فصل 8. ملاك گناهان صغيره و كبيره
يكى از عالمان
(814) قاعده اى را براى تشخيص گناهان كبيره از صغيره بلكه براى بيان
مراتب همه يا بيشتر تكاليف شرعى بيان داشته كه خلاصه آن اين است :
ما از شواهد شرع و نور بصيرت مى دانيم كه غرض اصلى اديان الهى سوق دادن مردم به
جوار خداوند و سعادت ديدار
(815) اوست ، و آنان را بدين مقام دسترسى نيست مگر با شناخت خداى متعال و
شناخت صفات او و پيامبران و كتابهاى آسمانى او و به همين مطلب اشاره دارد اين آيه
شريفه : و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون
(816) ((و جن و انس را نيافريدم مگر براى آنكه مرا
بپرستند))، يعنى براى آنكه بنده باشند، و بنده هم تا پروردگار
خويش را به پروردگارى و خويشتن را به بندگى نشناسد بنده نتواند بود، پس ناگزير بايد
خودش و پروردگار خودش را بشناسد؛ و غرض اصلى از بعثت پيامبران نيز همين است . ولى
اين معرفت و شناسايى ، صورت كمال نبندد مگر در همين دنيا، و همين است معناى فرمايش
رسول خدا صلى الله عليه و آله كه : الدنيا مزرعة الاخرة
((دنيا كشتزار آخرت است )). از اين رو حفظ دنيا نيز غرض
ثانوى و تبعى دين است ، زيرا وسيله اى براى آن مى باشد.
آنچه از دنيا به آخرت مربوط مى شود دو چيز است : جانها و مالها، بنابراين آنچه سد
راه شناخت خداست از بزرگترين گناهان است ، و در مرتبه بعد بزرگترين گناهان آن است
كه راه حيات جانها را مسدود نمايد، و در مرتبه بعد آنچه سد راه امور زندگانى است كه
حيات جانها بدان وابسته است .
پس سه مرتبه شد؛ بنابراين حفظ معرفت براى دلها، و حفظ حيات براى جانها، و حفظ اموال
براى اشخاص ، در غرض جميع شرايع ضرورى مى نمايد. و اينها سه چيز است كه تصور نمى
رود هيچ يك از آيين هاى الهى در آن اختلاف داشته باشند. بنابراين روا نيست كه خداى
متعال پيامبرى را به منظور اصلاح خلق در امور دين و دنيايشان برانگيزد، ولى آنان را
به كارهايى كه آنان را از شناخت خودش و شناخت فرستادگانش باز مى دارد، و يا به تباه
كردن جانها و مالها فرمان مى دهد.
از اين بيان به دست آمد كه گناهان كبيره داراى سه مرتبه است :
مرتبه اول - گناهانى كه مانع شناخت خدا و رسولان الهى مى گردد، و آن كفر است . پس
در ميان گناهان گناهى بالاتر از كفر نيست چنانكه فضيلتى بالاتر از ايمان نمى باشد -
با توجه به مراتب ايمان در قوت و ضعف آن - زيرا حجاب ميان بنده و خداوند جهل و
نادانى است . مرتبه بعد از جهل به حقايق ايمان ، يعنى كفر، ايمنى از مكر خدا، و ياس
از رحمت او است ، زيرا اين هم بابى از جهل به خدا بلكه عين جهل به خداست ، زيرا كسى
كه خدا را شناخت تصور نمى رود كه خود را از مكر او ايمن بداند و نيز از رحمت او
مايوس بشمارد. پس از اين مرتبه همه بدعتهايى است كه مربوط به ذات و صفات و افعال
خدا مى شود، كه البته برخى از برخى ديگر شديدتر است .
مرتبه دوم - قتل نفس است ، زيرا حيات آدمى با بقاى جانها تداوم مى يابد و با تداوم
حيات ، معرفت و ايمان به خدا و آيات او حاصل مى گردد. پس بى شك قتل نفس از گناهان
بزرگ است گرچه پايين تر از درجه كفر است ، زيرا كفر به اصل مقصود زيان مى رساند و
اين به اسباب و وسيله آن . در مرتبه بعد بريدن اعضاء است و نيز هر چيزى كه به هلاكت
مى انجامد مانند زدن ، كه گناه برخى از ديگرى بزرگتر است . حرمت زنا و لواط نيز در
همين رتبه است ، لواط حرام است زيرا اگر همه مردم به همجنس بازى اكتفا كنند نسل
آدمى بريده مى شود؛ و معلوم است كه ممانعت از ايجاد يك چيز شبيه برداشتن وجود آن
است (بنابراين ممانعت از ايجاد نسل به سبب لواط با كشتن نسل موجود فرقى ندارد). و
اما زنا گرچه از اصل وجود نسل جلوگيرى نمى كند ولى حساب انساب را به هم مى زند و
توارث را از بين مى برد و مانع مردم از نصرت يكديگر (به سبب عدم خويشاوندى ميان
آنان ) مى گردد و نيز مفاسدى ديگر چون اختلال نظام زندگى و تحريك اسبابى كه بسا به
كشتار و خونريزى منجر مى شود.
مرتبه سوم - تلف كردن اموال است ، زيرا اموال اسباب زندگانى است و ناچار بايد حفظ
گردد، با اين تفاوت كه اگر غصب شود باز پس گرفتن آن امكان پذير است ، و اگر خورده
شود غرامت مى توان گرفت ، از اين رو گناه به آن پايه مراتب گذشته نيست . آرى اگر به
گونه اى غصب شود كه تدارك آن مشكل باشد، رواست كه آن را از گناهان كبيره به حساب
آورد، مانند آنكه اين غصب به طور مخفى صورت گيرد مثل دزدى و خوردن مال يتيم و از
بين بردن آن با گواهى دروغ و سوگندهاى دروغ ، كه در اين موارد بازپس گرفتن و
تدارك آن ممكن نمى باشد. و روا نيست كه شرايع در تحريم اين امور مختلف باشند. اين
كارها برخى از ديگرى شديدتر است ولى به طور كلى همه آنها پايين تر از مرتبه دوم كه
مربوط به جانهاست قرار دارند. اما رباخوارى بعيد نيست كه شرايع در حرمت آن مختلف
باشند، زيرا در ربا، خوردن مال ديگران با رضايت او است ولى با در نظر گرفتن شرطى كه
شارع وضع كرده است ؛ اما شارع نهى شديد از آن نموده و آن را از گناهان كبيره قلمداد
كرد به جهت مصلحتى كه مى ديده است ، گرچه غصب را، كه خوردن مال ديگرى بدون رضايت او
و رضايت شارع است ، از كباير قرار نداده است - والله اعلم .
فصل 9. غرض اصلى بعثت پيامبران و اديان
آسمانى
بايد دانست كه غرض اصلى از فرستادن پيامبران و نهادن قوانين الهى به خدمت گرفتن غيب
شهادت راست و سوق دادن مردم به سوى خدا و خدمتگزارى شهوات براى عقلها و ارجاع دنيا
به آخرت و تشويق بدين امور و نهى از عكس آنهاست ، تا آفريدگان از عذاب آخرت و وبال
كردار خود و وخامت عاقبت و سرانجام ناگوار رهايى يافته ، و همه هر كدام به اندازه
استعداد خود به سعادت نهايى دست يابند، وگرنه انسان را براى اينكه بتواند زندگى كند
يك نوع سياستى كه حافظ اجتماع ضرورى آن باشد كافى بود گرچه اين سياست از راه زور و
استبداد و نظاير آن به وجود آمده باشد چنانكه (امروزه ) اداره زندگى مردم جهان با
سياستهاى ضرورى مشاهده مى شود.
بنابراين سياست دنيوى براى پيامبر عرضى است نه ذاتى ، با آنكه همين سياست اگر
پيامبر يا نايب او عهده دار آن باشند خالى از حكمت اخروى نيست ، از اين رو اگر در
احكام شرعى خوب دقت كنى خواهى ديد كه هيچ كدام آنها از تقويت جنبه عالى (انسانى )
خالى نيست گرچه از امور دنيوى باشد.
يكى از حكيمان گويد: ((هرگاه عقل بر پا شود شهوتها در خدمت
عقلها در آيند، و هرگاه جور و ستم حكمفرما باشد عقلها در خدمت شهوتها قرار گيرند.
بنابراين ، آخرت طلبى ريشه هر سعادت است ، و دنيا دوستى راس هر گناهى است . و عاقل
خردمند بايد اين اصل را در حكمت و فلسفه هر كارى كه در شريعت بدان امر شده يا از آن
نهى گرديده است بنگرد.
گفته اند: نسبت نبوت به شريعت مانند نسبت روح است به پيكرى كه روح در آن هست . و
سياستى كه از شريعت جداست مانند پيكرى بى روح است .(817)
باب دوم : در صفات پيامبر و اصول
معجزات
يلقى الروح من امره على من يشاء من عباده
(غافر / 15)
((روح را از فرمان خود بر هر يك از بندگانش كه بخواهد القا مى
كند.))
فصل 1. پيامبر كيست ؟
پيامبر كسى است كه خداوند او را از ميان آفريدگان خود برگزيده و بر آنچه از احكام
وحى و اسرار غيب و امر خود كه خواسته آگاه نموده است . اين آگاهى گاه با سخن گفتن
مستقيم با وى است و گاه به واسطه فرشته و گاه به الهام به دل اوست .
يكى از محققان گويد: از صفات پيامبر يكى آن است كه نفس او در قوه نظريه آنچنان صفا
يافته كه شباهت زياد به روح اعظم پيدا كرده و هرگاه بخواهد مى تواند بدون به كار
گرفتن نيروى انديشه با روح اعظم اتصال برقرار كند تا وى علوم لدنى را بدون واسطه
آموزش بشرى بر او افاضه نمايد. بلكه روغن چراغ عقل او چندان صافى و قابل اشتعال است
كه هنوز آتش تعليم بشرى با كبريت انديشه و بحث و تكرار به آن نرسيده خود به خود مى
درخشد. زيرا نفوس در قوه حدس و اتصال به عالم نور در درجات گوناگونى قرار دارند:
برخى در بسيارى از مقاصد بلكه همه آنها نيازمند به آموزشند. و برخى در انديشه خود
راه به جايى نمى برند و آموزش هم در آنان تاءثيرى ندارد، تا آنجا كه به پيامبر
رهنما صلى الله عليه و آله درباره او چنين گفته شد: انك لا
تهدى من احببت
(818) ((چنين نيست كه تو هر كه را خواهى بتوانى
هدايت كنى )) و: و ما انت بمسمع من فى
القبور
(819) ((و تو مردگان در قبرها را نتوانى شنوانيد))
و: انك لا تسمع الموتى و لا تسمع الصم الدعاء
(820) ((تو به مردگان و كران نتوانى فرياد خود را
بشنوانى )). و اين بدان خاطر است كه آنان هنوز به درجه استعداد
حيات عقلى نرسيده اند، از اين رو گوش باطنى ندارند كه با آن سخن معنوى و حديث ربانى
را بشنوند، لهم قلوب لا يفقهون بها... و لهم آذان لا يسمعون
بها
(821)
((دلهايى دارند كه با آن فهم نمى كنند و گوشهايى دارند كه با
آن نمى شنوند.))
و برخى ديگر از نظر كمى و كيفى داراى حدس بسيار قوى هستند كه زود با عالم ملكوت
ارتباط برقرار مى كنند و در زمانى اندك با حدس خود بيشتر معلومات را ادراك مى كنند
اداركى شريف و نورانى كه نفس قدسى نام دارد. اين كسان با نيروى حدس خود در زمانى
كوتاه و بدون آموزش از ديگرى به آخرين معقولات دست مى يابند و امورى را درك مى كنند
كه ساير مردم جز با زحمت انديشه و رياضت و در مدتى زياد به ادراك آن نمى رسند. اين
كسان را ((نبى )) يا ((ولى
)) گويند، و اين درك قوى و سريع آنان برترين نوع معجزه و كرامت محسوب مى شود
و از امور ممكنى است كه كمتر اتفاق مى افتد. و بين اين دو مرتبه ، مراتب و درجات
ديگرى نيز هست .
ديگر از صفات او آن است كه نيروى تخيلى او قوى است به گونه اى كه در خواب عالم غيب
را مشاهده مى كند و صورتهاى مثالى غيبى براى او تمثل مى يابند و صداهاى ملكوتى را
مى شنود و اخبار غيبى و اخبار جزئى را از عالم ملكوت دريافت مى دارد و از اين رو از
حوادث گذشته و آينده آگاه مى شود.
صفت ديگر آنكه : نيروى احساس و محركه او چندان قوى است كه در ماده عالم اثر مى
گذارد و صورتى را برداشته صورتى ديگر بر ماده مى پوشاند، به فرمان خدا هوا را به
ابر بدل مى سازد و بارانها و زلزله ها ايجاد مى كند براى هلاك امتى كه به راه فساد
رفته و از فرمان پروردگار خود و رسولان او سرپيچى نموده اند؛ دعايش در عالم ملك و
ملكوت به خاطر همت قوى او شنيده مى شود و بدان سبب براى بيماران شفا مى خواهد و
براى تشنگان آب مى طلبد و حيوانات در برابرش رام مى شوند.
دليل اين كار آن است كه مزاجها مى توانند به اذن خدا از اوهام و تخيلات تاءثير
پذيرند، چه از اوهام عامى و چه از اوهامى كه از آغاز آفريده شدن و يا به سبب تمرين
و اكتساب ، داراى شدت تاءثيرند. از اين رو شگفت نيست كه برخى از نفوس داراى نيروى
كماليه اى باشند مؤ يد از سوى خداوند كه همان گونه كه در بدن خود تاءثير مى گذارند
در بدن ديگرى هم تاءثير نهند و ماده عالم به فرمان آنان باشد همان گونه كه بدن به
فرمان نفس است ، و اين نيرو در اصلاح و از بين بردن آفات و مضرات آن مواد، مؤ ثر
واقع شود. همه اين تاءثيرات به خاطر نيروى شوقى بسيار و جنبش به سوى عالم بالاست كه
موجب شفقت و مهربانى بر خلق خدا مى گردد مانند مهرى كه پدر به فرزند خود مى ورزد.
چگونه اين تاءثيرات روا نباشد و حال آنكه در جانب شر همين تاءثيرات از نفوس شريره و
پست صورت مى گيرد مانند چشم زخم زدن . بنابراين روا بودن آن در جانب خير از نفوس
بزرگ و پر قدرت كه استحقاق سجده فرشتگان و تعليم اسماء را دارند اولى تر است . ولى
عموم مردم اين خاصيت را از آن دو خاصيت اولى (قوت حدس و نيروى متخليه ) بزرگتر و
شگفت انگيزتر مى دانند زيرا جانب جسمانيت بر آنها غلبه دارد، و نيز خبر از حوادث
جزئى را بزرگتر و بالاتر از آگاهى از معارف حقيقى مى شمارند، ولى در نزد خردمندان
برترين جزء از اجزاء نبوت همان قسم اول (قوت حدس ) است ، سپس قسم دوم (قوت متخيله )
و بعد قسم سوم (قوت احساس و تحرك ).
اين سه ويژگى بدان گونه كه گفته شد جمعا اختصاص به پيامبران عليهم السلام دارد ولى
هر جزء به تنهايى ممكن است در ديگران هم پيدا شود. نوع اول تنها صورت خير و فضيلت
دارد و در اوليا از آن رو كه پيرو انبيا هستند يافت مى گردد، ولى جزء دوم و سوم هر
كدام هم صورت خير دارد و هم صورت شر، زيرا خبر دادن از برخى حوادث غيبى جزئى بسا كه
در ميان كاهنان و غيب گويان نيز پيدا مى شود و همچنين قوه تاءثير نفس در ديگرى كه
از نفوس شريره نيز صورت مى بندد.
فصل 2. فرق ميان پيامبران راستين و
دروغين
گفته اند: فرق ميان پيامبر راستين و دروغين و اهل حق و باطل ، به شرطى كه از هر دو
كار خارق العاده سر زند، آن است كه انجام اينگونه امور از پيامبران و اولياى خدا به
جهت اتصال كامل آنان با ملااعلى بلكه با خود خداوند بزرگ است . و اين ارتباط كامل
صورت نمى بندد مگر پس از آنكه نفس از رذايل جدا شده و رنگ و صورت فضايل را به خود
گرفته باشد. پس اگر كسى را به حقيقت يافتى كه بر صدق و صفا و وفاى به عهد و كوشش در
عبادت و پرهيز از حرامها و فريادرسى دردمند و يارى ستمديده و رسيدگى به درمانده و
دوستى تهيدستان و امثال اينها كه صفات فرشتگان مقرب خداست عادت دارد، سپس كار خارق
العاده اى از او نمودار شد، حقيقتا خواهى دانست كه اين كار از او به دليل قربش به
خدا و فرشتگان او صادر گشته است . ولى اگر كسى را برخلاف اين صفات شناختى خواهى
دانست كه صدور كارهاى خارق العاده از او به جهت قربش به شيطان و دوستان اوست .
از همين جا فرق ديگرى نيز آشكار مى شود و آن اينكه : كارهاى خارق العاده كه از غير
مؤ من صادر مى شود منحصر به كارهايى است كه مقدور شياطين است (و بيش از آن نمى
توانند انجام دهند)، برخلاف مؤ من (كه قدرت بر هر كارى را دارد).
فصل 3. معجزات پيامبران
يكى از عالمان گويد: شريفترين و برترين پيامبران علم و حكمت است كه ويژه خواص ، و
پس از آن كارهاى خارق العاده است كه براى عوام و مردمان ساده دل مى باشد، ولى اهل
جدل و عناد را تنها شمشير به كار آيد و بس . و آيه زير به اين سه قسم اشاره دارد:
لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و
انزلنا الحديد فيه باس شديد
(822) ((همانا ما پيامبران خود را با دلايل روشن
فرستاديم و كتاب و ميزان را با آنان فرو فرستاديم تا مردم به دادگرى بپاخيزند، و ما
آهن را فرستاديم كه در آن نيروى سخت است (كه در جنگ به كار آيد))).
بنابراين ، اسرار كتاب و ميزان كه همان دليل عقلى است با همه اقسام آن ، براى خواص
است كه قريحه اى تيز و هوشى سرشار دارند و باطنشان از تقليد و تعصب نسبت به يك مذهب
كه از گذشتگان آنان به ارث رسيده و به گوششان خورده است تهى است ؛ زيرا چنين كسان
با ميزان علم و حكمتى كه در اختيار دارند به زودى به پيامبر ايمان مى آورند و نيازى
به مشاهده كارهاى خارق العاده ندارند.
اما كسانى كه براى فهم حقايق زيركى لازم را ندارند و يا دارند ولى انگيزه طلب در
آنان نيست بلكه سرگرم كار و حرفه خويشند، و نيز انگيزه جدل و خود را غرق علم و دانش
وانمود كردن نيز در آن ها وجود ندارد و از درك و فهم اسرار نيز قاصرند، اينان بايد
به پند و اندرز و نشان دادن معجزات پرداخته آيند و آن گاه به ظواهر كتاب حواله شوند
زيرا نمى توانند از ظواهر گذشته به درك اسرار نائل آيند.
شمشير هم براى اهل جدل و مغالطه كاران است ، كه آنان بدون داشتن شايستگى ، دنبال
متشابهات كتاب خدا مى روند تا فتنه انگيزى كنند. با اين گونه كسان ، نخست با ملاطفت
و نرمى سخن مى رود و با روشى نيكو مجادله مى شود آن گونه كه اصولى را كه نزد آنان
مسلم است گرفته و با ميزان و عدالت حق را از آن اصول براى آنان استنتاج كنند؛ اگر
اين روش در آنان سودمند نيفتاد شمشير كه در آن نيرويى سخت نهفته است بر سر آنان
آهيخته مى گردد.
در اين آيه به اين سه روش اشاره گرديده است : ادع الى سبيل
ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن
(823) ((به سوى پروردگارت با حكمت و پند نيكو دعوت
كن و با آنان به بهترين روش مجادله نما.))
مؤلف : پيامبر ما صلى الله عليه و آله نيز با همين دستورات و با آنچه مناسب حال
مردم بود با آنان رفتار نمود، با برخى با مدارا و نرمى رفتار كرد، زيرا دلهايى پاك
و نرم داشتند و به زودى منقاد او گشتند و به سرعت در دين او وارد شدند. و با برخى
ديگر با نيزه و شمشير و جنگ و درگيرى روبرو شد تا آنان را با قهر و غلبه به دين خود
كشاند و در آن داخل ساخت . و سپس با لطف و احسان خود جذب نمود تا آنكه از او دلخوش
شدند و كينه هاشان برطرف شد. و همين است معناى سخن آن حضرت كه :
عجب ربك من قوم يدخلون الجنة فى السلاسل
(824) ((پروردگارت در شگفت است از كسانى كه با غل و
زنجير داخل بهشت مى شوند)). يعنى (با زور غل و زنجير) داخل
اسلام مى شوند كه اسلام سبب دخولشان در بهشت است . خداوند حضرتش را از سوى ما جزاى
خير دهد كه پيام پروردگارش را رساند و فرمان او را آشكار ساخت .
فصل 4. برخى از
صفات معنوى پيامبر
يكى از محققان
(825) گويد: يكى از صفات پيامبر آن است كه در حد مشترك ميان عالم معقول و
عالم محسوس قرار داشته باشد. از اين رو گاهى به سبب دوستى حق با او به سر برد، و
گاه با رحمت و مهربانى بر خلق با آنان سرگرم شود. وقتى با خلق به سر مى برد مانند
يكى از آنهاست ، گويى كه با خدا و ملكوت او آشنا نيست ، و چون با پروردگار خود خلوت
مى كند و به ذكر و خدمت او مشغول مى باشد گويى خبرى از خلق ندارد. (فيض را) از خدا
مى گيرد و از نزد او آموزش مى بيند، و به بندگان خدا مى رساند و آنان را آموزش مى
دهد و رهنمايى مى كند، از خدا مى پرسد و پاسخ مى شنود، و خلق از او مى پرسند و او
پاسخ مى دهد، به گونه اى كه دو طرف را نظم مى بخشد و ميان دو عالم واسطه مى گردد،
براى طرفى گوش است و براى طرف ديگر زبان .
از اين رو دل او را دو دروازه گشوده است ، در داخلى به سوى مطالعه لوح و ذكر حكيم
گشوده است كه از آن در، او را علم يقينى لدنى مى آموزد كه عبارت است از شگفتيهاى
گذشته و آينده ، و احوال گذشته و آينده علم ، و احوال روز رستاخيز و حشر و حساب ، و
احوال بازگشت خلايق به بهشت يا دوزخ . اين در براى كسى باز مى شود كه به عالم غيب
توجه كند و پيوسته تنها ذكر خدا را داشته باشد. در دوم به سوى مطالعه امور حسى باز
است تا بر رخدادهاى مهمات خلايق آگاه شود و آنان را به راه خير رهنمايى كند و از شر
باز بدارد. چنين كسى ذات او در اين دو قوه كمال يافته بهره وافر را از نصيب وجود و
كمال از خداى سبحان دريافت داشته است به گونه اى كه هر دو جانب را شامل بوده و حق
دو طرف را ادا مى كند، و اين كاملترين مرتبه اى است كه يك انسان مى تواند بدان دست
يابد.
فصل 5. دوازده ويژگى در پيامبر
از لوازم ويژگيهاى مذكور دوازده صفت است كه در سرشت اوست ، و يكى از محققان
(826) آنها را بدين شرح برشمرده است :
1. آنچه را مى شنود و به او مى گويند مطابق غرض گوينده و همان گونه كه هست به خوبى
مى فهمد. چگونه چنين نباشد و حال آنكه عقل و نفس او در نهايت درخشش و نورانيت است .
2. آنچه را مى فهمد و احساس مى كند به خوبى حفظ مى كند و فراموش نمى نمايد. چرا
چنين نباشد و حال آنكه نفس او به لوح محفوظ اتصال يافته است .
3. داراى فطرت و سرشت درست و سالم ، مزاج معتدل و اندام كامل است ، و آلات و ابزار
او براى انجام كارهايى كه در شاءن اوست نيرومند است ، كارهايى چون بحث و مناظره در
علوم با اهل جدل ، و شركت در جنگ با دليران براى برافراشتن سخن خدا و ويران ساختن
سخن كفر و طرد دوستان و طرفداران شيطان ، تا همه دين از آن خدا باشد گرچه مشركان
خوش ندارند. چگونه چنين نباشد و حال آنكه كمال تمام و كامل بر مزاج تام و سالم
افاضه مى گردد.
4. آنچه را با زبان مى گويد در قالب عباراتى زيبا ادا مى كند تا آنچه در ضمير دارد
به خوبى و كامل آشكار نمايد. چگونه چنين نباشد و حال آنكه كار او آموزش و راهنمايى
و هدايت مردم به راه خير است .
5. دوستدار علم و حكمت است و ژرف نگرى در معقولات او را به درد نمى آورد و رنجى كه
از اين كار به او ميرسد آزارش نمى دهد. چگونه چنين نباشد و حال آنكه ادراك امور
ملايم يك چيز، براى آن لذت آور است زيرا آن چيز از آن نيرو مى گيرد.
6. طبعا آزمند شهوات نيست ، و طبعا از بازى و سرگرمى مى پرهيزد، و لذات نفسانى را
دشمن مى دارد، چگونه چنين نباشد و حال آنكه اين گونه امور حجاب عالم نور و پيوند
دهنده به عالم غرورند، از اين رو به نزد اهل الله و مجاوران عالم قدس منفور و مبغوض
اند.
7. داراى نفس بزرگ است و دوستدار بزرگوارى ، نفس او از امورى كه مايه خوارى و
سرافكندگى است فراتر است و طبعا به سوى آنچه از خود بالاتر است اوج مى گيرد؛ از هر
چيزى گرامى ترش را بر مى گزيند و از امور پست خوددارى مى ورزد و چيزهاى ناقص و
ناچيز را خوش نمى دارد، مگر آنكه بخواهد نفس را رياضت دهد و به كمترين و پست ترين
امور دار دنيا اكتفا نمايد؛ و همه اينها از آن روست كه در امور اشرف نزديكى بيشترى
به عنايت اوليه است .
8. بر همه آفريدگان خدا دلسوز و مهربان است ، (از طرفى ) با ديدن كار ناپسند خشم بر
او چيره نمى شود، و (از طرف ديگر) حدود خدا را تعطيل نمى كند، بدون آنكه در انديشه
تجسس در كارهاى ديگران باشد. چگونه چنين نباشد و حال آنكه او با دانستن اسرار الهى
شاهد لوازم (قضا و) قدر است .
9. شجاعت قلب دارد و از مرگ نمى هراسد، چگونه چنين نباشد و حال آنكه آخرت براى او
از دنيا بهتر است ، از اين رو بر آنچه مصلحت مى بيند كه بايد انجام شود آهنگ قوى مى
دارد و جسورانه اقدام مى ورزد و ضعيف النفس نيست .
10. بخشنده است ، زيرا مى داند كه گنجينه هاى رحمت الهى پايان نمى پذيرد و كم نمى
شود.
11. وقتى با خداى خود خلوت مى كند، بانشاطترين مردم است ، زيرا عارف به حضرت حق است
، و خداوند از نظر بهجت و بهاء والاترين موجودات است .
12. چموش و لجباز نيست ، چون به عدالت فراخوانده شود بسيار رام است ، و چون به ستم
و كار زشت خوانده شود تن در نمى دهد.
كسانى كه بر چنين صفاتى سرشته باشند جز چند تن انگشت شمار نيستند، چنانكه گفته اند(827):
((درگاه حضرت حق بالاتر از اين است كه آبشخور هر آب آورى باشد و يا آنكه
بشود بر او وارد شد مگر يكى يكى .))
فصل 6. عصمت پيامبران
واجب است كه شخص پيامبر از هرچه موجب آلودگى و پستى و عار و ننگ او مى شود مانند
درشتى ، خشونت ، حسد، بخل ، دنائت و پستى پدران ، ناپاكى مادران و زن صفتى و نظاير
اينها، پاك و منزه باشد. و نيز از گناهان كوچك و بزرگ به عمد يا به سهو، معصوم و
محفوظ باشد. اينها همه بدين جهت است كه طبع مردم از وى رميده نگردد بلكه با ميل و
رغبت به فرمان او تن دهند.
شيخ فقيه صدوق محمد بن على بن بابويه قمى رحمة الله در كتاب ((معانى
الاخبار))
به اسناد خود از محمد بن ابى عمير روايت كرده است كه گفت : ((من
در طول معاشرت خود با هشام بن حكم بهتر از گفتارى كه او در توصيف عصمت امام آورده
است چيزى نشنيدم و استفاده نكردم ؛ روزى از وى پرسيدم كه آيا امام معصوم است ؟ گفت
: آرى ، گفتم : عصمت او چيست و چگونه شناخته مى شود؟ گفت : تمام گناهانى كه صورت مى
گيرد چهارگونه است و پنجمى ندارد: حرص ، حسد، خشم و شهوت . و همه اين گناهان از او
به دور است .
امام نمى تواند بر اين دنيا حريص باشد، زيرا دنيا زير نگين او قرار دارد، از آن رو
كه وى گنجور مسلمانان است ، پس بر چه حرص بورزد؟!
حسود هم نمى تواند باشد، زيرا آدمى بر مافوق خود حسد مى ورزد، در حالى كه در جامعه
كسى مافوق او نيست ، و بر زيردست خود چگونه حسد بورزد؟!
براى چيزى از امور دنيا هم نمى تواند خشمگين شود، مگر آنكه خشمش به خاطر خداى متعال
باشد، زيرا خداوند اجراى حدود را بر او واجب ساخته و نيز بر او لازم دانسته كه در
راه اجراى حدود الهى از سرزنش هيچ كس بيمى نكند و در دين خدا مهر و عطوفت به او
دست ندهد تا حدود خدا را اجرا نمايد.(828)
و نيز نمى تواند شهوتران باشد و دنيا را بر آخرت ترجيح دهد، زيرا خداوند آخرت را
محبوب او ساخته چنانكه دنيا را محبوب ما، و او آنگونه به آخرت نظر مى كند كه ما به
دنيا؛ آيا تا به حال ديده اى كه كسى صورت زيبا را براى صورت زشت ، يا غذايى لذيذ را
بر غذايى تلخ ، و جامه اى نرم را براى جامه اى زبر و درشت ، و نعمتى پيوسته و
هميشگى را براى دنيايى زوال پذير و ناپايدار كنار بزند))؟!(829)
اين سخن گرچه براى عصمت امام ايراد شده ولى در مورد عصمت پيامبر نيز به طريق اولى
جارى است زيرا او اخص است .
در ((اشارات ))
(830) گويد: ((عارف دلير است ، زيرا از مرگ نمى
هراسد. و بخشنده است ، زيرا از دوستى باطل و چيز ناپايدار به دور است . و بسيار
باگذشت است ، زيرا نفس او بزرگتر از آن است كه لغزش كسى او را از جا به در آرد. و
فراموش كننده كينه ها است ، زيرا خاطر او به ياد حق مشغول است و بس )).
(با توجه به دلايل بالا) آنچه در قرآن و اخبار وارد است كه گناهانى به پيامبران و
امامان عليهم السلام نسبت داده شده قابل تاويل است و ظواهر آنها مراد نيست و محمل
ديگرى دارد چنانكه توجيه آنها در روايات بسيارى از اهل بيت عليهم السلام رسيده است
.
يكى از تاءويلات آن است كه : ((معصومين عليهم السلام از آن رو
كه غرق در اطاعت خداوندند، گاهى كه بيش از حد ضرورت سرگرم برخى مباحات مى شوند، اين
كار در حق آنان گناه محسوب مى گردد)). آرى درباره برگزيدگان
خدا بايد اين گونه معتقد بود.
باب سوم : كيفيت فرود آمدن وحى ، و فرق ميان وحى و الهام
و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من وراء حجاب او
يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء.
(شورى / 51)
((هيچ آدمى را نرسد كه خدا با او سخن گويد مگر به صورت وحى يا
از پس پرده اى يا آنكه رسولى فرستد كه به فرمان او آنچه خواهد وحى كند.))
فصل 1. موانع شناخت و ادراك حقايق
در گذشته به اين مطلب اشاره داشتيم كه تمام حقايق اشياء در لوح محفوظ بلكه در دل
فرشتگان مقرب نگاشته شده و از آنجا به عالم وجود بيرون مى آيند. قرآن كريم نيز در
چند جا به اين نكته توجه داده است . بنابراين علوم راستين از آن عالم به واسطه قلم
عقلى كه در لوح نفوس ما مى نگارد بر دلهاى ما فايض مى گردد، چنانكه مى فرمايد:
اولئك كتب فى قلوبهم الايمان
(831) ((اينانند كه خداوند ايمان را در دلهاشان
نگاشته است )) و نيز فرموده : علم بالقلم
، علم الانسان ما لم يعلم
(832) ((خدايى كه به واسطه قلم تعليم داد، آدمى را
آنچه نمى دانست بياموخت .))
و دل آدمى اين صلاحيت را دارد كه تمام علوم در آن نقش مى بندد، و بسان آينه اى است
كه آماده است تا حقيقت حق در همه امور از لوح محفوظ در آن تجلى يابد. و اينكه از
برخى علوم تهى است به چند دليل است : يا به دليلى نقصانى است كه در ذات خود دارد
مانند دل كودك ؛ و اين نقصان شبيه نقصان صورت آينه است ، همچون جوهر آهن پيش از
آنكه صيقلى داده شود.
و يا به دليل كثرت گناهان و پليديهايى است كه بر آن متراكم شده و ناشى از كثرت
شهواتى است كه مانع صفا و جلاى دل مى گردد، و اين مانند كدورت و آلودگى و زنگ زدگى
آينه است .
و يا به دليل بى توجهى و روگردانى از جهت تحقيق مطلوب است كه از توجه كامل و مصروف
داشتن تمام همت خويش به تهيه اسباب زندگى و يا از پرداختن به همه اعمال و طاعات
بدنى كه مانع از تامل در حضرت ربوبى و حقايق خفيه الهى است ناشى مى شود، از اين رو
چيزى جز آنچه درباره آن مى انديشد براى وى منكشف نمى گردد، و اين دل شبيه آينه اى
است كه آن را برگردانده و در مقابل صورت قرار نداده باشند.
و يا به دليل وجود حجابى است كه ميان او و مطلوبش فاصله افكنده است مانند اعتقاداتى
كه از كودكى از روى تقليد و خوش گمانى پذيرفته است ، چرا كه چنين چيزى ميان او و
حقايق حق فاصله مى شود و مانع مى گردد تا خلاف آنچه سابقا از روى تقليد دريافته است
در دلش منكشف گردد، و اين بسان پرده اى است كه آن را ميان آينه و صورتى كه مى
خواهند ببينند افكنده باشند.
و يا به دليل ندانستن جهتى است كه در آنجا مى توان به مطلوب دست يافت . زيرا براى
طالب علم ممكن نيست كه به مطلوب خود دست يابد جز با يادآورى علومى كه متناسب با
مطلوبش باشد به گونه اى كه هرگاه آنها را يادآورد شود و در ذهن خود به ترتيب مخصوصى
به آنها نظم بخشد مطلوب وى حاصل آيد. بنابراين اگر علوم مناسب آن مطلوب را در
اختيار نداشت ، به جهتى كه مطلوب در آنجاست دست نيافته و در نتيجه مطلوب وى حاصل
نمى گردد. و اين شبيه ندانستن جهتى است كه صورت مورد نظر در آنجا قرار دارد تا
بتوان آينه را در برابر آن قرار داد. اينها اسبابى است كه مانع از ادراك حقايق مى
گردند.
انواع ادراكات
بايد دانست علومى كه ضرورى و بديهى نيستند گاهى به سبب اكتساب از راه استدلال و
آموختن ، در دل حاصل مى آيند كه ((اعتبار))
و ((استبصار)) ناميده مى شوند، و اين قسم
مخصوص عالمان و حكيمان است .
و گاه بر دل هجوم مى آورند گويى از جايى كه خود نمى داند در دل افكنده مى شوند، و
اين هم دو گونه است : گاهى از سببى كه اين علم از آن استفاده شده ، يعنى ديدن فرشته
اى كه در دل مى افكند، اطلاع ندارد؛ اين قسم ((الهام
)) و ((دميدن در سويداى دل )) نام
دارد به شرطى كه در دل افكنده شود، و اگر در گوش طنين اندازد
((سخن فرشته )) ناميده مى شود و اختصاص
دارد به اولياء و امامان . و گاه از سبب آن هم آگاهى دارد كه ((وحى
)) نام دارد و مخصوص پيامبران و فرستادگان الهى است .
حال همان گونه كه پرده ميان آينه و صورت مورد نظر گاهى با دست كنار زده مى شود و
گاه با وزيدن بادى كه آن را به حركت درآورد، همچنين استفاده علوم براى انسان به
واسطه قلم الهى گاهى به توسط نيروى فكرى او با تجريد صورتهاى ذهنى از پوششها، و
انتقال و توجه از بعضى آنها به بعضى ديگر صورت مى گيرد، و گاهى بادهاى الطاف الهى
مى وزد و پرده ها و پوششها را از ديده بصيرت او كنار مى زند و برخى از آنچه در لوح
اعلى ثبت است در دل وى تجلى مى يابد.
و اين تجلى علوم گاهى در هنگام خواب صورت مى گيرد و بدان سبب آنچه در آينده خواهد
شد براى وى ظاهر مى گردد. و البته انكشاف تام و برطرف شدن كامل حجابها به واسطه مرگ
صورت مى پذيرد و با مرگ است كه همه پرده ها كنار مى رود.
و گاهى آن حجاب با لطف خفى الهى برداشته مى شود و در همان بيدارى ، عجايبى از اسرار
ملكوت از پس پرده غيب در دل پرتو مى افكند. اين تجلى گاهى ادامه مى يابد و گاهى
مانند برق جهنده است و بسيار نادر دوام مى يابد.
پس الهام و سخن فرشتگان با اكتساب فرقى ندارد نه در خود علم و نه در محل و سبب آن ،
و تنها فرق آنها در طريق و كيفيت زوال حجاب و جهت آن است و نيز وحى با الهام و سخن
فرشتگان در امور مذكور فرقى ندارد جز در وضوح و روشنى بيشتر آن و اينكه در وحى
فرشته اى كه علم را افاده مى كند مشاهده مى گردد. ولى همه اينها در اينكه به واسطه
فرشته كه همان قلم است صورت مى گيرد مشتركند، چنانكه فرموده : علم بالقلم . و شايد
به همين مراتب سه گانه (الهام ، سخن فرشته ، وحى ) اشاره باشد در اين آيه كه :
و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من وراء حجاب او يرسل رسولا .(833)
يكى از عارفان
(834) گويد: ((هرگاه حق تعالى خودش در سر بنده اش با
برداشتن واسطه ها با او سخن گويد، فهم آن سخن همراه آن بوده و خود سخن عين فهم آن
خواهد بود و از آن تاخرى ندارد، و اگر فهم سخن از زمان گفتن آن عقب تر باشد آن سخن
، سخن خدا نتواند بود، و كسى كه اين معنا را در نيابد معناى سخن گفتن خدا با بنده
اش را ندانسته است . ولى هرگاه به واسطه حجاب صورى با كسى سخن گويد چون زبان پيامبر
يا هر كس ديگرى از افراد عالم كه خدا خواهد، فهم اين گونه سخن گاهى همزمان با آن
است و گاه عقب تر از آن )).
مؤلف : اين فرق ديگرى است ميان اكتساب و سه طريق ديگر و شايد مراد او از برداشته
شدن واسطه ها برداشتن واسطه هاى بشرى باشد، زيرا آن سه طريق ديگر نيز چنانكه دانستى
بر وساطت فرشتگان متوقف است .
فرق ميان مقام انبيا و اوليا با مقام
علما
يكى از عالمان
(835) در بيان فرق ميان مقام انبيا و اوليا با مقام علما گويد: اگر ما
حوضى را فرض كنيم كه در زمين كنده باشند، براى پر شدن آن هم مى توان جويهايى از
بالاى آن به سوى آن باز گشود كه آبهايش در آن حوض بريزد، و هم مى توان زير آن حوض
را سوراخ كرد و خاكهايش را برداشت تا به چشمه آب صاف برسد و آب از زير آن به درون
آن بجوشد، كه البته آب صاف تر و هميشگى تر و گاه بيشتر و فراوانتر خواهد بود.
دل هم مانند حوض و علم نيز مانند آب است و حواس پنجگانه مانند جويها؛ ممكن است علوم
به واسطه جويهاى حواس و اعتبار به مشاهدات ، به سوى دل سرازير گردد و دل سرشار از
علم گردد، و نيز ممكن است با خلوت گزينى و گوشه گيرى و فروهشتن چشم ، راه اين جويها
به سوى دل بسته گردد و با پاك ساختن دل و برداشتن حجابها از آن ، راه اينها به دل
باز شود و به عمق دل راه يابند و چشمه علم از درون بجوشد. و در اين زمينه داستان
مشهور نقاشى چينيان با روميان مثال زيبايى براى فرق ميان اين دو مقام است ، و آن
داستان اين است كه :
روميان با چينيان مسابقه نهادند كه كدام بهتر نقاشى مى كنند. بدين منظور سالنى را
معين كرده ميان آن پرده كشيدند، در يك سو روميان با زحمت فراوان سرگرم نقاشيهاى
زيبا و رنگ آميزى شگفتى بر روى ديوار شدند، و در سوى ديگر چينيان به صيقلى كردن
ديوار و برق انداختن آن بدون رنگ آميزى آن پرداختند، و چون پرده را كنار زدند عكس
همان نقاشى روميان با روشنى بيشتر در ديوار صيقلى شده چينيان افتاد و آنان بدون
زحمت نقاشى ، عين كار روميان را به معرض تماشا گذاشتند(836)
و نيز به همين فرق اشاره دارد سخن آن كه گفته است
(837): شما علم خود را به ترتيب ، مرده اى از مرده اى ديگر گرفته ايد، و
ما علم خود را از زنده اى كه هرگز نمى ميرد (خداوند) گرفته ايم .
فصل 2. علت آنكه پيامبر فرشته را مى
بيند و ديگران نه
گفته اند: سر اينكه پيامبر بر فرشته وحى آگاهى مى يابد و ديگران نه ، آن است كه :
چون روح پيامبر با صيقل عقل به سبب بندگى كامل وى صيقلى مى يابد و پرده طبيعت و
زنگار معصيت بكلى از آن زايل مى شود و روح قدسى و نيرومندى است و پرتو آن بر امورى
كه پائين و تحت درخشش او قرار دارند بسيار قوى است ، از اين رو جهت فوق آن او را از
توجه به جهت زيرش باز نمى دارد و مى تواند هر دو طرف را ضبط كند و هر دو جانب را
شامل گردد، و حسن باطن او وى را به كلى به خودش مشغول نمى دارد تا از حس ظاهرش غافل
بماند. بدين جهت هرگاه به افق اعلى رو كند و انوار معلومات را از سوى خداوند بدون
آموزش بشرى دريافت دارد، تاءثير اين انوار به نيروى او رسيده ، صورت چيزى كه ما
مشاهده مى كنيم نخست براى روح بشرى او متمثل مى گردد و سپس از آنجا به ظاهر وجود مى
رسد و براى حواس ظاهر به ويژه گوش و چشم ، كه شريف ترين و لطيف ترين حواس است ،
تمثل مى يابد و در نتيجه شخص محسوسى را مى بيند و كلام منظومى را در نهايت خوبى و
فصاحت مى شنود يا نوشته اى را مشاهده مى كند چنين شخصى همان فرشته اى است كه فرود
آمده و حامل وحى الهى است ، و آن سخن سخن خداست ، و آن نوشته كتاب خداست ، كه هر
كدام از عالم امر قولى قضائى ، ذات حقيقى و صورت اصلى خود به عالم خلق كتابى قدرى
در بهترين صورت و زيباترين كسوت نزول مى يابد، چنانكه جبرئيل عليه السلام براى
پيامبر ما صلى الله عليه و آله در صورت دحية بن خليفه كلبى كه زيباترين مردم زمانه
بود متمثل مى شد. و آن حضرت او را در صورت حقيقى خود به جز دو بار نديد.(838)
يكبار حضرتش از وى درخواست كرد كه خود را به صورت اصلى اش به او بنماياند، جبرئيل
عليه السلام وعده داد در كوه حراء خود را بدو بنمايد و خود را بدو نمود، به گونه اى
كه وجودش تمام مشرق و مغرب را پر كرد. و در روايتى است كه ششصد بال داشت .
و بار ديگر در شب معراج او را در صورت اصلى اش نزد سدرة المنتهى مشاهده كرد.
در خبر است كه : ميان دو چشم اسرافيل لوحى قرار دارد، هرگاه خداوند بخواهد به وحى
سخن گويد آن لوح را به پيشانى اسرافيل ميزند و اسرافيل در آن مى نگرد و آن را مى
خواند سپس آنچه را خوانده به ميكائيل ، و او به جبرئيل ، و او به پيامبران عليهم
السلام القا مى كند.(839)
و بسا پيامبر با فرشتگان همنشينى دارد و صداى قلم آنها را مى شنود، چنانكه پيامبر
ما صلى الله عليه و آله حكايت فرموده است كه در شب معراج به مقامى رسيدند كه صداى
قلم فرشتگان را مى شنيدند.(840)
و بسا خداوند با پيامبر بدون هرگونه حجابى سخن گويد، چنانكه در شب معراج چنين بود،
كه آن حضرت سخن خداى سبحان را بدون واسطه شنيد. و نيز اين گونه سخن گفتن براى موسى
عليه السلام هم رخ داد.
و از آن رو كه پيامبر هر دو جانب فوق و تحت خود را ضبط مى كند و مشاعر حسى خود را
به كار گرفته آن را در راه شناخت خدا و طاعت او به كار مى اندازد و نيروى حس ظاهر
او به سوى بالا جذب مى شود بسا كه براى حواس ظاهر او چيزى شبيه مدهوشى و خواب به او
دست مى دهد و او را حالت غش مانندى فرامى گيرد، سپس مى بيند و مى شنود، و خبرگيرى
(از عالم غيب ) اين گونه صورت مى پذيرد.
در كتاب ((توحيد)) به اسناد خود روايت
كرده است كه زراره از امام صادق عليه السلام درباره حالت غشى كه هنگام نزول وحى به
رسول خدا صلى الله عليه و آله دست مى داد پرسيد. فرمود: اين حالت زمانى بود كه ميان
آن حضرت و خداوند هيچ كس فاصله نبود و خداوند بر آن حضرت تجلى مى نمود. سپس با حالت
خشوع فرمود: اى زراره ، نبوت و خبرگيرى (از آن عالم ) همين است .(841)
و در روايت ديگرى كه در ((كمال الدين ))
از آن حضرت روايت كرده آمده است : از آن حضرت درباره غشيه اى كه به پيامبر صلى الله
عليه و آله دست مى داد سؤ ال شد كه آيا هنگام فرود آمدن جبرئيل عليه السلام آمده
است ؟ فرمود: نه ، جبرئيل هرگاه خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله مى رسيد بدون
اجازه وارد نمى شد، و چون داخل مى شد مانند بنده اى در برابر حضرتش مى نشست .
بلكه آن حالت زمانى بود كه خداوند مستقيما بدون واسطه و سخنگويى با آن حضرت سخن مى
گفت .(842)
و روايت است كه حارث بن هشام از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد: وحى چگونه به
شما مى رسد؟ فرمود: گاهى مانند صداى زنگ به گوشم مى رسد، كه اين بر من بسيار سخت
است ، سپس قطع مى شود و من آنچه را گفت در مى يابم . و گاه فرشته به صورت مردى در
نظرم متمثل مى شود و با من سخن مى گويد و من هم آنچه را گويد فرامى گيرم .
(843)
گفته اند: اين كه آواز وحى مانند صداى زنگ - صداى برخورد دوپاره آهن به يكديگر است
- به گوش آن حضرت مى رسيده است ، تشبيه شدت و قوت صداى فرشته به چنين صدايى است ،
كه بدان سبب باز امور دنيا منصرف شده به وحى مشغول مى گرديده است . و معناى آن اين
است كه هرگاه وحى بر آن حضرت فرود مى آمده سختى و فشارى همه وجود ايشان را فرامى
گرفته است ، به دليل سنگينى آنچه بر او القا مى شده ، چنانكه خداوند مى فرمايد:
انا سنلقى عليك قولا ثقيلا
(844) ((ما به زودى گفتارى سنگين را بر تو مى افكنيم
))، و نيز فرموده : لو انزلنا هذا القرآن على جبل
لراءيته خاشعا متصدعا...
(845)
((اگر اين قرآن را بر كوهى فرود مى آوريم مى ديدى كه خرد و
متلاشى مى گشت )).
و يك بار وحى بر آن حضرت نازل شد در حالى كه حضرتش بر روى ران يكى از ياران خود
نشسته بود، وى گفت : پيامبر آنچنان بر روى ران من سنگينى نمود كه ترسيدم استخوان
رانم خرد شود.(846)
از اين رو ضمن نزول وحى حالت تب به آن حضرت دست مى داد و عرق شديدى از پيشانى
مباركش جارى مى گشت ، و اين حال بيانگر صبر و حسن ادب او بود كه آن زحمت را بر خود
متحمل مى شد تا بتواند مشكلات بار رسالت را بر دوش كشد.
گويند: جبرئيل بر آدم عليه السلام دوازده بار، بر ادريس چهاربار، بر نوح پنجاه بار،
بر ابراهيم چهل و دوبار - دوبار در كودكى و چهل بار در بزرگى - بر موسى چهار صد
بار، بر عيسى ده بار - سه بار در كودكى و هفت بار در بزرگى - و بر پيامبر ما صلى
الله عليه و آله بيست و چهار هزار بار نازل شد - دورد خدا بر همگى آنان باد.
باب چهارم : فرق ميان رسول و نبى و امام و ولى
و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى - و فى قراءة اهل البيت
: و لا محدث ...
(حج /52)
((و ما پيش از تو هيچ رسول و نبيى (و در قرائت اهل بيت : و هيچ
محدثى ) را نفرستاديم مگر آنكه ...))