عوامل کنترل غرائز در زندگی انسان

آیة الله االعظمی آقای حاج شیخ حسین مظاهری

- ۵ -


مجلس پنجم

اهمیت علم در اسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث ما درباره این بود که انسان می خواهد رها باشد و این ممکن نیست و باید غرائز او مهار شود. چه چیز می تواند او را مهار کند؟ در این رابطه هشت عنوان گفته شده است. یکی از آنها عقل بود که درباره آن صحبت شد و دیدیم که انصافاً موجود شریفی است که امتیا زانسانها از سایر حیوانات به اوست.
این عقل، غرائز را در حال عادی می تواند کنترل کند، اما اگر غریزه طوفانی شد، دیگر صدای عقل به جایی نمی رسد. عقل مانند یک سد خاکی برای آب است. اگر آب طغیان نکرده باشد این سد خاکی برای این آب کافی است و میتواند این آب را کنترل کرده و آنرا برای استفاده مهیا سازد اما اگر طوفان شد و آب طغیان کرد، معلوم است که سد خاکی در مقابل آن سیل نمی تواند عرض اندام کند، سیل بنیان کن است و باید مقابل آنرا سد کرد. غریزه به منزله آب است که اگر حالت عادی خود را حفظ کرده باشد،عقل می¬تواند آن را کنترل کرده واز آن استفاده کند. اما اگر این غریزه طوفانی شد، نظیر آبی که تبدیل به سیل گردد دیگر سد خاکی در مقابلش نمی تواند قد علم کند. آنگاه که غریزه طوفانی شد از عقل کاری ساخته نیست و نمی تواند آن را مهار کند. برای مهار آن چیز دیگری لازم است و آن همانا ایمان به خدا، ایمان به مبدأ و معاد ، ایمان قلبی، یعنی ایمانی که از را تقیّد به شرع برای انسان پیدا می¬شود است. ایمانی که از نماز، روزه، جهاد، حج، کمک به دیگران ، خمس و زکات و مخصوصاً اجتناب از گناه پیدا بشود، سدی محکم در مقابل غرائز یست که بر انگیخته شده اند . غرائز هر چه زیاد، طوفانی و طغیانی باشند این سدّ در مقابل آنها می تواند عرض اندام کند.در واقع باید بگویم اگر ایمانی قلبی حاصل شد،اصلاً نمی گذارد غرائز طوفانی شده و طغیان کند، ایمان قلبی می توانداسب چموش غرائز را رام کرده وآنگاه عقل عروج کند و به منتهای سیرش که عندالله است برسد.

اهمیت علم
بحث بعدی درباره علم است. افلاطون و شاگردانش می گویند اگر جامعه یا فردعالم شد، علم آنان سد محکمی در مقابل غرائز و نیروی کنترل کنندهای برای انسان است لذا افلاطون در مدینه فاضله اش میگوید: اگر جامعه یا فرد را عالم کردی می توانی آنها را کنترل نمایی، اگر برای انسانها علم به مفاسدو مصالح یا علم به اخلاق رذیله و فضائل انسانی حاصل گشت آنگاه دیگر جامعه یا فرد کنترل و تضمین شده است. حال باید نگریست که آیا این سخن افلاطون صحیح است؟
علم در اسلام اهمیت زیادی دارد. تعلیم و تعلّم به اندازه ای در اسلام اهمیت دارد که از نظر قرآن شریف برنامه 23 ساله پیغمبر اکرم برنامه تعلیم و تعلم است.شهید ثانی علیه الرحمه درربط با سوره علق که بنابر مشهور در ابتدای پیامبری بر حضرت نازل شده است، می فرماید:این سوره به منزله برائت و استحلال است. این سوره برنامه 23 ساله پیغمبر اکرم را تعیین می کند و می بینیم قرائت، قلم، تعلیم، تعلم، معلّم، و متعلّم در این سوره بوده است.
إقرا و ربک الاکرم الذی علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم.
لذا به فرمایش این فقیه استاد اخلاق یعنی شهید دوم رضوان الله علیه برنامه پیغمبر اکرم تعلیم و تعلم است.در سوره جمعه هم می فرماید هدف همین است:
هو الذی بعث فی الأمیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه.
پیغمبر با معجزه آمده و هدف از آمدن پیامبر و قرآن، آموزش و پرورش، تربیت و تعلیم و تعلّم است. در روایات هم می خوانیم که9 پیامبر اکرم بارها فرموده اند که : بعثت للتعلیم. چنانچه فرموده اند: بعثت لاتمم مکارم الاخلاق.
شهید علیه الرحمه می نویسد که پیغمبر وارد مسجد شدند. یک جلسه قرآن بود، از آن گذشتند، بعد از آن جلسه دعا بود، ازآن نیز گذشتند. در کنار آن جلسه ورد وذکر بود، از آن نیز عبور کردند تا آنکه به جلسه ای رسیدند که جلسه اهل علم بود، درآن نشستند و سه مرتبه فرمودند: بعثت للتعلیم. من برای تعلیم و تعلّم آمده ام ،آمده ام تا علم را رواج داده و سطح علم را بالاببرم.

تعلیم تعلم در اسلام
با ملاحظه کوتاهی به کتب مخصوصاً کتاب بحارالانوار مرحوم علامه مجلسی رضوان الله علیه که بر گردن شیعه حق بزرگی دارد، می بینیم که در یک جلد کتاب، روایات اهل بیت درباره تعلیم و تعلم و فضیلت تعلم را گرد آوری نموده است. و بالاخره نخستین روایتی که مرحوم کلینی در اصول کافی نقل می کند درباره علم است. یعن این 8-7 جلد اصول کافی نخستین روایتش همین است.می فرماید که این روایت را شیعه و سنی هر دو از رسول اکرم (ص) نقل کرده اند که:طلب العلم فریضهٌ علی کل مسلم و مسلمه.
پیغمبر فرمود: تعلیم و تعلم برهر زن ومرد مسلمان واجب است. ومی فرمود: خدای تبارک و تعالی مدرسه و اینگونه مجالس را دوست دارد. لذا روایات فراوانی داریم که در این گونه مجالس، ملائکه می آیند ، بالهایشان را پهن کرده و معلّم و متعلم بر بال آنا ن می نشینند و وقتی به آسمانها می روند افتخار می¬کنندکه ما بالمان فرش معلّم و متعلّم شده است و به این کلام افتخار می کنند که رفتیم و بالهایمان را پهن کرده ، فرش برای جلسه حوزه و جلسه تعلیم وتعلّم قرار دادیم. و بعکس آن اسلام ، تسامح در تعلیم و تعلّم را به اندازه ای مبغوض داشته که در روایات فراوانی می خوانیم: من لم یتفقه فالّدین فهو اعرابی.
و این زنگ خطر بزرگی است و به قول اعرابیون این جمله، جمله ساده ای نیست. آن کسی که در صدد تعلیم وتعلم نبوده و جاهل باشد مسلمان نیست.اگر چه می گوید مسلمانم، لکن از آن افراد زمان جاهلیت است.ای کاش لااقل می گفت کافر است. کفر زمان جاهلیت یک کفر خاص نکبت بار و سراپا نکبت و انحراف بوده است. کفر دختر کشی، کفر آدم کشی، کفر غارت گری و بالاخره کفر بی عفتی که قرآن شریف می فرماید: اینان بقدری آلوده بودند که با عشوه گریها و رقصها در طواف کعبه بودند. این روایت می فرماید کسی که در ربط با تعلیم و تعلم اهمیت به دینش ندهد، فهو اعرابی . بعد می فرماید: لا ینظرإلیهم یوم القیامه.
و این جمله نسبت به جمله اول زنگ خطر مهمتری است. یعنی در روز قیامت خدا اصلاً نظری به این فرد ندارد، وای به حال کسی که پروردگار عالم در این دنیا و یا در آخرت نظری به او نداشته باشد. و اصولاً ذکر پیغمبر اکرم(ص) این بود که می¬فرمود:
اللهم لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا.
یعنی خدایا مرا یک لحظه به خودم وا مگذار.آنکس که جاهل بوده یابی تفاوت نسبت به کارو کسب و نماز و ...باشد، خدا دیگر نظر لطف به او ندارد. پیغمبر اکرم(ص) می فرمود: بدا به حال مسلمانی که لااقل روز جمعه مهیّا برای تعلیم و تعلّم و یاد گرفتن مسائل دینی نباشد.و بالاخره الکمال کل الکمال التفقه فی الدین و الصبر علی اللنائبه و تقدیر المعشیه.
این روایت هم از طریق نبوت و هم از ولایت نقل شده که می فرمود: یک انسان کامل انسانی است که این سه صفت را داشته باشد:
اول این که مسئله دان باشد یعنی آنچه در ربط با دین احتیاج دارد، بداند.
دوم این که استقامت ، صبر وبردباری در مسائل داشته باشد.
سوم اینکه میانه رو باشد نه عیاشگر باشد نه بخیل، نه افراط¬گر و نه تفریط گر باشد.قرآن شریف به اندازه ای اهمیت به علم می دهد که می¬فرماید آنجا که علم و تعلیم و تعلم و عالم باشد اگر چه از تمدن، دهی بیش نباشد اما شهر است ، و بر عکس آنجا تعلیم و تعلّم و علم، عالم و متعلّم نباشد، اگر چه از نظر تمدّن بسیار عالی باشد امّا ده است.
در سوره « یس» می بینید قضیه «انطاکیه» را مطرح می کند. انطاکیه شهر بسیار مهمی است. می فرماید:
واضرب لهم مثلاً اصحاب القریه اذ جاءها المرسلون.
بعد چند آیه که می¬گذرد ، می فرماید:
و جاءمن اقصی المدینه رجل یسعی قال یا قوم اتبعوا المرسلین.
قبل از اینکه آن پیغمبر یا آن سه رسول در شهر بیایند( یا پیغمبر بوده یا فرستاده حضرت عیسی(ع) ، اما ظاهراً پیغمبر بودند) قبل از اینکه عالم در آن شهر بیاید، یک ده بود. واضرب لهم مثلاً اصحاب القریه.وآنگاه که پیامبران در آن آمدند، می گوید: و جاء من اقصی المدینه رجل. یک شهر شد.
این شهر قم د راین چهل، پنجاه ساله،بیش از چندین هزار مدرس، مبلّغ و بالاخره عالم تحویل جهان داده. گرچه انصافاً از قمی ها باید تشکر کنیم، اما باید بدانند افتخار بسیار بزرگی دارند. از نظر قرآن، شهر، تمدن دارد برای اینکه علم دارد، برای اینکه مرجع تقلید تحویل جامعه می دهد. برای اینکه یک نفر مثل استاد بزرگوار ما رهبر عظیم الشان انقلاب طلبه ای بوده و قم او را تحویل داده است.
وبالاخره قرآن شریف م یفرماید که اگر عالمی ازشهری رفت و یا فوت شد، آن شهر سبک قیمت، سبک وزن و ناقص می شود. می¬فرماید:
اولم یروا انا ناتی الارض ننقصها من اطرافها.
آیا مردم ندیدند که ما می آئیم زمین را، کم می کنیم آن را از اطرافش.
اما سجاد(ع) می فرماید اگر عالمی از یک دهی یا از یک شهر مُرد ، این شهر سبک قیمت و بی وزن و ناقص می شود، خوشا به حال آنکه علم دارد. این خلاصه تا اندازه ای مفسر قرآن و روایات اهل بیت(س) است . اگر انسان عالم و یا لاا قل متعلم نشد به قول امیرالمومنین(ع) « همج» و به قول امام صادق (ع) « رعاء» است.

انسان جاهل
امام صادق (ع) می فرماید:
الناس ثلاثه: عالم ،متعلم، اورعاء.
یعنی مردم سه دسته اند: یک دسته عالم، یک دسته متعلّم و یک دسته رعاء یعنی نفهم.
امیر المومنین(ع) در نهج البلاغه می فرماید:
الناس ثلاثه اما عالم او متعلم او همج.
« همج» پشه هایی هستند که شب پیدا می شوند. این پشه های شب، اذّیت می¬کنند. اما اگر نسیمی بوزد دیگر پیدا نیستند. همان نسیم اگر چه تند بادی هم نیست اما آنها را می برد. باد از هر طرف بیاید از همان طرف می روند.انسانی که عالم نباشد به قول امام صادق(ع) و امیر المومنین(ع) ، « رعاء» و « همج» است. امیرالمومنین (ع) می فرماید: که انسان جاهل یا افراط گر است یا تفریط گر که در آن صورت به خود و دیگران آزار می رساند. و. اتفاقاً این انقلاب ما یکی از بد بختیهایش همین بوده است. اگر چه بسیار فرق کرده و ان شاء الله بهتر هم می شود اما می¬دانید که یکی از مصیبتهای این انقلاب همین بوده که یک عدّه بی تفاوت و یک عدّه هم آنچنان که حتی از رهبر عظیم الشان انقلاب نیز پیشی گرفته . المخلص فی خطر عظیم.
لذا همه بدبختیها از زمان حضرت آدم تابه الان ، از زمان حضرت رسول تا حال ، همین بوده است. علّت همه بدبختیها، انسان جاهل است. جاهلی که نمی تواند توازن خودش را حفظ کند.
الجاهل اما مفرط و مفرط.
اگر انسان عالم، یا پیرو عالم وروحانیت نشد، یا ظلم می کند یا زیر بار ظلم می¬رود.کار استثمارگران از آن ابتدا که روی کار آمدند این بود که مردم را در جهل نگه داشته، تا بتوانند از آنها کار بکشند. اکنون فرهنگ استثماری در ممالک اسلامی بسیار زیاد کار میکند برای اینکه مردم در جهل نگه داشته و سپس از آنها کار بکشند، مانند زالو از آنها ، مکیده وبه آنها بگویند بارک الله. اکنون دقّت کنید. آمریکا نفت عربستان را می بلعد و همین عربستان به او می¬گوید بارک الله. یادم نمی رود با یکی از آنها صحبت می کردم، می گفت که شما نباید بگویید:« مرگ بر آمریکا!» برای این که آمریکا به ما خدمت می¬کند. ما اینجا لباس آمریکایی پوشیده ، و زیر کولر آمریکایی ها نشسته ایم استراحت می کنیم، صدمه اش را او می کشد و استراحتش را ما می کنیم! این همه خدمت می کند پس باید از او قدر دانی کرد! معمولاً این فرهنگهای استعماری این نتایج را در بر دارد.
انسان جاهل قصد ثواب و آبادی دارد اما اعمال او گناه شده و باعث خرابی می گردد. به این مثالها که ایینه فکر جامعه است دقّت کنید، مثال دوستی خاله خرسه مَثَل زیبایی است.می گویند که صاحبش گفت که کار کن ، دید مگسی روی صورت صاحبش نشست. ای خرس ناراحت شد. سنگی برداشت وبرای این که مگس را فراری دهد، بر سر صاحبش زد، معمولاً جاهل این گونه است. می¬آید عمل نیکی انجام دهد، منجر به گناه می شود.
اما صادق (ع) فرموده بودند که تعریف یک شخصی را پیش من می¬کردند، من دلم می خواست این فرد را ببینم. یک وقتی از خانه بیرون رفتم، دیدم که اطراف یک شخصی را گرفته اند و به من گفتند: آن کسی راکه می خواستی ببینی این فرد است.
دنبال او راه افتادم ، او هم تا چشمش به من افتاد من را رها کرد و رفت. دنبال او رفتم گفتم بهتر است او را تنها پیدا کنم. دیدم رفت به یک مغازه انار فروشی، دو تا انار دزدید وبعد رفت به یک مغازه نانوایی و دو تا نان دزدید. بعد هم رفت به یک خرابه و این ها را صدقه داد و آنها را بین 4 فقیر تقسیم کرد. زمانی که خواست از خرابه بیرون برود، او را گرفتم و گفتم : چرا این کار را کردی؟
گفت: چه کار کردم؟
گفتم: همه چیز را دیدم.
گفت: تو که هستی؟ خودت را معرفی کن!
معرفی کردم.گفت تو نوه رسول خدا هستی و مسئله بلد نیستی؟ مگر قرآن را نخوانده ای؟
گفتم: کدام قسمت را؟
گفت: من جاء بالحسنه فله عشر امثالها . اگر کسی یک کار خوب بکندخدا 10 برابر به او می¬دهد.من 4 فقره دزدی کردم، 2 تا انار و 2 قرص نان. 4 فقره دزدی و لذا 4 گناه در نامه عمل من نوشته شد اما اینها را صدقه دادم، یک انار برابر 10 حسنه،انار دوم برابر 10 حسنه. همچنین 1 قرص نان برابر10 حسنه ی دیگر و قرص دوم نان بازهم برابر 10 حسنه ی دیگر. 40 حسنه، 40 ثواب در مقابل 4 گناه ، پس 36 ثواب برای من باقی می ماند.
امام صادق(ع) می فرمایند: به او گفتم چه حسابی کردی؟ تو نه تنها ثواب نکردی که 8 گناه کردی. 4 گناه مربوط به دزدی، 4 گناه مربوط به تصرف بی اجازه د راموال مردم.اعمال جاهل معمولاً این گونه است، لذا اسلام و روایات اهل بیت (س) درباره علم، تعلیم و تعلم صحبتهای فراوانی کرده است. حتّی رئیس المحدثین مرحوم صدوق علیه الرحمه، این مردی که آشنا به روایات اهل بیت (س) است در اعمال شب قدر می فرماید که ثلث آخر شب قدر فضیلتش بهتر از اول شب و ثلث او ل و دوم است. ثلث آخر بهترین اوقات در تمام ایام سال است. یعنی در تمام سال به انداره آن ثلث آخر از نظر فضیلت و قد رو منزلت، زمانی پیدا نمی شود. صدوق علیه الرحمه میفرماید در جلسه مجتهدین، علما و آشنایان به دین مذاکره شد که در آن ثلث آخرشب، چه عملی افضل از همه اعمال است؟ همه گفتند: تعلیم و تعلّم.

آیا علم می تواند غرائز را کنترل کند؟
حال آیا این علم با این فضیلتش می تواند غریزه را مهار کند؟
در حال عادی بله. برای اینکه معمولاً عالم یا افرادی که با علم سر و کار دارند، می بینم مسئله ای بنام جنایت برایشان بسیارکم است حالا اگر چه برای حفظ آبرو و شخصت باشد. برای مثال بازاریهای نجیب معمولاً شهربانی و داد گستری را ندیده اند. رو حاینون صالح با دادگستری و شهربانی سرو کار ندارند یا کاسبهای اصیل این ها معمولاً ( مخصوصاً زمان طاغوت) سرو کاری با امنیه، شهربانی، دادگاه و دادگستری نداشته اند، دلیلش هم، این است که علم، تعلّم و متعلّم در حال عادی غریزه را در کنترل دارد اما اگر این غریزه طوفانی شد، از علم کاری ساخته نیست.
ظاهراً افلاطون به خودش یا به شاگردانش نگاه کرده است و ندیده که تمام جنایتهایی که در دنیای روز است به خاطر علم است و از مکاتب پیدا شده، از مکاتبی که به جامعه بشریت عرضه شده است( مانندمکتب فروید) .اگر چه مکتب فروید را شاگردانش باطل کردند اما اثر مخرب آن هنوز باقی است وشاید تا 1000 سال دیگر باقی باشد. بی بند و باری و شهوترانی دنیای روز، بخاطر علم و بخاطر مکتب فروید است.چرا که می گوید همه غرائز به غریزه جنسی بر می گردد حتی کودکی که پستان مادر را میمکد، این هم از غریزه جنسی است بعد یکی از شاگردانش می گوید: اگر تو گرسنه بشوی یک زن زیبا را برای خوردن بهتر می دانی یا برا ی اعمال شهوترانی؟ این حرف ، عالی است. مکتب فروید باطل شد اما نکبتش بسیار است.
مکتب دورکیم نیز قابل تامل است. او یک یهودی است، فروید نیز یهودی است. این یهودیها مصیبتها بار می آورند. تمام این مکتبها، حتی مکتب مارکس( مارکس یهودی است) ساخته و پرورده یهودیها است، خودشان هم می¬دانند، شاید فروید می دانسته که مکتب وی باطل است. اما می گوید که می¬شود از این را ه مردم را بی عفت کنیم. مکتب دورکیم دیگر از این بدتر است که توسط شاگردانش باطل شد و گفتند که او بر خلاف عقل و فطرت حرف زده است.
شما تصور می کنید که مکتب مارکس با این جامعه چه کرد؟ او جامعه و انسان را بسیار پست و بی مقدار کرد. من وقتی « سرمایه داری» مارکس را مطالعه می کردم از قضیه تیمور لنگ یاد کردم.
می گویند تیمور لنگ به حمام رفت، کیسه کش آمد که کیسه اش بکشد. پشت او را کیسه کشید، رویش را به سمت او کرد و می خواست با او حرف بزند.تیمور گفت: آقای کیسه کش! من چه قدر ارزش دارم؟
گفت : قربان شما 100 تومان ارزش دارید.
گفت: ای احمق! این لنگ که به من بسته شده 100تومان قیمتش است، آنوقت من 100 تومان ارزش دارم؟
گفت: قربان با لنگ حساب کردم وگفتم 100 تومان ارزش دارید!
می بینیم مارکس انسان را به اینجا رساند که بیشتر از یک اسباب یدکی بی ارزش، ارزش دیگری برای او قائل نیست. به قول استاد بزرگوار ما، رهبر عظیم الشان انقلاب ، ریشه ی هر بدعت و دین تراشی،علم است اگر غریزه طوفانی نباشد، علم آنها را مهار می کند، اما اگر غریزه شهرت طلبی طوفانی شود، می شود مارکس و فروید. جامعه را به آتش می کشد، می شود میرزا محمد باب موسس فرقه بهائیت . به قول قرآن شریف می کوید علمش نمی تواند کاربکند.می گوید اگر غریزه طوفانی شد، خودش، الاغ و عملش یک بار بی سود می شود.
مثل الذین حملوا التوراة تم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل أسفاراً .
عالم بی عمل مانند الاغی است که یک بار کتاب را خود حمل کند.این دروس برای خودش سودی ندارد. آنگاه که غریزه طوفانی شد انسان در مقابل این دروس ، همانند الاغی بارکش است.

طوفان غرائز و ایمان قلبی
قران شریف در سوره اعراف قضیه بلعم با عورا را مطرح می کند.
این قضیه بلعم باعورا در روایات معنای عجیبی دارد. خدا نکند غریزه طوفانی بشود.لذا از همه مخصوصاً از بازاریها که صبح به صبح از خانه بیرون می آیند تقاضا دارم به خدا پناه ببرید که غرائز طوفانی نشود. برای مثال عصبانی نشوید. اگر وضعتان کساد است ، این پیر زن که بر در مغازه ات می آید یا زن و فرزندانت که در خانه هستند، اینها که کاری نکرده اند، تلافی کسادی بازار را بر سر اینها خالی کردن صحیح نیست. تقاضا دارم مواظب باشید که عصبانی نشوید. خدای نا کرده با گفتن یک حرف تند به یک پیر زن،خطاب می آید که دیگر تو را نمی آمرزم. یا یک دفعه شکستن دل مرد روستایی و ساده، خطاب می آید هر کاری هم که انجام دهی دیگر تو را نمی آمرزم. خدا نکند غضب خداوند بجوش بیاید.
از کسبه مخصوصاً از جوانها تقاضا دارم که بدانید آنچه غضب خدا را متلاطم می کند دل شکسته است، اگر چه انسان فاسدی باشد، چرا که خدا بنده هایش را دوست دارد، اگر چه انسان نفهمی باشد. به شما اطمینان بدهم که این سیل ها و این مسائل می گذرد. انقلاب یک دفعه درست نمی شود اما شما مراقبت کنید که در این طوفانها و در این جزومدها خودتان را له نکنید، اعصابتان را از بین نبرده وخودتان را نبازید. فرد شجاع آن کسی است که در پستی و بلندیهای روزگار خویشتن را نبازد. در این جزر و مدها، در این سیل ها در این طغیانها و طوفانهای زندگی خودتان را نبازید. علم و عقل تنها نمی توانند انسان را به جایی برسانند ، پس چه چیز انسان را به آن مقام والای حزب اللهی می رساند؟
کاشف الغطاء انسان عالمی است، می گویند کاشف الغطاء که مرجع تقلید بود در محراب نشسته بود. گدای بی حیایی آمد و از ایشان چیزی خواست. ایشان چیزی به او ندادند. آن فرد به کاشف الغطاء آب دهان انداخت. ایشان برای خاموش کردن غضب دیگران بلند شد و د رمحراب ایستاد وعبایش را از شانه هایش انداخت و گفت هر کس کاشف الغطاء را دوست دارد به این فرد پول بدهد.و خود ایشان بلند شده و در تمام صفهای نماز گشت و پول زیادی جمع آوری کرده وبه فرد گدا داد و سپس از او عذر خواهی کرده و گفت ببخشید که خشمگینتان ساختم!
چه چیز می تواند انسان را به این مقام برساند،؟ در جلسه ای دیگر از ایشان درباره عصمت انبیاء و ائمه طاهره سئوال شد و تعجب کردند که چگونه شخصی می تواند همیشه معصوم باشد.کاشف الغطاء با یک بیان پر حقیقتی گفت: من به نوبه خودم 40 سال است که حتی یک مکروه نیز به جا نیاورده ام . پس چه چیزمی تواند این حالت را به انسان بدهد . یقیناً از ایمان قلبی چنین عملی ساخته است و نه ایمان عقلی که حتی 40 دلیل برای اثبات وجود خدا بیاورد اما خدا را نبیند.برای روشن تر شدن مطلب قضیه بلعم باعورا را نقل می کنم.او فردی بسیارمقدس و عجیب بود،حتی علی بن ابراهیم علیه الرحمه نقل می کند که بلعم با عورا ، مستجاب الدعوه بود اما خود را نساخته بود و ایمان در دل او رسوخ نکرده بود. معلوم می شود از راه علم به جایی رسیده واسم اعظم را بدست آورده بود تا زمانی که غرائز طوفانی نبود، مقدس بود اما آنگاه که اسم اعظم را فهمید بتوسط آن کارهای ناشایست می کرد.
فرعون او را به نزد خود خواند. بلعم با عورا که دیدرفتن به نزد فرعون مساوی با جاه و مقام، پول و شهرت است دعوت او را قبول نمود و فردای آنروز قصد نمود تا با الاغش به نزد فرعون برود. هر چه خواست حرکت کند، الاغ حرکت نکرد ولی آنقدر غریزه ی او طوفانی بود که پیاده شد و بقدری الاغ را زد که او را کشت. اسم اعظم هم یادش رفت. دو سه حاجت شرم آور از خدا خواست که هیچ دیوانه ای از خدا این حاجتها را نمی خواهد و سپس به اندازه ای مبغوض پروردگار شد که قرآن او را تشبیه به سگ کرد. در آن آیه که ذکر شد تشبیه به الاغ شده بود و در این آیه تشبیه به سگ کرده است.
واتل علیهم نبا الذی اتیناه ایاتنا .
بخوان برای مردم ، حکایت کسی را که آیات خود را به او عطا کردیم.
در طوفانها علمش را زیر پا گذاشت.یعنی علم نتوانست غریزه او را مهار کند.
فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان من الغاوین .
او تابع غریزه شد شیطان مهارش نمود، پس از گراهان عالم گردید.
و لو شنا لرفعناه بها و ولکنه اخلد الی الارض و اتبع هویه.
او خود را نساخته بود ولذا غریزه اش طوفانی شده و پیروی هوای نفس کرد و مخلّد در زمین ماند.
فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث.
و چنین انسانی مانند سگ هار و درنده ای است که دیگران از او در امان نیستند و چه او را تعقیب کنی یا به حال خود واگذاری، از گزند او در امان نیستی.

خلاصه کلام
خلاصه کلام ای است که تحصیل علم، واجب و برهمه لازم است. بدا به حال آن کسی که د رمیان حوزه علمیه قم بوده اما مسائل دینی را بلد نباشد.
نبوت و امامت هر دو فرموده اند: لا ینظروا الله یوم القیمه . علم خوب است اما برای بحث ما مفید نیست. برای جلوگیری از غرائز در هنگام طوفانی شدن مفید نیست که آن نیازمند نیروی دیگری است. ایمان کاشف الغطایی می خواهد. از همه و مخصوصاً از جوانهای عزیزم تقاضا دارم که بیائید معاهده کنیم که مقید به ظواهرشرع شویم که تقید به ظواهر شرع نیازمند کوشش فراوان است.این درخت فطرت و ایمان را آبیاری و ریشه دارکنیم که در آن صورت در جزر و مد سرگردان نمی شویم و اگر دنیا آخرت بخواهید راه همین است. برای سعادت چاره ای نیست الا ایمان قلبی و ایمان قلبی هم پیدا نمی شودمگر با تقید به ظواهر شرع، به نماز، به روزه، به انفاق به دیگران ومخصوصاً خدمت به دیگران و بدست آوردن دل آنها و مخصوصاً اجتناب از گناه. چرا که گناه هر چند کوچک اما برای پژمرده ساختن نهال و درخت ایمان سمی بزرگ و مهلک است.