از عبوديّت تا ربوبيّت
در بدو امر به نظر مى رسد كه تعبير زننده اى است : از بندگى تا خدايى !! مگر ممكن
است بنده اى از مرز بندگى خارج گردد ، و پا در مرز خدايى بگذارد ؟
أَيْنَ التُّرابُ وَرَبّ الأَرْبابِ .
به قول عارف شبسترى :
سيه رويى زممكن در دو عالم *** جدا هرگز نشد والله اعلم
راست است ، ولى مقصود از ربوبيّت خدايى نيست ، ربوبيّت يعنى خداوندگارى نه خدايى .
هر صاحب قدرتى خداوندگار آن چيزهايى است كه تحت نفوذ و تصرّف اوست . جناب
عبدالمطّلب به « ابرهه » كه به قصد خراب كردن كعبه آمده بود گفت:
إِنّي رَبُّ الإِبِلِ وَإِنَّ لِلْبَيْتِ رَبٌّ .
ما تعبير بالا را (عبوديّت تا ربوبيّت) به پيروى از يك حديث معروف كه در « مصباح
الشّريعه » آمده است آورديم . در آن حديث مى گويد:
الْعُبُوديّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ .
« همانا بندگى خدا و پيمودن صراط قرب حق ، گوهرى است كه نهايت آن خداوندگارى يعنى
قدرت و توانائى است » .
الهى بر رخم بگشا درى از لطف و احسانت *** بدان راهم هدايت كن كه
پيمودند خاصانت
فروزان سينه ام را از شرار شوق ديدارت *** درى بگشا زدام هجر در گلزار
رضوانت
در اشكم به دامان ريز از گنجينه ى عشقت *** فداى قطره اى زين اشك صد
درياى عمّانت
دلم را پادشاهى ده به عزّ فقر در كويت *** سرم را تاج دولت نه به فخر
ذلّ فرمانت
فراز و شيب عالم را سپاى بى حد عشقت *** زپيدا و نهان بگرفت دست ما
و دامانت
چو مه روشن روانم ساز شب از پرتو ذكرت *** چو خور رخشنده روزم كن به
اشراقات قرآنت
الهى را الهى ملك زهد و پارسائى ده *** كه برخيزد به عهد عشق و بنشيند
به پيمانت
مى دانيم كه بشر طالب قدرت است ، همواره در تلاش است تا راهى براى تسلّط بر جهان
پيدا كند . درباره ى اينكه چه راههايى را براى اين هدف برگزيده ، و در آن راه
كامياب و يا ناكام شده است ، كارى نداريم .
در ميان آن راهها يك راه است كه از اهميت زيادى برخوردار است ، از اين نظر كه انسان
وقتى از اين راه استفاده كند و هدفش كسب قدرت و تسلّط بر جهان نباشد ، بلكه هدفى در
نقطه ى مقابل اين هدف داشته باشد ، يعنى به دنبال تذلّل ، خضوع ، و فنا و نيستى از
خود باشد . به مقام بندگى رسيده ، بنابر اين آن راه ارزشمند راه عبوديّت است .
آثار عبوديّت
كمال و قدرتى كه بر اثر عبوديّت و اخلاص در عمل و پرستش واقعى نصيب انسان مى شود
منازل و مراحلى دارد .
1 ـ سلطنت بر نفس
تسلّط انسان بر نفس خود يكى از مهمترين آثار عبوديت و اخلاص در عمل است . كمترين
نشانه ى قبولى عملِ انسان تو و پروردگار متعال اين است كه داراى بينشى نافذ ،
بصيرتى روشن و بيناى حق گردد .
( إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً ) .
« اگر تقواى الهى داشته باشيد ، خداوند مايه ى تميزى براى شما قرار مى دهد » .
و نيز مى فرمايد :
( وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ) .
« و آنان كه در راه ما بكوشند ، ما راههاى خويش را به آنان مى نمايانيم » .
2 ـ تقويت اراده
ديگر اينكه انسان با تسلط بر نفس كه محصول عبوديّت است به اراده آهنينى دست مى يابد
و در برابر خواهشهاى نفسانى و حيوانى ، نيرومند مى گردد ، در اين حال آدمى حاكم
وجود خويش مى شود و مديريّت دايره ى وجود خود را كسب مى كند . قرآن كريم درباره ى
نماز كه يكى از عبادات است مى فرمايد :
( إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ ) .
« محققاً نماز انسان را از كارهاى زشت و ناپسند باز مى دارد » .
و درباره ى روزه مى فرمايد :
( كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ
لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ) .
« بر شما روزه نوشته شده ، آن چنان كه بر گذشتگان نوشته شد ، بدان جهت كه با اين
عمل تقوا و نيروى خود نگهدارى كسب كنيد » .
و درباره ى هر دو عبادت مى فرمايد :
( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَبْرِ وَالصَّلاَةِ ) .
« اى اهل ايمان ! از نماز و صبر ] روزه [ كمك بخواهيد و از اين دو منبع نيرو
استمداد كنيد » .
در اين مرحله از عبوديّت ، آن چيزى كه نصيب انسان مى شود اين است كه خواهشها
و تمايلات نفسانى انسان و نيروهاى سركشِ درونى تحت فرمان او در مى آيد . به عبارت
ديگر اوّلين اثر عبوديّت ، ربوبيّت و ولايت بر نفس امّاره است و در اثر اين تسلّط ،
صفا و روشنايى و روشن بينى نيز پيدا مى شود .
مرحله ى دوم تسلّط و ولايت بر انديشه هاى پراكنده ، يعنى تسلّط بر نيروى متخيّله
است . اين قوّه در اختيار ما نيست ; بلكه ما در اختيار اين قوّه قرار داريم ، بنابر
اين هرچه بخواهيم ذهن خود را در يك موضوع معيّن متمركز كنيم و متوجّه چيز ديگرى
نشويم براى ما ميسّر نيست و بى اختيار قوّه ى خيالْ ما را به اين سو و آن سو
مى كشاند . مثلاً هرچه مى خواهيم در نماز «حضور قلب» داشته باشيم ، و اين شاگرد
گريز پاى را بر سر كلاس نماز حاضر نگه داريم نمى توانيم ، يك وقت متوجّه مى شويم كه
نماز به پايان رسيده و اين شاگرد در سراسر اين مدّت غايب بوده است .
در حديث آمده:
لِقَلْبِ ابْنِ آدَمَ أَشَدُّ إِنْقِلاباً مِنَ الْقُدْرِ إِذَا اجْتَمَعَتْ
غَلَي .
« همانا قلب فرزند آدم از ديگر در حال جوشيدن بيشتر زير و رو مى شود » .
ولى آيا انسان محكوم قوّه ى متخيّله است و اين نيروى مرموز كه مانند گنجشكى همواره
از شاخه اى به شاخه اى مى پرد حاكم مطلق وجود او است ؟ يا محكوميّت در برابر قوّه ى
متخيّله از خامى و ناپختگى است و كاملان و اهل ولايت قادرند اين نيروى خودسر را
مطيع خود گردانند ؟
روشن است كه هر گونه انسان محكوم و مجبور در برابر قوّه ى متخيّله اى خويش نيست
و اين همه از نشانه هاى خامى و ناپختگى اوست كه بايد با تمرين و ممارست افسار اين
لجام گسيخته را به دست گرفت ; چرا كه يكى از وظايف بشر تسلّط بر هوسبازى خيال است ،
وگرنه اين قوّه ى مرموز مجالى براى تعالى و پيمودن صراط قرب نمى دهد .
براى كسب اين پيروزى هيچ چيزى مانند عبادت كه اساسش توجّه به خداست نمى باشد .
بيشتر راهبان و مرتاضان با رياضت هاى غير شرعى به دنبال كسب اين امتياز بزرگند ;
امّا از نظر اسلام با راه عبادت بدون نيازى به عُزلت گزينى و رياضت هاى حرام ، اين
نتيجه تأمين مى شود . توجّه به خدا ، حضور قلب و تذكّر اينكه در برابر ربّ
الارباب ، و خالق و مدبّر كل قرار گرفته ايم ، زمينه ى تجمّع خاطر و تمركز ذهن را
فراهم مى كند .
ابن سينا در نمط نهم « اشارات » پس از تشريح عبادت هاى عوامانه كه تنها براى مزد
است و ارزش زيادى ندارد ، مى گويد :
بندگى از نظر عارف و اهل معرفت ، ورزش همّت ها و قواى و همّيه و خياليّه است كه در
اثر تكرار و عادت دادن به حضور در محضر حق ، همواره آنها را از توجّه به مسائل
مربوط به طبيعت و مادّه به سوى تصوّرات ملكوتى بكشاند و در نتيجه اين قوا تسليم سرّ
ضمير و فطرت خداجويى انسان گردند و مطيع او شوند ، تا جايى كه هر وقت اراده كند كه
در پى جلب جلوه ى حق برآيد ، اين قوا در جهت خلاف فعّاليت نكنند و كشمكش درونى ميان
دو ميل برتر و پست تر ايجاد نشود و سرّ باطن بدون مزاحمت اينها از باطن كسب اشراق
نمايد .
3 ـ جدايى روح از بدن
اثر سوّم از آثار عبوديت و بندگى اين است كه روح در مراحل قوّت و قدرت و ربوبيّت
و ولايت خود به مرحله اى مى رسد كه هرازگاهى از بدن بى نياز مى گردد ، در حالى كه
بدن صددرصد نيازمند به روح است و بدون روح ثباتى ندارد .
4 ـ تسلّط بر جسم
اثر چهارم اين است كه خود بدن از هر لحاظ تحت فرمان و اراده ى شخص درمى آيد به طورى
كه در حوزه ى بدن خود شخص ، اعمال خارق العاده سر مى زند . گرچه دامنه اين بحث
گسترده است ; امّا با نقل يك روايت از آن مى گذريم : حضرت صادق (عليه السلام)
مى فرمايد:
ما ضَعْفَ بَدَن عَمّا قَوِيَتْ عَلَيْهِ النِيَّةُ .
« آنچه كه همّت و اراده ى نفس در آن نيرومند گردد و جداً مورد توجّه نفس واقع شود
بدن از انجام آن ناتوانى نشان نمى دهد » .
5 ـ تسلط بر جهان طبيعت
اثر پنجم ، كه بالاترين اثر از آثار عبوديّت و بندگى است ، اين است كه حتّى طبيعت
خارجى نيز تحت نفوذ اراده ى انسان قرار مى گيرد و مطيع انسان مى شود . معجزات
و كرامات انبيا و اولياى حق از اين مقوله است .
آرى ! معجزه بدان جهت صورت مى گيرد كه به صاحب آن از طرف خداوند نوعى قدرت و اراده
داده شده است كه مى تواند به اذن و امر پروردگار در كاينات تصرّف كند ، عصايى را
اژدها نمايد ، كورى را بينا سازد ، مرده اى را زنده كند و يا از نهان و درون كسى
خبر دهند . اين قدرت و آگاهى براى او تنها از طريق پيمودن صراط قرب و نزديك شدن به
خالق هستى پيدا مى شود ، و ولايت و تصرّف جز اين چيزى ديگرى نيست .
همه ى اين مراحل نتيجه ى «قرب» به خداست ، و قرب به حق ، يك حقيقت واقعى است نه يك
تعبير مجازى و اعتبارى .
عبادت موجب تقرّب ، و تقرّب موجب محبوبيّت نزد خداست ، يعنى انسان با عبادت نزديك
به خدا مى شود ، و در اثر اين نزديكى قابليّت عنايت خاص مى يابد و در اثر آن
عنايتها گوش و چشم و زبان و دست او حقّانى مى گردد يعنى با قدرت الهى مى شنود ،
مى بيند ، مى گويد و درخواست مى كند ، آنگاه دعايش مستجاب و خواسته اش برآورده
مى گردد .
از نظر مذهب تشيّع ، عبوديّت يگانه وسيله ى وصول به مقامات انسانى است ، و پيمودن
راه بندگى به صورت كامل و تمام ، جز با عنايت و قافله سالارى انسانى كامل كه ولىّ
و حجّت خداست ميسّر نبوده و نمى شود .
بُنِيَ الإِسْلامُ عَلى خَمْس : عَلَى الصَّلاةِ وَالزَّكاةِ وَالصَّوْمِ
وَالْحَجِّ وَالْوِلايَةِ وَلَمْ يُنادَ بِشَيْء كَما نُودِيَ بِالْوِلايَةِ .
« اسلام بر پنج پايه بنا شده : نماز ، زكات ، روزه ، حج ، رهباى انسان كامل و حجّت
خدا ، و چيزى به اهميّت رهبرى معصوم و انسان كامل نيست » .
آرى ! نفس و قواى آن با عبادت خالصانه ، آن هم تحت سرپرستى انسان كامل ، در اختيار
حق قرار مى گيرد و از اين طريق انسان به يك موجود الهى و با كرامت تبديل مى گردد .
در اين قسمت لازم است بحثى كوتاه ، از آيات و روايات و كتابهاى قابل توجّه اخلاقى
و عرفانى و تربيتى ، درباره ى نفس تقديم كنيم ، باشد كه در ديگرى از معرفت و بينش
به روى ما باز شود .
نفس و هفت مرحله ى آن
مسئله ى نفس در مباحث عرفانى از مباحث محورى است ، چرا كه در تمام مسائلى كه عرفان
مطرح مى كند ، تزكيه و تصفيه ى نفس مورد توجّه قرار گرفته است .
كسى كه نفس سركش را رام نكرده و غرايز و شهواتش را با برنامه هاى الهى مقيّد ننموده
و از خود نگذشته و روى دل به سوى قبله ى حقيقى نكرده باشد ، هرگز نمى تواند در جمع
عارفان الهى قرار گيرد .
بى ترديد تهذيب و تزكيه ى نفس از اهداف مهم و اساسى انبياى الهى بوده است .
تمام بدبختى هايى كه در دوره ى حيات ، گريبانگير بشر است ، علّت ومنشأيى جز پيروى
از هواى نفس نداشته و ندارد .
از صاحب نفس شريره نمى توان توقّع خير داشت و اگر خيرى هم از او صادر شود به
دايره ى حبط كشيده مى شود .
نفس مهذّب و تزكيه شده ، در آخرت آراسته به چهار سرمايه ى عظيم و ابدى مى شود :
1 ـ علم بدون جهل .
2 ـ ثروت بدون فقر .
3 ـ عزّت بى ذلّت .
4 ـ حيات بى موت .
آراستگى نفس به اين چهار ويژه گى ارزشمند از ماده ى فلاح ، كه براى تزكيه ى نفس ،
در قرآن به كار رفته است استفاده مى شود . چنانكه راغب اصفهانى در المفردات متذكّر
شده است .
( وَنَفْس وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ
أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا ) .
« نفوس آلوده كه نفوس ناقصه اند ، از خير و رحمت محروم ، و از رسيدن به عنايت حضرت
محبوب ممنوعند » .
از اهمّ وظايف انسان كه در رأس وظايف اوست ، مخالفت با خواسته هاى غير مشروع نفس
است . در آثار اسلامى از اين مخالفت تعبير به جهاد اكبر تعبير شده است .
عاشقان حق و ارادتمندان يار و سالكان طريق عشق ، تا زنده بودند از شرّ نفس در وحشت
بودند ، تا جايى كه بزرگمردى مانند رسول اسلام در دعاهاى خود به پيشگاه محبوب عرضه
مى داشت:
أَعُوذُ بِاللهِ مِنْ شُروُرِ أَنْفُسِن .
راستى در صورت آلوده بودن نفس به رذايل ، و اسير بودن به دست انواع گناهان آيا
مى توان دعوى محبّت حضرت او را اعلام داشت ؟! و آيا مى توان خرد را بنده و مؤمن به
او معرّفى كرد ؟!
فيض بزرگوار چه نيكو سروده :
اى كه سر مى كشى زخدمت دوست *** چون كنى دعوى محبّت دوست
منفعل نيستى از اين دعوى *** شرم نايد تو را زطلعت دوست
نبرى امر دوست را فرمان *** دم زنى آنگاه از مودّت دوست
دعوى دوستى كنى آنگاه *** نشوى تابع ارادت دوست
دوستى را كجا سزاوارى *** نيستى چون سزاى خدمت دوست
دوست از دوستيت بيزار است *** كه نه اى جز سزاى لعنت دوست
بر درش بين هزار فرمانبر *** سر نهاده براى طاعت دوست
عاشقان بين نهاده جان بركف *** از براى نثار حضرت دوست
ما عبدناك گو ببين بى حد *** صف زده بر در عبادت دوست
جمع كروبيان قدس نگر *** بر درش مى زنند نوبت دوست