علم اليقين ، جلد اول

مولى محسن فيض كاشانى

- ۹ -


فصل 3. توضيحات ابن ميثم ره پيرامون ابن خطبه 
گويد: ((بدان كه خلاصه آنچه از اين فصل دانسته مى شود آن است كه : خداوند جاها و مكانهايى را مقدر نموده و آب آنچنانى را در آن جارى ساخت ، و بادى را كه توانايى ضبط و حفظ آن آب را داشت آفريد و آب را بر روى آن سوار كرد و باد را ماءمور ضبط و نگهدارى آن نهاد.))
از جمله ((هوا از زير آن مى شكافت و آب از روى آن مى جهيد)) فهميده مى شود كه آن جاها و مكانها زير باد قرار داشتند و باد ماءموريت حفظ و نگهدارى آب را داشت تا آن را به آن جاها برساند. و بسا كه از آن چنين فهميده شود كه : آب بالاى اين جاها و ميان سطح بادى كه حاوى آن بود قرار داشت و زير آن باد فضاى وسيع ديگرى وجود داشت كه به قدرت خداى متعال محفوظ بود، چنانكه در خبر وارد شده است . سپس خداى سبحان باد ديگرى را براى موج بخشيدن به آن آب آفريد و آن را فرستاد و وزش آن را بست (نگه داشت ) يعنى آن را به اندازه ويژه اى مطابق حكمت و مصلحتى كه قصد اجراى آن را داشت فرستاد و آن را يكسره رها نكرد.
منظور اين است كه وزش آن را از عوايق و موانع تهى داشت ، يا اينكه آن را به گونه اى فرستاد كه محل وزش آن دانسته نمى شد. و حركت باد و ملازمت آن را براى به حركت آوردن آب ادامه بخشيد و جريان آن را تند ساخت و جاى شروع آن را دوردست گردانيد، سپس آن را بر موج بخشيدن به آب مسلط داشت . پس چون قسمتى از آب برآمد و كف كرد، خداى متعال آن كف را در فضا برآورد و آسمانهاى بلند و برافراشته را از آن پديد آورد.))
سپس گويد: ((اين اشارتها در قرآن كريم وارد شده است ، چه در قرآن اشاره شده كه آسمانها از دخان (دود) يا گاز فراهم آمده است ، مانند آيه : ثم استوى الى السماء و هى دخان (360) ((سپس به آسمان پرداخت در حالى كه دود (يا گاز) بود)). و مراد از آن بخار آب است چنانكه در گفتارهاى چندى وارد است :
1 - سخن امام باقر عليه السلام كه فرمود: چون خداى سبحان خواست آسمان را بيافريند، بادها را فرمان داد تا دريا را (چون مشك ) زدند و به تلاطم انداختند تا كف كرد، و از آن موج و كف دودى بدون آتش كه از وسط آن ساطع بود بيرون آمد، پس خدا آسمان را از آن آفريد.(361)
2 - نقل است كه در سفر اول ((تورات )) آمده است : مبداء آفرينش گوهرى است كه خدا آفريد، سپس با نظر هيبت بدان نگريست ، اجزاى آن ذوب شد و به صورت آب درآمد، از آب بخارى چون دود برآمد، پس آسمانها را از آن آفريد. بر روى آب كف دريا پيدا شد، پس زمين را از آن آفريد و سپس آن را به سبب كوهها محكم و استوار بداشت .(362)
و در روايت ديگرى است كه : پس زمين مكه را از آن آفريد و سپس زمين را از زير كعبه گسترانيد و از همين رو (كعبه ) ((ام القرى )) ناميده مى شود.(363)
3 - از كعب نزديك به همين بيان نقل شده ، وى گويد: خداوند ياقوت سرخى را آفريد، سپس با نظر هيبت بدان نگريست و آن آبى شد كه لرزش و تلاطم داشت ، سپس باد را آفريد و آب را بر روى آن سوار كرد، سپس عرش ‍ را بر آب قرار داد(364)، چنانكه فرموده : و كان عرشه على الماء ((عرش او بر آب بود)).
4 - آنچه از تاليس ملطى (365) كه از حكماى مشهور قديم است نقل شده ، كه پس از آنكه آفريدگار اول عالم را يگانه دانسته و او را (از عيب و نقص و ساير قيود) منزه داشته گفته است : ((ولى عنصرى را كه تمام صور موجودات و معلومات در آن است ابداع نمود و آن را ((مبدع اول )) ناميد)). سپس از او نقل شده كه : ((آن عنصر آب بوده است )). وى گويد: ((تمام انواع جوهر از آسمان و زمين و آنچه ميان آندو قرار دارد از همان عنصر است . و آن علت هر مبدعى و علت هر مركبى از عنصر جسمانى مى باشد)). وى متذكر شده است كه : ((از جامد شدن آب ، زمين و از انحلال و تجزيه شدن آن ، هوا و از برگزيده آن ، آتش پديد آمد و از دود و بخارها، آسمان وجود پيدا كرد.)) گفته شده كه وى اين مطلب را از تورات گرفته است .
5 - آنچه در كتاب بليناس حكيم به نام ((جامع علل اشياء)) يافت شده كه نزديك به همين اشارت است . وى گويد: ((خداى متعال پيش از آفريدگان وجود داشت ، خواست كه آفريدگان را بيافريند، فرمود: چنين و چنان باشد، پس با اين سخن آنچه خواست شد. پس نخستين سخن ، آن كلمه مطاع خداست كه حركت بدان ايجاد شد.)) سپس گويد: ((نخستين چيزى كه پس از سخن خدا پديد آمد فعل بود، با فعل بر حركت دلالت نمود و با حركت بر حرارت ، چون حركت مقتضى شد به هنگام فناى آن سكون آمد و با سكون بر سرما دلالت فرمود)).
پس از آن گفته است كه طبايع عناصر چهارگانه از اين دو قوه يعنى گرما و سرما به وجود آمده است . گويد: ((و آن چنين است كه از گرما نرمى و از سرما خشكى پديد آمد، پس چهار قوه مفرد وجود يافت ، اين قوا با يكديگر آميختند و از اين آميزش طبايع چهارگانه پيدا شد. اين كيفيات قائم به نفس و غير مركب مى باشند. از آميزش گرما و خشكى ، آتش حاصل آمد و از رطوبت و سرما، آب و از گرما و رطوبت ، هوا و از آميزش سرما و خشكى زمين )). سپس گويد: ((چون حرارت ، طبيعت آب و زمين را حركت داد، آب به خاطر لطافت خود از ثقل و سنگينى زمين حركت نمود - و آن مقدار كه از زمين بدان رسيده بود سنگين شد (و سر جاى خود ماند) - پس به صورت بخارى لطيف و هوايى رقيق و روحانى درآمد، و آن نخستين دودى بود كه از قسمت زيرين آب رخ نمود و با هوا آميخته شد و به جهت سبكى و لطافتش به سوى بالا برآمد و به اندازه نيرو و گريز خود از حرارت ، در اين صعود خود به نهايت رسيد، پس فلك اعلى كه فلك ((زحل )) است از آن وجود يافت . سپس آتش نيز آب را حركت داد، دودى از آن پيدا شد كه لطافتش از آن كه اول بالا رفته بود كمتر و ضعيف تر بود و چون به صورت بخار درآمد با جوهر و لطافت خود به سوى بالا بر رفت و به جهت آنكه از لطافت كمترى نسبت به بخار قبلى برخوردار بود به فلك زحل نرسيد و فلك دوم كه فلك ((مشترى )) است پديد آمد.))
و همين طور طلوع دود را يكبار پس از ديگرى بيان داشته تا آنكه پنج فلك ديگر از آن وجود يافتند. تمام اين اشارات بر اين مطلب اتفاق دارند كه آب همان مايه اصلى است كه آسمانها و زمين از آن وجود يافته اند، و اين مطلب مطابق فرمايش آن حضرت عليه السلام مى باشد)).
سپس (محقق بحرانى ) گويد: ((قرآن كريم ناطق است به آنكه آسمان از دود وجود يافته و سخن آن حضرت ناطق است به آنكه آسمان از كف پديد آمده و در خبر وارد است كه آن كف همان چيزى است كه زمين از آن وجود يافته ، ناگزير بايد وجه جمع ميان اين اشارتها را بيان نمود، پس گوييم : وجه جمع ميان سخن آن حضرت و لفظ قرآن كريم آن است كه امام باقر عليه السلام فرموده : ((آن گاه از آن موج و كف ، دودى بدون آتش كه از وسط آن ساطع بود بيرون آمد، پس آسمان را از آن آفريد)).(366) و شكى نيست كه مراد قرآن كريم از لفظ ((دود)) حقيقت آن نيست ، زيرا دود از آتش پديد مى آيد و حال آنكه تمام مفسران اتفاق دارند كه اين دود از آتش نبوده بلكه از تموج آب و تبخير آن كه به سبب تموج آب پديد آمد وجود يافته ، از اين رو لفظ دود استعاره است براى بخارى كه از آب صاعد مى گردد.
حال كه چنين است گوييم : سخن آن حضرت مطابق لفظ قرآن كريم است ، چه كف بخارى است كه از حرارت حركت آب بر روى آن متصاعد مى شود، جز آنكه تا سنگينى و غلظت بر آن غالب است كف بر روى آب مانده و از آن جدا نشده ، و اين چيز ((كف )) نام گرفته ، و آنچه لطيف گشته و اجزاى هوايى بر آن غلبه يافته و از اصل آب جدا شده ((بخار)) نام گرفته است . و چون كف همان بخار است و نيز منظور قرآن كريم از دود، بخار مى باشد، پس مقصود آن حضرت و مقصود قرآن كريم هر دو يكى است ، پس ((بخار منفصل )) همان است كه آسمانها از آن پديد آمده و ((بخار غير منفصل )) همان است كه زمين از آن وجود يافته كه همان ((كف )) مى باشد.
اما وجه مشابهت ميان دود و بخار كه موجب صحت استعاره آوردن لفظ دود براى بخار شده ، دو چيز است : يك حسى ، و آن همان صورتى است كه از دود و بخار ديده مى شود، تا آنجا كه كمتر مى توان با حس بينايى ميان آندو فرق نهاد. و ديگر معنوى ، و آن اين است كه ((بخار)) همان اجزاى آبى است كه به سبب لطافتش از حرارت حركت با هوا آميخته ، چنانكه ((دود)) نيز همين گونه است ولى از حرارت آتش ناشى مى شود، زيرا دود نيز اجزايى آبى است كه از حرارت آتش به سبب لطافتش از جرم محترق جدا شده است . پس فرقى ميان آندو نيست مگر از جهت سبب ، از اين رو استعاره آوردن نام يكى از آنها براى ديگرى صحيح مى باشد)).
سپس به نقل از حكماء، در تاءويل اين اشارتها جهت انطباق آنها با اصولشان و مناسبت با آنها، گويد: ((آن حضرت با آوردن كلمات جوها و گوشه و كنار (آنها) و فضاهاى خالى ، به سلسله وجود فرشتگان - كه عقول فعاله نام دارند - بنابر مراتب آنها تا به پايين ترين مرتبه اشاره نمود، و با لفظ ((انشاء)) به ايجاد آنها، و با تعبير فتق و شكافتن آنها به وجود آنان ، و با لفظ ((آب خروشان و انباشته )) به كمالاتى كه از خداى سبحان وجوب مى يابند، و با تعبير ((اجراى آن در آنها)) به افاضه كردن بر هر يك از آنان آنچه را كه شايسته اوست به واسطه آنچه پيش از اوست ، و با لفظ ((باد تند و سخت )) به امر اولى كه بدان اشاره كرديم يعنى قدرت اشاره فرموده است )).
اما وجه مناسبت ميان اين امور و آنچه آن حضرت فرموده ، در مورد تعبير از ((عقول )) (فرشتگان ) به ((كناره ها و جوها و فضاهاى (خالى ))) از اين جهت است كه عقول قابليت دريافت فيض و كمالات را از مبدا اول آن دارند، چنانكه كناره ها و جوها و فضاهاى خالى قابل پذيرش آب از آنچه بيرون مى آيد چون ابر و چشمه مى باشند. و اما در مورد تشبيه ((فيض )) به ((آب ))، از اين روست كه آب به گونه اى است كه جز بر تماميت قابل موقوف نيست ، و هر كجا كه آن قابليت پيدا شود آب به طبيعت خود به سوى آن روان مى گردد، همچنين فيض الهى به گونه اى است كه صدور آن از واهب و بخشنده آن جز بر تماميت قابل موقوف نمى باشد، زيرا فاعل به ذات خود تام الفاعليه است . و وجه ديگر تشبيه اين است كه چون آب به مرتبه اى است كه قوام هر موجود زنده جسمانى در عالم آفرينش به آن است ، همچنين فيض الهى مبداء قوام هر موجودى است .
گويند: نظير اين تشبيه در قرآن كريم هم آمده است ، چه بيشتر مفسران از جمله ابن عباس رضى الله عنه درباره اين آيه شريفه : انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها (367): ((از آسمان آبى فرو فرستاد پس هر رودى به اندازه ظرفيت خود روان گشت ، گفته اند: مراد از ((آب ))، ((علم )) است و مراد از ((رودها))، ((دلهاى بندگان ))، و مراد از انزال و فروفرستادن آن ، افاضه آن علم بر دلهاست ، و مراد از اينكه هر رودى به اندازه ظرفيت خود روان مى گردد آن است كه هر دلى از دلها به اندازه شايستگى و قبول خود ظرفيت الهى بدان مى رسد.
گويند: و آن چنين است كه خداى سبحان ، از آسمان كبريا و جلالت و احسان ، آب بيان قرآن و علوم آن را بر دلهاى بندگان فروفرستاد، زيرا دلها چنان است كه انوار علوم قرآن در آن قرار مى يابد چنانكه رودخانه ها چنان است كه آبهاى فرود آمده از آسمان در آن ها قرار پيدا مى كند. و همان گونه كه هر رودخانه اى به اندازه وسعت و ضيق آن از آبهاى باران در آن مى ريزد، همچنين هر دلى ، از انوار علم قرآن به اندازه اى در آن حصول مى يابد كه آن دل از پاكى يا پليدى ، و نيروى فهم يا كندى فهم برخوردار است . وجوه ديگر تشبيه در اين آيه در كتابهاى تفسير مذكور مى باشد.
و اما تشبيه امر اول به باد تند و سخت ، (از اين روست كه چون وقوع آن دفعى بوده ومتوقف بر زمانى نبوده شبيه ترين چيزها به آن از ميان اجسام در سرعت و نفوذ، باد تند وسخت مى باشد) زيرا باد سريعترين اجسام از نظر حركت است ، از اين رو آن را با وصف((عصف تند و سخت )) تاءكيد نمود تا سرعت تمام وكامل را براى آن اثبات نمايد، كه : و ما امرنا الا واحدة كلمح بالبصر (368)((و امر و فرمان ما نيست مگر يكى ، مانند يك چشم بر هم زدن )) و نيز با صفت ((زعزعه وقصف = حركت دهنده و شكننده )) وصف نمود تا نيروى غالب و تند و سختى آن را محققسازد.
اما اينكه آن را به بازگردانيدن آب فرمان داد و او را بر بستن و نگهدارى آن مسلط ساخت ، از اين روست كه چون آن (فرشتگان ) را به صورت باد مصور نمود، رواست كه گفته شود: به او فرمان داد. و اين تعبير عبارت است از نسبت آن امر به ذات خداى متعال نسبتى كه عقول ضعيف ما آن را مى سازد. و فايده بازگرداندن و بستن در اينجا ضبط و نگهدارى فرمان خداى سبحان است بر وفق حكمت و كمالاتى كه از آن ذات مقدس بر هر موردى به حسب نوع آن فايض مى گردد، كه اين ضبط و نگهدارى مستلزم آن است كه آن فرمان از كسى كه داراى آن كمال معين نيست بازداشته شود.
اما اينكه باد را قرين به حد آب نموده و آن را در مرز آب نگه داشت ، اشاره است به احاطه و شمول فرمان خداى سبحان به آن كمالاتى كه به آن قابلها فايض مى گردد.
و اينكه فرمود: ((هوا از زير آن مى شكافت ))، اشاره است به پذيرش آن قابلهاى مذكور. و ((آب از روى آن مى جهيد)). اشاره است به همان فيض ‍ مذكور كه فرمان خدا آن را حمل مى كرد و بر آن قابلها مى افكند. و همه اين كارها با ترتيب عقلى صورت گرفت نه با زمانى كه به آن برسد تا تراخى و فاصله ميان آنها تعقل گردد.
اما باد دوم ، حضرت بدين تعبير به فرمان دوم اشاره نمود، و وصف آن به ((عقيم بودن وزش آن )) اشاره است به بستن و واقع ساختن آن امر بر وفق حكمت الهى و نبود مانعى بر سر راه جريان آن امر. و اينكه ((مجمع آن را دائمى ساخت )) اشاره است به افاضه (دائمى ) جايگاههاى اين امر، گويا تشبيه نموده است فيضى را كه به سبب امر بر هيولاى اجسام فلكى صادر و فايض مى گردد به باران تند و درشتى كه بر سرزمينهايى كه در آنجا جمع مى شود و باقى مى ماند، مى بارد. يا اينكه مراد حضرت آن است كه محلهاى قابل آن امر كه مستلزم آنند دائم و باقى اند. و با ((تند ساختن جريان آن )) به سرعت آن امر اشاره نمود به اوليت نداشتن مبداء آن . و با ((فرمان به اين باد)) اشاره دارد به نسبت آن فرمان به ذات متعال ، چنانكه گذشت .
و با ((بر هم زدن آب مواج و برانگيختن امواج درياها)) اشاره دارد به نسبت فيضان صور افلاك و كمالات آنها با امر خداى سبحان كه اين فيضان به واسطه همان كمالات فعلى فرشتگان صورت مى گيرد، و به اينكه فرشتگان در ايجاد چيزى مستقل نيستند بلكه آنها شرايطى است كه برخى براى برخى ديگر و غير آنها مى باشد. و با ((بخار)) اشاره دارد به آن فرشتگان . و با اينكه ((باد، آب را چون مشك به هم زد و به تندى بر آن وزيد همچون وزيدن آن به فضا، و قسمتى از آن را بر قسمت ديگر زد و به جاى آن برد)) اشاره دارد به نيرو (و غلبه ) فرمان خدا بر آن فرشتگان و گردانيدن آنها را مطابق علم خود به نظام كل و اندازه گيرى كمالاتى كه هر فلك براى خود داراست در ذات هر يك از آن مبادى .
و اينكه فرمود: ((تا آنكه انبوهى از آن آب بالا آمد)) اشاره است به اينكه كمالات آن فرشتگان كه به امر خدا بالفعل براى آنان حاصل شده به مرتبه اى رسيد كه فيض الهى به واسطه آنان به غير آنها داده شود. همچنين جمله : ((آن قسمت متراكم كف كرد)) اشاره است به اينكه صور افلاك و كمالاتشان به واسطه آن فرشتگان بود، و چون صور افلاك در قيام خود در عالم وجود نيازمند هيولى است ، از اين رو نسبت آنها به فرشتگان كه مجردند نسبت اخس به اشرف است و به همين دليل شايسته است كه نام ((كف )) بر آن ها اطلاق گردد. و نيز بدين دليل است كه اين صور از آن كمالات عقلى حاصل گشته و از آن ها فايض گرديده است ، چنانكه كف از آب جدا شده و از آن ساخته گرديده ، و از اين رو با هم شباهت دارند. و اما اينكه ((آب را در هوايى گشاده و فضايى وسيع بالا برد))، اشاره است به ملحق ساختن صور افلاك به مواد مستعد آن ها، و يا اشاره است به تخصيص دادن وجود افلاك به جاهاى آنها و بالابردن آنها به سوى آن مكانها.
و اينكه فرمود: ((پس از آن هفت آسمان را استوار بيافريد))، اشاره دارد به اينكه افلاك با داشتن اين وضع و تعديل و ترتيب ، در حد كمال قرار دارند. و اما تخصيص عدد آن ها به هفت ، از اين روست كه دو فلك باقى ، در شريعت به دو نام ديگرى معروفند و آن ((عرش و كرسى )) است .
سپس گويند: حكماى گذشته نيز به همين معنا اشاره دارند، زيرا مراد تاليس ‍ ملطى از عنصر اول همان نخستين آفريده است ، و اينكه آن آب است از اين روست كه نخستين آفريده واسطه ايجاد باقى موجودات مى باشد كه صورت تمام موجودات در آن است و كمالات آنها از او افاضه مى گردد، چنانكه قوام هر موجود زنده اى از عالم عناصر به سبب آب است و به واسطه آب وجود پيدا مى كند.
همچنين است راز آنچه در ((تورات )) آمده است ، زيرا مراد از جوهر مخلوق خدا در آغاز، همان نخستين آفريده است ، و اينكه خداى متعال با نظر هيبت بدان نگريست و نيز ذوب شدن اجزاى آن ، اشاره است به اينكه فيض به امر و قدرت خداى سبحان از آن جوهر صادر شده است . و كفى كه زمين از آن آفريده شده و دودى كه آسمان از آن پديد آمده اشاره است به كمالات آسمانها و زمين و صور آنها كه از كمالات علل آن ها صادر گرديده همچون صدور بخار و كف از آب . همه اينها مجازات و استعاراتى است كه تفاوت حسن آنها مربوط به نزديكى و دورى مناسبتى است كه ميان آنها ملاحظه مى گردد.
و گويند: احتمال دارد كه مراد آن حضرت از ((باد اول )) عقل اول باشد، زيرا عقل اول حامل فيض الهى به موجودات بعد از خود بوده و محيط به صور موجودات است . تاءييد اين مطلب جمله : ((هوا از زير آن مى شكافت ، و آب از روى آن مى جهيد)) مى باشد، زيرا ((هوا)) اشاره است به قابلهايى كه بعد از آن (عقل اول ) و به واسطه آن مى باشند، و ((آب )) اشاره است به فيض ‍ صادر از خداى سبحان ، زيرا چون جهيدن مستلزم سرعت حركت آب و روانى آن است ، از آن رو از فيض الهى به توقفى در آن نيست به آب تعبير فرموده است . و مراد از ((باد دوم )) عقل دوم است ، زيرا عقل دوم واسطه افاضه انوار خداى سبحان بر ساير عقولى است كه پس از آن قرار دارند و به واسطه آن ها آسمانهاى هفتگانه صورت بندى مى شوند و وصف اين دو باد به تندى و سختى وزش آنها، اشاره است به قدرتى كه ويژه اين دو مبدا است . و فرمان به باد دوم به بر هم زدن آب انباشته و برانگيختن موج درياها، اشاره است به حركت دادن عقل دوم عقول پس از خود را به افاضه نمودن كمالات به افلاك به فرمان خداى متعال . باقى تاءويلات مطابق همان تاويل اول است .))(369)
فصل 4. آفرينش آسمانها و موجودات آنها در روايات  
در كتاب ((توحيد)) با سند خود از ابوصلت هروى روايت كرده است كه : مامون از حضرت رضا عليه السلام درباره اين آيه : هو الذى خلق السماوات و الارض فى سنة ايام و كان عرشه على الماء ليبلوكم ايكم احسن عملا (370) پرسش نمود، حضرت فرمود:
خداى تبارك و تعالى ، عرش و آب و فرشتگان را پيش از آفرينش آسمانها و زمين آفريد. فرشتگان با وجود خود و وجود عرش و آب به وجود خداى متعال راه برند. سپس عرش خود را بر آب قرار داد تا بدين وسيله قدرت خود را براى فرشتگان آشكار سازد و بدانند كه خداوند بر همه چيز تواناست . سپس به قدرت خود عرش را برداشت و آن را انتقال داد و بر بالاى آسمانهاى هفتگانه قرار داد، و آسمانها و زمين را در شش روز (دوره ) بيافريد در حالى كه بر عرش خود استيلا داشت و حال آنكه مى توانست آنها را در يك چشم به هم زدن بيافريند ولى در شش روز (دوره ) آفريد تا آنچه مى آفريند تدريجا براى فرشتگان نمايش داده شود تا با پيدايش آنچه پديد مى آيد مكررا به وجود خداى متعال راه برند. و خداوند عرش را به خاطر نياز بدان نيافريد، زيرا از عرش و از تمام آفريده هايش بى نياز است ، و به بودن بر روى عرش موصوف نمى گردد زيرا كه خداى متعال جسم نيست ، خداوند از اوصاف آفريده خود بسى برتر و بالاتر است ...(371)
و با سند خود از امام باقر، از پدرش على بن الحسين عليهماالسلام روايت كرده است كه : خداى بزرگ عرش را چهارگوش آفريد. پيش از آن تنها سه چيز را آفريده بود: هوا، قلم و نور. سپس آن را از انوار مختلفى آفريد. يكى از آن نورها نور سبز بود كه رنگ سبز از آن است ، و نور زرد كه زردى از آن است ، و نور سرخ كه سرخى از آن است ، و نور سپيد كه نور انوار است و روشنى روز از آن مى باشد. سپس آن را هفتاد طبق قرار داد كه ضخامت هر طبقى مانند فاصله آغاز عرش تا فروترين مرتبه هستى است ، طبقى نيست جز آنكه با اصوات گوناگون و زبانهاى نامشابه به حمد پروردگارش تسبيح مى گويد، و اگر به يكى از آن زبانها اجازه داده شود تا صداى خود را به يكى از چيزهايى كه در زير آن است برساند كوهها و شهرها و دژها منهدم شده و درياها فرورفته و همه چيزهاى زير خود را تباه مى سازد.
عرش هشت پايه دارد، بر هر پايه اى تعداد بى شمارى از فرشتگان كه عدد آنها را جز خداى بزرگ نمى داند قرار دارد كه شبانه روز بى هيچ وقفه و سستى به تسبيح مشغولند. و اگر يكى از آنها يكى از چيزهايى مافوق خود را احساس كند در برابر آن يك چشم بر هم زدن تاب نمى آورد. و ميان آن و احساس : جبروت ، كبريا، عظمت ، قدس ، رحمت و سپس علم قرار دارد، و پس از اين ديگر جاى گفتگو نيست .(372)
و با سند خود از مولايمان امام صادق عليه السلام روايت نموده كه در تفسير آيه : وسع كرسيه السماوات و الارض . (373) ((كرسى او آسمان ها و زمين را فرا گرفته )) فرمود: يعنى علم او.(374)
و در روايت ديگرى فرمود: آسمانها و زمين و آنچه ميان آندو هست در كرسى قرار دارد، و عرش همان علم است كه هيچ كس بر بيان اندازه آن قادر نيست (375)
و در روايت ديگرى است : عرش و همه چيز در كرسى است (376)
و از آنحضرت درباره عرش و كرسى پرسش شد كه چيستند؟ فرمود: عرش ‍ به يك معنا مجموع آفريده هاست و كرسى ظرف آن است . و به معناى ديگر عرش آن علمى است كه خداوند پيامبران و رسولان و حجتهاى خود عليهم السلام را از آن آگاه ساخته است . و كرسى آن علمى است كه احدى از پيامبران و رسولان و حجتهاى خود را از آن آگاه ننموده است .(377)
و از مولايمان سرور عابدان عليه السلام روايت است كه : در عرش تمثال تمام آنچه خدا آفريده از خشكى و دريا موجود است . فرمود: و اين تاءويل اين آيه است : و ان من شى الا عندنا خزائنه (378) ((چيزى نيست مگر آنكه گنجينه هاى آن نزد ماست )). ميان يك پايه تا پايه ديگر عرش ‍ ميسر هزار سال پرواز پرنده سريع السير است . عرش هر روز هفتاد هزار رنگ از نور به تن مى پوشد كه هيچ يك از آفريده هاى خدا توان ديدن آن را ندارند. و تمام چيزها در برابر عرش مانند حلقه اى است كه در بيابانى افتاده باشد.(379)
در ((توحيد)) با سند خود از حنان بن سدير روايت كرده كه گفت از امام صادق عليه السلام درباره عرش و كرسى پرسيدم ، فرمود: عرش صفات بسيار و گوناگونى دارد براى آن در قرآن در مورد هر سبب وضعى صفتى جداگانه است ، قول خداى متعال ((پروردگار عرش بزرگ ))(380) يعنى ملك و سلطنت بزرگ . و ((خداى رحمان بر عرش استيلا دارد))(381) مى خواهد بفرمايد: خدا بر ملك احتوا و احاطه دارد، و اين ملك كيفى و چگونگى در اشياست . عرش به هنگام وصل (و ذكر آن با كرسى ) چيزى جداى از كرسى است ، زيرا آنها دو در از بزرگترين درهاى غيب اند، و آنها هر دو غيب اند، ولى در عالم غيب قرين يكديگرند، زيرا كرسى در ظاهر غيب است كه سر برآوردن و ظهور موجودات از آن و تمام اشياء از آن مى باشد؛ و عرش در باطن است كه علم كيف و كون و قدر و اندازه و مكان و مشيت و صفت اراده ، و علم الفاظ و حركات و ترك ، و علم بازگشت و آغاز در آن يافت مى گردد. اين دو در (موضوع ) علم دو در قرين يكديگرند، زيرا مملكت عرش غير از مملكت كرسى است (و علم آن از علم كرسى پوشيده تر است ، و از همين روست كه فرمود: ((پروردگار عرش بزرگ )) يعنى صفتش از صفت كرسى بزرگتر است ) و آندو در اين مورد با هم قرين اند.
گفتم : فدايت شوم ، پس چرا در مقام فضيلت همسايه كرسى گرديده است ؟ فرمود: بدين سبب همسايه آن گرديده كه علم كيفيت و چگونگى در آن است ، و درهاى آشكار بداء و بناها و مرز رتق و فتق آن در عرش است ، پس ‍ اين دو همسايه يكديگرند كه يكى رفيق خود را در صرف (كلام و به تعبير ما) حمل مى نمايد؛ و دانشمندان با مثل زدن مقصود خود را بيان مى دارند و بر صدق مدعاى خود دليل مى آورند، زيرا كه خداوند هر كه را خواهد به رحمت خود مخصوص سازد و او نيرومند و شكست ناپذير است .
و به جهت اوصاف مختلف عرش است كه فرموده : رب العرش عما يصفون .(382) و آن عرش وصف يگانگى (يا: وصف عرش يگانگى ) است ، و اين را نظر به اقوامى گفته است كه شرك آورده اند چنانكه برايت گفتم : منزه است خداى عرش - خداى يگانگى - از آنچه وصف مى كنند.
و گروهى خدا را به داشتن دو دست وصف كردند و گفتند: ((دست خدا بسته است ))(383)، و گروهى به داشتن دو پا و گفتند: ((پاى خود را بر صخره بيت المقدس نهاد و از آنجا به آسمان بالا رفت ))، و گروهى به داشتن سرانگشتان و گفتند: ((حضرت محمد صلى الله عليه و آله فرمود: من خنكى سرانگشتان او را بر دلم يافتم )). و به خاطر نسبت اين صفات است كه فرموده : ((خداوندى كه رب عرش است از آنچه ديگران وصف مى كنند برتر است ))، مى فرمايد: پروردگار مثل و وصفى است برتر از آنچه او را بدان تمثيل مى كنند، و خدا را مثل برتر است كه چيزى شبيه آن نيست و به وصف و وهم در نيايد، پس اين است مثل اعلى و برتر.
و كسانى كه از سوى خدا بهره هاى علم به آنان داده نشده است پروردگارشان را به پست ترين مثالها توصيف نموده اند و او را در آنچه نسبت به او جاهل بودند به چيزهايى شبيه خودشان تشبيه كردند، از اين رو فرمود: ((و به شما داده نشده است از علم مگر اندكى )).(384) آرى خدا را شبيه و نظير و برابرى نمى باشد و او را نامهاى بهترين است كه جز او كسى بدانها خوانده نمى شود، و آن همان نامهايى است كه در قرآن كريم چنين توصيف نموده : ((پس خدا را بدان نامها بخوانيد، و رها كنيد كسانى را كه در نامهاى او الحاد و انحراف مى ورزند))(385) از روى جهل و نادانى . پس كسى كه در نامهاى خدا از روى نادانى الحاد مى ورزد گرفتار شرك شده و خود نمى داند، و به خدا كفر ورزيده و چنين پندارد كه كار نيكى مى كند. از اين رو فرمود: ((و بيشترشان ايمان نمى آورند مگر آنكه در همان حال مشركند)).(386) اينانند كه از روى نادانى در نامهاى خدا الحاد ورزيده و آنها را در غير جاى خود مى نهند.
اى حنان ، خداى متعال امر فرموده كه گروهى به عنوان اولياء اتخاذ شوند، آنانند كه خداوند فضل و برترى به آنان بخشيده و به آنان ويژگيى داده كه به ديگران نداده است . محمد صلى الله عليه و آله را فرستاد، حضرتش به اذن خداى بزرگ رهنماى به سوى خدا بود تا آنكه بر همين صفت دليل و رهنما بودن درگذشت . پس از وى وصى او عليه السلام به دلالت و رهنمايى بر همان چيزى كه او از امر پروردگارش و از ظاهر علم خويش بر آن رهنما بود قيام نمود، سپس امامان راشد عليهم السلام بدين وظيفه قيام نمودند.(387)
و با سند خود از زيد بن وهب روايت كرده است كه از امير مؤ منان عليه السلام درباره حجب پريش شد، فرمود:
((نخستين حجاب هفت تاست ، ضخامت هر حجابى از آنها مسير پانصد سال راه است ، و ميان هر دو حجابى مسير پانصد سال راه است . حجاب دوم هفتاد حجاب است ، ميان هر دو حجابى مسير پانصد سال و طول هر يك پانصد سال است . دربانان هر حجابى از آنها هزار فرشته اند كه نيروى هر يك از آن فرشتگان برابر با نيروى جن و انس مى باشد. از آن حجابهاست : ظلمت ، نور، آتش ، دود (گاز)، ابر، برق ، باران ، رعد، روشنى ، شن ، كوه ، گرد و غبار، آب و نهرها، اينها حجابهاى گوناگونى هستند كه ضخامت هر حجابى مسير هفتاد هزار سال راه است . سپس سراپرده هاى جلال قرار دارد كه هفتاد سراپرده مى باشد، در هر يك هفتاد هزار فرشته است ، ميان هر سراپرده با ديگرى مسير پانصد سال راه است . سپس سراپرده عزت ، پس از آن سراپرده كبرياء، پس از آن سراپرده عظمت ، پس از آن سراپرده قدس ، پس از آن سراپرده جبروت ، پس از آن سراپرده فخر، سپس سراپرده نور سپيد، سپس سراپرده وحدانيت قرار دارد كه آن مسير هفتاد هزار سال در هفتاد هزار سال مى باشد، سپس حجاب اعلى است )).
سخن حضرت در اينجا پايان يافت و ساكت ماند. عمر گفت : اى ابوالحسن ، من نباشم در روزى كه تو را در آن روز نبينم .(388)
ابن فارسى گويد(389): اين حجابها بر عظمت بزرگ خلق خدا كه كسى را ياراى اندازه گيرى آنها نيست زده شده و بر خود خداى متعال افكنده نيست ، زيرا خداى متعال موصوف به مكان نمى باشد و خود را با حجابى در نپوشيده است .(390)
فصل 5. لوح محفوظ و لوح محو و اثبات  
بدان كه صورت همه آنچه خداى سبحان از آغاز تا پايان عالم ايجاد نموده ، و عالم عقلى يعنى نخستين آفريده منقوش است كه با اين چشم مشاهده نمى گردد بلكه اين صور در آن عالم بر وجه بسيط عقلى حاصل بوده و از شائبه كثرت و تفصيل منزه مى باشد و آن صورت قضاى الهى است و گويا اين آيه به آن اشاره دارد كه : ان من شى ء الا عندنا خزائنه (391): ((چيزى نيست مگر آنكه گنجينه هايش نزد ماست )). و نيز اين سخن امام زين العابدين عليه السلام كه : ((در عرش تمثال همه آفريده هاى خدا هست .)) چنانكه در گذشته گفتيم .(392)
اين موجود (لوح ) بدين اعتبار ((ام الكتاب )) ناميده مى شود، چنانكه فرموده : و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم (393) : ((و همانا آن (قرآن ) در ام الكتاب در نزد ما بلند پايه و حكيم است .)) و از روى آن همانگونه كه با قلم بر روى لوحه نويسند، در لوح نفوس كلى سماوى ، صورتهاى معلوم و مضبوطى كه به علل و اسباب خود وابسته اند بر وجه كلى نگارش مى يابد. و اين ((قدر)) الهى است چنانكه فرموده : و ما ننزله الا بقدر معلوم :(394) ((و آن را نمى فرستيم جز به اندازه معلومى )).
و از اين نفوس كلى در قواى منطبعه خياليه آن ، نقوش جزئى كه به اشكال و هيئتهاى معينى - همانگونه كه در خارج ظاهر مى شوند - تشخيص يافته اند نقش مى بندد. اين عالم همان ((لوح قدر)) است ، چنانكه عالم نفوس كلى ((لوح قضا)) است . و هر كدام از اينها بدين اعتبار ((كتاب مبين )) مى باشد كه در آيات زير بدان اشاره شده است :
.... و لا حبة فى ظلمات الارض و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين . (395)
((... و نه هيچ دانه اى كه در تاريكيهاى زمين بيفتد و نه هيچ تر و خشكى جز آنكه در كتاب مبين هست .))
و من دابة فى الارض الا على الله رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها كل فى كتاب مبين . (396)
((و هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر آنكه روزيش بر عهده خداست ، و خدا قرارگاه آن (در اصلاب ) و جايگاه موقتى آن (در رحم يا تخم ) را مى داند، و همه در كتاب مبين هست .))
ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراءها.(397)
((هيچ مصيبتى در زمين يا در جانتان نمى رسد جز آنكه در كتاب مبين ثبت است پيش از آنكه آن را بيافرينيم .))
لكل اجل كتاب .(398)
((هر اجلى را كتاب و نوشته اى است .))
با اين تفاوت كه كتاب اول ، محفوظ از محو و اثبات است ،: و انا له لحافظون (399) : ((ما خود آن را حافظيم )) و: فى لوح محفوظ(400) ((... در لوح محفوظى است )). و كتاب دوم كتاب محو و اثبات است : يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب .(401) ((خدا آنچه را خواهد محو مى كند و يا ثبت مى نمايد، و ام الكتاب نزد اوست .)) كه مراد از ((ام الكتاب )) لوح محفوظ است .
و نيز دومى همان آسمان نزديكتر است (آسمان دنيا) كه كاينات نخست از غيب الغيوب به سوى آن فرود مى آيند و سپس در عالم شهادت ظاهر مى گردند چنانكه در خبر آمده است (402)، و اين همان عالم ملكوت است كه به اذن خدا كار مى كند و مسخر فرمان اوست و با آماده سازى مواد و فراهم آوردن اسباب به تدبير امور عالم مى پردازد، و شى ء معين خارجى كه وجودش ضرورت پيدا كرده به هنگام تحقق وقت ظهورش از آن عالم فرستاده مى شود: و ما ننزله الا بقدر معلوم : ((و آن را فرود نمى آوريم مگر به اندازه اى معلوم )). و نيز شرايع الهى و صحف و كتابهاى آسمانى به طور پراكنده و تدريجا از همان عالم بر پيامبران و رسولان فروفرستاده مى شود و از آن رو كه در اين كتاب ، محو و اثبات صورت مى گيرد، ((بداء)) و تردد در كار از سوى خداى سبحان صحت مى يابد، چنانكه در احاديث صحيح و مستفيض وارد شده است .
بحثى درباره بداء  
اگر گويى : سبب محو و اثبات چيست و چه حكمتى در آندو نهفته است ؟ چگونه نسبت دادن بداء و تردد و اجابت دعا و اين گونه مسائل به خداى سبحان صحيح مى نمايد، با اينكه علم خدا ازلا و ابدا به همه چيز آن گونه كه در نفس الامر است احاطه داشته و ذات او از آنچه موجب تغير و رخداد و امثال اينهاست تقدس دارد؟
پس بدان كه ؟ قواى منطبعه فلكى (403) به تفصيل حوادث آينده به طور يكجا احاطه ندارد، زيرا اين حوادث تدريجا يكى پس از ديگرى و دسته دسته همراه با اسباب و علل خود به گونه ديگر مستمر و نظامى مستقر در آنها نقش مى بندند، زيرا آنچه در عالم كون و فساد پديد مى آيد از لوازم حركات افلاك كه مسخر خداى متعال اند و از نتايج بركات آنها است و آنها اين گونه مى دانند كه هرگاه چنين شود چنان خواهد شد. پس هرگاه براى آنها علم به اسباب پديدآمدن امرى در اين عالم حاصل گردد حكم به وقوع آن مى كنند و آن حكم در آنها نقش مى بندد. و بسا باشد كه برخى از اسبابى كه موجب پديد آمدن پديده است برخلاف آنچه اسباب ديگر - كه در صورت نبود اين سبب - موجب آنند، به تاءخير مى افتد و براى آن قوا به جهت عدم اطلاع از سببيت آن سبب هنوز علم به اين سبب پيدا نشده است ، سپس چون زمان آن سبب فرا مى رسد و اين قوا بر آن سبب اطلاع مى يابند از اين رو بر خلاف حكم اول حكم مى نمايد، پس نقش حكم سابق از لوح آنها پاك شده و حكم ديگرى ثبت مى گردد.
مثال : براى وى علم به مرگ زيد با فلان مرض در فلان شب به جهت اسبابى كه مقتضى آن است حاصل شده ولى علم به صدقه دادن وى كه پيش از آن وقت انجام مى دهد براى وى حاصل نگرديده ، زيرا هنوز بر اسباب تصدق اطلاع نيافته و بعدا بدان آگاه مى گردد، و مرگ زيد با آن اسباب مشروط به اين است كه صدقه ندهد، از اين رو نخست به مرگ زيد و سپس به صحت و شفاى وى حكم مى نمايد. حال چون اسباب انجام شدن يا نشدن كارى مساوى است و براى وى هنوز علم به رحجان يكى از آنها حاصل نگرديده ، زيرا هنوز زمان آن حاصل نگرديده ، زيرا هنوز زمان آن رجحان فرا نرسيده است ، از اين رو براى وى در انجام شدن يا نشدن آن كار تردد پيدا مى شود، گاهى انجام آن در وى نقش مى بندد و گاه عدم انجام آن . و همين است سبب و حكمت در محو و اثبات .
اما وجه نسبت دادن بداء و تردد و امثال اينها به خداى سبحان - با اينكه علم او به تمام كليات و جزئيات ، ازلا و ابدا، به همان صورت كه در واقع هستند احاطه دارد بدون آنكه تغير و رخدادى در ذات والاى حضرتش راه يابد - آن است كه يكى از محققان قدس سره فرموده است ؛ وى گويد:(404)
((از آن رو كه آنچه در عالم ملكوتى جارى مى شود به اراده خداى سبحان جارى مى گردد بلكه فعل ملكوتيان عينا فعل خداى متعال است - زيرا هرگز خدا را در انجام فرامينش نافرمانى نمى كنند و آنچه را كه بدان ماءمورند انجام مى دهند، زيرا انگيزه اى براى كار جز اراده خداى بزرگ ندارند از آن جهت كه اراده آنان مستهلك در اراده اوست ، و مثل آن ها مثل حواس انسان است كه انسان هرگاه به محسوسى توجه نمايد عضو حساس وى امتثال نموده و يكباره آن را خواهان مى شود - پس هر نوشته اى كه در اين الواح و صحيفه ها وجود دارد همچنان مكتوب خداى بزرگ - پس از قضاى سابقش كه با قلم اول او نوشته شده - به حساب مى رود.
از اين جهت درست است كه خداى متعال خود را به نسخ و بداء و تردد و اجابت دعا و آزمايش كردن و امثال اينها بدين اعتبار توصيف نمايد هر چند كه اين امور اشعار به تغير و رخداد دارند و خداى سبحان از آن منزه است ، زيرا آنچه ايجاد شده يا خواهد شد از عالم ربوبيت او بيرون نيست (چنانكه در حديث وارد است : ((خداوند مانند ما اسف نمى خورد، جز اينكه اوليا و دوستانى براى خود آفريده كه اسف مى خورند و خشنود مى گردند و مخلوق و مربوب هم هستند، و خداوند خشنودى آنان را خشنودى خود و خشم آنان را خشم خود قرار داده است .))) (405) و اگر چنين نبود كه اين نفوس - كه قابليت صور اراديه از خود را به حسب توارد ارقام قلميه بر آنها دارند - واسطه قرار گيرند، تمام كارها حتمى و غير قابل رد بودند و فيض ‍ الهى منحصر به تعداد معينى مى گشت و از حدود ابداع تجاوز نمى نمود، و راه هدايت براى روندگان و اجابت دعاى دعاگويان بسته مى شد.))
مؤلف : حكم نسخ مانند حكم بداء نيست مگر آنكه نسخ عبارت باشد از برداشته شدن حكم سابق ، اما اگر عبارت باشد از به سر رسيدن مدت حكم - كه تحقيق هم همين است - محو و اثبات در آن مدخليت ندارد. در دعا نيز نظر همين دو مساءله جارى است . دقت شود.
اما سبب اطلاع بر بداء و امثال آن اين است كه نفس پيامبر يا ولى با فرشتگانى كه به اذن خدا عمل مى كنند اتصال مى يابد و آنچه را در قلب آنان نوشته شده و خدا به آنان وحى نموده مى خوانند، پس از آنچه با چشم دل ديده يا با نور بصيرت مشاهده نموده و يا صداى قلم آن گراميان را با گوش ‍ دل شنيده اند گزارش مى دهند. سپس چون بار ديگر جانشان با آن فرشتگان اتصال مى يابد و در آن الواح چيزى را غير آنچه در بار اول ديده و با صور سابق مناسب داشته مشاهده مى كنند، به اين امر (پيدايش علم جديد) بداء و امثال آن گويند.(406)
فصل 6. اعتقاد به بداء خاص مكتب اهل بيت و شيعيان است
بدان كه اعتقاد به روا بودن بداء بر خداى بزرگ ، از ويژگيهاى اهل بيت عليهم السلام و شيعيان آنان - رضى الله عنهم - است . در كتاب ((كافى )) و ((توحيد)) به سندشان از مولايمان امام صادق عليه السلام روايت است كه : ((خداوند به چيزى مانند (اعتقاد به ) بداء پرستش نشده است )).(407)
و در روايتى به سند صحيح فرمود: ((خداوند به مانند بداء بزرگ داشته نشده است )).(408)
و در روايت صحيح ديگرى در ذيل اين آيه : يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب ((خدا هر چه را بخواهد محو يا ثبت مى نمايد و نزد اوست ام الكتاب )) فرمود: ((آيا محو مى شود جز آنچه بوده ؟ و آيا ثبت مى شود مگر آنچه نبوده ))؟ (409)
و در روايت صحيح ديگرى نيز: ((خداى بزرگ پيامبرى را برنينگيخته جز آنكه در مورد سه چيز از او تعهد گرفته است : اقرار به بندگى ، خلع هر گونه شريكى براى خدا، و اينكه خدا آنچه را بخواهد مقدم مى دارد و آنچه را بخواهد به تاءخير مى اندازد)). (410)
و فرمود: ((اگر مردم مى دانستند كه چه پاداشى در اعتقاد به بداء هست ، از سخن در آن باره سستى نمى ورزيدند)). (411)
و فرمود: ((بداء و پيدايش علم جديد براى خدا از روى جهل و پس از نادانى نيست )). (412)
و در روايت صحيحى وارد است : ((در مورد چيزى براى خدا بداء حاصل نمى شود مگر آنكه پيش از آشكار شدن ، در علم او قرار داشته است .)) (413)
و در خبر صحيح از مولايمان امام باقر عليه السلام است كه : ((علم دو گونه است : علمى كه نزد خدا مخزون است و هيچ يك از آفريدگانش را بر آن آگاه نساخته ؛ و علمى كه به فرشتگان و رسولانش آموخته است . آن علمى كه به فرشتگان و رسولان خود آموخته بى ترديد واقع مى شود، و خداوند خود و فرشتگان و رسولانش را دروغگو نمى دارد. و اما علمى كه نزد او مخزون است ، آنچه از آن را بخواهد پيش مى اندازد و آنچه را خواهد مؤ خر مى دارد. و آنچه را بخواهد ثبت مى نمايد))(414)، (415) و مانند اين حديث از امام صادق و جد بزرگوارش عليهماالسلام نيز رسيده است .
و مولايمان حضرت رضا عليه السلام در تفسير آيه : فتول عنهم فما انت بملوم :(416) ((پس از ايشان روى گردان كه تو (در اين كار) ملوم و سرزنش شونده نيستى ))، فرمود: خدا خواست آنان را هلاك سازد سپس ‍ براى او بداء حاصل شد، فرمود: و ذكر فان الذكرى تنفع المؤ منين (417) : ((پس تذكر بده كه تذكر و يادآورى مؤ منان را سود بخشد)).
سپس فرمود: پدرم ، از پدرانش عليهم السلام ، از رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر داد كه : خداى بزرگ به يكى از پيامبرانش وحى فرستاد كه فلان پادشاه را خبر ده كه در فلان وقت جان او را خواهم گرفت . آن پيامبر نزد وى رفته و او را باخبر ساخت . پادشاه همين طور كه بر روى تخت خود قرار داشت خداوند او را (به سوى مرگ ) فراخواند تا اينكه از تخت فروافتاد، گفت : پروردگارا، مرا مهلت ده تا كودكم به جوانى رسد و كار خود را به سامان برم . خدا به آن پيامبر وحى كرد: نزد پادشاه برو و او را با خبر ساز كه اجل او را به تاءخير انداخته ، پانزده سال به عمرش افزودم . پيامبر گفت : پروردگارا، تو خودت مى دانى كه من هرگز دروغ نگفته ام ! خداى بزرگ بدو وحى كرد: جز اين نيست كه تو بنده اى هستى ماءمور، اين پيام را به وى برسان ، كه خدا از آنچه مى كند مورد بازخواست قرار نمى گيرد، (كار خدا چون و چرا ندارد).(418)
مؤلف : اين خبر با فرمايش امام باقر عليه السلام در حديث گذشته كه فرمود: ((آنچه خدا به فرشتگان و رسولانش آموخته واقع خواهد شد، كه خدا خود و فرشتگان و رسولان خود را دروغگو نمى دارد)) منافاتى ندارد، زيرا چنين چيزى در حقيقت تكذيب نيست ، چرا كه خبر دادن فرشتگان و رسولان گاهى از روى لوح محفوظ است كه آن حتما واقع مى شود، و گاهى از روى لوح محو و اثبات مى باشد، كه در اين صورت موقوف و قابل تغيير است ، و آنان در اين نوع دوم جز در موارد اندكى به طور قطع و يقين حكم نمى كنند. دليل اين سخن حديث اشراط ساعت (حوادث و علائم پيش از قيامت ) است كه به خواست خدا در باب خود خواهد آمد.
اخبار درباره بداء از ناحيه اهل بيت عليهم السلام فراوان ، و نسبت تردد به خداى سبحان مورد اتفاق نظر شيعه و سنى است ، و در اين زمينه حديث قدسى وارد شده است كه : ((من در چيزى كه خود كننده آنم ترديد نكردم مانند ترديدم در مورد گرفتن جان مؤ من ، كه او مرگ را ناخوش مى دارد و من نيز ناخوشايندى او را خوش نمى دارم ولى گزيرى از مرگ نيست ))؛ (419) با اينكه خدا مرگ را به طور حتم بر وى لازم ساخته است (و ترديدى در آن نيست ) چنانكه فرموده : ثم قضى اجلا و اجل مسمى عنده (420): ((سپس اجلى را لازم شمرد، و اجلى معين نزد اوست ))، و: ولكل امه اجل فاذا جاء اجلهم لايستاءخرون ساعة و لا يستقدمون (421): ((هر امتى را اجلى است ، پس چون اجلشان فرا رسد ساعتى پس و پيش ‍ نخواهند افتاد.))