فصل 2. پاره اى از اخلاق رسول خدا صلى
الله عليه و آله
مؤلف : اينك به پاره اى از اخلاق نيكوى حضرت كه يكى از دانشمندان عامه گرد آورده و
از ميان اخبار گلچين كرده به طور خلاصه اشاره مى كنيم ، و تاييد از خداست .
غزالى گويد:
(1035) رسول خدا صلى الله عليه و آله بردبارترين ، دليرترين ، عادل ترين
و عفيف ترين مردم بود، هرگز دست مباركش دست زن نامحرمى را نسود. او بخشنده ترين
مردم بود، شبى نمى گذشت كه درهم و دينارى نزد او بماند، و اگر پس از بخشش اندكى
باقى مى ماند و شب فرا مى رسيد به منزل نمى رفت تا آن را به نيازمندى برساند و خود
را از عهده آن برى سازد. و از آنچه خدا به او داده بود بيش از قوت يك سال برنمى
داشت آن هم از كمترين چيزى كه مى يافت از قبيل خرماى خشكيده و جو، و افزون بر آن را
در راه خدا مى داد. هر چه از او درخواست مى كردند مى داد سپس به سراغ قوت يك ساله
خود مى رفت و از آن به ديگران ايثار مى نمود تا آنكه اگر مجددا چيزى به دستش نمى
افتاد گاهى پيش از پايان سال خود نيازمند مى شد.
كفش خود را مى دوخت و لباسش را وصله مى زد، در كارهاى خانه كمك مى كرد و با همسران
گوشت خرد مى كرد.
با شرم ترين مردم بود و به هيچ كس چشم نمى دوخت و خيره نمى نگريست ، دعوت آزاد و
بنده را اجابت مى كرد، و هديه را گرچه جرعه اى شير باشد مى پذيرفت و آن را جبران مى
نمود و آن را مى خورد ولى از صدقه استفاده نمى كرد، و از پذيرفتن دعوت كنيز و درويش
رويگردان نبود.
در امور الهى خشم مى گرفت ولى براى امور شخصى خود خشمگين نمى شد، و حق را اجرا مى
كرد گرچه به زيان خود و يارانش باشد. هنگامى كه در اقليت به سر مى برد به طورى كه
حتى افزوده شدن يك نفر هم به يارانش برايش غنيمت بود به او پيشنهاد شد كه براى
پيروزى بر مشركان از برخى مشركان ديگر كمك بگيرد، نپذيرفت و فرمود:
((ما از هيچ مشركى يارى نمى طلبيم .))
يكى از ياران خوب خود را در ميان يهوديان كشته يافت ، اما شمشير ستم بر سر آنان
نياهيخت و از حق فراتر نرفت و تنها صد شتر ديه او را گرفت ، و يارانش حتى به يك شتر
نيازمند بودند كه بخورند و رمقى يابند. گاهى از گرسنگى سنگ بر شكم مى بست و گاه
هرچه مى يافت مى خورد و چيزى را رد نمى كرد، و از خوراك حلال پرهيز نداشت . هرچه به
دستش مى رسيد مى خورد: خرماى خشكيده بدون نان ، گوشت پخته ، نان گندم يا جو، حلوا و
عسل ، به شير بدون نان اكتفا مى كرد و كدو و خرماى تازه مى خورد. در حال تكيه دادن
يا بر سر سفره غذا نمى خورد(1036)،
هرگز خود را سه روز پياپى از نان گندم يا جو سير نكرد تا به ديدار خدا شتافت آن هم
از روى ايثار نه از روى فقر و بخل .(1037)
به ميهمانى مى رفت ، از بيماران عيادت مى كرد، در تشييع جنازه حاضر مى شد، و تنها
بدون پاسدار در ميان دشمنان راه مى رفت ، فروتن ترين مردم بود و باوفاترين آنان
بدون آنكه وقارش آميخته به تكبر باشد، بليغ ترين مردم بود بى آنكه سخن دراز گويد و
خوشروترين آنان بود.
چيزى از امور دنيا او را به هراس نمى افكند، و هر چه مى يافت مى پوشيد گاه شمل ،
گاه برد يمانى و گاه جبه پشمينه ، هر لباسى كه مباح بود مى پوشيد، انگشترى نقره به
انگشت كوچك دست راست مى نمود و گاه به دست چپ . بنده و غير بنده را رديف خود سوار
مى كرد، هر چه ممكنش بود سوار مى شد: اسب ، استر شهباء (خاكسترى رنگ ) و الاغ و
گاه پياده و پا برهنه بدون عبا و عمامه و كلاه راه مى رفت .
از بيماران در دورترين نقاط شهر ديدن مى كرد، بوى خوش را دوست داشت و از بوى بد
اكراه داشت ، با تهيدستان مى نشست ، و با درويشان غذا مى خورد، و اهل فضل را به
خاطر اخلاقشان گرامى مى داشت ، و با اهل شرف نيكى مى كرد و بدين وسيله با آنان انس
و الفت مى گرفت ، با خويشان خود پيوند مى كرد بدون آنكه آنان را بر ديگران كه از
آنان افضل بودند ترجيح دهد، به كسى ستم نمى كرد، عذر عذرخواهان را پذيرفت ، شوخى مى
نمود ولى ناحق نمى گفت ، بدون قهقهه مى خنديد، بازى مباح را بد نمى دانست ، و با
خانواده اش مسابقه مى گذاشت و در نزد او صدا بلند مى كردند و صبر مى كرد و به روى
خود نمى آورد.
شترانى شيرده و گوسفندانى چند داشت كه خود و خانواده اش از شير آن تغذيه مى كردند،
و بندگان و كنيزانى داشت ولى در خوراك و پوشاك بر آنان برترى نداشت .
وقت او در غير كار خدايى يا غير كارهاى لازم مربوط به خود نمى گذشت . به باغهاى
ياران خود مى رفت . هيچ درويشى را به خاطر فقر و زمينگيريش تحقير نمى نمود، از
هيچ پادشاهى به خاطر قدرتش نمى ترسيد و هر دو گروه را يكسان به سوى خدا فرا مى
خواند.
خداوند سيره نيكو و سياست كامل را براى او جمع كرد با آنكه مردى امى درس ناخوانده
بود كه خواندن و نوشتن نمى دانست ، و با آنكه در سرزمين جهل و صحراها در فقر و
تنگدستى و شبانى رشد يافته و از پدر و مادر يتيم بود خداوند تمام محاسن اخلاق و
راههاى پسنديده و اخبار پيشينيان و آنچه را كه مايه نجات و رستگارى در آخرت و سعادت
و صلاح و خلاص در دنياست و ملازمت واجب و ترك امور بيهوده و زايد را به آموخت .
خداوند ما را به پيروى از فرمان و اقتدا به عمل او موفق گرداند.
مؤلف : به خواست خدا گفتار ديگرى درباره معناى ((امى
)) به بيان اهل بيت عليهم السلام خواهد آمد.
فصل 3. بخشى ديگر از اخلاق پيامبر صلى
الله عليه و آله
در روايت ديگرى آمده است : از اخلاق حضرت آن بود كه به هر كس مى رسيد سلامى مى
كرد، و هر كه با او در پى كارى مى شد حضرت از او جدا نمى شد تا او جدا شود، و با هر
كه دست مى داد دست خود را نمى كشيد تا او دست بكشد، و با هر يك از اصحاب ديدار مى
كرد با او مصافحه مى نمود و دست او را مى گرفت و انگشت در انگشت او مى كرد و سخت مى
فشرد.
جز به ياد خدا نشست و برخاست نداشت ، و اگر مشغول نماز بود و كسى كنار او مى نشست و
هر چه زودتر نماز خود را تمام مى كرد و به او رو مى كرد و مى گفت : آيا حاجتى دارى
؟ و چون از حاجت او مى پرداخت به نماز باز مى گشت .
بيشتر اوقات چنان مى نشست كه دو زانو را در بغل مى گرفت . در مجالس اصحاب جايگاه
مخصوصى نداشت و هر كجا كه جا بود مى نشست . هرگز ديده نشد كه پاهاى خود را در برابر
اصحاب دراز كند و جاى را بر آنان تنگ سازد مگر آنكه جا وسيع باشد، و بيشتر رو به
قبله مى نشست .
تازه وارد را گرامى مى داشت و بسا براى كسى كه هيچ گونه خويشى با او نداشت لباس خود
را مى گسترد و او را بر آن مى نشاند، و چيزى را كه خود بر آن نشسته بود براى تازه
وارد قرار مى داد و اگر او خوددارى مى كرد سوگندش مى داد تا بپذيرد. كسى با او راز
نمى گفت جز آنكه مى پنداشت كه گرامى ترين افراد در نظر اوست ، به طورى كه به همه
اهل مجلس با تمام چهره نگاه مى كرد تا آنجا كه (گويا) نشستن و گوش دادن و سخن گفتن
و خوش مجلسى و توجه او تنها به همان كسى است كه نزد او نشسته و به او روى نموده ، و
با اين همه مجلس او مجلس حيا و تواضع و امانت بود. خداوند فرموده : ((و
از روى رحمت خداست كه با آنان نرمى مى كنى ، و اگر مردى بدخو و سختدل بودى بى شك از
گرد تو مى پاشيدند.))
(1038)
اصحاب را به جهت بزرگداشت و جلب قلوب آنان به كنيه صدا مى زد و براى كسى كه كنيه
نداشت كنيه اى قرار مى داد و او را به همان كنيه اى كه آن حضرت براى او قرار داده
بود صدا مى زدند، و نيز زنانى را كه كنيه داشتند به كنيه صدا مى كرد و براى آنان كه
كنيه نداشتند كنيه قرار مى داد و براى كودكان نيز كنيه قرار مى داد و بدين سبب قلوب
آنان را جلب مى كرد.
از همه مردم ديرتر خشم مى گرفت و از همه زودتر خشنود مى شد، مهربانترين مردم به
آنان و خيرخواه ترين و سودمندترين مردم براى آنان بود. در مجلس او صداها بلند نمى
شد. هرگاه از جا برمى خاست مى گفت : سبحانك اللهم و بحمدك ،
اشهد ان لا اله الا انت ، استغفرك و اتوب اليك ((خداوندا،
تو منزهى ، تو را مى ستايم ، گواهى مى دهم كه معبودى جز تو نيست ، از تو آمرزش مى
طلبم و به سوى تو بازمى گردم .)) و مى گفت : اين را جبرئيل به
من آموخته است .
فصل 4. كلام و سكوت و آداب معاشرت با
مردم
گويند: پيامبر صلى الله عليه و آله شيوا سخن ترين و شيرين كلام ترين مردم بود و مى
فرمود: من شيوا سخن ترين مردم عرب هستم ، و بهشتيان به لغت محمد سخن مى گويند، كم
حرف و خوش كلام بود و پر حرفى نمى كرد و كلمات او مانند دانه هاى به رشته كشيده با
هم پيوسته بود، كلامش از همه كوتاه تر بود، و جبرئيل عليه السلام چنين آورده بود، و
هر چه مى خواست در همان كلام كوتاه مى گنجاند، او سخنان جامع مى گفت و كم و زياد
نمى گفت و كلمات پشت سر هم رديف مى شدند و ميان جملات اندكى مكث مى كرد تا شنونده
خوب فراگيرد و به حافظه بسپارد، صدايش بلند بود و نغمه اش از همه خوش تر.
سكوتى طولانى داشت ، در غير موارد نياز سخن نمى گفت ، سخن ناپسند بر زبان نمى راند،
در خشنودى و خشم جز سخن حق نمى گفت ، از مردم بدزبان رويگردان بود، سخنان ناپسند را
به وقت ضرورت با كنايه ادا مى كرد. چون ساكت مى شد همنشينان سخن مى گفتند. در حضور
حضرتش جنگ لفظى صورت نمى گرفت . با جديت و خيرخواهى موعظه مى كرد و مى فرمود:
((آيات قرآن را بهم مزنيد
(1039) زيرا بر چند وجه نازل شده است )).
به چهره اصحاب بيش از همه متبسم و خندان بود، و از سخنان آنان از روى تعجب مى خنديد
و بدين گونه خود را با آنان مى آميخت ، و بسا چنان مى خنديد كه آخرين دندانهايش
نمايان مى شد. در پاسخ هر يك از ياران كه او را صدا مى زد لبيك مى گفت ، و اصحاب به
احترام او از جا برنمى خاستند، زيرا مى دانستند كه اين كار خوشايند او نيست .
به كودكان كه مى گذشت سلام مى كرد، روزى مردى (مجرم ) را نزد او آوردند و او از
هيبت حضرت لرزيد، به او فرمود: راحت باش ، من پادشاه نيستم ، من فرزند يكى از زنان
قريش ام كه قديد (گوشت پخته خشك شده ) مى خورد.
با اصحاب چنان مى نشست كه گويى يكى از آنان بود به گونه اى كه هرگاه غريبى وارد مى
شد نمى دانست پيامبر كدام است تا از او سؤ ال كند، تا آنكه اصحاب از او خواستند در
جايى بنشيند كه تازه وارد او را بشناسد، پس سكويى از گل ساختند و حضرت بر آن مى
نشست . هميشه مى فرمود: من بنده ام ، مانند بندگان غذا مى خورم و مانند بندگان مى
نشينم . و بر سر سفره و مجمعه غذا نمى خورد تا به خداى عزوجل پيوست .
فصل 5. اخلاق پيامبر صلى الله عليه و
آله از زبان على عليه السلام
از اميرمؤ منان عليه السلام روايت است كه در وصف پيامبر صلى الله عليه و آله مى
فرمود: بخشنده ترين مردم بود، پرسوزترين (با پر حوصله ترين ) مردم بود، راستگوترين
مردم بود، از همه مردم وفادارتر، خوشخوتر و از نظر خانوادگى گرامى تر بود، هر كه بى
مقدمه او را مى ديد از او مى هراسيد، و هر كه با او آميزش داشت و او را مى شناخت
دوستش مى داشت . وصف كننده حضرتش گويد: مانند او را در گذشته و آينده نديده و
نخواهم ديد.(1040)
و بر اساس اسلام چيزى از او درخواست نمى شد مگر آنكه مى بخشيد؛ مردى نزد او آمد و
از او چيزى خواست و حضرت گله اى را كه ميان دو كوه بود به او بخشيد، وى به سوى قوم
خود بازگشت و گفت : اسلام آوريد، زيرا محمد چنان مى بخشد كه ديگر بيم نيازمندى نمى
ماند، و هر چه از او مى خواستند ((نه ))
نمى گفت .
روز بدر را ياد مى آورم كه ما همگى به پيامبر صلى الله عليه و آله پناهنده بوديم و
او از همه ما به دشمن نزديكتر بود، و آن روز از همه سخت تر مى جنگيد.(1041)
هرگاه آتش جنگ گرم مى شد و دو گروه با يكديگر روبرو مى شدند ما به رسول خدا صلى
الله عليه و آله پناهنده مى شديم و هيچ كس از آن حضرت به دشمن نزديكتر نبود.
(1042)
گويند: مرد دلاور و دلير كسى بود كه هنگام شدت جنگ آن گاه كه نيزه ها و شمشيرها
بالا مى رفت جرات كند و به آن حضرت نزديك شود.
فصل 6. عبادت پيامبر صلى الله عليه و
آله
گويند: بيش از همه مردم خداترس و پرواپيشه بود، از همه خداشناس تر و در اطاعت او
قوى تر و بر عبادت او شكيباتر، و نسبت به مولايش با محبت تر و نسبت به غير او بى
رغبت تر بود. در نماز چندان بر سر پا مى ايستاد كه از طول قنوت و قيامش كف پاهايش
ترك مى خورد، و از كثرت خضوع چنان مى گريست كه صداى ريزش اشكش بر زمين مانند صداى
ريزش باران به گوش مى رسيد. اوقاتش از روزه خالى نبود و بسا شب را نيز با گرسنگى به
روز مى پيوست (روزه وصال مى داشت ).
و از طريق اهل بيت عليهم السلام وارد است كه : حضرتش چندان پياپى روزه مى گرفت كه
مى گفتند: او ديگر افطار نمى كند؛ سپس چندان پياپى افطار مى كرد كه مى گفتند:
او ديگر روزه نمى گيرد، سپس بر اين روش شد كه در ماه سه روز روزه مى گرفت و بر همين
روش از دنيا رفت .(1043)
و نيز: چون به نماز مى ايستاد از سينه مباركش صدايى مانند صداى جوشش ديگ به گوش
مى رسيد.(1044)
فصل 7. شمايل پيامبر صلى الله عليه و
آله
درباره شمايل آن حضرت صلى الله عليه و آله يكى از دانشمندان عامه گويد:
(1045)
قامت پيامبر صلى الله عليه و آله نه بلند بى قواره و نه بسيار كوتاه بود و چون تنها
راه مى رفت او را مردى ميان قد مى دانستند و با اين حال هر يك از مردم بلند قامت در
كنار او راه مى رفت حضرتش بر او بلندى داشت ، و بسا دو مرد بلند قامت در اطراف او
راه مى رفتند و حضرت بر آنها بلندى داشت ، و چون از حضرت جدا مى شدند آنان بلند قد
و پيامبر ميان قامت مى نمودند، و مى فرمود: ((همه خير در ميان
قامتى است .))
رنگ چهره اش نه زرد رنگ بود و نه خيلى سفيد بلكه چهره اى سفيد يكدست و درخشان است .
عمويش ابوطالب او را چنين وصف نموده :
(1046)
((و آن سپيد چهره اى كه به آبروى او از ابر طلب باران مى شود،
همو كه پناه يتيمان و نگاهدار بيوه زنان است .))
ديگرى گويد: رنگ چهره و گردن مباركش كه در برابر خورشيد و باد قرار داشت سرخگونه
بود، و جاهايى كه زير لباس قرار داشت سفيد يكدست بود. عرق در چهره اش مانند مرواريد
مى غلتيد و از مشك خوشبوتر بود.
مويى صاف و زيبا داشت ، نه چندان نرم و لخت و نه مجعد و كوتاه ، چون شانه مى زد
موها به صورت راه راه فرو مى افتاد. (و گويند: موهايش بر روى شانه هايش مى ريخت ، و
بيشتر گفته اند: تا نرمه گوش او بود، و بسا آن را چهار بخش مى كرد و از پس و پيش
گوش مى آويخت و گوشها از ميان دو دسته مو نمايان بود، و بسا موها را بر گوشها مى
ريخت و سپيدى گردنش مى درخشيد)، و در تمام سر و صورت او بيش از هفده تار موى سپيد
وجود نداشت .
زيباترين و نورانى ترين مردم بود، هر كه او را وصف كرده به ماه شب چهارده تشبيه
نموده است . از بس رنگ چهره اش روشن بود آثار خشنودى و خشم به خوبى در چهره اش ديده
مى شد. پيشانى بلند و ابروانى باريك و كشيده داشت و ميان دو ابرويش سفيدى مانند
نقره خالص مى درخشيد. چشمانى درشت و سيه فام داشت و در آن ها آميزه اى از سرخى بود،
مژه هايى بلند و پرپشت داشت كه از پرپشتى نزديك بود به هم بچسبد، و داراى بينى صاف
و كشيده بود، ميان دندانهايش باز بود، و چون مى خنديد به خوبى مى درخشيدند،
زيباترين لبها و لطيف ترين مهر دهان را داشت .
گونه هايى نرم و هموار و درخشان داشت ، صورتش نه دراز و كم گوشت بود و نه گرد و پر
گوشت ، محاسنش انبوه بود، محاسن را بلند مى كرد و شاربش را مى گرفت ، در ميان
مردم زيباترين گردن را داشت كه نه دراز بود نه كوتاه ، آن مقدار از گردنش كه در
برابر نور خورشيد و باد قرار داشت گويى تنگى بود نقره فام آميخته به رنگ طلايى
درخشان .
سينه اى پهن داشت ، هيچ جاى بدنش از جاى ديگرى پر گوشت تر نبود بلكه همه بدن مانند
آيينه اى صاف و يكدست و مانند ماه سفيد بود. از زير گردن تا ناف خط مويى نازك مانند
يك تركه چوب كشيده بود و جز آن در سينه و روى شكم موى ديگرى نبود. سه تا چين در
پهلو و شكم داشت كه يكى را شلوار مى پوشانيد و دو تاى ديگر آشكار بودند.
دوشهايش بزرگ و پر مو بود، سرهاى استخوان دوش و آرنج و رانش بزرگ بود، پشتش پهن بود
و در ميان دو كتفش مهر نبوت قرار داشت كه در كنار دوش چپ بود و در آن خالى سياه
مايل به زرد بود كه چند مو مانند موى گردن اسب در اطراف آن روييده بود. بازوها و
ساعدهايى كلفت ، مچهايى بلند، كفهايى گشاده ، مژگانى بلند داشت ، انگشتانش مانند نى
هاى گره دار از نقره بود، كف دستش از حرير نرم تر بود و از بوى خوشش گويى كف دست
عطار بود خواه آن را معطر كرده باشد يا نه ، كسى كه با او دست مى داد در آن روز
دستش خوشبو بود، دست كه بر سر كودكى مى كشيد آن كودك از ميان كودكان به جهت بوى خوش
سرش ممتاز بود.
ران و ساقش پرگوشت و زير شلوار پنهان بود، چاقى او به اندازه بود و در آخر عمر
اندكى چاق شده بود، گوشت بدنش جمع بود و بالا رفتن سن در آن اثر نكرده و تقريبا به
حالت اول باقى بود.
هنگام راه رفتن گويى از صخره اى كنده شود و از سرازيرى فرود مى آيد (محكم و استوار
گام بر مى داشت )، در گام برداشتن به راست و چپ مايل مى شد و گامهاى كوتاه بر مى
داشت و با آرامش و وقار نه از روى تكبر راه مى رفت ، و مى فرمود:
(1047) من از همه مردم به آدم عليه السلام شبيه ترم ، و پدرم ابراهيم
شبيه ترين مردم به من بود از نظر خلق و خلق .
براى اطلاع بيشتر از شمايل و اوصاف آن حضرت صلى الله عليه و آله و روايات وارده از
طريق اهل بيت عليهم السلام در اين خصوص ، به كتاب مكارم الاخلاق طبرسى رحمة الله
رجوع شود.(1048)
فصل 8. نيروى حواس پيامبر صلى الله عليه
و آله
درباره حواس آن حضرت گفته اند: حس شنوايى حضرتش به قدرى قوى بود كه آنچه ديگران نمى
شنيدند مى شنيد حتى صداى قلم را بر كاغذ مى شنيد. حس بينايى او چندان قوى بود كه
چيزهاى كوچك را از راه دور مى ديد چنانكه از ديدن قصرهاى شام و يمن و جسد نجاشى خبر
داد، بلكه ديدش در آسمانها نيز نفوذ داشت و به ملا اعلى مى نگريست . و فرمود:
((من بوى بهشت را از نزديك احد مى شنوم ، و بوى رحمن را از جانب يمن استشمام
مى كنم - با اين سخن از اويس قرنى خبر مى داد -.
در نيروى حواس او همين بس كه گوش و چشم و دلش براى شنيدن خطاب پروردگار عالميان و
مشاهده آيات بزرگ الهى تاب آورد و بر جاى بماند.
فصل 9. نامهاى پيامبر صلى الله عليه و
آله
از آن حضرت روايت است كه مى فرمود: مرا نزد پروردگارم ده نام است : من محمدم ، من
احمدم ، من محو كننده ام كه خداوند كفر را به واسطه من محو مى سازد، من عاقب (آخرين
پيامبر)ام كه پس از من پيامبر ديگرى نيست ، من حاشرم كه مردم در قدم من محشور مى
شوند، من رسول رحمت ، رسول توبه ، رسول ملاحم (حوادث خونبار)، و پى گيرنده ام - كه
در پى مردم مى روم (يا مردم را در پى خود مى كشم ) - و من قثم هستم - يعنى كامل
جامع يا بخشنده .
و نيز در نامهاى حضرتش گفته اند: ((شاهد))
زيرا در قيامت براى انبيا گواهى دهد كه پيام الهى را رساندند و بر مردم گواهى دهد
كه پيام حق به آنان رسيد، چنانكه در قرآن آمده است .
و نيز: بشير (مژده دهنده ) نذير (هشداردهنده ) سراج منير (چراغ روشن ) ضحوك (خندان
) قتال (بسيار كشنده ) متوكل (توكل كننده ) فاتح (پيروزمند) امين - كه پيش از بعثت
به خاطر امانتدارى و وفادارى به وعده بدين نام ناميده شد - خاتم (آخرين پيامبر)
مصطفى (برگزيده ) رسول (فرستاده الهى ) نبى (پيام آور) امى - زيرا اهل ام القرى
(مكه ) بود، و گفته اند او را امى گويند از آن رو كه نخواند و ننوشت چنانكه خداوند
فرموده :
((تو پيش از اين كتابى نمى خواندى و به دست خود چيزى نمى نوشتى
، زيرا در آن صورت باطل گرايان به ترديد مى افتادند.))
(1049)
در ((بصائرالدرجات )) از جعفر بن محمد
صوفى روايت كرده كه گفت : از امام جواد عليه السلام پرسيدم : اى پسر رسول خدا، چرا
پيامبر را امى نامند؟ فرمود: مردم در اين باره چه مى گويند؟ گفتم : نظرشان اين است
كه پيامبر از آن رو امى ناميده شد كه چيزى نمى نوشت .
فرمود: دروغ گويند - لعنت خدا بر آنان - چگونه چنين باشد در حالى كه خداوند در محكم
كتابش مى فرمايد: ((خداوند كسى است كه در ميان مردم امى
پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنان مى خواند و آنان را مى پيرايد و
به آنان كتاب و حكمت مى آموزد))(1050)،
پس چيزى را كه خود بلد نيست چگونه به ديگران مى آموزد؟ به خدا سوگند، رسول خدا صلى
الله عليه و آله به هفتاد و دو - يا هفتاد و سه - زبان مى خواند و مى نوشت ، و تنها
او را از اين جهت امى نامند كه از اهل مكه بود و مكه از ((امهات
القرى )) است و اين سخن خداست در كتابش :
لتنذر ام القرى و من حولها
(1051) ((تا مردم ام القرى و اطراف آن را بيم و
هشدار دهى .))
(1052)
و در همان كتاب از عبدالرحمن بن حجاج كه گفت : امام صادق عليه السلام فرمود: پيامبر
صلى الله عليه و آله مى خواند و مى نوشت ، و مى خواند چيزى را كه خود ننوشته بود.(1053)
و نيز خداوند او را بدين نامها ناميده است : مزمل (جامه به خود پيچيده ) مدثر (ردا
بر سر كشيده ) كريم ، نور، عبد، رئوف ، رحيم ، طه ، ياسين ، منذر، مذكر.(1054)
و امام باقر عليه السلام به روايت صدوق رحمة الله فرموده : نام رسول خدا صلى الله
عليه و آله در صحف ابراهيم ((ماحى )) و در
تورات موسى ((الحاد))
و در انجيل عيسى ((احمد)) و در فرقان
(قرآن ) ((محمد)) است .
گفتند: تاويل ماحى چيست ؟ فرمود: محو كننده صورت بتها، و محو كننده بتها و تيرهاى
قمار و هر معبودى غير خداى رحمن .
گفتند: تاويل حاد چيست ؟ فرمود: ستيزه مى كند با هر كه با خدا و دين او بستيزد
خويشاوند نزديك باشد يا دور.
گفتند: تاويل احمد چيست ؟ فرمود: كسى است كه خداوند با ستايشى كه از كارهاى او به
عمل آورده بر او در كتابهاى آسمانى ثنا فرستاده است .
گفتند: تاويل محمد چيست ؟ فرمود: خداوند و فرشتگان و همه پيامبران و فرستادگان الهى
و امتهاهاشان او را مى ستايند و بر او درود مى فرستند، و نامش بر عرش نوشته :
((محمد رسول خداست )).(1055)
كعب الاحبار گويد: نام پيامبر صلى الله عليه و آله نزد بهشتيان ((عبدالكريم
)) و نزد دوزخيان ((عبدالجبار)) و
نزد عرشيان ((عبدالمجيد)) و نزد ساير
فرشتگان ((عبدالحميد)) و نزد پيامبران
((عبدالوهاب )) و نزد شياطين ((عبدالقهار))
و نزد جنيان ((عبدالرحيم )) و در كوهها
((عبدالخالق )) و در بيابانها ((عبدالقادر))
و در دريا ((عبدالمهيمن )) و نزد ماهيان
((عبدالقدوس )) و نزد خزندگان و حشرات
((عبدالغياث )) و نزد حيوانات وحشى
((عبدالرزاق )) و نزد درندگان
((عبدالسلام )) و نزد چهارپايان ((عبدالمؤ
من )) و نزد پرندگان ((عبدالغفار))
و در تورات ((مود مود)) و در انجيل
((طاب طاب )) و در صحف ((عاقب
)) و در زبور ((فاروق )) و نزد
خداوند ((طه )) و
((ياسين )) و نزد مؤ منان ((محمد
صلى الله عليه و آله )) است .
و گويند: ((نام آن حضرت در تورات ((بماد
ماد(1056)))
و ((صاحب الملحمة صاحب جنگ)) و كنيه اش
((ابوالارامل = پدر فقيران و بيوه زنان ))، و نامش
درانجيل ((فارقليط)) است .
و خودش فرموده است : ((منم اول و آخر، اول در نبوت و آخر در
بعثت .))
و كنيه آن حضرت ابوالقاسم است ، و گويند: چون فرزندش ابراهيم به دنيا آمد جبرئيل
عليه السلام نزد او آمد و گفت : سلام بر تو ابا ابراهيم - يا: اى ابا ابراهيم -.
فصل 10. توصيف آن
حضرت از زبان امام باقر عليه السلام
صدوق رحمة الله از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرموده : آن حضرت قلنسوه
يمانى
(1057) و كلاهخود مصرى كه داراى دو گوش بود در جنگ مى پوشيد، و عصايى
داشت كه بر آن تكيه مى داد و روزهاى عيد آن را به دست مى گرفت و خطبه مى خواند، و
چوبدستى اى داشت به نام ممشوق ، و خيمه اى به نام ((كن
)) (پوشش ) و سينى اى به نام ((منيعه ))
و قدح بزرگى به نام ((رى )) و دو اسب به
نامهاى ((مرتجز)) و ((سكب
))
(تندرو) و دو استر به نامهاى ((دلدل )) و
((شهباء)) و دو شتر به نامهاى ((عضباء))
و
((جدعاء)) و دو شمشير به نامهاى
((ذوالفقار)) و ((عون
)) و دو شمشير ديگر به نامهاى
((مخذم )) (برنده ) و ((رسوم
)) (اثرگذار يا تيز و برنده ) و الاغى به نام ((يعفور))
و عمامه اى به نام ((سحاب ))، و زرهى به
نام ((ذات الفضول )) كه سه حلقه سيمين
داشت ، يكى در جلو و دو تا در پشت ، و پرچمى به نام
((عقاب )) و شترى باركش به نام
((ديباج )) و پرچمى كوچكتر به نام ((معلوم
)) و كلاهخودى به نام ((اسعد)).
و تمام آنها را هنگام مرگ به على عليه السلام تسليم نمود: انگشتر خود را بيرون آورد
و در انگشت آن حضرت كرد، و على عليه السلام چنين ياد كرده كه در قبضه يكى از
شمشيرهاى آن حضرت كاغذى بود كه سه جمله در آن نوشته بود: ((بپيوند
با هر كه از تو بريده ، و حق را بگو اگرچه بر زيانت باشد، و نيكى كن با هر كه با تو
بدى كرده است )).
و فرمود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ((پنچ چيز است
كه تا وقت مرگ از آنها دست بر نمى دارم . غذا خوردن بر روى زمين با بردگان ، سوار
شدن بر الاغ پالاندار، دوشيدن شير بز با دست خود، پوشيدن پشم ، و سلام بر كودكان ،
تا پس از من سنت شود.))(1058)
فصل 11. ويژگيهاى پيامبر صلى الله عليه
و آله
جابر بن عبدالله انصارى از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود:
((پنچ چيز به من داده شده كه به هيچ كس پيش از من داده نشده است : 1) با ترس
در دل دشمنان كه يك ماه جلوتر پيش از من مى رود يارى شدم ، 2) زمين براى من مسجد و
پاك و پاك كننده قرار داده شده ، پس هر كه از امت من وقت نمازش رسيد مى تواند هر جا
نماز بخواند، 3) غنائم براى من حلال گرديده و براى هيچ كس پيش از من حلال نگرديده
است .
(1059) 4) به من شفاعت داده شده . 5) هر پيامبرى تنها به سوى قوم خود
برانگيخته مى شد و من به سوى همه مردم برانگيخته شده ام .))
(1060)
مضمون اين حديث به طور مستفيض در ميان عامه و خاصه وجود دارد ولى به الفاظ مختلف
نقل شده است ، در بعضى به جاى ((پنچ ))
((شش ))
(1061) و در بعضى ((هفت )) آمده
. و در بعضى اين عبارت افزوده است : ((به من سخنان كوتاه و
جامع داده شده ))(1062)،
و در بعضى ((وسيله ))، و در بعضى اين
عبارات : ((و آيات آخر سوره بقره از گنجى كه در زير عرش نهان
است به من داده شده كه به هيچ پيامبرى پيش از من داده نشده است
(1063)))، و در بعضى اين جمله : ((و
پيامبران به من پايان داده شدند))،
(1064) و در بعضى چنين آمده : ((و بر مردم به سه چيز
برترى داده شدم ، و صفهاى (نماز) ما مانند صفهاى فرشتگان قرار داده شده است .))
(1065)
و در حديث معراج چنين آمده : ((و پيامبرتان را سه چيز داده
اند: نمازهاى پنجگانه ، آيات آخر سوره بقره ، آمرزش گناهان كوچك امت او در صورتى كه
شرك به خداوند نياورده باشند.))
(1066)
اينها دوازده خصلت است كه آن حضرت بدانها از ساير انبيا ممتاز گشته است ، و
ويژگيهاى ديگرى نيز دارد كه براى پرهيز از اطاله از ذكر آنها خوددارى كرديم .
اما ويژگيهاى آن حضرت نسبت به امت خود فراوان است و در تعداد آنها اختلاف مشهورى
است كه در كتابهاى فقه آمده ، و برخى از فقيهان اين ويژگيها را به چند قسم تقسيم
نموده اند:
1) واجبات : مانند نماز شب و اداى دين فقيرى كه مرده است .
2) محرمات : مانند خوردن صدقه ، ازدواج با كنيز، نگاه مخفيانه (يا با اشاره به چشم
دستور حمله يا كشتن كسى را دادن ).
3) مباحات : مانند جواز داشتن بيش از چهار زن ، روزه وصال (روزه اى كه در شب افطار
نكنند و به روزه فردا متصل سازند)، گواهى و حكم دادن به سود خويش .
4) ويژگيهايى كه صرفا به خاطر گراميداشت و عظمت مقام و منزلت حضرتش داشته : مانند
آقايى بر تمام فرزندان آدم ، اين كه امت او بهترين امتهاست ، ديدن از پشت سر،
نيفتادن سايه اش بر زمين ، فروبردن زمين مدفوع او را، و چيزهاى ديگر...
آن حضرت همان گونه كه به سوى انسانها برانگيخته بود به اتفاق امت به سوى جن نيز
برانگيخته بود. گفته اند: ((پيش از او هيچ پيامبرى به سوى جن و
انس با هم برانگيخته نشده بود.))
بغوى درباره اين آيه : ((و آن گاه كه تنى چند از جنيان را به
سوى تو روانه ساختيم كه قرآن را بشنوند... اى قوم ، خواننده به سوى خدا را اجابت
كنيد))
(1067) گويد: مراد حضرت محمد صلى الله عليه و آله است .
و ابن عباس رحمة الله گويد: ((حدود هفتاد هزار مرد از جنيان
دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله را اجابت كردند و در سرزمين بطحاء خدمت آن حضرت
رسيدند، حضرت بر آنان قرآن خواند و امر و نهى هايى نمود.))
(1068)
و در تفسير على بن ابراهيم قمى آمده : ((آنان در همه اوقات نزد
پيامبر صلى الله عليه و آله باز مى گشتند، پيامبر اميرمؤ منان عليه السلام را دستور
داد كه به آنان تعليم دهد و با دين آشنا سازد، پس در ميان آنها مؤ من و كافر و
ناصبى و يهودى و نصرانى و مجوسى وجود دارد، و آنها فرزندان جان هستند.))
(1069)
فصل 12. برترى پيامبر اسلام صلى الله
عليه و آله از ساير
پيامبران عليهمالسلام
بدون خلاف پيامبر ما صلى الله عليه و آله برترين و شريفترين و خاتم پيامبران است ،
چنانكه فرمود: ((من سرور اولاد آدمم ، ولى افتخار نمى كنم
)).(1070)
و فرمود: ((من سرور اولاد آدمم در قيامت ، و من نخستين كسى
هستم كه از زمين بيرون مى آيم ، و نخستين شفاعت كننده و نخستين شفاعت پذيرفته شده
هستم .))
(1071)
و فرمود: ((من هنگام برانگيخته شدن مردم در قيامت نخستين كسى
هستم كه از قبر بيرون مى آيم . و من سخنگوى آنانم آن گاه كه بر پيشگاه حق وارد مى
شوند، و من بشارت دهنده آنانم آن گاه كه نااميد مى شوند، پرچم حمد به دست من است ،
و من گرامى ترين اولاد آدم نزد خدا هستم ، و خاتم پيامبرانم .(1072)
و فرمود: ((از آدم گرفته تا كسانى كه پس از او قرار دارند همگى
در روز قيامت زير پرچم من اند)).
(1073)
و فرمود: ((من پيامبر بودم در حالى كه آدم ميان آب و گل بود
(1074) (هنوز خلقتش به پايان نرسيده بود))).
و فرمود: ((من اولين پيامبران هستم در خلقت ، و آخرين آنهايم
در بعثت .))
(1075)
و فرمود: ((ماييم پسينيان پيشى گيرنده )).
(1076) گفته اند: يعنى از نظر زمانى آخريم و از نظر فضل و منقبت پيشتريم
. و گفته اند: يعنى از اهل دنيا آخريم و روز قيامت از همه پيشتريم كه پيش از همه
خلايق كار ما تمام مى شود.
مؤلف : وجوه ديگرى نيز براى اين سخن هست ، از جمله : ((از نظر
خلقت آخريم و از نظر قصد و هدف اوليم ، چنانكه گويند: ((اول
فكر آخر عمل است ))
(1077) يا آنكه : ((از نظر خلقت بدنى آخريم ، و از
نظر خلقت روحى اوليم .))
يا آنكه : ((آخريم از نظر استكمال و يادگيرى از فرشتگان در
عالم پايين و به حسب ظاهر، چنانكه خداوند فرموده : ((او را
شديد القوى (جبرئيل ) تعليم داد.))
(1078) و اوليم از نظر تكميل و ياد دادن به فرشتگان در عالم بالا و به
حسب باطن ، چنانكه وقتى مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام مى پرسد:
((شما پيش از آنكه خداوند آسمانها و زمين را بيافريند چه بوديد؟ مى فرمايد:
ما انوارى بوديم كه تسبيح و تقديس خدا مى كرديم تا آنكه خداوند فرشتگان را آفريد،
پس به آنها گفت : تسبيح كنيد، گفتند: پروردگارا، ما دانشى نداريم . خداوند به ما
گفت : تسبيح كنيد، ما تسبيح كرديم و فرشتگان به تسبيح ما تسبيح كردند...(1079)
و به زودى نظاير اين حديث مى آيد. و وجه ديگرى لطيف تر و شريف تر آن كه :
((آخريم در سلسله بازگشت ، و اوليم در سلسله شروع )).
(1080) و اين معنا را جز خواص درك نكنند و ايشان هم اندكند.
يكى از علما گويد: مقصود از آفرينش آدميان و كمال و هدف آنان ادراك سعادت قرب به
حضرت الهى است ، و اين تقرب حاصل نمى شود مگر با بيان پيامبران ، بنابراين نبوت هدف
از ايجاد است ، و مقصود از ايجاد كمال و غايت نبوت است نه مرحله اول آن ، و نبوت بر
اساس سنت الهى مانند يك ساختمان تدريجا كمال مى يابد. بنابراين اصل نبوت با آدم
عليه السلام پايه ريزى شد و پيوسته رشد مى كرد و راه كمال مى پوييد تا به وسيله
حضرت محمد صلى الله عليه و آله به كمال خود رسيد، مقصود هم كمال نبوت و غايت آن بود
و پايه ريزى اوليه وسيله رسيدن به اين كمال بود مانند تاسيس يك ساختمان و پايه ريزى
ديوارها كه وسيله اى است براى كمال صورت خانه .
روى همين سر بود كه او خاتم پيامبران شد، زيرا (اگر خاتم پيامبران نمى بود و پس از
او پيامبر ديگرى مى آمد وجود آن پيامبر اضافه اى بر كمال بود و) زياده بر كمال خودش
نقص است مانند انگشت ششم در يك دست . و سخن خود آن حضرت به همين مطلب اشاره دارد كه
فرمود: ((داستان نبوت داستان خانه آبادى است كه تنها جاى يك
خشت خالى بود و من همان خشت هستم .)) يا يك لفظ ديگرى به همين
معنا.
(1081) پس او به ضرورت خاتم پيامبران است ، زيرا نبوت به وسيله او به
غايت و كمال خود رسيده است ، و غايت و هدف در طرح و نقشه ، اول است و در تحقق و
وجود، آخر.
و اين كه فرمود: ((من پيامبر بودم در حالى كه آدم ميان آب و گل
بود)) نيز اشاره به همين مطلب دارد كه او در عالم تقدير پيامبر
بود پيش از آنكه آفرينش آدم به پايان رسد، زيرا آفرينش آدم پديد نشده مگر براى آنكه
خلاصه اولادش از او گرفته شود، و اين خلاصه تدريجا صاف مى شد تا آنكه به كمال صفا
رسيد و قابليت پذيرش روح قدسى محمدى صلى الله عليه و آله را پيدا نمود.(1082)
و از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت است كه فرمود: خداوند از اولاد ابراهيم
اسماعيل ، و از اولاد اسماعيل كنانه ، و از بنى كنانه قريش ، و از قريش بنى هاشم ،
و از بنى هاشم مرا برگزيد.(1083)
و شيخ صدوق رحمة الله به سندش از ابن عباس از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت
كرده كه فرمود: خداوند آفريدگان را دو قسم آفريد و مرا در قسم بهتر قرار داد،
چنانكه فرموده : و ((ياران دست راست و ياران دست چپ
))
(1084) پس من از ياران دست راستم و من از ياران دست راست هم بهترم .
سپس آن دو قسم را سه بخش كرد و مرا در بهترين آنها قرار داد، چنانكه فرموده :
((و ياران يمن و بركت و ياران شومى و نحوست ، و پيشى گيرندگان پيشى گيرنده
))
(1085) و من از پيشى گيرندگانم ، و من بهترين پيشى گيرندگانم .
سپس آن سه دسته را به صورت قبيله هايى ساخت و مرا در بهترين قبيله قرار داد چنانكه
فرموده : ((و شما را ملتها و قبيله هايى ساختيم تا يكديگر را
بشناسيد، همانا گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست ))،
(1086) و من پرهيزكارترين اولاد آدم و گرامى ترين آنان نزد خدا هستم و
فخرى نيست .
سپس قبيله ها را به خاندانهايى تقسيم كرد و مراد در بهترين خاندانها قرار داده
چنانكه فرموده : ((جز اين نيست كه خدا مى خواهد پليدى را از
شما خاندان ببرد و شما را پاك و پاكيزه سازد))(1087)،
و من و خاندانم از گناهانم پاكيزه ايم .
(1088)
و نيز فرمود: چون خداوند آدم را آفريد مرا در صلب او به زمين فرود آورد، و در صلب
نوح در سفينه قرار داد، و مرا در صلب ابراهيم در آتش (نمروديان ) افكند، و پيوسته
مرا از اصلاب كريمه به ارحام طاهره انتقال مى داد تا از ميان پدر و مادرم كه هرگز
بر آميزش نامشروع جمع نشدند برآورد.(1089)
و در ((درالنظيم )) از عطا و عكرمه از ابن
عباس نقل كرده كه درباره اين آيه : ((و گردش تو را در ميان
سجده كنندگان مى بيند))
(1090) گفته است : يعنى تو را در ميان اصلاب موحدان از موحدى به موحد
ديگر مى گرداند تا در ميان اين امت بيرون آورد، و پيوسته رسول خدا صلى الله عليه و
آله در اصلاب پيامبران و صالحان مى گرديد تا مادرش آمنه او را به دنيا آورد.(1091)
و اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است : من از
نكاح به دنيا آمدم و از سفاح (زنا) بيرون نيامدم از زمان آدم تا آنگاه كه پدر و
مادرم مرا به دنيا آوردند، و از سفاح جاهليت چيزى به من نرسيده است .
و شيخ صدوق به سندش از امام صادق از پدرانش عليهم السلام روايت نموده كه رسول خدا
صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند از روزها جمعه را، و از ماهها ماه رمضان را، و
از شبها شب قدر را و از تمام انبياء مرا، و از من على را برگزيد و او را بر تمام
اوصيا برترى داد، و از على حسن و حسين را، و از حسين اوصياى از نسل او را برگزيد،
امامانى كه تحريف افراطيان و پيرايه هاى باطل گرايان و تاءويل گمراهان را از قرآن
برطرف مى سازند. نهمين ايشان قائمشان است كه ظاهر و باطن آنهاست .(1092)
و سعد اربلى در كتاب ((اربعين )) خود به
سندش از سلمان فارسى رضى الله عنه از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه
فرمود: خداوند كتابى نازل نكرد و خلقى نيافريد جز آنكه براى آن سيد و سرورى قرار
داد، قرآن سرور كتابهاى آسمانى است ، جبرئيل - يا اسرافيل -
(1093) سرور فرشتگان است ، من سرور انبيا هستم ، على سرور اوصياست ، و
براى هر كسى در ميان اعمالش سرورى است و دوستى من و دوستى على بن ابى طالب سرور
طاعتهاى پروردگار است كه مردم بدان سبب به خداوند تقرب مى جويند.(1094)
و در كتاب ((مناقب )) از سلمان فارسى رضى
الله عنه روايت كرده كه : از حبيبم حضرت مصطفى صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى
فرمود: من و على نورى بوديم فرمانبر در پيشگاه خدا كه خدا را تسبيح و تقديس مى نمود
چهارده هزار سال پيش از آنكه آدم را بيافريند، چون خداوند آدم را آفريد اين نور را
در صلب او قرار داد، و پيوسته يك چيز بود تا در صلب عبدالمطلب از هم جدا شديم ،
جزئى من و جزئى على گرديد.