فصل 4. خطبه اى ديگر
مولايمان اميرمؤ منان عليه السلام فرمود:
اول دين شناخت اوست ، و كمال شناختش تصديق به وجود اوست ، و كمال تصديقش يگانه
دانستن اوست ، و كمال يگانه دانستنش اخلاص ورزيدن به ساحت اوست ، و كمال اخلاص به
ساحت او نفى صفات از اوست ، به گواهى هر صفتى كه آن غير موصوف است ، و گواهى هر
موصوفى كه آن غير صفت است .
پس هر كه خداى سبحان را توصيف كند او را قرين چيزى ساخته ، و هر كه او را قرين سازد
او را دو چيز انگاشته ، و هر كه او را دو چيز انگارد او را تجزيه نموده ، و هر كه
او را تجزيه كرده و داراى جزء بداند او را به حقيقت نشناخته (و هر كه او را به
حقيقت نشناسد مورد اشاره اش قرار دهد) و هر كه او را مورد اشاره قرار دهد (در مكانى
) محدودش دانسته ، و هر كه محدودش داند او را برشمرده است ، و هر كه گويد:
((او در چيست ؟)) او را در ضمن چيز ديگرى دانسته ، و هر
كه گويد: ((او بر چيست ؟)) چيزهايى را از
او تهى پنداشته است .
او هست نه از پديد شدن ، موجود است نه از ديار نيستى ، با همه چيز است نه با جفت
شدن ، و غير هر چيزى است نه با جدايى ، فاعل و كننده است نه با حركت اعضا و به
كارگيرى ابزار، بينا بوده آن گاه كه هيچ يك از آفريده هاى ديدنى اش نبوده ، تنهاست
زيرا همدمى وجود ندارد كه با او انس گيرد و از نبود آن احساس تنهايى نمايد.
آفريده ها را ايجاد و به آفرينش آنها آغاز كرد بى آنكه انديشه اى به كار برد و از
تجربه اى استفاده كند و حركتى ايجاد نمايد و بدون اهتمام خاطرى كه در آن اضطراب و
نگرانى داشته باشد. آفرينش هر چيز را به وقت مناسبش واگذاشت ، و ميان ناسازگارها
الفت انداخت ، و طبيعت هر چيز را در نهادش نهاد و آنها را ملازم آن اشياء
گردانيد، در حالى كه پيش از آغازيدن آنها بدانها عالم بود، و به حدود و انتهايشان
احاطه داشت ، و قرائن و اشباه و اطراف آنها را مى شناخت .(218)
فصل 5. خطبه اى ديگر
و آن حضرت فرمود: خدا را به يگانگى نشناخته آن كه براى خدا كيفيت و چگونگىقائل شود،
و به حقيقت او نرسيده آن كه براى اومثل و مانند قرار دهد، و او را قصد نكرده آن كه
او را تشبيه كند، و او را نطلبيده آن كه بهاو اشاره كرده و او را به وهم در آورد.
آنچه به ذات خود شناخته شود مصنوع و آفريدهاست ، و آنچه در غير خود قيام و وجود
دارد معلول است . اوفاعل و كننده است نه با به كارگيرى ابزار، تقديركننده است نه با
جولان انديشه ،بى نياز است نه با استفاده از ديگرى . زمانها با او همراه نيستند و
آلات و ادوات ياور اونه . بودن او بر زمانها و هستى اش بر نيستى و ازليتش بر آغاز
پيشى دارد. از اينكهقواى ادراكى را به وجود آورده دانسته مى شود كه خود قواى ادراكى
ندارد، و از اينكهميان امور تضاد و ناسازگارى ايجاد كرده دانسته مى شود كه خود ضدى
ندارد، و از اينكهميان چيزها الفت و همسرى انداخته دانسته مى شود كه خود قرينى
ندارد. نور را با ظلمت ،روشنى را با تاريكى (سفيدى را با سياهى )، خشكى را باترى و
گرمى را با سردىضد يكديگر ساخته . ميان ناسازگارها الفت افكننده ، ميان جداها همسرى
نهنده ، ميان دورهانزديكى قرار دهنده و ميان نزديك ها جدايى اندازنده است .مشمول حد
و اندازه نمى گردد، و با عدد و شماره محسوب نمى شود، جز اين نيست كه ادوات(حواس
پنجگانه ) خود را محدود مى سازند، و آلات به نظاير خود اشاره مى دارند، كلمه((منذ
ازكى )) مانع قديم بودن ادوات ، كلمه ((قد
= تحقيقا)) مانع ازليت آنها، و كلمه((لولا
= اگرنه )) مانع كامل بودن آنهاست
(219)، به سبب همين آلات است كه آفرينندهشان براى خردها تجلى و خودنمايى
نموده ، و هم به سبب همان آلات است كه ديدن اوناممكن گرديده است .
سكون و حركت بر او جارى نمى شود، و چگونه جارى شود بر او چيزى كه خود اجرايش نموده
و در او پديد آيد چيزى كه خود پديدش ساخته و حادث شود در او چيزى كه خود احداثش
نموده است ؟! كه اگر چنين بود تغيير (و كم و زياد) مى يافت ، و حقيقتش داراى اجزاء
مى شد، و براى معنا و حقيقتش ازلى بودن ناممكن مى نمود، و برايش پشت سر مى بود چرا
كه جلو مى داشت ، و در پى كمال خود بود چرا كه با نقصان همراه بود، و اين هنگام
نشانه هاى مصنوع و آفريده در او هويدا مى گشت ، و خود دليل بر وجود صانعى مى گشت پس
از آنكه همه چيز مى بايست دليل بر وجود او باشند، و حال آنكه به دليل داشتن قدرت
امتناع (از مشابهت با آلات و ساير ممكنات ) بيرون از آن است كه در او تاثير كند
آنچه در غير او اثر مى گذارد.
خدايى كه از حالى به حالى نگردد، و زوال و نيستى نپذيرد، و غيبت و نهان شدن بر او
روا نيست ، نزاده است تا خود نيز زاده ديگرى باشد، و زاييده نشده است تا محدود
گردد، برتر است از داشتن فرزند، و منزه است از آميزش با زنان . اوهام و انديشه ها
به او دست نيابند تا او را اندازه كنند، هوشهاى تيز به وهمش در نيارند تا تصورش
نمايند، حواس او را ادراك نمى كنند تا احساسش كنند، و دستها او را لمس نكنند تا به
او دست يابند. به هيچ حالى دگرگون نمى شود و به احوال مختلف در نمى آيد، و گذشت
شبانه روز كهنه اش نسازد، و روشنى و تاريكى تغييرش ندهند، و به اجزاء و اندام و
اعضا و اعراض و غيرداشتن و بعض داشتن توصيف نمى گردد، حد و نهايت و بريدگى و غايت
در مورد او جاى سخن ندارد، و اشياء او را در خود جاى ندهند تا او را بردارند يا
بيفكنند، يا چيزى او را حمل نمى كند تا كج و راستش كند.
نه در اشياء درون است و نه از آنها بيرون ، خبر مى دهد نه با زبان بزرگ و كوچك ، مى
شنود نه با سوراخها (ى گوش ) و آلات شنوايى ، مى گويد نه با لفظ، از بر مى دارد نه
با قوه حافظه ، اراده مى كند نه با انديشه ، دوست مى دارد و خشنود مى شود نه از روى
رقت و دلسوزى ، و دشمن مى دارد و خشم مى گيرد نه از روى رنج و آزردگى . به آنچه
بخواهد شود همين كه گويد: ((باش )) مى
شود، نه با صداى كوبنده و آواز قابل شنيدن ، و كلام او تنها فعلى است كه ايجاد و
ممثل نموده است ، و اين كلام پيش از ايجادش نبوده ، كه اگر قديم بود خداى دومى
بود.
گفته نمى شود: ((بود شد بعد از آنكه نبود))
تا صفات پديد شده بر او روا گردد و ميان او و پديده ها فاصله اى و او را بر آنها
برتريى نماند، پس آفريننده و آفريده يكسان شوند و پديد آورنده و پديده برابر گردند.
آفريده ها را بدون نمونه اى كه از ديگرى صادر شده باشد آفريد، و در آفرينش آنها از
هيچ يك از آفريدگانش يارى نجست . زمين را ايجاد كرد و بى آنكه سرگرم آن باشد نگاهش
داشت ، و بدون جايگاهى استوارش ساخت ، و بدون پايه برپايش داشت ، و بدون ستونش
برافراشت ، و از كژى نگاهش داشت ، و از افتادن و شكافتن بازش داشت ، ميخهايش را
استوار، سدهايش را نصب ، چشمه هايش را جارى نمود و رودهايش را بشكافت . آنچه را
ساخت سست نشد و آنچه را نيرو داد ناتوان نگرديد، اوست كه با قدرت و عظمت خود بر آن
ظاهر و مسلط است ، و با علم و معرفت خويش به باطن و چگونگى آن داناست ، و با
بزرگى و ارجمنديش بر همه چيز آن بلندى و برترى دارد.
چيزى از آنها از وى نگريزد تا وى در طلب آن رود، و چيزى از او سرنپيچد تا بتواند بر
او غالب آيد، و شتابنده آنها از دست او نمى رود تا بر او پيشى گيرد، و به ثروتمندى
نيازمند نيست تا روزيش دهد. تمام اشياء براى او فروتن و در برابر عظمت و بزرگى اش
ذليل و خوارند، نمى توانند از سلطنتش به سوى ديگرى بگريزند تا از سود و زيان او سر
باز زنند، همتايى ندارد تا با او همسرى كند، و نظيرى ندارد تا با او برابر گردد.
اوست نابود كننده اشيا پس از بودنشان تا موجودها مانند غير موجودها گردند.
نابودى دنيا پس از اختراع و آفرينش آن شگفت تر از ايجاد و اختراعش نيست ، و چگونه
شگفت تر باشد و حال آنكه اگر تمام جانداران دنيا از پرندگان و چهارپايان ، چه به
آغل بازگشته ها و چه چرندگان و تمام اصناف و اجناس آنها و امتهاى كودن و زيرك آنها،
همه و همه جمع شوند تا پشه اى بسازند بر آفرينش آن قادر نيست و نمى دانند كه راه
ايجاد آن كدام است و خردهاشان در دانستن آن حيران و سرگردان و نيروهاشان عاجز و
مانده گردند و زبون و خسته بازگردند در حالى كه خواهند دانست كه مقهورند و به عجز
از ايجاد آن مقر و به ناتوانى از نابود ساختن آن معترف خواهند شد.
خداى سبحان پس از فناى دنيا تهى مى ماند و چيزى با او نباشد چنانكه پيش از آفرينش
آن چنين بود، همچنين پس از فناى دنيا بدون وقت و مكان و هنگام و زمان خواهد ماند،
با نيست شدن دنيا مدتها و وقتها و سالها و ساعتها همه نيست مى گردند، پس چيزى نباشد
جز خداى يكتاى غالب كه بازگشت تمام امور به سوى اوست ، بدون آنكه پيش از آغاز
آفرينش خود قدرتى داشته باشند و فناى آنها نيز بدون امتناع و ابائى از آنان صورت مى
گيرد، و اگر آفريدگان قدرت امتناع داشتند هميشه باقى بودند.
ساختن همه چيز هنگام ساختنش بر او دشوار نبود، و آفريدن آنچه پديد آورد و آفريد او
را خسته و وامانده نساخت ، و اشيا را براى استوار كردن سلطنت ، يا از بيم زوال و
نقصان ، يا براى يارى جستن بر همتايى كه بر او افزونى دارد، يا احتراز از مخالفى كه
هجوم آورد، يا براى افزونى در ملك و حكومت خود، يا غلبه يافتن بر شريك خود، يا
تنهايى و وحشتى كه داشته و مى خواسته با آنان انس بگيرد، نيافريده است .
سپس همه را پس از آفرينش فانى مى كند، نه به خاطر ملالتى كه از گرداندن و تدبير
آنها به او دست داده ، يا براى آسايشى كه بدو برسد، يا به جهت آنكه پاره اى از آنها
بر او گران مى آيند. دراز پاييدن آنها او را دلتنگ نساخته تا او را به شتاب در
نابودشان فراخواند، لكن خداى سبحان آنها را به لطف خود تدبير فرمود، و به فرمان
خويش نگه داشت ، و به قدرت خود محكم و استوار آفريد، سپس بعد از نابودى بازشان
گرداند بى آنكه به آنها نيازى داشته باشد، يا بخواهد از برخى عليه برخى كمك بگيرد،
يا بخواهد از حال وحشت و تنهايى به حالت انس ، و از حال نادانى و كورى به دانش و
طلب ، و از تهيدستى و نياز به بى نيازى و دارايى ، و از زبونى و پستى به ارجمندى و
توانايى برسد.(220)
فصل 6. چند خطبه ديگر
و از سخنان آن حضرت است : خدايى كه حالات او يكى از ديگرى پيشى نگرفته تا اينكه اول
باشد پيش از آنكه آخر باشد و ظاهر باشد پيش از آنكه باطن باشد. هر چه نام يگانگى به
خود گرفته جز او اندك ، هر زورمندى جز او زبون ، هر مالكى جز او مملوك ، هر عالمى
جز او آموزنده ، هر توانايى جز او توانايى و عجزش به هم در آميخته است ، هر شنوايى
جز او از شنيدن صداهاى خفيف كر است و صداهاى بلند نيز كرش ساخته و صداهاى دور از
دسترس او بيرون است . هر بينايى جز او از ديدن رنگهاى نهان و اجسام ريز كور است .
هر آشكارى جز او نهان و هر نهانى جز او آشكار است .(221)
خطبه ديگر
هيچ خشمى او را از رحمت سرگرم نمى سازد و هيچ رحمتى از عتابش غافل نمى كند. نهان
بودن از آشكار بودن پوشيده اش ندارد، و آشكارى از نهانى جدايش نسازد. در عين نزديكى
دور، در عين بلندى نزديك ، در عين آشكارى نهان و در عين نهانى آشكار است . به همه
چيز نزديك است و چيزى به او نزديك نيست .
(222) آفريدگان را با چاره انديشى نيافريد و از آنان براى رفع خستگى يارى
نجست .(223)
خطبه ديگر
اوهام بر او احاطه نكرده بلكه با خودشان بر آنها تجلى نموده و با خودشان نيز از
دسترس آنها دورگشته و خود آنها را به نزد خودشان محاكمه خواهد كرد (خود آنها را در
عجز خود داور خود خواهد ساخت ). آن گونه بزرگ نيست كه حدود وسيعش بر جسم او افزوده
و بزرگش كرده باشد، بلكه شاءنش بزرگ و سلطانش عظيم است .(224)
خطبه ديگر
خدايى كه به درون امور نهانى آگاه است ، و نشانه هاى آشكار بر او دلالت دارند. از
ديد بيننده نهان است ولى نه چشم آن كس كه او را نديده منكر اوست و نه قلب كسى كه او
را ثابت كرده بيناى او. در برترى پيشى دارد پس چيزى از او برتر نيست . و در
نزديكى نزديك است پس چيزى از او نزديكتر نباشد. پس نه برتريش او را از هيچ يك از
آفريدگانش دور ساخته ، و نه نزديكيش آنان را در مكان مساوى با او قرار داده است .
خردها بر بيان صفتش آگهى نيافته ، و از سويى آنها را از شناخت واجب خويش محجوب
نداشته است . پس او كسى است كه تمام نشانه هاى وجود گواهى بر اقرار قلبى منكران مى
دهد. خداوند از آنچه اهل تشبيه و منكران گويند بسى والاتر است .(225)
فصل 7. خطبه اى ديگر
از سخنان آن حضرت است :
همه چيز در برابر او خاشع است و به او قائم . او ثروت هر فقير، عزت هر ذليل ، قوت
هر ضعيف و پناه هر دردمندى است ، هر كه سخن گويد نطقش بشنود، هر كه لب فرو بندد
رازش بداند، هر كه زيست كند روزيش با اوست ، و هر كه بميرد بازگشتش به سوى اوست .
(خداوندا) ديده ها رها نيستند تا از تو خبر دهند، بلكه پيش از وصف كننده هاى از
آفريدگانت بوده اى . آفريدگان را از سر تنهايى نيافريده اى و براى سود خويش به كار
نگرفته اى . آن كه را جويى از تو سبقت نگيرد، و آن كه را گرفته اى از دستت بيرون
نرود. آن كه نافرمانيت كند از سلطنتت نكاهد، و آن كه فرمانت برد در ملكت نيفزايد، و
آن كه از قضا (و قدر) تو ناخشنود است فرمانت را رد نتواند كرد، و آن كه از فرمانت
روى گرداند از تو بى نياز نخواهد بود. هر رازى نزد تو آشكار، و هر غيبى نزد تو
شهادت است ، تو خود ابدى پس تو را زمان و پايانى نيست ، و تو منتهايى كه گريزى از
تو نيست ، و تو خود وعده گاهى كه راه نجاتى (جز به سوى تو) نباشد. اختيار هر جنبنده
اى به دست توست و بازگشت هر جاندارى به سوى تو.(226)
فصل 8. خطبه اى ديگر
از سخنان آن حضرت است :
خدايى كه با خلقش بر وجودش ، و به آفريده هاى حادثش بر آغاز نداشتنش ، و به شباهت
داشتنشان (به يكديگر) بر شبيه نداشتنش راهنماست . قواى ادراكى او را لمس نكند و
پرده ها او را نپوشاند، چرا ميان آفريدگار و آفريده ، و حد دهنده ، و محدود، و
پروردگار و مربوب فرق (آشكار) وجود دارد. يگانه است نه به تاءويل عدد، آفريننده است
نه به معناى داشتن حركت و رنج ، شنواست نه با ابزار (گوش )، و بيناست نه با به هم
زدن چشم ، شاهد است نه با تماس ، جداست نه با فاصله شدن مسافت . آشكار است نه با
ديدن ، و نهان است نه به خاطر لطافت و كوچكى ، از اشياء جداست با قهر و قدرت بر
آنها، و اشياء از او جداست با خضوع در برابر او و بازگشت به او. هر كس او را وصف
كند محدودش دانسته ، و هر كه محدودش كند او را به شمار و عدد آورده ، و هر كه به
شمارش آورد ازليت او را ابطال نموده است ، هر كه گويد ((چگونه
است ؟)) خواستار وصف او شده ، و هر كه گويد: ((كجاست
؟)) او را در مكانى دانسته است . او عالم بود آن گاه كه معلومى
نبود، و رب بود آن گاه كه مربوبى نبود، و قادر و توانا بود آن گاه كه مقدورى وجود
نداشت .(227)
فصل 9. درباره ديدن خداوند
از سخنان آن حضرت ، در پاسخ به ذعلب يمانى كه پرسيده بود: اى اميرمؤ منان ، آيا
پروردگار خود را ديده اى ؟
آيا چيزى را كه نديده ام مى پرستم ؟! گفت : چگونه او را مى بينى ؟ فرمود: ديدگان او
را آشكارا نمى بيند ولى دلها با حقيقت ايمان او را ادراك مى كند. به اشياء نزديك
است بدون تماس ، و از آنها دور است بدون جدايى . سخنگوست بدون تفكر نمودن ، اراده
كننده است بدون انديشه كردن ، سازنده اى است نه با اعضا و جوارح ، لطيف و دقيق است
بى آنكه به پنهانى توصيف شود، بزرگ است ولى موصوف به جفا نمى شود، بيناست ولى موصوف
به داشتن حس بينايى نيست ، مهربان است بى آنكه موصوف به رقت قلب گردد. چهره ها در
برابر عظمتش ذليل ، و دلها از خوف او در هراس است .(228)
و در روايتى ديگر در كتاب ((توحيد)) آمده
است :
واى بر تو اى ذعلب ، پروردگار من به صفت بعيد بودن ، حركت و سكون ، سرپا ايستادن و
رفت و آمد موصوف نمى گردد. بسيار لطيف است ولى به لطف و نازكى موصوف نمى شود، بسيار
با عظمت است ولى به بزرگى جسمانى وصف نمى گردد. بسيار بزرگ است ولى به كبر و بزرگى
موصوف نمى شود، بسيار جليل است ولى به غلظت و درشتى موصوف نمى شود، بسيار رئوف و
مهربان است ولى به رقت و نازكدلى موصوف نمى گردد، مؤ من است نه به واسطه بندگانش
(229)، ادراك كننده است نه با قواى ادراكى ، گوينده است نه با لفظ، او در
اشياء است نه با ممزوج شدن ، از آنها بيرون است نه با جدايى ، بالاى همه چيز است و
نتوان گفت كه چيزى بالاى اوست ، پيش از هر چيز است و نتوان گفت پيشى دارد، داخل در
اشياء است نه مانند داخل بودن چيزى در چيز ديگر، و بيرون از اشياء است نه چون بيرون
بودن چيزى از چيز ديگر.
ذعلب پس از شنيدن اين سخنان بيهوش شد.(230)
و در همان كتاب در روايت ديگرى - پس از سخنى طولانى كه بيشتر مضامين آن در لفظ يا
معنى گذشت - آمده است :
رب بود آن گاه كه مربوبى نبود، اله و معبود بود آن گاه كه ماءلوه و معبودى نبود،
عالم بود آن گاه كه معلومى نبود، و شنوا بود آن گاه شنيدنيى وجود نداشت . سپس اين
اشعار را سرود: (ترجمه )
((سرور من پيوسته به حمد معروف بود، و پيوسته به جود و بخشش
موصوف )).
((تو بودى آن گاه كه نورى وجود نداشت تا از پرتو آن استفاده
شود، و نه ظلمتى كه آفاق را پوشيده باشد)).
((پروردگار ما (از نظر ذات و حقيقت ) برخلاف همه آفريدگان و
ساخته هاى اذهان و اوهام بشرى است .))
((هر كه او را به چيزى تشبيه و تمثيل نمايد، زبانش از توصيف
بازمانده و دست بسته عجز و ناتوانى خواهد شد.))
((و در بلندى موج قدرتش با موجى مواجه مى شود كه چشم روح او را
كور مى كند.))
((پس كسى را كه غرق درياى جدال در دين است رها ساز، كه در او
شك و ترديد با راى نادرست هماغوش است )).
((و با شخص مورد اعتماد كه عاشق سرور خود است و از سوى مولايش
محفوف به كرامات است به خاطر سرورش دوستى و همنشينى نما)).
((مردى كه در سراسر زمين به عنوان رهنماى هدايت و در آسمان به
نكو حالى معروف است .))
(231)
فصل 10. از سخنان على عليه السلام
و از سخنان آن حضرت است :
او زنده اى است بدون كيفيت ، و بودنش را زمانى نيست و بودنش را كيفيتى نباشد. او
زمان ندارد و در چيزى و بر چيزى نيست ، و براى بودنش مكانى اختراع نكرده است
(232)، و پس از تكوين اشياء نيرومند نشده و پيش از تكوين آنها ناتوان
نبود، و پيش از آنكه چيزى را آغاز كند احساس تنهايى نمى كرد، به هيچ چيز قابل ذكرى
شبيه نيست و پيش از آفرينش ملك هستى از آن تهى نبود، و پس از رفتنش نيز از آن تهى
نمى گردد. الهى بود زنده بدون داشتن حيات ، مالك بود پيش از آنكه چيزى را بيافريند
و پس از آفرينش هستى نيز. خدا را كيفيت و مكان و حدى كه قابل شناخت باشد نيست ،
چيزى به او شبيه نمى باشد، از دير زيستى پير نمى گردد، و از ترس دهشت زده نمى
شود، و بسان آفريده اش از چيزى نمى هراسد. آرى او شنوايى بدون گوش ، بينايى بدون
چشم و نيرومندى بدون يارى گرفتن از آفريدگانش است . ديده بينندگان او را در نيابد،
و گوش شنوندگان بر شنوايى او احاطه نكند، هرگاه چيزى را بخواهد بدون مشورت و يارى و
خبرگيرى انجام دهد، و در مورد آنچه اراده كند از هيچ يك از آفريدگانش سؤ ال (يا
درخواست و اجازه ) نكند. ديده ها او را در نيابد و او ديده ها را دريابد و او باريك
بين و آگاه است .(233)
فصل 11. سخنى ديگر
و از سخنان آن حضرت است :
خدايى كه از چيزى هستى نيافته و آنچه را كه هست از چيزى نيافريده است . حدوث اشياء
را گواه ازليتش ، نشانه هاى عجزى را كه بر آنها نهاده گواه قدرتش ، و ناگزيرى آنها
از فنا را گواه دوام خود گرفته است . جايى از او خالى نيست تا با مكان داشتن ادراك
شود، و مثال شبح گونه اى ندارد تا به كيفيت آن وصف شود، و چيزى از علم او پنهان
نيست تا آن را به حيثيتى (غير حيثيتى ديگر) بداند. با آنچه پديد آورده در صفات
مباينت دارد، و با تغيير و دگرگونى كه در ذوات (ممكنات ) ايجاد نموده خود را از
دسترس ادراك دور نموده است (زيرا ذاتش با اين ممكنات مباين است و شى ء را با
مباينش نمى شود شناخت )، و با كبريا و عظمت خويش از هرگونه تغيير حالات خارج است ،
بيان حد و مرز او بر انديشه هاى تيز و ماهر، و بيان كيفيتش بر افكار عميق و ژرف ، و
تصويرش بر افكار غواص و شناور تحريم گرديده است . مكانها او را از بزرگيش دربر
نگيرند، و مقدارها او را از جلالتش اندازه نتوانند، و پيمانه ها به جهت بزرگيش او
را نپيمايند. به اوهام در نيايد تا كنه او را دريابند، و نه به افهام تا او را
فراگيرند، و نه به اذهان تا او را تمثل بخشند. خردهاى دورانديش از جستن راهى به
احاطه بر او مايوس ، و درياهاى دانش از اشاره به كنه و حقيقت او ته كشيده اند، و
انديشه هاى لطيف مخاصم (كه با تمام توان با جهل در تخاصم و تنازعند) از بررفتن به
اوج وصف قدرتش عاجز و ذليل و سرشكسته باز خواهند گشت . يگانه است نه به عدد (واحد
عددى نيست )، پاينده است بى مدت ، برپاست نه با ستون . جنس نيست تا اجناس ديگر
معادل او باشند، و شبح و سايه مانند نيست تا شبحها شبيه او باشند، و بسان اشياء
نيست تا صفتها (و وصفها) بر او واقع گردند، خردها در امواج خروشان ادراك او گم شده
، و وهمها از احاطه بر ذكر ازليت او سرگردان ، و فهمها از درك و فهم وصف قدرت او
ناتوان ، و ذهنها در گرداب ملكوتش غرق اند. با نعمتها و بخششهايش قدرت نمايى نموده
، و با عظمت و كبريايى از دسترس افكار و انديشه ها دور است ، و بر اشيا تملك دارد.
پس نه روزگارى او را كهنه سازد، و نه وصفى به او احاطه يابد، پايه هاى راسخ كائنات
در اعماق مقر خود در برابر او كرنش نموده ، و علل و اسباب استوار در بالاترين اوج
خود در برابر او سر خوارى فرود آورده است ، همه اقسام موجودات را گواه ربوبيتش ، و
عجز آنها را گواه قدرتش ، و آفرينش (و حدوث ) آنها را گواه قدمتش ، و زوال آنها را
گواه بقاى خويش گرفته است . نه گريزى از ادراك خدا نسبت به خود دارند و نه راه
خروجى از تحت احاطه او به آنها، و نه از شمارش او از آنها در پوشش اند، و نه از
قدرت او امتناع دارند. اتقان و استحكام آفرينش نشان كافى ، و تركيب طبيعت در اشياء
دليل شافى بر اوست ، و حدوث ايجاد اجناس ممكنات دليل قدمت اوست ، و احكام و استوارى
ساخت آنها مايه عبرت (و توجه به او) است . پس نه حدى مى توان به او نسبت داد و نه
مى توان براى او مثلى آورد و نه چيزى از او پوشيده است . خداوند بسى برتر از آوردن
مثال و صفات مخلوقه براى اوست .(234)
فصل 12. سخنى ديگر
و از سخنان شريف آن حضرت است :
سپاس خدايى را كه منع بخشش دارايش نسازد، و عطا و دهش تهيدستش نكند، كه هر بخشنده
اى جز او با بخشش كاهش مى يابد، خدايى كه با نعمتهايى سودمند و بخششهاى فراوان
توانگر است ، و با جود و بخشش خود روزى آفريدگان را تعهد نموده است ، پس راه را
براى راغبانش روشن نموده ، و از اين رو در آنچه از او خواسته شده نسبت به آنچه از
او نخواسته اند بخشنده تر نيست .
(235) زمان و روزگار بر او نگذرد تا حالات گوناگون به خود گيرد. و اگر
همه آنچه را كه نفس معادن كوهها و خنده صدف درياها بيرون مى ريزد از پاره هاى نقره
و شمش هاى طلا و رشته هاى مرجان ، به برخى بندگانش ببخشد هرگز در وجودش اثر نكند و
وسعت داراييش را پايان ندهد، و آنقدر ذخائر فضل و بخشش را داراست كه نياز درخواست
كنندگان به آن پايان ندهد و از كثرت بر هيچ خاطرى خطور نكند، زيرا كه او بخشنده اى
است كه بخششها از او نكاهد، و اصرار اصراركنندگان او را وادار به بخشش نسازد، و
فرمانش جز اين نيست كه هرگاه چيزى را بخواهد همين كه گويد: باش ، بى درنگ موجود مى
شود.
خدايى كه فرشتگان با همه قربى كه به كرسى كرامت او و شور و عشقى كه به خود او و
بزرگداشتى كه از جلال عزت او و نزديكيى كه به غيب ملكوتش دارد، عاجزند از اينكه
از كار او سر درآورند مگر آنچه را كه خودش به آنان آموخته است ، در حالى كه آنان
نسبت به ملكوت قدس از معرفت شايانى كه خداوند در ذاتشان نهاده برخوردارند كه مى
گويند: ((خداوندا، تو منزهى ، ما نمى دانيم مگر آنچه را كه
خودت به ما آموخته اى
)).(236)
حال ، اى پرسشگر، چه گمان دارى به خدايى كه چنين است ؟! منزه است و مورد ستايش ،
خدايى كه پديد نشده تا دگرگونى و جابه جايى در او راه يابد، و با تكرار احوال
گوناگون بر او تغيير و تحول نيابد، و شبها و روزهاى متوالى و دراز بر او نگذرد.
خدايى كه آفريدگان را آفريد بى آنكه از نمونه اى تقليد كند و يا بر اندازه اى كه از
معبود پيشين به جاى مانده بود اندازه كند. صفات بر او احاطه ندارد تا وى با ادراك
آنها از حد و حدود او، متناهى گردد. و پيوسته - با توجه به اينكه مانندى ندارد -
بسى برتر از وصف آفريدگان قرار داشته است ، و ديدگان از ديدن او خسته و وامانده است
تا مبادا به ديدن ظاهرى موصوف گردد و با ذاتى كه جز خودش به آن دانا نيست نزد
آفريدگانش شناخته شود. از اين رو كه بر بالاترين اشياء برترى دارد از دسترس وهم
ديگران ناپديد است ، و از اينكه انديشه هاى گنگ انديشمندان بر كنه عظمت او احاطه
يابد فراتر است . مانندى ندارد تا آنچه مى آفريند شبيه او باشد، و هميشه نزد اهل
معرفت از اشباه و اضداد منزه بوده است .
دورغ گفتند آنان كه خدا را عديل چيزى دانستند، چرا كه او را به بتهاى خود تشبيه
كردند، و با اوهام خويش او را به زيور آفريدگان مزين ساختند، و با اندازه گيريى كه
نتيجه خواطر انديشه هاشان بود او را پاره پاره كردند، و با قريحه هاى عقل خود او را
با آفريدگان كه داراى قواى مختلفى هستند اندازه زدند، و حال آنكه كسى كه حد و
اندازه اش به حساب نيايد چگونه در انديشه اوهام اندازه گيرى شود؟ آرى ، خطورات
خردها در ادراك كنه و حقيقت او گم اند، چرا كه او برتر از اين است كه خردهاى بشر
بتوانند با انديشه او را محدود سازند و يا فرشتگان با همه قربى كه به ملكوت عز او
دارند به وجهى بر او احاطه يابند. خداوند برتر از آن است كه همسرى داشته تا به او
تشبيه گردد، زيرا او موجود لطيفى است كه هرگاه اوهام بخواهند در ژرفاى غيب ملكش به
او دست يابند، و فكرهاى مبراى از خطورات وسوسه گر بخواهند به ذاتش پى ببرند، و دلها
سراسيمه به او متوجه شوند تا كيفيت صفات او را دريابند، و راههاى باريك خردها كه از
لطافت قابل وصف نيستند بخواهند به علم الهيت او دست يابند، همه و همه خسته و
سرشكسته بازگردند در حالى كه فضاى تاريك غيب را مى پيمايند كه به سوى خداى سبحان
راهى بيابند.
آرى ، سرشكسته نوميدانه بازگردند با اين اعتراف كه با زور و تكلف نمى توان به كنه
شناخت او رسيد، و يك خاطره از تقدير جلال عزت او بر انديشه انديشمندان خطور نمى
كند، زيرا كه او از دسترس قواى محدودها به دور است به دليل اينكه خلاف آفريدگان خود
است ، پس او را در ميان آفريدگان شبيهى نيست و جز اين نيست كه شى ء را به عديل و
نظير آن تشبيه مى نمايند، پس چيزى كه برابر و نظيرى ندارد چگونه به غير همانند خود
تشبيه گردد؟ آغازى است كه چيزى پيش از او نبوده ، و آخرى است كه چيزى پس از او
نخواهد بود. ديده ها به خاطر مجد جبروتش او را در نيابند چرا كه آنها را با
حجابهايى غليظ و ضخيم كه راهى به درون آنها نيست و ضخامت ويژه آنها به سوى صاحب عرش
شكاف بردار نمى باشد محجوب داشته است .
او خدايى است كه كارها از خواست و اراده او سرچشمه مى گيرد، و عزت گردنكشان در
برابر جلال عظمت او صغير، و گردنها در برابر او افتاده و چهره ها از بيم او خاكسار
است ، و در شگفتيهاى آفرينش خدايى كه همه چيز را آفريده آثار حكمتش نمايان است ، به
گونه اى كه هر چه آفريده حجت و دليل او و منتسب به او گرديده ، حال اگر آفريده اى
بى زبان باشد حجت او در تدبيرى كه در او به كار برده ، در خود آن ناطق است . آنچه
را آفريده درست اندازه گيرى نموده ، و هر چيزى را با لطف تدبير خويش در سر جاى خودش
نهاده و به سوى حجت خودش متوجه ساخته است ، پس چيزى به حدود منزلت او دست نيافته
، و از رسيدن به مشيت او كوتاه نيامده ، و آن گاه كه او را به سوى خواست خويش
رهسپار ساخته سركشى ننموده است ، و همه اين كارها را بدون رنج و زحمتى كه به او
برسد و يا با مخالفى در برابر امرش دست به گريبان باشد به انجام رسانده است ، پس
آفرينش او تمام گشت و سر به طاعت او آورد، و با آن وقتى كه به سوى آن بيرونش ساخته
روبرو شد بى آنكه لحظه اى كوتاهى و كندى كند و اندكى درنگ نمايد. كژيهاى اشيا را
راست كرد، نشانه هاى حدود و مرزهاى آنها را معين نمود، با قدرتش ميان ضدهاى آنها
ملائمت دارد، اسباب قرائن آنها را پيوند داد و ميان رنگهاشان مخالفت انداخت و آنها
را به صورت اجناس مختلفى در اندازه ها و غرائز و شكلها در آورده ، آفريده هاى
آشكارى كه آفرينش و خلقت آنها را آن گونه كه مى خواست به هنگام ايجاد محكم ساخت ،
علمش به اصناف آن آفريده ها انتظام داد و تدبيرش با حسن تقدير آنها موافق آمد.
اى پرسشگر، بدان : كسى كه پروردگار بزرگ ما را چون آفريدگان به داشتن اعضاى جدا و
كاسه هاى به هم آمده مفاصل كه به تدبير حكيمانه او در پوششى (از گوشت ) قرار دارند
تشبيه كند غيب ضميرش بر شناخت او پيوند نخورده و قلبش به مشاهده يقين به آنكه او را
همتايى نيست نايل نيامده ، و گويا بيزارى پيروان را از پيشروان نشنيده است كه
گويند:
تالله ان كنا لفى ضلال مبين ، اذ نسويكم برب العالمين .
(237)
((به خدا سوگند كه ما البته در گمراهى آشكار بوديم ، چرا كه
شما را با پروردگار جهانيان برابر مى دانستيم )).
پس هر كه پروردگار ما را با چيزى مساوى داند او را عديل ديگرى دانسته و هر كه چنين
باشد به آنچه آيات محكم خدا به آن نازل و شواهد حجتهاى روشن او بدان ناطق است كافر
شده ، زيرا خداوند كسى است كه در خردها محدود نشده تا در معرض وزش انديشه آنها به
كيفيت در آيد، و در حوصله تفكر انديشه هاى نفوس محدود و دگرگون گردد. اصناف چيزها
را ايجاد نمود بدون آنكه نياز به انديشه و قريحه غريزه باطنى داشته و يا از گذشت
حوادث روزگار تجربه اى به دست آورده و يا شريكى او را بر آفرينش امور شگفت انگيز
يارى داده باشد.
خدايى كه چون برابركنندگان او را با آفريده اى كه داراى اجزاء بوده و صفاتش محدود
است و داراى اقطار و نواحى مختلف است تشبيه نمودند - و حال آن كه خداى بزرگ موجود
بنفسه است نه به آيات (و مخلوقاتش ) - هرگز نتوانسته اند آنگونه كه بايد او را
بشناسد و معرفى كنند، از اين رو خداوند براى پاكى خود از مشاركت شركاء و براى بيان
برتر بودن خود از قياس بندگان كافرى كه او را با حدود اندازه گرفته اند فرمود:
و ما قدروا الله حق قدره و الارض جميعا قبضته يوم القيامة و
السماوات مطويات بيمينه ، سبحانه و تعالى عما يشركون .
(238)
((و خدا را آن گونه كه بايد نشناختند، و همه زمين در روز قيامت
در كف قدرت اوست و آسمانها به دست او برچيده مى شود، او منزه و برتر است از آنچه
شرك مى ورزند)).
پس آنگونه وصفى را كه قرآن تو را بدان رهنما بود پيروى كن تا ميان تو و شناخت خودش
پيوند برقرار سازد، و به دنبال آن باش و از نور هدايت آن بهره گير، كه آن نعمت و
حكومتى است كه به تو داده شده است ، پس آنچه به تو داده شده بگير و از شاكران باش .
و آنچه كه شيطان تو را بدان رهنماست از چيزهايى كه در قرآن بر تو واجب نشده و در
سنت رسول خدا و ائمه هدى (عليهم السلام ) اثرى از آن نيست ، علمش را به خداى بزرگ
واگذار، كه اين نهايت حق خداوند بر توست .
و بدان كه راسخان در علم آنانند كه خداوند ايشان را از رنج وارد شدن در درهايى كه
در برابر غيب بسته شده است بى نياز ساخته است
(239)، و به اقرار به جمله آنچه از تفسيرش عاجزند از غيب محجوب ، ملتزم
گشته و گويند: ((ما به همه آن ايمان آورده و همه از جانب
پروردگار ماست )). پس خداوند اين اعتراف آنها به عجز از
دسترسى به آنچه علم آنها به آن احاطه ندارد را ستوده ، و دست برداشتن آنها از تعمق
در آنچه كه بحث از آن را به آنان تكليف نفرموده رسوخ (و ثبات ) ناميده است ، تو نيز
به اين اندازه بسنده كن و عظمت خدا را به ميزان عقل خود اندازه مگير، كه از هلاك
شدگان خواهى بود.
اين حديث را در كتاب ((توحيد)) (ص 49)
روايت كرده و قسمتى از آن در ((نهج البلاغة ))
(خطبه 89) با اندكى اختلاف در لفظ مذكور است .
توضيحى از ابن ميثم
شارح ((نهج البلاغة )) ابن ميثم بحرانى
رحمة الله گويد:
((بدان ، در اينكه امام عليه السلام طالب معرفت را به كتاب و
سنت و بيان امامان عليهم السلام حواله داده ، دلالت است بر اينكه مقصود آن حضرت اين
نيست كه تنها بر ظاهر شريعت بسنده كند بلكه بايد از انوار قرآن و سنت و آثار ائمه
هدى عليهم السلام پيروى كند، زيرا در قرآن كريم و سنت و سخن امامان عليهم السلام
اشارات و تنبيهات بى شمارى بر منازل سلوك و وجوب حركت در درجات آن وارد است و اهل
هر مقامى را بر مقام خودش آگهى داده و از نااهلش پنهان داشته اند، زيرا آنان طبيبان
نفوس اند، و همان گونه كه طبيب برخى از داروها را براى پاره اى از بيماران پادزهر و
شفا مى داند و همان دارو را براى ديگرى سم و موجب هلاكت ، همچنين كتاب خدا و شارحان
مقاصد آن كه انبيا و اولياءاند پاره اى از اسرار الهى را براى برخى سينه ها شفا
دانسته و آن را به ايشان تلقين مى نمايند، و بسا كه عينا همان اسرار براى نااهلان
اگر به آنان گفته شود سبب گمراهى و كفر آنان شود. پس مقصود امام عليه السلام
بسنده كردن هر عقلى است بدانچه شايسته تر اوست و تاب تحمل آن را دارد. البته بيشتر
مردم اصحاب ظاهرند كه لازم است به همان ظاهر بسنده كنند (و به عمق مساءله نينديشند))).(240)
ما به همين اندازه از سخنان آن حضرت در توحيد اكتفا مى نماييم زيرا همين جا مشتمل
بر جوامع و كليات توحيد است ، و جز اينها آنچه از آن حضرت به من رسيده از جهت معنا
تنها مطالب متفرقه اى است كه هر كدام را در جاى مناسب خود ذكر كرده ايم . ولله
الحمد.
فصل 13. تفكر در ذات خدا ممنوع
از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت است كه : در نعمتهاى خدا بينديشيد و در (ذات )
خدا انديشه مكنيد، كه شما هرگز به قدر و واقعيت آن پى نمى بريد.(241)
و در ((كافى )) با سند خود از مولايمان
امام باقر عليه السلام است كه : درباره آفرينش و آفريده هاى خدا سخن گوييد و درباره
(ذات ) خدا سخن مرانيد، زيرا سخن درباره خدا صاحبش را جز سرگردانى نمى افزايد.(242)
و در روايت ديگرى است : درباره همه چيز سخن گوييد، و درباره ذات خدا سخن مرانيد.(243)
و با سند صحيح خود از مولايمان امام صادق عليه السلام روايت كرده است : خداى بزرگ
مى فرمايد: و ان الى ربك المنتهى
(244) ((همانا نهايت به سوى پروردگار توست
))، پس چون سخن به (ذات ) خدا رسيد دست برداريد و لب فرو بنديد.(245)
و باز با سند خود از همان امام روايت كرده كه : اى آدميزاده ، دل تو را اگر پرنده
اى بخورد سيرش نمى كند، و چشمت اگر نوك سوزنى روى آن افتد كورش مى كند، تو مى خواهى
با (نهايت ضعف ) اين دو عضو ملكوت آسمانها و زمين را بشناسى ؟! اگر راست مى گويى ،
اين خورشيد يكى از آفريده هاى خداست ، اگر توانستى چشمان خود را از نگاه به آن
پركنى حق همان است كه تو مى گويى !(246)
يكى از عارفان گويد: انسان هرگاه صورت خود را در آينه ببيند، از طرفى قطعا مى داند
كه صورت خود را ديده و از طرفى مى داند كه صورت خود را نديده است ، زيرا به خاطر
كوچكى يا بزرگى جرم آينه آن را بسيار كوچك يا بزرگ مشاهده مى كند، و نمى تواند منكر
شود كه صورت خود را در آينه ديده در حالى كه مى داند صورتش نه در آينه است و نه
ميان او و آينه قرار دارد. بنابراين در اينكه گويد صورت خود را ديده يا صورت خود را
نديده است نه صادق است و نه كاذب . پس اين صورت ديده شده چيست ؟ جايش كجاست ؟ و
شاءنش چيست ؟ كه نيست و هست ، موجود است و معدوم ، و معلوم است و مجهول ! خداى
سبحان اين حقيقت را به عنوان ضرب المثل آشكار نموده تا تحقيقا دانسته شود كه هرگاه
آدمى از درك حقيقت اين مطلب با اينكه از همين عالم است عاجز و سرگردان باشد و علم
به حقيقت آن پيدا نكند پس از درك حقيقت خالق و آفريننده آن عاجزتر و نادان تر و
سرگردان تر است )).
(247)
يكى از شاعران سروده :
((همه عالميان به آمرزش تو چنگ زده اند، زيرا كه تمام وصف
كنندگان از توصيف تو ناتوانند.))
((بر ما ببخشاى و توبه ما را بپذير كه ما بشريم ، و آنگونه كه
بايد تو را نشناخته ايم )).