علم اليقين ، جلد اول

مولى محسن فيض كاشانى

- ۲۲ -


فصل 13. برترى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از فرشتگان
همان گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله برتر از ساير پيامبران عليهم السلام است همچنين از همه فرشتگان مقرب نيز برتر است ، زيرا پيامبران مرسل از فرشتگان مقرب برترند. و بر اين مطلب دلالت دارد روايتى كه صدوق رحمة الله در كتاب ((اكمال الدين )) به سندش از حضرت رضا از پدرانش ‍ عليهم السلام از اميرمؤ منان عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله آورده كه فرمود:
به خدا سوگند، خداوند آفريده اى برتر از من و گرامى تر از من نزد خود نيافريده است . على عليه السلام فرمود: من گفتم : اى رسول خدا، آيا تو برترى يا جبرئيل عليه السلام ؟ فرمود: اى على ، خداوند پيامبران مرسلش را بر فرشتگان مقربش برترى داده ، و مرا بر همه پيامبران و رسولان برترى داده است ، و پس از من برترى از آن تو اى على و امامان بعد از توست ، و همانا فرشتگان خادمان ما و خادمان دوستان ما هستند.
اى على ، فرشتگانى كه عرش را حمل مى كنند و فرشتگانى كه در اطراف آنند به حمد پروردگارش تسبيح مى گويند و براى كسانى كه به پروردگار خود و ولايت ما ايمان آورده اند آمرزش مى طلبند.
اى على ، اگر ما نبوديم خداوند نه آدم را مى آفريد نه حوا را و نه بهشت را و نه دوزخ را و نه آسمان را و نه زمين را. و چگونه بر فرشتگان برترى نداشته باشيم در حالى كه به توحيد و شناخت پروردگارمان و تسبيح و تقديس و تهليل او بر آنان پيشى گرفته ايم . زيرا نخستين چيزى كه خداوند آفريد ارواح ما بود، پس زبان ما را به توحيد و تمجيد خود گشود، سپس فرشتگان را آفريد، چون ارواح ما را به صورت نور واحدى ديدند شان ما را بزرگ شمردند، پس ما تسبيح خدا گفتيم تا فرشتگان بدانند كه ما مخلوق و آفريده ايم و خداوند از صفات ما منزه است ، پس فرشتگان به خاطر تسبيح ما تسبيح كردند و خدا را از صفات ما تنزيه نمودند.
چون عظمت شان ما را بزرگ شمردند ما تهليل گفتيم تا فرشتگان بدانند كه معبودى جز خدا نيست و ما بنده ايم و خدا نيستيم كه دوست نداشته باشيم (يا واجب باشيم ) كه با خدا يا بجاى خدا پرستش شويم (پس آنان هم لا اله الا الله گفتند.)
و چون بزرگى موقعيت ما را ديدند ما خدا را تكبير گفتيم تا فرشتگان بدانند كه خدا بزرگتر از آن است كه به او دست يابند و محل و موقعيت او بس ‍ بزرگ است .
و چون عزت و قوتى را كه خداوند براى ما قرار داده بود ديدند گفتيم : لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم تا فرشتگان بدانند كه هيچ نيرو و توانى نيست مگر به خدا، پس فرشتگان گفتند: لا حول و لا قوة الا بالله .
و چون آنچه را كه خداوند به ما بخشيده و براى ما واجب ساخته از لزوم فرمانبرى ، مشاهده كردند گفتيم : الحمدلله . تا فرشتگان حقى را كه خداوند از سپاس و ستايش بر نعمتهاى خود بر ما دارد بدانند، پس فرشتگان گفتند: الحمدلله . پس به سبب ما به شناخت توحيد و تسبيح و تهليل و تحميد و تمجيد خدا راه يافتند.
سپس خداوند آدم عليه السلام را آفريد و ما را در صلب او به وديعه نهاد و فرشتگان را فرمان داد تا به آدم سجده كنند به جهت بزرگداشت و گراميداشت ما، و سجود آنان براى خدا به خاطر بندگى بود و به آدم براى گراميداشت و فرمانبرى به جهت آنكه ما در صلب او قرار داشتيم . پس ‍ چگونه ما برتر از فرشتگان نباشيم در حالى كه همگى براى آدم سجده كردند!
و چون مرا به آسمان بردند جبرئيل اذان و اقامه گفت و هر فقره اى را دو بار گفت ، سپس به من گفت : اى محمد، پيش بايست . گفتم : اى جبرئيل ، بر تو پيشى جويم ؟ گفت : آرى ، زيرا خداوند پيامبرانش را بر همه فرشتگانش ‍ برترى داده و به تو برترى خاصى داده است . من پيش رفتم و با آنان نمازگزاردم - و افتخار نمى كنم -.
پس چون به حجابهاى نور رسيديم جبرئيل به من گفت : اى محمد، پيش ‍ برو، و خود از من بازماند. گفتم : اى جبرئيل ، در چنين جايى از من جدا مى شوى ؟! گفت : اى محمد، اينجا پايان حد من است كه خداوند مرا در آن قرار داده ، تا همين مكان ، پس اگر از آن تجاوز كنم به جهت تجاوز از حدود پروردگارم بالهايم خواهد سوخت .
پس مرا در نور به سختى راند تا به جايى كه خدا خواست از ملكوت بالا رسيدم ، ندا رسيد: اى محمد، گفتم : بله اى پروردگار من ، گوش به فرمانم ، تو بزرگ و برترى . ندا رسيد: اى محمد، تو بنده منى و من پروردگار تو، تنها مرا بپرست و تنها بر من توكل كن ، زيرا تو نور من در ميان بندگانم ، و فرستاده من به سوى آفريدگانم ، و حجت من در ميان آفريدگانم هستى ، براى هر كه تو را پيروى كند بهشتم را آفريدم ، و براى كسى كه با تو اختلاف ورزد آتشم را آفريدم ، و براى اوصياى تو كرامت خود را واجب ساختم ، و براى شيعيانشان ثوابم را لازم دانستم .
گفتم : پروردگارا، اوصياء من كيستند؟ ندا رسيد: اى محمد، اوصياى تو كسانى هستند كه نامشان بر ساق عرشم نوشته است . من همان طور كه در برابر پروردگارم بودم به ساق عرش نگاه كردم ، دوازده نور ديدم و در هر نورى سطر سبز رنگى بود كه نام يكى از اوصياى من بر آن نوشته بود، اول آنان على ، و آخرشان مهدى امتم بود.
گفتم : پروردگارا، آيا اينان اوصياى من بعد از من اند؟ ندا رسيد: اى محمد، اينان اوليا و دوستان و برگزيدگان و حجتهاى من پس از تو بر آفريدگان من اند، و آنان اوصيا و خلفاى تو و بهترين آفريدگان من پس از تو هستند؛ به عزت و جلالم سوگند هر آينه به سبب آنان دينم را آشكار كنم ، و كلمه ام را برترى بخشم ، و زمين را به آخرين دشمنانم پاك كنم ، و او را بر مشارق و مغارب زمين حكومت بخشم ، و بادها را مسخر او سازم ، و گردنهاى سخت و سركش را در برابر او فرود آورم ، و او را بر اسباب همه چيز مسلط گردانم ، و با سپاهم يارى دهم ، و به فرشتگانم تاييد كنم تا دعوت مرا آشكار كند، و خلق مرا بر توحيد من گرد آورد، سپس حكومت او را دوام بخشم ، و آن ايام را تا روز قيامت در ميان دوستانم دست به دست بگردانم .(1095)
و نيز به سندش از حضرت رضا از پدرانش عليهم السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود:
من سرور همه آفريدگان خدا هستم ، و من از جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و حاملان عرش و تمام فرشتگان مقرب خدا و پيامبران مرسل الهى بهترم ، و من صاحب شفاعت و حوض شريف هستم ، و من و على دو پدر اين امتيم ، هر كه ما را شناخت خدا را شناخته ، و هر كه ما را انكار كرد خدا را انكار كرده است ، و از على دو سبط امت من و دو سرور جوانان اهل بهشت ؛ حسن و حسين خواهند بود، و از اولاد حسين نه امام خواهد بود كه اطاعت آنان اطاعت من و نافرمانى آنان نافرمانى من است ، نهمين آنها قائم و مهدى آنهاست .(1096)
و نيز به سندش از امام صادق از پدرانش از اميرمؤ منان عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود:
چون شبانه مرا به آسمان بالا بردند خداوند به من وحى كرد: اى محمد، من زمين را يك سركشى كردم و تو را از آن برگزيدم و پيامبر ساختم و نامى از نام خودم برايت جدا كردم ، من محمودم و تو محمد. سپس بار دوم سركشى كردم و على را برگزيدم و او را وصى و جانشين تو و شوهر دخترت و پدر فرزندانت قرار دادم و نامى از نامهاى خودم براى او جدا كردم ، من على اعلايم و او على است . و فاطمه و حسن و حسين را از نور شما آفريدم سپس ولايت آنان را بر فرشتگان عرضه داشتم ، پس هر كه آن را پذيرفت نزد من از مقربان است .
اى محمد، اگر بنده اى مرا چندان پرستش كند تا از پاى در آيد و چون مشك پوسيده شود، سپس با انكار ولايت آنان نزد من آيد او را در بهشتم جاى ندهم و در زير سايه عرشم در نياورم .
اى محمد، دوست دارى آنان را ببينى ؟ گفتم : آرى ، اى پروردگار، فرمود: سر بردار. سر برداشتم كه ناگاه انوار على ، فاطمه ، حسن و حسين ، على بن الحسين ، محمد بن على ، جعفر بن محمد، موسى بن جعفر، على بن موسى ، محمد بن على ، على بن محمد، حسن بن على و محمد بن حسن را ديدم كه در وسط آنان ايستاده بود و چون ستاره اى درخشان مى درخشيد.
گفتم : پروردگارا، اينان كيستند؟ فرمود: اينان امامانند، و اين همان قائمى است كه حلال مرا حلال و حرام مرا حرام مى دارد، و به او از دشمنانم انتقام مى گيرم ، و او مايه راحت دوستان من است ، و اوست كه دلهاى شيعيان تو را از دست ظالمان و منكران و كافران شفا مى بخشد، لات و عزى (1097) را تر و تازه از قبر بيرون مى كشد و مى سوزاند؛ و در آن روز آزمايش مردم سخت تر از آزمايش مردمى است كه گرفتار گوساله و سامرى شدند.(1098)
و نيز به سندش از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده كه فرمود:
چون خداوند آدم عليه السلام را با امر فرشتگان به سجده بر او و درآوردن او به بهشت ، گرامى داشت آدم با خود گفت : آيا خداوند بشرى برتر از من آفريده است ؟! خداوند آنچه را در خاطر او گذشت دانست ، پس او را صدا زد: اى آدم ، سر بردار و به ساق عرش من بنگر. آدم سر برداشت و به ساق عرش نگريست ، ديد بر آن نوشته است : ((خدايى جز الله نيست ، محمد فرستاده خداست ، و على بن ابى طالب اميرمؤ منان است ، و همسر او سرور زنان جهان است ، و حسن و حسين سرور جوانان اهل بهشت اند.))
آدم گفت : پروردگارا، اينان كيستند؟ فرمود: اينان از نسل تو هستند و آنان از تو و از همه آفريدگانم بهترند، و اگر آنان نبودند نه تو را مى آفريدم و نه بهشت و دوزخ را و نه آسمان و زمين را؛ پس مباد به ديده حسد به آنان بنگرى كه تو را از جوار خود بيرون مى كنم . آدم به ديده حسد به آنان نگريست و آرزوى منزلت آنان نمود، پس شيطان بر او مسلط شد تا از آن درخت خورد...(1099)
و در تفسير امام عسكرى عليه السلام در حديثى طولانى از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت است كه فرمود:
چون آن لغزش و خطا از آدم عليه السلام صادر شد به پيشگاه پروردگار عذر خواست و گفت : پروردگارا، نظر رحمت خود با من از سرگير و عذر مرا بپذير و مرا به جايگاهم بازگردان و درجه ام را نزد خود بالا بر، كه نقص و ذلت آن خطا و لغزش در اعضا و ساير بدنم آشكار شده است . خداوند فرمود: اى آدم ، آيا به خاطر نمى آورى كه تو را فرمان دادم كه هنگام سختيها و مشكلات وارده مرا به محمد و آل او بخوانى تا آن مشكلات را از تو دور سازم ؟ آدم گفت : چرا. خداوند فرمود: پس مرا به آنان - به خصوص محمد و على و فاطمه و حسن و حسين - بخوان تا خواسته تو را اجابت كنم و تو را بيش از آنچه بخواهى بدهم .
آدم گفت : پروردگارا و الها، آيا مقام و منزلت آنان نزد تو به جايى رسيده است كه تو با توسل من به آنان توبه ام را مى پذيرى و از خطايم چشم مى پوشى و حال آنكه من همانم كه فرشتگان را به سجده او در آوردى و بهشت را براى او مباح كردى و كنيز خود ((حوا)) را همسر او ساختى و فرشتگان گراميت را در خدمت او در آوردى ؟!
خداوند فرمود: اى آدم ، من تنها از اين رو فرشتگان را براى بزرگداشت تو امر به سجده كردم كه تو ظرف اين نورها بودى ، و اگر پيش از اين خطايت ، از من مى خواستى كه تو را از آن نگاه دارم و براى پرهيز از انگيزه هاى ابليس ‍ هشيار كنم هر آينه چنين مى كردم ولى آنچه در علم من گذشته مطابق علم من جريان مى يابد، ولى هم اينك مرا به نام آنان بخوان تا تو را اجابت نمايم .
اينجا بود كه آدم گفت : خداوندا، به جاه محمد و آل پاك محمد، به جاه محمد و على و فاطمه و حسن و حسين و پاكيزگان از اين خاندان بر من منت نه و توبه ام را بپذير و از لغزشم چشم بپوش و مرا از روى كرامات خود به جايگاهم بازگردان . خداوند فرمود: همانا توبه تو را پذيرفتم و با خشنودى به تو روى كردم و نعمتها و بخششهاى خود را به سوى تو سرازير نمودم ، و تو را به كراماتم به جايگاهت بازگرداندم ، و بهره ات را از رحمتهاى خودم وافر ساختم . و اين است گفتار خداوند كه : ((پس آدم از پروردگار خود كلماتى را دريافت كرد، پس خدا توبه او را پذيرفت ، كه او توبه پذير و مهربان است .)) (1100)
و در روايت ديگرى است كه : آدم گفت : پروردگارا، شان محمد و آل محمد و اصحاب برگزيده او چه عظمتى دارد؟ خداوند به او وحى كرد: اى آدم ، اگر جلال منزلت محمد و آل او و اصحاب برگزيده او را نزد من مى دانستى چنان او را دوست مى داشتى كه برترين اعمال تو در نزد من باشد!
آدم گفت : پروردگارا، به من بشناسان تا بشناسم . خداوند فرمود: اى آدم ، اگر تمام آفريدگان از پيامبران و رسولان و فرشتگان مقرب و ساير بندگان صالحم از اول روزگار تا آخر آن و از فرش تا عرش با محمد سنجيده شوند او بر همه آنان رجحان مى يابد، و اگر مردى از آل محمد پس از وى با برگزيدگان پيامبران و آل پيامبران سنجيده شود بر آنان رجحان مى يابد. اى آدم ، اگر مردى از كفار يا همگى آنان ، مردى از آل محمد و ياران نيك او را دوست بدارد خداوند در جزاى آن ، عاقبت او را ختم به خير و توبه و ايمان مى كند و او را به بهشت مى برد.
بى گمان خداوند بر هر يك از دوستان محمد و آل محمد افاضاتى مى كند كه اگر بر همه آفريدگان خدا از آغاز روزگار تا آخر آن تقسيم شود و همه كافر باشند همه را كفايت مى كند و آنان را به عاقبتى پسنديده و ايمان به خدا سوق مى دهد تا بدان سبب مستحق بهشت شوند. و همانا مردى كه آل محمد و ياران نيك او يا يكى از آنان را دشمن بدارد خداوند او را چنان عذابى كند كه اگر بر همه آفريدگان خدا تقسيم شود همه را به هلاكت رساند.(1101)
و از اميرمؤ منان عليه السلام روايت است كه : يهوديان پيش از ظهور پيامبر ما صلى الله عليه و آله با ذكر پيامبر و صلوات بر او و آل او بر دشمنان پيروزى مى جستند، و خداوند يهوديان زمان موسى و پس از او را دستور داده بود كه هرگاه كار مشكل و امر ناگوارى برايشان پيش آيد خدا را به محمد و آل پاك او بخوانند، و آنان نيز از همين راه يارى مى جستند و همين كار را مى كردند يهوديان مدينه سالها پيش از ظهور محمد صلى الله عليه و آله چنين مى كردند و بلاها و امور ناگوار و مصائب از ايشان دفع مى شد؛ و برآورده شدن حاجات و مستجاب شدن دعاها - هرگاه به محمد و على و آلشان درخواست مى شد - در ميان امتها و زمانهاى گذشته امرى مشهور بوده است ، حتى پيش از اين هر كس بلاى طولانى مى شد بدين جهت بوده كه توسل به محمد و آل پاك او را در دعا فراموش مى كرده است ...(1102)
و اخبار در اين معنى بسيار است و ما به همين اندازه كفايت مى كنيم ، كه براى هر كس كه در آن بينديشد همين قدر كفايت است ، و الحمدلله .
فصل 14. حكمت خاتميت و يتيم بودن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله
گفته اند: حكمت آنكه آن حضرت خاتم پيامبران و امت او آخرين امت است چند چيز است :
1) براى آنكه با نسخ شريعت او نسبت به تمام شرايع و استمرار يافتن حكم شريعت او تا پايان روزگار، فضل و شرافت حضرتش نمايان شود.
2) خداوند از ساير پيامبران عهد و پيمان گرفت كه هر كدام از آنها او را درك كرد از او پيروى كند و هر كه درك نكرد، از امت خود بر اين پيروى پيمان بگيرد، تا اين دليلى باشد بر راستگويى او در ادعاى نبوت و حجتى باشد بر هر كه با او مخالفت مى ورزد.
3) براى آنكه او و امتش بر مردم گواه باشند.
4) براى آنكه ، به خاطر بزرگداشت آنان ، كمتر از ديگران در زيرزمين (در قبر) بمانند.
5) خداوند اخبار امتهاى گذشته و عواقب امور آنان را براى امتهاى بعدى بازگو نموده تا به ما رسيده است ، ولى پس از اين امت ، امت ديگرى قرار نداد تا بر احوال اين امت اطلاع يابند بلكه امور نهانى آنان به خداوند موكول است ، و اين به خاطر پرده پوشى بر آنهاست تا كسى بر عيوب آنان آگهى نيابد و اين امت با افشاى آنها رسوا نگردند، و همه اينها به جهت گراميداشت پيامبرشان صلى الله عليه و آله مى باشد... فوايد و حكمتهاى ديگرى نيز وجود دارد.
و حكمت در يتيم بودن حضرتش آن است كه : طاعت غير خدا بر او واجب نباشد و كسى غير مولايش بر او ولايت نداشته باشد، و بنابراين هيچ مخلوقى بر گردن او حقى پيدا نكند، و آن حضرت گرفتار گناه مخالفت و قطع رحم و عقوق (نسبت به پدر و مادر) نشود.
فصل 15. نسب پيامبر صلى الله عليه و آله  
نسب آن حضرت چنين است : محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب كه نامش ‍ شبية الحمد است بن هاشم كه نامش عمرو است بن عبد مناف كه نامش ‍ مغيره است بن قصى كه نامش زيد است بن كلاب بن مرة بن كعب بن لؤ ى بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر كه او را قريش گويند بن كنانة بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان .
روايت است كه آن حضرت فرمود: ((هرگاه نسب من به عدنان رسيد باز ايستيد.)) (1103) و (روايات ) اتصال نسب حضرتش به آدم ابوالبشر عليه السلام بسيار است و در كتابهاى تاريخ و انساب موجود مى باشد.
مادر پيامبر: آمنه دختر وهب بن عبد مناف بن زهرة بن كلاب بن مرة .
دايه پيامبر: حليمه سعديه دختر عبدالله بن حارث از بنى سعد بن بكر بن هوازن ، آن حضرت را شير داد تا بزرگ شد. و پيش از آمدن حليمه ، ثويبه كنيز ابولهب از شير پسرش مسروح چند روزى آن حضرت را شير داد.
از امام باقر عليه السلام روايت است كه فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله در سن شصت و سه سالگى در سال دهم هجرت وفات يافت . (1104) چهل سال در مكه اقامت داشت كه در راس سال چهلم وحى بر او نازل شد، پس از آن سيزده سال ديگر در مكه ماند، سپس در سن پنجاه و سه سالگى به مدينه هجرت نمود و ده سال نيز در مدينه اقامت نمود، و در ماه ربيع الاول در روز دوشنبه دو شب از آن ماه گذشته جان سپرد صلى الله عليه و آله .(1105)
باب نهم : معجزات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و نشانه هاى راستى او
و ما كان لرسول ان ياتى باية الا باذن الله .
(رعد /38)
((و هيچ پيامبرى را نرسد كه معجزه اى بياورد مگر به اذن خدا)).
فصل 1. بيان كلى درباره اعجاز آن حضرت  
يكى از عالمان گويد(1106): كسى كه احوال پيامبر صلى الله عليه و آله را مشاهده كند و به اخبارى كه بيانگر اخلاق ، حالات ، آداب ، عادات ، سجايا و سياست او نسبت به اصناف خلق و راهنمايى او به ضبط و نگهدارى آنان و پيوند دادن گروههاى مختلف خلق با يكديگر و كشاندن آنان به طاعت خود است ، گوش جان سپارد، و با توجه به پاسخهاى شگفت انگيزى كه از آن حضرت حكايت شده نسبت به مسائل مشكل و تدبيرات بديع در مصالح خلق و اشارات زيبا در تفصيل ظاهر شرع كه فقيهان و خردمندان در طول عمر خود از ادراك ابتدايى ترين دقايق آن ناتوانند، شك و ترديدى براى او نمى ماند كه اين همه نمى تواند اكتسابى باشد و از حد نيروى بشرى بيرون است ، بلكه اصلا چنين چيزى تصور ندارد مگر به استمداد از نيروى آسمانى و قوه الهى .
و نيز اين همه خوارق عادات از يك دروغزن و پشت هم انداز ساخته نيست ، بلكه شمايل و احوال او شاهد قطعى و گويايى بر صدق اوست ، حتى گاهى كه يك عرب محض بيابانى او را مى ديد مى گفت : به خدا سوگند اين چهره چهره يك دروغزن نيست ، و به مجرد ديدن شمايل او به راستى او گواهى مى داد، چه رسد به كسى كه اخلاق او را ديده و در همه موارد و امور، پيوسته در كنار او حضور داشته است . و خداوند اين همه كمالات را در حالى به او داد كه مردى درس ناخوانده بود و سر و كارى با علم و مطالعه كتاب نداشت و هرگز در جستجوى علم سفرى نكرده بود، و پيوسته در ميان مشتى عرب بيابانگرد يتيم و ناتوان و مستضعف به سر مى برد.
اينجاست كه بايد پرسيد: اگر وحى صريح در اين امور دخالت ندارد پس ‍ اين همه امورى كه براى او به حصول پيوسته از اخلاق و آداب نيكو و شناخت مصالح فقه مثلا غير از ساير علوم ، چه رسد به معرفت او به خدا و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و خواص ديگر نبوت ، از كجا براى او حاصل آمده ؟ و يك بشر از كجا مى تواند به اين همه امور دست يابد؟ و اگر معجزاتى جز اين امور آشكار نداشت همين ها كافى بود، حال آنكه آنقدر از معجزات و نشانه هاى پيامبرى از او به ظهور پيوسته كه هيچ كاوشگرى در آن ها شك نتواند داشت .
مؤلف : ما برخى از اين معجزات را كه آن عالم آورده (1107) و در اخبار مستفيض آمده يا در كتابهاى معتبر نقل شده مى آوريم و تنها به كليات آنها بدون نقل جزئيات اشاره مى كنيم ، سپس پاره اى ديگر از روايات مستفيضه را كه از طريق خاندان رسالت عليهم السلام رسيده مى آوريم . و تاءييد از جانب خداست .
فصل 2. پاره اى از معجزات پيامبر صلى الله عليه و آله  
وى گويد: خداوند بارها بر دست او امور خارق عادت را جارى ساخت ، از جمله :
هنگامى كه قريش نشانه اى از او خواستند خداوند ماه را در مكه براى او شكافت (شق القمر)
با طعام اندكى افراد بسيارى را در منزل جابر و نيز در منزل ابى طلحه اطعام نمود.
در جنگ خندق يكبار هشتاد مرد را با چهار مد (چارك ) جو و يك بزغاله غذا داد.
و بار ديگر بيش از هشتاد نفر را از چند قرص نان كه در دست انس بود سير كرد.
و بار ديگر همه لشكر را اندكى خرما كه دختر بشر با دست خود آورد خوراند و همه خوردند و سير شدند و مقدارى هم باقى ماند.
از ميان انگشتان مباركش آب جوشيد و همه لشكر كه تشنه بودند نوشيدند و وضو ساختند.
آب وضوى خود را در چشمه تبوك كه خشكيده بود ريخت و آب فراوانى از آن جوشيد. و بار ديگر آب وضوى خود را در چاه حديبيه ريخت و آب فوران كرد، و لشكريان كه هزارها تن بودند از چشمه تبوك نوشيدند تا سيراب شدند. و به معاذ فرمود: اگر عمرت دراز شود اينجا را خواهى ديد كه سرسبز از باغها شود، و همان شد. و از چاه حديبيه هزار و پانصد نفر نوشيدند با آنكه قبلا آب نداشت .
و يكى از ياران خود را دستور داد كه چهارصد سواره را از مقدار خرمايى كه رويهم به اندازه يك شتر نشسته انباشته بود توشه دهد، و او همه را توشه داد، و به همان اندازه باقى ماند.
و مشتى خاك به چهره لشكر دشمن (در جنگ بدر) پاشيد و چشمان همه كور شد و آيه اى در اين باره نازل گرديد: و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى (1108) ((اين تو نبودى كه افكندى بلكه خدا افكند.))
كهانت را كه تا زمان آن حضرت آشكار و موجود بود با مبعث خود باطل ساخت و آن به كلى از بين رفت .
هنگامى كه براى حضرتش منبرى ساختند آن ستون چوبى كه حضرت هنگام سخنرانى بدان تكيه مى داد مانند شتر ناله اى زد به طورى كه همه ياران شنيدند، سپس پيامبر صلى الله عليه و آله آن را در آغوش گرفت تا ساكت شد.
يهوديان را (كه ادعاى دوستى خدا مى كردند و طبعا دوستدار خدا خواهان ديدار او به سبب مرگ خواهد بود) به آرزوى مرگ فراخواند ولى به آنان خبر داد كه آرزوى مرگ نخواهند كرد، و ميان آنان و آن حضرت مانعى ايجاد شد كه نتوانستند اين دعوت را پاسخ گويند. و اين آيه و نشانه در سوره جمعه آمده كه اين سوره به جهت تعظيم همين آيه هر روز جمعه در شرق و غرب سرزمين اسلامى آشكارا بر مردم مسلمان خوانده مى شود.
اخبار غيبى (1109) 
به عمار خبر داد كه گروه ستمگر او را مى كشند (و عمار به دست سپاه شام در جنگ صفين به شهادت رسيد.)
و خبر داد كه خداوند به دست امام حسن عليه السلام ميان دو گروه بزرگ از مسلمانان صلح و سازش برقرار مى كند.
درباره مردى كه در راه خدا جنگيده بود خبر داد كه وى دوزخى خواهد بود؛ و اين خبر آن گاه روشن شد كه آن مرد خودش را كشت .
و اينها چيزهايى نيست كه بتوان از راههاى ستاره شناسى و كهانت و كتاب و خط و غيب گويى به دست آورد بلكه تنها به سبب احكام خدا و وحى به آن حضرت ، دانسته شده است .
(در شب هجرت ) سراقة بن جعشم در پى آن حضرت شتافت و پاهاى اسبش در زمين فرو رفت و دودى او را دنبال كرد تا آنكه از حضرت يارى خواست و حضرت براى او دعا كرد تا اسبش آزاد شد. و او را خبر داد كه دستبند كسرى را به دست خواهد كرد، و چنان شد.
در مدينه از مرگ نجاشى پادشاه حبشه در حبشه خبر داد، و در مدينه بر او نماز گزارد.
در شب قتل اسود عنسى كذاب از قتل وى خبر داد در حالى كه او در يمن بود، و از قاتل او نيز خبر داد.
از پيش صد تن از قريش كه منتظر او بودند بيرون شد و خاك بر سر آنان پاشيد و آنها او را نديدند.
شتر در پيش چشم ياران به حضرت شكايت آورد و در برابر حضرتش ‍ خاكسارى نمود.
به گروهى از يارانش كه گرد آمده بودند فرمود: يكى از شما دوزخى است و دندانش در آنجا مثل كوه احد باشد. همه آن ياران در حال استقامت و مسلمانى مردند جز يك نفر كه مرتد شد و در حال ارتداد به قتل رسيد.
و نيز به گروه ديگرى از ياران خود فرمود: آخرين كسى كه از شما مى ميرد در آتش خواهد مرد. پس وى در آتش افتاد و در آن سوخت و مرد.
دو درخت را فراخواند، هر دو آمدند و كنار يكديگر قرار گرفتند، سپس ‍ دستور داد از هم جدا شدند.
نصارا را به مباهله فراخواند و آنان امتناع كردند، و خبر داد كه اگر آنان به مباهله حاضر شوند هلاك خواهند شد، و آنان درستى سخن او را دانستند و از آمدن خوددارى كردند.
عامر بن طفيل بن مالك و اربد بن قيس كه از شجاعان عرب بودند به عزم قتل آن حضرت نزد او آمدند ولى ميان آنها و حضرتش مانعى ايجاد شد و پيامبر صلى الله عليه و آله بر آنان نفرين كرد؛ و عامر به مرض طاعون هلاك شد و اربد دچار صاعقه شد و سوخت و به هلاكت رسيد.
خبر داد كه ابى بن خلف جمحى كشته مى شود، وى در جنگ احد زخمى سطحى برداشت و به همان زخم از دنيا رفت .
به آن حضرت سم خوراندند؛ كسى كه همراه حضرت از آن سم خورده بود مرد و آن حضرت چهل سال ديگر پس از او زنده ماند. و پاچه سم آلوده با آن حضرت سخن گفت .
در جنگ بدر از قتلگاه شجاعان قريش خبر داد و هر كدام را تك تك از قتلگاهش آگاه ساخت و هيچ كدام از آن جايگاه تجاوز نكردند.
آن حضرت هشدار داد كه طايفه هايى از امتش در دريا مورد هجوم واقع مى شوند، و چنان شد.
زمين براى او جمع شد و تمام مشارق و مغارب آن به او نمايانده شد و خبر داد كه حكومت امتش به جاهايى مى رسد كه در هنگام جمع شدن زمين ديده بود (شرق و غرب زمين )، و چنان شد كه خبر داده بود زيرا حكومت مسلمانان از اول مشرق كه سرزمين تركهاست تا آخر مغرب از درياى اندلس ‍ و سرزمينهاى بربر امتداد يافت و در شمال و جنوب پيش نرفتند؛ و درست مطابق خبر در آمد.
دخترش فاطمه عليهاالسلام را خبر داد كه نخستين كس از اهل اوست كه به او ملحق مى شود، و چنان شد.
زنانش را خبر داد كه درازدست ترين (بخشنده ترين ) آنان پيش از همه آنان به آن حضرت ملحق خواهد شد، پس زينب بنت جحش اسدى كه درازدست ترين آنان در صدقه دادن بود پيش از زنان ديگر به حضرتش ‍ ملحق شد.
پستان گوسفند غير باردارى را كه شير نداشت دست كشيد و پر از شير شد. و همين موجب اسلام آوردن ابن مسعود شد. و همين كار را بار ديگر در خيمه ام معبد خزاعى كرد.
چشم يكى از يارانش بيرون پريد و به زمين افتاد، حضرت با دست خود آن را به جاى خود بازگرداند و آن چشم از چشم ديگرش سالم تر و زيباتر شد.
در جنگ خيبر در چشم على عليه السلام كه درد سختى داشت آب دهان افكند، در جا خوب شد و او را با پرچم به جنگ فرستاد.
مردم صداى تسبيح غذا را در دست حضرتش مى شنيدند.
چشم يكى از ياران ضربه ديد، آن را دست كشيد و در جا بهبود يافت .
توشه لشكر همراه آن حضرت كاهش يافت ، دستور داد باقى مانده را جمع كردند، چيز اندكى جمع شد، حضرت دعاى بركت نمود، سپس دستور داد همه از آن برداشتند و ظرفى در لشكر نماند مگر آنكه پر شد.
حكم بن ابى العاص از روى مسخره راه رفتن حضرت را تقليد مى كرد، حضرت فرمود: همين گونه باش ! و او پيوسته به حال رعشه بود تا مرد.
از زنى خواستگارى نمود و پدر براى آنكه دخترش را به او ندهد عذر آورد و گفت : او مبتلا به پيسى است . حضرت فرمود: پس چنين باشد! و او به مرض ‍ پيسى دچار شد. اين زن مادر شبيب شاعر است كه به ابن البرصاء (فرزند زن پيس ) معروف است .
معجزات و نشانه هاى ديگر نيز از آن حضرت صادر شده و ما به آنچه به خبر مستفيض روايت شده بسنده كرديم .
مؤلف : و آنچه به حد مستفيض از طريق اهل بيت عليهم السلام نقل شده به قرار زير است : (1110)
خبر از شهادت اميرمؤ منان عليه السلام و اينكه ضربت بر فرق مباركش در ماه رمضان وارد مى آيد و محاسن مباركش از خون سر رنگين مى گردد.
خبر از شهادت دو نوه اش حسن و حسين عليهماالسلام و اينكه امام حسن عليه السلام مسموم مى شود و امام حسين عليه السلام در سرزمين كربلا يكه و تنها پس از شهادت يارانش به شهادت مى رسد.
خبر از اينكه پاره اى از تن مباركش در طوس مدفون مى شود، كه اشاره است به حضرت امام رضا عليه السلام .
خبر از اينكه امامان پس از او دوازده تن اند و نامبردن هر يك از آنان .
خبر از اينكه اميرمؤ منان عليه السلام پس از آن حضرت با ناكثين (پيمان شكنان بصره در جنگ جمل ) و قاسطين (ستمگران شام در جنگ صفين ) و مارقين (منحرفان و خوارج در جنگ نهروان ) مى جنگد.
خبر از اينكه يكى از زنانش بر اميرمؤ منان عليه السلام شورش مى كند و ستمگر خواهد بود، و سگان حواب در نزد او صدا مى كنند (ولى او عبرت نمى گيرد و به راه خود ادامه مى دهد. او عائشه بود كه جنگ جمل را راه انداخت ) و نيز خبر از تمام فتنه هايى كه پس از حضرتش رخ داد.
خبر از اينكه ابوذر رضى الله عنه تنها و غريب مى ميرد.
خبر از اينكه آخرين روزى عمار از دنيا پيمانه اى شير خواهد بود، و خصوصيات ديگر.
اطاعت خورشيد از آن حضرت كه يكبار از غروب كردن باز ايستاد و بار ديگر پس از غروب كردن طلوع نمود.
اطاعت درخت از آن حضرت كه نزد حضرتش آمد به گونه اى كه از جاى خود حركت كرد و زمين را كاويد و ريشه هاى خود را روى زمين مى كشيد و غبار بر مى انگيخت و در برابر حضرت ايستاد و سلام كرد، سپس به امر او به جاى خود بازگشت ، چنانكه در ((نهج البلاغه )) در سخنان اميرمؤ منان عليه السلام آمده است .(1111)
سلام كردن سنگها بر آن حضرت ، سايه افكندن ابر تنها بر سر او در ميان همراهان آن گاه كه بحيرا(ى راهب ) او را در راه شام ديد. و سايه افكندن دو فرشته بر او آنگاه كه خديجه و زنان همراه و ميسره غلام وى او را ديدند.
تسبيح گفتن سنگريزه در دست مبارك او.
تاءثير قدم شريفش در سنگ و تاءثير نگذاشتن آن در ريگزار.
ظهور بركات و معجزات در قبيله بنى سعد هنگامى كه از حليمه شير مى خورد.
روييدن موى سر كودكانى كه به كچلى مبتلا بودند با كشيدن دست شريف بر سر آنان .
جوشيدن چاه آبى كه اهلش از شورى آن به حضرتش شكايت بردند به آب زلال و حال آنكه خشكيده بود.
دادن شاخه اى از درخت خرما به مردى در شب تاريك كه براى وى نور مى داد.
دادن شاخه اى تازه از درخت خرما به مردى ديگر آن گاه كه از شكستن شمشيرش گلايه كرد، و آن به صورت شمشيرى در دست او در آمد.
افكندن آب دهان بر دست بريده ابن عفراء، كه در جا جوش خورد و به هم آمد.
آموختن دعايى به (طفيل بن عمرو) دوسى تا قوم خود را به اسلام دعوت كند، كه مانند چراغ در پيشانيش مى درخشيد، و چون ترسيد كه گمان آفت و بيمارى به او برند آن نور به سر تازيانه اش انتقال يافت .
نگهدارى خداوند از او در برابر كسانى كه او را با مسخره كردن مى آزردند، و بازگرداندن نيرنگ آنان به خودشان .
حايل شدن جبرئيل ميان او و ابوجهل به صورت حيوانى نر يا شيرى كه به اندازه شتر نر بود آن گاه كه ابوجهل مى خواست در هنگام سجده سنگ بزرگى را بر سر آن حضرت بيفكند.
آفريدن خداوند درختى را بر دهنه غارى كه حضرتش (هنگام هجرت ) در آن پنهان شد، و الهام كردن به دو كبوتر وحشى كه بر در غار لانه سازند و تخم بگذارند، و تسخير كردن عنكبوت كه بر در غار تارى بتند كه گويى سالهاست تنيده شده ، تا مشركانى كه در جستجوى او بودند بازگرداند.
خبر دادن از خورده شدن صحيفه بى رحمانه و ظالمانه اى كه مشركان مبنى بر قتل آن حضرت نوشته و امضاء كرده بودند (توسط موريانه ) جز نام خداى متعال كه در آن بود، و خبر واقعيت داشت .
خبر دادن از نيت قبيله بنى النضير در افكندن سنگ بزرگ بر سر او.
زدن صخره بزرگى با كلنگ كه در هنگام كندن خندق در جنگ احزاب پيدا شد، تا آنكه ريز ريز شد با آنكه حضرتش در نهايت ضعف بود و سه روز پياپى در گرسنگى به سر مى برد. و گفته اند: در ظرفى آب دهان افكند و آن را بر روى آن سنگ پاشيدند و آن سنگ پاره پاره شد. و معجزات ديگرى كه جدا فراوان است .
فصل 3. داستان بيرون آوردن علقه از سينه پيامبر صلى الله عليه و آله
روايت است كه از آن حضرت پرسيدند: نخستين چيزى كه از پيامبرى ديديد چه بود؟ آن حضرت راست نشست و فرمود: در صحرايى بودم كه ناگاه صدايى از بالاى سرم شنيدم و مردى را بالاى سر خود ديدم كه به ديگرى مى گويد: اين خودش است . پس با چهره هايى با من روبرو شدند كه تا حال كسى را به آن شمايل نديده بودم . حركت كردند و آمدند تا آنكه هر كدام بازوى مرا گرفتند به طورى كه احساس گرفتن آنها را نمى كردم ، و مرا بدون زور و فشار خواباندند.
يكى از آنان گفت : سينه را بشكافت ، در برابر چشمم سينه ام را بدون خونريزى درد شكافت . وى گفت : كينه و حسد را بيرون بكش ، و او چيزى مانند علقه (خون منجمد) بيرون آورد و به دور افكند. او گفت : مهر و رحمت را به آن در آر، و او چيزى مانند نقره داخل كرد. سپس شست پاى راستم را حركت داد و گفت : به سلامت باش ؛ و از همين رو به كودكان و زيردستان مهربان و بزرگسالان اهل مهر و رحمت گرديدم . (1112)
و در روايتى وارد است : با يكى از برادرانم از طايفه سعد بن بكر در پشت خانه هامان مشغول چرانيدن گوسفندان بودم كه ناگاه دو مرد - يا سه مرد - با طشتى پر از برف نزد من آمدند و شكم مرا از گلو تا بالاى شكم شكافتند - در روايت ديگرى گويد: پس قلبم را در آوردند و آن را شكافتند - و خون منجمد سياهى را از آن در آوردند(1113)، و يكى از آنها گفت : اين بهره شيطان از توست . سپس قلب و شكمم را با آن برف شستند تا خوب پاكيزه اش ‍ كردند، سپس يكى از آنان چيزى را گرفت كه ناگاه به صورت انگشترى از نور در دست او در آمد كه بيننده در آن يا در كمتر از آن حيران مى ماند، پس با آن بر دلم مهر كرد و دلم از ايمان و حكمت پر شد و آن را به جاى خود بازگرداند. و آن ديگرى دستش را بر شكاف سينه ام نهاد و سينه ام به هم آمد، و من هنوز سردى آن را در رگهاى خود مى يابم .(1114)
و در روايتى آمده : جبرئيل گفت : چه دل سخت و استوارى است ! در آن ، دو چشم بينا و دو گوش شنوا است . سپس به يكى از آن دو گفت : او را با هزار نفر از امتش بسنج . او مرا سنجيد و بر آنان ترجيح يافتم ، گفت : رهايش ساز كه اگر او را با همه امتش بسنجى بر همه رجحان يابد. سپس مرا در آغوش ‍ گرفتند و به سينه خود چسباندند و سر و پيشانى مرا بوسيدند و گفتند: اى حبيب خدا، هرگز به وحشت نيفتى ؛ اگر بدانى كه چه اراده اى درباره تو شده ديدگانت روشن مى شود؛ تو چقدر نزد خداوند گرامى هستى ! خدا و فرشتگانش با تو هستند.
اين كار در كودكى آن حضرت در سن چهار سالگى بوده ، سپس نظير همين كار در حال نبوت با او شده چنانكه از ابوذر روايتى رسيده كه مضمون آن چنين است :
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هنگامى كه در مكه بودم سقف خانه ام شكافت و جبرئيل فرود آمد، پس سينه ام را شكافت و آن را با آب زمزم شستشو داد، سپس طشتى از طلا پر از حكمت و ايمان آورد و آن را در سينه ام ريخت و در آن را گذاشت و آن را به هم آورد، سپس دستم را گرفت و با هم به آسمان رفتيم .
و از انس روايت است كه : چون رسول خدا صلى الله عليه و آله را شبانه از مسجد كعبه به آسمان بردند. او در حالى كه در مسجدالحرام خوابيده بود پيش از آنكه به او وحى شود سه تن نزد او آمدند، اولى گفت : او خودش ‍ است . وسطى گفت : او بهترينشان است . آخرى گفت : بهترينشان را بگيريد. آن شب چنين شد و پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را نديد، تا آنكه شبى ديگر آمدند در حالى كه دلش مى ديد زيرا چشمش خواب بود و دلش بيدار - و همه انبيا چنين اند كه چشمشان مى خوابد و دلشان بيدار است - و با او سخن نگفتند تا آنكه او را برداشتند و بر لب چاه زمزم نهادند، جبرئيل خودش او را گرفت و از گلو تا سينه اش را شكافت تا آنكه سينه و شكم او را با آب زمزم با دست خود شست و شكمش را به خوبى پاكيزه ساخت ، سپس طشتى از طلا پر از ايمان و حكمت آورد و سينه و رگهاى حلق او را از آن پر ساخت ، سپس سينه را به هم آورد و او را به آسمان بالا برد...(1115) تا آخر حديث معراج (1116) كه به خواست خدا در بابى جداگانه خواهيم آورد.
فصل 4. اعجاز قرآن  
گفته اند: كسى كه در خرق عادت بر دست پيامبر صلى الله عليه و آله ترديد كند و پندارد كه اين معجزات به طور تواتر نقل نشده بلكه تنها معجزه اى كه به تواتر نقل شده قرآن است و بس ، به كسى ماند كه در شجاعت اميرمؤ منان على عليه السلام و سخاوت حاتم ترديد كند، و معلوم است كه اين وقايع هر يك جداگانه متواتر نيست ولى از مجموع آنها علم قطعى ضرورى حاصل مى گردد. ولى به هر حال چنين كسى در تواتر قرآن كه معجزه بزرگ و باقى در ميان خلق است نمى تواند ترديد كند - و هيچ پيامبرى جز پيامبر ما صلى الله عليه و آله معجزه باقيه نداشته است - زيرا قرآن اهل بلاغت و فصاحت عرب را به مبارزه فراخوانده است و با توجه به اينكه جزاير عرب در آن روزگار سرشار از اين گونه افراد بوده و فصاحت حرفه آنان بوده و بدان افتخار مى ورزيدند با اين حال قرآن كريم در ميان آنان فرياد برمى آورد كه اگر شك دارند بيايند مانند همه آن يا مانند ده سوره از آن يا يك سوره از آن بياورند، و به آنان گفته است :
قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياءتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا. (1117)
(((اى پيامبر، به آنان ) بگو: اگر همه آدميان و پريان گرد آيند تا مانند اين قرآن بياورند مانند آن نتوانند آورد گرچه پشتيبان يكديگر باشند.))
و اين را براى بيان عجز آنان گفت و آنان نيز از آوردن عاجز ماندند و از انجام چنين كارى بازداشته شدند، تا آنجا كه كار را به جنگ كشاندند و خود را در معرض كشتار، زنان و كودكانشان را در معرض اسيرى در آوردند ولى باز هم نتوانستند با قرآن معارضه كنند و در روانى و زيبايى آن نقصى وارد سازند.(1118)
و پوشيده نيست كه پيامبر صلى الله عليه و آله پيوسته آنان را شديدا سركوفت مى زد و سخت توبيخ مى نمود و آنان را بيخرد و نادان مى خواند و پرچمهايشان را فرو مى آورد و نظامشان را پراكنده مى ساخت و خدايان و پدرانشان را نكوهش مى كرد و سرزمين و شهرها و ديارشان را مى گشود و آنان با اين همه از معارضه و برابرى با او عقب مى نشستند، و خود را با تكذيب و افترا بستن به او مى فريفتند و مى گفتند: ((اين جز سحرى بازمانده از پيشينيان نيست ))(1119)، و: ((اين سحرى است كه پيوسته بوده ))(1120)، و: ((اين دروغى است كه خود بافته ))(1121)، و: ((اين افسانه هاى پيشينيان است )).(1122)
و گاه براى محكوم كردن آن تن به پستى داده مى گفتند: ((دلهاى ما در پوششهايى است از آنچه ما را بدان مى خوانى و در گوشهايمان سنگينى است و ميان ما و تو پرده اى است ))(1123)، و: ((به اين قرآن گوش فرا نداريد.)) (1124)
و گاه ادعا مى كردند و در عمل ناتوان مى ماندند، مى گفتند: ((اگر بخواهيم ما هم مانند اين را مى گوييم ))(1125). خداوند در پاسخ آنان فرمود: ((هرگز نتوانيد چنين كرد)) (1126) و هرگز هم نكردند و نتوانستند مانند قرآن بياورند بلكه بدان پشت كردند و برخى هم گردن نهادند، گروهى راهيافته و گروهى شيفته بلاغت آن شدند. و از همين رو وقتى وليد بن مغيره اين آيه را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيد: ان الله يامر بالعدل و الاحسان (1127) ((خداوند به دادگرى و نيكوكارى فرمان مى دهد)) گفت : اين سخن بسى شيرين است و از زيبايى خاصى برخوردار است ، بسان درختى است كه ريشه هايش سيراب و شاخسارش پر ميوه است ، و اين سخن بشر نيست .(1128)
اصمعى حكايت كرده كه روزى سخن دختركى را شنيد و گفت : وه ، چه شيوا سخنى ! او گفت : سخن من چگونه شيوا است با وجود اين آيه كه گويد: ((به مادر موسى وحى كرديم كه او را شير ده ، و اگر بر او بيم دارى به دريايش فكن ، و مترس و اندوه مدار، ما او را به تو باز مى گردانيم و از پيامبرانش مى سازيم ))؟ (1129) زيرا كه در اين يك آيه ميان دو امر و دو نهى و دو خبر و دو بشارت جمع نموده است !
گفته اند: اگر كسى در اين آيات : و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب (1130)، و لوترى اذ فزعوا(1131)، ادفع بالتى هى احسن (1132)، و قيل يا ارض ابلعى ماءك (1133)، فكلا اخذنا بذنبه (1134) و آيات ديگرى از اين قبيل بلكه در بيشتر قرآن تامل كند محققا به ايجاز الفاظ و كثرت معانى و زيبايى عبارت پى خواهد برد و خواهد دانست كه زير هر لفظى از آن جمله هاى بسيار و فصلهاى فراوان و دانشهاى سرشارى نهفته است كه ديوانها از پاره اى مطالب كه از آنها استفاده شده پر است و از مطالب استنباط شده از آنها مقالات فراوانى به جاى مانده است .
فصل 5. وجوه اعجاز قرآن  
دانمشندان امور فراوانى را از وجوه اعجاز قرآن شمرده اند. ماوردى از آن جمله اين امور را ياد كرده است : شيوايى و بيان سحرانگيز آن كه از آن جمله است بلاغت الفاظ و تماميت معنا و حسن نظم و ايجاز و نظم اسلوب و اعتدال آن كه در تحت هيچ نظم و نثر و رجز و شعر و خطبه و سجعى نمى گنجد، با آنكه معانى زيادى را در كمترين الفاظ گنجانيده ، و حاوى علومى است كه هيچ بشرى بر آنها احاطه نمى يابد و همگى آنها در يك تن جمع نمى آيد.
ديگر آنكه : حاوى حجتها و براهين بسيارى بر توحيد و معاد و اثبات نبوت و رسالت و بيان احكام شريعت است .
و ديگر آنكه : شامل اخبار امتهاى گذشته و پيشينيان است ، و نيز شامل پاسخ سؤ الهاى خصمانه اهل كتاب است از امور پنهان گذشته كه جز خواص دانشمندان و بزرگان از علماشان كسى از آنها اطلاع نداشت مانند داستان اصحاب كهف و مسائل موسى و خضير، و قصه ذوالقرنين .
و ديگر خبرهاى غيبى آن است چنانكه به يهود گفت : ((اگر سراى آخرت ويژه شماست و ديگران را از آن بهره اى نيست پس آرزوى مرگ كنيد اگر راستگوييد(1135)))، سپس گفت : ((و هرگز آرزوى آن نخواهند كرد به خاطر كارهايى كه كرده اند))(1136)، و اين خبر راست آمد و هيچ كدام آرزوى مرگ نكردند.
و ديگر خبر دادن از ضمير دلهاست كه جز خداوند داناى غيب كسى از آنها باخبر نيست ، چنانكه فرمود: ((آن گاه كه دو طايفه از شما آهنگ سستى و بد دلى نمودند.)) (1137) و نيز فرمود: ((و شما دوست مى داشتيد كه كاروان بى سلاح (كاروان تجارى قريش ) از آن شما باشد.)) (1138)
ديگر از وجوه اعجاز آن ايجاد انگيزه هايى است در انسان كه در شبانگاهان آدمى را به تلاوت آن وامى دارد، و ديگر نرمى و آسانى ادا و رونق چشمگير و روانى نظم و دلنشين بودن آن است و خواننده آن خسته نمى شود و شنونده آن ملول نمى گردد، و اين ويژگيها در غير قرآن به چشم نمى خورد. سبك قرآن اين است كه در يك سوره مطالب متنوع وجود دارد مثلا از وعده به وعيد و از ترغيب به ترهيب و از گذشته به آينده و از خطاب به غيبت و از داستان به مثل و از استدلال به جدل انتقال مى يابد و به همين خاطر خواننده خسته نمى شود و از آن نمى رمد.
اما اين امور در كتابهاى ديگر آسمانى از يكديگر جداست ، مثلا تورات پنج سفر (كتاب ) دارد. سفر پيدايش ، سفر خروج بنى اسرائيل از مصر، سفر توبه كنندگان ، سفر احياى موسى بنى اسرائيل را و آنچه بر سر آنان آمده ، و سفر تكرار نواميس (شرايع و قوانين الهى ). ملاحظه مى شود كه هر موضوعى براى خود بابى جداگانه دارد، و بهترين موضوعات آن ده فرمان است ، همان ده سفارشى كه خداوند به موسى خطاب كرد و بدانها استحلاف مى كنند (مراسم اداى سوگند)
و بهترين مطالب انجيل رساله هاى چهارگانه اى است كه به چهار شاگرد عيسى عليه السلام منسوب است و تنها همانها را در نمازها و عيدها مى خوانند.
و بهترين مطالب زبور چيزهايى است كه اهل تورات و انجيل به اتفاق برگزيده اند و آن مشتى دعا و تحميد و تسبيح است . و اين زبور به داود عليه السلام منسوب است كه نسبت درستى هم نيست .
ولى قرآن هر سوره اش مشتمل بر مطالب متنوع و علوم بسيارى است ، از اين رو راءسا معجزه است ، چرا كه مشتمل بر معانى باطنى و ظاهرى است .
ديگر از وجوه اعجاز قرآن آن است كه بر تمام زبانها آسان است به طورى كه عجم زبان بسته و كودكى كه هنوز به سختى سخن مى گويد بر حفظ آن قادر است ، به خلاف كتابهاى ديگر كه به راحتى حفظ نمى شوند. خداوند فرموده است : ((و همانا ما قرآن را براى يادآورى آسان ساختيم .)) (1139)
ديگر آن كه : قرآن از كم و زياد شدن مامون ، و از تغيير و تبديل محفوظ مانده است ، خداوند فرموده : ((همانا ما قرآن را فروفرستاديم و خود نگهدار آنيم .)) (1140)
فصل 6. برترين وجه اعجاز قرآن  
برترين و قوى ترين وجه اعجاز قرآن در نزد اهل بينش آن است كه مشتمل بر علوم و اسرار و معارف و انوار، و حاوى سخنان جامع و حكمتهاى درخشان است كه خردها از درك آنها ناتوان است ، بلكه هر چه انسان در بوستان فنون آن مى گردد و در درياهاى آن شناور مى شود راههاى دستيابى به امور سربسته آن بازتر و دريافتهايى براى او روشن مى شود كه مشكلات آن را مى گشايد و دانستنيهايى برايش كشف مى گردد كه بدان سبب به وجوه درستى آن پى مى برد، و انوارى برايش مى درخشد كه امور سركش آن براى او رام مى گردد، پس با عقل غواص خود جواهر گرانبهاى درياهايش را بيرون مى كشد، و با آتش زنه فكر خود آن را روشن نموده ، و از پرتو آن اقتباس مى نمايد.
و مشاهده مى شود كه عالمان عارف به قرآن لحظه به لحظه بر علم و معرفتشان افزوده مى شود ولى باز هم به نهايت آرزوى خود نمى رسند، آرى ((اين روزى ماست كه تمامى ندارد))(1141). دانش گذشتگان دفترها را پر كرده و هنوز اين مثل صادق است كه : كم ترك الاول للاخر ((چه بسيار مطالبى كه گذشتگان بدان نرسيدند و حل آن را به آيندگان واگذارده اند)). و از همين رو خداوند فرموده است : ((و آنان كه از علم و دانش برخوردارند آن را كه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده حق مى بينند.)) (1142) بنابراين ، قرآن از معجزاتى است كه با ژرف انديشى در آن ، روز به روز و پى در پى تكرار مى شود.
احاديث نبوى و كلمات جامع پيامبر صلى الله عليه و آله نيز از همين قبيل است ، زيرا وقتى عالم هوشمند كه از خردى ناب و هوشى سرشار و روشن برخوردار است در آن بينديشد و با قريحه صاف خود در آن دقيق شود و انواع علوم باريك آن را بنگرد و حكمتهاى اهل حقيقت را در خاطر آورد، بسيارى از اسرار پوشيده آن برايش آشكار مى شود، و از گنجهاى نهانش ‍ تحفه هايى باطنى و ظاهرى براى او مكشوف مى گردد، و هرگاه انديشه اش ‍ را در تحرير دقايق آن به كار برد، و از صفاى ضميرش بر تحقيق حقايق آن كمك بگيرد انوارى از دانستنيهاى آن برايش مى درخشد و لطايفى از معارف آن براى او آشكار مى گردد. خداوند فرموده است : ((او (پيامبر) از خود چيزى نمى گويد، گفته هاى او نيست مگر وحيى كه (به او) وحى مى گردد، آن سخت نيرو (جبرئيل ) به او آموزش داده است .)) (1143)
از اين رو عالمان شرايع و احكام پيوسته از قرآن و حديث در فهم و افهامند، و ارباب دل و خرد دائما از اين علوم در ترقى به درجات بلند و دريافت نزولات تحفه ها و كرامات اند، چرا كه به خوبى از آثار سيد سادات پيروى كرده اند، و اين از بزرگترين معجزاتى است كه با تجدد اوقات تكرار مى گردد.