فصل 3. تشريع اذان و نماز در معراج
ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى رحمة الله در ((كافى
)) از على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير، از ابن اذينه از امام
صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:
اين ناصبيان چه روايت كنند؟ گفتم : فدايت شوم ، درباره چه ؟ فرمود: در اذان و ركوع
و سجودشان . گفتم : مى گويند: ابى بن كعب آن را در خواب ديده . فرمود: دروغ مى
گويند، چرا كه دين خدا گرانتر از آن است كه در خواب ديده شود (از راه خواب اثبات
شود).
سدير صيرفى به آن حضرت گفت : فدايت شوم ، خودتان براى ما در اين باره بفرماييد.
امام صادق عليه السلام فرمود: چون خداوند پيامبرش را به آسمانهاى هفتگانه اش بالا
برد، در آسمان اول او را بركت داد، و در آسمان دوم فرض خود (نماز واجب ) را به او
آموخت ، پس خداوند محملى از نور را كه چهل نوع از انواع نور - كه گرداگرد عرش خدا
بودند و چشم بينندگان را مى پوشاند - در آن بود نازل كرد، يكى از آنها زرد بود كه
زردى از آن رنگ گرفت ، و ديگرى سرخ كه سرخى از آن رنگ گرفت ، و ديگرى سفيد كه سفيدى
از آن سفيد شد، و باقى نورها به تعداد ساير آفريده ها بود. و نورها در آن محمل به
صورت حلقه ها و زنجيرهاى نقره بود.
سپس او را به آسمان بالا برد، و فرشتگان به اطراف آسمان گريختند، و همگى به سجده
افتادند و گفتند: پاك و منزه است پروردگار ما، اين نور چقدر شبيه نور پروردگار ماست
! جبرئيل دو بار گفت : الله اكبر، سپس درهاى آسمان گشوده شد و فرشتگان گرد آمدند
و دسته جمعى به پيامبر صلى الله عليه و آله سلام كردند و گفتند: اى محمد، حال
برادرت چگونه است ؟ چون فرود آمدى او را سلام برسان . پيامبر صلى الله عليه و آله
فرمود: مگر شما او را مى شناسيد؟ گفتند: چگونه او را نشناسيم حال آنكه براى تو و او
از ما پيمان گرفته شده و براى شيعيان او تا روز قيامت از ما پيمان گرفته شده است !
و ما در هر شبانه روز پنج بار - يعنى در هنگام هر نماز - با شيعيان او روبرو مى
شويم ، و بر تو و او درود مى فرستيم ...
(پيامبر فرمود:) سپس پروردگارم مرا چهل نوع نور ديگر افزود كه با نور اول شبيه نبود
و نيز حلقه ها و زنجيرهاى نورانى ديگر برايم افزود، و مرا به آسمان دوم بالا برد.
چون به در آسمان دوم نزديك شدم فرشتگان به اطراف آسمان گريختند و همگى به سجده
افتادند و گفتند: پاك و منزه است پروردگار فرشتگان و روح ، اين نور چقدر شبيه نور
پروردگار ماست ! جبرئيل دوبار گفت : اشهد ان لا اله الا الله . پس فرشتگان گرد
آمدند و گفتند: اى جبرئيل ، اين همراه تو كيست ؟ گفت : اين محمد است ، گفتند: مگر
مبعوث شده است ؟ گفت : آرى ، پس بسان اسبها خوش يال و گردن به سوى من بيرون شدند و
بر من سلام كردند و گفتند: برادرت را سلام برسان . گفتم : مگر او را مى شناسيد؟
گفتند: چگونه او را نشناسيم حال آنكه براى تو و او و شيعيانش تا روز قيامت از ما
پيمان گرفته شده ، و ما در هر شبانه روز پنج بار - يعنى در هنگام هر نماز - با
شيعيان او روبرو مى شويم .
سپس پروردگارم چهل نوع نور ديگر كه با انوار اول شباهت نداشت مرا افزود و به آسمان
سوم بالا برد، پس فرشتگان (به اطراف آسمان ) گريختند و به سجده افتادند و گفتند:
پاك و منزه است پروردگار فرشتگان و روح ، اين چه نورى است كه شبيه نور پروردگار
ماست ؟ جبرئيل دو بار گفت : اشهد ان محمدا رسول الله . پس فرشتگان گرد آمدند و
گفتند: اولين خوش آمد و آخرين خوش آمد و خوش آمد حاشر و خوش آمد ناشر، يعنى محمد
خاتم پيامبران ، و على بهترين اوصيا. سپس بر من سلام كردند و از برادرم پرسيدند،
گفتم : او در زمين است ، مگر او را مى شناسيد؟ گفتند: چگونه او را نشناسيم حال آنكه
ما در هر سال بيت المعمور را حج مى كنيم و بر آن پوست نازك و سپيدى است كه نام محمد
و على و حسن و حسين و امامان و شيعيانشان تا روز قيامت در آن نوشته است ، و در هر
شبانه روز پنج بار - در اوقات نماز - بر آنان بركت مى فرستيم و دست بر سر آنان مى
كشيم .
سپس پروردگارم چهل نوع نور ديگر كه با نورهاى گذشته تفاوت داشت مرا افزود و مرا
بالا برد تا به آسمان چهارم رسيدم ، پس فرشتگان چيزى نگفتند و زمزمه اى شنيدم كه
گويى در سينه ها صدا مى كرد، پس فرشتگان گرد آمدند و درهاى آسمان گشوده شد و
فرشتگانى شبيه اسبهاى خوش يال و گردن به سوى من بيرون شدند، پس جبرئيل دوبار گفت :
حى على الصلوة . دو بار حى على الفلاح ، پس فرشتگان گفتند: دو صداى مقرون و معروفى
است ، پس جبرئيل دوبار گفت : قد قامت الصلوة ، فرشتگان گفتند: اين جمله براى شيعيان
او تا روز قيامت است . سپس فرشتگان گرد آمدند و گفتند: برادرت را چگونه رها كردى ؟
گفتم : مگر او را مى شناسيد؟ گفتند: او و شيعيانش را مى شناسيم كه نورى هستند
پيرامون عرش خدا، و همانا در بيت المعمور صفحه اى از نور است و در آن نوشته اى است
شامل نامهاى محمد و على و حسن و حسين و امامان عليهم السلام و شيعيانشان تا روز
قيامت كه يك نفر كم و زياد نمى شوند، و آن عهدنامه ماست و در هر روز جمعه اى بر ما
خوانده مى شود.
آن گاه به من گفته شد: اى محمد، سربردار؛ پس سر برداشتم ديدم اطباق آسمانها شكافته
و حجابها برداشته شده است ، سپس گفته شد: سر فرود آر بنگر چه مى بينى ؛ سر فرود
آوردم خانه اى ديدم مثل همين خانه شما (كعبه ) و حرمى مانند حرم همين خانه كه اگر
چيزى را از آنجا از دست رها مى كردم بر همان خانه فرود مى آمد. به من گفته شد: اى
محمد، اين حرم است و تو حرام (محترم ) هستى و هر مثلى را مثالى است . سپس خداوند به
من وحى كرد: اى محمد، به چشمه صاد نزديك شو و محلهاى سجده ات را بشوى و پاكيزه ساز
و براى پروردگارت نماز كن ...
پس رسول خدا صلى الله عليه و آله به صاد - كه آبى است كه از ساق راست عرش سرازير
است - نزديك شد و با دست راست آب را گرفت ، و از همين رو وضو را با دست راست مى
گيرند. سپس خداوند به او وحى كرد: صورت خود را بشوى ، زيرا با آن به عظمت من مى
نگرى ، سپس دست راست و چپ را بشوى ، زيرا با دستهايت سخن مرا دريافت مى كنى ، سپس
با باقيمانده آب در دستهايت سر و پاهاى خود را تا برآمدگى آن ها مسح كن ، زيرا من
بر تو بركت مى دهم و تو را به جايى مى برم كه هيچ كس جز تو در آن هنگام ننهاده است
. اين است علت اذان و وضوء.
سپس خداوند به او وحى كرد: اى محمد، روبروى حجرالاسود بايست و به تعداد حجابهايم
مرا تكبير گوى . و از همين رو هفت تكبير سنت شد، زيرا حجابها هفت اند؛ پس هنگام قطع
حجابها تكبير افتتاحيه را گفت ، و از همين رو تكبير افتتاحيه سنت گشت . و حجابها
طبقه طبقه روى يكديگرند و ميان آنها درياهاى نور است و اين همان نورى است كه خداوند
بر محمد صلى الله عليه و آله نازل كرد. و از همين رو افتتاح به تكبيرات سه مرحله شد
(1162) زيرا افتتاح حجابها سه بار بود، از اين رو تكبيرها هفت بار و
افتتاح سه بار گرديد.
چون از گفتن تكبير و افتتاح فارغ شد، خداوند به او وحى كرد: نام مرا ببر. و از همين
رو خداوند بسم الله الرحمن الرحيم را در آغاز سوره قرار داد. سپس به او وحى كرد:
مرا ستايش كن . چون گفت : الحمد لله رب العالمين . پيامبر صلى الله عليه و آله در
نفس خود گفت : شكرا. خداوند به او وحى كرد: حمد مرا بريدى پس نام مرا ببر، و از
همين رو در حمد دو بار الرحمن الرحيم قرار گرفت . چون به ولا الضالين رسيد پيامبر
صلى الله عليه و آله گفت : الحمد لله رب العالمين ، شكرا، خداوند به او وحى كرد:
ذكر مرا بريدى ، پس نام مرا ببر. و از همين رو بسم الله الرحمن الرحيم در آغاز سوره
قرار گرفت . سپس به او وحى كرد: اى محمد، بخوان نسبت پروردگارت را قل هو الله احد -
تا آخر سوره . سپس وحى را از او بازداشت ، رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت :
الواحد الاحد، الصمد، پس خداوند به او وحى كرد:
لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد.
سپس وحى را از او بازداشت ، رسول خدا صلى الله عليه و آله دوبار گفت : كذلك الله
ربى ، چون اين بگفت ، خداوند به او وحى كرد: اى محمد، براى پروردگارت ركوع كن . پس
ركوع كرد، و در حالى كه در ركوع بود خداوند به او وحى كرد: بگو. سبحان ربى العظيم ،
پس سه بار گفت .
خداوند به او وحى كرد: اى محمد، سر بردار. پيامبر صلى الله عليه و آله سر برداشت و
راست ايستاد، خداوند به او وحى كرد: اى محمد، براى پروردگارت سجده كن ، رسول خدا
صلى الله عليه و آله به سجده افتاد، خداوند به او وحى كرد: بگو: سبحان ربى الاعلى ،
او سه بار گفت ، خداوند به او وحى كرد: اى محمد، راست بنشين . پيامبر چنين كرد، چون
سر از سجده برداشت و راست نشست به عظمت خدا كه براى او تجلى كرد نگريست دوبار به
سجده افتاد از سوى خويش ، نه آنكه به او امر شده باشد و سه بار نيز تسبيح گفت .
خداوند به او وحى كرد: راست بايست . پيامبر راست ايستاد ولى آن عظمت را كه قبلا ديد
مشاهده نكرد، و از همين رو نماز يك ركعت و دو سجده گرديد.
سپس خداوند به او وحى كرد: حمد خدا را بخوان . او مانند ركعت اول خواند، سپس خداوند
به او وحى كرد: انا انزلناه فى ليلة القدر را بخوان ،
زيرا آن بيان نسبت تو و نسبت خاندان تو تا روز قيامت است . ركوع را نيز مانند بار
گذشته به جا آورد، سپس يك سجده كرد، چون سر برداشت همان عظمت براى او تجلى نمود، پس
به سجده افتاد - باز هم از سوى خويش نه آنكه به او امر شده باشد - و تسبيح گفت ،
سپس خداوند به او وحى كرد: اى محمد سر بردار، پروردگارت تو را پايدار ساخت . چون
خواست برخيزد گفته شد: اى محمد، بنشين ، نشست ، خداوند به او وحى كرد: اى محمد، چون
به تو نعمت داده ام پس نام مرا ببر، پس به او الهام شد كه بگويد:
بسم الله و بالله ، و لا اله الا الله ، و خير الاسماء كلها لله . سپس
خداوند به او وحى كرد: اى محمد، بر خود و خاندانت درود فرست . گفت : صلى الله على و
على اهل بيتى .
سپس روى خود را برگردانيد صفوفى از فرشتگان و فرستادگان الهى و پيامبران را ديد،
گفته شد: اى محمد، بر آنان سلام كن ، گفت : السلام عليكم و رحمة الله و بركاته ،
خداوند به او وحى كرد: همانا سلام و تحيت و رحمت و بركات ، تو و فرزندانت هستيد.
سپس خداوند به او وحى كرد: به چپ روى مكن . پس نخستين آيه اى را كه پس از
((قل هو الله )) و ((انا
انزلناه )) شنيد آيه ((اصحاب اليمين و
اصحاب الشمال )) بود، و از همين رو سلام يك بار روبروى قبله
سنت شد، و از همين رو نيز تكبير در سجده ، شكر به حساب آمد.
اما سمع الله لمن حمده براى آن بود كه پيامبر صلى
الله عليه و آله فرياد فرشتگان را به تسبيح و تحميد و تهليل شنيد و اين ذكر را گفت
. و (چون اين دو ركعت را در آسمان بدين نحو گزارد) از همين رو هرگاه در دو ركعت اول
هر نماز كم و زيادى رخ دهد اعاده آنها بر نمازگزار واجب است و اين است نخستين فرضيه
، و آن نماز صلاة زوال يعنى نماز ظهر است .(1163)
فصل 4. شاءن على عليه السلام در معراج
على بن ابراهيم در تفسيرش به اسناد خود از ابى برده اسلمى روايت كرده كه گفت :
شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام مى فرمود:
اى على ، خداوند در هفت جا تو را با من حاضر ساخت :
اول - در شب معراج كه مرا به آسمان بالا بردند، جبرئيل به من گفت : برادرت كجاست ؟
گفتم : او را پشت سر خود واگذاشتم ، گفت : خدا را بخوان كه او را براى تو حاضر
سازد، من خدا را خواندم و مثال تو براى من حاضر گشت ، و در آنجا فرشتگانى به صف
ايستاده بودند، گفتم : اى جبرئيل ، اينان كيستند؟ گفت : اينان كسانى اند كه خداوند
روز قيامت به تو بر آنان افتخار مى كند. پس نزديك شدم و به آنچه بوده و تا قيامت
خواهد بود سخن گفتم (يا: با من سخن گفته شد).
دوم - در بار دومى بود كه شبانه مرا به معراج بردند، جبرئيل گفت : برادرت كجاست ؟
گفتم : او را پشت سر خود واگذاشتم ، گفت : خدا را بخوان كه او را براى تو حاضر
سازد، من خدا را خواندم و مثال تو براى من حاضر گشت ، پس حجابها را از هفت آسمان
برايم برداشتند تا آنكه ساكنان و عامران آنها و جايگاه هر يك از فرشتگان را در آنجا
ديدم .
سوم - آن گاه كه به سوى جنيان برانگيخته شدم ، جبرئيل گفت : برادرت كجاست ؟ گفتم :
او را پشت سر خود واگذاشتم ، گفت : خدا را بخوان كه او را براى تو حاضر سازد، من
خدا را خواندم و مثال تو براى من حاضر گشت ، و من چيزى به آنها نگفتم جز آنكه تو
شنيدى .
چهارم - ما را به شب قدر مخصوص گردانيده اند و غير ما را شب قدر نيست .
پنجم - خدا را درباره تو خواندم ، و خداوند آنچه درباره تو خواستم به من عطا كرد جز
نبوت را، كه فرمود: تو را بدان مخصوص ساخته ام و آن را به تو ختم گردانيده ام .
ششم - چون مرا شبانه به آسمان بردند خداوند پيامبران را براى من گرد آورد و بر آنان
پيشنمازى كردم و مثال تو پشت سر من بود.
هفتم - هلاكت احزاب (كفر و شرك و نفاق ) به دست ما خواهد بود.(1164)
اين حديث چنانكه مشاهده مى كنى دلالت دارد كه معراج - مطابق نقل برخى از عامه -
دوبار صورت گرفته و مثال مولايمان اميرمؤ منان عليه السلام در همه وقايع با آن حضرت
بوده است . و ابن عمر روايت كرده ، گفت : شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله
هنگامى كه پرسيدند: خداوند در شب معراج با چه لغتى با تو سخن گفت ؟ فرمود: با لغت
على بن ابى طالب با من سخن گفت ، پس الهام شدم كه بپرسم : پروردگارا، تو با من سخن
گفتى يا على ؟ خداوند فرمود: اى احمد، من چيزى هستم نه مانند ساير چيزها، و با مردم
قياس نمى شوم ، و با چيزهاى موجود توصيف نمى پذيرم . تو را از نور خودم آفريدم و
على را از نور تو آفريدم ، پس بر سويداى دلت سركشى كردم و هيچ كس را نزد تو محبوبتر
از على بن ابى طالب نيافتم ، پس به زبان او با تو سخن گفتم تا دلت مطمئن گردد.
در كتاب ((كشف الغمة )) چنين آمده است .(1165)
فصل 5. تفسير براق و سدرة المنتهى ، و
شمايل برخى از پيامبران و تعداد معراجها
در وصف براق گفته اند: چهار پايى است كه صورتش مانند صورت انسان و گوشهايش مانند
گوش فيل و موهاى گردنش مانند موهاى گردن اسب و پاهايش مانند شتر (يا آهو) و دمش
مانند دم گاو است .
و گويند: در رانهايش دو بال است كه پاهايش را مى پوشاند. و آن را به خاطر رنگ
درخشان يا نور درخشنده يا سرعت سيرش براق گويند.
درباره سدرة المنتهى گفته اند: درختى است كه هر كى از افراد امت بدان مى رسد و
آنقدر بزرگ است كه يك سواره هفتاد سال در زير سايه آن سير مى كند، و برگش مانند
سايبانى براى آفريدگان است ، نورى آن را مى پوشاند و فرشتگان نيز آن را فرا مى
پوشند و اين است معناى اين آيه : اذ يغشى السدرة ما يغشى .(1166)
و روايت است كه : سدرة المنتهى از اصل عرش منشعب است و بر روى سر حاملان عرش قرار
دارد، ميوه هايش مانند قله هاى كوه است ، پوششى از طلا آن را پوشانده است ، چون از
امر خدا آنچه كه مى بايست او را بپوشاند، بپوشاند دگرگون مى شود و احدى از آفريدگان
نمى تواند آن را از زيبايى توصيف كند.(1167)
و گفته شده كه آن ، زيورها و جامه هاى زيبا و ميوه هاى گوناگون را براى بهشتيان بر
روى خود دارد، بر هر برگى از آن فرشته اى است كه خدا را تسبيح مى كند، اگر برگى از
آن در زمين افتد اهل زمين را روشنى بخشد، و آن همان درخت طوبى است .
و روايت است كه : پيامبر صلى الله عليه و آله ابراهيم و موسى و عيسى را براى ياران
خود توصيف نمود و فرمود: اما ابراهيم ، كسى را از تو شبيه تر به صاحبتان (شخص
پيامبر صلى الله عليه و آله ) و از صاحبتان شبيه تر به او نديدم . و اما عيسى ،
مردى بود سرخ رو، ميان قامت ، لخت مو، گويى از جايگاهى گود و تاريك بيرون آمده و از
سرش آب مى چكد در حالى كه آبى به سرش نيست . شبيه ترين مردان شما به او عروة بن
مسعود ثقفى است .(1168)
و درباره معراج اختلاف است كه : آيا يك سال قبل از هجرت بوده يا قبل از بعثت ؟ آيا
در خانه ام هانى بوده يا در مسجد يا در ابطح (بيابان مكه )؟ روحى بوده يا جسمانى ؟
در بيدارى بوده يا در خواب ؟ و آيا در آن شب جسد شريفش مفقود شده يا نه ؟
و در مورد اخير مى توانى حق مطلب را از اصولى كه ما درباره نفس انسانى و ارواح
مربوط به آن و احوال معجزات و غيره به دست داديم بفهمى .
فصل 6. فلسفه معراج و چند موضوع ديگر
مربوط به معراج
گفته اند: در معراج رسول خدا صلى الله عليه و آله چند چيز نهفته بود: آزمايش الهى ،
نشانى از قدرت و سلطنت خداوند، حكمتى رسا و عبرتى براى خردمندان ، هدايت و رحمت و
ثبات براى كسى كه ايمان آورده و تصديق نموده و در كار خدا به يقين رسيده است . پس
خداوند او را آن گونه كه خواست در آسمانها سير داد تا آنچه از شگفتيهاى آياتش
بخواهد به او بنماياند، تا آنكه از امور غيبى الهى و نهانيهاى ملكوت و سلطنت عظيم
خدا و قدرت او كه با آن هر چه بخواهد مى كند چيزها مشاهده نمود.
و در برخى روايات آمده : خداوند پيامبران از جمله ابراهيم و موسى و عيسى را در بيت
المقدس براى حضرتش گرد آورد، پس بر آنان پيشنمازى كرد چنانكه بر اهل آسمانها كرد، و
نيز براى آنكه سرورى و شرافت آن حضرت را بر اهل آسمانها و زمين كامل نمايد.
و در روايتى آمده : پيامبران بر پروردگارشان ثنا فرستادند و پيامبر صلى الله عليه و
آله نيز ثنا فرستاد و گفت : سپاس خدا را كه مرا رحمت عالميان و بازدارنده مردمان و
بشارت دهنده و بيم رسان فرستاد، و قرآن را كه بيان هر چيزى در آن است بر من نازل
كرد و امت مرا بهترين امتى كه براى مردم (جهان ) ظاهر شده قرار داد و نيز آنان را
امت ميانه و معتدل ساخت و هم آنان را اولين و آخرين قرار داد، و مرا شرح صدر داد، و
بار سنگين را از دوش من برداشت ، و نامم را بلند داشت ، و مرا آغازگر و پايان
دهنده قرار داد.
ابراهيم گفت : محمد به اين امور بر شما برترى يافته است .
و در روايتى است كه : خداوند به او فرمود: درخواست كن ، گفت : خداوندا، تو ابراهيم
را دوست خود گرفتى ، و به سليمان ملكى عظيم دادى ، آدميان و پريان و ديوان و بادها
را مسخر او كردى و او را ملكى دادى كه هيچ كس را پس از او نسزد، و موسى را تورات
آموختى و عيسى را انجيل ، و او را چنان ساختى كه كور و پيس را شفا مى داد، و مادرش
را از شيطان رجيم پناه دادى و شيطان را بر آن دو تن تسلطى نبود.
خداوند فرمود: من تو را حبيب خود ساختم ، و در تورات نوشته : ((محمد
حبيب رحمن است )) و تو را به سوى همه مردم فرستادم ، و امت تو
را اولين و آخرين ساختم ، و امت تو را چنان كردم كه جايز نيست خطبه اى بخوانند جز
آنكه در آن به عبوديت و رسالت تو براى من گواهى دهند، و تو را نخستين پيامبر در
آفرينش و آخرين آنان از نظر بعثت قرار دادم ، و تو را سبع المثانى
(1169) دادم كه به هيچ پيامبرى پيش از تو ندادم ، و تو را آيات آخر سوره
بقره از گنجينه زير عرشم عطا كردم ، و تو را آغازگر و پايان دهنده ساختم . - اين
حديث را عامه روايت كرده اند.
(1170)
و در تفسير آيه و لقد راى من آيات ربه الكبرى (و
همانا از نشانه هاى بزرگ پروردگارش چيزها ديد) گفته اند:
(1171)
جبرئيل را در صورت اصلى او ديد.
و گفته اند: پارچه اى سبز رنگ ديد كه تمام افق را گرفته بود.
و گفته اند: خداوند از امور غيبى و اسرار خود چيزها به او نشان داد كه هيچ پيامبرى
را پيش از او بر آنها آگاه نساخته بود. و از چيزهايى كه به او وحى كرد اين بود كه :
بهشت بر پيامبران حرام است تا تو به آن در آيى ، و نيز بر امتها حرام است تا امت تو
به آن درآيند.
گفته اند: معجزه معراج معجزه بزرگى است كه هيچ يك از معجزات انبيا به پاى آن نمى
رسد گرچه براى برخى پيامبران معراجهايى بوده است :
معراج نوح عليه السلام در كشتى بود كه با آن در اقطار خشكى و دريا گرديد و امورى از
شگفتيهاى آنها مشاهده نمود.
معراج يونس عليه السلام در شكم ماهى بود كه او را به زمين هفتم فرو برد و در آنجا
بر امور غامضى از پنهانيهاى آن آگاهى يافت ، و آن معراج است گرچه نسبت به خلقت ما
فرود آمدن است (نه بالا رفتن )، زيرا خداى سبحان او كه در زير دريا قرار داشت همان
اندازه خبر داشت كه از پيامبر در طبقات آسمانهاى هفتگانه . زيرا خداوند منزه از
قرار داشتن در جهت است و نزديكى او به قرب معنوى و بخشيدن كرامت است نه به قطع
مسافت . و معراج ساير انبيا نيز همين گونه بوده است .
اما پيامبر ما صلى الله عليه و آله را در معراجش خصايصى عظيم و كراماتى جليل و
معارفى ربانى و لطايفى رحمانى و مواهبى ملكوتى و بارقه هايى نورانى و ظرافتهايى
بزرگ و تحفه هايى معنوى و علومى قلبى و اسرارى سرى و دقايقى پنهان و حقايقى آشكار و
مشاهداتى غيبى و اخلاقى پيامبرانه و اوصافى پاكيزه و تفريحاتى روحانى در حظاير قدس
و مقاعد صدق و قربهاى عندى بدون كيفيت و مكان بوده است كه بدان سبب بر ساير
آفريدگان فائق آمده و به سعادتهاى ابدى و جاودانى دست يافته است . درود خدا بر او و
خاندانش باد.
باب يازدهم : معناى كتاب و كلام ، و فرق ميان آن ها و توضيح
درباره كتابهاى
آسمانى
... ما كنت تدرى ما الكتاب ...
(شورى /52)
((... تو (پيش از نبوت ) از كتاب آگاهى نداشتى ...))
فصل 1. معناى كلام و كتاب
يكى از محققان سخنى دارد كه حاصلش اين است :
(1172)
صورت الفاظ اگر به گوينده نسبت داده شود آن را ((كلام
)) و گوينده را ((متكلم ))
گويند، و اگر به آنچه كه لفظ در آن نقش مى بندد نسبت داده شود مانند لوح هوا
(1173) نسبت به انسان ، آن را ((كتابت
)) و گوينده را ((كاتب )) گويند.
بنابراين لوح هوايى نسبت به نفس ناطقه انسانى هم كلام است و هم كتاب به دو اعتبار.
همچنين نفس ناطقه كه صور عقلى و علوم نفسانى در آن نقش مى بندد ((لوح
كتابى )) است به يكى از اين دو اعتبار. و بدين اعتبار صورتى
دارد به سوى مصور عقلى و قلم آسمانى كه آن علوم و صور را در او رسم مى كند، و به
اعتبار ديگر جوهر متكلم ناطقى است كه صورتى دارد به سوى چيز قابلى كه صور را از او
قبول مى كند و كلام را از او مى شنود.
همچنين وجود همه موجودات كه به امر ((كن ))
صادر شده اند، امرى كه بدون لفظ و صوت است ، كلام و كتاب خدا هستند به دو اعتبار.
نيز قرآنى كه در ميان ماست و كتابهايى كه قبلا نازل شده است همگى كلام خدا و كتاب
اويند به دو اعتبار. پس هر كدام از آنها از آن جهت كه كلام خداست نورى از انوار
معنوى خداست كه از سوى او نازل شده است ، و نخستين منزل آن قلب آن كس از بندگان
محبوب خداست كه خدا خواسته ، چنانكه فرموده : ((ولكن آن را
نورى ساختيم كه بدان سبب هر يك از بندگان خود را كه بخواهيم هدايت مى كنيم
))
(1174) و فرموده : ((آن را به حق نازل كرديم و به حق
نازل شده است )).
(1175)
و از آن جهت كه كتاب است نقوش و ارقامى است كه آيات و احكامى كه تدريجا از آسمان بر
صحيفه دلهاى محبان و الواح نفوس سالكان و غير ايشان نازل مى شود در آنهاست ، كه
آنها را در صحيفه ها و الواح خود مى نويسند آن گونه كه هر خواننده اى آن را مى
خواند و هر عامل موفقى به احكام آن عمل مى كند و همه بدان راه مى يابند، و در هدايت
آن پيامبران و امتها يكسانند، چنانكه فرموده : ((و تورات و
انجيل را پيش از اين نازل كرد براى هدايت مردم
(1176))) و فرموده : ((و تورات
نزد آنهاست كه حكم خدا در آن است .))
(1177)
و همان گونه كه ((كلام )) مشتمل بر آيات
است : ((اينها آيات خداست كه به حق بر تو مى خوانيم
))(1178)،
((كتاب )) نيز مشتمل بر آيات است : ((اينها
آيات كتاب مبين اند))
(1179) ((كلام )) هرگاه تشخص و
نزول يابد ((كتاب )) مى شود چنانكه
((امر)) هرگاه تنزل يابد ((فعل
)) مى گردد: ((باش ، پس مى باشد)).
(1180)
و از همين جاست كه گفته اند: ((كلام ))
بسيط و امرى و دفعى است و ((كتاب )) مركب
و خلقى و تدريجى است ، و عالم امر خالى از تضاد و تكثر و تجدد و تغير است چنانكه
خداوند فرموده : ((و امر ما نيست مگر يكى ، چون يك چشم به هم
زدن ))(1181).
((امر خدا چنين است كه هرگاه چيزى را اراده كند همين كه گويد
((باش )) مى باشد)).
(1182) اما عالم خلق مشتمل بر تضاد و تكثر است : ((هيچ
تر و خشكى نيست جز آنكه در كتاب مبين هست .))
(1183)
فصل 2. انواع كلام الهى
يكى از اهل تحقيق گويد: كلام بر سه قسم است :
برترين آن ، آن است كه عين كلام مقصود اصلى و اولى باشد و مقصود ديگرى بعد از آن
نباشد به خاطر شرافت و تماميت وجود آن و غايت بودن آن نسبت به مادون خود. مانند
ابداع عالم امر به ((كن )) نه چيز ديگر. و
آن كلمات تامه خداست كه نيستى و تمامى ندارد؛ زيرا غرض از انشاء آن از سوى خداوند
به امر ((كن )) جز امر خدا چيز ديگرى نيست
.
و متوسط آن ، آن است كه عين كلام را مقصود ديگرى هست جز آنكه آن مقصود ترتب لزومى
بر آن كلام دارد و تخلف بردار و جدايى پذير نيست ، مانند امر خداوند به فرشتگان
مدبر در طبقات افلاك به ماءموريتهاى گوناگون ، كه فرشتگان بدون چون و چرا ماءموريت
خود را انجام مى دهند: ((آنچه خدا فرمانشان دهد نافرمانى نمى
كنند و آنچه را فرمان يافته اند انجام مى دهند))
(1184)، و همچنين است فرشتگان زمينى كه بر كوهها ودرياها و غير آن گمارده
اند.
و فروترين آن ، آن است كه عين كلام را مقصود ديگرى باشد كه گاه تخلف مى پذيرد و گاه
نه ، و آنجا كه تخلف نمى پذيرد نيز امكان تخلف و نافرمانى وجود دارد اگر عامل حافظ
و نگهدارنده اى از خطا وجود نداشته باشد، مانند دستورات و خطابهاى خداوند با اهل
تكليف از جن و انس كه به واسطه فرستادن پيامبران و فرو فرستادن كتابهاى آسمانى
ابلاغ مى گردد، كه برخى از آنان فرمان مى برند و برخى سرپيچى مى كنند.
فصل 3. انواع كتابهاى الهى
دانستى كه صورت تمام آنچه خداوند آفريده از ابتدا تا انتهاى عالم ، در عالم عقلى و
علوم نفوس آسمانى و قواى جزئى آن نقش بسته كه اين چشم ديده نمى شوند. بنابراين تمام
اين عوالم ، كلى و جزئى آن ، كتابهاى الهى و دفاتر سبحانى اند، زيرا محيط و مشتمل
بر كلمات تامه الهى اند، پس عالم علوم مقدسه و نفوس كليه هر دو كتاب الهى اند؛ به
عقل اول ((ام الكتاب )) گويند بدان جهت كه
اجمالا احاطه به اشياء دارد. و به نفس كلى آسمانى ((كتاب مبين
)) گويند بدان جهت كه اشياء در او به طور تفصيل ظهور دارند. و به نفس منطبع
در جسم آسمانى ((كتاب محو و اثبات ))
گويند زيرا محو و اثبات در آن واقع است . و اعيان موجودات ، آيات اين كتابهايند:
((همانا در گردش شب و روز و آنچه خداوند در آسمانها و زمين آفريده آياتى است
براى پرواپيشگان ))
(1185) و اينها كلمات خدا هستند كه نيستى و تمامى ندارند و همراه با
اعراض لازم و مفارق اند كه به منزله حركات بنائى و اعرابى آن كلمات مى باشند:
((بگو: اگر دريا مركب شود براى نگارش كلمات پروردگار من ، بى شك دريا تمام
مى شود پيش از آنكه كلمات پروردگارم تمام شود گرچه مانند آن دريا را كمك بياوريم
)).
(1186)
فصل 4. كتاب اعمال
از جمله كتابهاى خداوند كه به دست قدرت او نگاشته شده صحيفه هاى نفوس ناطقه انسانى
است كه اعتقادات حق يا باطل و اعمال نيك يا زشت آنان در آن نوشته مى شود، چنانكه
فرموده : ((آنانند كه خداوند ايمان را در دلهاشان نوشته
))
(1187) و فرموده :
((و هر انسانى نامه عملش را در گردنش آويخته ايم ، و روز
قيامت كتابى را براى او بيرون مى آوريم كه آن را بازگشوده مى بيند))
(1188)، و فرموده : ((اين كتاب ماست كه به حق بر شما
سخن مى گويد. ما از آنچه شما مى كرديد نسخه برمى داشتيم .))
(1189)
(از امام صادق عليه السلام روايت است كه فرمود: آن كتاب سخن نگفته و نخواهد گفت ،
ولى رسول خداست كه از جانب آن كتاب سخن مى گويد... به خدا سوگند جبرئيل اين گونه
نازل كرده است ).(1190)
اين كتابها ((صحيفه اعمال )) ناميده مى
شوند و نويسندگان آنها ((كرام الكاتبين ))اند
و شرح چگونگى نوشتن آنان (در باب فرشتگان ) گذشت . برخى از اين كتابها
((صحيفه هايى است گرامى و بلند و پاكيزه در دست سفيرانى گرانقدر و نيكوكار))
(1191) و برخى چيز ديگر، كه به خواست خدا بيان آن به تفصيل در مباحث
معادشناسى خواهد آمد.
فصل 5. كتابهاى آسمانى
كتابهاى آسمانيى كه بر پيامبران و رسولان الهى عليهم السلام نازل شده و با قلم عقلى
بر لوح نفوس روشن و صحيفه دلهاى نورانى آنان نوشته شده چند كتاب است ، از جمله :
كتاب تورات است كه به لغت عبرى نازل شد و نخست بر قلب موسى عليه السلام و سپس بر
الواح زبرجدى نگاشته گرديد ((و در نسخه آن هدايت و رحمت است
براى كسانى كه از پروردگارشان بيم دارند))
(1192)، و ((در آنها هدايت و نور است كه پيامبران كه
اهل تسليم اند با آن براى يهوديان حكم مى كنند و نيز مردان الهى و دانشمندان يهود
كه امانتدار كتاب الهى هستند و بر آن گواهند براى آنان حكم مى نمايند))
(1193)، و سپس آن را در ((ورقهايى نوشتند كه آنها را
آشكار نموده و بسيارى را پنهان مى دارند.))
(1194)
و ديگر انجيل است كه به لغت سريانى بر قلب عيسى عليه السلام نازل شد و
((در آن هدايت و نور است و كتاب پيش از خود يعنى تورات را تصديق مى كند و
مايه هدايت و پند است براى پرواپيشگان )).
(1195)
و ديگر زبور است كه بر قلب داود عليه السلام نازل گشت و خداوند در آن
((بعد از ذكر (تورات ) نوشته كه زمين را بندگان شايسته من به ارث خواهند برد)).
(1196)
و ديگر فرقان است كه بر قلب پيامبر ما صلى الله عليه و آله كه خاتم و سرور انبياست
نازل شده ((به زبان عربى روشن ))
(1197) كه ((كتابهاى آسمانى پيشين را تصديق مى كند و
بر آنها سيطره دارد.))
(1198) و در آن علوم بزرگ الهى نهفته كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنها
را مى آموخت ، چنانكه خداوند فرموده : ((و تو را آنچه نمى
دانستى آموخت ، و فضل خدا بر تو بزرگ است )).
(1199) و اخلاق كريمانه الهى در آن است و پيامبر صلى الله عليه و آله
بدان اخلاق آراسته بود چنانكه گذشت . و ما برخى از مطالب كتابهاى چهارگانه (تورات ،
انجيل ، زبور و قرآن ) را در باب معجزات آورديم و به خواست خدا فضائل قرآن را در
بابى جداگانه خواهيم آورد.
و ديگر صحف ابراهيم عليه السلام است كه بيست صحيفه ، صحف ادريس عليه السلام كه سى
صحيفه و صحف شيث بن آدم عليه السلام كه پنجاه صحيفه بوده است ، چنانكه از اميرمؤ
منان عليه السلام روايت گرديده است .
(1200)
از ابى ذر رضى الله عنه روايت شده كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرضه داشت :
صحف ابراهيم چه بوده ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى اباذر (اين آيات را)
بخوان : قد افلح من تزكى ...
(1201) ((تحقيقا رستگار شد آن كه به پاكى پرداخت (يا
زكات داد)، و نام پروردگارش را ياد كرد و نماز گزارد، بلكه شما زندگانى دنيا را
ترجيح مى دهيد، حال آنكه آخرت بهتر و باقى تر است ، اين نكته ها در صحيفه هاى پيشين
آمده ، در صحيفه هاى ابراهيم و موسى )).
فصل 6. علوم و كتبى كه نزد اهل
بيت عليهم السلام است
در ((كافى )) از ابى بصير روايت نموده كه
به امام صادق عليه السلام گفت : اين درست است كه شيعيان شما حديث مى كنند كه رسول
خدا صلى الله عليه و آله درى از علم به على عليه السلام آموخت كه هزار در از آن
گشوده مى شود؟ فرمود: اى ابا محمد، رسول خدا صلى الله عليه و آله هزار در علم به
على عليه السلام آموخت كه از هر درى هزار در ديگر گشوده مى گردد.
ابوبصير گويد: گفتم : به خدا سوگند علم اين است ! حضرت لختى به نشان تفكر سر انگشت
بر زمين زد سپس فرمود: اين علم است اما نه آن علم كامل .
سپس فرمود: اى ابا محمد، همانا نزد ما ((جامعه ))
است ، و آنان چه دانند كه جامعه چيست ؟ گفتم : فدايت شوم ، جامعه چيست ؟ فرمود:
صحيفه اى است به طول هفتاد ذراع به ذراع رسول خدا صلى الله عليه و آله كه از دهان
مبارك املا نموده و على عليه السلام به خط خويش نوشته است . همه حلالها و حرامها و
همه چيزهايى كه مردم بدان نيازمندند در آن ثبت است حتى جريمه يك خراش ، و دست به من
زد و فرمود: اى ابا محمد، اجازه مى دهى ؟ گفتم : فدايت شوم ، من از آن تو هستم ، هر
چه خواهى بكن . حضرت نشگونى از من گرفت و با حالت خشمگونه اى فرمود: حتى جريمه اين
! گفتم : به خدا سوگند علم همين است ! فرمود: اين علم است اما نه آن علم كامل . سپس
لختى ساكت ماند، آن گاه فرمود: همانا نزد ما ((جفر))
است ، و چه دانند كه جفر چيست ؟ گفتم : جفر چيست ؟ فرمود: ظرفى است از پوست كه علم
پيامبران و اوصيا و علم علماى گذشته بنى اسرائيل در آن نگهدارى مى شود. گفتم : اين
ديگر علم كامل است ! فرمود: اين علم است اما نه آن علم كامل .
سپس لختى ساكت ماند، باز فرمود: همانا نزد ما ((مصحف فاطمه
)) است ، و چه دانند كه مصحف فاطمه چيست ؟ گفتم : مصحف فاطمه چيست ؟ فرمود:
مصحفى است سه برابر اين قرآن شما كه سوگند به خدا يك حرف از قرآن شما در آن نيست .
گفتم : به خدا سوگند علم همين است ! فرمود: اين هم علم است اما نه آن علم كامل .
سپس لختى ساكت ماند، باز فرمود: همانا علم آنچه گذشته و علم آنچه تا قيام قيامت
خواهد شد نزد ماست . گفتم : فدايت شوم ، به خدا سوگند اين ديگر علم كامل است !
فرمود: اين علم است اما نه آن علم كامل . گفتم : فدايت شوم ، پس علم كامل كدام است
؟ فرمود: آن است كه در شب و روز پشت سر هم تا روز قيامت (آن به آن ) واقع مى شود.
(1202)
و در روايت ديگرى است : آن كه در شب و روز، روز به روز و ساعت به ساعت حادث مى
گردد.(1203)
و شايد - خدا مى داند - مراد آن حضرت اين باشد كه علم آن نيست كه از شنيدن و خواندن
و حفظ كردن كتابها حاصل مى گردد، زيرا اين تقليد است ، بلكه علم آن است كه از سوى
خداى سبحان روز به روز و ساعت به ساعت بر قلب مؤ من افاضه مى شود و بدان سبب حقايقى
براى او منكشف مى گردد كه مايه آرامش خاطر و شرح صدر است و عالم ، بدان قوام مى
يابد گويى كه به آن مى نگرد و آن را مشاهده مى كند.
فاضل بحرانى در شرح اين گفتار اميرمؤ منان عليه السلام : ((همانا
اين كه مى گويم از صاحب دانشى آموخته ام )) گويد: اين اشاره
است به اينكه تعليم رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت به آن حضرت جنبه وساطت دارد
و آن آماده ساختن نفس آن حضرت است - به واسطه طول همنشينى و ارشاد او - براى كيفيت
سلوك و اسباب رياضت نفس تا مستعد نقش پذيرى امور غيبى و خبر دادن از آن گردد.(1204)
و تعليم ، ايجاد علم نيست گرچه ملازم با ايجاد علم است (بلكه آماده سازى نفس شاگرد
براى پذيرش علم است ). و از اين جا روشن مى شود كه تعليم رسول خدا صلى الله عليه و
آله به آن حضرت صرف آگاه ساختن او از صور جزئى نبوده ، بلكه آماده ساختن نفس او
بوده با تعليم قوانين كلى . و اگر چيزهايى را كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله
دريافته بود صور جزئى بود نياز نداشت كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى او دعا
كند كه آنها را خوب بفهمد، زيرا فهم صور جزئى امر ممكن و آسانى است براى كسى كه از
اندكى فهم برخوردار باشد. بلكه آن چيزى كه نيازمند دعا و آماده سازى اذهان از
راههاى گوناگون براى ادراك آن است همان امور كلى و عامى است كه شامل جزئيات و كيفيت
انشعاب و تفريع و تفصيل آنها از آن امور كلى است و نيز اسباب اين امور كه مقدمه
ادراك آنهاست .
از جمله تاءييدات اين نكته گفتار خود آن حضرت است كه فرمود:
((رسول خدا صلى الله عليه و آله هزار باب علم به من آموخت كه
از هر بابى هزار باب ديگر گشوده مى شود)).
(1205)
و نيز گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: ((به من
جوامع كلم داده شده وبه على جوامع علم )).
(1206) زيرا مراد از گشودن باب علم ، چيزى جز تفريع وانشعاب قوانين كلى
از چيزهايى عام تر از آنها نيست ، و مراد از جوامع علم نيز چيزى جزضوابط و قوانين
آن نمى باشد و اين كه ((اعطى داده شده
)) به صيغهمجهول آمده ، دليل آشكارى است بر اينكه دهنده جوامع
علم به على عليه السلام پيامبرصلى الله عليه و آله نيست ، بلكه آن كه جوامع علم را
به او داده همان كسى است كهجوامع كلم را به پيامبر صلى الله عليه و آله عنايت كرده
، و او خداى سبحان است ..
اينك اگر كشف بيشتر اين معنى را طالبى ، به مطالب زير گوش فرادار و خوب فراگير:
فصل 7. انواع علوم و طرق تحصيل
آنها
يكى از محققان گويد (به طور خلاصه ): علم به يك چيز يا آن است كه از راه حس ديدن يا
تجربه يا شنيدن خبر يا گواهى ديگران يا اجتهاد يا امثال اينها به دست مى آيد، و
چنين علمى متغير و فاسدشدنى و محدود و متناهى و غير محيط است ، زيرا يك چيز در زمان
وجودش يك علم بدان تعلق مى گيرد و قبل از وجودش علمى ديگر و بعد از وجودش نيز علمى
ديگر. علم بيشتر مردم چنين است .
و يا آن است كه آن علم از مبادى و اسباب و غايات آن به دست مى آيد كه علمى است
يگانه ، كلى ، بسيط، محيط و به گونه اى عقلى تغييرناپذير. زيرا هر چيزى سببى دارد و
سبب آن نيز سببى دارد و همين طور تا به مسبب الاسباب برسد، و هر چيزى كه سبب آن از
آن جهت كه مقتضى و موجب آن است دانسته گردد ناگزير آن چيز به علم ضرورى دائمى
دانسته مى گردد. پس كسى كه خدا را به اوصاف كمال و جلال شناخت و دانست كه او مبداء
هر وجود و فاعل هر فيض وجودى است و نيز فرشتگان مقرب سپس فرشتگان مدبر را شناخت -
فرشتگانى كه براى اغراض كلى عقلى مسخر گرديده اند و با عبادات دائمى و آيين هاى
مستمر بدون خستگى و سستى بى اختيار عمل مى كنند و صور كائنات از آنها صادر مى گردد
و همه اينها بر اساس ترتيب سببى و مسببى انجام مى گيرد - چنين كسى علمش به همه امور
و احوال و لواحق مى يابد علمى منزه از تغير و شك و اشتباه . چنين كسى از علتها پى
به معلولها مى برد و از كليات پى به جزئيات مترتب به آنها خواهد برد و از بسائط
مركبات را مى شناسد، و حقيقت انسان و احوال او و آنچه را كه مايه كمال ، پاكى ،
سعادت و صعود او به عالم قدس است و آنچه را كه مايه آلودگى ، پستى و شقاوت اوست و
او را به فروترين دركات مى برد مى شناسد آن هم با علمى ثابت و غير قابل تغيير و
ترديد ناپذير. پس امور جزئى را از آن جهت كه دائمى و كلى هستند و از آن جهت كه كثرت
و تغيير در آنها راه ندارد مى شناسد گرچه ذاتا و نسبت به يكديگر داراى كثرت و تغير
باشند. علم خداى سبحان و فرشتگان مقرب او چنين است .
بنابراين ، علم پيامبران و اوصيا عليهم السلام به احوال موجودات گذشته و آينده و
علم آنچه گذشته و علم آنچه تا روز قيامت خواهد بود از اين قبيل است ، زيرا آن علمى
است كلى كه با تجدد و تكثر معلومات تجدد و تكثر نمى پذيرد، و هر كه كيفيت اين علم
را بداند معناى اين آيه را كه مى فرمايد: ((بيان هر چيزى در
قرآن هست ))
(1207) مى فهمد و با عرفانى حقيقى و تصديقى يقينى و با بصيرت نه از روى
تقليد و شنيدن ، اذعان مى كند كه همه علوم و معانى در قرآن كريم هست . زيرا امرى از
امور نيست مگر آنكه خودش بذاته يا به مقومات و اسباب و مبادى و غاياتش در قرآن
مذكور است ، و كسى از فهم آيات قرآن و شگفتيهاى اسرار و ملازمات آن از احكام
نامتناهى برخوردار نمى گردد مگر كسى كه علمش از اين قبيل باشد.