دو مكتب در اسلام
جلد دوم : ديدگاه دو مكتب درباره مدارك تشريعى اسلامى

سيد مرتضى عسگرى

- ۱۸ -


گنجينه هاى مواريث ائمه (عليهم السلام ) 
در كافى و بصائر الدرجات از حسين بن ابى العلاء (1073) آمده است كه گفت شنيدم امام صادق (ع ) مى فرمود:
- جفرابيض نزد من است . پرسيدم :
- در جفرابيض چه چيز وجود دارد؟ فرمود:
- زبور داود، تورات موسى ، انجيل عيسى ، صحف ابراهيم ، و همه حلالها و حرامها، و مصحف فاطمه كه قرآن نيست و آنچه مردم را نيازمند ما مى كند در آن است ، و مردم براى اطلاع از آن به ما مراجعه مى كنند، و ما نيازمند كسى نيستيم ؛ حتى ديه تازيانه و نيم تازيانه و ربع تازيانه و خراش اندك نيز آمده است . و جفراحمر هم در نزد من است . پرسيدم :
- در جفر احمر چه چيز وجود دارد؟ فرمود:
- جنگ افزار پيامبر خدا (ص )...(1074).
اينكه امام (ع ) فرموده است : آنچه مردم را نيازمند ما مى كند در آن است ...منظور اين است كه در آن محفظه ، كتاب على (ع ) قرار دارد و در آن كتاب آنچه مردم به آن نياز دارند آمده است .
و از ابوحمزه (1075) آمده است كه امام صادق (ع ) فرمود: در مصحف فاطمه چيزى از قرآن نيامده ، بلكه كلماتى است كه پس از رحلت پدرش (ص ) به وى القا شده است (1076).
و در روايتى ديگر امام فرموده است : مصحف فاطمه در نزد من است و از قرآن چيزى در آن نيامده است (1077)!
امام (ع ) در احاديث متعددى تاكيد مى كند كه در مصحف فاطمه از قرآن چيزى نيامده است ، تا به خاطر لفظ مصحف ، امر بر مردم مشتبه نشود؛ همچنان كه در زمان ما چنين شده است !
آنچه در اين بخش درباره مدارك علوم در مكتب اهل بيت (ع ) آورديم ، بنا به قاعده : اثبات شى ء نفى ما عدا نمى كند، به اين معنى نيست كه مدارك علوم ائمه اهل بيت (ع ) تنها همينها مى باشند و بس . كما اينكه از امام موسى كاظم (ع ) آمده كه آن حضرت فرموده است : مبلغ علمنا على ثلاثة وجوه : ماض و غابر و حادث . فاما الماضى فمفسر، و اما الغابر فمزبور، و اما الحادث فقذف فى القلوب ، و نقر فى الاسماع ...
كمال علم ما شامل سه قسمت است : گذشته و گذرا و حادث . اما گذشته امرى است توضيحى و تشريحى ، گذرا علمى به ثبت رسيده و مسجل ، اما علوم حادث و شدنى ، علومى است كه در دل ما افكنده مى شود و به گوشهايمان برخورد مى كند، و اين قسمت سوم بالاترين حد دانش ماست و هيچ پيامبرى پس از پيامبر ما نخواهد بود (1078).
شرح و تفسير اين حديث
علامه مجلسى اين حديث را در مرآة العقول شرح كرده كه فشرده آن از اين قرار است : مبلغ علمنا يعنى مرز نهائى و كمال دانش ما يا مرز شروع و خاستگاه آن . ماض به مهناى علم به امور گذشته است . غابر به معناى علم به امور آينده است واژه غابر به معنى باقيمانده با واژه ماضى به معنى گذشته از اضدادند.
فاما الماضى فمفسر يعنى علوم گذشته را پيامبر خدا (ص ) براى ما تشريح و تفسير فرموده است .
و اما الغابر فمزبور، يعنى علوم مربوط به آينده حتمى كه در جامعه و مصحف فاطمه و غيره كه براى ما آمد، و شرايع و احكامى كه درون آنها و يا در يكى از آنها است .
و ما الحادث يعنى پيش آمدهاى تازه و حتمى ، يا علوم و معارف ربانى يا تفصيل مجملات .
فقذف فى القوب يعنى از راه الهام و بدون واسطه فرشته اى و تنها از سوى خداى تعالى در دل افكنده مى شود.
او نقر فى الاسماع يعنى به وسيله سخن فرشتگان به گوش ايشان خوانده مى شود. اين قسمت برترين و والاترين دانش ايشان است بدان جهت كه ويژه آنان بوده و بدون واسطه انسانى به ائمه - عليهم السلام - رسيده ، و يا از اين جهت كه دو علم گذشته را چنين ويژگى اى نبوده است و برخى از خواص صحابه ، چون سلمان و ابوذر، به وسيله شخص پيامبر خدا (ص ) به پاره اى از آنها آگاه شده اند. و عده اى از اصحاب ايشان نيز آن كتابها را به چشم خود ديده و بر آنها وقوف يافته اند.
اما از آنجا كه اين سخن امام (ع ) مرادف ادعاى نبوت است ، و اينكه در نظر مردم علم به غيب و اخبار آن ويژه انبياء مى باشد، اين تو هم را با اين سخن كه ولا نبى بعد نبينا بعد از پيامبر ما، ديگر پيامبرى نخواهد بود نفى كرده است . فرق بين نبى و محدث در اين است كه پيامبر به هنگام دريافت حكم ، فرشته را مى بيند، اما محدث تنها صدا را مى شنود. پايان شرح مجلسى ره .
در كتاب كافى از امام محمد باقر (ع ) آمده است كه فرمود: اوصياى محمد - عليه و عليهم السلام - همگى محدث مى باشند. و امام موسى كاظم (ع ) فرموده است : ائمه (ع )، دانشمندانى راستگو، خوش فهم و محدث مى باشند.
همچنين از محمد بن مسلم آمده كه در خدمت امام صادق (ع ) بحث محدث پيش آمد، امام عليه السلام فرمود: محدث كسى است كه صداى فرشته را مى شنود، ولى او را نمى بيند. گفتم : فداى تو گردم ! آن وقت او چطور مى فهمد كه آن ، سخن فرشته است ؟ فرمود: به او حالتى از آرامش و اطمينان دست مى دهد، طورى كه مى داند سخن ، سخن فرشته است (1079).
ما در كتابهاى حديث مكتب خلفا به احاديثى بر مى خوريم كه همانند اين ويژگيها را براى برخى از خلفا اثبات مى كند؛ همانند روايت ام المؤ منين عايشه درباره خليفه عمر. او مى گويد:
پيامبر خدا (ص ) فرموده است در امتهاى پيش از شما محدثانى وجود داشته اند كه اگر بنا باشد در امت من هم از آنها يافت شوند، عمر بن خطاب يكى از ايشان خواهد بود.
ابو هريره نيز مانند اين حديث را در حق عمر آورده است (1080). اما از اين قبيل احاديث ، هر جا در مدارك مكتب خلفا آمده ، اين نكته در آن نيامده كه يكى از ايشان كتابى را از پيامبر خدا (ص ) به ارث برده باشد؛ همانند آنچه با همه صراحت و آشكارى درباره ائمه اهل بيت (ع ) آمده است .
اينك به بينيم كه اين كتابها بين ائمه عليهم السلام چگونه دست به دست گرديده است .
ائمه ، على و حسنين و سجاد و باقر عليهم السلام
در بصائر الدرجات از معلى بن خنيس آمده است كه امام صادق (ع ) فرمود: كتابها در نزد على (ع ) بود و چون آن حضرت عازم عراق گرديد، آنها را به ام سلمه امانت سپرد. و آنگاه كه على (ع ) به شهادت رسيد، كتابها به امام حسن (ع )، و پس از او به امام حسين (ع ) رسيد. زمانى كه حسن (ع ) شهيد شد، كتابها به على بن الحسين و از او به پدرم امام باقر (ع ) رسيده است (1081).
در بصائر الدرجات سه روايت ديگر در اين زمينه آمده كه دو روايت آن از ام سلمه است ؛ از اين قرار او مى گويد:
پيامبر خدا (ص ) كتابى را به امانت به او داد كه بعد از وفات پيغمبر آن را به على (ع ) تسليم كرد. روايت سوم از ابن عباس نيز به همين معنى آمده است (1082).
در كافى از سليم بن قيس آمده است :
به هنگام وصيت اميرالمؤ منين على (ع ) و زمانى كه فرزندش حسن را وصى خود قرار داد و حسين (ع ) و محمد و همه فرزندان و سران شيعه و اهل بيت خود را بر آن گواه گرفت ، حضور داشتم . اميرالمؤ منين على (ع ) كتاب و جنگ افزار را به فرزندش حسن (ع ) تحويل داد و فرمود: اى فرزند! پيامبر خدا (ص ) مرا فرمان داده كه تو را وصى خود گردانم و كتابها و جنگ افزار خودم را به تو تحويل دهم ؛ همان گونه كه پيامبر مرا وصى خود قرار داد و كتابها و سلاح خود را به من تحويل داد. و به من امر فرموده كه به تو دستور دهم كه چون مرگت فرا رسد آنها را به برادرت حسين تحويل دهى . آنگاه اميرالمؤ منين رو به حسين كرد و به او فرمود: پيامبر خدا (ص ) به تو نيز فرمان داده تا آنها را به اين فرزندت تحويل دهى . در اينجا اميرالمؤ منين (ع ) دست على بن الحسين را در دست گرفت و به او فرمود: و به تو نيز امر كرده كه آنها را به فرزندت محمد بن على تسليم كنى و از جانب پيامبر خدا (ص ) و من به او سلام برسانى (1083).
مؤ لف مى گويد: آنچه را كه اميرالمؤ منين (ع ) به فرزندش امام حسن (ع ) تسليم كرد، يكى كتاب بود و آن به غير از كتابهايى است كه آن حضرت به هنگام مهاجرتش از مدينه به عراق در نزد ام المؤ منين ام سلمه سپرد و آن بانو هم پس از بازگشت امام حسن (ع ) به مدينه به وى تحويل داد.
مواريث امامت و امام سجاد (ع )
در كتاب غيبة شيخ طوسى ، مناقب ابن شهر آشوب و بحارالانوار مجلسى از فضيل آمده كه امام باقر (ع ) به او فرموده است :
هنگامى كه امام حسين (ع ) عازم عراق شد، وصيتنامه و كتابها و...را در نزد ام سلمه ، زن پيغمبر، نهاد و به او فرمود: آنچه را در نزد تو امانت نهاده ام ، هر گاه بزرگترين فرزندم به نزد تو آيد، به او تحويل ده . چون حسين (ع ) شهيد شد، على بن - الحسين به نزد ام سلمه آمد و او نيز آنچه را حسين (ع ) به او داده بود به امام زين - العابدين (ع ) تسليم كرد (1084).
و در كافى ، اعلام الورى ، مناقب ابن شهر آشوب و بحارالانوار مجلسى از ابوبكر حضرمى (1085) آمده كه امام صادق (ع ) فرموده است : چون حسين (ع ) به عراق رفت ، كتابها و وصيتنامه را به امانت نزد ام سلمه نهاد و چون على بن الحسين به او مراجعه كرد، همه را به وى تسليم نمود (1086). و اين به غير از آن وصيتنامه اى است كه در كربلا نوشته و به همراه ديگر مواريث امامت به دخترش فاطمه سپرده ، و او هم بعدها به على بن الحسين (ع ) تحويل داده است . زيرا در آن هنگامه ، امام سجاد (ع ) سخت بيمار بود، به طورى كه گمان نمى بردند كه زنده بماند (1087).
مواريث امامت و امام باقر (ع )
در كافى ، اعلام الورى ، بصائر الدرجات و بحارالانوار از قول عيسى بن عبدالله (1088) از پدرش ، از جدش آمده است :
در آن هنگام كه على بن الحسين (ع ) رخت از جهان بر مى بست ، رو به فرزندانش ، كه گرداگرد او جمع شده بودند، كرد و سپس متوجه فرزندش ‍ محمد بن - على امام باقر (ع ) شد و فرمود: اى محمد! اين صندوق را به خانه خودت ببر. سپس امام (ع ) رو به بقيه فرزندان خود كرد و ادامه داد: در اين صندوق دينار و درهمى پول وجود ندارد، بلكه پر از علم است (1089).
و در بصائر الدرجات و بحارالانوار از عيسى بن عبدالله بن عمر آمده كه امام صادق (ع ) فرمود: چون زندگانى امام على بن الحسين (ع ) به سر آمد، پيش ‍ از مرگ خطاب به فرزندش امام باقر (ع ) كرد و فرمود: اى محمد! اين صندوق را به خانه خود ببر. امام باقر (ع ) آن صندوق را ميان چهار نفر مرد به خانه خود رسانيد. و آنگاه كه امام سجاد (ع ) از دنيا رفت ، برادران امام باقر (ع ) به ادعاى ميراث خود از محتواى آن صندوق به وى مراجعه كرده ، گفتند: سهم ما را از آن بپرداز. امام باقر (ع ) در پاسخ ايشان فرمود: به خدا سوگند كه شما را در آن سهمى نيست ، و اگر شما از آن بهره اى داشتيد، پدرم آن را به من نمى داد. در آن صندوق كتابها و جنگ افزار پيغمبر خدا (ص ) بود. (1090)
مواريث امامت و امام صادق (ع )
در بصائر الدرجات از زراره (1091) آمده كه امام جعفر صادق (ع ) فرموده است : پدرم امام باقر (ع ) حيات داشت كه كتابها و مواريث امامت به من رسيد (1092).
و نيز در آن كتاب از ابوبصير آمده كه از امام جعفر صادق (ع ) شنيدم كه مى فرمود: هنوز پدرم ابوجعفر امام باقر (ع ) حيات داشت كه مصحف فاطمه به من رسيد (1093).
و نيز از عنبسه عابد (1094) آورده است كه گفت : ما، در نزد حسين ، پسر عموى امام جعفر صادق (ع )، نشسته بوديم كه محمد بن عمران آمد و از او كتاب زمين را خواست . حسين به او گفت : صبر كن تا آن را از ابوعبدالله امام صادق (ع ) بگيرم . من گفتم : آن كتاب نزد او چه مى كند؟ حسين گفت : آن كتاب نخست در نزد امام حسن (ع ) بود و سپس به امام حسين (ع ) رسيد و از او به على بن الحسين (ع ) و بعد به امام باقر (ع ) و پس از او به جعفر صادق (ع ) رسيد و ما خواسته هاى خود را از آنچه در نزد اوست مى نويسيم (1095).
در كافى و بصائر الدرجات به نقل از حمران آمده كه به امام باقر (ع ) گفتم : مردم درباره صحيفه اى سخن مى گويند كه سر به مهر به ام سلمه تحويل داده شده است . امام فرمود: هنگامى كه پيامبر خدا (ص ) از دنيا رفت ، على (ع ) علم آن حضرت و جنگ افزار او را به ارث برد و آنها همچنان در نزد على (ع ) بود تا اينكه به امام حسن (ع ) و پس از او به امام حسين (ع ) رسيد. و چون از آن بيم داشتيم كه آنها از دست بروند، امام حسين (ع ) آنها را به امانت به ام سلمه سپرد و پس از او، امام على بن الحسين (ع ) آنها را دريافت كرد. من در اينجا در ميان سخن امام (ع ) گفتم : آرى ، پس از او به دست پدرتان رسيد، و بعد از او هم نوبت شما شد، و پس از آن حضرت ، شما آنها را دريافت كرده ايد؟ امام (ع ) فرمود: آرى (1096).
و از عمران بن ابان آمده است كه گفت : از امام صادق (ع ) درباره آنچه از مردم از طومار سر به مهر در نزد ام سلمه گفتگو مى كردند، پرسيدم . آن حضرت فرمود: هنگامى كه پيامبر خدا (ص ) از دنيا رفت ، على (ع ) علم و جنگ افزار او را به ارث برد. پس از او به حسن (ع ) و سپس به حسين (ع ) رسيد. من گفتم : بعد به على بن - الحسين (ع ) و بعد از او به پسرش و سرانجام به شما رسيده است . امام فرمود: آرى (1097).
مواريث امامت و امام موسى كاظم (ع )
در كتاب غيبت نعمانى و بحارالانوار مجلسى از حماد صائغ آمده است كه گفت : به پرسشهاى مفضل (1098) از امام صادق (ع ) گوش مى دادم ...تا آنجا كه مى گويد: در اين هنگام ابوالحسن موسى امام كاظم (ع ) از در وارد شد. امام ، روى به مفضل كرد و فرمود: مى خواهى كه دارنده كتاب على (ع ) را ببينى ؟ مفضل گفت : چه از اين بهتر؟ امام (ع ) با اشاره به امام كاظم (ع ) فرمود: او مالك كتاب على (ع ) است ...(1099)
مواريث امامت و امام رضا (ع )
از على بن يقطين (1100) آمده است كه گفت : امام كاظم (ع )، در حالى كه به امام على - بن موسى امام رضا (ع ) اشاره مى كرد، به من فرمود: او فقيه ترين فرزندانم مى باشد و كتابهايم را فقط به او داده ام . و بنا به روايتى ديگر شنيدم كه امام كاظم (ع ) مى فرمود: فرزندم على ، سرآمد فرزندانم مى باشد و كتابهايم را تنها به او واگذار كرده ام (1101).
در كافى ، ارشاد شيخ مفيد، غيبت شيخ طوسى و بحار مجلسى ، از نعيم قابوسى (1102) آمده است كه امام كاظم (ع ) فرمود: على بزرگترين فرزندانم مى باشد و آزاده ترين آنها و او را بيشتر از ديگران دوست دارم . او با من در كتاب جفر نگاه مى كند و كسى ، بجز پيامبر يا وصى پيغمبر، چنين حقى را ندارد (1103).
در رجال كشى و بحار مجلسى از نصر بن قابوس (1104) آمده است كه گفت : من در خانه امام كاظم (ع ) بودم و فرزندش امام رضا (ع ) را ديدم كه در كتاب جفر نگاه مى كرد. امام كاظم (ع ) به من فرمود: اين پسرم على ، تنها كسى است كه حق دارد در كتاب جفر نگاه كند (1105).
و بدين گونه ، بزرگوارى از بزرگوارى ديگر، كتابهاى مزبور را به ارث برده و طبقه اى پس از طبقه ديگر از آنها علوم و احكام را استخراج كرده اند. احاديث زير، بيانگر اين مطلب است .
مراجعه ائمه (ع ) به مواريث خود از كتابها
اما كتاب جفر و مصحف فاطمه ، ديديم امام صادق (ع ) براى كسب خبر از به قدرت رسيدن فرزندان امام حسن (ع ) به جفر و مصحف فاطمه مراجعه مى كرد چنانكه در كافى و بصائر الدرجات از فضيل بن سكره (1106) آمده است كه گفت : بر امام صادق (ع ) وارد شدم . امام (ع ) به من فرمود: مى دانى كه پيش از آمدنت در چه نگاه مى كردم ؟ عرض كردم : نه . فرمود: من در كتاب فاطمه نگاه مى كردم ، هيچ پادشاهى در روى زمين به حكومت نمى رسد، مگر اينكه نام او و پدرش در آن آمده است . اما براى فرزندان امام حسن (ع ) چيزى در آن نديدم (1107).
و از وليد بن صبيح (1108) آمده است كه گفت : امام صادق (ع ) به من فرمود: اى وليد! من در مصحف نگاه كردم و براى فرزندان فلانى ، جز به اندازه غبارى كه بر كفش نشيند، چيزى نديدم (1109).
و از سليمان بن خالد آمده است كه گفت : شنيدم امام صادق (ع ) مى فرمود: در نزد من صحيفه اى است كه نام پادشاهان در آن آمده است ، ولى نام فرزندان حسن در آن نيست (1110).
و از عمر بن اذينه از عده اى روايت شده است كه آنها شنيده اند امام صادق (ع ) در پاسخ سؤ ال از سرانجام محمد بن عبدالله مى فرمود: من دو كتاب دارم كه در آن نام تمام انبيا و پادشاهان آمده است ، اما به خدا سوگند كه نام محمد بن عبدالله جزء هيچكدام از آنها نمى باشد (1111).
منظور امام از وجود دو كتاب ، يكى جفر، و ديگرى مصحف فاطمه (س ) بوده است . و مقصودش از نام هر پيغمبر، نام انبيائى است كه پيش از جدش ‍ آمده اند. اين مطلب از حديث زير فهميده مى شود.
در بصائر الدرجات از معلى بن خنيس آمده است كه گفت : امام صادق فرمود: هيچ پيامبر و يا وصى پيغمبر و يا پادشاهى نيست ، مگر اينكه نامش ‍ در كتابى كه من دارم آمده است . و به خدا سوگند كه در آن نام محمد بن عبدالله بن الحسن نيامده است (1112). نظير اين حديث ، از عيص بن القاسم (1113) روايت شده است (1114).
و از معلى بن خنيس نقل شده است : خدمت امام صادق (ع ) بودم كه محمد - بن عبدالله بن الحسن به خدمت امام (ع ) رسيد و سلام كرد، و برفت . امام صادق (ع ) را بر محمد دل بسوخت و اشك بر ديده آمد. من گفتم : تا كنون چنين حالتى نسبت به او در شما نديده بودم ؟ امام فرمود: دلم به حالش ‍ سوخت ؛ زيرا او در راهى قدم نهاده كه به سودش نيست . من در كتاب على (ع ) نام او را در زمره خلفا يا پادشاهان اين امت نديده ام (1115).
و از عنبسة بن بجاد عابد آمده است كه گفت : هر گاه كه امام صادق (ع ) چشمش به محمد بن عبدالله بن الحسن مى افتاد، چشمهايش پر از اشك مى شد و مى فرمود: جانم به فدايش ، مردم مى گويند كه او مهدى موعود است ، در صورتى كه او كشته مى شود و نام او در كتاب پدرش على (ع ) جزء خلفاى اين امت نمى باشد (1116).
منظور امام صادق (ع ) از كتاب على (ع )، كتاب جفر بوده كه وى از پدرش ‍ اميرالمؤ منين (ع ) به ارث برده است .
و در كتاب كافى از فضيل بن يسار و بريد بن معاويه (1117) و زراره آمده است كه عبدالملك بن اعين به امام صادق (ع ) عرض كرد: زيديه پيرامون محمد بن عبدالله بن الحسن را گرفته اند، آيا او به حكومت خواهد رسيد؟ امام (ع ) در پاسخ فرمود: به خدا قسم مرا دو كتاب است كه نام هر پيامبر يا پادشاهى كشورگشا در آنها آمده است ، و به خدا سوگند كه نام محمد بن عبدالله در هيچيك آنها نيست (1118).
موضعگيرى امام صادق (ع ) در برابر حركت و اقدامات پسر عموهايش ، فرزندان امام حسن (ع )، به استناد مطالبى بود كه در جفرابيض و مصحف فاطمه (ص ) آمده ، و حضرتش گاه آنان را از سرانجامى كه براى هر يك از ايشان در آن كتابها آمده بود آگاه مى ساخته است . اما پسر عموهاى آن حضرت اندرزهاى وى را به چيزى نمى گرفتند و زير بار نصايح او نمى رفتند. اين موضوع را ابوالفرج اصفهانى در كتاب مقاتل الطالبيين خود آورده است . وى مى گويد:
گروهى از بنى هشام كه در ميانشان ابراهيم بن محمد (1119)، از نوادگان عبدالله بن - عباس ، و ابو جعفر منصور دوانيقى (1120) صالح بن على و عبدالله بن الحسن ، نواده امام حسن (ع ) و پسرانش محمد و ابراهيم ، و نيز محمد بن عبدالله بن عمرو بن عثمان (1121) ديده مى شدند، در ابواء گردهم آمدند، صالح بن على لب به سخن گشود و گفت : اين را مى دانيد كه شما مردمى هستيد كه چشمها به سوى شما خيره شده و حركت و اشاره شما را انتظار مى كشند. اكنون كه خدايتان در اينجا گردهم آورده ، همت كرده ، با مردى از ميان خودتان بيعت كنيد و در حفظ آن از جان خود مايه بگذاريد تا خداوند، كه خيرالفاتحين است ، گشايشى در كارتان پديد آورد.
عبدالله بن الحسن خداى را سپاس گفت و حمد و ثناى او را بجا آورد و آنگاه گفت : همه شما مى دانيد كه فرزندم محمد، مهدى موعود است ؛ پس ‍ با چنين علمى برخيزيد و با او بيعت كنيد. ابو جعفر منصور گفت : شما چرا خودتان را فريب مى دهيد؟ در صورتى كه قسم به خدا از هر كس بهتر مى دانيد كه چشمهاى مردم به سوى اين جوان محمد بن عبدالله بن الحسن دوخته و گردنها به سوى او كشيده شده است و فرمان او را به جان و دل مى برند. حاضران در آن مجلس گفته منصور را تصديق كردند و گفتند: به خدا قسم كه درست گفتى ، و اين همان كس است كه ما به دنبالش هستيم . پس همگى با محمد بيعت كرده ، دست وفادارى به دستش زدند.
آنگاه كس را به دنبال امام صادق (ع ) فرستادند تا وى نيز بيايد و با ايشان در چنين انتخاب و بيعتى همداستان شود (1122). چون امام (ع ) از در وارد شد، عبدالله بن الحسن برخاست و او را استقبال كرد و در كنار خود جاى داد و سخنان نخستين خود را از سر گرفت . امام صادق (ع ) فرمود: اين كار را نكنيد كه هرگز به سامان نمى رسد. آنگاه رو به عبدالله كرد و ادامه داد: اگر خيال مى كنى كه اين پسرت مهدى موعود است ، چنين نيست و او مهدى موعود نمى باشد و حالا هم زمان ظهور او نيست ؛ اما اگر مى خواهى كه او به خاطر خدا و براى امر به معروف و نهى از منكر قيام كند، خدا بداند كه ما تو را كه بزرگ خاندان ما هستى تنها نمى گذاريم و با پسرت بيعت مى كنيم . عبدالله از اين پاسخ امام (ع ) به خشم آمد و گفت : مى دانستم كه مخالفت مى كنى و به خدا قسم كه خداوند به تو علم غيب نداده و گويا مخالفتت ، به خاطر حسادتى است كه با پسرم دارى ! امام (ع ) پاسخ داد: به خدا قسم كه مخالفت من به اين علت نيست . آنگاه دست به پشت ابوالعباس سفاح زد و فرمود: اما اين و برادرش و فرزندانشان از شما جلو مى زنند. سپس دستى بر شانه عبدالله بن الحسن نهاد و گفت : قسم به خدا كه حكومت نه به تو مى رسد و نه به فرزندانت ، بلكه از آن آنهاست و هر دو پسرت هم كشته مى شوند. اين بگفت و برخاست و به دست عبدالعزيز بن عمران زهرى تكيه داد و گفت : اين را كه عباى زرد بر دوش افكنده مى بينى ؟ منظورش ‍ ابوجعفر منصور داونيقى بود. به خدا قسم كه او را يعنى محمد را مى كشد. عبدالعزيز بن عمران با تاكيد از حضرتش پرسيد: يعنى محمد كشته مى شود؟ امام فرمود: آرى . عبدالعزيز گفت با خود گفتم : به خدا قسم كه اين سخنش از روى حسد است ؛ اما ديرى نگذشت كه ديدم سخن امام (ع ) به حقيقت پيوست و منصور دوانيقى محمد بن عبدالله بن الحسن را كشت !
ابوالفرج در دنباله داستان مى گويد:
چون امام جعفر صادق (ع ) آن سخنان را بگفت و مجلس را ترك كرد، آنها نيز برخاسته ، پراكنده شدند و ديگر گردهم جمع نشدند. اما عبدالصمد و ابوجعفر، امام صادق (ع ) را تعقيب كرده ، خود را به او رسانيدند و گفتند: اى ابوعبدالله ! آنچه را گفتى ، باز هم مى گويى يعنى حقيقت دارد؟ امام (ع ) فرمود: آرى باز هم مى گويم و به خدا كه بر آن واقفم (1123). و در روايت ديگرى آمده است كه امام صادق (ع ) به عبدالله بن - الحسن فرمود: اين حكومت نه به تو مى رسد و نه به فرزندانت ، بلكه به اين و اشاره به ابوالعباس سفاح و بعد از او به اين و اشاره به منصور و بعد از او هم به فرزندانش خواهد رسيد، و همچنان حكومت در دست ايشان خواهد بود تا آنگاه كه كودكانشان به فرمانروايى بپردازند و زنان آنها به رايزنى در حكومت ! عبدالله بن الحسن با شنيدن چنين پاسخى گفت : به خدا قسم اى جعفر كه خداوند تو را بر غيبش ‍ آگاه نساخته است ...امام (ع ) فرمود: قسم به خدا كه من به فرزندت حسد نمى برم ، اما همين منصور، او را بر روى سنگهاى روغن كشى مى كشد. و پس از او، برادرش را در طفوف و در حالى كه دستهاى اسبش در آب است ، از پاى در خواهد آورد (1124).
طبرى و ابوالفرج از ام الحسين ، دختر عبدالله بن محمد بن على بن الحسين ، آورده اند كه گفت : من به عمويم جعفر بن محمد عرض كردم : فداى تو گردم ! سرانجام محمد بن عبدالله بن الحسن به كجا مى انجامد؟ فرمود: در ميان فتنه اى ، محمد به نزديكيهاى خانه رومى كشته مى شود، و برادرش در عراق و در حالى كه دستهاى اسبش در ميان آب مى باشد، كشته خواهد شد (1125).
آورده اند كه چون عيسى فرمانده سپاه منصور دوانيقى وارد مدينه شد، امام صادق (ع ) فرمود: آيا اين ، همان است ؟! پرسيدند: اى ابوعبدالله ! چه كسى را مى گويى ؟ فرمود: كسى كه با خون ما بازى مى كند! به خدا قسم كه او، محمد و ابراهيم را امان نمى دهد (1126)! راوى مى گويد: به همراه محمد، حمزه بن عبدالله ، نواده محمد بن على نيز قيام كرد، در حالى كه عمويش امام صادق (ع )، او را از اين كار منع كرده و به وى گفته بود كه كشته مى شود (1127)!
پخش اخبار امام درباره سرانجام فرزندان امام حسن (ع )
خبرى را كه امام صادق (ع ) از سرانجام كار فرزندان امام حسن (ع ) داده بود، همه جا منتشر شد و به گوش همگان رسيده و مردمان از نزديك و دور آن را شنيدند. و از همين جهت بود كه فضيل بن يسار، يكى از اصحاب امام (ع )، به كسى كه خبر قيام محمد و ابراهيم ، فرزند عبدالله بن الحسن را به وى داده بود، گفت : قيام اين دو برادر به جايى نمى رسد. راوى گفته است : بارها اخبار قيام ايشان را به گوش فضيل بن يسار رساندم و او همان پاسخ نخست را به من داد؛ تا اينكه روزى به او گفتم : آخر خدايت رحمت كناد، اين سخن را از پيش خودت مى گويى ؟ گفت : نه به خدا قسم ، بلكه از امام صادق (ع ) شنيده ام كه مى فرمود: اگر قيام كنند، كشته مى شوند (1128).
و به همين لحاظ است هنگامى كه منصور دوانيقى خبر شكست فرمانده سپاهش را از محمد بن عبدالله شنيد، گفت : چنين چيزى ممكن نيست ، پس بازى كودكان ما بر منابر، و رايزنى با زنانمان چه مى شود (1129)؟!
و نيز آنگاه كه ابراهيم در بصره خروج كرد و سپاه منصور را چنان شكستى داد كه پيشتازان سپاه از هم گسيخته شده اش ، در هزيمت خود به كوفه رسيدند ابو جعفر منصور فرمان داد تا شتران باركش و ديگر چهارپايان وسيله حمل و نقل را بر همه دروازه هاى كوفه آماده نگاه دارند، تا فرار ايشان از آنجا بسادگى انجام شود (1130). و در آن هنگام با نگرانى پشت سر هم مى گفت : اى ربيع ! واى بر تو، اين چگونه ممكن است ؟ آخر هنوز فرزندان ، به حكومت نشسته اند، پس فرمانروايى كودكان چه مى شود (1131)؟
در اين مورد، ابوجعفر منصور دوانيقى آشكارا به فرموده هاى امام صادق (ع ) اشاره مى كرد كه فرموده بود: كودكان بنى عباس به سلطنت مى نشينند و در اداره كشور زنان را به مشورت برمى گزينند!
پايان قيام دو برادر
طبرى و ابوالفرج اصفهانى آورده اند كه سرانجام محمد در كنار سنگهاى روغن كشى مدينه كشته شد (1132).
در اغانى آمده است كه ابراهيم ، برادر محمد، نيز در حالى كه بر اسبش ‍ نشسته بود و فراريان سپاه منصور را تعقيب مى كرد، ناگاه تيرى فرا رسيد و او را از پا درآورد (1133).
و عاقبت كار دو برادر، محمد و ابراهيم ، فرزندان عبدالله بن الحسن ، عينا همان گونه پايان يافت كه امام صادق (ع ) مدتها پيش از وقوع آن را بيان فرموده بود.
تا اينجا احاديثى را آورديم كه گوياى مراجعه امام صادق (ع ) به كتابهاى جفر و مصحف فاطمه - عليهاالسلام - در كسب خبر از مساءله حكومت فرزندان امام حسن (ع ) بود. حديث زير نيز از امام زين العابدين (ع ) در مورد به قدرت رسيدن عمر بن عبدالعزيز روايت شده است .
از عبدالله بن عطاء التميمى آمده است كه گفت : من در خدمت امام على بن - الحسين (ع ) در مدينه در مسجد پيامبر خدا (ص ) نشسته بودم كه عمر بن عبدالعزيز، كه جوانى خوش چهره بود و پاى پوش نقره اى بر پاى داشت ، از كنار ما گذشت . امام زين العابدين نظرى به او انداخت و فرمود: اى عبدالله ! اين ثروتمند خودخواه را مى بينى ؟ او به سلطنت خواهد رسيد. گفتم : اين فاسق را مى گويى ؟ فرمود: آرى ، ولى دوران حكومتش بسيار كوتاه خواهد بود...(1134).
اشتشهاد امام رضا (ع ) به جفر
در احوال امام رضا (ع ) در كتاب كشف الغمه (1135) اربلى (م 693 ق ) آمده است : در سال 670 هجرى ، يكى از كليد دارهاى آستانه مقدسه امام رضا (ع ) پيمان نامه اى را نشان داد كه متنش به خط ماءمون و پشت آن به خط شريف امام رضا (ع ) تزئين شده بود. من بر خط شريف امام بوسه زدم و ديدگانم را در گلزار كلامش به گردش آوردم و نعمت زيارت آن خط شريف را از لطف و منتهاى خداى تعالى بر خود دانستم . اينك آنچه را ماءمون عباسى به خط خود نگاشته است :
بسم الله الرحمن الرحيم
اين عهدى است كه عبدالله فرزند هارون الرشيد اميرالمؤ منين ، با دست خود براى ولى عهدش على بن موسى بن جعفر مى نويسد، اما بعد، خداى عزوجل اسلام را دين آدميان قرار داد، و از ميان بندگانش رسولانى را براى راهنمائى و هدايت آنان به سوى خود برگزيد، رسولانى كه نخستينشان مژده دهنده آخرين ، و هر كدام مويد پيامبر پيشين بودند، تا آنكه دير زمانى پس از انقطاع وحى ، و خالى ماندن رسولان الهى ، و نابودى علم و دانش ، و نزديكى قيامت ، نبوت خداى سبحان به محمد مصطفى (ص ) خاتمه يافت . خداى رحمان او را خاتم پيامبران و شاهد و حافظ و نگهبان ايشان قرار داد، و كتاب عزيز خود قرآن ، كه باطل و ناروا به هيچ روى در آن راه ندارد را بر او فرو فرستاد، فرستادن حكيم ستوده ، كتابى كه در آن حلال و حرام ، بشارت و ترساندن ، تحذير و انذرا، و امر و نهى او است . تا حجت رسايش بر مردمان بوده ، و هر كس هلاك مى شود يا سعادت مى يابد از روى دليل و برهان باشد، و خدا شنواى دانا است .
رسول خدا (ص ) رسالت را به جاى آورد و مردم را مطابق آنچه به او فرمان داده شده بود، نخست با پند و اندرز حكيمانه نيكو، و سپس با نيكوترين وجهى از جدال احسن و در پايان با جهاد و شدت به سوى خدا و فرمانبردارى از مقررات الهى فرا خواند، تا اينكه خداوند او را به سوى رحمت بى انتهايش بخواند و از اين جهان خالى به سراى جاويد يزدانيش ‍ برد، و رضوان نعمتهاى ابدى را به او ارزانى داشت .
چون پيامبرى پايان يافت و مقام رسالت و انزال وحى الهى به محمد (ص ) خاتمه پذيرفت ، خداوند پايدارى دين و ترتيب كار مسلمانان را بر عهده خلافت نهاد، و عزت آن ، و قيام به حق الهى آن را در گرو اطاعت قرار داد تا واجبات خداوندى و حدود و شرايع اسلامى و سنن و آداب آن انجام پذيرد و بر مبناى چنان اطاعتى با دشمنان خدا مجاهدت به عمل آيد.
پس بر آنها كه خليفه خدا هستند، فرمانبردارى از خداوند به سبب اينكه ايشان را بر كشيده و نگهبانى دين و بندگانش را به ايشان سپرده است ، امرى واجب ، و بر مسلمانان نيز فرمانبردارى از خلفايشان ، و كمك به ايشان در اقامه حق و اشاعه عدل ، و امنيت راهها و احترام خونها، و آشتى افكندن در بين مردم واجب است . و اگر خلاف اين باشد، اتحاد مسلمانان از هم گسيخته مى شود، و تباهى در كارشان پديد مى آيد و اختلاف ملت موجب شكست دين و پيروزى دشمنان و چند دستگى و در نتيجه ، زيان دنيا و آخرت مى گردد.
پس بر آن كس كه خدايش بركشيده و خليفه خود در ميان بندگانش قرار داده و بر مخلوقاتش امين گردانيده ، واجب است كه در كارهاى خداوند، خود را به زحمت افكند و خشنودى او را در اطاعت و فرمانبردارى از او، بر رضا و رغبت خويش مقدم شمرد و بر موازين حق ، حكومت كند و بر اساس عدل ، و مقرراتى كه حق نهاده است عمل نمايد. زيرا خداوند به پيامبرش داود مى فرمايد:
يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب . يعنى اى داود! ما تو را خليفه روى زمين قرار داديم ، پس در ميان مردم به عدل حكومت كن و از هواى دل پيروى مكن كه تو را از راه خدا گمراه مى كند. و بيقين آنان كه از راه خدا گمراه شدند، از آن جهت كه روز قيامت را به فراموشى سپرده اند. به عذابى شديد دچار خواهند شد (1136)؛ و نيز مى فرمايد:
فوربك لنسالنهم اجمعين عما كانوا يعملون . يعنى به پروردگارت سوگند كه همه ايشان را از كارهايى كه مى كنند مورد بازخواست قرار خواهيم داد (1137).
و به ما رسيده است كه عمر بن خطاب گفت : اگر بره اى در كنار نهر آبى دچار سانحه اى شود، از آن بيم دارم كه خدا مرا بدان سبب مورد بازخواست قرار دهد.
و سوگند به خدا، آن كس كه فقط بر نفس خويش مسئول و بر كارهايش بين خود و خدايش مؤ اخذ است با امرى بس عظيم و خطرى بس بزرگ مواجه مى گردد. پس چگونه است حال آن كس كه مسئول رعايت حال امتى است ؟! پس بايد به خدا اعتماد نمود، و به او توجه و استغاثه كرد، و توفيق خوددارى از لغزشها و حفظ و هدايت را از او بايد درخواست نمود، تا ما را به پايدارى و هدايت به سوى بهشت و خشنودى خود و رحمت و رضوانش راهبر باشد.
بيناترين كس به حال خود، و كوشاترين ايشان در راه خدا و دين و بندگان او در روى زمين ، آن كس است كه سر بر فرمان كتاب خدا و سنت پيامبرش در ايام آن حضرت و بعد از او داشته ، آخرين حد سعى و كوشش خود را درباره انتخاب كسى كه به جانشينى خود و زمامدارى مسلمانان و توليت امور و رعايت حال ايشان مى گزيند به كار گيرد، آنسان كه او اسوه و پناهگاه ايشان و مرحمى براى زخمهاى درونشان و حافظ خونشان و ماءمنى - به خواست خدا - براى پراكندگى و تباهى اخلاق و اختلافشان و دور كننده نيرنگها و فتنه هاى شيطان از ايشان باشد. چه ، خداى عزوجل امر ولايتعهدى را بعد زا موضوع خلافت ، تمام امر اسلام و كمال او، و عزت و صلاح امت قرار داده و خلفاى خود را به قدرت خويش در انتخاب آن كس كه به جانشينى خويش برمى گزينند ملهم ساخته است . زيرا در چنين گزينشى عظمت نعمت و صلاح دين و دنياى امت ، نهفته است و خداوند بدان وسيله مكر نيرنگ بازان و اختلاف برانگيزان و دشمنان را در ايجاد دو دستگى و فتنه انگيزى براندازد.
و اميرالمؤ منين ماءمون از همان هنگام كه خلافت به او رسيد، سنگينى و تلخى بار چنين مسئوليتى را بر دوشهاى خود احساس كرد و سختى مسئوليتهاى آن را درك نمود. چه ، آن كس كه چنين مقامى را بر عهده گرفته بايد با خداى عزوجل ارتباط كامل داشته و در آنچه بر دوش خود دارد، مراقبتى تمام به كار بندد و با تمام وجود و چشمهاى باز، فكر دور انديشى خود را در آن به كار اندازد تا عزت دين و توان از بين بردن مشركان و صلاح و خير امت و نشر عدل و اقامه كتاب خدا و سنت پيامبرش (ص ) را به دست آورد.
و همينها و ديگر امور بود كه او ماءمون را از بى تفاوتى و راحت طلبى و خوشگذرانى باز مى داشت . زيرا كه او از آنچه مورد بازخواست خداى تعالى قرار مى گرفت آگاه بود و سخت دوست داشت كه خدا را در قيامت در حالى ديدار كند كه عمر خويش را در خيرخواهى بندگانش و مراقبت حال ايشان سپرى كرده ، براى ولايتعهدى خويش و سرپرستى امت بعد از خود كسى را برگزيده باشد كه در رعايت حال امت و زهد و تقوا و علم برترين خلايق روى زمين بوده ، در قيام به امر خدا و انجام فرايض از همه مردمان مشتاقتر و كوشاتر باشد. و ماءمون چنين چيزى را از خداى تعالى مى خواست و از او طلب خير مى كرد، تا مگر آن كس كه مورد رضاى اوست ، نامش را به وى الهام كند. و همواره در تمامى ساعات شب و روز در اين انديشه و جستجوى چنين شخصيتى در خاندان و خانواده خودش بنى عباس و فرزندان على بن ابى طالب روزگار مى گذرانيد و انديشه خود را در آن به كار مى انداخت و تا آنجا كه با ايشان آشنايى داشت ، در اين كاوش ‍ مبالغه ها كرد تا از اخلاق و رفتار و سيره و افكار ايشان ، آنچه بر او پوشيده است ، آشكار گردد. و در اين راه به حد توان خود قدم برداشت تا به زواياى تاريك و مبهم و دور از دسترس آنان از راه كسب خبر و مشاهده دست يافت و به آشكار و پنهان ايشان با پرس و جوهاى بسيار آگاه گرديد. سرانجام پس ‍ از آن همه مجاهدتها و كوششها و طلب خير براى امت از خداى تعالى ، بهترين ايشان و خويشتن دارترين و از خود گذشته ترينشان را در برآوردن حق خداوند در ميان بندگانش ، در ميان هر دو خانواده علوى و عباسى ، على بن موسى ، فرزند جعفر بن محمد، از نوادگان على بن الحسين بن - على بن ابى طالب را اختيار و انتخاب نمود. زيرا فضل آشكار، و دانش ‍ تابناك و ورع و زهد آشكار و خالص او، و بى اعتنايش را به دنيا، و فرمانبردارى مردمان را از او بخوبى دريافته بود. و براى او ماءمون كاملا روشن و معلوم شد كه اخبار درباره او به حد تواتر رسيده و همه مردمان يكدل و يك زبانند كه حضرتش از ابتداى كودكى و نوجوانى تا برومندى و پيرى ، در فضيلت و تقوا و علو مقام و كمال ، زبانزد همگان بوده است . اين بود كه وى را به ولايتعهدى خويش برگزيد و فرمان خلافت بعد از خود را به نام او كرد و به خير خداى تعالى در چنين انتخابى مطمئن است . زيرا خداوند مى داند كه او ماءمون براى خيرخواهى اسلام و مسلمانان و پايدارى حق و پيروزى و نجات خويش در آن روز، كه در پيشگاه خداى تعالى قرار خواهند گرفت ، از خود گذشتگى و ايثار كرده است .
آنگاه اميرالمؤ منين فرزندان و خانواده و نزديكان و سران ارتش و خدمتگزاران را به بيعت فرا خواند. ايشان نيز شتابان و شادمانه ، و با علم و اطلاع از ايثار اميرالمؤ منين ، كه در راه فرمانبردارى از خداى متعال از هواى دل در راه فرزندان و حتى آنهايى كه از نظر قرابت از على بن موسى كه او را رضا ناميده به ماءمون نزديكترند گذشته است ، با او بيعت به عمل آوردند زيرا مورد علاقه و رضاى اميرالمؤ منين مى باشد.
پس بدين وسيله به خانواده اميرالمؤ منين و به عموم ساكنان شهر، از فرماندهان ارتش و نيروهاى نظامى و عموم مسلمانان ، اطلاع داده مى شود كه به نام اميرالمؤ منين و خلافت رضا بعد از او بيعت كنند. آنگاه اميرالمؤ منين به خط خويش چنين نوشت :
آرى به نام خدا و بركت و حسن قضاى او براى دين او و بندگانش ، با دستى باز و سينه اى گشاده بيعت كنيد و از خواسته اميرالمؤ منين آگاه باشيد كه او فرمانبردارى از خدا را با امرى كه خير خودش و شما در آن بود برگزيد. و سپاس خدا را بجا آوريد كه به اميرالمؤ منين آنچه را خير و مصلحت شما در امر دين و دنيايتان بود الهام فرمود و اميد آنكه همين امر موجب الفت و همبستگى شما و حفظ خون و جلوگيرى از پراكندگيتان و مايه حفظ حدود و سر حدهايتان و قوت دين شما و دنيا و از بين برنده دشمنانتان و استقامت امورتان گردد.
پس به طاعت خدا و فرمانبردارى از اميرالمؤ منين پيشى بجوييد كه در طاعت و فرمانبردارى از او، امن و امان شماست و چنانچه خداى را در اين زمينه سپاس گوييد، حظ و بهره آن با خواست او عايد خود شما مى شود. و اين مطالب را اميرالمؤ منين به خط خود، در روز دوشنبه هفتم ماه رمضان سال دويست و يك نگاشته است .
اما آنچه را كه امام رضا (ع ) در پشت اين عهدنامه مرقوم داشته ، به شرح زير است .
بسم الله الرحمن الرحيم
سپاس خداى را كه هر چه خواهد انجام دهد، نه فرمانش را چون و چرايى است و نه اراده اش را بازدارنده اى . به اشاره چشمها و آنچه در سينه ها بگردد داناست . و درود خداى بر پيامبرش محمد، آخرين پيامبران ، و بر خاندان پاك و پاكيزه او باد. من ، على بن موسى الرضا، فرزند جعفر، مى گويم : اميرالمؤ منين ، كه خداى در نيكيها ياورش باشد و وى را به راه راست موفق بدارد، برخى از حقوق ما را كه ديگران آن را ناديده گرفته بودند شناخت ، و خويشاونديهائى را كه از هم گسيخته بود، به هم پيوند داد، و دلهائى را كه در ترس بود، ايمنى بخشيد، و بلكه پس از مردن زنده كرد و پس از نيازمندى بى نياز گردانيد. و اينها همه را به خاطر رضاى پروردگار دو جهان انجام داد و پاداشى را از كسى ، بجز خدا، چشم نداشت . و بزودى خداوند پاداش سپاسگزاران را خواهد داد و مزد نيكوكاران را تباه نخواهد كرد.
او، مرا در صورتى كه از پس او زنده باشم ، به ولايتعهدى خويش و فرمانروايى بزرگ بعد از خود منصوب كرده است . پس هر كس ، گرهى را كه خداوند به استحكامش فرمان داده است ، بگشايد، و پيوندى را كه حضرتش اراده كرده تا محكم باشد از هم بگسلد، حرمت حق را ضايع نموده و حرام او را حلال كرده ، و در اين صورت به پيشواى خود ستم كرده و حرمت اسلام را دريده است . گذشتگان چنين بوده اند و از ترس اينكه مبادا دين دچار اختلاف و ريسمان پيوند مسلمانان دستخوش اضطراب گردد، بر لغزشها شكيبايى ورزيده ، بر زيانها زبان اعتراض نگشودند. از آن خاطر كه دير زمانى از دوره جاهليت نگذشته ، و فرصت طلبان فرصتى مناسب را انتظار مى كشيدند تا خشم و نفرت خود را آشكار كرده ، در وارد كردن بلا و مصيبت بر اسلام پيشدستى كنند.
و من خدا را بر خود گواه مى گيرم كه اگر او مرا به سرپرستى مسلمانان منصوب و خلافت خود را بر عهده من قرار دهد، با همه مردمان ، بويژه خاندان بنى عباس بن - عبدالمطلب ، بر اساس فرمانبردارى از خدا و پيامبر (ص ) بر آنها حكومت كنم . خونى را بناروا نريزم و پرده عفتى را بى مورد مباح نگردانم . دارايى كسى را به ناحق نستانم ، مگر اينكه حدود خدا آن را اجازه داده و و اجابت خدا آن را مباح كرده باشد.
و اينكه مساوات و برابرى را برگزيده و در حد توانم به كار بندم و انجام اين كار را بر عهده خود، عهد و پيمانى مؤ كد قرار دادم كه خداوند مرا به خاطر مسامحه در آن مورد بازخواست قرار دهد كه خداى عزوجل مى فرمايد: و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسئوولا. يعنى به عهد و پيمان خود وفا كنيد، كه عهد و پيمان مورد بازخواست قرار مى گيرد.
و هر گاه بدعتى بگذارم ، يا تغيير و تبديلى بدهم ، شايسته عقوبت و مستوجب تنبيه باشم . و پناه مى برم به خدا از خشم و غضب او، و به او روى مى آورم در توفيق به فرمانبردارى از او، تا بين من و نافرمانيش جدايى افكند و به من و ديگر مسلمانان عافيت عنايت فرمايد.
با اين همه ، جامعه و جفر چيزى به غير از اين مى گويند؛ و ما ادرى ما يفعل بى ولا بكم ان الحكم الا لله يقص الحق و هو خير الفاصلين (1138). يعنى و من نمى دانم كه بر من و شما چه مى گذرد، حكم و فرمان خداى راست كه حق را از باطل جدا مى كند و او بهترين جدا كنندگان است . اما من اميرالمؤ منين را فرمان بردم و خشنودى او را برگزيدم و خداوند مرا و او را در پناه خود نگهدارد. و خداى را در اين مورد بر خود گواه مى گيرم ، و گواهى خداوند كافى است .
و من اين مطالب را به خط خودم در حضور اميرالمؤ منين - اطال الله بقائه - و فضل بن سهل و سهل بن فضل و يحيى بن اكثم و عبدالله بن طاهر و شمامة بن اشرس و بشر بن معتمر و حماد بن نعمان ، در ماه رمضان سال دويست و يك نوشته ام .
گواهان سمت راست عهدنامه
يحيى بن اكثم بر صحت اين عهدنامه چه در متن و چه در ظهر آن صحه گذاشته ، گواهى مى دهد و از خداوند مى خواهد كه بركت اين ولايتعهدى را به اميرالمؤ منين و عموم مسلمانان ارزانى دارد. يحيى به خط خودش اين گواهى را در تاريخ متن عهدنامه نوشته است . عبدالله بن طاهر بن الحسين نيز به تاريخ متن ، آن را تاييد مى كند. حماد بن عثمان نيز متن و ظهر آن را تاييد كرده ، به خط خود در تاريخ متن گواهى مى دهد. بشر بن معتمر نيز به همين مضمون تاييد و گواهى مى كند.
گواهان سمت چپ عهدنامه : اميرالمؤ منين - كه خدايش عمر دهاد - مقرر داشت كه اين نوشته را، كه نوشته ميثاق و عهدنامه ولايتهدى است و اميد است كه به وسيله آن از پل صراط بگذرد، متن و ظهر آن در حرم مطهر سرور ما پيامبر خدا (ص ) بين روضه منوره و منبر شريف آن حضرت و در برابر وجوه بنى هاشم و ديگر بزرگان و شخصيتهاى ارتشى ، پس از استيفاى شروط اين بيعت ، همان گونه كه اميرالمؤ منين حجت را با آن تمام كرده و راه گريز از آن را بر مسلمانان بسته است آشكارا و با حضور همه مردم ، خوانده شود، تا شبهه اى را كه آراء جهال در ميان مردم افكنده است باطل گرداند كه : و ما كان الله ليذر المؤ منين على ما انتم عليه . يعنى خداوند مومنان را بر آن باورها كه داريد وا نمى گذارد. فضل بن سهل اين مطالب را طبق فرمان اميرالمؤ منين در تاريخ متن نوشته است (1139).
ابن طقطقى (م 709 ق ) فشرده هر دو نامه را در كتاب الفخرى خود، در بخش آداب السلطانية آورده و گفته است :
ماءمون به سرنوشت خلافت بعد از خودش به تفكر پرداخت و مى خواست كه آن را بر عهده مردى صالح و شايسته چنان مقامى واگذارد، تا بار مسئوليت آن را از دوش خود برداشته باشد. البته اين چنين مى پنداشت . اين است كه گفته در احوال خانواده علوى و خانواده عباسى به تفحص ‍ پرداخته و در ميان ايشان كسى را افضل و اورع و متدينتر از على بن موسى الرضا (ع ) نيافته است ، پس ولايتعهدى خودش را به او سپرده و به خط خويش در اين مورد پيمان نوشته و امام رضا (ع ) را به پذيرش آن زير فشار گذاشته است . آن حضرت در ابتدا نپذيرفت و در آخر قبول كرد و به خط خويش در پشت عهدنامه ماءمون مطلبى را به اين معنى نوشت كه : من به خاطر امتثال امر خليفه پذيرفتم ، با اينكه جفر و جامعه عكس ‍ اين را حكايت مى كنند. و شهود نيز بر آنها گواهى خود را نوشته اند (1140).
مجلسى (م 1111 ق ) تمامى هر دو نامه را از كتاب كشف الغمة در بحارالانوار خود آورده است (1141).