمى كه جانب او را مراعاتنمايى و با او به
خالفتبرنخيزى و حكم و دستور او را بشنوى و آنچه از تو خواسته انجام دهى، به جا
آورى و از آنچه نهى فرموده است دورى گزينى، و اگرچنانچه بخواهى با او مخالفت
كنى و جانب او را در نظر نداشته باشى، بايد نداىفطرت خود را ناديده بگيرى و آن
را با شهوات و خواستههاى شيطانى نفسلگدمال نمايى و در نتيجه، خود را از فطرت
انسانى خويش دور سازى و گماننمىرود كه به اين گونه امور تن دهى.
توجه به حضور خدا و ترك گناه
سومين كارى كه حسين بن على عليهما السلام از شخص معصيت كار و معتاد به
گناهخواست كه قبل از ارتكاب گناه آن را به جا آورد و آن گاه هر گناهى كه
بخواهدانجام دهد اين بود كه:مكانى را جهت ارتكاب معصيت پيدا كند كه خداوند او
رانبيند.
امام حسين عليه السلام باز در اين بخش از سخن خود به امر فطرى و ضرورى
ديگرىاشاره فرموده و مخاطب را بدان تنبه مىدهد و آن اين است كه:انسان فطرتا
وقتىكه در محضر شخصى قرار مىگيرد، مراعات آداب حضور را واجب مىداند و
ازكارهاى مخالف شان حضور-خصوصا از امورى كه موجب ناخشنودى شخصحاضر
است-مىپرهيزد، حال اين شخص حاضر هر كسى و در هر پست و مقامىكه مىخواهد باشد
و به هر وصف و كمالى كه مىخواهد متصف باشد;زيرا اينگونه امور در حكم مزبور
دخيل نيست، بلكه مجرد حضور حاضر كافى است كهانسان حواس خود را جمع كند و كارى
كه مناسب محضر او نيست ترك نمايد;گر چه هر يك از امور ياد شده براى خود حسابى
دارد و حكم مذكور را به نحوىتشديد مىكند كه شرح آن خواهد آمد.
حال، اى آن كه مىگويى:«نمىتوانم گناه نكنم»با توجه به آنچه گفته شد،
يابايد خداوند را در همه مكانها حاضر و ناظر ندانى و بگويى:فلان موضع جايىاست
كه خداوند مرا در آن نمىبيند، آن گاه مشغول عمل خلاف شرع شوى و يابايد پا روى
حكم فطرت خويش گذارى و آن را ناديده انگارى و بر خلاف فطرت، حرمت محضر خداى
را-كه به اعتراف خودت در همه جا حاضر و بر همه كسناظر است-بشكنى و در حضور او
عملى كه مخالف رضاى اوست مرتكبشوى.
بىشك، هر يك از دو امر مزبور برايت گران تمام مىشود;زيرا امر اولمستلزم
اين است كه خداوند و علم او را محدود كنى و به سعه علمى و وجودى او-كه هر دو
بىنهايتند ايمان نداشته باشى و در عوض به چيزى معتقد شوى كه بااعتقاد همه
الهيون عالم-اعم از مسلمان و غير مسلمان-منافات دارد و امر دوممستلزم اين است
كه از فطرت انسانى خود دور گشته و از انسانيتخويشصرف نظر كنى.
پس اى عزيز!چشم و گوش خود را به خوبى باز كن و ببين به چه قيمتىمىخواهى
معصيت كنى؟و با چه چيزى مىخواهى لذات زود گذر دنيا را بخرى؟به آن نگاه نكن كه
چه به دست مىآورى، به اين بنگر كه چه از دست مىدهى.
امام صادق عليه السلام به اسحاق بن عمار مىفرمايد:يا اسحاق!خف الله كانك
تراه و ان كنت لا تراه فانه يراك، فان كنت ترى انهلا يراك فقد كفرت;و ان كنت
تعلم انه يراك ثم برزت له بالمعصية فقد جعلته مناهون الناظرين عليك (4)
;اى اسحاق!طورى از خدا بترس كه گويا او رامىبينى، هر چند تو او را
نمىبينى ولى او تو را مىبيند.و اگر معتقد باشى كه اوتو را نمىبيند بىشك، به
او كفر ورزيدهاى و اگر بدانى كه او تو را مىبيند و آنگاه در حضور او معصيت
كنى بىترديد او را از پستترين بينندگان قرار دادهاى.»