فصل 1. تعريف نبى ، رسول ، امام ، ولى و
بيان درجات هر كدام
نبى - كسى است كه انجام كارى به او وحى مى شود.
رسول - كسى است كه هم عمل و هم تبليغ به او وحى مى شود.
ولى - كسى است كه فرشته با او درباره عملى سخن مى گويد با آن عمل بدو الهام مى
گردد.
امام - كسى است كه فرشته درباره عمل و تبليغ با او سخن مى گويد.
بنابراين هر رسولى ، نبى هم هست نه بالعكس ، و هر رسول و نبى و امامى ، ولى و محدث
هم هست نه بالعكس ، و هر رسولى امام هم هست نه بالعكس .
هر پيامبرى ولايتش مقدم بر نبوت اوست ، و هر رسولى نبوتش مقدم بر رسالت اوست و هر
امامى ولايتش مقدم بر امامت او مى باشد. (يعنى هر پيامبرى نخست به مقام ولايت مى
رسد، سپس به مقام نبوت ، و پس از آن به مقام رسالت ؛ و نيز هر امامى نخست به مقام
ولايت دست مى يابد و سپس به مقام امامت مى رسد).
ولايت باطن نبوت است ، و امامت و نبوت باطن رسالت مى باشد. و باطن هر چيزى از ظاهر
آن شريفتر و بزرگتر است ؛ زيرا ظاهر نيازمند به باطن است و باطن از ظاهر بى نياز
است ، و نيز باطن به حضرت حق نزديكتر است ، بنابراين هر يك از اين مراتب مذكوره
بزرگتر و شريفتر از مقام بعدى خود است ، (از اين رو مقام ولايت بالاتر از مقام نبوت
و مقام نبوت بالاتر از مقام رسالت خواهد بود.)
و نيز: نبوت و ولايت هر كدام صادر از خداوند و متعلق به خداوندند، ولى رسالت و
امامت هر كدام صادر از خداوند و متعلق به بندگان خدا مى باشند، از اين رو نبوت و
ولايت بالاتر از رسالت و امامت خواهند بود.
و نيز: رسالت و امامت هر كدام وابسته به مصلحت وقت و زمان اند، ولى نبوت و ولايت به
هيچ وقت و زمان خاصى تعلق ندارند.
برخى گفته اند: ((رسالت و امامت برترند، زيرا سود آنها به
ديگران مى رسد، ولى سود نبوت و ولايت منحصر به صاحبان آنهاست )).
اين دليل موجه است ولى تحقيق ، نظر اول است .
و هر كدام از اين دو نظر پذيرفته شود، لازم نمى آيد كه شخص ولى بالاتر از نبى و
رسول و امام ، و نيز شخص نبى بالاتر از رسول باشد، بلكه مطلب در همه اين مراتب
درباره وليى كه تابع پيامبر يا رسول يا امامى است ، و نبيى كه تابع رسولى است به
عكس مى باشد، زيرا هر كدام از نبى و امام را دو مرتبه هست و رسول را سه مرتبه ، و
ولى را يك مرتبه . پس كسى كه مى گويد: ((ولى بالاتر از نبى است
)) مقصودش در شخص واحد است ، يعنى نبى از آن جهت كه ولى است مقامش بالاتر و
شريفتر است در مقايسه با خود از آن جهت كه نبى و رسول است
(847)، و نيز امام از آن جهت كه ولى است مقامش بالاتر و شريفتر است در
مقايسه با خود از آن جهت كه امام است .
چگونه مى تواند ولى مطلقا برتر از نبى باشد و حال آنكه هيچ وليى نيست مگر آنكه تابع
نبى يا امامى است ، و تابع هيچ گاه در آنچه تابع متبوع خود است به متبوع نمى رسد،
زيرا كه اگر به او برسد ديگر تابع وى نخواهد بود. آرى در يك صورت ولى از نبى برتر
است و آن در جايى است كه تابع آن نبى نباشد، چنانكه اميرمؤ منان عليه السلام گذشته
از پيامبر ما صلى الله عليه و آله از تمام انبياء و اولياء برتر و والاتر است ، و
فرزندان معصوم او عليهم السلام نيز چنين اند.
فصل 2. فرق ميان هر يك از اين مقامات و
تعريف محدث
در كتاب ((كافى )) با سند صحيح خود از
امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه از آن حضرت از معناى رسول و نبى و محدث
پرسش شد، فرمود: رسول كسى است كه جبرئيل با او روبرو مى شود او جبرئيل را مى بيند و
با وى سخن مى گويد چنين كسى رسول است .
و نبى كسى است كه در رؤ يا مى بيند مانند رؤ ياى ابراهيم عليه السلام
(848) و مانند آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله از باب نبوت پيش از وحى
مى ديد، تا آنكه جبرئيل عليه السلام از سوى خدا رسالت را براى او آورد، و حضرت محمد
صلى الله عليه و آله ، آنگاه كه نبوت برايش فراهم شد و رسالت از سوى خدا براى وى
آمد، جبرئيل آن پيامها را برايش مى آورد و آنها را به طور مستقيم و روبرو با پيامبر
در ميان مى گذاشت . و برخى از پيامبران ، نبوت براى او فراهم است و در خواب هم مى
بيند و روح (فرشته وحى ) هم نزد او آمده با وى سخن مى گويد و حديث مى كند بدون آنكه
در بيدارى مشاهده نمايد.
و محديث كسى است كه با او سخن گفته مى شود و (سخن فرشته را) مى شنود ولى با فرشته
وحى روبرو نمى شود و در خواب هم نمى بيند.
(849)
و در همان كتاب و در كتاب ((بصائر الدرجات ))
با سند حسن خود از حسين بن عباس معروفى روايت كرده اند كه به حضرت رضا عليه السلام
نوشت : ((فدايت گردم ، مرا از فرق ميان رسول (و نبى و امام )
(850) خبر ده .)) حضرت در پاسخ نوشت - يا فرمود -
((فرق ميان رسول و نبى و امام آن است كه رسول كسى است كه جبرئيل بر او فرود
مى آيد و او جبرئيل را مى بيند و كلامش را مى شنود، و وحى بر او نازل مى شود و بسا
كه در رؤ يا به او خبرى مى دهند، مانند رؤ ياى ابراهيم عليه السلام . و نبى كسى است
كه بسا سخن فرشته را مى شنود (ولى او را نمى بيند) و بسا كه شخص فرشته را مى بيند و
سخن او را نمى شنود. و امام كسى است كه سخن را مى شنود ولى شخص را نمى بيند)).
(851)
در ((بصائر)) با سند صحيح خود از امام
باقر عليه السلام روايت كرده است كه : پيامبران پنج نوعند: برخى صداى وحى را مانند
صداى زنجير مى شنوند و به مقصود پى مى برند. برخى در خواب به آنها خبر مى دهند،
مانند يوسف و ابراهيم (عليهم السلام ). برخى فرشته را مى بينند. برخى در دلشان مى
افتد و در گوششان صدا مى كند.(852)
و نيز با سند خود از آنحضرت و از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه :
پيامبران و رسولان چهار طبقه اند: پيامبرى كه درباره خودش پيام دهند و به ديگران
كارى ندارد. و پيامبرى كه در خواب مى بيند و صدا را مى شنود و فرشته را نمى بيند و
به سوى كسى هم برانگيخته نيست و خودش پيشوائى دارد، مانند رابطه ابراهيم با لوط (كه
ابراهيم بر لوط امامت داشت ). و پيامبرى كه در خواب مى بيند و صدا را مى شنود(853)
و فرشته را مى بيند و بسوى طائفه اى - اندك يا بسيار - فرستاده شده ، چنانكه خداوند
درباره يونس عليه السلام مى فرمايد: ((و او را به سوى صد هزار
يا بيشتر فرستاديم ))،(854)
كه آن بيشتر سى هزار نفر بودند. و پيامبرى كه در خواب مى بيند و صدا را مى شنود و
در بيدارى هم مى بيند و امام و پيشوا هم هست ، مانند پيامبران اولوالعزم ؛ چنانكه
ابراهيم عليه السلام نبى بود ولى امام نبود(855)
تا آنكه خداى متعال فرمود: ((مى خواهم تو را امام قرار دهم ،
گفت : از فرزندانم نيز؟ (خواست كه امامت در فرزندانش هم برقرار باشد)
(856) فرمود: عهد من به ستمكاران نمى رسد))،(857)
يعنى كسانى كه بت و تنديس پرستيده باشند.(858)
فصل 3. امامان عليهم السلام محدث اند(859)
در ((بصائر الدرجات )) به سند خود از حكم
بن عتيبه روايت كرده است كه : روزى بر على بن الحسين عليه السلام وارد شدم ، به من
فرمود: اى حكم ، آيا مى دانى آن نشانه اى كه على بن ابى طالب عليه السلام از روى آن
قاتل خود را مى شناخت و امور بزرگ و مهمى را به مردم خبر مى داد چيست ؟ من پيش خود
گفتم : اينك بر علم بسيارى از على بن الحسن دست يافتم كه بدان سبب آن امور بزرگ و
مهم را مى خواهم دانست ؛ در پاسخ گفتم : نه ، به خدا سوگند، آن نشانه را نمى دانم ،
شما اى پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا از آن خبر دهيد. فرمود: آن ، به خدا
سوگند، اين سخن خداست كه : و ما ارسلنا (من ) قبلك من رسول و
لا نبى (و لا محدث ) ((و پيش از تو هيچ رسول و نبى (و
محدثى ) را نفرستاديم مگر...)). گفتم : آيا على بن ابى طالب
عليه السلام محدث بود؟ فرمود: آرى ، و هر امامى از ما خاندان محدث است .(860)
و به سند خود از حمران روايت كرده است كه : به آن حضرت گفتم : آيا به من نفرمودى كه
على عليه السلام محدث بود؟ فرمود: چرا، گفتم : چه كسى با او سخن مى گفت ؟ فرمود:
فرشته اى با او سخن مى گفت . گفتم : درباره او بگويم نبى است يا رسول است ؟ فرمود:
نه ، بلكه بگو: مانند يار سليمان و يار موسى است
(861) و داستان او داستان ذوالقرنين مى باشد.(862)
و به سند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه : على عليه السلام محدث
بود، و سلمان محدث بود. گفتم : نشانه محدث چيست ؟ فرمود: او را فرشته اى مى آيد و
مطالب چنين و چنان را در دل او مى افكند.(863)
و در روايت ديگرى است : خداوند فرشته اى را برمى انگيزد كه در گوش وى مطالب چنين و
چنان را طنين مى افكند.(864)
و در روايت ديگرى است : در جنگ بنى قريظه و بنى النضير جبرئيل عليه السلام در سمت
راست و ميكائيل در سمت چپ على عليه السلام بودند و با او سخن مى گفتند.(865)
و در حديث صحيح ديگرى از پدر آن حضرت روايت كرده است كه : رسول خدا صلى الله عليه و
آله مطالبى را بر على عليه السلام املا مى كرد سپس اندكى خوابش برد و چرتى زد،
چون بيدار شد نگاهى به نوشته انداخت و دست خود را دراز كرد و فرمود: چه كسى اين را
بر تو املا كرد؟ فرمود: شما. رسول خدا فرمود: نه ، بلكه جبرئيل املا كرده است .
(866)
و نيز با سند خود از آن حضرت روايت كرده است كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله
فرمود: دوازده نفر از خاندان من محدث اند.
(867)
و به سند خود از حارث بن مغيره بصرى روايت كرده است كه : به امام صادق عليه السلام
گفتم : فدايت شوم ، چيزى را كه از امام مى پرسند و امام اطلاعى از آن ندارد، از كجا
آن را مى داند؟ فرمود: در دلش مى افتد يا در گوشش نواخته مى شود.
(868)
و ديگرى از آن حضرت پرسيد: چگونه است كه ما گاهى از شما پرسش مى كنيم و با شتاب
پاسخ مى گويى و گاه سر به زير مى افكنى سپس پاسخ مى دهى ؟ فرمود: آرى ، مطلب در گوش
و دل ما افكنده مى شود، هرگاه افكنده شود ما بدان لب مى گشاييم ، و هرگاه از ما
بازداشته شود ما نيز خوددارى مى كنيم .(869)
و در روايت ديگرى است : گاهى شنيدن است ، گاهى الهام و گاهى هر دو با هم .
(870)
و در روايت ديگرى است : وحيى است مانند وحيى كه به مادر موسى شد.(871)
و در روايت ديگرى است : محدث چيست ؟ فرمود: در گوش او نواخته مى شود و صدايى مانند
صداى طشت (چيزى كه در طشت افتد و صدا كند) مى شنود. يا بر قلبش كوفته مى شود و صداى
افتادن چيزى را مى شنود مانند صداى افتادن زنجير در طشت . گفتم : چنين كسى نبى است
؟ فرمود: نه ، مانند خضر و ذوالقرنين (از بندگان خاص خدا) است .(872)
و به سند خود روايت كرده كه از آن حضرت از مقدار علمشان سؤ ال شد، فرمود: تفسير شده
است (زمان ، آن را تفسير نموده است )، علم آينده نيز (در كتابى ) نوشته است ، و علم
حادث همان است كه در دلها مى افتد و در گوشها نواخته مى شود، و اين برترين نوع علم
ماست ، و البته پس از پيامبر ما پيامبرى وجود ندارد، (يعنى اين نوع علم دليل بر
پيامبرى ما نيست )(873)
و به سندش از محمد بن فضيل روايت كرده كه : به ابوالحسن (امام هفتم يا هشتم ) عليه
السلام گفتم : براى ما از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرموده : علم ما غابر
است ، و مزبور، علم ما به حوادث آينده است
(874)، و افتادن در دلها همان الهام است ، و نواخته شدن در گوشها آن است
كه از فرشته صورت مى گيرد.(875)
و زراره مانند همين روايت را از امام صادق عليه السلام روايت كرده ، گويد: گفتم :
(شخص محدث ) چگونه مى داند كه اين صدا از فرشته است و بيم نمى برد كه از شيطان باشد
آن گاه كه شخص گوينده را نمى بيند؟ فرمود: آرامشى بر او افكنده مى شود و از آن رو
مى فهمند كه از فرشته است ، و اگر از شيطان مى بود بيم و هراسى به او دست مى داد،
گرچه - اى زراره - شيطان با صاحب اين امر كارى ندارد.(876)
و به سند خود روايت كرده كه ابوبصير از امام باقر عليه السلام پرسيد: فدايت شوم ،
عالم شما به چه وسيله مى داند؟ فرمود: اى ابا محمد، عالم ما غيب نمى داند - (ولى به
خودش هم واگذار نمى شود) و اگر خداوند عالم ما را به خود واگذارد مانند يكى از شما
خواهد بود - ولى ساعت به ساعت سخنى با او در ميان گذاشته مى شود.(877)
و به سند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: همانا صحف ابراهيم
و الواح موسى نزد ماست . ابوبصير گفت : راستى كه اين همان علم است ! فرمود: اى ابا
محمد، اين همان علم نيست بلكه اثر و يادگار (گذشتگان ) است ، علم آن است كه در شب و
روز اتفاق مى افتد، روز به روز و ساعت به ساعت .(878)
و به سند صحيح خود روايت كرده كه از آن حضرت سؤ ال شد: كه علم عالمشان آيا حكمتى
است كه در سينه اش افكنده مى شود، يا از رسول خدا صلى الله عليه و آله به ارث رسيده
است ، يا طنينى است كه در گوشش نواخته مى شود؟ امام صادق عليه السلام فرمود: هم
اين است و هم آن ، - ارثى است كه از رسول خدا و على بن ابى طالب عليه السلام رسيده
، علمى است كه صاحبش بدان سبب از مردم بى نياز است ولى مردم از او بى نياز نمى
باشند.(879)
باب پنجم : نيازمندى به امام و ويژگيهاى او
انما انت منذر و لكل قوم هاد.
(رعد /7)
((جز اين نيست كه تو بيم كننده اى ، و هر قومى را راهنمايى هست
.))
فصل 1. ملاك نياز به امام همان ملاك
نياز به پيامبر است
آنچه درباره وجه نيازمندى به پيامبران گفته شد عينا درباره نيازمندى به اوصيا و
جانشينان آنان - يعنى امامان پس از آنها تا ظهور پيامبرى ديگر - جارى است . زيرا
نيازمندى به آنان اختصاص به زمان و شرايط معينى ندارد، و باقى بودن كتابها و شرايع
آنان بدون وجود سرپرستى براى آنها و شخصى كه عالم به آنها باشد، كافى نيست . آيا
نمى بينى كه همه فرقه هاى مختلف به دليل جهلشان به كتاب خدا و انحراف دلها و
پراكندگى خواسته هاشان چگونه درباره مذاهب خود به كتاب خدا- عزوجل - استناد مى
كنند؟!
از اينجا ظاهر مى شود كه هر پيامبرى كه از سوى خداوند با كتابى فرستاده شده لازم
است براى خود وصيى نصب كند كه اسرار نبوت خويش و اسرار كتابى را كه بر او نازل شده
به او بسپارد و مبهمات آن كتاب را براى او روشن سازد تا آن وصى ، حجت آن پيامبر بر
قومش باشد و نيز امت وى با آراء و عقول خود در آن كتاب تصرف نكنند تا به اختلاف و
انحراف دلها دچار گردند، چنانكه خداوند از آن خبر داده و فرمود:
هو الذى انزل عليك الكتاب منه ايات محكمات هن ام الكتاب و اخر آيات آن محكم
اند كه آنها مادر (و اصل ) كتاب اند و برخى ديگر متشابه اند، اما آنان كه در
دلهاشان انحراف است ، از آن كتاب آنچه را كه متشابه است پى مى گيرند زيرا در جستجوى
فتنه اند و مى خواهند تاءويل آن را به دست آورند، و حال آنكه تاءويل آن را كسى جز
خدا نمى داند، و راسخان در علم گويند: ما بدان ايمان آورديم ، همه از سوى پروردگار
ماست . و يادآور نشوند مگر خردمندان )).(880)
پس رسول و امام و كتاب همگى حجت بر امت اند، تا هر كه هلاك مى شود يا (به حيات
معنوى ) زنده مى گردد از روى دليل باشد.
و نيز: وجود امام لطفى از سوى خدا به بندگانش است ، زيرا با وجود امام در ميان
آنهاست كه پراكندگى آنان جمع و ريسمان وحدت آنان متصل مى گردد و ناتوان از توانمند
زورگو و نيازمند از ثروتمند، حق خود را مى ستاند و جاهل دست از خلاف برمى دارد و
غافل بيدار مى گردد. و هرگاه چنين امامى وجود نداشته باشد شريعت الهى و بيشتر احكام
دين و اركان اسلام - مانند جهاد و امر به معروف و نهى از منكر و داوريها و امثال
اينها - باطل و تعطيل مى شود و سودى كه از آنها در نظر است از بين مى رود.
اما غيبت بعضى از امامان در برخى زمانها و تعطيل احكام در زمانهاى طولانى ، از سوى
مردم ناشى شده است نه از سوى امام ، از اين رو نقصى به لطف خداى سبحان وارد نمى
آيد، زيرا تنها چيزى كه در اين زمينه بر خدا لازم است ايجاد امام براى مردم است تا
آنان را از پراكندگى برهاند، و اگر مردم به خاطر عدم قابليت و سوء استعداد خود،
زمينه عمل او را فراهم نياورند، حجتى بر خداوند نيست ((كه
خداوند هرگز به مردم ستم نمى كند، و اين خودشان هستند كه بر خود ستم روا مى دارند.))
(881)
اين مطلب در كمالات و خيرات ديگر نيز به همين گونه است ، زيرا كمالات و خيرات بر
بندگان به اندازه ظرفيت و قابليتشان افاضه مى شود. علاوه بر اين ، خيرات و حكمتهايى
در غيبت نهفته است - مانند افزوده شدن پاداش اعمال صالح مؤ منان در زمان غيبت كه
به وجود امام اعتقاد دارند - كه زيان از دست رفتن حدود و امثال آن را جبران مى
نمايد. ادامه اين بحث به خواست خدا به زودى خواهد آمد.
فصل 2. امام بايد افضل امت و معصوم باشد
لازم است كه امام برترين افراد امت و نزديكترين آنان به خداى سبحان باشد، و نيز
تمام خصلتهاى نيك كه در ديگران به طور پراكنده وجود دارد در او جمع باشد، مانند
آگاهى از كتاب خدا، و سنت رسول ، و فهم دين خدا، و جهاد در راه خدا، و رغبت به آنچه
نزد خداست ، و زهد در آنچه به دست خلق خداست و....
و نيز بايد از انحراف و كجروى و لغزش و خطا در گفتار و كردار معصوم بوده و از حكم
كردن به دلخواه خود و ميل به دنيا، پاك و مبرا باشد. و در گذشته حديث عصمت امام ذكر
شد.
در كتاب ((معانى الاخبار)) با سند خود از
امام سجاد عليه السلام روايت كرده است كه : امام از ما جز معصوم نيست . و عصمت در
خلقت ظاهرى نيست كه بتوان آن را شناخت ، از اين رو امام بايد منصوص باشد (از جانب
خدا و پيامبر معرفى گردد).
به آن حضرت گفته شد: اى زاده رسول خدا، معناى معصوم چيست ؟ فرمود: كسى است كه به
ريسمان خدا چنگ زده است ، و ريسمان خدا قرآن است ، آن دو تا روز قيامت از هم جدا
نمى شوند، امام به سوى قرآن رهنمايى مى كند و قرآن به سوى امام . و اين است گفتار
خداوند - عزوجل - كه : ان هذا القران يهدى للتى هى اقوم
(882) ((همانا اين قرآن به راهى استوارتر (پيروى از
امام ) رهنمايى مى كند)).
(883)
خلاصه ، غير از نبوت هر صفت و ويژگى ديگرى كه در پيامبر شرط است در امام نيز شرط مى
باشد.
امام صادق عليه السلام فرمود: آنچه پيامبر را بود ما را مانند آن هست جز پيامبرى و
همسران (جمع نه همسر در يك زمان ).(884)
مؤلف : لزوم اين شروط در امام از آن جهت است كه در گذشته دانستى كه هدف اصلى از
بعثت پيامبران و رسولان ، تقويت جنبه عالى انسان و استخدام غيب براى عالم شهادت است
نه صرف سياستى كه اجتماع ضرورى انسانى را حفظ مى كند. از اين رو بار امامت سنگين ،
شاءن آن بزرگ ، امر آن سترگ و ارزش آن بسيار زياد است .
فصل 3. هدف خلقت ، انسان كامل يعنى امام
است
بدان كه هدف نهايى و فايده بزرگ از ايجاد عالم حسى آفرينش انسان است ، و هدف نهايى
آفرينش انسان رسيدن او به بالاترين درجه كمال و اتصال به ملا اعلى و شناخت معبود
واقعى و بندگى كامل اوست ، چنانكه فرموده : و ما خلقت الجن و
الانس الا ليعبدون
(885) ((و جن و انس را نيافريدم جز براى آنكه مرا
بپرستند.))
بنابراين آفرينش ساير كائنات از جماد و نبات و حيوان ، يكى براى ضرورت زندگى انسان
است تا انسان آنها را به خدمت گرفته و از آنها بهره مند گردد، و ديگر آنكه بازمانده
موادى كه اصل آنها در آفرينش به كار رفته بى استفاده نماند. زيرا حكمت الهى و رحمت
رحمانى اقتضا دارد كه هيچ حقى از حقوق از دست نرود، بلكه هر آفريده اى به هر اندازه
از سعادت كه شايستگى و استعداد و توان آن را دارد دست يابد.
دليل اينكه انسان هدف اصلى است از ميان تمام كاينات ، آن است كه خداى بزرگ همه
كاينات را به تسخير او در آورده است ، چنانكه فرموده : و سخر
لكم ما فى السموات و ما فى الارض
(886) ((و آنچه را در آسمانها و زمين است مسخر شما
كرد)).
و سخر لكم الليل و النهار و الشمس و القمر، و النجوم مسخرات
بامره ان فى ذلك لايات لقوم يعقلون ((و شب و روز و
خورشيد و ماه را مسخر شما كرد، و ستارگان مسخر فرمان اويند، همانا در اين كار نشانه
هايى است براى مردمى كه خرد را كار بندند.))
و ما ذراءلكم فى الارض مختلفا الوانه ان فى ذلك لاية لقوم
يذكرون
(887) ((و نيز در آنچه براى شما در زمين به رنگهاى
گوناگون آفريد، كه همانا در اين كار نشانه اى است براى مردمى كه ياد كنند و پند
گيرند.))
يكى از محققان گويد: تسخير دو گونه است : حقيقى و غير حقيقى .
تسخير غير حقيقى سه گونه است :
الف - پايين ترين آن تسخير وصفى عرضى است ، مانند تسخير خدا روى زمين و آنچه را در
آن است براى انسان جهت كشت و زرع و مانند آن : و سخر لكم ما
فى الارض جميعا.
(888)
و مانند تسخير كوهها و معدنها: جعل لكم مما خلق ظلالا و جعل
لكم من الجبال اكنانا و جعل لكم سرابيل تقيكم الحر و سرابيل تقيكم باسكم
(889) ((و براى شما از آنچه آفريد سايه هايى
قرار داد، و از كوهها براى شما پناهگاههايى آفريد، و براى شما جامه هايى آفريد كه
شما را از گرما نگه مى دارد و جامه هايى كه شما را در جنگهاتان حفظ مى كند)).
و مانند تسخير درياها: و هو الذى سخر البحر لتاءكلوا منه لحما
طريا و تستخرجوا منه حلية تلبسونها و ترى الفلك مواخر فيه و لتبتغوا من فضله و
لعلكم تشكرون
(890) ((و اوست كه دريا را رام كرد تا گوشت تازه از
آن بخوريد و زيورهايى از آن بيرون آوريد كه مى پوشيد، و در آن كشتى ها را بينى كه
امواج را مى شكافند، و تا از فضل (روزى ) او بجوييد و باشد كه سپاس گزاريد)).
و مانند تسخير كشتى ها: و سخر لكم الفلك
(891) ((و كشتى ها را مسخر شما كرد.))
و مانند تسخير درختان براى كاشتن و بهره بردارى از ميوه ها و مانند آن :
كلوا من الثمرات
(892) ((از ميوه ها بخوريد)).
كلوا و ارعوا انعامكم
(893)
((بخوريد و چهارپايانتان را بچرانيد.))
هو الذى انزل من السماء ماء لكم منه شراب و منه شجر فيه
تسيمون . ينبت لكم به الزرع و الزيتون و النخيل و الاعناب
(894) ((اوست كه از آسمان براى شما آبى فرستاد كه از
آن مى نوشيد و از آن درختى مى رويد كه در آن (چهارپايانتان را) مى چرانيد. با آن
براى شما كشت و زيتون و خرما و انگورها مى روياند)).
تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا
(895) ((كه از آن (ميوه هاى خرما و انگور)
شراب و روزيى نيكو برمى گيريد)). الذى
جعل لكم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منه توقدون
(896) ((همو كه براى شما از درخت سبز (و تر) آتش
پديد كرد كه از آن آتش مى افروزيد)).
و مانند تسخير جنبندگان و چهارپايان براى سوارى و جلوه گرى و باربردارى :
انا خلقنا لهم مما عملت ايدينا انعاما فهم لها مالكون . و ذللناها لهم فمنها ركوبهم
و منها ياكلون
(897) ((ما براى آنان از محصول كار دست خويش
چارپايانى آفريديم كه ايشان مالك آنهايند. و آن ها را براى آنان رام كرديم ، پس
برخى را سوار شدند و برخى را بخورند)). و
الانعام خلقها، لكم فيها دف ء و منافع و منها تاءكلون . و لكم فيها جمال حين تريحون
و حين تسرحون . و تحمل اثقالكم الى بلد لم تكونوا بالغيه الا بشق الانفس ان ربكم
لرووف رحيم . و الخيل و البغال و الحمير لتركبوها و زينة .
(898) ((و چارپايان را آفريد كه در آنها
براى شما پوشش گرم و سودها(ى ديگرى ) است ، و از (شير و گوشت ) آنها مى خوريد. و
شما را در آنها شبانگاه كه از چراگاه باز مى آريد و بامدادان كه به چراگاه مى بريد
نشانى از آرايش و شكوه است . و بارهاى شما را به شهرى مى برند كه جز به دشوارى و
رنج خويشتن نمى توانستيد به آن رسيد؛ همانا پروردگار شما رئوف و مهربان است . و
اسبان و استران و خران را (آفريد) تا بر آنها سوار شويد و (شما را) آرايشى باشد)).
و مانند تسخير زنان و كنيزان براى توليد نسل : نساؤ كم حرث
لكم
(899) ((زنانتان كشتزار شمايند.))
ب - و مرحله متوسط آن تسخير طبيعى است ، و آن تسخير لشكر قواى نباتى و جايها و
اعضاى آنها براى انسان است جهت تغذيه و رشد و توليد و جذب و امساك و هضم و دفع و
صورتگرى و شكل دادن .
ج - و بالاترين مرتبه آن تسخير نفسانى است ، و آن تسخير (ملكوت ) حواس (و ملك اعضاى
آنها) است كه خود بر دو نوع است : يك نوع از عالم شهادت و ظاهر، و نوع ديگر از عالم
غيب .
نوع اول ، قدرت خلاف و سركشى ندارند، مثلا وقتى چشم را فرمان باز شدن دهد باز مى
شود، و چون زبان را به گفتن دستور دهد و جزما حكم دهد سخن مى گويد: و چون پا را
فرمان حركت دهد حركت مى كند، و همچنين است ساير اعضاى ظاهر.
و نوع دوم نيز چنين است ، جز اينكه قوه و هم فطرتا شيطنت دارد، و اغواى شيطان را مى
پذيرد و با عقل در مقاصد برهانى ايمانى وى به معارضه برمى خيزد، از اين رو نيازمند
به تاءييد جديد اخروى از سوى خدا دارد تا آن را مقهور سازد و بر آن غالب آيد و
تاريكيهاى آن را دور سازد.
اما تسخير حقيقى : عبارت است از اينكه خداوند معانى عقلى الهى را براى انسان كامل
مسخر فرموده : و او مى تواند با نيروى باطنى خود آن را صورتهايى روحانى سازد و يا
مثالهايى غيبى موجود در عالم عقلى و خيالى قرار دهد، و اشيا را با انتزاع آنها از
جزئيات ، از عالم شهادت به عالم غيب انتقال دهد، و با امداد الهى از اسم
((قابض )) او ارواح را از اجسام برگيرد در حالى كه از
عالم دنيا به آخرت بازگشت نموده و از حالت تفرقه و جدايى به حال جمع و ديدار،
انقلاب حاصل نمايد. (پايان سخن آن محقق ).
و چون ثابت شد كه اين عالم جسمانى به خاطر انسان آفريده شده است ، بنابراين
فرشتگانى كه اين عالم را اداره مى كنند همگى خادم اويند و براى او مسخر شده اند و
فرمانبر او مى باشند، آسمانى باشند يا زمينى ، موكل به او باشند يا به آنچه براى او
آفريده شده است .
خلاصه هدف اصلى از آفرينش موجودات به طور مطلق وجود انسان كامل است كه جانشين خدا
در زمين است ، چنانكه در حديث قدسى بدان اشارت رفته كه :
يابن آدم ، خلقت الاشياء لاجلك ، و خلقتك لاجلى .
(900) ((اى آدميزاده ، همه چيز را براى تو آفريدم و
تو را براى خودم .))
و در حديث مشهور ديگرى خطاب به پيامبر ما صلى الله عليه و آله آمده است :
لولاك لما خلقت الافلاك . ((اگر تو نبودى افلاك را نمى
آفريدم .))
و از امامان اهل بيت عليهم السلام روايت است : نحن صنائع الله
، و الناس بعد صنائع لنا، مصنوعين لاجلنا.
(901)
((ما دست پروردگان خداييم ، و مردم از آن پس دست پروردگان ما
هستند و به خاطر ما آفريده شده اند)).
و از پيامبر صلى الله عليه و آله در حديثى طولانى خطاب به اميرمؤ منان عليه السلام
روايت است : ((خداى متعال پيامبران مرسل خود را به فرشتگان
مقرب خويش برترى بخشيده ، و مرا بر همه پيامبران و رسولان برترى داده است ، و پس از
من برترى از آن تو و امامان پس از توست ، و فرشتگان بى شك خدمتگزاران ما و دوستان
ما هستند. اى على ، آنان (فرشتگانى ) كه عرش را به دوش مى كشند و آنان كه در
پيرامون آنند به حمد پروردگارشان تسبيح مى گويند و براى كسانى كه به پروردگارشان و
به ولايت ما ايمان آورده اند آمرزش مى طلبند. اى على ، اگر ما نبوديم خداى متعال نه
آدم آفريده بود و نه حوا، نه بهشت و نه دوزخ ، و نه آسمان و نه زمين ...))
(902) و ادامه آن در آينده خواهد آمد.
و از مولايمان امام صادق ، از پدرش امام باقر، و او از پدرش امام سجاد عليهم السلام
روايت است كه : ((ما امام مسلمانان ، حجتهاى خدا بر جهانيان ،
آقاى مؤ منان ، پيشواى سپيدرويان و سرور مؤ منانيم ، و ما امان اهل زمينيم چنانكه
ستارگان امان اهل آسمانند، و ماييم كه خداوند به سبب ما آسمان را نگه داشته تا بر
زمين فرو نيفتد جز به اذن او، و به سبب ما زمين را نگاه داشته تا اهل خود را
نلرزاند، و به سبب ما باران مى فرستد و رحمت (ابرها) را مى گستراند و بركات زمين را
بيرون مى آورد، و اگر از ما كسى در زمين نبود زمين اهل خود را فرو مى برد.
سپس فرمود: و زمين از آن روز كه خدا آدم را آفريده است از حجت الهى ظاهر آشكار يا
غايب پنهان ، خالى نبوده و تا بر پا شدن قيامت نيز از حجت الهى خالى نخواهد ماند، و
اگر چنين نبود خدا عبادت نمى شد.
راوى گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم : پس مردم چگونه از حجت غائب پنهان بهره
مى برند؟ فرمود: همان گونه كه از خورشيد پشت پرده (ابر) بهره مند مى گردند)).
اين دو حديث را شيخ صدوق در ((اكمال الدين و اتمام النعمة
))
(903) روايت نموده ، و اخبار در اين معنا فراوان است .
چون اين مطلب ثابت شد، ثابت مى گردد كه بايد در هر زمانى خليفه اى باشد تا امور بدو
سامان گيرد و نوع انسانى دوام يابد و شهرها امنيت پيدا كند و بندگان هدايت يابند و
آسمانها و زمين ها بدو نگاه داشته شوند، و اگر چنين نباشد همه اينها نابود و بيهوده
خواهد بود چرا كه به سوى هدفى رهسپار نيستند و به سرانجامى بازگشت ندارند و از اين
رو از بين رفته و ويران مى گردند و زمين اهل خود را فرو خواهد برد، چنانكه در حديث
گذشته
(904) آمده است :
((پس اگر خداوند آفريدگان را بدون خليفه مى آفريد، بى شك آنان
را در معرض نابودى قرار داده بود)). و از همين روست كه چون
خداوند - عزوجل - خواست مردم را بيافريند فرمود: انى جاعل فى
الارض خليفة
(905): ((من در زمين جانشين قرار خواهم داد.))
پس با خليفه (جانشين ) پيش از خليفه (آفريدگان ) آغاز كرد، و معلوم است كه حكيم
دانا با اهم آغاز مى كند نه با اعم . و تصديق اين مطلب فرمايش مولايمان امام صادق
عليه السلام است كه در حديث صحيح فرمود:
الحجة قبل الخلق ، و بعد الخلق ، و مع الخلق .
(906)
((حجت پيش از آفريدگان و پس از آفريدگان و با آفريدگان هست .))
و خداوند (عزوجل ) فرموده :
((پس اگر اينان بدان كافر شوند، تحقيقا ما قومى را بدان موكل
ساخته ايم كه كافر بدان نمى باشند.))
(907)
اين آيه دلالت دارد بر آنكه هيچ زمانى از حافظ دين ، پيامبر باشد يا امام ، خالى
نيست .
و نيز فرموده :
((هيچ امتى نيست جز آنكه هشداردهنده اى در ميان آنها بوده است
)).
(908)
اين آيه در همه امتها عموميت دارد، و عموميت مى رساند كه در هر زمانى كه امت مكلفى
در آن مى زيسته است نذير و هشداردهنده اى وجود داشته است . در زمان انبياء عليهم
السلام خودشان منذر امتها بوده اند و در زمانهاى ديگر ائمه عليهم السلام منذر بوده
اند.
و نيز خداى سبحان فرموده :
((و روزى كه در ميان هر امتى گواهى را از خودشان بر خودشان
برانگيزيم .))
(909)
و نيز فرموده :
((پس چگونه است آن گاه كه از هر امتى گواهى بياوريم ، و تو را
بر آنان گواه آوريم ؟))(910).
و پيامبر صلى الله عليه و آله از طرق چندى و به الفاظ گوناگون فرموده :
((در هر نسلى از امت من عادلانى از خاندانم وجود دارند كه
تحريف تندروان ، و ادعاها و پيرايه هاى اهل باطل ، و تاويل نادانان را از دين مى
زدايند.))
فصل 4. زمين خالى از حجت نيست
براى تاءكيد و استحكام بيشتر، اخبار چندى در اين باره مى افزاييم :
كميل بن زياد در يك حديث طولانى و مشهور از مولايمان اميرمؤ منان عليه السلام روايت
كرده :
((زمين هيچ گاه از كسى به حجت الهى برخيزد خالى نيست ، يا
آشكار و مشهور و يا ترسان و پنهان )).
(911)
در ((اكمل الدين )) با سند خود از ابوحمزه
ثمالى روايت كرده كه گويد:
((به امام صادق عليه السلام گفتم : آيا زمين بدون امام باقى مى
ماند؟ گفتم : اگر زمين (ساعتى ) بى امام باقى بماند حتما فرو مى رود (ويران مى گردد
و اهلش را فرو مى برد)))
(912)
و با سند خود از امام باقر عليه السلام كه فرمود:
((اگر امام ساعتى از روى زمين برداشته شود زمين اهل خود را به
لرزه و اضطراب درآورد چنانكه دريا دريانشينان را)).(913)
و با سند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه در آخر حديثى درباره على بن
الحسين عليه السلام فرمود:
((و اگرنه اين بود كه از حجتهاى الهى بر روى زمين وجود دارند
همانا زمين آنچه در درون داشت بيرون مى ريخت و آنچه بر روى خود داشت پرتاب مى كرد.
بى شك زمين ساعتى از حجت خالى نيست .))
(914)
و با سند خود از حسن بن زياد روايت كرده است كه گفت : از امام صادق عليه السلام
شنيدم مى فرمود:
((زمين از اينكه حجتى دانا در آن باشد خالى نيست ، زمين جز
بدين سامان نمى گيرد، و مردم را جز اين سامان نمى بخشد.))
(915)
و با سندش از آن حضرت روايت كرده كه :
((خداى تبارك و تعالى زمين را رها نكرده جز اينكه در آن عالمى
قرار داده كه افزايشها و كاهشها را مى داند، پس هرگاه مؤ منان چيزى بيفزايند بازشان
دارد، و چون چيزى بكاهند آن را برايشان تكميل نمايد. و اگر چنين نبود امور مؤ منان
بر آنان مشتبه مى گشت .))
(916)
(و در روايت ديگرى است :)
((و اگر چنين نبود هرگز حق از باطل شناخته نمى شد.))
(917)
و با سندش از آن حضرت كه :
((اگر جز دو تن در زمين نمانند، حتما يكى از آن دو حجت مى
باشد.))
(918)
و در روايت ديگرى افزوده :
((و اگر يكى از آندو برود آن كه حجت است باقى مى ماند.))
(919)
و در لفظ ديگرى است :
((اگر جز دو تن در دنيا نمانند، حتما يكى از آندو امام خواهد
بود.))
(920)
و در ((كافى )) با اسنادش به امام صادق و
كاظم و رضا عليهم السلام روايت كرده است كه :
((حجت خداى متعال بر آفريدگانش قائم نمى شود مگر به امامى تا
شناخته شود)).(921)
و در حديث نبوى مشهور كه خاصه و عامه بر آن اتفاق نظر دارند وارد است :
((هر كس بميرد و امام زمانش را نشناخته باشد، تحقيقا به مرگ
جاهلى مرده است )).
(922)
و در ((بصائرالدرجات )) با سندش از آن
حضرت نيز روايت كرده است كه :
((زمين هيچ گاه نبوده مگر آنكه حجت الهى در آن بوده است ، كه
حلال و حرام را بشناساند و به راه خدا فراخواند. و حجت از زمين بريده نشود مگر چهل
روز پيش از برپا شدن قيامت ، پس چون حجت برداشته شود و باب توبه بسته گردد ديگر
ايمان آوردن هيچ كس كه پيش از برداشته شدن حجت ايمان نياورده بود براى وى سودمند
نيفتد، اينان بدترين آفريدگان خدايند و اينانند كه قيامت بر آنان برپا مى شود)).
(923)
اخبار در اين باره در ((كافى )) و كتابهاى
ديگر جدا بسيار است و ما به همين اندازه بسنده مى كنيم كه در همين اندازه كفايت است
.
باب ششم : در تفاصيل پيامبران و جانشينان عليهم السلام و
مسائلى در اين
زمينه
تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض ، منهم من كلم الله و رفع
بعضهم درجات .
(بقره /253)
((اين رسولان برخى بر برخى ديگر برترى داديم ، خداوند با برخى
از ايشان سخن گفت ، و برخى را به درجاتى بالا برد.))
فصل 1. شمار پيامبران و شمار اولواالعزم
بدان كه شمار پيامبران و رسولان و امامان از زمان آدم - على نبينا و عليه السلام -
تا خاتم صلى الله عليه و آله با توجه به طبقات آنها يكصد و بيست و چهار هزار بوده
است .
برخى علاوه بر نبوت ، رسالت و امامت هم داشته اند، مانند پيامبر ما صلى الله عليه و
آله كه خداى (عزوجل ) فرموده : ولكن رسول الله و خاتم النبيين
.
(924)
((بلكه او فرستاده خدا و خاتم پيامبران است .))
و مانند موسى - على نبينا و عليه السلام - كه خداى متعال درباره او فرموده :
و كان رسولا نبيا .(925)
((و او فرستاده و پيامبر بود.))
و مانند ابراهيم - على نبينا و عليه السلام - كه خداى متعال درباره او فرموده :
انى جاعلك للناس اماما.
(926)
((من تو را امام قرار خواهم داد)).
و پيامبران اولواالعزم از اينان پنج نفرند: نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى و محمد -
صلوات الله عليهم -
معناى اولواالعزم آن است كه در ((كافى ))
با سند خود از سماعه از مولايمان امام صادق عليه السلام روايت كرده كه در تفسير اين
آيه : فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرسل
(927) ((پس صبر كن چنانكه پيامبران اولواالعزم صبر
كردند)). فرمود: آنان نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى و محمد -
صلوات الله عليهم - بوده اند.
گفتم : چگونه اولواالعزم شده اند؟ فرمود: زيرا نوح به كتاب و شريعتى مبعوث شد، و هر
پيامبرى كه پس از نوح آمد كتاب نوح و شريعت و روش او را پيش گرفت تا ابراهيم عليه
السلام صحف و فرمان ترك كتاب نوح را آورد - نه از روى انكار و رد آن -، پس هر
پيامبرى كه پس از ابراهيم عليه السلام آمد شريعت و روش و صحف او را پيش گرفت تا
موسى عليه السلام تورات و شريعت و روش خودش (و فرمان ترك صحف را آورد، پس هر
پيامبرى كه پس از موسى آمد تورات و شريعت و روش او را پيش گرفت )
(928) تا مسيح عليه السلام انجيل و فرمان ترك شريعت و روش موسى را
آورد، و هر پيامبرى كه پس از مسيح عليه السلام آمد شريعت و روش او را پيش گرفت تا
محمد صلى الله عليه و آله قرآن و شريعت و روش خود را آورد، پس حلال او حلال است
تا روز قيامت و حرام او حرام است تا روز قيامت . اينانند پيامبران اولواالعزم عليهم
السلام ))
(929)
و با سندش از مولايمان امام باقر عليه السلام روايت كرده :
((و آنان از اين رو اولواالعزم ناميده شدند
(930) كه خداوند درباره محمد صلى الله عليه و آله و اوصياى پس از او و
درباره مهدى و سيره او به آنان سفارش كرده است ، و آنان عزم خود را جزم كردند كه
مطلب از همين قرار است و بدان اقرار ورزيدند.))
(931)
فصل 2. پيامبران بزرگ و معجزات آنها
بزرگان و اشراف پيامبران همان پيامبران مشهورند كه خداى سبحان در كتاب خود در چند
جا از آنان نام برده است ، از جمله در آيات 163 تا 165 سوره نساء كه عبارتند از:
نوح ، ابراهيم ، اسماعيل ، اسحاق ، يعقوب ، فرزندان و نوادگان يعقوب ، عيسى ، ايوب
، يونس ، هارون ، سليمان ، داود، موسى .
(932)
و از جمله در آيات 83 تا 89 سوره انعام كه عبارتند از: ابراهيم ، اسحاق ، يعقوب ،
نوح ، داود، سليمان ، ايوب ، يوسف ، موسى ، هارون ، زكريا، يحيى ، عيسى ، الياس ،
اسماعيل ، اليسع ، يونس ، لوط.
(933)
هر يك از اين پيامبران نشانه ها و معجزاتى داشته اند كه بر راستى و حقانيت آنان
دلالت دارد و با او و مردم زمانش مناسبت دارد، برخى از مردم به آنان ايمان آورده و
برخى از آنان جلوگيرى به عمل مى آوردند، چنانكه خداى عزوجل تفصيل حكايات و
داستانهاى آنها را در كتاب خود ذكر نموده است .
در ((كافى )) با سند خود از ابى يعقوب
بغدادى روايت كرده است كه :
((ابن سكيت به ابوالحسن (امام هادى ) عليه السلام گفت : چرا
خداوند موسى بن عمران را با عصا و يد بيضاء و رد سحر، و عيسى را با ابزار طب ، و
محمد - كه درود خدا بر او و آلش و همه پيامبران باد - با گفتار و خطبه ها برانگيخت
؟
(934)
امام عليه السلام فرمود: خداوند چون موسى عليه السلام را برانگيخت چيزى كه در ميان
اهل زمان غالب بود سحر بود، از اين رو آن حضرت از سوى خداوند چيزى آورد كه آوردن
مانند آن در توان آن نبود، چيزى كه سحرشان را بدان باطل نمود و حجت را بر آنان ثابت
گردانيد.
و خداوند عيسى عليه السلام را در هنگامى برانگيخت كه فلج و زمينگيرى در آن ظهور
داشت و مردم نيازمند به طب بودند، از اين رو براى آنان از سوى خداوند چيزى آورد كه
مانند آن را نداشتند، چيزى كه مردگانش را برايشان زنده ساخت و كور مادرزاد و پيس را
به اذن خدا شفا داد، و بدين سبب حجت را بر آنان ثابت گردانيد.
و خداوند محمد صلى الله عليه و آله را در هنگامى برانگيخت كه در ميان اهل زمان او
خطبه گويى و سخن سرايى - و به گمانم فرمود: شعر - غلبه داشت ، از اين رو براى آنان
از سوى خداوند اندرزها و حكمتهايى را آورد كه بدان سبب گفتار آنان را باطل نمود و
حجت را بر آنان ثابت گردانيد.
ابن سكيت گفت : به خدا سوگند من هرگز مثل تو را نديده ام ، پس امروزه حجت بر
آفريدگان چيست ؟
فرمود: عقل است ، كه به وسيله او آدم راستگوى بر خدا شناخته شده پس او را تصديق
مى كند، و دروغگوى بر خدا شناخته شده پس او را تكذيب مى كند. ابن سكيت گفت : به خدا
سوگند اين جواب اصلى است .))
(935)