باب هفتم : پيمان گرفتن از پيامبران درباره پيامبر اسلام صلى
الله
عليه و آله وبشارت به آمدن او پيش از ظهور آن حضرت
و اذ اخذ الله ميثاق النبيين لما ءاتيتكم من كتاب و حكمة ثم
جاءكم رسول مصدق لما معكم لتومنن به و لتنصرنه قال ءاقررتم و اخذتم على ذلكم اصرى
قالوا اقررنا قال فاشهدوا و انا معكم من الشاهدين .
(آل عمران /81)
((و (يادآر) آن گاه كه خداوند از پيامبران پيمان گرفت كه چون
شما را كتاب و حكمت دادم ، آن گاه شما را پيامبرى آمد برابر با نشانه هايى كه در
اختيار شماست به او ايمان آوريد و او را يارى دهيد؛ خداى گفت : آيا اقرار كرديد و
پيمان سخت مرا (از امت خود) گرفتيد؟ گفتند: اقرار نموديم ، خداى گفت : پس گواه
باشيد كه من نيز با شما از گواهانم )).
فصل 1. ميثاق نبوت و ولايت
خداوند از پيامبران عليهم السلام پيمان گرفت كه هر كدام از آنها محمد صلى الله عليه
و آله را دريافت به او ايمان آورد و او را يارى دهد، و هر كدام زمان او را درك نكرد
بايد قوم خود را از اوصاف او باخبر سازد و مشخصات او را براى آنان توضيح دهد و آنان
را به پيروى و يارى او فرمان دهد. و اگر هيچ كدام او را درك نكردند بايد مانند
پيشينيان به آيندگان سفارش كنند و اين امر پياپى صورت گيرد همان گونه كه در حديث
اتصال وصيت به طور تفصيل گذشت . و اين بدين خاطر است كه اشتباهى در كار او فرا
نيايد و هر كه نبوت او را درك نمود در اوصاف او دچار ترديد نگردد. و اين كه خداوند
فرمود: ((من نيز با شما از گواهانم ))
براى محكم ساختن اين پيمان است پس از اقرار به آن .
گفته اند: ((فاشهدوا)) يعنى بر خود يا بر
امت خود گواه باشيد و من هم گواه بر شما يا گواه بر امت شما هستم كه شما آن را
رسانديد و آنان نيز با قبول رسالت شما بر خود اقرار نمودند. و اين غايت بزرگداشت
شرافت آن حضرت صلى الله عليه و آله و نهايت سختگيرى بر ساير پيامبران و امتها است
كه خداوند تصريح به گواهى نفس كريم و مقدس خود بر اين پيمانها و گفتگوى با پيامبران
درباره اين مطلب نموده است . و خداوند همين پيمان را از آنان درباره ولايت على بن
ابى طالب عليه السلام و امامان از اولاد او عليهم السلام نيز گرفته است چنانكه در
اخبار مستفيضه اى وارد است .
در ((بصائرالدرجات )) به سندش از امام
كاظم عليه السلام روايت است كه فرمود: ولايت على عليه السلام در تمام كتابهاى
پيامبران مكتوب است ، و خداوند هيچ پيامبرى را برنينگيخته جز به نبوت محمد صلى الله
عليه و آله و وصايت على عليه السلام .
(989)
و به چند سند از معصومين عليهم السلام روايت نموده كه : هيچ پيامبرى به پيامبرى
نرسيد مگر با شناخت حق ما و برتر دانستن ما از ديگران .
(990) ولايت ما همان ولايت خداست كه هيچ پيامبرى را جز بدان نفرستاده است
.(991)
و در كتاب ((توحيد)) به سندش از داود رقى
روايت كرده كه گفت : از امام صادق عليه السلام درباره اين آيه پرسيدم :
((و عرش او بر آب بود))(992)،
امام به من فرمود: ديگران در اين باره چه مى گويند؟ گفتم : گويند: عرش بر روى آب
بود و پروردگار هم بر آن اقرار داشت . فرمود: دروغ مى گويند، هر كس چنين پندارد خدا
را محمول ساخته و او را به صفت آفريدگان توصيف نموده ، و لازمه گفتارش آن است كه
چيزى كه خدا را حمل مى كند قوى تر از خدا باشد.
گفتم : فدايت شوم ، برايم توضيح ده . فرمود: خداوند پيش از آنكه زمين و آسمانى ، يا
جن و انسى و يا مهر و ماهى وجود داشته باشد دين و علم خود را بر آب حمل كرد. و چون
خواست آفريدگان را بيافريند آنان را در برابر خود پراكنده ساخت و به آنان گفت :
پروردگارتان كيست ؟ پس نخستين كسانى كه به سخن آمدند رسول خدا صلى الله عليه و آله
و اميرمؤ منان و ساير امامان عليهم السلام بودند، كه گفتند: تويى پروردگار ما. پس
خداوند علم و دين را بر دوش آنان نهاد.
سپس به فرشتگان فرمود: اينان حاملان علم و دين من و امينان من بر آفريدگان من اند،
و اينانند كه مسئولند. سپس به آدميزادگان گفته شد: به ربوبيت خدا و اطاعت اينان
اقرار كنيد، گفتند: آرى ، پروردگارا! اقرار نموديم . خداوند به فرشتگان فرمود: گواه
باشيد. فرشتگان گفتند: ما گواه شديم تا ديگر نگويند: ((ما از
اين امر غافل بوديم . يا نگويند: همانا پدرانمان پيش از اين شرك آوردند و ما هم
فرزندانى پس از آنها بوديم (و ناچار بوديم از پيروى آنان )، آيا ما را به خاطر آنچه
باطل گرايان كرده اند هلاك مى كنى ؟))
(993) اى داود، در عالم عهد، پيمان سختى از آنان بر ولايت ما گرفته شده
است .(994)
و در ((اكمال الدين )) به سندش از امام
صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود: خداى متعال نيز نامهاى حجج الهى را به آدم
آموخت ، و آنان را در حالى كه ارواحى بودند بر فرشتگان عرضه كرد و گفت : مرا از
نامهاى اينان خبر دهيد اگر راستگوييد در اينكه به خاطر تسبيح و تقديستان ، به خلافت
در زمين از آدم سزاوارتريد. گفتند: پاكى تو، ما را دانشى نيست مگر همان كه خود به
ما آموخته اى ، كه تويى داناى حكيم .
خداوند فرمود: اى آدم ، اينان را از آن نامها خبر ده . چون آدم فرشتگان را از آن
نامها خبر داد، فرشتگان بر منزلت عظيم صاحبان آن نامها در نزد خدا آگاه شدند و
دانستند كه آنان به خلافت از خدا در زمين و حجتهاى او بر بندگان بودن سزاوارترند. و
خداوند به فرشتگان فرمود: آيا شما را نگفتم كه من غيب آسمانها و زمين را مى دانم ،
و مى دانم آنچه را شما آشكار مى كنيد و آنچه را پنهان مى داشتيد.(995)
اخبار در اين زمينه جدا بسيار است .
فصل 2. بشارتهاى كتب آسمانى درباره
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله
در كتابهاى آسمانى اخبار زيادى آمده كه بر شرافت و مقام بلند پيامبر ما صلى الله
عليه و آله دلالت دارند و با اشارات صريح به اوصاف حضرتش بر ثبوت نبوتش راهنمايند،
تا هنگام ظهور آن حضرت ، مردم زمانه با نشانه هايى كه در دست دارند و نسل به نسل و
قرن به قرن در كتابهاشان نقل نموده اند صحت دستاوردهاى حضرتش را بشناسند، و اهل
كتاب به نبوت او يقين پيدا كنند. و اين اخبار بسيار است .
در تفسير اين آيه : ((پس اگر در آنچه بر تو فرو فرستاديم شك
دارى از كسانى كه با كتابهاى آسمانى پيش از تو آشنايى دارند بپرس ))
(996) گفته اند: معناى آيه اين است كه : اگر در آنچه كه تو را بدان شرافت
بخشيده ايم ترديد دارى پس از اهل كتاب از اوصاف و تشريفات خود كه در كتب آسمانى
آمده بپرس . يعنى آن كتابها بر مقام بلند تو در نزد ما دلالت دارند و آنها سرشار
است از اوصاف تو، اوصافى كه گواه راستى تو در ادعاى نبوت و رسالت عمومى است .
در قرآن كريم مى فرمايد: ((و (يادآر) آن گاه كه عيسى بن مريم
گفت : اى فرزندان اسرائيل ، من فرستاده خدا به سوى شمايم كه تورات را كه پيش از من
بوده تصديق كننده ام ، و بشارت دهنده ام به پيامبرى كه پس از من مى آيد و نامش احمد
است )).(997)
ابن عباس گويد: خداوند به عيسى بن مريم عليه السلام وحى كرد: اى عيسى ، به محمد
ايمان آر، و امتت را فرمان ده كه هر كدامشان او را دريافتند به او ايمان آورند.
زيرا اگر محمد نبود آدم را نمى آفريدم ، و اگر محمد نبود بهشت و دوزخ را نمى آفريدم
.
و در قرآن كريم فرموده : ((آنان كه پيروى مى كنند آن پيامبر
رسول درس ناخوانده را كه نام و نشانش را نزد خود در تورات و انجيل مى يابند.))
(998)
و در كتاب ((درالنظيم )) فصلى درباره
بشارتهاى وارده درباره آن حضرت ، گشوده و گويد: از جمله آنها بشارتهاى موسى عليه
السلام است در سفراول ، و بشارتهاى ابراهيم عليه السلام در سفر دوم ، و در سفر
پانزدهم و پنجاه و سوم از مزامير داوود عليه السلام . و از جمله آنها بشارتهاى
عويديا و حيقوق و حزقيل و دانيال و شعيا است .
داوود عليه السلام در زبورش گويد: خداوندا! به پا دارنده سنت را پس از آنكه زمانى
متروك مانده است برانگيز.
و عيسى عليه السلام در انجيل گويد: بر
(999) خواهد رفت ، و پس از آن بارقليط خواهد آمد. كه بار تكاليف سنگين را
سبك مى سازد و هر چيزى را براى شما، توضيح مى دهد، و به حقانيت من گواهى مى دهد
چنانكه من به حقانيت وى گواهى دادم ، من براى شما مثالها را آوردم و او تاويل را
براى شما مى آورد.
و كعب بن لؤ ى بن غالب چنان بود كه در روزهاى جمعه - كه آن را عروبه مى گفتند و كعب
آن را جمعه ناميد - مردم گرد او جمع مى شدند و براى آنان خطبه مى خواند و خبر
پيامبر صلى الله عليه و آله را يادآور مى شد. (پايان كلام صاحب درالنظيم ).
گويند: در فصل يازدهم از سفر پنجم تورات آمده : همانا رب ، خداى شما گويد: من براى
آنان پيامبرى مانند تو از محبوبترين آنان علم مى كنم و سخن خود را بر دهان او مى
نهم ، و هر مردى كه سخنان مرا نشنيده و آن را به نام من از من روايت كند از او
انتقام خواهم كشيد.
و در اخبار اسرائيلى آمده است : خداوند به عيسى عليه السلام وحى كرد كه اى عيسى ،
سخن مرا بشنو، و فرمان مرا ببر، اى پسر بانوى پاك و پاكيزه ، كه من تو را بدون پدر
آفريدم و تو را نشانه اى براى مردم جهان ساختم ، پس تنها مرا بپرست ، و بر من
توكل كن ، و كتاب را به نيروى جد و عزم بگير و به مردم زمانه ات پيام رسان و آنان
را خبر ده كه : منم خداى آفريننده پايدارى كه زوال نپذيرم ، و تصديق كنيد پيامبرى
را كه در آخرالزمان برمى انگيزم كه صاحب شتر و صاحب نسل و نسب است ، زنان بسيار و
اولاد اندك دارد، نسل او از بانوى مباركى است كه با مادر تو در بهشت به سر مى برد،
او را از آن زن دخترى خواهد بود داراى دو جوجه فرزند كه شهيد مى گردند، دينش بر
آيين پاك فطرت است و قبله اش يمانى است ، و رحمت براى عرب و عجم است ، حوضى دارد
پهناورتر از فاصله ميان مكه و شرقى ترين نقطه زمين كه به تعداد ستارگان آسمان
ظرفهايى در آن است ، آب آن به رنگ انواع شرابهاى بهشتى و طعم آن طعم ميوه هاى بهشت
است ، هر كه از آن بنوشد هرگز تشنه نمى گردد. او بر روى دو پاى خود مى ايستد (براى
نماز) چنانكه فرشتگان صف مى زنند، و دلش در برابر من خاشع است ، نور از سينه اش
مى تابد و حق بر زبانش جارى مى شود، چشمانش مى خوابد ولى دلش به خواب نمى رود،
شفاعت براى او ذخيره گشته و بر امت او قيامت بر پا مى شود (يعنى پيامبر آخر زمان
است و پس از امت او امت ديگرى نخواهد بود).
و در ((اكمال الدين )) به سندش از (حماد
بن ) عبدالله بن سليمان كه خواننده كتابهاى آسمانى بود روايت نموده كه گفت : در
انجيل خواندم : اى عيسى در كار من جدى باش و شوخى را كنار بگذار، و بشنو و فرمان
بر، اى پسر بانوى پاك و پاكيزه و بكر و بتول ، تو بدون پدر به دنيا آمدى ، من تو را
به عنوان نشانه اى براى مردم جهان آفريدم ، پس تنها مرا بپرست و بر من توكل كن ،
كتاب را به نيروى جد و عزم بگير و براى مردم سوريه به سريانى تفسير كن ، به مردم
زمانه ات بگو كه : منم خداى دائمى كه زوال نپذيرم ، تصديق كنيد پيامبر درس ناخوانده
اى را كه صاحب شتر و قبا و تاج - يعنى عمامه - و نعلين و چوبدستى است ، و چشمان
درشت ، پيشانى درخشان ، گونه هاى سپيد، بينى كشيده كه بالايش برآمده ، و دندانهايى
گشاده دارد، گردنش به تنگى سيمين شبيه است ، و دوشهايش (از زردى و سرخى ) گويا
طلايى بر آنها روان است ، از سينه تا ناف او موهاى نازكى روييده و جز آنها موى
ديگرى بر شكم و سينه او نيست ، گندمگون است ، موهاى سينه تا نافش بسيار ظريف و
نازك است و كف دستها و پاهايش سفت و ضخيم است ، با تمام چهره به مردم رو مى كند، و
هنگام راه رفتن گويا از صخره اى كنده مى شود و از بلندى به زير مى آيد (گامهاى
استوار برمى دارد) و چون با گروهى بيايد بر همه برترى دارد، عرقش مانند دانه هاى
مرواريد بر چهره اش مى غلتد، و بوى مشك از او به مشام مى رسد، در گذشته مانندش
نبوده و در آينده نيز مانندش نخواهد بود، خوشبو و پر ازدواج و كم فرزند است ، نسل
او تنها از بانوى مباركى است كه خانه اى در بهشت دارد. فريادزن و كينه توز نيست .
آن بانو را در آخرالزمان كفالت مى كند چنانكه زكريا مادر تو را كفالت نمود، آن بانو
را دو جوجه فرزندى است كه شهيد مى شوند، سخن او قرآن و دين او اسلام است - و منم
سلام -
(1000) خوشا حال كسى كه زمان او را دريابد و سخنش را بشنود.
عيسى گفت : پروردگارا، طوبى چيست ؟ فرمود: درختى است در بهشت كه خودم آن را به دست
(قدرت ) خويش كاشته ام ، بر تمام بهشت ها سايه افكنده ، ريشه اش از رضوان و آبش از
چشمه تسنيم است ، سرديش سردى كافور و طعمش طعم زنجبيل است ، هر كه از آن چشمه بنوشد
هرگز تشنه نخواهد گشت .
عيسى گفت : پروردگارا! مرا از آن بنوشان . فرمود: اى عيسى ، بر آدميان حرام است از
آن بنوشند تا نخست آن پيامبر بنوشد، و بر امتها حرام است از آن بنوشند تا نخست امت
آن پيامبر بنوشند، من تو را به سوى خود بالا مى برم ، سپس در آخرالزمان تو را فرود
مى آورم تا از امت آن پيامبر شگفتيها ببينى و آنان را بر عليه دجال ملعون يارى دهى
، تو را در وقت نماز فرود مى آورم تا با آنان نماز بگزارى ، كه آنان امت مرحومه
اند.
(1001)
و در ((كشف الغمة )) گويد: آن گونه كه يكى
از يهوديان برايم باز گفت و خودم در توراتى كه به زبان عربى ترجمه شده بود ديدم و
راويان نيز نقل كرده اند در ((تورات ))
آمده است : ((من نماز اسماعيل را پذيرفتم و در او بركت دادم و
او را پروردم و عدد او را به ((مادماد))
يعنى محمد (صلى الله عليه و آله ) تكثير نمودم ، و عدد حروف او (به حساب ابجد) نود
و دو (92) است ،
(1002) به زودى دوازده امام از نسل او برآورم كه به حكومت رسند، و او را
به قومى با جمعيت انبوه دادم .)) و آغاز اين فصل به زبان عبرى
چنين است : لا شموعيل شمعيتخو (شمعيثوخو).(1003)
وهب بن منبه گويد: در يكى از كتابهايى كه بر بعضى از انبياى بنى اسرائيل نازل شده
خواندم : در ميان قوم خود به پاخيز و بگو: اى آسمان بشنو، و اى زمين ساكت شو و گوش
فرادار، زيرا خداوند مى خواهد با بنى اسرائيل سخن گويد. من آنان را به نعمت خود
پروردم و به كرامت خود بر ديگران مقدم داشتم و آنان را براى خود برگزيدم ، و بنى
اسرائيل مانند رمه رميده بى شبانى را بازگرداندم ، گم شده را گرد آوردم ، بيمارش را
درمان نمودم ، زخمى اش را مرهم نهادم و چاق و چله اش را حفظ كردم ، ولى همين كه با
اين رمه چنين كردم سر به طغيان گذاشت ، قوچهايش به هم شاخ زدند و يكديگر را كشتند.
پس واى بر اين امت خطا پيشه و واى بر آن و بر قوم ستمكاران .
من در روزى كه آسمانها و زمين را آفريدم يك حكم قطعى كردم و براى آن مدتى نهادم كه
ناگزير فراخواهد رسيد. پس اگر آنان غيب مى دانند تو را خبر دهند كه اين حكم قطعى كى
فرا مى رسد و در چه زمانى وقوع خواهد يافت ؟ زيرا من آن را بر تمام دينها غلبه
خواهم داد، پس اگر مى دانند تو را خبر دهند كه آن چه زمانى است ؟ و مسئولش كيست ؟ و
ياران و انصارش كيانند؟
زيرا من به اين حكم قطعى پيامبرى از ميان مردم درس ناخوانده برمى انگيزم كه درشتخو
و سنگدل و بد زبان و عيبجو و ستايشگر نابجا و فحش گو و بد دهن نيست . او را در هر
كار خوبى استوار مى دارم و خوى هر كريمى را به او مى بخشم ، تقوا را شعار او، حكمت
را منطق او، صدق و وفا را طبيعت او، گذشت و نيكوكارى را خوى او، حق را شريعت او،
عدل را سيرت او و اسلام را آيين او مى سازم .
به واسطه او از پست شدن دستگيرى مى كنم ، و از بينوايى به بى نيازى مى رسانم ، و از
گمراهى هدايت مى كنم ، و ميان دلهاى پراكنده الفت مى دهم ، و هواهاى نفسانى آنان را
به اخلاص در برابر آنچه رسول بزرگ من آورده بدل مى سازم ، و به آنان تسبيح و تقديس
و تحميد در مساجد و عبادتگاهها (با نمازها) و جايگاههاى موقت و هميشگى شان را الهام
مى نمايم .
آنان به خاطر خشنودى من از شهرها و اموال خود دست بر مى دارند، در راه من در صفهايى
منظم مى جنگند، و براى من در حال قيام و ركوع و سجود نماز مى گزارند، بر هر مكان
بلندى صدا به تكبير من بر مى دارند، راهبان شب و شيران روزند، اين بخشش من است كه
به هر كه خواهم مى بخشم و منم داراى بخشش بزرگ .
و در برخى سرودهاى داوود عليه السلام آمده : همانا خداوند از صهيون ، تاج محمودى را
آشكار مى كند. صهيون مردم عرب اند، و تاج نبوت است و محمود حضرت محمد صلى الله عليه
و آله .
و در سرود ديگرى آمده : اى جبار،
(1004) شمشير به ميان بند، كه ناموس و شريعت تو با هيبت دست راست تو
مقرون است ، و تيرهايت تيز است و امتها سر به زير فرمان تو خواهند نهاد.
و در سرودى ديگر در توصيف آن حضرت آمده : او از دريا به درياى ديگر عبور مى كند، و
از لب رودخانه ها به آخرين نقطه زمين مى رود، و مردم جزيره ها در برابر او زانو مى
زنند، دشمنانش خاك مى ليسند (خاك نشين مى شوند)، پادشاهان براى او هديه ها مى
آورند، و همه امتها سر تسليم فرود مى آورند و به او اعتقاد پيدا مى كنند، زيرا او
مردم ستمديده را از چنگ زورگويان نجات مى دهد و ضعيفان بى ياور را رهايى مى بخشد، و
به ضعفا و مساكين مهر مى ورزد، و از طلاى هر سرزمينى به سوى او گسيل مى شود، و در
هر روز بر او درود مى فرستند و براى او بركت مى خواهند، و نامش براى هميشه جاويد
خواهد ماند.
كعب الاحبار گويد: حضرت سليمان - على نبينا و عليه السلام - در مسيرش به سوى يمن
از مدينه طيبه گذر كرد و به اطرافيانش گفت : اينجا خانه هجرت پيامبرى در آخرالزمان
است . خوشا حال آن كه به او ايمان آورد و خوشا حال آن كه از او پيروى كند و خوشا
حال كسى كه به او اقتدا نمايد.
و نيز از مكه گذشت و گفت : اينجا محل خروج پيامبرى از عرب است كه داراى اوصافى چنين
و چنان است ، بر همه دشمنان پيروز مى شود، دور و نزديك نزد او در مساءله حق
برابرند، و در راه خدا از هيچ سرزنشى باك ندارد.
گفتند: به چه دينى پايبند است ؟ فرمود: به دين حنيف (دين پاك و معتدل و توحيدى
ابراهيم عليه السلام ).
گفتند: تا ظهور او چقدر مانده است ؟ فرمود: حدود هزار سال ، پس بايد حاضران به
غايبان برسانند، زيرا او سرور پيامبران و خاتم رسولان است و نامش در زمره پيامبران
نوشته شده است .
چون سليمان از مكه جدا شد خانه كعبه گريست ، خداوند به او وحى كرد كه گريه ات از
چيست ؟ گفت : پروردگارا! خودت بهتر مى دانى ، اين پيامبرى از پيامبران تو بود كه در
ميان قومى از اولياى تو بر من گذشتند و در من فرود نيامدند و نزد من نماز نگزاردند
و در نزد من تو را ياد نكردند با آنكه بتها در اطراف من پرستش مى شوند!
خداوند به او وحى كرد: به زودى تو را از چهره هايى ساجد پر كنم ، و قرآنى جديد در
تو نازل كنم ، و از تو پيامبرى در آخرالزمان برانگيزم كه محبوبترين پيامبران نزد من
است ، و در تو زائرانى از آفريدگانم كه مرا مى پرستند قرار دهم ، و عملى را بر
بندگانم واجب مى سازم كه به سوى آن مى شتابند مانند سمورى كه به آشيانه مى شتابد، و
مانند مهر شتر به بچه اش و كبوتر به تخمش به تو شوق و مهر مى ورزند، و تو را از
بتها و شيطان پرستان پاك خواهم ساخت .
فصل 3. بشارت قس بن ساعده
از جمله كسانى كه به آمدن آن حضرت بشارت داده اند عالم حكيم : قس بن ساعده ايادى
است . وى گويد:
(1005) ((قس به راستى سوگند ياد مى كند كه خدا را
دينى است بهتر از دينى كه شما برآنيد.))
اين قس نخستين كس از مردم جاهليت است كه ايمان به حشر داشت ، و نخستين كسى است كه
بر عصا تكيه زد، و گويند ششصد سال زيست و پيامبر ما صلى الله عليه و آله را به نام
و نسب مى شناخت و مردم را به خروج آن حضرت بشارت مى داد، و به تقيه عمل مى كرد و
مردم را در خلال مواعظ خود به رعايت آن امر مى نمود، و سخنانى مى گفت كه معناى آن
بر مردم عوام پوشيده بود و جز خواص معناى آن را درك نمى كردند. پيامبر صلى الله
عليه و آله بر او رحمت فرستاد و فرمود: ((او در روز قيامت به
صورت يك امت محشور مى شود.))
و ديگر: تبع ملك (پادشاه يمن ) است ، كه بشارت آن حضرت را داده و منتظر خروج او
بوده است . امام صادق عليه السلام فرمود: او خبر داده كه از اين سرزمين - يعنى مكه
- پيامبرى خروج مى كند كه به يثرب (مدينه ) هجرت مى نمايد.
و گفته است : اما من اگر او را درك كنم خدمتش مى كنم و با او خروج مى نمايم .(1006)
و ديگر: سيف بن ذى يزن است ، كه به عبدالمطلب گفت : ((هرگاه در
تهامه جوانى كه خالى در ميان شانه هايش دارد متولد شود به امامت خواهد رسيد و تا
روز قيامت پشتوانه شما خواهد بود - سپس گفت - و اينك زمان تولد او فرا رسيده - يا
در اين زمان تولد يافته -، نامش محمد است ، پدر و مادرش مى ميرند و جد و عمويش
كفالت او را به عهده مى گيرند. آنها مخفيانه او را به دنيا آورده اند، و خداوند
آشكارا مبعوثش مى سازد، و از ما يارانى براى او قرار مى دهد، تا دوستانش را به سبب
آنان عزت بخشد، و دشمنانش را خوار سازد، به توسط آنان با انبوه مردم مى جنگد و
سرزمين هاى خوب و پر رونق را فتح مى كند، بتها را مى شكند و آتشها را خاموش مى كند،
خداى رحمن را مى پرستد و شيطان را طرد مى كند، سخنش قاطع و حكمتش عادلانه است ، به
كار نيك فرمان مى دهد و خود بدان عمل مى كند، و از ناروا باز مى دارد و آن را نابود
مى سازد.(1007)
فصل 4. بشارتهاى راهبان
و از جمله كسانى كه آن حضرت را پيش از بعثت به نام و نسب و صفت شناخته و از منتظران
خروج او بوده اند بحيراى راهب و ابوالمويهب راهب و راهبان بزرگ ديگر بوده اند.
بحيرا آن حضرت را در راه شام ديد در سفرى كه همراه عمويش ابوطالب براى تجارت رفته
بود، كه ابرى بر سر حضرتش سايه افكنده بود، پس به صومعه بحيراء رسيد و در زير درخت
بزرگى كه شاخه هاى اندك داشت و ميوه نمى داد فرود آمد، درخت در جا سبز شد و شاخه
هايش بر سر حضرت سايه افكند و سه نوع ميوه در آورد، دو نوع ميوه تابستانى و يك نوع
زمستانى . بحيراء او را از نشانه ها شناخت و او را به طعام اندكى فرا خواند پس
مردان بسيارى از آن خوردند و همه سير شدند. سپس از خواب و بيدارى و ساير اوضاع او
پرسيد و حضرت همه را پاسخ گفت ، و همه نشانه ها با آنچه بحيراء از نشانه ها در
اختيار داشت مطابقت داشت .
پس بحيراء روى پاهاى حضرت افتاد و پاهاى او را مى بوسيد و مى گفت : پسر جانم ! چه
پاكيزه و خوشبويى ! اى كه پيروان تو از پيروان همه پيامبران بيشتر است ، اى كه
درخشش نور دنيا از نور توست ، اى كه به نام تو مساجد رونق گيرد، گويا مى بينم كه
سپاهيان و اسبهاى چست را پيش مى برى ، و عرب و عجم خواه و ناخواه پيروى تو كنند، و
گويى مى بينم كه بتهاى لات و عزى را شكسته اى و خانه كعبه مالكى جز تو ندارد،
كليدهاى آن را هر جا بخواهى مى نهى ، چه دلاورانى از قريش و عرب را به خاك افكنى !
كليدهاى بهشتها و دوزخها به دست توست ، بزرگترين كشتار (يا بزرگترين سودها) و هلاكت
بتها با توست ، تويى كه قيامت بر پا نشود تا تمام پادشاهان خوار و سرشكسته در دين
تو در آيند.
و پيوسته دست و پاى حضرت را مى بوسيد و مى گفت : اگر زمان تو را دريابم هر آينه در
پيش تو شمشير بزنم مانند زدن دو چوبه آتشگيره به هم ؛ تو سرور اولاد آدمى ، و سرور
رسولان و پيشواى پرهيزكاران و خاتم پيامبرانى به خدا سوگند زمين از آن روزى كه تو
تولد يافته اى از خوشحالى خندان است تا روز قيامت ، و به خدا سوگند معابد و كليساها
و بتها و شيطانها در روز تولد تو گريستند و تا قيامت گريان خواهند بود. تويى مورد
دعاى ابراهيم ، و بشارت عيسى ، تويى كه از آلودگيهاى جاهليت پاك و مطهرى .
سپس رو كرد به ابوطالب و گفت : اين جوان با تو چه نسبت دارد كه مى بينم از او جدا
نمى شوى ؟ ابوطالب گفت : او فرزند من است . بحيرا گفت : او فرزند تو نيست ، و پدر و
مادر اين جوان نبايد زنده باشند. ابوطالب گفت : او برادرزاده من است و مادرش به او
حامله بود كه پدرش مرد، و در سن شش سالگى نيز مادرش را از دست داد.
بحيراء گفت : راست گفتى ، مطلب همين است ، ولى من بهتر مى دانم كه او را از اين سفر
به شهر خودش بازگردانى ، زيرا بر روى زمين هيچ جهود و ترسا و اهل كتابى نمانده مگر
آنكه از تولد او آگاهى يافته است ، و اگر آنچه من از او ديدم آنها ببينند به او شر
مى رسانند، و بيشترين دشمنان او يهودند.
ابوطالب گفت : چطور؟ گفت : زيرا اين برادر زاده ات به پيامبرى و رسالت مى رسد و
ناموس اكبر (فرشته وحى ) كه موسى و عيسى را مى آمد او را خواهد آمد. ابوطالب گفت :
به خواست خدا هرگز چنين نخواهد شد، زيرا خداوند او را ضايع نخواهد گذاشت .(1008)
و در روايت ديگرى است : بحيراء رو كرد به ابوطالب و گفت : اما تو اى عمو، خويشاوندى
خود را درباره او مراعات نما و سفارش پدرت را درباره او حفظ كن ، زيرا به زودى قريش
به خاطر او از تو دورى مى كنند ولى اهميت مده ؛ و من مى دانم كه تو در صورت ظاهر به
او ايمان نمى آورى ولى باطنا به او ايمان مى آورى ، و فرزندى كه از تو به دنيا مى
آيد به خوبى او را يارى خواهد كرد، فرزندى كه در آسمانها او را
((يل شكننده )) و ((دلاورى
كه موى در پيشانى ندارد)) نامند، او را دو جوجه فرزندى است كه
به شهادت رسند، و او سرور و رئيس و ذوالقرنين عرب است ، و او در كتابهاى آسمانى از
ياران عيسى شناخته تر است .
ابوطالب گفت : به خدا سوگند همه آنچه را بحيراء گفت و بيشتر از آن را نيز مشاهده
كردم .
(1009)
و ابوالمويهب چون او را در شام ديد گفت : به خدا سوگند اين پيامبر اين زمان است ،
به زودى خروج مى كند و مردم را به يكتاپرستى دعوت مى نمايد، پس هرگاه چنين ديديد از
او پيروى كنيد.
سپس گفت : آيا عمويش فرزندى آورده كه نامش على باشد؟ گفتيم : نه . گفت : او در زمان
او تولد شده - يا مى شود - و او نخستين كسى است كه به او ايمان مى آورد و او را مى
شناسد، و ما صفت او را در نزد خود به وصايت يافته ايم چنانكه صفت محمد (صلى الله
عليه و آله ) را به نبوت . و او سرور و رئيس و ذوالقرنين عرب است ، او حق شمشير را
ادا مى كند، نامش در ميان آسمانيان على است . او در روز قيامت پس از پيامبران از
همه نام آورتر است ، و فرشتگان او را ((يل درخشان پيروزمند))
نامند، به هيچ سو رو نكند جز آنكه ظفرمند و پيروز باز مى گردد، به خدا سوگند او در
آسمانها از ميان ياران آن پيامبر شناخته تر از خورشيد تابان است .(1010)
و ديگر: ابن حواش دانمشند يهود است ، كه از شام آمد و گفت :
من از خمر و شراب دست كشيدم و به فقر و سختى و خرماهاى خشكيده روى آوردم به خاطر
پيامبرى كه مبعوث خواهد شد، اينك زمان خروج اوست ، از مكه خروج مى كند و اينجا
(يثرب ) خانه هجرت اوست ، او خنده رو و كشنده است ، به قرصى نان و خرمايى چند اكتفا
مى كند و بر الاغ بى پالان سوار مى شود، در چشمش سرخيى است و ميان دوشهايش مهر نبوت
است ، شمشير بر دوش مى نهد و به هيچ دشمنى اهميت نمى دهد و دامنه حكومتش تا آنجا كه
اسب و شتر مى تازد خواهد رسيد.(1011)
فصل 5.بشارتهاى كسانى ديگر
و از كسانى كه از امر او با خبر بود و به انتظار خروجش به سر مى برد و براى به دست
آوردن دين حنيف در جستجوى حضرت بيرون شد و در راه به قتل رسيد زيد بن عمرو بن نفيل
است ، كه پيامبر صلى الله عليه و آله درباره او فرمود: او در روز قيامت به صورت يك
امت خواهد آمد.(1012)
و از آنهاست : سلمان فارسى رضى الله عنه و داستانش مشهور است .(1013)
ايمان عبدالمطلب و ابوطالب
و از آنهاست : عبدالمطلب و ابوطالب ، زيرا آن دو از شناساترين و داناترين عالمان به
شاءن پيامبر صلى الله عليه و آله بودند و اين را از اهل جهل و كفر و گمراهى پنهان
مى كردند و آن حضرت را به نهايت بزرگ مى داشتند.(1014)
عبدالمطلب مى گفت : ((به خدا سوگند او را شاءن بزرگى است ، من
مى دانم كه روزى خواهد آمد كه او سرور شما باشد، من عزت او را چنان مى بينم كه بر
همه مردم سرورى مى يابد)) سپس ابوطالب را به حفظ و تربيت و
پيروى او سفارش كرد، و او پذيرفت و خدا را بر آن گواه گرفت .
شيخ صدوق در ((اكمل الدين )) گويد:
ابوطالب مؤ من بود اما اظهار شرك مى كرد و ايمانش را پنهان مى داشت تا بتواند به
خوبى از حضرتش حمايت كند.
و به سندش از امام صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود: ابوطالب اظهار كفر نمود
و ايمانش را پنهان داشت ، و چون وفات او فرا رسيد خداوند به رسول خدا صلى الله عليه
و آله وحى كرد كه از مكه بيرون شو، زيرا ديگر در آنجا ياورى ندارى . پس پيامبر صلى
الله عليه و آله به مدينه هجرت نمود.
و به سندش از اصبغ بن نباته روايت نموده كه گفت : از اميرمؤ منان عليه السلام شنيدم
كه مى فرمود: به خدا سوگند نه پدرم و نه جدم عبدالمطلب و نه هاشم و نه عبد مناف هيچ
كدام هرگز بتى نپرستيدند. گفتند: پس چه مى پرستيدند؟ فرمود: به سوى كعبه بنابر دين
ابراهيم عليه السلام نماز مى گزاردند و به دين او تمسك داشتند.
(1015)
و در كتاب ((درالنظيم )) از امام صادق
عليه السلام روايت كرده كه فرمود:
((جبرئيل بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد و گفت : اى
محمد، خداوند تو را سلام مى رساند و مى فرمايد: من آتش را بر صلبى كه تو را فرود
آورده و شكمى كه تو را بار كشيده و دامنى كه تو را پروريده حرام كردم .))
يعنى بر عبدالله و آمنه و ابوطالب و فاطمه بنت اسد.(1016)
و در كتاب ((بشارة المصطفى لشيعة المرتضى ))
از امام صادق از پدرانش عليهم السلام روايت كرده كه : روزى اميرمؤ منان عليه
السلام در رحبه نشسته و مردم گرد حضرتش اجتماع كرده بودند كه مردى برخاست و گفت :
اى اميرمؤ منان ، شما منزلتى چنين نزد خدا داريد و پدرتان در آتش دوزخ عذاب مى
شود؟! فرمود: ساكت باش - خدا دهانت را بشكند - سوگند به خدايى كه محمد را به حق
برانگيخت اگر پدرم درباره تمام گناهكاران روى زمين شفاعت كند خداوند شفاعت او را مى
پذيرد، آيا ممكن است پدرم به آتش دوزخ عذاب شود با آنكه پسرش قسمت كننده (بهشت و)
دوزخ است ؟
سپس فرمود: سوگند به خدايى كه محمد را به حق برانگيخت همانا نور ابوطالب در روز
قيامت نور همه آفريدگان را خاموش كند (بر همه نورها فائق مى آيد) مگر پنج نور را:
نور محمد، نور من ، نور فاطمه و نور حسن و حسين و امامان از اولاد حسين . زيرا نور
ما را خداوند دو هزار سال پيش از آفرينش آدم آفريد.(1017)
فصل 6. حوادث شب ولادت پيامبر صلى الله
عليه و آله
از حسان بن ثابت روايت است كه : ((در مدينه بر روى بامى نشسته
بودم كه ناگاه شنيدم يك يهودى فرياد مى كشد: اين ستاره احمد است كه درخشيده و آن جز
به نبوت نمى درخشد، و از پيامبران جز احمد باقى نمانده (بنابراين بى شك ستاره احمد
است ). ابوقبيس يكى از افراد بنى النجار كه رهبانيت پيشه كرده بود اين صدا را شنيد
و گفت : اين يهودى راست مى گويد: اين زمان هنگام انتظار احمد است و اوست كه با من
چنين كرده (انتظار او مرا به رهبانيت واداشته ) است . و چون پيامبر صلى الله عليه و
آله در مكه ظهور كرد ابوقبيس در مدينه به او ايمان آورد ولى به خاطر فرتوتى نتوانست
به مكه نزد آن حضرت برود.))
(1018)
و يكى از يهوديان در شب ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله ستارگان و پراكندگى و
فروريختن آنها را ديد و گفت : ((امشب پيامبرى به دنيا آمده ،
زيرا ما در كتابهاى خود يافته ايم كه شيطان از گوش دادن به اخبار آسمان منع مى شود
و براى دور شدنش با ستارگان تيرباران مى گردد.))
و در روايت ديگرى است كه گفت : ((امشب پيامبر عرب (يا پيامبر
عربى ) متولد يافته و خالى در ميان دو شانه اش دارد كه روى آن تعدادى مو روييده است
.))
و حكايت است كه يكى از دانشمندان اهل كتاب به عبدالمطلب گفت : ((اى
سيد شهر مكه ، مولودى كه درباره او با شما سخن مى گفتم ديشب به دنيا آمده است .
عبدالمطلب گفت : ديشب كودكى براى من متولد شد. گفت : او را چه نام كردى ؟ گفت :
محمد. گفت : اين سه دليل است كه شاهد نبوت اوست : 1) ستاره اش ديشب درخشيد 2) نامش
محمد است . 3) او شريف ترين افراد قوم خود است .))
(1019)
اخبار ديگرى از اين قبيل از دانشمندان اهل كتاب فراوان است و داستان رؤ ياى موبدان
و فرستادن عمر و بن نفيله به سوى شق و سطيح كاهن و خبر دادن آن دو به نزديك شدن
روزگار و ظهور آن حضرت مشهور است و راويان اخبار آن را نقل نموده و مورخان در
كتابهاى خود آورده اند.
(1020)
فصل 7. داستان ولادت پيامبر صلى الله
عليه و آله
روايت است كه چون آمنه مادر پيامبر صلى الله عليه و آله باردار شد مى گفت : من
متوجه باردارى خود نشدم و مانند زنهاى ديگر در خودم سنگينى احساس نكردم جز آنكه از
قطع شدن حيض خود متعجب شدم ، و بين خواب و بيدارى بودم كه كسى نزد من آمد و گفت :
آيا مى دانى كه باردار شده اى ؟ و گويا گفتم : نمى دانم . گفت : تو به سرور و
پيامبر اين امت باردار شده اى .
سپس چندى گذشت تا به هنگام وضع حمل فرا رسيد، همان شخص آمد و گفت : بگو:
((او را به خداى يگانه از شر هر حسودى پناه دادم )).
سپس او را محمد نام كن . من اين مطلب را براى زنان آشنا باز گفتم ، گفتند: به
بازويت آهنى ببند. من بارها بستم و پاره شد و ديگر نبستم .))
(1021)
و در روايت ديگرى گفته است : ((چون او را به زمين نهادم نورى
از او بيرون شد كه ميان مشرق و مغرب بدان روشن گشت ، سپس بر روى دستهاى خود روى
زمين افتاد، آن گاه مشتى خاك برگرفت و سر به آسمان برداشت )).
برخى از دانشمندان اهل كتاب اين كار او را چنين تاويل كردند كه او بر سراسر زمين
حكومت مى كند و زمين در قبضه قدرت او در مى آيد و فرمانى از آسمان براى او خواهد
آمد.(1022)
و روايت است : ((چون پيامبر صلى الله عليه و آله متولد شد سر
به آسمان برداشت سپس براى خدا به سجده افتاد. پيامبر ناف بريده و ختنه كرده و بدون
نياز به كار قابله و پزشك ، پاك و پاكيزه به دنيا آمد و آلوده به خون و ساير
آلودگيهاى معمول زايمان نبود.))
و در برخى روايات از آن حضرت روايت است كه فرمود: ((از جمله
كرامتهاى من بر پروردگارم آن بود كه ختنه كرده و ناف بريده به دنيا آمدم و كسى عورت
مرا نديد.))
و در روز ولادت آن حضرت ايوان كسرى لرزيد و چهارده كنگره آن فرو ريخت ، آتشكده فارس
كه هزار سال بود كه خاموش نشده بود در آن شب خاموش شد. درياچه ساوه خشك شد و با
ولادت او شيطانها از اخبار آسمان منع شدند و با ستارگان تيرباران شدند؛ شيطانها پيش
از آن به آسمان بالا مى رفتند و از آسمان دنيا نيز تجاوز مى كردند، پس از تولد عيسى
عليه السلام از مجاورت آسمان دنيا ممنوع شدند و دزدانه به اخبار آسمان گوش مى دادند
و بدين سبب يكى از جنيان سخنى را كه فرشته از فرمان خدا بر زبان مى راند مى شنيد و
به دوست خود از آدميان مى رساند و او هم آن را با دروغ مى آميخت . تا آنكه پيامبر
ما صلى الله عليه و آله متولد شد، آن گاه از تردد به آسمان ممنوع شدند جز اندكى ،
تا آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله مبعوث شد كه به كلى ممنوع گشتند. خداوند از قول
آنان چنين حكايت مى كند:
((و ما به آسمان دست يافتيم و آن را پر از نگهبانان سرسخت و پر
از تيرهاى آتشين يافتيم . و ما براى شنيدن اخبار آسمان در كمين مى نشستيم ، ولى
اكنون هر كه گوش فرا دارد خود را هدف تيرى آتشين خواهد يافت .))(1023)
گويند: قبلا هر طايفه اى از جن جايگاهى در آسمان داشتند كه از آنجا گوش مى كردند،
و چون پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله متولد شد با ستارگان تيرباران شدند و از
آنجا دور گشتند. شيطان گفت : حادثه اى در زمين رخ داده ، از هر گوشه زمين براى من
خاكى بياوريد؛ خاكهاى بسيارى براى او آوردند و او مى بوييد و به زمين مى ريخت تا
آنكه از سرزمين تهامه (مكه ) خاكى آوردند، آن را بوييد و گفت : حادثه از اينجاست .
آيات و شواهد بسيار ديگرى نيز رسيده است و به همين اندازه كه ما آورديم به خواست
خدا كفايت است . درود خدا بر او و خاندان او باد.
باب هشتم : اخلاق و اوصاف و نامها و ويژگيهاى پيامبر ما صلى
الله عليه و
آله
و انك لعلى خلق عظيم .
(قلم /4)
و همانا تو داراى اخلاقى بزرگ هستى .
فصل 1. ادب آموزى پيامبر صلى الله عليه
و آله از خداوند
يكى از دانشمندان گويد:
(1024) پيامبر ما صلى الله عليه و آله بسيار به درگاه خدا ابتهال و زارى
داشت و پيوسته از خدا مسالت مى نمود تا او را به آداب نيك و كرامتهاى اخلاقى زينت
دهد؛ آن حضرت در دعا مى گفت : اللهم حسن خلقى و خلقى
:
(1025) ((خداوندا، صورت و سيرت مرا نيكو ساز)).
و مى گفت : اللهم جنبنى منكرات الاخلاق
((خداوندا، مرا از خوهاى ناپسند دور دار)).
(1026)
پس خدا دعاى او را اجابت نمود و قرآن را بر او نازل كرد و حضرتش را به آداب آن مزين
ساخت و از اين رو اخلاق او قرآن بود (يعنى به تمام آداب قرآن تربيت يافته بود.)
خداوند او را بدين آداب تربيت نمود:
((گذشت پيشه كن ، و به كار نيك فرمان ده ، و از نابخردان روى
گردان .))(1027)
((بى شك خداوند به عدل و نيكى به ديگران و رسيدگى به
خويشاوندان فرمان مى دهد، و از كارهاى زشت و ناپسند و ستم باز مى دارد.))
(1028)
((بر هر ناگوارى كه به تو مى رسد صبر پيشه ساز.))
(1029)
((پس آنان را ببخش و از خطاهاشان چشم بپوش )).
(1030)
((به بهترين روش بدى ديگران را از خود دور ساز))(1031)،
و آدابى ديگر از اين قبيل .
و آن گاه كه صورت و سيرت او را كامل ساخت او را بدين گونه ستود:
و انك لعلى خلق عظيم
(1032): ((و همانا تو داراى اخلاقى بزرگ هستى
)). فضل عميم پروردگار را بنگر كه چگونه خود داده سپس بردارنده آن ثنا
فرستاده ! آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله بيان داشت : ان
الله يحب مكارم الاخلاق ، و يبعض سفسافها
(1033): ((خداوند اخلاق كريمانه و بزرگوارانه را
دوست مى دارد و اخلاق پست را دشمن .))
و فرمود: بعثت لاتمم مكارم الاخلاق
(1034) ((من برانگيخته شدم تا كرامتهاى اخلاقى را
كامل سازم .)) سپس مردم را شديدا به اين امر تشويق نمود.