علم اليقين ، جلد اول

مولى محسن فيض كاشانى

- ۱۹ -


فصل 3. اتصال وصيت  
در ((اكمل الدين )) و ((فقيه )) با سندش از مولايمان امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
((من سرور پيامبرانم ، و وصى من سرور اوصياست ، و اوصياى او سرور اوصيا هستند. آدم عليه السلام از خداى عزوجل درخواست كرد كه براى او وصى شايسته اى قرار دهد، خداى عزوجل به او وحى كرد: من پيامبران را با پيامبرى كرامت بخشيدم ، سپس آفريدگانى اختيار كردم و برگزيدگان آنها را اوصيا قرار دادم .
آدم عليه السلام گفت : پروردگارا، وصى مرا بهترين اوصيا قرار ده . خداى عزوجل به او وحى كرد: اى آدم ، به شيث - هبة الله بن آدم - وصيت كن . آدم به شيث وصيت كرد، و شيث به پسرش شبان - فرزند نزله ، حوريه اى كه خداوند از بهشت بر آدم فرستاد و آدم او را به شيث تزويج كرد -، و شبان به پسرش محليث (مجلث ، محلث ، مجليث )، و او به محوق ، و او به عثميشا (غثميشا)، و او به اخنوخ - كه ادريس پيامبر است - و او به ناخور.
ناخور اين وصلت را به نوح عليه السلام سپرد، و او به سام ، و او به عثامر، و او به برعيثاشا، و او به يافث ، و او به بره ، و او به حسفيه (جفيسه ، حيفه ، جفسيه )، و او به عمران .
عمران آن را به ابراهيم خليل عليه السلام سپرد، و او به پسرش اسماعيل ، و او به اسحاق ، و او به يعقوب ، و او به يوسف ، و او به بثريا، و او به شعيب ، و او به موسى بن عمران عليه السلام ، و او به يوشع بن نون ، و او به داود، و او به سليمان ، و او به آصف بن برخيا، و او به زكريا.
زكريا آن را به عيسى عليه السلام سپرد، و او به شمعون بن حمون صفا، و او به يحيى بن زكريا، و او به منذر، و او به سليمه ، و او به برده .
سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: برده آن را به من سپرد، و من آن را اى على به تو مى سپارم ، و تو به وصى خود مى سپارى ، و وصى تو به اوصياء تو كه از اولاد تو هستند مى سپارد يكى پس از ديگرى ، تا به بهترين مردم روى زمين پس از تو سپرده شود. و هر آينه اين امت به تو كافر مى شوند و درباره تو شديدا اختلاف مى كنند، كسى كه با تو بماند چون كسى است كه با من مانده است ، و كسى كه از تو جدا شود در آتش خواهد بود، و آتش جايگاه كافران است .)) (936)
و در ((اكمل الدين )) با سندش از مولايمان امام باقر عليه السلام روايت است كه فرمود:
خداى تبارك و تعالى به آدم سفارش نمود كه به آن درخت نزديك نشود؛ و چون آن زمانى كه در علم خدا بود كه از آن درخت بخورد فرا رسيد آدم فراموش كرد و از آن درخت خورد. و اين است قول خداى متعال كه : و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما (937) ((و همانا پيش از آن به آدم سفارش كرديم ، پس فراموش كرد و ما عزمى براى او نيافتيم .))
چون آدم از آن درخت خورد، به زمين فرودش آوردند، پس از آن هابيل و خواهرش دو قلو زاييده شدند، و قابيل و خواهرش نيز دو قلو به دنيا آمدند.
سپس آدم قابيل و هابيل را امر كرد كه قربانى كنند. هابيل رمه دار بود و قابيل كشاورز. هابيل قوچى را قربانى كرد و قابيل از زراعت خود آنچه را كه نامرغوب بود. قوچ هابيل از بهترين دامهايش بود و زراعت قابيل نامرغوب . از اين رو قربانى هابيل پذيرفته شد و قربانى قابيل پذيرفته نگرديد. و اين است گفتار خداى عزوجل : ((و داستان دو پسر آدم را به حق بر آنان بازخوان ، كه هر دو قربانى كردند، پس از يكى از آنان پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نگرديد...))(938).
و رسم چنين بود كه اگر قربانى پذيرفته مى شد طعمه آتش مى گشت . از اين رو قابيل به آتش رو آورد و آتشكده اى ساخت ، و او نخستين كس بود كه آتشكده ساخت و گفت : سوگند كه اين آتش را خواهم پرستيد تا قربانى من پذيرفته شود. سپس ابليس ، آن دشمن خدا، به قابيل گفت : قربانى هابيل پذيرفته شد و قربانى تو پذيرفته نشد، و اگر او را به حال خود رها سازى نسلى از خود باقى گذارده كه بر نسل تو افتخار كنند. از اين رو قابيل هابيل را كشت .
چون به نزد آدم بازگشت ، آدم به او گفت : اى قابيل ، هابيل كجاست ؟ گفت : نمى دانم ، و تو مرا مراقب او نگماشته بودى ! آدم به راه افتاد و هابيل را كشته يافت ، گفت : زمين ملعونى هستى كه خون هابيل را پذيرفته اى . و چهل شب بر هابيل گريست .
از آن پس آدم از پروردگارش خواست كه به او فرزندى ببخشد. وى فرزندى آورد كه نامش را هبة الله گذاشت ، زيرا بخشش خداوندى بود، و آدم او را بسيار دوست مى داشت . چون نبوت آدم به سر آمد و روزهايش كامل شد خداى متعال به او وحى كرد: اى آدم ، نبوت تو به سر آمده و روزهايش كامل شده است ، پس علمى را كه نزد تو هست و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار نبوت را كه در نسل تو خواهد بود به نزد پسرت هبة الله بسپار، زيرا من علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار نبوت را از نسل تو تا روز قيامت نخواهم بريد، و زمين را رها نخواهم ساخت جز آنكه در آن عالمى باشد كه دين و طاعتم بدو شناخته شود و مايه نجات كسانى باشد كه ميان تو و نوح زاده خواهند شد.
آدم عليه السلام از نوح عليه السلام ياد كرد و گفت : خداى متعال پيامبرى خواهد برانگيخت به نام نوح . و او مردم را به سوى خدا مى خواند ولى آنان تكذيبش مى كنند و خداوند هم آنان را به طوفان بلا هلاكت مى كند. و ميان آدم و نوح ده پدر فاصله بود كه همگى پيامبر بودند، و آدم به هبة الله وصيت كرد كه اگر هر يك از شما او را دريابد بايد به او ايمان آورد و از او پيروى كند و تصديقش نمايد، تا از غرق شدن نجات يابد.
آدم عليه السلام در بستر بيمارى مرگ افتاد و به هبة الله پيام فرستاد كه : اگر جبرئيل يا هر يك از فرشتگان ديگر را ديدار كردى او را سلام برسان و بگو: اى جبرئيل ، پدرم از ميوه هاى بهشت از تو هديه مى خواهد. هبة الله پيام را رساند، جبرئيل گفت : اى هبة الله ، پدرت قبض روح شد و من براى نماز بر او فرود آمده ام ، پس بازگرد. وى بازگشت و پدرش را ديد كه قبض روح شده است . جبرئيل كيفيت غسل دادن او را به وى نشان داد و هبة الله آدم را غسل داد. چون خواست بر او نماز گزارد گفت : اى جبرئيل ، پيش بايست و بر آدم نمازگزار. جبرئيل گفت : اى هبة الله ، خداوند ما را در بهشت امر فرمود كه پدرت را سجده كنيم و ما را نرسد كه بر هيچ يك از فرزندانش امامت كنيم .
هبة الله پيش افتاد و بر آدم نماز گزارد و جبرئيل و گروهى از فرشتگان پشت سر او ايستادند، و او بر آدم سى تكبير گفت . جبرئيل دستور داد كه بيست و پنج تكبير برداشته شود، پس امروزه سنت در پنج تكبير است ، و (پيامبر صلى الله عليه و آله در نماز)، بر اهل بدر هفت بار و نه بار تكبير گفت .
چون هبة الله آدم را به خاك سپرد قابيل نزد وى آمد و گفت : اى هبة الله من پدرم آدم را چنين ديده ام كه تو را به علمى مخصوص گردانيده كه مرا بدان مخصوص نگردانيده است و آن علمى است كه برادرت هابيل با آن دعا كرد و قربانيش پذيرفته شد، و من بدين جهت او را كشتم تا او را نسلى نباشد كه بر نسل من فخر فروشند و گويند: ما فرزندان كسى هستيم كه قربانى او پذيرفته شد و شما فرزندان كسى هستيد كه قربانيش پذيرفته نگشت ؛ و اگر تو از آن علمى كه پدرت تو را بدان مخصوص گردانيده چيزى آشكار كنى تو را هم مانند برادرت خواهم كشت .
از اين رو هبة الله و فرزندانش آنچه از علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت داشتند پنهان كردند تا آنكه نوح عليه السلام مبعوث شد و وصيت هبة الله آشكار گشت ، وقتى در وصيت آدم نگريستند و نوح را كه پدرشان آدم مژده وى را داده بود يافتند، به او ايمان آوردند و از او پيروى نمودند و او را تصديق كردند. و آدم عليه السلام هبة الله را سفارش كرده بود كه در سر هر سالى آن وصيت را يادآورى كنند و آن روز عيد آنان محسوب مى شد. و آنان بعثت نوح و زمان خروج او را پيوسته يادآور مى شدند. اين روش نسبت به وصيت هر پيامبرى ادامه داشت تا آنكه خداوند عزوجل محمد صلى الله عليه و آله را مبعوث نمود. و همانا نوح را از روى علمى كه داشتند شناختند و آن گفتار خداى عزوجل است كه : و لقد ارسلنا نوحى الى قومه (939) ((و تحقيقا نوح را به سوى قومش فرستاديم .))
و ميان آدم و نوح پيامبرانى پنهان و آشكارا وجود داشت و بدين جهت نامشان در قرآن پنهان مانده و مانند پيامبران آشكار نامشان نيامده است ، چنانكه خداى متعال فرموده است : و رسلا قد قصصناهم عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك (940) ((و پيامبرانى كه سرگذشت آنها را براى تو باز گفتيم و پيامبرانى كه سرگذشت آنها را براى تو باز نگفتيم ))، يعنى پيامبران پنهانى كه نامشان را نبرده ايم چنانكه پيامبران آشكار نامبر شدند.
نوح عليه السلام در ميان قومش هزار منهاى پنجاه سال ماند بدون آنكه كسى شريك در نبوت او باشد ولى بر قومى وارد شد كه پيامبران ميان او تا آدم را منكر بودند، چنانكه خداى عزوجل فرموده : كذبت قوم نوح المرسلين (941) ((قوم نوح پيامبران را تكذيب كردند)) يعنى پيامبران را كه ميان او و آدم قرار داشتند، تا مى رسد به اين آيه : و ان ربك لهو العزيز الرحيم . (942)
چون دوران نوح سپرى شد و روزگارش به سر آمد خداوند به او وحى كرد: اى نوح همانا نبوتت سپرى شد و روزگارت به سر آيد، پس علمى را كه نزد تو هست و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را در نسل خودت به نزد سام بنه ، زيرا من اين آثار را از خانه هاى پيامبرانى كه ميان تو و آدم بوده اند نبريده ام و هرگز زمين را وانگذارم جز اينكه در آن عالمى باشد كه دين و طاعتم بدو شناخته شود و مايه نجات كسانى باشد كه در فاصله ميان مرگ يك پيامبر تا خروج پيامبر ديگر زاده مى شوند. و پس از سام ، جز هود نخواهد بود، و ميان نوح و هود پيامبرانى نهان و آشكار وجود داشتند.
و نوح گفت : خداى متعال پيامبرى بر خواهد انگيخت به نام هود، و او قوم خود را به سوى خداى عزوجل فرا مى خواند و آنان تكذيبش مى كنند و خداوند هم هلاكشان خواهد نمود، پس هر كه از شما او را دريابد بايد به او ايمان آورد و از او پيروى نمايد، زيرا خداى متعال او را از عذاب باد نجات خواهد داد. و نوح فرزندش سام را دستور داد كه اين وصيت را در سر هر سالى يادآورى كند و آن روز عيدشان باشد، و آنان بعثت هود و زمان خروج او را پيوسته يادآور مى شدند.
چون خداوند هود را برانگيخت ، آنان در آنچه از علم و ايمان و ميراث علم و اسم اكبر و آثار علم نبوت در اختيار داشتند نگريستند پس هود را همان پيامبرى يافتند كه پدرشان نوح به آنان بشارت داده بود، پس به او ايمان آوردند و تصديقش نمودند و از او پيروى كردند و در نتيجه از عذاب باد نجات يافتند، و اين همان گفتار خداست كه : و الى عاد اخاهم هودا (943) ((و به سوى قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم )) و نيز: كذبت عاد المرسلين . اذ قال لهم اخوهم هود الا تتقون . (944) ((قوم عاد پيامبران را تكذيب كردند. آن گاه كه برادرشان هود به آنان گفت : آيا پروا نمى كنيد؟))
و خداوند فرموده : و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب (945) ((و ابراهيم و يعقوب فرزندان خود را بدين امر سفارش كردند.))
و فرموده : و وهبنا له اسحق و يعقوب كلا هدينا و نوحا هدينا من قبل (946) ((و اسحاق و يعقوب را به او داديم و همه را هدايت كرديم (تا نبوت را در ميان خاندانش قرار دهيم ) و نيز نوح را پيش از آن هدايت كرديم )) تا نبوت را در ميان خاندانش قرار دهيم ، پس فرزندان پيامبران پيش ‍ از ابراهيم به ابراهيم ايمان آوردند.
و ميان هود و ابراهيم ده پيامبر بود، به دليل آيه : و ما قوم لوط منكم ببعيد. (947) ((و قوم لوط از شما دور نيستند))، و آيه : فامن له لوط و قال انى مهاجر الى ربى (948) ((پس لوط به او ايمان آورد و (ابراهيم ) گفت : من به سوى پروردگارم هجرت مى كنم (و به زودى هدايتم خواهد كرد))) و آيه : و ابراهيم اذ قال لقومه اعبدوا الله و اتقوه ذلكم خير لكم (949) ((و ابراهيم آنگاه كه به قوم خود گفت : خدا را بپرستيد و از او پروا كنيد، اين براى شما بهتر است .))
بنابراين ميان هر پيامبرى و پيامبر بعدى ده پدر، نه پدر و هشت پدر فاصله بود كه همه پيامبر بودند. و براى هر پيامبرى جريان يافت همان چيزى كه براى نوح و آدم و هود و صالح و شعيب و ابراهيم جريان يافت تا نوبت به يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم رسيد، آن گاه پس از يوسف اسباط يعنى برادرانش رسيد تا نوبت به موسى بن عمران - صلى الله عليهم - رسيد، و ميان يوسف و موسى ده پيامبر وجود داشت .
پس خداوند موسى و هارون را به سوى فرعون و هامان و قارون فرستاد، سپس پيامبران را پى در پى ارسال داشت چنانكه مى فرمايد: ((هرگاه پيامبرى نزد امتى مى آمد او را تكذيب مى كردند. پس آنان را از پى يكديگر (به هلاكت ) در آورديم ، و آنان را داستانها كرديم ))(950).
و بنى اسرائيل روزى دو، سه و چهار پيامبر را مى كشتند تا آنجا كه در يك روز هفتاد پيامبر را كشتند، و بازار كشتار آنها در آخر روز بر پا مى شد. پس چون تورات بر موسى نازل شد به آمدن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مژده داد. و ميان موسى و يوسف پيامبران چندى بودند، و وصى موسى بن عمران يوشع بن نون بود و او همان همسفر جوان اوست كه خداوند داستان او را در كتابش آورده است .(951)
پس پيامبران پيوسته به آمدن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مژده مى دادند چنانكه مى فرمايد: يهود و نصارى نام و صفت او را در تورات و انجيل به صورت مكتوب در نزد خود مى يابند كه آنان را به كارهاى پسنديده فرمان مى دهد و از كارهاى ناشايست باز مى دارد. (952) و اين مژده همان است كه خداوند از قول عيسى بن مريم عليه السلام نقل مى كند: و مبشرا برسول تاءتى من بعدى اسمه احمد (953) ((و حال آنكه مژده دهنده ام به پيامبرى كه پس از من مى آيد و نامش احمد است .)) پس موسى و عيسى به آمدن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مژده دادند چنانكه هر پيامبرى به پيامبر ديگر مژده مى داد تا به محمد صلى الله عليه و آله رسيد.
چون محمد صلى الله عليه و آله نبوت خويش را به پايان رساند و روزگارش ‍ به سر آمد خداوند به او وحى كرد: ((اى محمد، تحقيقا نبوت خود را به پايان بردى و روزگارت را به سر آوردى ، پس علمى را كه در اختيار توست و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را به نزد على بن ابى طالب بسپار، زيرا من علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را از نسل تو نخواهم بريد چنانكه از خاندانهاى پيامبرانى كه ميان تو و پدرت آدم قرار داشتند نبريدم .)) و اين همان است كه فرموده : ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين . ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم . (954) ((همانا خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد، كه نسلى هستند برخى از برخى ديگر، و خدا شنوا و داناست .))
و اين به خاطر آن است كه خداوند علم را جهل نكرده ، و امر آن را به فرشته مقربى و پيامبر مرسلى واگذار ننموده است ولى رسولى از فرشتگانش را به سوى پيامبرش فرستاده كه به او چنين و چنان گويد، و او را بدانچه (خدا) دوست مى دارد فرمان دهد و از آنچه ناپسند مى دارد بازدارد. آن فرشته نيز همه چيز را از گذشته و آينده از روى علم بر پيامبر بازگو كرد و اين علم را پيامبران و برگزيدگان او از پدران و برادران نسل در نسل كه برخى از برخى ديگرند آموختند. پس اين است قول خداوند: فقد اتينا ال ابراهيم الكتاب و الحكمة و اتيناهم ملكا عظيما (955) كه منظور از كتاب ، نبوت است و منظور از حكمت آن است كه آنان حكمايى (از انبيا و اوصيا) از برگزيدگانند، و اينان همه از همان نسلى هستند كه از يكديگرند، همان نسلى كه خداوند نبوت را در ميانشان نهاد و عاقبت (956) و حفظ پيمانها در ميان آنهاست تا دنيا سپرى شود. پس ايشانند عالمان و واليان امر و (اهل ) استنباط علم و هدايت .
اين است بيان فضلى كه در فرستادگان و پيامبران و حكيمان و پيشوايان هدايت و جانشينان آنها وجود دارند، آنها كه واليان امر خدا و اهل استنباط علم خدا و اهل آثار علم الهى اند از نسلى كه برخى از برخى ديگرند، از زمره برگزيدگانى پس از انبياء، از خاندان و برادران و فرزندان كه همه از خاندانهاى پيامبرانند. پس هر كه به دانش (يا به عمل ) آنان عمل كند و به فرمان آنها گردن نهد به يارى آنان نجات خواهد يافت .
و هر كه ولايت خدا و اهل استنباط علم الهى را در غير برگزيدگان از خاندانهاى پيامبران قرار دهد تحقيقا فرمان خدا را مخالفت نموده و جاهلان و متكلفان هدايت نايافته و كسانى را كه به پندار غلط، خود را اهل استنباط علم الهى دانسته اند واليان امر خدا دانسته است . و چنين كسانى بر خدا دروغ بسته و از وصيت و طاعت حق منحرف شده اند و فضل خدا را آنجا كه خداى متعال نهاده ننهاده اند، پس هم خود گمراه شده و هم پيروان خود را به گمراهى كشانده اند. و در اين صورت در روز قيامت حجتى نخواهند داشت ؛ حجت تنها در خاندان ابراهيم است ، چنانكه خداوند فرموده : ((تحقيقا خاندان ابراهيم را كتاب و حكمت داديم و آنان را فرمانروايى بزرگ بخشيديم .)) (957)
و حجت تا روز قيامت پيامبران و خاندان ايشانند، زيرا كتاب خدا بدين مطلب گوياست و وصيت الهى به همين مطلب درباره اهل خانه هايى كه خداوند آنها را بر ساير مردم بلند داشته جارى شده ، آنجا كه فرموده : فى بيوت اذن الله ترفع و يذكر فيها اسمه (958) ((در خانه هايى كه خداوند اجازه داده تا بلند گردند و نام او را در آن ها ياد شود)) و آن خانه هاى انبيا و رسولان و حكيمان و پيشوايان هدايت است .
اين است بيان دستاويز ايمان كه پيشينيان شما بدان نجات يافتند، و هر كه از امامان پيروى كند بدان نجات خواهد يافت ، و خداوند در كتاب خود (در سوره انعام آيات 84 - 89) نام آنها را ذكر فرموده ، زيرا خداوند از خاندان او كه از زمره انبيا و برادران و فرزندان هستند كسانى را موكل نموده كه به فضل (او و آيين او) اقرار نمايند، چنانكه فرموده : ((پس اگر (امتت ) بدان كافر شوند ما كسانى را بدان گمارده ايم كه بدان كافر نمى شوند)) (959) و آن اهل بيت توست كه آنان را به ايمان آوردن بدانچه تو را بدان فرستاده ام گمارده ام و هرگز بدان كفر نخواهند ورزيد، و من هرگز ايمانى را كه تو را بدان فرستاده ام تباه نخواهم ساخت ، و خاندانت را پس از تو رهنماى امت (يا عالمان امت ) و واليان امر پس از تو و اهل استنباط علمم كه دروغ و گناه و ناحق و سرمستى و خودنمايى در آن نيست قرار دادم .
پس اين است بيان چيزى كه خداوند از كار اين امت پس از پيامبرش صلى الله عليه و آله بيان داشته است . خداوند خاندان پيامبرش را از هر آلودگى پاك ساخت و دوستى آنان را اجر رسالت قرار داد و ولايت را براى آنان جارى ساخت و آنان را اوصيا و دوستان و امامان بر امتش پس از آن حضرت قرار داد.
پس اى مردم ، از آنچه گفتم پند گيريد، و در موردى كه خداوند ولايت و مودت و استنباط علم و حجت خويش را نهاده انديشه كنيد، پس تنها آن را بياموزيد و بدان چنگ زنيد تا نجات يابيد و در روز قيامت حجت و رستگارى براى شما باشد، زيرا آنان پيوند ميان شما و پروردگارتان هستند، ولايت (كسى ) به خدا نمى رسد مگر به سبب آنان . پس هر كه چنين كند بر خداست كه او را گرامى بدارد و دچار عذاب نسازد، و هر كه با غير آنچه خداوند امرش كرده در پيشگاه خدا حاضر شود بر خداست كه او را خوار كند و گرفتار عذاب نمايد.
و پيامبران برخى به صورت خاص و برخى به صورت عام برانگيخته شده اند.
نوح به نبوت و رسالت عام به سوى تمام مردم روى زمين برانگيخته شد. هود به نبوت خاص به سوى قوم عاد فرستاده شد. صالح به سوى قوم ثمود فرستاده شد كه تنها يك آبادى كوچكى بوده بر ساحل دريا و خانه هاى آن به چهل تا نمى رسيد. شعيب به سوى مردم مدين كه كمتر از چهل خانه داشت . ابراهيم نبوتش در ((كوثى ربا)) يكى از آباديهاى سواد (عراق - بابل ) بود. آغاز كارش در آنجا بود سپس از آنجا هجرت كرد اما نه هجرت براى جنگ و قتال ، خداوند فرموده : انى مهاجر الى ربى سيهدين (960) ((من به سوى پروردگارم هجرت مى كنم كه مرا هدايت خواهد كرد.))، و هجرت ابراهيم بدون جنگ و خونريزى بود. اسحاق نبوتش بعد از ابراهيم بود (و خاص بود). يعقوب نبوتش در سرزمين كنعان بود، سپس ‍ به مصر فرود آمد و در همان جا جان سپرد، سپس بدنش را برداشته و در كنعان به خاك سپردند. و خوابى كه يوسف ديد كه يازده ستاره و ماه و خورشيد در برابرش سجده مى كنند (و بر نبوتش دلالت داشت ) شروع نبوت او در مصر بود.
سپس خداوند اسباط دوازده گانه را بعد از يوسف ارسال داشت . سپس ‍ موسى و هارون را به سوى فرعون و اطرافيانش تنها به مصر فرستاد. سپس ‍ خداوند يوشع بن نون را پس از موسى به سوى بنى اسرائيل فرستاد، بنابراين نبوتش از بيابانى كه بنى اسرائيل در آن سرگردان بودند شروع شد. سپس پيامبران بسيار ديگرى را فرستاد كه برخى را خداوند براى محمد صلى الله عليه و آله بازگو ننموده است . سپس خداوند عيسى عليه السلام را فقط به سوى بنى اسرائيل فرستاد و نبوتش در بيت المقدس بود. و پس از او دوازده تن حواريين بودند. و پس از آنكه خداوند عيسى عليه السلام را بالا برد ايمان پيوسته در ميان بازماندگانش به طور مخفى وجود داشت . و خداوند حضرت محمد صلى الله عليه و آله را به سوى عموم جن و انس ‍ فرستاد. و پس از او دوازده تن اوصيا بودند كه برخى را ما درك كرديم و برخى پيش از ما بودند و برخى باقى مانده اند.
اين است امر نبوت و رسالت . و هر پيامبرى كه به سوى بنى اسرائيل فرستاده شده - خصوصى يا عمومى - وصيى داشته و سنت بدان جارى شده است . و اوصيايى كه پس از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بودند بر سنت مسيح عليه السلام (در زهد و پارسايى ) بود. اين است بيان سنت و امثال اوصياى بعد از انبيا عليهم السلام . (961)
در ((كافى )) نظير اين روايت را تا ((بر خداست كه او را خوار كند و گرفتار عذاب نمايد)) آورده است .(962)
ممكن است مراد از ((علمى كه نزد توست )) معرفت شهودى و عينى آن حضرت به خدا و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و پيامبران الهى و روز قيامت باشد. و مراد از ((ايمان )) تصديق نمودن به اين امور با انقياد مقرون به يقين باشد. و مراد از ((اسم اكبر)) كتابهاى نازل شده بر پيامبران عليهم السلام به ويژه كتابى باشد كه بدان وسيله آنچه را كه با آنان بود مى دانست ، چنانكه در پاره اى از اخبار بدان تفسير شده است . و مراد از ((ميراث علم )) آراستگى به اخلاق الهى ، و مراد از ((آثار علم نبوت )) علم شرايع و احكام باشد.
و در ((بصائرالدرجات )) به سندش از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: نخستين وصيى در روى زمين هبة الله بن آدم بود، و هيچ پيامبرى از دنيا نرفت مگر آنكه وصيى داشت ، و همه پيامبران صد و بيست و چهار هزار نفر بودند. از آنان پنج تن اولواالعزم بودند: نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى و محمد - صلوات الله عليهم -. و على بن ابى طالب عليه السلام به منزله هبة الله براى محمد صلى الله عليه و آله بود كه علم اوصيا و علم پيشينيانش را به ارث برد چنانكه محمد صلى الله عليه و آله علم انبيا و مرسلين پيش از خود را به ارث برد.
و بر ستون عرش نوشته : ((حمزه شير خدا و شير رسول خدا و سرور شهيدان است )). و بر بالاى عرش در سمت راست پروردگارش - كه هر دو دست پروردگار ما راست است - نوشته : ((على اميرمؤ منان است )). پس ‍ اين است حجت ما بر آنان كه حق ما را نشناختند و ميراث ما را انكار كردند و ما را از سخن گفتن باز داشتند، و حال آنكه پيشاپيش ما يقين قرار دارد. پس كدامين حجت از اين رسواتر؟! (963)
و نيز با سندش از ابى حجار روايت كرده كه اميرمؤ منان عليه السلام فرمود: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله صد و بيست و چهار هزار پيامبر را ختم كرد، و من هم صد و بيست و چهار وصى را ختم كرده ، و آنچه اوصياء پيش از من بدان مكلف بودند بر دوش من نهاده شد، و از خدا بايد يارى جست ، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله در بيمارى فوت خود فرمودند: ((بر تو بيم آن ندارم كه پس از هدايت گمراه شوى ، ولى بر تو از فاسقان قريش و دشمنى آنان بيمناكم )). خدا ما را بس است و خوب وكيلى است . با توجه به اينكه دو سوم قرآن درباره ما و شيعيان ماست ، پس هر خيرى باشد از آن ما و شيعيان ماست . و در ثلث ديگر با مردم شريكيم ، و هرچه در قرآن از شر باشد از براى دشمن ماست .
سپس فرمود: ((آيا دانايان با نادانان برابرند؟ (تنها خردمندان پند مى گيرند)(964))) پس ما اهل بيت ، دانايانيم ، و شيعيان ما خردمندان اند، و نادانان دشمنان ما هستند، و شيعيان ما رهيافتگان اند.
فصل 4. اسامى اوصياء دوازده گانه رسول خدا صلى الله عليه و آله
سيد جليل حسن بن ابى كبش به سندش از سلمان رحمة الله روايت كرده كه گفت : بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شدم ، همين كه چشمش به من افتاد فرمود: اى سلمان ، خداوند هيچ پيامبر و رسولى را مبعوث نكرد مگر آنكه دوازده نقيب براى او قرار داد. گفتم : اى رسول خدا، من اين را از آن دو كتاب (تورات و انجيل ) دانسته ام . فرمود: اى سلمان ، آيا نقيبان دوازده گانه مرا كه خداوند براى پيشوايى پس از من برگزيده است مى شناسى ؟ گفتم : خدا و رسولش داناترند.
فرمود: اى سلمان ، خداوند مرا از صفاى نور خود آفريد و مرا فراخواند و من اطاعت نمودم . و از نور من على را آفريد و او را به اطاعتش فراخواند و او اطاعت نمود. و از نور من و نور على فاطمه را آفريد و او را فراخواند و او نيز اطاعت نمود. و از من و على و فاطمه حسن و حسين را آفريد و آن دو را فراخواند و اطاعت نمودند، پس خداوند ما را به پنج نام از نامهاى خود نامگذارى نمود: خدا ((محمود)) است و من ((محمد)) خدا ((على )) است و اين هم ((على )) خدا ((فاطر)) است و اين هم ((فاطمه ))، خدا را ((احسان )) هست و اين هم ((حسن )) و خدا ((محسن )) است و اين هم حسين .
سپس از نور حسين نه امام آفريد و آنان را فراخواند و اطاعت كردند، و اينها همه پيش از آن بود كه خداوند آسمان برافراشته يا زمين گسترده يا هوا و آب يا فرشته و بشر را بيافريند، و ما در حالى كه نورهايى بوديم او را مى شناختيم و او را تسبيح و ستايش مى كرديم و گوش به فرمان و مطيع او بوديم .
گفتم : اى رسول خدا - پدر و مادرم به فدايت - براى كسى كه اينان را بشناسد چه پاداشى خواهد بود؟ فرمود: اى سلمان ، هر كه اينان را آن گونه كه بايسته است بشناسد و از آنان پيروى كند و دوستشان را دوست بدارد و از دشمنشان بيزارى جويد، به خدا سوگند چنين كسى از ماست ، هر جا ما برويم او هم مى رود و هر جا ما ساكن شويم او نيز سكونت مى ورزد.
گفتم : اى رسول خدا، آيا مى شود به آنان ايمان آورد بدون آنكه آنان را با نام و نسب شناخت ؟ فرمود: نه ، اى سلمان ! گفتم : اى رسول خدا، من از كجا آنان را بشناسم ؟ فرمود: تا حسين را كه شناختى ، پس از او زين العابدين على بن الحسين ، سپس فرزندش محمد بن على شكافنده علوم اولين و آخرين از انبياء و مرسلين ، سپس فرزندش جعفر بن محمد زبان راستين خدا، سپس ‍ موسى بن جعفر فروخورنده خشم خود از روى صبر در راه خدا، سپس على بن موسى راضى به فرمان خدا، سپس محمد بن على بخشنده و برگزيده خلق خدا، سپس على بن محمد هدايتگر به سوى خدا، سپس حسن بن على ضامن امين عسكرى ، سپس فرزندش محمد بن الحسن المهدى سخنگو و قائم به حق خداست .
سلمان گويد: من ساكت شدم سپس گفتم : اى رسول خدا، براى من دعا كن كه آنان را دريابم . فرمود: اى سلمان ، تو و امثال تو و دوستان حقيقى آنان ، آنان را درخواهيد داشت .
سلمان گويد: بسيار خدا را شكر كردم ، سپس گفتم : اى رسول خدا، تا زمان ظهور آنان عمر خواهم يافت ؟ حضرت اين آيه را خواند: ((و چون زمان (سركوبى ) نخستين طغيان فرا رسد برخى از بندگان جنگاور خود را بر سر شما مى فرستيم پس در خلال ديار بگردند، و اين وعده اى است انجام شدنى . سپس شما را بر سر آنان بازگردانيم و شما را به اموال و فرزندان يارى دهيم و بر شمارتان بيفزاييم .)) (965)
سلمان گويد: در اينجا گريه و شوقى سخت مرا در گرفت و گفتم : اى رسول خدا، اين ماجرا در زمان شما خواهد بود؟ فرمود: آرى سوگند به خدايى كه محمد را فرستاده است در زمان من و على و فاطمه و حسن و حسين و نه امام ديگر و هر كس كه از ماست و درباره ما مورد ستم قرار گرفته است . آرى سوگند به خدا اى سلمان ، ابليس و لشگريانش و مؤ منان خالص و كافران خالص را حاضر كنند تا قصاص و خونخواهى صورت گيرد و ارثهاى تاراج رفته زنده شود، و پروردگارت به كسى ستم نمى كند، و ما اين آيه را (درباره خود) تاءويل مى كنيم :
((و ما اراده داريم كه بر آنان كه در زمين به استضعاف كشيده شدند منت نهيم و آنان را پيشوايانى كنيم و آنان را وارثان (حكومتهاى خودكامه ) سازيم . و آنان را در زمين قدرت دهيم و به فرعون و هامان و لشگريانشان بنمايانيم همان را كه از آن حذر مى كردند.)) (966)
سلمان گويد: پس از نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله برخاستم و ديگر باك نداشتم كه من پيشباز مرگ بروم يا مرگ به سوى من آيد. (967)
و شيخ صدوق در ((اكمال الدين )) به سندش از جابر بن يزيد جعفى روايت كرده كه گفت : از جابر عبدالله انصارى شنيدم كه مى گفت : چون اين آيه (آيه اولواالامر) را بر پيامبرش محمد صلى الله عليه و آله فرستاد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا را فرمان بريد و از رسول و فرمانروايانى كه از (ميان ) خود شما هستند اطاعت كنيد.))(968) من گفتم : اى رسول خدا، ما خدا و رسول او را شناختيم ، پس اين فرمانروايانى كه خداوند اطاعت از آنان را به اطاعت از خود مقرون ساخته است كيانند؟
فرمود: اى جابر، آنان جانشينان من و پيشوايان مسلمانان پس از من هستند. اول ايشان على بن ابى طالب است ، سپس به ترتيب : حسن ، حسين ، على بن الحسين ، محمد بن على - كه در تورات معروف به باقر است و اى جابر، تو او را درخواهى يافت و چون او را ديدى سلام مرا به او برسان -، جعفر بن محمد صادق ، موسى بن جعفر، على بن موسى ، محمد بن على ، على بن محمد، حسن بن على هستند و سپس همنام و هم كنيه من : حجت خدا در زمينش و بازمانده او در ميان بندگانش فرزند حسن بن على است ، همو كه خداوند بر دست او مشارق و مغارب زمين را فتح مى كند، همو كه از ديد شيعيان و دوستانش چندان غيبت مى كند كه در اين غيبت جز كسانى كه خداوند دلشان را براى ايمان آزموده كسى بر اعتقاد به امامتش پايدار نمى ماند.
جابر گويد: گفتم : اى رسول خدا، آيا شيعيان در زمان غيبتش از او بهره مند مى شوند؟ فرمود: آرى ، سوگند به خدايى كه مرا به نبوت برانگيخته ، در غيبتش از نور او روشنى گيرند و از ولايت او بهره مند مى شوند مانند بهره مندى مردم از آفتاب آن گاه كه در پس پرده ابر باشد. اى جابر، اين از اسرار پوشيده و علوم مخزون خداست ، و آن را از نااهلان پوشيده دار.
جابر بن يزيد (جعفى ) گويد: روزى جابر بن عبدالله بر امام سجاد عليه السلام وارد شد و در بين گفتگوى با آن حضرت ناگاه امام باقر عليه السلام كه نوجوانى بود و زلفى در پيش سر داشت از نزد زنان بيرون شد. تا چشم جابر به او افتاد بدنش لرزيد و مو بر بدنش راست شد و نگاهى دراز به او افكند، سپس گفت : پسر جان ! جلو بيا، جلو آمد، سپس گفت : عقب برو، عقب رفت . پس گفت : به خداى كعبه سوگند كه شمايل رسول خدا را داراست . سپس برخاست و به او نزديك شد و گفت : پسر جان ! نامت چيست ؟ گفت : محمد، گفت : فرزند كيستى ؟ گفت : فرزند على بن الحسين . گفت : فرزندم ! فدايت شوم ، تو باقرى ؟ گفت : آرى ، پيام رسول خدا صلى الله عليه و آله را به من برسان .
جابر گفت : اى مولاى من ، رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا مژده داده كه زنده مى مانم تا تو را ديدار كنم ، و به من فرمود: هرگاه او را ديدى سلام مرا به او برسان ، بنابراين - مولاى من - رسول خدا به شما سلام مى رساند. امام باقر عليه السلام فرمود: اى جابر، بر رسول خدا سلام باد تا آسمانها و زمين برپاست ، و بر تو نيز سلام باد كه سلام حضرتش را به من رساندى .
از اين به بعد جابر به نزد آن حضرت آمد و شد داشت و از او چيز مى آموخت . روزى امام باقر عليه السلام چيزى از جابر پرسيد، جابر گفت : به خدا سوگند من هرگز در چيزى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن نهى كرده وارد نمى شوم ، زيرا آن حضرت به من خبر داده كه شما پس از او پيشوايان هدايت از خاندان او هستيد، بردبارترين مردميد در كودكى ، و داناترين مردميد در بزرگى ، و فرمود: به آنان چيزى نياموزيد كه آنان از شما داناترند.
امام باقر عليه السلام فرمود: جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله راست گفت ، به خدا سوگند من به آنچه از تو پرسيدم داناترم ، همانا در كودكى به من حكم (حكمت و علوم الهى ) داده شده است ، و اينها همه از فضل و رحمت خدا بر ما خاندان است .(969)
و نيز صدوق به سندش از جابر بن عبدالله انصارى روايت نموده كه گفت : بر فاطمه عليهاالسلام وارد شدم و در برابر آن حضرت لوحى قرار داشت كه در آن نامهاى اوصياء از اولادش نوشته شده بود، آنها را شمردم دوازده نام بود كه آخرشان قائم بود. سه نام از آنها محمد بود و چهار نام على . درود و سلام خدا بر همه آنان باد.(970)
و نيز به سندش از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت نموده كه فرمود: امامان پس از من دوازده نفرند، اول آنان تو هستى اى على ، و آخر ايشان قائم است كه خداوند مشارق و مغارب زمين را به دست او فتح مى كند.(971)
و نيز از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: امامان دوازده تن از خاندان من اند، خداوند فهم و علم و حكمت مرا به آنان عطا فرموده ، و آنان را از سرشت من آفريده است ، پس واى بر كسانى كه پس از من بر آنان تكبر ورزند و پيوند مرا درباره آنان ببرند. آنان را چه مى شود؟ خداوند شفاعت مرا به آنان نرساند!(972)
اين حديث را نيز عامه با سندها و لفظهاى چندى روايت كرده اند.
فصل 5. احاديث عامه درباره امامان دوازده گانه  
حافظ ابوعبدالله محمد بن ابى نصر بن عبدالله حميدى از علماى عامه در كتاب ((الجمع بين الصحيحين )) كه مورد اتفاق و قبول عامه است ، از جابر بن سمره روايت كرده كه گفت : از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرموده : پس از من دوازده امير خواهد بود - سپس كلمه اى گفت كه من نشنيدم و پدرم گفت كه حضرت فرمود - همگى از قريش اند. (973)
و در روايت ديگرى افزوده : و همگى آنان به مانندشان ديده نشود.
و در روايت ابى عيينه گويد: آن حضرت فرمود: كار مردم پيوسته برقرار است تا زمانى كه دوازده مرد زمام آنان را به دست دارند.(974)
و در روايت عامر بن سعد بن ابى وقاص آمده : اين دين پيوسته تا قيام قيامت برپاست و بر شما دوازده خليفه خواهد بود كه همگى از قريش اند. (975)
و در روايت عامر شعبى است : اين دين پيوسته عزيز و دور از دسترس ‍ (دشمنان ) است تا زمانى كه دوازده خليفه در آن حكومت مى كنند.(976)
و در ((مسند)) احمد حنبل از مسروق روايت است كه گفت : با عبدالله بن مسعود در مسجد بوديم و او براى ما قرائت مى كرد، كه مردى آمد و گفت : اى پسر مسعود، آيا پيامبرتان شما را خبر داده كه پس از او چند خليفه خواهد بود؟ گفت : آرى ، به تعداد نقيبان بنى اسرائيل (كه دوازده تن بودند).(977)
و ابو عبدالله جعفر بن محمد بن احمد دوريستى از آنان به سند مرفوع از ابن عباس روايت كرده كه گفت : از رسول خدا صلى الله عليه و آله در هنگام وفاتشان پرسيدم : اگر آنچه ما از آن به خدا پناه مى بريم (وفات شما) فرا رسيد پس به كه روى آوريم ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام اشاره كرد و فرمود: به اين ، زيرا او با حق است و حق با اوست ، و پس از او يازده امام خواهند بود كه اطاعتشان مانند اطاعت او واجب است .(978)
و از عايشه پرسيدند: براى رسول خدا صلى الله عليه و آله چند خليفه است ؟ گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله به من خبر داده كه پس از او دوازده خليفه خواهد بود. راوى گفت : به او گفتم : آنها كيانند؟ گفت : نامهاى آنان به املاى رسول خدا نزد من مكتوب است گفتم : آن را به من عرضه كن و او خوددارى نمود.(979)
و از عباس بن عبدالمطلب روايت است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: اى عمو، دوازده تن از اولاد من حكومت خواهند كرد، سپس امورى ناپسند و سختيهايى بزرگ روى خواهد داد، سپس مهدى از اولاد من خروج مى كند، خداوند كار او را يك شبه سامان مى دهد، پس زمين را از عدل و داد پر مى كند همان گونه كه از ستم پر شده باشد، و در زمين به اندازه اى كه خدا خواهد مى ماند، سپس دجال خروج مى كند.(980)
اين گونه روايات در كتب عامه به حد استفاضه (شهرت ) نقل گرديده است . و اما در نزد ما به حد تواتر با نصوصى روشن و آشكار و با تفصيل كه شكى در آنها باقى نمى ماند روايت شده است ، و هر يك از آنان عليهم السلام بر امام پس از خود تصريح فرموده و ياران خود را به امامت و نام و صفت او خبر داده است . و بى شك طهارت و راستگويى همگى آنان در نزد همه علماى معتبر اسلام به ثبوت رسيده ، و اين بهترين دليل بر حجيت آنان است نه ديگران كه در فضل و حالشان اختلاف هست . و نيز عصمت و ولايت الهى آنان در نزد ما ثابت است ، و شرف و فضل و حجيت آنان از تتبع در آثار و معارفشان به خوبى معلوم است به گونه اى كه شكى در آن راه ندارد.
شيخ صدوق محمد بن على بن بابويه قمى رحمة الله در كتاب ((اكمال الدين و اتمام النعمة )) گويد:
از بهترين دليلها بر امامت (امامان شيعه ) آن كه : خداوند نشانه راستگويى پيامبر صلى الله عليه و آله را آن قرار داد كه حضرتش داستان تمام پيامبران گذشته عليهم السلام و تمام علوم تورات و انجيل و زبور را براى مردم آورد بدون آنكه به حسب ظاهر نوشتن بداند يا با يك نصرانى يا يهودى تماس ‍ داشته باشد، و اين بزرگترين نشانه نبوت او بود. اينك درباره امامان مى بينيم كه حسين بن على عليه السلام به شهادت رسيد و فرزندش على بن الحسين عليه السلام را كه در سنين جوانى بود و كمتر از بيست سال داشت (981) از خود به يادگار گذاشت و آن حضرت از مردم كناره گرفت و با كسى ملاقات نكرد و جز خواص از اصحابش كسى با او ملاقات نداشت و در نهايت عبادت به سر مى برد و به خاطر شرايط سخت زمان و ستم بنى اميه جز اندكى علم از آن حضرت تراوش نكرد. آن گاه فرزندش محمد بن على كه به جهت شكافتن علوم ، باقر ناميده مى شد پا به صحنه گذاشت و كارى بزرگ و شگفت در زمينه علوم دين و كتاب و سنت و سيره و اخبار جنگها آورد.
و پس از او فرزندش جعفر بن محمد عليه السلام نيز از همان علوم در حد وافرى ظهور داد، و فنى از فنون علم نماند مگر آنكه مطالب بسيارى در آن زمينه آورد، قرآن و سنن را تفسير كرد و اخبار جنگها و اخبار انبيا از آن حضرت نقل شد بدون آنكه آن حضرت و پدرش امام باقر يا امام سجاد عليهم السلام نزد احدى از راويان عامه يا فقهاى آنان ديده شوند و از آنان چيزى بياموزند. و اين خود بهترين دليل است بر اينكه آنان علم را از رسول خدا و على عليه السلام و هر امامى از امام پيشين فراگرفته است .
روش همه امامان عليهم السلام در علم چنين بود، درباره حلال و حرام از آنان سؤ ال مى شد و آنان پاسخهاى هماهنگ مى دادند بدون آنكه آن را از احدى از مردم آموخته باشند. پس كدام دليل از اين بهتر بر امامت آنان و اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را نصب فرموده و تعليمشان نموده و علم خويش و علوم پيامبران پيش از خود را بديشان سپرده است ؟ و آيا عادتا ديده ايم كه از كسى علومى مانند آنچه از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام به ظهور پيوسته ظاهر شده باشد بدون آنكه از كسى آموخته باشد؟ (982) (پايان كلام صدوق رحمة الله ).
و اما نصوصى كه درباره فضائل و مناقب آن بزرگواران رسيده بيش از آن است كه به شمار آيد و مشهورتر از آن است كه پوشيده بماند، و ما به خواست خدا بخشى از آن را در بابى جداگانه خواهيم آورد.
على بن عيسى اربلى رحمة الله پس از نقل پاره اى از اخبار خلافتشان گويد: اين كه آنان از خلافت منع شدند و از منصبى كه خداوند آنان را براى آن برگزيده بود معزول گشتند و ديگران آن را تصاحب كردند زيانى به اين گونه فضائل و مناقب وارد نمى سازد، چرا كه تكذيب كسانى كه پيامبران را تكذيب نمودند زيانى به نبوت آنان وارد نمى ساخت ، و انحراف مردم از آنان شكى در حقانيت آنان به جاى نمى گذاشت ، و تقبيح ديگران انواع زيباييهاى آنان را زشت نمى ساخت ، و خلاف معاندان و كسانى كه علم دشمنى بر مى داشتند و علنا از آنان نافرمانى مى كردند، چيزى از شرافت آنان نمى كاست .
و اميرالمؤ منين عليه السلام فرموده است : ((و هيچ عار و ننگى بر مؤ من در دينش نيست كه مظلوم واقع شود تا زمانى كه در دين خود شك نكند و در يقينش ترديد راه ندهد)).
و عمار بن ياسر رضى الله عنه در جنگ صفين گفت : ((به خدا سوگند اگر ما را چنان شكست دهند تا به سعفات هجر (983) عقب برانند باز هم يقين داريم كه ما بر حقيم و آنان بر باطل .)) (984)
و اين بحمدالله براى شخص انديشمند روشن است ، و به خواست خدا به زودى تحقيق و بيان بيشترى خواهد آمد.
فصل 6. پيامبران صاحب شريعت هر كدام دوازده وصى داشته اند  
يكى از محققان گفته است : بدان كه پيامبران صاحب شريعت از زمان آدم تا حضرت محمد صلى الله عليه و آله شش تن بوده اند، هر كدام براى مدتى يك شريعت آورده است ، نخستين شريعت فاتحه آنها بود و آخرين شريعت خاتمه آنها؛ و شريعتهاى ميانى ، دومى اولى را نسخ مى كرد تا خاتمه فاتحه شود و فاتحه خاتمه . (985) و پيامبر صلى الله عليه و آله به همين مطلب اشاره دارد در ذكر گردش زمان كه فرمود: ((زمان گردش نموده و به صورت اولش در روزى كه خداوند آسمانها و زمين را آفريد بازگشته است .)) (986)
آن شش پيامبر عبارتند از: آدم ، نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى و محمد - صلوات الله عليهم اجمعين - و هر كدام دوازده وصى داشته اند كه در زمانهاى دور و نزديك بدو متصل بوده اند و سخن او را حفظ مى كرده و شريعت او را به پا مى داشته اند، و اين امر تا زمانى كه تكليف باقى است ادامه دارد.
و وصى همان حجت پس از آن پيامبر است و امام ناطقى است كه از تاءويل كتاب صامت سخن مى گويد، شريعت را حفظ مى كند، حدود را اجرا مى سازد، مرزها را مى بندد و دست ظالم را از سر مظلوم كوتاه مى نمايد.
شريعت فاتحه شريعت آدم عليه السلام است و اوصيايش دوازده نفرند: شيث ، هابيل ، قينال ، ميسم (نيسم ) شيسم ، قادس ، قيدق (قيدرق ) ايمنح ، اينوخ ، ادريس ، دينوخ ، ثاخور.
شريعت دوم شريعت نوح عليه السلام است و اوصيايش دوازده نفرند: سام ، يافث ، ارشخ ، فرشخ ، فاقو، شالح ، هود، صالح ، ديمنح ، معدل ، وريخا، هجان .
شريعت سوم شريعت ابراهيم عليه السلام است و اوصيايش دوازده نفرند: اسماعيل ، اسحاق ، يعقوب ، يوسف ، ايلون ، ايتم ، ايوب ، زينون ، دانيال اكبر، اينوخ ، اناخا، ميدخ .
شريعت چهارم شريعت موسى عليه السلام است و اوصيايش دوازده نفرند: يوشع ، عروف ، فيدوف ، عزير، اريسا، داود، سليمان ، آصف ، اتواخ ، مينقا، ارون ، واعث .
شريعت پنجم شريعت عيسى عليه السلام است و اوصيايش دوازده نفرند: شمعون ، عروف ، فيدق (فيدوف ) عبير (عسير)، زكريا، يحيى ، اهدى ، مشحا، طالوت ، قس ، استين ، بحير راهب .
شريعت ششم شريعت محمد صلى الله عليه و آله است و اوصيايش ‍ دوازده نفرند: اميرالمؤ منين على بن ابى طالب ، حسن زكى ، حسين شهيد، على زين العابدين ، محمد باقر، جعفر صادق ، موسى كاظم ، على بن موسى الرضا، محمد تقى ، على نقى ، حسن عسكرى ، مهدى قائم كه اوصيا بدو ختم مى گردند و مجموعا هفتاد و دو وصى براى شش پيامبرند.
پس اگر ميان وصى متصل به پيامبر متصل به خدا و وصى ديگر، زمانى فاصله افتاد، مردانى كه به شريعت آن پيامبر و ايمان آن وصى ايمان آورده اند آن وصيت را حفظ مى كنند و پيوسته به طور پنهانى آن را دست به دست مى گردانند تا خداوند آن را آشكار سازد. زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است : ((و اگر از دنيا جز يك روز نمانده باشد، بى شك خداوند آن روز را چندان طولانى مى كند تا مردى از اولاد مرا كه همنام و هم كنيه من است بيرون آورد كه زمين را از عدل و داد پر كند چنانكه از ظلم و جور پر شده باشد)). (987)
و در كتاب ((اكمال الدين )) آمده است : اوصياى پيامبران پيش از پيامبر ما صلى الله عليه و آله همه پيامبر بودند، پس هر وصيى كه به وصيت حجت قبل از خود قيام مى نمود - از وفات آدم تا عصر پيامبر ما صلى الله عليه و آله - پيامبر بود، و اوصياى پيامبر ما صلى الله عليه و آله پيامبر نبودند، زيرا خداوند محمد صلى الله عليه و آله را از روى كرامت و فضيلت ، خاتم نام پيامبرى قرار داده است . (988)