فصل 8. تحريف ناپذيرى قرآن
(1274)
از روايات بسياركه از طريق اهل بيت عليه السلام نقل شده استفاده مى شود كه اين
قرآنى كه در ميان ماست مجموعا همان گونه كه بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله نازل
شده نيست ، بلكه پاره اى از آن برخلاف چيزى است كه خدا نازل كرده ، و پاره اى تحريف
شده و تغيير يافته و چيزهايى بسيارى از جمله نام اميرمؤ منان عليه السلام در موارد
بسيارى از آن حذف شده است ، و نيز ترتيب فعلى قرآن آن گونه كه پسند خدا و رسول باشد
نيست .
على بن ابراهيم در تفسير خود گويد: اما آنچه بر خلاف چيزى است خدا نازل كرده يكى
اين آيه است : كنتم خير امه ...
(1275) ((شما بهترين امتى هستيد كه براى مردم
ظاهر شده ايد، امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد و به خداوند ايمان داريد، امام
صادق عليه السلام به خواننده اين آيه فرمود: ايا بهترين امت ، اميرمؤ منان و حسين
بن على عليه السلام را مى كشند؟ گفته شد: اى پسر رسول خدا، پس اين آيه چگونه نازل
شده ؟ فرمود: ((خير ائمه ))
نازل شده است ، نمى بينى كه خداوند در اخر آيه آنان را به امر به معروف و نهى از
منكر كردن و ايمان به خداوند ستوده است ؟
ونيز بر امام صادق عليه السلام اين آيه خوانده شد: ((و آنان كه
گويند: پروردگارا به ما از زنان و فرزندانمان نور چشمى ببخش ، و ما را پيشواى
پرهيزكاران قرار ده ))
(1276)، حضرت فرمود: بى شك چيز بزرگى از خدا خواسته اند، كه انها را
پيشواى پرهيزكاران سازد! گفته شد: چگونه نازل شده ؟ فرمود: چنين نازل شده :
و اجعل لنا من المتقين اماما و براى ما از پرهيزكاران پيشوايى قرار ده
و ديگر اين آيه است : له معتقبات من بين يديه و من خلفه
يحفظونه من امر الله
(1277) ((و او انسان را از پيش و پس
محافظانى است كه او را از فرمان خدا حفاظت مى كنند))، امام
صادق عليه السلام فرمود: چگونه چيزى را از فرمان حفظ توان نمود؟و چگونه معقب مى
تواند از پيش محافظت كند؟ گفته شد: اين آيه چگونه نازل شده ؟ فرمود: اين گونه
نازل شده له معقبت من خلفه و رقيب من بين يديه يحفظونه بامر
الله ... و امثال اين قبيل بسيار است .
و اما آياتى كه تحريف شده اينهاست : ((اما خدا گواهى مى دهد به
انچه بر تو نازل كرده - درباره على ، اين گونه نازل شده - ان را از روى علم خويش
نازل كرده و فرشتگان نيز گواهند))
(1278)، ((اى پيامبر، آنچه را كه از سوى پروردگارت
به سوى تو نازل شده - درباره على - به مردم برسان ...))
(1279)، و ((آنان كه كفر ورزيدند و ستم كردند - در
حق آل محمد - خداوند بر آن نيست كه آنان را بيامرزد))
(1280)، و ((به زودى آنان كه ستم كردند - در حق آل
محمد - خواهند دانست كه چگونه سرنگون مى شوند))
(1281)، و
((اگر آنان را كه ستم كردند - در حق ال محمد -؛ حال جان دادن
ببينى ...))
(1282)، و مانند آن زياد است كه در جاى خود ياد مى كنيم .
(1283)
و روايت است كه مردى در حضور على عليه السلام خوانده : و طلح منضود
(1284) و
((موزهاى برهم چيده شده ))، فرمود: و طلع
((و خرماى )) طلح اينجا چكاره است ؟ و اين آيه را قرائت
فرمود: لها طلع نضيد.
(1285)گفتند: آيا آن را تغيير دهيم ؟ فرمود: امروز نبايد به قرآن دست برد
و ان را تغيير داد.
(1286)
به ابن عباس گفتند: و طلح منضود، گفت : نه و طلع منضود. نظير اين را يعقوب بن شعيب
از امام صادق عليه السلام روايت كرده است .
(1287)
و در كافى به سناز ابن ابى نصر روايت كرده كه گفت : امام رضا عليه السلام قرآنى به
من داد و فرمود: در آن نگاه مكن . من ان را گشودم و سوره
((لم يكن الذين كفروا))
را در آن خواندم و نام هفتاد تن از قريش را با نام پدرانشان در آن يافتم .
سپس حضرت نزد من فرستاد كه قرآن را به من باز گردان
(1288)
و به سندش از سالم بن سلمه كه گفت : مردى بر امام صادق عليه السلام در حالى كه من
مى شنيدم حروفى از قرآن خواند كه مانند آنچه مردم مى خوانند نبود، حضرت فرمود: ساكت
باش ، از اين قرائت باز ايست ، همان گونه كه مردم مى خوانند بخوان تا حضرت قائم
قيام كند، و چون قائم قيام كند كتاب خدا را بر حد خودش خواهد خواند. و قرانى را كه
على عليه السلام نوشته بود بيرون آورد و فرمود: على عليه السلام هنگامى كه آن را
نوشت و از جمع آورى آن فارغ شده آن را براى مردم بيرون آورد و فرمود: اين كتاب
خداست به همان صورتى كه بر محمد صلى الله عليه و آله نازل فرموده ، و من آن را ميان
دو جلد گرد اورده ام . در پاسخ گفتند: نزد ما نيز مصحفى است كه همه قرآن در آن جمع
است و به مصحف تو نياز نداريم . على عليه السلام فرمود: هان ، به خدا سوگند از
امروز به بعد هرگز ان را نخواهيد ديد، تنها بر من لازم بود كه پس از جمع آن شما را
بدان آگاه كنم تا آن را بخوانيد.
(1289)
مؤلف : بر همه اينها يك اشكال كلى وارد است و آن اين كه : با اين فرض هيچ اعتمادى
براى ما بر هيچ يك از آيات قرآن باقى نمى ماند، زيرا با اين فرض احتمال دارد كه
هر آيه اى از قرآن تحريف شده و تغيير يافته و بر خلاف چيزى كه خدا نازل فرموده
باشد، در نتيجه هيچ حجتى براى ما در قرآن باقى نمى ماند، پس فايده اش باطل شده و
فايده دستور به پيروى از آن سفارشاتى كه بدان شده از بين مى رود و نيز
(1290) خداوند فرموده : ((قرآن كتابى است والا و
مغلوب ناشدنى ، باطل از پس و پيش بدان راه ندارد، از سوى خداوندى حكيم و آگاه نازل
شده است ))
(1291)، پس چگونه مى تواند تحريف و كاستى و تغيير در آن راه يافته باشد؟!
و نيز فرموده : ((همانا ما اين ذكر را نازل كرديم و خود حافظ
آنيم ))
(1292)
و نيز به طور مستفيض از پيامبر و امامان عليه السلام نقل شده كه خبرى را كه از آنان
نقل مى كنند بر كتاب خدا عرضه كنيد تا صحت و سقم آن در صورت موافقت و مخالفت با
قرآن دانسته شود. و اگر قرآنى كه در دست ماست تحريف شده و تغيير يافته با شد عرضه
حديث به قرآن چه سودى خواهد داشت ؟ با توجه به اينكه خبر تحريف مخالف و تكذيب كننده
كتاب خداست ، پس رد و حكم به فساد آن ، يا تاويل آن واجب است .
آنچه در دفع اين اشكال به نظر مى رسد - و خدا داناست - آنكه : مراد امامان عليه
السلام از تحريف و تغيير و حذف ، از جهت معناست نه لفظ، يعنى قرآن را از جهت تفسير
و تاويل آن تحريف كردند و تغيير دادند. يعنى آن را بر خلاف معناى وواقعى آن تفسير
كردند، بدين معنا كه مراد آنان از اينكه در مواردى فرموده اند: ((اين
گونه نازل شده ))، مراد همين نوع از تحريف است نه آنچه مردم از
ظاهر اين سخن مى فهمند، و مراد آن بزرگوار اين نيست كه اينچنين در لفظ نازل شده ولى
به جهت پوشيده داشتن حق و خاموش كردن نور خدا آن را حذف كرده اند!
دليل اين توجيه روايتى است كه در كافى به سندش از امام باقر عليه السلام روايت كرده
كه حضرت در نامه خود به سعد الخير نوشتند: ((و از نشانه هاى
دور انداختن كتاب اين بود كه حروفش را به پا داشتند و حدودش را تحريف كردند، آنان
كتاب را روايت مى كنند اما رعايت نمى كنند، و جاهلان حفظ روايت برايشان جالب است (و
در بند رعايت نيستند) و عالمان از ترك رعايت نگران و اندوهگين اند...))
(1293)
و مصحف حضرت رضا عليه السلام كه به ابن ابى نصر دادند و از نگاه كردن در آن نهى
فرمودند، و نهى حضرت صادق عليه السلام آن مرد را از خواندن قرآن به غير از روشى كه
مردم مى خوانند، احتمال دارد كه اختلاف آنها با قرآنهاى معمول و اضافات آنها به
منزله تفسيرى از سوى آن بزرگوار عليه السلام براى قرآن باشد مطابق مراد خداوند و
موافق آنچه خدا نازل كرده ، نه آنكه آن اضافات بعينه جز الفاظ نازل شده قرآن باشد.
مزيد بر اين دليل آنكه : على بن ابراهيم در تفسير خود به سندش ار امام صادق عليه
السلام روايت كرده كه فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله به على فرمود قرآن در
اوراق و پارچه هاى حرير و كاغذها نوشته و پشت بستر من است . آن را بگيريد و جمع
آورى كنيد و تباهش مسازيد چنانكه يهود تورات را تباه ساختند على عليه السلام رفت و
آن را در پارچه اى زرد رنگ گرد آورد و در خانه خود بر آن مهر زد و فرمود: عبا به
دوش نگيرم تا آن را جمع آورى كنم و بسا كه مردى نزد حضرتش مى رفت حضرت بدون عبا
بيرون مى آمد، تا آنكه قرآن را جمع آورد.
و فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : اگر مردم قرآن را همانگونه كه
نازل شده مى خواندند دو تن با هم اختلاف نمى كردند.
(1294)
و به سندش از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: هيچ كس از اين امت قرآن
را جمع نكرده جز وصى محمد صلى الله عليه و آله
(1295)
شيخ صدوق محمد بن على بابويه قمى گويد: اعتقاد ما آن است كه قرآنى كه خداوند بر
پيامبر خود صلى الله عليه و آله نازل كرده همين چيزى است كه در ميان دو جلد قرار
گرفته و در دست مردم است و بيش از اين نيست . و تعداد سوره هاى آن در نزد مردم (اهل
سنت ) يكصد و چهارده سوره اند، و هر كس به ما نسبت دهد كه ما معتقديم قرآن بيش از
اين بوده دروغگوست ، و رواياتى كه درباره ثواب قرائت هر يك از سوره هاى قرآن و ختم
همه قرآن و جواز خواندن دو سوره در يك ركعت از نماز نافله و نهى از خواندن قرآن
ميان دو سوره در يك ركعت نماز واجب رسيده است گواه سخن ما درباره قرآن است و اين كه
اندازه آن همين است كه در دست مردم قرار دارد، و همچنين رواياتى كه نهى مى كند از
خواندن همه قرآن در يك شب و اين كه ختم قرآن در كمتر از سه روز جايز نيست گفتار ما
را تصديق مى نمايد
(1296)
بلكه گوييم : وحى هايى نازل شده كه از قرآن نبوده و اگر به آيات قرآن افزوده گردد
مقدار آنها به هفده هزار آيه مى رسد
(1297)مانند گفتار جبرئيل به پيامبر صلى الله عليه و آله اى محمد، خداوند
به تو مى گويد: دار خلقى . با آفريدگان من مدارا كن . . مانند
عش ما شئت فانك ميت ، و احبب ما شئت فانك مفارقه ، و اعمل ما شئت فانك ملاقيه ، و
شرف المومن صلاته باليل ، و عزه كف الاذى عن الناس
((هر چه مى خواهى زندگى كن كه بالاخره خواهى مرد، و مرد هر چه
را خواهى دوست بدار كه سرانجام از آن جدا خواهى شد، و هر چه خواهى بكن كه آن را
خواهى ديد. و شرافت مؤ من به نماز شب است ، و عزت او خود دارى كردن از آزاد مردم
است ))...
و امثال اينها بسيار است كه همه وحى است اما قرآن نيست ، و اگر جز قرآن بود ضميمه
قرآن مى گشت و بدان متصل بود و زا آن جدا نبود، چنانكه اميرمؤ منان عليه السلام آن
را جمع كرد و چون آن را به حضور مردم آورد فرمود: اين كتاب پروردگار شماست همان
گونه كه بر پيامبرتان نازل كرده است ، كه يك حرف از آن كم و زياد ندارد گفتند: ما
نيازى بدان نيست ، نزد ما مانند آنچه نزد توست موجود است حضرت برگشت در حالى كه
فرمود: ((پس آن را پشت سر انداختند و كالاى ناچيزى را به بهاى
آن خريدند، پس بد چيزى را مى خرند))
(1298)
و نيشابورى در تفسير خود گويد: ((بدانيد كه قرآن در زمان رسول
خدا صلى الله عليه و آله جمع آورى گرديده بود، زيرا هر آيه اى كه نازل مى شد رسول
خدا صلى الله عليه و آله دستور مى داد كسى آن را بنويسد و در فلان جاى فلان سوره
قرار دهد، و هر سوره اى كه نازل مى شد دستور مى داد كه كاتب آن را در جنب فلان سوره
قرار دهد.
و از ابن عباس روايت شده كه : ((روش رسول خدا صلى الله عليه و
آله چنان بود كه چون سوره اى بر او نازل مى شد برخى از نويسندگان را فرا مى خواند و
مى فرمود: اين سوره را در جايى كه فالن مطلب ياد شده قرار دهيد))
و از انس نقل است كه : ((چهار تن از انصار قرآن را در زمان
رسول خدا صلى الله عليه و آله جمع آوردند: ابى بن كعب ، معاذ بن جبل ، ابوزيد، و
زيد گفتند: ابوزيد كيست ؟ گفت : يكى از عموهاى من است ))
جز اينكه صحابه قرآن را در يك كتاب ميان دو جلد گرد نياوردند و ملتزم توالى و تربيت
سوره ها نشدند، زيرا گاه مى شد كه يكى از آنان سوره اى را كه بر رسول خدا صلى الله
عليه و آله نازل شده بود حفظ مى كرد يا مى نوشت سپس به جنگ مى رفت و در غياب او
سوره اى ديگر نازل مى شد، و چون بازمى گشت شورع مى كرد در حفظ و كتابت سوره هايى كه
در نبود او نازل شده بود و آنها را پى گيرى مى كرد و هر گونه كه برايش آسان تر بود
فرا مى گرفت ، از اين رو در نوشته هاى او پيشى و پسى رخ مى داد. برخى ديگر به حافظه
خود تكيه مى كردند و بنابر عادت عرب كه انساب و اشعار شعراى خود را بدون آنكه
بنويسند حفظ مى كردند، آيات و سوره ها را نمى نوشتند. برخى ديگر نيز آيات و سوره ها
را در جاهاى مختلف مثل اوراق (پارچه اى و چرمى ) و استخوان شانه گوسفند يادداشت مى
كردند به اعتماد جديت فروانى كه براى مسلمانان در حفظ قرآن سراغ و بيشتر آنان خود
را نيازمند به كتابى كه قرآن را در آن بنويسند و از روى آن بخوانند نمى ديدند، اما
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت و مهاجران و انصار دسته بندى
شدند و در اطراف دنيا پراكنده گشتند و كشتار فراوان در ميان آنان شدت گرفت بيم
تباهى و نابودى قرآن مى رفت ، از اين رو دستور به گردآورى به صورت كتاب دادند)).
و نيز گويد: كسى كه گويد: ترتيب فعلى قرآن به دست عثمان صورت گرفته است تحقيقا قرآن
را از حجيت انداخته و تحريف و تغيير را بدان راه داده است ))(1299).
اين بود سخن نيشابورى ، و سخن موجه و قابل توجهى است ، و خداوند به حقيقت حال
داناتر است .
فصل 10. رد وجود تناقص در آيات قرآن
شيخ صدوق رحمه الله در كتاب ((توحيد)) به
سندش از ابى معمر سعدانى روايت كرده است كه :
مردى خدمت اميرمؤ منان عليه السلام رسيد و گفت : اى اميرمؤ منان ، من در كتاب نازل
شده خداوند شك دارم . على عليه السلام فرمود: مادر به عزا، چگونه در كتاب نازل شده
خداوند شك دارى ؟ گفت : زيرا ديده ام كه آيات اين كتاب تكذيب كننده يكديگرند، پس
چگونه در آن شك نكنم ؟ اميرمؤ منان عليه السلام فرمود: آيات كتاب خدا تصديق كننده
يكديگرند و هيچ كدام ديگرى را تكذيب نمى كند اما تو از عقلى بهرمند نيستى كه بتوانى
از آن استفاده كنى ، اكنون آنچه را از كتاب خدا كه در آن شك دارى بيان كن .
آن مرد گفت : مى بينم كه خداوند مى فرمايد: ((پس امروز آنان را
فراموش مى كنيم چنانكه آنان ديدار امروز را فراموش كردند))(1300)،
و نيز فرموده : ((خدا را فراموش كردن پس خدا را هم آنان را
فراموش ساخت ))(1301)،
و فرموده : ((و پروردگارت فراموشكار نيست ))(1302)،
و پس در يك جا خبر مى دهد: خداوند فراموش مى كند، و در جاى ديگر خبر مى دهد كه او
فراموش نمى كند؛ پس اين چگونه است اى اميرمؤ منان ؟
فرمود: بازهم آنچه را كه در آن شك دارى بياور. گفت : مى بينم كه خداوندت مى فرمايد:
((روزى كه روح و فرشتگان به صف مى ايستند، سخن نمى گويند مگر
آنان كه خداوند اجازه دهد و سخن درست گويند))
(1303)، و گويد: هنگامى كه آنان را به سخن آوردند گويند: ((به
خداوند، پروردگارمان سوگند كه ما مشرك نبوديم ))
(1304)، و مى گويد: ((در روز قيامت برخى از شما به
برخى ديگر كفر مى ورزند و برخى برخى ديگر را لعنت مى كنند))
(1305)، و گويد: ((اين مطلب حقى است ، خصومت و دعواى
دوزخيان است ))
(1306)، و گويد: ((نزد من دعوا نكنيد، كه من به شما
هشدار داده بودم ))
(1307)، و گويد: ((آن روز مهر بر دهانشان مى زنيم و
دستهاشان با ما سخن مى گويد و پاهاشان گواهى مى دهد به آنچه مى كردند))
(1308)، ديده مى شود كه گاهى خبر مى دهد كه آنان سخن درست بگويند، و گاه
مى گويد تنها كسانى سخن مى گويند و در مقابل از قول آنان نقل مى كند كه گويند:
((به خداوند، پروردگارمان سوگند كه ما مشرك نبوديم )) ،
و گاه خبر مى دهد كه آنان با يكديگر دعوا مى كنند، پس اين چگونه است اى اميرمؤ منان
؟ و چگونه در آنچه مى شنوى شك نورزم ؟
فرمود: بيچاره ! بياور آنچه را كه در آن شك دارى . گفت مى بينم كه خداوند مى گويد:
((در آن روز چهره هايى خرم است ، و به پروردگارش نگرند))
(1309) و گويد:
((ديده ها او را در نيابند و او ديده ها را دريابد))
(1310)، و گويد: ((و تحقيقا او را يكبار ديگر ديد،
نزد سدرة المنتهى ))
(1311) و گويد: ((در آن روز شفاعت سودى نبخشد مگر
شفاعت كسى كه خداى رحمان به او اجازه داده و سخن او را بپسندد، آنچه را در پيش و پس
آنهاست مى داند و علم آنان به او احاطه ندارد))
(1312)، در حالى كه اگر بتوانند به خدا بنگرند بى شك علمشان به او احاطه
نموده است . پس اين چگونه است اى اميرمؤ منان ؟ و چگونه در آنچه مى شنوى شك نورزم ؟
فرمود: بازهم بياور آنچه را كه در آن شك دارى گفت : مى بينم كه خداوند مى گويد:
((و بشرى را نرسد كه خدا با او سخن گويد مگر به صورت وحى يا از پشت پرده يا
رسولى بفرستد پس وحى كند به خواست خود آنچه خواهد))
(1313)، و گويد: ((و خداوند با موسى سخن گفت
))
(1314)، و گويد: ((و پروردگارشان آن دو را صدا زد))
(1315)، و گويد: ((اى پيامبر به همسران و دخترانت
بگو))
(1316)، و گويد:
((اى پيامبر، آنچه را كه از سوى پروردگارت به تو نازل شده به
مردم برسان ))
(1317) پس اين چگونه است اى اميرمؤ منان ؟ و چگونه در آنچه مى شنوى شك
نورزم ؟
فرمود: بياور آنچه را كه در آن شك دارى .گفت : مى بينم كه خداوند مى گويد:
((آيا همنامى براى او مى شناسى ؟))
(1318)، در حالى كه انسان را شنوا و بينا و پادشاه و رب ناميده است گاه
خبر مى دهد كه او نامهاى مشترك (ميان خود و بندگانش ) دارد، و گاه مى گويد: او
همنام ندارد! پس اين چگونه است اى اميرمؤ منان ؟ و چگونه در آنچه مى شنوى شك
نورزم ؟
فرمود: بياور آنچه را كه در آن شك دارى گفت : مى بينم كه خداوند مى فرمايد:
((و از پروردگار تو چيزى به وزن ذره اى در زمين و آسمان پنهان نيست
))
(1319)، و گويد:
((و در روز قيامت به آنان نمى نگرد و آنان را پاكيزه نسازد و
عذابى دردناك دارند))
(1320)، و گويد: ((هرگز، به راستى كه آنان در آن روز
از پروردگارشان محجوبند))
(1321)، چگونه به كسانى كه از او محجوبند مى نگرد؟ پس اين چگونه است اى
اميرمؤ منان ؟ و چگونه در آنچه مى شنوى شك نورزم ؟
فرمود: بياور آنچه را كه در آن شك دارى گفت : مى بينم كه خداوند مى گويد:
((آيا از آن كه در آسمان است ايمنيد از اينكه شما را در زمين فرو برد آن گاه
زمين به جنبش آيد؟))، و گويد: ((خداى
رحمان بر عرش استقرار يافته ))(1322)،
و گويد: ((و اوست خدا در آسمانها و زمين ، نهان و اشكار شمار
را مى داند))
(1323)، و گويد: ((او ظاهر و باطن است
))
(1324)، و گويد: ((و او با شماست هر جا كه باشيد))
(1325)، و گويد:
((و ما از رگ گردن به او نزديكتريم ))
(1326)، پس اين چگونه است اى اميرمؤ منان ، و چگونه در آنچه مى شنوى شك
نورزم ؟
فرمود: بازهم بياور آنچه را كه در آن شك دارى گفت : و مى بينم كه خداوند مى گويد:
((و پروردگارت و فرشتگان صف در صف مى آيند))
(1327)، و گويد: ((و همانا تنها نزد ما آمده ايد
همان گونه كه نخستين بار شما را آفريديم ))
(1328)، و گويد: ((آيا جز اين انتظار دارند كه
خداوند و فرشتگان در سايه هايى از ابر به آنان در آيند؟))
(1329)، و گويد: ((آيا جز اين انتظار دارند كه
فرشتگان به آنان در آيند يا پروردگارت ايد يا پاره اى از نشانه هاى پروردگارت آيد؟
روزى كه پاره اى از نشانه هاى پروردگارت آيد ايمان كسى كه قبلا ايمان نياورده يا در
حال ايمانش كار خيرى نكرده او را سودى
(1330)
نبخشد))، پس گاه مى گويد: روزى كه پروردگارت بيايد، و گاه
گويد: روزى كه پاره اى از نشانه هاى پروردگارت آيد. پس اين چگونه است اى اميرمؤ
منان ؟ و چگونه در آنچه مى شنوى شك نورزم ؟
فرمود: بياور آنچه را كه در آن شك دارى گفت : مى بينم كه خداوند مى گويد:
((بلكه آنان به ديدار پروردگارشان كافرند))
(1331) و در صفات مؤ منان گويد: ((آنان كه باور
دارند كه پروردگارشان را ديدار كنند و به سوى او باز گردند))
(1332)
و گويد: ((تحيت آنان در روزى كه او را ديدار كنند سلام است
))
(1333) و گويد: ((هر كه ديدار پروردگارش را اميد
دارد بداند كه اجل خداوند آمدنى است ))
(1334) و گويد: ((پس هر كه ديدار پرودگارش را اميد
دارد بايد كه كارى شايسته كند))
(1335) پس گاه خبر مى دهد كه او را ديدار مى كنند: و گاه خبر مى دهد كه
ديده ها او را در نمى يابند و نيز علمشان به او احاطه نمى يابد.
پس اين چگونه است اى اميرمؤ منان ؟ و چگونه در آنچه مى شنوى شك نورزم ؟
فرمود: بياور آنچه را كه در آن شك دارى گفت : مى بينم كه خداوند مى گويد:
((و مجرمان آتش را مى بينند و يقين كنند كه با آن مواقع خواهند شد))
(1336) و گويد: ((در آن روز خداوند پاداش شايسته
آنان را به تمامى دهد و دانند كه خداوند حق آشكار است ))
(1337) و گويد: ((و به خداوند گمانهاى نابجا بردند))
(1338) پس گاهى خبر مى دهد كه آنان گمان دارند و گاه خبر دهد كه مى دانند
در حالى كه ظن به معناى شك است
(1339).
پس اين چگونه است اى اميرمؤ منان ؟ در چگونه در آنچه مى شنوى شك نورزم ؟
فرمود: بياور آنچه را كه در آن شك دارى گفت : مى بينم كه خداوند مى فرمايد:
((و ترازوهاى دادگرى را در روز قيامت مى نهيم و به هيچ كس كمترين ستمى
نرود))
(1340).
و گويد: ((و در روز قيامت براى آنان وزنى به پا نمى كنيم
))
(1341) ، و گويد:
((پس آنان داخل بهشت شوند و در آنجا بى حساب روزى داده شوند))
(1342)، گويد:
((سنجش اعمال در آن روز حق است ، پس هر كه وزن اعمالش سنگين
باشد آنانند كه خود را زيان كرده اند از آن رو كه به ايات ما ستم مى كردند))
(1343)، پس اين چگونه است اى اميرمؤ منان ؟ و چگونه در آنچه مى شنوى شك
نورزم ؟
فرمود: بياور انچه را كه در آن شك دارى گفت : مى بينم كه خداوند مى فرمايد:
((بگو: فرشته مرگ كه بر شما گمارده شده جان شما را مى ستاند، آن گاه به سوى
پروردگارتان باز مى گرديد))
(1344) و گويد ((خداست كه جانها را در هنگام مرگشان
ميستاند))
(1345)، و گويد: ((فرشتگان ما جان او را مى ستانند و
كوتاهى نمى كنند))
(1346)، و گويد: ((آنان كه در آن حال كه پاكيزه اند
فرشتگان جانشان را مى ستانند))
(1347)، و گويد: ((آنان كه در آن حال كه ستمكارند
فرشتگان جانشان را ميستانند))
(1348)، پس اين چگونه است اى اميرمؤ منان ؟ و چگونه در آنچه مى شنوى شك
نورزم ؟ و اگر به من رحم نياورى و سينه ام را با آنچه بر دست تو جارى مى شود نگشايى
بى شك هلاك خواهم شد، و اگر پروردگار متعال حق است و كتاب حق است ، و رسولان الهى
حق اند من هلاك شده و زيانبار گشته ام ، و اگر رسولان باطل باشند بر من خطرى نيست و
نجات يافته ام .
على عليه السلام فرمود: پاك است پروردگار ما، پاك ، و بسى مبارك و والاست و گواهى
مى دهيم كه او پاينده اى است جاويد، و هرگز در او شك نورزيم و چيزى مانند او نيست و
او شنوا و بيناست ، و كتاب حق است و رسولان حق اند و پاداش و كيفر حق است ؛ پس اگر
ايمان بيشترى نصيب كند و اگر خواهد از آن محروميت سازد، ولى من انچه را كه در ان شك
كرده اى به تو مى اموزم ، و هيچ نيرويى جز به خدا نيست ، اگر خداوند خير تو را
خواهد تو را از علم خويش آگاه كند و پايدارت بدارد، و اگر بدى تو را خواهد گمراه و
هلاك خواهى شد.
اما آيه ((آنان خدا را فراموش كردند خدا هم آنان را فراموش
نمود)) منظور اين است كه آنان خدا را در دنيا فراموش كردند و
به فرمان او عمل نكردند، خدا هم در آخرت آنان را از ياد برد يعنى پاداشى براى آنان
قرار ندهد و بدين سبب از خيرات فراموش شده اند، و نيز در آيه ((امروز
آنان را فراموش مى كنيم ...)) منظور از فراموشى آن است كه به
مانند دوستان خود كه در دنيا فرمانبردار و ياد آور خدا بوده اند آن گاه كه به او و
رسولان او ايمان آوردند و در نهان از او ترسيدند، پاداش نمى دهد. اما اين كه فرمود:
((پروردگارت فراموشكار نيست )) آرى پروردگار ما كه بس
والا و بلند مرتبه است فراموش نمى كند و غافل نمى شود بلكه او حفيظ و عليم است ،
و عرب در باب فراموشى گويد: ((فلانى ما را فراموش كرده و ياد
ما نمى كند)) يعنى امر به خير براى آنان نمى كند و آنان را به
خير را به خوبى يادآور نمى گردد. آيا فهميدى آنچه را كه خداى بزرگ فرموده است ؟ گفت
: آرى ، اندوهم بردى خداوند اندوهت را ببرد، و عقده ام را گشودى خداوند پاداش بزرگت
دهد.
فرمود: اما اينكه در جايى گويد: كسى سخن نمى گويد، و جاى ديگر گويد: مشركان سوگند
به خدا خورند، و گويد: روز قيامت يكديگر را تكفير كنند، و با هم دعوا كنند، و گويد:
بر دهانشان مهر مى كنيم و دست و پايشان سخن مى گويد؛ همه در يك جا نيست ، بلكه در
موارد متعددى است از مواطن قيامت كه مدت آن پنجاه هزار سال است . خداوند در روز
قيامت آفريدگان را در جايهاى چندى گرد مى آورد كه يكديگر را مى شناسند و با هم سخن
مى گويند و براى يكديگر آمرزش مى طلبند، آنان كسانى اند از روسا و پيروان كه در
دنيا اهل فرمانبردارى بوده اند، و اهل گناه كه دشمنى آنان آشكار است و در دنيا بر
ظلم و تجاوز ياور يكديگر بوده اند، همان مستكبران و مستضعفان يكديگر را تكفير و لعن
مى كنند، و كفر در اين آيه به معناى
((بيزارى )) است ، يعنى از يكديگر بيزارى
مى جويند، ونظير اين معنا در سوره ابراهيم عليه السلام گفتار شيطان است كه گويد:
((من پيش از اين از اينكه مرا شريك ((خدا))
دانستيد بيزار بودم ))(1349)
و نيز گفتار ابراهيم خليل الرحمن عليه السلام كه گفت : ((به
شما كافر شديم ))(1350)
يعنى از شما بيزارى جستيم .
سپس در جاى ديگرى جمع مى شوند و مى گريند، و اگر آن صداها براى مردم دنيا آشكار شود
همه مردم از كار و زندگى غافل مى شوند و بند دلهاشان پاره مى شود - مگر آنچه خدا
خواهد - و پيوسته خون مى گريند.
سپس در جاى ديگرى جمع مى شوند و آنان را به سخن در آورند، پس گويند:
((به خداوند، پروردگارمان كه ما مشرك نبوديم )) آن گاه
خداوند بر دهانهاشان مهر مى زند و دستها و پاها و پوستهاشان را به سخن مى آورد، و
هر كدام به گناه خويش . گواهى دهند، سپس مهر دهانهاشان را بگشايند و آنان به
پوستهاشان گويند: ((چرا عليه ما گواهى داديد؟ گويند: خدايى كه
هر چيز را به سخن آورده ما را به سخن آورد))(1351).
سپس در جاى ديگرى جمع مى شوند و آنان را به سخن در آورند، پس از يكديگر فرار كنند
چنانكه فرموده : ((روزى كه مرد از برادر و مادر و پدر و همسر و
فرزندانش مى گريزند))(1352)،
پس آنان را به سخن در آورند ولى سخن نگويند مگر كسانى كه خداوند اجازه دهد و سخن
درست گويند، در اين جاست كه رسولان الهى عليهم السلام برخيزند و گواهى دهند، و اين
است گفتار خداوند كه : ((پس چگونه است آن گاه كه از هر امتى
گواهى آوريم و تو را گواه آنان آوريم ))(1353).
سپس در جاى ديگرى جمع شوند كه جايگاه حضرت محمد صلى الله عليه و آله در آن است و آن
((مقام محمود)) است ، پس حضرت بر خداوند ثنايى فرستد كه
احدى پيش از او چنان ثنايى نفرستاده باشد، سپس بر همه فرشتگان ثنا فرستد، پس هيچ
فرشته اى نماند جز آنكه بر آن حضرت ثنا فرستد ( يا: جز آنكه حضرت بر او ثنا فرستد)،
سپس ثنايى بر پيامبران فرستد كه احدى پيش از او چنان ثنايى نفرستاده باشد، سپس بر
همه مردان و زنان مؤ من ثنا فرستد، از صديقان و شهيدان شروع كند تا به صالحان برسد،
پس همه اهل آسمانها و زمين او را بستايند، و اين است گفتار خداوند كه :
((اميد است كه خداوند تو را در جايگاهى ستوده (مقام محمود) برانگيزد))(1354)،
پس خوشا حال كسى كه از آن مقام بهره و نصيبى داشته باشد، و واى بر كسى كه او را از
آن مقام بهره و نصيبى نباشد.
سپس در جاى ديگرى جمع مى شوند و برخى از برخى ديگر انتقام كشند. همه اينها پيش از
فرا رسيدن حساب است ، و چون حساب شروع شود هر انسانى به آنچه در پيش دارد مشغول مى
شود. از خداوند بركت آن روز را خواهانيم . آن مرد گفت : اندوهم بردى خداوند اندوهت
راببرد و عقده اى از من گشودى خداوند پاداش بزرگت دهد.
فرمود: و اما اين كه فرمود: ((برخى چهره ها در قيامت خرم اند و
به خدا مى نگرند)) اين در موضعى است كه دوستان خدا پس از فراغت
از حساب به آنجا مى رسند، به نهرى كه
((حيوان )) (آب حيات ) نام دارد، در آن
شستشو مى كنند و از نهر ديگرى مى آشامند، پس چهره شان سپيد مى شود و هر رنج و گزندى
از آنان مى رود، سپس امر مى شود كه داخل بهشت شوند. در آنجاست كه به پروردگارشان مى
نگرند كه چگونه به آنان پاداش مى دهد و داخل بهشت مى گردند، و همين جاست كه خداوند
درباره سلام فرشتگان بر آنان گويد: ((سلام بر شما، خوش باشيد،
براى هميشه در اين بهشت وارد شويد))(1355).
در اينجا يقين مى يابند كه داخل بهشت خواهند شد و به وعده هاى الهى نظر خواهند كرد،
و منظور از نظر به خداوند نظر به ثواب و پاداش اوست .
اما اين كه فرمود: ((ديدگان او را درنيابند))
همين طور است ، ديده ها او را درنيابند و اوهام به او احاطه نيابند و
((او ديده ها را دريابد)) يعنى به آنها احاطه دارد و
((اوست باريكدان و آگاه )) و اين مدحى است كه از خود به
عمل آورده است ، خداوند بس بزرگ و بلند مرتبه است . موسى عليه السلام آن گاه كه به
ستايش الهى پرداخت از خداوند درخواست ديدار كرد و گفت : ((پروردگارا،
خود را به من بنما)) و اين درخواست امر بزرگى بود، لذا عقوبت
شد(1356)
خداوند به او فرمود:
((هرگز مرا نخواهى ديد)) در دنيا تا بميرى
و در آخرت مرا ببينى
(1357)، ولى اگر بخواهى در دنيا مرا ببينى به اين كوه بنگر، اگر در جاى
خود ثابت ماند تو مرا خواهى ديد. پس خداوند بزرگ برخى از نشانه هاى خود را آشكار
ساخت و بر كوه تجلى نمود پس كوه پاره پاره شد و به صورت خاكستر در آمد و موسى بيهوش
افتاد، سپس خداوند زنده اش كرد و برانگيختش ، او گفت : تو منزهى ، به سويت توبه
كردم : و من اول كسى هستم در ميان امتم كه باور داشتم كه تو ديده مى شوى
(1358).
اما اين كه فرمود: ((او را يكبار ديگر هم ديد))
منظور از بيننده حضرت محمد صلى الله عليه و آله است آنگاه كه نزديك سدرة المنتهى
بود كه هيچ مخلوقى نمى تواند از آن عبور كند. و اين كه در آخر آيه فرمود:
((چشمش منحرف نشد و بى جا نرفت ، تحقيقا پاره اى از آيات بزرگ پروردگارش
را ديد)) منظور جبرئيل عليه السلام است كه او را دوبار در صورت
واقعيش ديد، يكى همين بار (در معراج ) و يكى هم بار ديگر. ((و
جبرئيل از آيات بزرگ خداست )) زيرا خلقت جبرئيل عليه السلام
بسى بزرگ است ، چرا كه او از موجودات روحانى است كه كه خلقت و صفتشان را جز
پروردگار جهانيان درك نمى تواند كرد.
اما اين كه فرمود: ((علم هيچ كس به خدا احاطه نمى يابد))
درست است علم خلايق به خداوند احاطه نمى يابد زيرا خداوند بر ديده دلها پرده افكنده
است ، از اين رو هيچ فهمى كيفيت او را در نمى بابد، و هيچ قلبى با بيان حدود او را
اثبات نتواند كرد، و ما او را جز همان گونه كه خودش خود را وصف نموده وصف نمى كنيم
، كه خود فرموده : چيزى مانند او نيست و او شنوا و بيناست ، اول و آخر و ظاهر و
باطن است ، آفريننده و پديدآورنده و صورتگر است ، او اشيا را آفريده و هيچ شيئى
مانند او نيست ، بزرگ است و متعالى .
آن مرد گفت : اندوهم بردى خدا اندوهت را ببرد، و عقده اى از من گشودى خداوند پاداش
بزرگت دهد اى اميرمؤ منان .
فرمود: اما اين كه فرمود: ((چيزى به قدر ذره اى در زمين و
آسمان از خدا پنهان نيست ))
پروردگار ما همين گونه است ، چيزى از او پنهان نيست ، و چگونه مى شود كسى كه همه
چيز را آفريده از آفريده خود با خبر نباشد حال آنكه او بس آفريننده و داناست ؟ اما
اين كه فرمود: ((روز قيامت به آنان نمى نگرد))
خبر از اين است كه خيرى به آنان نمى رساند؛ عربها گويند: ((به
خدا سوگند فلانى به ما نظر ندارد)) و منظورشان اين است كه او
نظر خيرى به ما ندارد و خيرى به ما نمى رساند، نظر خداوند به بندگانش نيز اين چنين
است ، نظر او به آنان نظر رحمت است (نه نگاه به چشم )، و اين كه فرمود:
((آنان در روز قيامت از پروردگارشان در حجابند))
منظور آن است كه از ثواب پروردگار بى بهراند (نه اينكه از علم و آگاهى او در حجاب
باشند) آن مرد گفت : اندوهم بردى خداوند اندوهت را ببرد و عقده اى از من گشودى
خداوند پاداش بزرگت دهد اى اميرمؤ منان .
فرمود: و اين كه فرمود: ((آيا از كسى كه در آسمان است ...))
و: ((اوست خدا در آسمانها و زمين )) و:
((خداى رحمن بر عرش قرار گرفته )) و: ((او
با شماست هر جا كه باشيد)) و:
((ما به او از رگ گردن نزديكتريم )) همه
درست است و خداوند بزرگ چنين است ، او پاك و منزه است از اينكه از او سر زند آنچه
از آفريدگان سر مى زند (او متصف به صفات آفريدگان نيست ) و او باريكدان و آگاه است
، و او برتر و بزرگتر از آن است كه آنچه بر سر آفريدگان مى آيد بر سر او آيد، علم
او بر عرش استيلا دارد، بر سر هر سخن سرى حاضر و گواه است و مراقب هر چيزى است ،
خداوند برتر از اين است كه بر روى عرش قرار گرفته باشد، (بنابراين منظور از بودن او
در آسمانها و زمين و با همه چيز و همه كس و قرار داشتن او بر عرش ، همه و همه به
معناى احاطه علمى اوست به همه چيز به گونه اى كه زمان و مكان مانع از علم او به
اشيا نيست ).
و اما آياتى كه در آنها از آمدن و رفتن خداوند سخن رفته است ، همه حق است همان گونه
كه خداوند فرموده ؛ اما آمدن او مانند آمدن خلق نيست ، و من قبلا تو را آگاه ساختم
كه بسا چيزى از كتاب خدا هست كه تاويل آن غير از تنزيل آن است و شبيه كلام بشر نيست
، و اينك تو را به پاره اى از آنها خبر مى دهم تا به خواست خدا تو را بسنده باشد:
از آن جمله قول ابراهيم عليه السلام است : ((من به سوى
پروردگارم خواهم رفت و او هدايتم كرد))
(1359)، كه رفتن او به سوى پروردگارش توجه او به سوى خداست به عبادت و
كوشش ، قرب او به خداست . آيا نمى بينى كه تاويل آن غير از تنزيل آن است ؟ و ديگر
اين آيه است : ((و آهن را فرو فرستاديم كه در آن نيرويى سخت
است ))
(1360) كه منظور سلاح است . و امثال اينها.
و اين كه فرمود: ((آيا جز اين انتظار دارند كه فرشتگان نزد
آنان روند))، در اين آيه خداوند حضرت محمد صلى الله عليه و آله
را از مشركان و منافقان كه دعوت خدا و رسول او را اجابت نكردند خبر مى دهد كه :
اينان كه دعوت خدا و رسول او را اجابت نكرده اند آيا جز اين انتظار دارند كه
فرشتگان يا پروردگارت يا برخى از آيات پروردگارت كه همان عذاب الهى در دنياست به
سراغ آنان آيد همان گونه كه خداوند قرون قبلى را عذاب كرد؟ و اين خبرى است كه
پيامبر صلى الله عليه و آله درباره آنان مى دهد. سپس فرموده : ((روزى
كه برخى آيات پروردگارت بيايد هيچ نفسى را كه پيش از آن ايمان نياورده و يا در حال
ايمانش كار خيرى نكرده ايمانش سود ندهد))، پيش از اين يعنى پيش
از وقوع اين آيه ، و آن آيه طلوع خورشيد از مغرب آن است . و خردمندان و صاحبان عقل
و درايت به همين بسنده كنند كه هر گاه پرده برداشته شود آنچه را كه به آنان وعده
داده اند خواهند ديد.
و در آيه ديگرى گويد: ((پس خداوند از آنجا كه نمى پنداشتند بر
آنان در آمد))
(1361) يعنى عذابى بر آنان فرستاد، و نيز به همين معناست آنجا كه گويد:
((پس خداوند بر بنيانشان از ريشه در آمد))
(1362)، كه اين به معناى فرستادن عذاب بر آنان است . و آنچه خداى متعال
از امور آخرت توصيف كرده همين گونه است ، و امور آخرت در آن روز كه پنجاه هزار سال
است همان گونه جارى مى شود كه در دنيا جارى مى گردد، زيرا خداوند سرگرمى ندارد و با
افول كنندگان افول نمى كند
(1363) پس اكتفا كن به آنچه برايت شرح دادم درباره امورى كه در سينه ات
درباره آنچه خداوند در كتابش توصيف نموده خلجان داشت ، و كلام خدا را مانند كلام
بشر مشمار، او بزرگتر، والاتر گرامى تر، عزيزتر و برتر از آن است كه وصف كنندگان او
را وصف كنند مگر به آنچه كه خودش خويشتن را وصف نموده در اين آيه كه :
((چيزى به مانند او نيست و اوست شنوا و بينا))
(1364)
آن مرد گفت : اندوهم بردى اى اميرمؤ منان ، خداوند اندوهت را ببرد، و عقده اى از من
گشودى .
فرمود: و اما آياتى كه در آنها تعبير لقا آمده ، منظور برانگيخته شدن در روز قيامت
استكه خداوند آن را لقا ناميده است . و آنجا كه بدين صفت از مؤ منان ياد كرده :
((آنان كه ظندارند كه پروردگارشان را ديدار كنند))
منظور از ((ظن )) ((يقين
)) است ، يعنى يقين دارندكه برانگيخته و محشور مى شوند و مورد محاسبه قرار
مى گيرند و به پاداش و كيفرجزا داده مى شوند و مورد محاسبه قرار مى گيرند و به
پاداش و كيفر جزا داده مى شوند.و آنجا كه گويد: ((پس هر كه
اميد ديدار پروردگارش را دارد بداند كهاجل خداوند آمدنى است ))
يعنى هر كه ايمان دارد كه بر انگيخته خواهد شد بداند كه وعدهخدا از ثواب و عقاب
آمدنى است پس
((لقا ديدار)) در اينجا به معناى روئيت
(به چشم )نيست بلكه به معناى برانگيخته شدن (پس از مرگ ) است پس هر جا كه در كتاب
خدا سخناز لقا رفته بفهم كه منظور از برانگيخته شدن است . و همچنين است اين آيه كه
((تحيتآنان در روزى كه او را ديدار كنند سلام است ))
(1365) يعنى در آن روز كه برانگيختهمى شوند ايمانشان برجاست و ايمان از
دلهاشان زدوده نمى شود.
آن مرد گفت : اندوهم بردى اى اميرمؤ منان ، خداوند اندوهى ببرد، و عقده اى از من
گشودى .
فرمود: و اين كه گفته : ((و مجرمان آتش را ببيند و ظن برند كه
با آن مواقع خواهند شد))
يعنى يقين كنند كه داخل آن مى شوند. و اين كه گفته : ((من ظن
داشتم كه من حسابم را ديدار خواهم كرد)) يعنى يقين داشتم كه
برانگيخته مى شوم و به حسابم رسيدگى مى شود. و آيات ديگر نيز به همين معناست ، و
اما آنجا كه به منافقان گويد: ((و شما به خداوند گمان بد برديد))
اين ظن ، ظن شك است ظن يقين نيست ، زيرا ظن دو قسم است : ظن شك و ظن يقين . هر جا
كه ظن درباره معاد باشد ظن يقين است و هر جا كه درباره امر دنيوى باشد ظن شك است .
پس آنچه را كه برايت تفسير نمودم بفهم .
آن مرد گفت : اندوهم بردى اى اميرمؤ منان ، خداوند اندوهت را ببرد.
فرمود: و اين كه فرموده : ((و ترازوهاى دادگرى را مى نهيم ...))
آنها همان ترازوهاى عدالت است كه آفريدگان در روز قيامت بدان مواخذه مى شوند، و
خداوند مردم را نسبت به يكديگر با اين ترازوها پاداش و كيفر مى دهد. - و در غير اين
حديث آمده كه موازين انبيا و اوصيا هستند. -(1366)
و اين كه فرمود: ((پس در روز قيامت براى آنان وزنى نمى نهيم
)) مربوط به گروه خاصى است .
و اما اين كه فرمود: ((پس آنان داخل بهشت شوند و در آنجا بى
حساب روزى داده شوند))، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده
است : خداى بزرگ فرموده : من كرامت خودم - يا فرمود: دوستى خودم - را قرار داده ام
براى كسى كه مرا مراقب خود بداند و به جلال من با ديگران دوستى ورزد، چهره هاى آنان
در روز از نور است و بر منبرهايى از نور قرار دارند و لباسهاى سبز به تن دارند.
گفته شد: اى رسول خدا، آنان كيستند؟ فرمود: از پيامبران و شهيدان نيستند، ولى كسانى
هستند كه به جلال خدا با ديگران دوستى كرده اند و بدون حساب داخل بهشت مى شوند. -
از خداوند مى خواهيم كه به رحمت خود ما را از آنان قرار دهد.
اما اين كه فرمود: ((پس هر كه ميزانهايش سنگين باشد، و هر كه
ميزانهايش سبك باشد))
منظور اين است كه حساب برابر نيكيها و بديهاست ، نيكيها سنگينى ميزان و بديها سبكى
ميزانند.
اما اين كه در جايى گويد: خداوند جانها را مى ستاند، و در جايى گويد: فرشتگان ، و
در جايى گويد: فرشته مرگ ؛ همه درست است ، زيرا خداوند كارها را هرگونه كه بخواهد
تدبير مى كند و از ميان خلقش هركه را خواهد بر هركه خواهد مى گمارد. خداوند فرشته
مرگ را به خواص از خلقش كه مى خواهد مى گمارد و فرشتگان رسول را بر ديگر كسانى كه
بخواهد، و فرشتگانى را كه نامبرده است و نيز به افراد ديگرى كه بخواهد گمارده : و
او امور را هرگونه كه بخواهد تدبير مى كند.
هر علمى چنان نيست كه صاحب آن بتواند آن را براى مردم تفسير كند زيرا ميان مردم قوى
و ضعيف هست و پاره اى از علوم هست كه قابل تحملند و پاره اى ميان مردم قوى و ضعيف
هست و پاره اى از علوم هست كه قابل تحملند و پاره اى قابل تحمل نيستند مگر آنكه
خداوند تحمل آن را بر خاصان از اوليائش آسان سازد و آنان را در آن زمينه يارى رساند
و تو را تنها همين بس كه بدانى خداوند زنده كننده و ميراننده است و اوست كه جانها
را بر دست هر يك از آفريدگارنش كه بخواهد مى ستاند از فرشتگان باشند يا غير آنان .
آن مرد گفت : اندوهم را بردى اى اميرمؤ منان خداوند مسلمانان را از وجود تو بهره
مند سازد.
على عليه السلام به او فرمود: اگر خداوند سينه ات را به آنچه من برايت بيان كردم
گشاده ساخته پس به خدايى كه دانه را شكافت و جانداران را آفريد تو حقا از مؤ منان
هستى گفت : اى اميرمؤ منان من گونه بدانم كه حقا از مومنانم ؟ فرمود: كسى اين را
نمى داند مگر آن كه خداوند بر زبان پيامبرش صلى الله عليه و آله او را آگاه ساخته
و پيامبر صلى الله عليه و آله به بهشتى بودن او گواهى داده باشد يا آنكه خداوند
سينه اش را گشوده تا آنچه را كه در كتابهاى الهى كه بر فرستادگان و پيامبران خود
نازل كرده وجود دارد بفهمد گفت : اى اميرمؤ منان چه كسى اين را مى تواند؟ فرمود: آن
كه خداوند سينه او را گشوده و توفيق آن را به او داده باشد پس بر تو باد كه در
پنهان و آشكارى براى خدا عمل كنى كه هيچ چيزى با عمل برابرى نكند
(1367)