علم اليقين ، جلد اول

مولى محسن فيض كاشانى

- ۲۵ -


فصل 8. منابع علوم امامان عليهم السلام  
در ((كافى )) به سندش از حماد بن عثمان روايت كرده كه گفت : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: زنادقه در سال صد و بيست و هشت (128) ظاهر مى شوند، زيرا در مصحف فاطمه عليهاالسلام نظر كردم و چنين ديدم . گفتم : مصحف فاطمه عليهاالسلام چيست ؟ فرمود: چون خداوند پيامبر خود صلى الله عليه و آله را به سوى خود برد، اندوهى گران از رحلت او به فاطمه عليهاالسلام دست داد كه جز خدا نمى دانست ، پس ‍ فرشته اى را به سوى او گسيل داشت تا او را از اندوه تسلى بخشد و با او سخن گويد. فاطمه عليهاالسلام اين مطلب را به على عليه السلام باز گفت . حضرت فرمود: هرگاه چنين چيزى احساس كردى و صدا شنيدى به من بگو. فاطمه عليهاالسلام حضرتش را از ورود فرشته و گفتگوى او با خبر ساخت ، اميرمؤ منان عليه السلام هر چه را مى شنيد مى نوشت تا آنكه از مجموع آنها مصحفى جمع گرديد. بايد دانست كه چيزى از حلال و حرام در آن نيست ، بلكه علم حوادث آينده در آن است .(1208)
و به سندش از حسين بن ابى العلاء از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: در جفر سفيدى (1209) كه نزد اوست زبور داوود، تورات موسى ، انجيل عيسى ، صحف ابراهيم ، احكام حلال و حرام ، و مصحف فاطمه عليهاالسلام نگهدارى مى شود، و در جفر سرخ اسلحه قرار دارد كه صاحب شمشير (حضرت مهدى عليه السلام ) آن را براى جنگ و كشتار مى گشايد.(1210)
در ((بصائر الدرجات )) به سندش از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله پوستى را نزد ما به يادگار گذاشته كه پوست الاغ و گاو نر و ماده نيست ، بلكه پوست گوسفند است كه در آن آنچه مورد نياز است موجود است حتى جريمه خراش و اثر ناخن . و فاطمه عليهاالسلام نيز مصحفى به يادگار نهاده كه قرآن نيست ، بلكه سخنانى از خداست كه بر او نازل فرموده به املاى پيامبر صلى الله عليه و آله و خط على عليه السلام . (1211)
و نيز به سندش از آن حضرت روايت كرده كه فرمود: صحفى كه خداوند فرموده : ((صحف ابراهيم و موسى )) (1212) نزد ماست ، گفتم : صحف همان الواح است ؟ فرمود: آرى .(1213)
و به سندش از حبة بن جوين عرنى روايت كرده كه گفت : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه از اميرمؤ منان عليه السلام روايت مى كرد كه مى فرمود: يوشع بن نون وصى موسى بن عمران بود، و الواح موسى از زمرد سبز بود، آنگاه كه موسى خشم گرفت الواح را از دست افكند، برخى از آنها شكست و برخى باقى ماند و برخى (به آسمان ) بالا رفت .
چون خشم موسى فرونشست يوشع گفت : بيان آنچه در الواح بود نزدت هست ؟ گفت : آرى . پس آن الواح دست به دست ميان قوم بنى اسرائيل مى گشت و آن را ارث مى بردند تا آنكه در دست چهار تن از مردم يمن افتاد. چون خداوند حضرت محمد صلى الله عليه و آله را در مكه مبعوث كرد و خبر به آنان رسيد، پرسيدند: اين پيامبر چه مى گويد؟ گفتند: از شراب و زنا نهى مى كند و به اخلاق نيك و رعايت حقوق همسايه فرمان مى دهد. گفتند: او به آنچه در دست ماست از ما سزاوارتر است ، پس قرار گذاشتند كه در فلان و فلان ماه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بروند.
خداوند به جبرئيل وحى كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله برو و او را از اين خبر آگاه ساز. جبرئيل آمد و گفت : فلانى و فلانى و فلانى و فلانى آنچه را كه در الواح موسى بود به ارث برده اند و آنان در فلان ماه و فلان شب نزد تو مى آيند. پيامبر صلى الله عليه و آله آن شب را بيدار ماند، آن گروه رسيدند و در زدند و مى گفتند: اى محمد، حضرت فرمود: بله اى فلانى و فلانى ...(و نام هر يك را با نام پدرش ذكر كرد) كتابى كه از يوشع بن نون وصى موسى بن عمران به ارث برده ايد كجاست ؟ گفتند: گواهى مى دهيم كه معبودى جز خداى يگانه بى شريك نيست و تو فرستاده اويى ؛ به خدا سوگند از آن روز كه اين الواح را در اختيار ما قرار گرفت هيچ كس پيش از تو از آن آگاهى نداشت .
پس پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را گرفت و آن كتاب دقيقى (كوچكى - ظ) بود به زبان عبرى ، و آن را به من داد و من آن را بالاى سرم نهادم فردا صبح ديدم كتابى است بزرگ به زبان عربى كه علم آنچه خداوند آفريده از روزى كه آسمانها و زمين بر پا شده تا روز قيامت در آن است و من همه را دانستم .(1214)
و به سندش از ابوحمزه ثمالى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: ((در جفر آمده : چون خداوند الواح را بر موسى فرستاد آن را چنان فرستاد كه بيان هر چيزى كه تا روز قيامت خواهد شد در آن بود. چون روزگار موسى سپرى شد خداوند به او وحى كرد كه الواح را كه از زبرجد بهشتى بود به كوه بسپار. موسى نزد كوه آمد، كوه شكافته شد و موسى الواح را پيچيد و در آن نهاد و كوه به هم آمد.
آن الواح در ميان كوه بود تا آن كه خداوند پيامبر خود محمد صلى الله عليه و آله را برانگيخت ، آنگاه گروهى از يمن به قصد ديدار پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند، چون به كوه رسيدند كوه شكافت و الواح به همان صورتى كه موسى در لفاف پيچيده بود بيرون آمد و آن گروه آنها را گرفتند. چون الواح در دست آنان قرار گرفت به دلشان افتاد كه بدان نگاه نكنند و از آنها بيم كردند تا آنكه آنها را به رسول خدا صلى الله عليه و آله برسانند. خداوند جبرئيل را به سوى پيامبر خود فرستاد و او را از كار آن گروه و آنچه به دست آورده بودند آگاه كرد.
چون بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شدند و سلام كردند پيامبر صلى الله عليه و آله آغاز به سخن نمود و از آنان از آنچه يافته بودند پرسيد. گفتند: از كجا دانستى آنچه را كه ما يافته ايم ؟ فرمود: پروردگارم به من خبر داده و آنها همان الواح هستند. گفتند: گواهى مى دهيم كه تو رسول خدا هستى . پس ‍ الواح را بيرون آورده به حضرتش سپردند. حضرت بدانها نگريست و با آنكه به زبان عبرى بود آنها را خواند، سپس اميرمؤ منان عليه السلام را فراخواند و به او فرمود: اينها را بگير كه علم اولين و آخرين در آنها است و آنها الواح موسى است و پروردگارم مرا دستور داده كه به تو بسپارم . اميرمؤ منان عليه السلام گفت : اى رسول خدا، من خواندن آنها را نمى دانم . فرمود: جبرئيل مرا گفته كه به تو بگويم كه آنها را امشب در زير سرت بنهى و فردا صبح كه شود خواندن آنها را به تو آموخته اند.
على عليه السلام آنها را زير سر نهاد، فرداى آن شب خداوند آنچه را در آنها بود به او آموخت . پس رسول خدا صلى الله عليه و آله او را فرمود كه آنها را بنويسد، حضرت آنها را در پوست گوسفندى نوشت كه همان جفر است و علم اولين و آخرين در آن است و آن نزد ماست و خود الواح و عصاى موسى نيز نزد ماست و ما از پيامبر صلى الله عليه و آله به ارث برده ايم .))
و به سندش از عبدالله بن سنان روايت كرده كه گفت : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: ((جبرئيل صحيفه اى را كه با هفت مهر طلايى مهر شده بود براى رسول خدا صلى الله عليه و آله آورد و او را دستور داد كه چون اجلش فرا رسد آن را به على بن ابيطالب عليه السلام بسپارد و او به مضمون آن عمل كند و از آن فراتر نرود، و نيز هر يك از اوصياى پس از خود را دستور دهد كه مهر آن را بگشايد و بدانچه در آن است عمل كند و از آن فراتر نرود.))
و به سندش از ابن عباس روايت كرده كه گفت : ((رسول خدا صلى الله عليه و آله نامه اى نوشت و به ام سلمه داد و فرمود: پس از مرگ من هر مردى كه بر اين چوبها - يعنى منبر - ايستاد و نزد تو آمد و اين نامه را طلبيد، آن را به او بسپار. ابوبكر ايستاد ولى نيامد طلب كند، عمر نيز ايستاد و نيامد، عثمان نيز ايستاد و نيامد، چون على عليه السلام ايستاد نزد وى رفت و او را بر لب در صدا زد، ام سلمه گفت : چه مى خواهى ؟ فرمود: نامه اى را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به تو سپرده است .
ام سلمه گفت : راستى كه تو صاحب آن هستى ، سپس گفت : همان كه آن را نوشته دوست داشت كه آن را به تو ببخشد. پس نامه را به آن حضرت داد، حضرت آن را گشود، نظرى در آن كرد و فرمود: بى شك در اين دانشى جديد است .))
و در روايت ديگرى از ام سلمه وارد است كه گفت : ((رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را در خانه من نشاند، سپس پوست گوسفندى را خواست و در همه جاى آن حتى در ميان پوست پاچه هاى آن هم نوشت ، سپس آن را به من سپرد و فرمود: پس از من هركس نزد تو آمد و نشانه هايى چنين و چنان داد اين را بدو بسپار...)) - با اندكى اختلاف در لفظ -.
و به سندش از اعمش روايت نموده كه كلبى گفت : ((اى اعمش ، بهترين منقبتى كه درباره على عليه السلام شنيده اى كدام است ؟ گفت : موسى بن ظريف از عبابه برايم حديث كرد كه وى گفت : از على عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: ((من تقسيم كننده آتشم ، هر كه مرا پيروى كند از من است ، و هر كه مرا پيروى نكند از اهل دوزخ است .))
كلبى گفت : نزد من منقبتى بالاتر از منقبت توست : رسول خدا صلى الله عليه و آله كتابى را به على عليه السلام داد كه نامهاى اهل بهشت و اهل دوزخ در آن بود و آن را نزد ام سلمه نهاد، چون ابوبكر به حكومت رسيد آن را طلب كرد، ام سلمه گفت : براى تو نيست . عمر كه به حكومت رسيد نيز آن را طلبيد، گفت : براى تو نيست ، (عثمان كه به حكومت رسيد نيز آن را طلبيد، گفت : براى تو نيست )، چون على عليه السلام به حكومت رسيد ام سلمه آن را به او سپرد.))
و به سندش از امام باقر عليه السلام از پدرش ، از كسى كه نامش را برد نقل كرده كه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى ما بيرون شد و در دست راستش كتابى و در دست چپش كتاب ديگرى بود، كتابى را كه در دست راست داشت گشود و خواند: ((به نام خداى بخشاينده مهربان ، كتابى است براى بهشتيان كه نامهاى ايشان و نامهاى پدران و قبايلشان در آن ثبت است و يك نفر كم و زياد نمى گردد.))
سپس كتابى را كه در دست چپ داشت گشود و خواند: ((كتابى است از سوى خداى بخشاينده و مهربان براى دوزخيان كه نامهاى آنان و نامهاى پدران و قبايلشان در آن ثبت است و يك نفر كم و زياد نمى گردد.))
و به سندش از محمد بن عبدالله روايت كرده كه گفت : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: ((رسول خدا صلى الله عليه و آله خطبه اى خواند، سپس دست راست خود را با مشت بسته بلند كرد و فرمود: آيا مى دانيد كه در دست من چيست ؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: در آن است نامهاى بهشتيان و نامهاى پدران و قبايل آنان تا روز قيامت . سپس دست چپ را بلند كرد و فرمود: اى مردم ، آيا مى دانيد كه در دست من چيست ؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: در آن است نامهاى دوزخيان و نامهاى پدران و قبايل آنان تا روز قيامت . آنگاه سه بار فرمود: خداوند عادلانه حكم رانده است : ((گروهى در بهشت و گروهى در آتش ‍ سوزانند.)) (1215)
اين حديث را عامه نيز روايت كرده اند (1216) و در اين زمينه اخبار بسيارى رسيده و در برخى از آنها وارد است : سپس فرود آمد و دو كتاب با او بود و آنها را به على بن ابى طالب عليه السلام سپرد.
و باز به سندش از حبابه والبيه روايت كرده كه گفت : ((به امام صادق عليه السلام گفتم : برادرزاده اى كه فضل شما را مى شناسد و من دوست دارم كه مرا آگاه كنيد كه آيا او از شيعيان شماست ؟ فرمود: نامش چيست ؟ گفتم : فلان پسر فلان . حضرت صدا زد: فلانى ! آن ناموس (1217) را بياور. كتاب بزرگى را بر روى دوش آورد، امام آن را گشود و در آن نگريست ، فرمود: آرى ، اين است نام او و نام پدرش .))
و به سندش از ابى بكر حضرمى از مردى از قبيله حنيفه روايت كرده كه گفت : ((همراه عمويم بودم و او بر امام سجاد عليه السلام وارد شد و در برابر حضرتش چند كتاب ديد كه در آنها مى نگريست ، عرض كرد: فدايت شوم ، اين كتابها چيست ؟ فرمود: اين ديوان شيعيان ماست . گفت : اجازه مى فرماييد كه نام خود را در آن پيدا كنم ؟ فرمود: آرى . گفت : من خواندن نمى دانم و برادرزاده ام همراه من است كه بيرون در ايستاده ، اجازه مى دهيد داخل شود و بخواند؟ فرمود: آرى . عمويم مرا به داخل برد و در كتاب نگريستم ، اول چيزى كه ناگاه به چشمم خورد نام خودم بود، گفتم : به پروردگار كعبه سوگند كه اين نام خودم است ! عمويم گفت : واى بر تو، نام من كجاست ؟ پنج يا شش نام را رد كردم و نام عمويم را يافتم . امام سجاد عليه السلام فرمود: خداوند ميثاق آنان را با ما بر ولايت ما گرفته است و هيچ كم و زياد نمى گردند. خداوند ما را از عليين و شيعيان ما را از فروتر از آن آفريد، و دشمنان ما را از سجين و دوستانشان را از فروتر از آن آفريد.))
مضمون اين دو خبر در اخبار بسيارى آمده است .
و به سندش از سليمان بن خالد روايت نموده كه گفت : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: ((نزد من كتابى است كه نام كسانى كه به حكومت مى رسند در آن است .))
و در روايت ديگرى فرمود: ((هيچ پيامبر و وصى پيامبر و پادشاهى نيست جز آنكه نامش در كتابى در نزد من هست .))
و به سندش از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به اميرمؤ منان عليه السلام فرمود: ((آنچه را مى گويم بنويس . عرض كرد: اى رسول خدا، آيا بر من از فراموشى بيم دارى ؟ فرمود: بيم فراموشى بر تو را ندارم و از خدا خواسته ام كه تو را حفظ كند و فراموشت نسازد، ولى آن را براى شريكانت بنويس . امام فرمود: گفتم : اى پيامبر خدا، شريكان من كيستند؟ فرمود: امامان از اولاد تو، كه به بركت آنان امت من از باران سيراب شوند و دعاشان مستجاب شود و بلاها از ايشان دفع گردد و رحمت از آسمان فرود آيد، و به حسن عليه السلام اشاره كرد و فرمود: اين اولين آنهاست . سپس به حسين عليه السلام اشاره كرد و فرمود: امامان از نسل تو هستند.))
و به سندش از ابوالحسن (حضرت رضا) عليه السلام روايت كرده كه فرمود: ((بى شك كسانى كه پيش از شما به هلاكت رسيدند به خاطر قياس (در احكام خدا) بود، خداوند پيامبرش صلى الله عليه و آله را به سوى خود نبرد تا آنكه تمام دينش را در حلال و حرام براى او كامل ساخت ، و آنچه را نياز داشتيد براى شما آورد تا در زمان حياتش از او و پس از رحلتش از خاندانش كمك بگيريد، و آنها (در كتابى ) در نزد خاندانش محفوظ مى باشد حتى جريمه خراش كف دست . سپس فرمود: ابوحنيفه از كسانى است كه مى گويد: على نظرى دارد، من هم نظرى دارم .))
و به سندش از امام صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود: ((كتابها نزد اميرمؤ منان عليه السلام بود، چون به عراق آمد آنها را (در مدينه ) به ام سلمه سپرد. چون على عليه السلام از دنيا رفت كتابها نزد امام حسن عليه السلام بود و پس از آن حضرت نزد امام حسين عليه السلام و سپس نزد على بن الحسين و سپس نزد پدرم بود.))
و به سندش از امام باقر عليه السلام روايت نموده كه فرمود: ((امام حسين عليه السلام پيش از شهادت ، دختر بزرگ خود فاطمه را طلبيد و كتاب بسته بندى شده اى را و نيز وصيتى ظاهرى و وصيتى باطنى را به او سپرد، و امام سجاد عليه السلام دردى در دل داشت كه او را به حال خود گذاشتند و اميد زنده بودن او را نداشتند، سپس فاطمه كتاب را به امام سجاد عليه السلام سپرد و آن كتاب به دست ما رسيده است .
گفتم : در آن كتاب چيست ؟ فرمود: به خدا سوگند، آنچه فرزندان آدم تا پايان دنيا بدان نيازمندند در آن است .))
فصل 9.كيفيت كتابت الهى 
يكى از محققان گويد: (1218) فرق بين كتابت مخلوق و كتابت خالق مانند فرق بين وجود صورت محسوسى است كه مبداء آن از خارج حس باشد و بين وجود صورت محسوسى كه مبداءش از داخل حس باشد، با آنكه هر دو به هنگام ظهور سلطان باطن و قوت بروزش به ظاهر به همين حواس درك مى گردند. اين مطلب مستلزم آن نيست كه مشاهده كتابت خدا اختصاص به كسى دارد كه سلطان آخرت بر او غلبه كرده باشد نه ساير محجوبان ، زيرا ممكن است كسى در اثر حضور نزد اهل حال به تبع او و به حسب سرايت حال از او به وى به سبب اسباب پوشيده اى كه از تفصيل آن آگاهى نداريم از آن نوشته اطلاع حاصل كند، مثل آنكه در آن لحظه نفس به جنبه باطن توجه كند و از خارج غفلت نمايد و حواس از به كار رفتن در محسوسات تعطيل گردد.
نوشته خداوند به گونه اى است كه يك ورق كوچك بسيارى از علوم را در خود جاى مى دهد، مانند دو كتابى كه در دست پيامبر صلى الله عليه و آله بود (و نامهاى بهشتيان و دوزخيان در آن نوشته بود). و اگر مخلوقى بخواهد آن نامها را همان گونه كه هستند در اوراقى بنويسد همه ورقهايى كه در عالم است گنجايش آن را ندارد. جفر و جامعه نيز از اين قبيل هستند.
از ويژگيهايى كتابت الهى آن است كه از هر طرف خوانده مى شود، چنانكه حكايت كرده اند: يكى از ابلهان به حج رفته بود، در حال طواف وداع مردى را ديد، آن مرد به شوخى به وى گفت : آيا برات آزادى از آتش دوزخ را گرفتى ؟ مرد ابله پرسيد: مردم ديگر گرفته اند؟ گفت : آرى . وى داخل حجر شد و به پرده كعبه آويخت و شروع كرد به گريه كردن و از خدا خواستن كه برات آزادى وى را از جهنم به او بدهد. مردم و ياران همراه هرچه او را سرزنش كردند و گفتند كه فلانى با تو شوخى نموده ، باورش نمى شد و همين طور به حال خود باقى بود، در اين حال ورقى از هوا از طرف ناودان كعبه به سوى او افتاد كه در آن آزادى وى از آتش دوزخ نوشته بود. وى خوشحال شد و مردم را با خبر ساخت .
از نشانه هاى آن نوشته اين بود كه از هر طرف يكسان خوانده مى شد و فرقى نداشت ، ورق را كه برمى گرداندند نوشته نيز برمى گرديد، پس مردم دانستند كه اين يك نشانه الهى است . سخن خداوند نيز چنين است كه از هر طرف شنيده مى شود چنانكه در داستان موسى عليه السلام آمده است .
باب دوازدهم : پاره اى از فضائل قرآن 
و انه لكتاب عزيز، لا ياءتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد.
(فصلت /41 و 42)
((و آن كتابى والا و ارجمند است كه باطل از پس و پيش به آن راه ندارد، از سوى خداوندى حكيم و ستوده نازل شده است .))
فصل 1. قرآن داروى شفابخش  
بدان كه در قرآن داروى شفابخش و كيمياى ناياب و خواص غريب و معجزات عجيبى نهفته است . قرآن را با كوه بلند قياس نكنند كه از كوه سرافزارتر است ، و با دريا نسنجند كه از دريا گسترده تر است . اگر به پندها و اندرزهايش بنگرى مى بينى كه خطيب زبان آور و واعظ سخنور از آن شاهد مى آورد، و اگر به احكام و دستورات حلال و حرام بنگرى خواهى ديد فقيه حاذق و مفتى صادق از درياى آن كفى برمى گيرد، و اگر به فصاحت و بلاغت توجه كنى خواهى ديد كه بليغان از آن بهره اى مى گيرند و نقص ‍ سخن شيوايان بدان اصلاح مى شود، و اديب زبردست و زيرك ماهر به توجيه معانى و شناخت اساليب و مبانى آن افتخار مى ورزد.
ستايشگران و ثناگويان درباره آن چه توانند گفت بعد از اين آيه : فباى حديث بعده يؤ منون (1219): ((و به چه سخنى بعد از اين خواهند گراييد؟)) و اين آيه : ما فرطنا فى الكتاب من شى ء : (1220) ((در اين كتاب از هيچ چيز فروگذار نكرده ايم )).
و اگر به شفا و تعويذ بنگرى ، در آن شفا و درمان است ، و قرآن راه دستيابى به خودكفايى و بى نيازى ، و وسيله اى براى اجابت دعاست .
و آيات قرآنى در فضائل قرآن كريم بيش از حد شمار است و مشهورتر از اينكه بخواهد پوشيده بماند، مانند:
يا ايها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكم و شفاء لما فى الصدور و هدى و رحمة للمؤ منين (1221) ((اى مردم ، تحقيقا شما را پندى از سوى پروردگارتان و شفايى براى دلها و هدايت و رحمتى براى مؤ منان آمده است .))
و:... قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين ، يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم (1222) ((... شما را از سوى خداوند نور و كتابى روشن آمده كه خداوند هر كه را كه در پى خشنودى اوست بدان وسيله به راههاى سلامتى و امنيت هدايت مى كند و آنان را به اذن خويش از تاريكيها به سوى نور بيرون مى برد و به راهى راست راه مى نمايد)).
و: و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء و هدى و رحمة و بشرى للمسلمين (1223) ((و كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيان روشن هر چيزى و هدايت و رحمت و مژدگانى براى مسلمانان است )).
اما اخبار نبوى در فضل قرآن : 
از طريق عامه و خاصه به طور مستفيض (1224) از پيامبر صلى الله عليه و آله منقول است كه فرمود:
انى تارك فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا: كتاب الله و عترتى اهل بيتى ، فانهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض . (1225)
((من در ميان شما چيزى را به يادگار مى نهم كه اگر بدان چنگ زنيد هرگز گمراه نگرديد؛ كتاب خدا و عترتم را كه خاندان من اند؛ زيرا آن دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند.))
و در روايتى آمده : آنگاه سه بار فرمود: خداوندا، گواه باش .
و در روايتى چنين است : ((من در ميان شما دو چيز وزين و گرانبها را به يادگار مى نهم كه يكى از ديگرى بزرگتر است : كتاب خدا و عترتم يعنى خاندانم را. بنگريد كه چگونه جايگزين من در ميان آن دو خواهيد بود، زيرا كه آن دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند)).
و در روايتى ديگر چنين : ((من مردى هستم كه خواهيم مرد، و نزديك است كه مرا بخوانند و اجابت كنم ، و من دو چيز نفيس و گرانبها را در ميان شما به يادگار مى نهم كه يكى از ديگرى برتر است ...))
و در روايتى آمده : ((و آن دو پس از من جانشينان من اند.))
و در روايت ديگرى است : ((آن بزرگتر كتاب خداست ، ريسمانى است كه يك سويش به دست خداست و سوى ديگرش به دست شماست ، پس ‍ بدان چنگ زنيد كه لغزش و گمراهى نيابيد. و آن كوچكتر خاندان من است ، آنان را نكشيد و تحت فشار قرار ندهيد، زيرا من از خداى لطيف و خبير (باريكدان و آگاه ) خواسته ام كه هر دو در حوض كوثر بر من وارد شوند و خداوند اين خواسته مرا برآورده است ، پس هر كه آنان را در فشار نهد مرا در فشار قرار داده ، و هركه دست از يارى آنان بشويد دست از يارى من شسته ، و دوست آنان دوست من است و دشمن آنان دشمن من ...)).
و در روايتى است كه آن حضرت صلى الله عليه و آله در حجة الوداع در مسجد خيف فرمود: من پيشاهنگ شما (در قيامت ) هستم و شما در حوض ‍ كوثر بر من وارد مى شويد، حوضى كه پهنايش به فاصله ميان بصرى و صنعاء (دو شهر در يمن ) است و در آن به اندازه ستارگان جامهايى از نقره است ؛ هان ، بدانيد كه من شما را از دو چيز گرانبها بازخواست مى كنم . گفتند: اى رسول خدا، آنها چيستند؟ فرمود: كتاب خدا كه ثقل اكبر است ، يك سويش به دست خداست و يك سويش به دست شما، پس بدان چنگ زنيد تا هرگز گمراه نشويد و به لغزش نيفتيد. و عترتم يعنى خاندانم ، زيرا خداوند لطيف و خبير مرا خبر داده كه آن دو هرگز از هم جدا نشوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند مانند اين دو انگشتم - و دو انگشت اشاره خود را كنار هم قرار داد - و نمى گويم مانند اين دو - و انگشت اشاره و انگشت بزرگ وسط را كنار هم نهاد - كه يكى از ديگرى برتر باشد.
از معناى اين حديث از اميرمؤ منان عليه السلام پرسيدند كه عترت كيانند؟ فرمود: ((من و حسن و حسين و امامان نه گانه از اولاد حسين كه نهمين آنان مهدى و قائم آنهاست ، از كتاب خدا جدا نمى شوند و كتاب خدا نيز از آنان جدا نمى گردد تا هر دو در حوض رسول خدا صلى الله عليه و آله بر آن حضرت وارد شوند)). (1226)
و در ((كافى )) به سندش از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ((من نخستين كس هستم كه روز قيامت بر خداوند عزيز جبار وارد مى شوم ، بعد كتاب خدا و خاندانم و سپس امتم ، آنگاه از آنان مى پرسم كه با كتاب خدا و خاندان من چه كرديد؟)) (1227)
و به سندش از امام صادق عليه السلام از پدرانش از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود: ((اى مردم ، شما در سراى هدنه (بى وفايى ) به سر مى بريد و شما سوار بر مركب سفريد و شما را شتابان مى برند، و ديده ايد كه شب و روز و مهر و ماه هر نوى را كهنه مى كنند و هر دورى را نزديك مى سازند و هر وعده اى را به سر مى رسانند، پس زاد و توشه را براى گذرگاهى دراز فراهم كنيد.
مقداد بن اسود برخاست و گفت : اى رسول خدا، سراى هدنه چيست ؟ فرمود: سراى رساننده و برنده (آدمى را به گور و قيامت رساند و از اين زندگى جدا سازد)، پس هرگاه فتنه ها چون شب تاريك شما را فرا پوشاند بر شما باد به قرآن ، كه آن شفيعى است كه شفاعتش پذيرفته است و گزارش ‍ دهنده اى است كه گفتارش را راست پندارند، هر كه آن را پيشاپيش خود قرار دهد او را به سوى بهشت مى كشاند، و هر كه آن را پشت سر اندازد او را به سوى دوزخ مى راند، و آن رهنمايى است كه به بهترين راه ره مى نمايد، و كتابى است كه تفصيل و بيان و تحصيل (حقايق ) در آن نهفته است ، و آن سخن جدى و قاطعانه است و شوخى و سرسرى نيست ، و آن را ظاهرى و باطنى است ، ظاهرش حكم و فرمان است و باطنش علم و آگاهى ، ظاهرش ‍ شگفت انگيز است و باطنش ژرف ، آن را مرزهايى است كه هر مرزى خود مرزى دارد، عجايبش به شمار نيايد و غرايبش كهنه نگردد، چراغهاى هدايت و مشعلگاه حكمت و راهنماى معرفت براى كسى كه صفت را شناخته (1228) در آن هست ، پس بايد شخص تيزبين ديده گرداند و دقت نظر را تا رسيدن به آن صفت ادامه دهد تا از هلاكت برهد و از گرفتارى خلاص ‍ يابد، زيرا كه تفكر مايه زنده دلى مرد بيناست ، چنانكه كسى كه چراغ به دست دارد در تاريكيها با نور حركت مى كند، پس بر شما باد كه نيكو برهيد، و كم بمانيد و انتظار بريد.)) (1229)
و نيز به سندش از آن حضرت از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود: ((قرآن راهنمايى از گمراهى ، و بينايى از كورى ، و نگهدارى از لغزش ، و نور در تاريكى ، و روشنى قبرها(1230)، و نگهدارى از هلاكت ، و رهيابى از بيراهگى ، و روشنگرى از فتنه ها و رساننده از دنيا به آخرت است ، كمال دين شما در آن است ، و هيچ كس از قرآن رويگردان نشود جز به سوى آتش دوزخ )). (1231)
فصل 2. قرآن در نهج البلاغه  
در ((نهج البلاغه )) از خطبه هاى اميرمؤ منان عليه السلام درباره قرآن آمده است :
((پس قرآن هم امر كننده است هم بازدارنده ، هم خاموش است هم گويا، حجت خدا را بر آفريدگان اوست كه بر آن از ايشان پيمان گرفته ، و جانهايشان را در گرو آن ساخته است ، نورش را كامل و دينش را گرامى داشت و پيامبرش صلى الله عليه و آله را به سوى خود برد در حالى كه به وسيله قرآن از ابلاغ احكام هدايت به آنان فارغ شده بود. پس ، از خداوند آنچه را خود بزرگ داشته بزرگ بداريد، زيرا كه او چيزى از دين خود را از شما پنهان نداشته و براى آنچه موجب خشنودى و ناخشنودى اوست نشان آشكارى قرار داده ، يعنى آيتى محكم را كه از آن باز مى دارد يا بدان فرامى خواند، بنابراين خشنودى و ناخشنودى او در آنچه باقى مانده يكى است .)) (1232)
و در خطبه اى ديگر فرمود: ((آنگاه كتاب را بر او فرو فرستاد كه نورى است كه چراغهايش خاموش نشود، و چراغى كه درخشندگيش فرو ننشيند، و دريايى كه ژرفايش به دست نيايد، و راهى كه گمراهى نينجامد، و پرتوى كه نورش تاريك نشود، و فرقانى كه برهانش فرو نخوابد، بيان روشنى كه اركانش ويران نشود، و درمانى كه از دردهايش بيم نرود، و عزتى كه يارانش ‍ نگريزند، و حقى كه طرفدارانش بى ياور نگردند. قرآن معدن و ميدان ايمان ، چشمه سارها و درياهاى علم ، بوستانها و آبگيرهاى عدالت ، پايه ها و استوانه هاى اسلام ، دره ها و گودالهاى پر آب حق است . دريايى است كه آبكشان آب آن را نتوانند كشيد، و چشمه هايى كه آب برداران خشكش ‍ نتوانند ساخت . آبشخوارهايى كه واردان بى آبش نتوانند نمود، و منزلگاههايى كه مسافران راهش را گم نكنند ، و نشانه هايى كه روندگان از ديدن آنها نابينا نشوند، و تپه هايى كه راهپيمايان از آن گذر نكنند.
خداوند آن را مايه فرونشاندن عطش عالمان ، و بهار خرم دلهاى فقيهان ، و راههاى گشاده صالحان ، و درمانى كه پس از آن دردى نماند، و نورى كه پس ‍ از آن ظلمتى نپايد، و ريسمانى ناگسستنى ، و پناهگاهى دست نايافتنى ، و عزت آن كه خود را بدان نزديك سازد، و در سلامتى براى كسى كه در آن وارد شود، و رهنماى كسى كه از آن پيروى كند و عذر آن كه آن را برگزيند، و دليل كسى كه به وسيله آن احتجاج كند، و حامل كسى كه آن را حمل كند، و مركب آن كه به كارش گيرد، و نشان كسى كه در پى يافتن نشان آن باشد، و سپر كسى كه سپر گيرد، و دانش كسى كه فرا گيرد، و حديث كسى كه روايت كند، و حكم كسى كه داورى نمايد قرار داده است .)) (1233)
فصل 3. قرآن در روايات  
در ((كافى )) به سندش از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: خداوند عزيز و جبار كتاب خود را بر شما فرو فرستاد، و اوست راستگو و نيكوكردار، در آن است خبر شما و خبر كسانى كه پيش از شما بودند و كسانى كه پس از شما آيند و خبر آسمان و زمين ، و اگر كسى نزد شما آيد كه شما را از آن خبر مى دهد بى شك تعجب مى كنيد.(1234)
و فرمود: خداوند بيان روشن هر چيزى را در قرآن نازل كرده است ، تا آنجا - كه به خدا سوگند - خداوند هيچ چيزى را كه مردم بدان نيازمندند فروگذار ننموده ، به گونه اى كه هيچ بنده اى نتواند بگويد: ((كاش اين مطلب در قرآن نازل شده بود)) جز آنكه خداوند آن را در قرآن نازل كرده است .(1235)
و فرمود: هيچ چيزى نيست كه دو تن در آن اختلاف كنند جز آنكه اصلى در كتاب خدا دارد ولى عقل مردان (عادى ) به آن نمى رسد.(1236)
و فرمود: من زاده رسول خدايم صلى الله عليه و آله و من به كتاب خدا دانايم و در آن است داستان آغاز آفرينش و آنچه تا روز قيامت خواهد بود، و در آن است خبر آسمان و زمين ، و خبر بهشت و دوزخ ، و خبر گذشته و آينده ، من همه آنها را مى دانم آن گونه كه به كف دست خود مى نگرم ، خداوند مى فرمايد: بيان روشن هر چيزى در آن هست .(1237)
و به سندش از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: هرگاه براى شما حديثى گفتم (دليل آن را) از كتاب خدا از من بپرسيد. آنگاه در ميان سخنان خود فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله از قيل و قال و تباه ساختن مال و سوالهاى بسيار نهى فرموده است . عرض شد: اى زاده رسول خدا، اين مطلب در كجاى كتاب خداست ؟ فرمود: خداى متعال فرموده : ((خيرى در بسيارى از رازگوييهاى آنان نيست جز آن كه به صدقه اى يا كار نيكى يا اصلاحى ميان مردم فرمان دهد.)) (1238) و فرموده : ((اموال خويش را كه خداوند مايه برپايى شما قرار داده به دست سفيهان مسپاريد.)) (1239) و فرموده : ((از چيزهايى مپرسيد كه اگر براى شما آشكار شود شما را بد آيد.)) (1240)،(1241)
و در ((بصائرالدرجات )) (1242) به سندش از آن حضرت روايت كرده كه فرمود: هيچ كس جز جانشينان پيامبر صلى الله عليه و آله نمى تواند ادعا كند كه همه قرآن را از ظاهر و باطن (در نزد خود) جمع آورده است .
و در روايت ديگرى است : هيچ يك از مردم ادعا نكند كه تمام قرآن را آن گونه كه خدا نازل كرده جمع آورده ، جز آنكه دروغ گفته است . و جز على بن ابيطالب و امامان پس از او كسى آن را همان گونه كه خدا نازل كرده جمع آورى و حفظ نكرده است .
و در روايتى است كه : اگر ظرفى مناسب يا محلى مطمئن و آرام بخش ‍ مى يافتيم بى شك لب مى گشوديم - از خداوند يارى بايد خواست . -
و به سندش از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: همين شما را بس كه (درباره ما) بگوييد كه ما علم حلال و حرام و علم قرآن و داورى ميان مردم را مى دانيم .
و در روايتى است : علم حلال و حرام چيست در جنب علوم بى كران قرآن ؟! احكام حلال و حرام در آيات اندكى از قرآن كريم آمده است .
و فرمود: قرآن را تاويلى است كه برخى از آن فرا رسيده و برخى ديگر هنوز فرا نرسيده است ، و هرگاه تاويل در زمان يكى از امامان رخ دهد امام همان زمان آن را مى شناسد.
و به سندش از امام باقر عليه السلام كه فرمود: تفسير قرآن هفت وجه است ، برخى از آن وجود يافته و برخى ديگر هنوز وجود نيافته است ، و امامان آن را مى دانند.
و در خبر مشهور نبوى آمده است : قرآن را ظاهرى و باطنى و مرزى و ديدگاهى هست .(1243)
و در روايتى است : آيه اى از قرآن نيست جز آنكه ظاهرى دارد و باطنى .(1244)
و در تفسير قمى به سندش از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: قرآن هم بازدارنده است هم امر كننده ، به سوى بهشت امر مى كند و از آتش ‍ دوزخ باز مى دارد، و در آن محكم و متشابه وجود دارد، به محكم ايمان آورند و عمل كنند و اعتقاد ورزند، و به متشابه ايمان آورند ولى عمل نكنند، و آن قول خداوند است كه : ((اما كسانى كه كژدلند از قرآن آن را كه متشابه است پيروى كنند تا فتنه جويى كنند تاويل آن را به دست آورند، حال آنكه تاويل آن را جز خدا و استوارگامان در دانش كه آل محمد صلى الله عليه و آله هستند - كسى نمى داند.)) (1245)
فصل 4. القاب قرآن  
در قرآن القاب و صفاتى براى قرآن وارد شده كه بر مقام بلند و شكوه آن دلالت دارند، از جمله : نور، حكمت ، خير، روح ، حق ، هدى ، ذكر، نباء عظيم (خبر بزرگ )، شفاء، رحمت ، على حكيم ، تنزيل ، ذوالذكر، بشير، نذير، بشرى ، منزل ، عظيم ، مجيد، عزيز، موعظه حسنه ، نعمت ، رزق ، مبين ، ميزان و... و ما آيات آنها و علت اين نامگذاريها را به جهت شهرت و ظهورشان نياورديم .
از امام صادق عليه السلام پرسيدند: آيا قرآن و فرقان دو چيزند يك چيز؟ فرمود: قرآن مجموع كتاب است ، و فرقان آيات محكم است كه عمل بدانها واجب است .(1246)
فصل 5. تجسم و شفاعت قرآن در قيامت  
در ((كافى )) به سندش از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: روز قيامت قرآن به بهترين صورت بيايد و بر مسلمانان گذر كند، آنها گويند: اين مردى از ماست ، از آنان بگذرد و به پيامبران رسد، آنها گويند: او از ماست . (از آنان نيز بگذرد و به فرشتگان مقرب رسد، گويند او از ماست ) تا آنكه به پيشگاه پروردگار عزت رسد، گويد: پروردگار، فلان بن فلان كسى است كه من در دنيا روزهاى گرمش را به تشنگى و شبهايش را به بيدارى كشاندم ، و فلان بن فلان كسى است كه روزهاى گرمش را به تشنگى و شبهايش را به بيدارى سپرى نساختم . خداوند مى فرمايد: آنان را به بهشت ببر و در جايگاه خودشان قرار ده .
پس او برخيزد و مردم در پى او روان شوند، به مؤ من گويد: بخوان و بالا رو. پس قرآن مى خواند و بالا مى رود تا آنكه هر مردى به درجه و مقامى كه براى او معين شده مى رسد و در آن فرود مى آيد.(1247)
در اين باره روايات ديگرى نيز هست ، و در برخى وارد است : پس هرگاه آيه اى مى خواند درجه اى بالا مى رود.(1248)
و در حديث سعد خفاف آمده كه گويد: به امام باقر عليه السلام گفتم : آيا قرآن سخن مى گويد؟ حضرت لبخندى زدند و گفتند: خداوند ضعفاى شيعيان ما را رحمت كند كه آنان اهل تسليم اند، سپس فرمود: آرى اى سعد، نماز هم سخن مى گويد و صورت و خلقتى دارد كه امر و نهى مى كند. رنگ چهره ام از اين سخن برگشت و گفتم : اين چيزى است كه نمى توانم در ميان مردم لب گشايم ! امام باقر عليه السلام فرمود: آيا مردم جز شيعيان ما هستند؟ پس هر كه نماز را نشناسد تحقيقا حق ما را انكار كرده است .
آنگاه فرمود: اى سعد، مى خواهى سخن قرآن را به گوش تو رسانم ؟ گفتم : آرى ، درود خدا بر تو باد. فرمود: ((همانا نماز از كارهاى زشت و ناپسند باز مى دارد، و ذكر خدا بزرگتر است )) (1249)، نهى از نوع سخن است ، و زشت و ناپسند مردانى هستند (يعنى خلفاى جور)، و ما ذكر خداييم و ما بزرگتريم .(1250)
و به سند از امام كاظم عليه السلام روايت نموده كه فرمود: هر يك از دوستان و شيعيان ما بميرد و قرآن را خوب فرانگرفته باشد، در قبرش به او مى آموزند تا خداوند بدان وسيله درجه او را بالا برد، زيرا درجات بهشت به اندازه آيات قرآن است ، به او گويند: بخوان و بالا رو، پس مى خواند و بالا مى رود.(1251)
و به سندش از امام صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : حاملان قرآن (1252) ناظران اهل بهشت ، و كوشاگران در بندگى پيشاهنگام اهل بهشت ، و رسولان الهى سروران اهل بهشت اند.(1253)
فصل 6. تاويلات و اشارات قرآن  
يكى از عالمان گويد: كلمه اى از قرآن نيست مگر آنكه در تحت آن رمز و اشاره اى به معنايى نهان نهفته است كه تنها كسى آن را مى فهمد كه بتواند موازنه و مناست ميان عالم ملك و شهادت و عالم غيب و ملكوت را درك كند. زيرا هيچ چيزى در عالم حس و شهادت وجود ندارد مگر آنكه مثالى است براى يك امر روحانى از عالم ملكوت ، بدين سان كه در روح و معنا همان است اما در صورت و قالب غير آن . و مثال جسمانى در عالم شهادت نردبانى است به سوى معناى روحانى از آن عالم ، و از همين رو دنيا يكى از منازل راه به سوى خداست كه انسانها به ناچار بايد آن را بپيمايند، زيرا همان گونه كه رسيدن به مغز جز از راه پوسته محال است همچنين ترقى به عالم ارواح نيز جز از مثال عالم اجسام محال خواهد بود. اين موازنه و تناسب را با يك مثال خواهيم شناخت :
بنگر كه آنچه براى شخص خواب از رؤ ياهاى صحيح كه يك چهل و ششم از نبوت است منكشف مى شود چگونه با مثالهاى خيالى انكشاف مى يابد. مثلا كسى كه حكمت را به نااهل مى آموزد در خواب چنان مى بيند كه مرواريد به گردن خوك مى آويزد. و يكى در خواب ديد كه گويى انگشترى به دست دارد و با آن فرج زنان و دهان مردان را مهر مى كند، ابن سيرين (معبر معروف ) به او گفت : تو مردى هستى كه در ماه مبارك رمضان پيش از صبح اذان مى گويى ؟ گفت : آرى ، ديگرى در خواب ديد كه گويى روغن زيتون را در خود زيتون مى ريزد، ابن سيرين گفت : كنيزى دارى كه در واقع مادر توست ، او اسير شده و فروخته شده ، و تو او را نمى شناخته و خريده اى ؛ و واقعيت نيز همين بود. ببين چگونه مهر زدن بر دهانها و فرجها با اذان قبل از صبح در روح عمل ختم كه همان بازداشتن است مشاركت دارد گرچه در صورت همانند آن نيست . مطالب آينده را نيز بر همين اساس قياس گير.
بدان كه قرآن و اخبار نيز شامل بسيارى از اين قبيل است ، به اين حديث دقت كن : ((قلب مؤ من ميان دو انگشت از انگشتان خداست (كه هر گونه بخواهد آن را مى گرداند))) (1254) روح معناى انگشت ، قدرت بر برگرداندن سريع است ، و چون دل مؤ من ميان تاءثير فرشته و تاءثير شيطان است ، اين او را به گمراهى مى كشاند و آن وى را راهنمايى مى كند، و آنها بسان دو انگشت خدا هستند، پس اين خداوند است كه بدين وسيله دلهاى بندگان را زير و رو مى كند همان گونه كه تو با انگشتانت چيزها را دگرگون مى كنى . ببين كه چگونه نسبت دو فرشته كه مسخر خدا هستند در روح معناى انگشت بودن با دو انگشت تو شبيه است ولى در صورت فرق دارند!
از اين مثال مى توانى معانى ساير آيات و احاديثى را كه نزد جاهلان موهم تشبيه هستند استخراج كنى ، زيرا انسان باهوش با يك مثال مطلب را در مى يابد و آدم كند فهم هر چه مثال بيشترآورى به تحيرش افزوده مى گردد.
حال كه معناى انگشت را دانستى مى توانى به مفهوم قلم و دست و صورت و دست راست دست يابى و همه را روحانى بدانى نه جسمانى . مثلا مى دانى كه روح و حقيقت قلم كه ناگزير بايد حقيقتش را هنگام بيان حد آن دريابى آن است كه قلم چيزى است كه با آن مى نويسند. اينك اگر در عالم وجود چيزى بود كه بدان واسطه بتوان علوم را در الواح قلوب نقش بست چنين چيزى شايسته است كه نام قلم بر آن نهند، خداوند هم ((كسى است كه با قلم آموخت ، به انسان آنچه را نمى دانست آموخت )). (1255)
اين قلم روحانى است اگر روح و حقيقت قلم در آن باشد و چيزى از قلم كم ندارد مگر قالب و صورت آن را. از چوب يا نى بودن قلم جزء حقيقت قلم نيست و از همين رو در تعريف حدى (حقيقى ) قلم در نظر گرفته نمى شود. هر چيزى را حد و حقيقتى است كه روح آن چيز است ، و چون به روح اشياء پى بردى روحانى خواهى شد و درهاى ملكوت بر تو گشوده مى شود و اهليت همنشينى با ساكنان عالم بالا را پيدا مى كنى و آنان خوب رفيقانى هستند.
و نبايد بعيد شمارى كه در قرآن اشاراتى از اين قبيل وجود دارد، و اگر تحمل شنيدن اين گونه اشارات را ندارى در صورتى كه تفسير مستند به صحابه نباشد - زيرا گرفتار تقليد هستى - پس به تفسير اين آيه : ((خداوند آبى از آسمان فرو فرستد و رودخانه هايى به راه افتد هر يك به گنجايش خويش ، پس سيل به راه افتاد كفى بر روى خود دارد - و كف ديگرى نيز مانند آن از ذوب فلزات در آتش براى ساختن زيورآلات يا كالايى ديگر درست مى شود -...)) آن گونه كه مفسران گفته اند بنگر كه چگونه علم را به آب ، و دل را به رودخانه ها و چشمه سارها، و گمراهى را به كف روى آب مثال زده است . آن گاه در آخر آيه چنين آگهى داده است كه : ((خداوند اينچنين مثلها مى زند)). (1256) همين اندازه بس است كه طاقت بيش از اين ندارى .
بالجمله بدان كه آن چه را كه فهم تو قادر به درك آن نيست قرآن كريم آن را به همان صورتى كه در عالم خواب با روح خود از لوح محفوظ درك مى كنى به سوى تو القا مى كند تا آن را به شكلى مناسب تمثيل كند، و اين نيازمند به تعبير است .
و بدان كه تاويل همان راه تعبير را مى رود، و از همين رو گفتيم : مفسر حول و حوش پوسته مطلب دور مى زند، زيرا كسى كه كلمه خاتم و فروج و افواه را ترجمه مى كند و توضيح مى دهد چون كسى نيست كه از اينها اذان قبل از صبح را در مى يابد.
ممكن است گويى : چرا اين حقايق در قالب اين مثالها ريخته شده و ارائه گرديده و به صورت صريح نموده نگرديده تا مردم در دام جهالت تشبيه و گمراهى تمثيل گرفتار نشوند؟ بايد بدانى كه اين را زمانى در مى يابى كه دريابى كه چرا غيب از لوح محفوظ به صورت تمثيل بر شخص خواب ارائه مى گردد نه به صورت كشف صريح ، چنانكه براى تو مثال زدم ، و اين كسى را مى فهمد كه رابطه پنهان ميان عالم ملك و ملكوت را دريابد.
و چون اين را دانستى خواهى دانست كه تو در اين عالم ، خواب هستى گرچه ظاهرا بيدار باشى ، زيرا مردم خوابند و چون بميرند بيدار مى شوند و هنگام اين بيدارى با مرگ حاصل مى شود حقايق و ارواح آنچه كه به صورت مثال شنيده بودند براى آنان كشف مى گردد و مى دانند كه آن مثالها همچون پوسته و صدفهايى بوده اند براى آن ارواح ، و راستى آيات قرآن و فرمايش ‍ رسول خدا صلى الله عليه و آله را به يقين در مى يابند چنانكه آن اذان گو راستى سخن ابن سيرين و درستى تعبير خواب او را دريافت .
همه اينها هنگام اتصال به مرگ منكشف مى شود، و بسا كه برخى از آنها در حال جان كندن منكشف شود، و اينجاست كه منكران و غافلان گويند: ((اى كاش از خدا و پيامبر پيروى مى كرديم )). (1257)، اى كاش ((باز مى گشتيم و عمل مى كرديم غير آنچه قبلا مى كرديم )) (1258)، ((اى كاش ‍ خاك بودم (و
آفريده نمى شدم ) )) (1259)، ((اى افسوس بر ما در آنچه كه در انجام آن كوتاهى كرديم )) (1260)، ((اى افسوس بر من كه در جنب (طاعت ) خدا كوتاهى كردم )) (1261)، پروردگارا، ديديم و شنيديم ، پس ما را باز گردان تا كارى شايسته كنيم كه ما يقين آورديم )). (1262)
و آيات قرآن كه مربوط به توضيح معاد است به اين اشاره دارد، پس از اين بفهم كه چون در اين زندگانى در خواب به سر مى برى بيدارى تو پس از مرگ خواهد بود، و آنجاست كه اهليت مشاهده بى پرده حق را پيدا مى كنى ، و پيش از آن حقايق را جز در قالب خيالى نمى توان ديد، آن گاه به دليل جمود نظرت بر حسن ، گمان مى برى كه اينها معنايى جز تخيل ندارند و از روح آنها غافل مى مانى چنانچه از روح خويش غافلى و جز قالب تن را نمى بينى .(پايان سخن آن عالم )
فصل 7. (انواع آيات قرآن )
در بحث معجزات دانستى كه برترين وجوه اعجاز قرآن نزد اهل بينش ، اشتمال قرآن بر معارف و حكمتها و سخنان جامع و پر معناست ، اينك بدان كه هدف اصلى از فرو فرستادن قرآن دعوت بندگان به سوى خداى سبحان است ، چنانچه در آياتى چند بدان اشاره گرديده است . از اين آيات قرآن منحصر در شش نوع است - آن گونه كه يكى از عالمان فرموده - كه سه نوع آنها اصول و مهمات است و سه نوع آن توابع و متهما. اصول و مهمات از اين قرار است :
نوع اول معرفى است كسى است كه بندگان به سوى او خوانده شده اند. اين نوع آيات شامل شناخت ذات صفات و افعال اوست . و چون شناخت ذات مجالس تنگتر، و گفتار در اين زمينه مشكل تر و انديشه در آن كنترل نشدنى تر و يادآورى آن از دسترس دورتر است ، به همين دليل جز اشارات و تلويحاتى در اين زمينه وارد نشده است كه اكثر آنها يا به تقديس مطلق خدا باز مى گردد مانند: (ليس كمثله شى ء (1263)((چيزى مانند او نيست )) و مانند سوره اخلاص ، و يا به تعظيم مانند: سبحانه و تعالى عما يصفون (1264) ((خداوند از آنچه نااهلان توصيف كنند منزه و برتر است )). بديع السماوات و الارض (1265)((پديد آورنده آسمانها و زمين است )).
امادر مورد صفات خدا مجال وسيع تر و جاى سخن گسترده تر است ، و از همين رو آيات مشتمل بر صفات مثل علم و قدرت و حيات و حكمت و كلام و سمع و بصر و غير بيشتر است . و اما افعال الهى دريايى بيكران است كه همه جوانب آن دست نتوان يافت ، بلكه اصلا در عالم وجود جز خداوند و افعال او چيزى نيست و هر چه غير اوست فعل اوست . اما آيات قرآنى شال موارد آشكار آنها و چيزهايى است كه در عالم شهادت و حس واقع است مانند آسمانها، ستارگان ، زمين ، كوهها، درياها، حيوانات ، گياهان ، فروفرستادن باران و ساير اسباب روييدن و حيات كه همه براى حس آشكار است .
و شريف ترين و عجب ترين افعال خدا و آنچه بيشتر بر جلالت سازنده آنها دلالت دارد افعالى است كه براى حس آشكار نيست بلكه از عالم ملكوت است و از آنها در قرآن جز اشارات و رموزى به چشم نمى خورد زيرا ادراك بيشتر آفريدگان از فهم آنها عاجز است . و اين نوع با اقسام گوناگونش آيات زبده قرآن و قلب و مغز و سر آن است .
نوع دوم نشان دادن راه سلوك به سوى خداوند است ، اين نوع آيات مشتمل بر چيزى است كه موجب اقبال به سوى خدا و اعراض از غير او مى گردد، و در يك بيان جمله ((لااله الا الله )) است . مانند آيات : ((خدا را فراوان ياد كنيد)) (1266)، ((مالها و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نسازد!)) (1267)، ((و روى دل تنها به سوى خدا آر و بس )) (1268)، ((تحقيقا رستگار شد هر كه نفس خود پاكيزه ساخت ، و زيان كرد هر كه نفس خود بيالود)) (1269)، ((تحقيقا رستگار شد هر كه پاكى گزيد و نام پروردگار را ياد كرد و نماز(1270)
گزارد)) و امثال اين آيات ، و اين دريايى عميق از درياهاى قرآن است .
نوع سوم بيان حال هنگام وصول به خداى سبحاى است . اين نوع آيات شامل بيان آسايش و نعمتى است كه واصلان با آن روبرو مى شوند و عبارت جامع همه انواع آن كلمه ((بهشت )) است . و شامل بيان خوارى و عذابى است كه محجوبان از خداوند به جهت رها كردن سلوك ، با آن روبرو مى شوند، و عبارت جامع همه انواع آن كلمه ((دوزخ )) است . و شامل بيان مقدمات احوال اين دو گروه است و از آنها به ((حشر و نشر و حساب ميزان و صراط)) تعبير مى شود. اينها ظواهر آشكارى دارند كه به منزله غذا براى عموم خلق است ، و اسرار پوشيده اى كه به منزله حيات براى خواص خلق مى باشد. و شايد يك سوم قرآن و سوره هاى آن به تفصيل اين امور مربوط باشد، و اننديشه را در اين باره مجالى گسترده است .
توابع و مهمات نيز به قرار زير است :
نوع اول بيان حال دوستداران دعوت ، و كارهاى نيك و ظريفى است كه خداى متعال درباره آنان انجام داده است ، مانند داستان انبيا و اوليا و فرشتگان عليه السلام ، و نيز بيان حال كسانى كه از دعوت روى گردانده و از اجابت ان خود دارى نموده اند و كيفيت قلع و قمع و كيفر آنان به دست خداوند. فايده اين قسم تشويق و بيم رسانى و اگاهى دادن و پند گرفتن است ، و حاوى اسرار و رموز و اشاراتى است كه نيازمند انديشه اى طولانى است .
نوع دوم حكايت اقوال منكران و احتجاجات آنان و آشكار ساختن سرشكستگى و رسوايى آنها و رد اباطيل و نسبتهاى ناروايى است كه به خداى سبحان مى دادند مانند آنكه فرشتگان دختران خدا هستند، خداوند داراى شريك است ، خداوند يكى از سه عنصر است (اب و ابن و روح القدس ، كه نصارا مى گفتند)، و نسبتهايى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله مى دادند كه او ساحر و كاهن و دروغزن است ، و انكار نبوت او و اين كه او يك بشر است و شايسته پيروى نيست ، و انكار آخرت و زنده شدن پس از مرگ و انكار بهشت و دوزخ و انكار عاقبت طاعت و معصيت و در حجتهايى كه خداوند در رد آنان آورده لطايف و حقايقى نهفته است .
نوع سوم بيان منازل راه و كيفيت تهيه زاد و توشه و آمادگى براى اين سفر است كه چگونه سلاح آماده سازد تا دزدان منازل و راهزنان را از سر راه بردارد و اسبابى براى دفع مفسده هاى آنان تهيه كند. همه اينها را در ايات حلال و حرام و حدود احكام شرح داده است و ما در باب نياز به شرايع مفصلا توضيح داده ايم كه دل بريدن از همه چيز و پيوستن به حق نيازمند به بقاى بدن و نسل است و اين دو نيز نيازمند به اموال و زنان و قوانين بهره بردارى از آنها مى باشد. در زير اين آيات سياستها و حمكتها و فوايدى نهفته است كه كسى كه در مزاياى شريعتى كه حدود احكام دنيوى را اثبات مى كند بينديشد آنها را درك خواهد نمود، و ما در باب بيان اسرار تكاليف به پاره اى از اين فوايد اشاره كرديم .
اين يك قسم دسته بندى آيات قرآن در شش نوع است كه همه مقاصد قرآن را شامل است ، و اگر اين انواع را با شعبه هاى در نظر گرفته شده در يك رشته جمع كنى ده نوع خواهند شد: 1) ذكر ذات ، 2) ذكر صفات ، 3) ذكر افعال خدا، 4) ذكر معاد، 5و 6) ذكر راه راست - كه خود دو بخش است : پالايش ‍ نفس از صفات ناپسند، و ارايش آن به صفات پسنديده -، 7) ذكر احوال دوستان خدا، 8) ذكر احوال دشمنان خدا،9ذكر احتجاجات كافران ، 10) ذكر حدود احكام .
مؤلف : اين بود خلاصه گفتار يكى از عالمان . و به اين ده نوع مفصل باز مى گردد آنچه كه در روايات زير اجمالا به آنها اشاره شده است :
در كافى به سندش از اصبغ بن نباته روايت كرده كه گفت : از اميرمؤ منان عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: قرآن در سه بخش نازل شده : يك بخش ‍ درباره ما و دشمنان ماست ، يك بخش سنتها نازل شده : يك بخش درباره ما و دشمنان ماست ، يك بخش سنتها و امثال است و يك بخش هم واجبات و احكام . (1271) و به سندش از امام باقر عليه السلام كه فرمود: قرآن در چهار بخش نازل شده : بخشى درباره ماست ، بخشى درباره دشمنان ماست ، بخشى سنتها و امثال است و بخشى هم واجبات و احكام (1272)
و به سندش از امام صادق عليه السلام كه فرمود: قرآن در چهار بخش نازل شده بخشى حلال ، بخشى حرام ، بخشى سننتها و احكام ، بخشى در اخبار آنچه پيش از شما بوده و گزارش آنچه پس از شما خواهد و در داورى ميان شما (1273)