مجلس چهارم
عوامل هشت گانه کنترل نیروها و غرائز انسان
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث ما در این بود که از نظر قرآن این انسان می خواهد بدون مهار باشد، بل یرید
الانسان لیفجر أمامه. انسان میخواهد هر کاری را مایل است انجام دهد. مسلم است که
انسان شیوه به ضرر خود و جامعه اش است. این انسان باید کنترل شود اما چه چیز و چه
کس می تواند او را کنترل کند؟
عوامل هشت گانه کنترل غرائز
سه مقدمه درباره بحثمان ذکر کردیم. اکنون در اصل بحث با شما صحبت می کنم. در رابطه
با کنترل نیروها و غرائز انسان میتوان هشت مهار که هرکس بنحوی به آن ها معتقد است
را نام برد:
1- عقل: گفته اند اگر عقل جامعه قوی شود، اگر عقل فرد آبیاری شده و شخص بتواند حسن
و قبح را از هم تمیز دهد، این عقل می تواند انسان را کنترل کند.
2- علم: افلاطون در بیان خصوصیات مدینه فاضله اش می گوید اگر انسان عالم به صفات
رذیله و خوبیهای فضایل انسانی را فهمید، همان علم می تواند او را کنترل کند.
3- وجدان اخلاقی:که قرآن شریف از آن به عنوان نفس لوامه یاد کرده و معمولاً علمای
علم اخلاق و همچنین روانشناسان برای آن ارزش زیادی قائلند. قرآن هم برای آن ارزش
فراوانی قائل بوده و می گوید اگر وجدان اخلاقی بیدار بوده و د رانسان کشته نشود،می
تواند انسان را کنترل کند. این سه نیرو، نیروهای درونی بود و از اینجا نیروهای
بیرونی مطرح می شوند.
4- تربیت: اگر فردی تربیت صحیح انسانی داشته باشد، می¬تواند خود یا جامعه را کنترل
کند. یعنی آن تربیت صحیح ، فرد و جامعه را می تواند کنترل کند.
5- قانون: که معمولاًدنیای دیروز و امروز بر اساس آن می¬چرخد و می گویند قانون
می¬تواند این انسان را کنترل کرده تا افعال زشت از او سر نزند وبالاخره قانون
می¬تواند مدینه فاضله تشکیل بدهد.
6- نظارت ملی: یعنی همان امر به معروف و نهی از منکری است که د راسلام مطرح است و
اینچنین گفته اند که اگر مردم نظارت بر یکدیگر داشته و گفتار و کردار یکدیگر را
کنترل کنند، این نظارت ملی می تواند نیروی کنترل کننده ای برای انسان باشد.
7و8- ایمان: که بر دو قسم است. یک ایمان مربوط به عقل است ، برهان و استدلال است که
به این ایمان در فلسفه می گوئیم «علم». علم به وجود خدا، به نبوت ، معاد و امامت،
این علم از راه برهان پیدا میشود. مثلا برهان صدیقین ملاصدرا ، وجود خدا را اثبات
می کند. یا برهان نظم که آن از قرآن گرفته شده و اثبات وجود خدا می¬کند یا حرکت
جوهری او که معاد جسمانی را اثبات می کند. گفته اند اگر ایمان علمی پیدا بشود، این
نیرو می تواند نیروی کنترل کننده انسان باشد، برای اینکه اگر انسان علم به مبدا و
معاد حاصل کرد، آن علم به مبدا و معاد او را گرفته و کنترل می کند.
قسم دوم که نیروی هشتم است، ایمان عاطفی یا ایمان قلبی و نه عقلی است. که ایمان
قلبی را از نظر فلسفه، « معرفت» می گویند و معنایش این است که آن ایمانی که مربوط
به عقل است، نمی تواند انسان را کنترل کند. آنکه می تواند ، ایمانی است که رسوخ در
دل کرده و دل باور کرده باشد. گاهی عقل باور می کند که خدا هست. این باور آیا
می¬شود نیروی کنترل کننده باشد یا خیر؟ خیر، نمی تواند. گاهی عقل باور دارد که معاد
هست اما گاهی دل باور دارد. این باور غیر از باور عقل است که قرآن شریف به این باور
یقین می گوید.« اللهم ان یاسئلک ایمانا تباشر به قلبی» نه « تباشر به عقلی».
گفته اند آنکه می تواند نیروی کنترل کننده برای این حیوان دو پا بوده و او را آدم
کند،فقط و فقط نیروی هشتم است یعنی ایمان قلبی و ایمان عاطفی . این ایمان از راه
برهان از راه عمل پیدا می شود، این ایمان نیازمند ریاضت و ترک گناه است تا اجتناب
از گناه ، درخت ایمان را در دل ریشه دار کند. نماز شب، نماز اول وقت، مخصوصاً اهمیت
دادن به مستحبات و در میان مستحبات اهمیت دادن به خدمت به دیگران ، از ریاضتهای این
ایمان است. این اعمال درخت ایمانی که در دل روئیده شده است را آبیاری کرده و ریشه
آنرا در دل رسوخ داده ومی دواند.
ایمان قلبی
ما اعتقاد داریم که این انسان را هیچکس و هیچ چیز جز این نیروی هشتم یعنی ایمان
عاطفی نمی تواند کنترل کند. در اینجا پای عقل لنگ است. وجدان اخلاقی و علم نیز این
چنینند.تربیت اگر چه تربیت صحیح، آنگاه که غریزه طوفانی شد دیگر آه و ناله و داد او
به جایی نمی رسد. آنگاه که این انسان دلش بخواهد کاری بکند، قانون نمی تواند سدی در
مقابل او باشد. اگر غریزه حب ریاست این انسان طوفانی شد آنگاه دیگر از ایماه عقلی
هیچ کاری ساخته نیست و برای رسیدن به هدفش نه تنها از اسفار ملا صدرا ، که از قرآن
نیز می گذرد.
عبدالملک مروان ملقب به « کبوتر مسجد» بود. در آن هنگام که خبر ریاستش را برایش
آوردند در مسجد نشسته و قرآن در دامانش بود. در هماندم قرآن را بر زمین انداخته و
گفت تا حالا با من بودی و دیگر نیستی.
آنچه که می¬ تواند انسان را کنترل کند فقط و فقط ایمان عاطفی و ایمان قلبی است. این
ایمان است که اگر در دل کسی پیدا شد، اگر تمام غرائز هم طوفانی بشود مثل برفی است
که بر کوه ببارد یا بادی است که به کوه بوزد، دیگر نم یتواننداین کوه را ریشه کن
کنند. دیگر غرائز مانند برف وبادی است که بر یک درخت کهنسال وارد شوند و البته که
نمی توانند آنرا ریشه کن کنند.
المومن کالجبل الراسخ. این مومن در اینجا همان نیروی هشتم است.عاطفه غریزه جنسی ،
غریزه حب به مال و اولاد، غریزه ریاست طلبی، شهرت طلبی، شخصیت طلبی، ومنیت طلبی و
همه و همه، اگر چه طوفانهایی بسیار شدید هستند اما اینها در کوه ریشه دار ( ایمان
مومن) اثر ندارند.
اما این مهارهای هشت گانه را باید یکایک بررسی نمود و برای آنها ارزش قائل شد.
بنابراین از نخستین مهار شروع کرده و بحث را با مبحث عقل آغاز می نمائیم
تعریف عقل
عقل چیست؟ حقیقت عقل را هیچ کس نمی داند . حقیقت این جوهر و این گوهر که از دید
قرآن و اسلام ارزشمند است را نمی دانیم لذا قرآن هم می گوید که نمی توان درک کرد.
آن اندازه که مفهوم عقل را می¬توان درک کرد، این است که میوه عقل، فکر است و به شخص
متفکر، عاقل گویند. لذا امام صادق (ع) می فرماید: تفاوت بین عاقل و احمق این است که
عاقل سنجیده می گوید و سنجیده کا ر می کند، ابتدا فکر کرده و سپس سخنی گفته یا کاری
میکند اما احمق بر عکس این است . نسنجیده سخن گفته و کار می¬گند، ابتدا کار می کندو
سپس از عمل خود پشیمان می شود.
اگر از ما بپرسند که عقل چیست؟ می گوئیم آثار آنرا می توانیم بگوئیم و تعریف از
آثارش این است که میوه آن نیکوست. قرآن هم می فرماید: ان فی ذلک لایات لقوم یعقلون.
در قرآن این کلام تکرار هم می شود. قران شریف در تعریف عقل با آیات : ان فی ذلک
لایات لقوم یعقلون، لقوم یتفکرون و امثالهم، اثرات عقل را بیان می کند.
عقل چیست؟ از امام صادق(ع) درباره عقل می پرسند. می فرماید:
العقل ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان.
عقل آن است که انسان به واسطه آن بهشتی می شود، یا از نظر قرآن شریف، عقل آن است که
انگاه که جهنمی ها به جهنم می روند، می گویند ما عقل نداشتیم والا جهنم نمی آمدیم.
لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر.
اهل دوزخ با حسرت گویند که اگر در دنیا سخن انبیاء را شنیده یا بدستور عقل رفتار می
کردیم امروز از دوزخیان نبودیم.
آیه شریفه ای که خواندم باز تعریف عقل را به اثر آن کرده و می گوید عقل آن است که
انسان بتواند بتوسط آن از این دنیا سالم بیرون برود و خوشا به حال آنکس که سالم و
با دین از این دنیا بیرون رفته و در این دنیا هم به فکر قبر، قیامت، جهنّم و بهشت
باشد. از نظر قرآن شریف عقل آن است که عاقل ، یعنی آن انسانی که عقل دارد، خوبیها
را از بدی تمیز داده ، بدیها را رها کرده و خوبیها را می گیرد .
فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه.
عاقلان آنانند که قرآن می گوید: اینگونه عاقلها دست عنایت خدا بر سرشان است و به
این عاقلها بشارت به سعادت بده. آنها کیانند؟ آنها که می شنوند، در شنیدنیها خوبش
را گرفته و بدش را رها می کنند. در کارهای نیک، خوبش را گرفته و بدش را رها می
کنند.
اقسام تقلید
در مقابل این انسان عاقل، فرد دیوانه را می شناسیم که قرآن نیز بیان می کند و آن
انسانی است که مقلد باشد. تقلید دو قسم است:یک نوع تقلید، تقلیدی است که عقل و فطرت
به انسان حکم می کند و باید آنچنان باشیم. مانند تقلید کردن جاهل از عالم و این یک
امر فطری هم هست برای مثال شما می¬خواهید خانه¬ای خریداری کنید وقیمت آنرا
نمی¬دانید. عقل شما به طور نا خود آگاه شما را نزد معمار می برد . کلید برق خانه
شما خراب شده ، عقل بطور نا خود آگاه شما را نزدیک برق سا زمی برد و یا مسئله دین
را نمی دانید، عقل بطور نا خود آگاه شما را به نزد فقیه یا رساله مجتهد جامع
الشرائط می برد و این از مسلمات بلا اشکال است. لذا فقها رضوان الله علیهم در مسئله
تقلید می گویند که دلیلش فطری است.
قسم دیگر تقلید در باب آداب و رسوم اجتماعی است. در چیزهایی که عقل انسان با فکر و
بررسی خودش درک کرده و بر آن حکم می کند. در این مطالب، تقلید بسیار بد است و به
کلام قرآن ، دیوانگی است. در ربط با اصول دین هر انسانی می تواند با اندکی صرف وقت
و تفکر ، خدای هستی بخش را درک کرده و بتواند بفهمد که قرآن معجزه است.و معاد باید
باشد. قرآن ، تقلید در اصول دین را صحیح نمی داند. در کارهای دیگر نیز( غیر از آنها
که ذکر شد) تقلید صحیح نیست.قرآن می فرماید که آنگاه که به اینها می گویند بیائید
مسلمان شوید، می گویند: إنا وجدنا اباءنا علی امه و انا علی آثارهم مقتدون.
می گوید ببینید اینها دیوانه اند، عاقل نیستند. به اینها می گویند بیائید ایمان
بیاورید،می گویند پدرانمان بت پرست بوده و ما نیز باید بت پرست باشیم. و تقلید در
اینگونه مطالب، در آنجاها که فکر و عقل انسان کار میکند اما انسان عقل را متابعت
نکرده و درهای فکر و اندیشه را بسته و از دیگران متابعت بکند بسیار مضر است.
مثنوی برای همین تقلید قضیه ای بسیار شیرین برای آنها که تمام و کمال در اختیار
دیگران واقع می شوند، دارد. آن وقتها نظیر غربزدگی و حالا نظیر مشرق زدگی و اینها
یک نحو دیوانگی است. و این مثال مثنوی بسیار زیباست که درویشی به خانقاه رفته و در
آنجا نشسته بود. افراد خانقاه چون شام نداشتند گفتند الاغ او را امشب فروخته و
غذایی تهیه می کنیم و می خوریم.
رفتند الاغ او را فروخته و شامی تهیه کردند. آمدند و دم گرفتند . وقتی که گرم شدند
دمشان این بود که می گفتند: خر برفت و خر برفت و خر برفت.یعنی خر این درویش را
فروخته و با پولش شام خوردیم.این درویش نمی دانست آنها چه می گویند معذالک خود او
داد و کف دهانش بلند تر و بیشتر بود و او هم همان دم را تکرا ر می کرد! بعد که این
دم و این سور تمام شد، درویش به نزد خادم خانقاه آمده و گفت الاغم را پس بده.
خادم گفت الاغت را فروخته و غذا تهیه نمودیم و خوردیم.
درویش گفت که یعنی چه؟
گفت افراد خانقاه سور نداشتند، الاغ تورا فروختند و با پولش شام تهیه نموده و
خوردیم.
گفت خوب چرا نیامدی به من بگویی.
گفت آمدم بگویم دیدم تو داغتر از آنها دم گرفته و می گویی خر برفت و خربرفت و خر
برفت.
پس از نقل داستان ، مولوی شعری نقل کرده و می گوید:
خلق را تقلیدشان بر باد داد ای دو صد لعنت بر این تقلید باد
لذا تقلید به این گونه که مردم عوام دارند، برای جامعه ضرر دارد و قرآن می گوید این
دیوانگی است.
از این بدتر متابعت و پیروی بی اراده است که اگر دلیل این متابعت را از وی بپرسند،
علتش را نداند، اما بدون چون و چرا در تحت اراده و اختیار کسی واقع شود، یعنی اراده
هیچ نقشی در اعمال او ندارد. قرآن شریف این افراد را به گوسفند تشبیه می کند.
ومثل الذین کفروا کمثل الذی ینعق بما لا یسمع .
یعنی ای پیامبر! سخنان تو به آنان که درعصبیت و لجاجت واقع شده و ایمان نمی
آورندنظیر آن شبانی است که گوسفندانش را هی می کند و این گوسفندان چیزی سرشان نمی
شود.
وسپس می فرماید:
صم بکم و هم لا یعقلون.
اینان عقل ندارند، چشم بصیرت ندارند. اینها گوش شنوا و زبان گویا ندارد. لذا اینها
دیوانه اند.
روانشناسان می گویند که یک گله گوسفندی را تصور کنید، شما تیرکی در وسط جاده
بگذارید. گوسفند اول که می آید به این دلیل که مانعی در راه دارد از روی آن می پرد.
گوسفند دوم، سوم و دهم نیز می پرند. سپس این تیرک را از میان راه بردارید، تیرک را
که برداشتید گوسفند یازدهم نیز وقتی به آنجا رسید می پرد و تمام گوسفندان این چنین
می کنند در حالی که آن اولی که پریده بود بر سر راه مانع داشت اما برای بعدیها
مانعی در کار نیست. که قرآن شریف این عمل را مذمت کرده و می گوید ای انسان مسلمان!
باید عاقل بوده و مقلد نباشی، مگر آن تقلیدی که مانعی از آن نیست . نظیر تقلید در
فقه اسلام از مجتهد جامع الشرایط . لذا اگر به ما بگویند عقل چیست؟می گوئیم میوه
اوفکر و غذای او علم است. می گوئیم که کار او بدست آوردن بهشت و عبادت پروردگا ر
است.
فضیلت عقل
قرآن شریف در روایات اهل بیت(س) بر عقل بسیار پا فشاری کرده و تعریف کرده اند.
فبشر عبادالذین یستمعون القول فیتبعون أحسنه.
ابتدا می فرماید: بشارت سعادت به عالم بده.و سپس می فرماید:
أولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولوا الالباب.
دست عنایت خدا بر سر آنان است و مورد عنایت خاص پروردگار عالم اند. اگر امتیازی برا
عاقل و عقل نبود جز این آیه شریفه که مرتب در قرَآن تکرار شده است( شاید بیشتر از
50 مورد) و می فرماید: کذلک نفضل الایات لقوم یعقلون ( یعنی ما قرآن را با تفصیل و
محکم و برای انسان عاقل فرستادیم)،برای او کافی بود. از این آیه شریفه استفاده می
کنیم که یکی از اهداف نزول قرآن ، پرورش و احترام و به عقل و عاقل است.
مرحوم کلینی رحمه الله علیه در ابتدای اصول کافی قریب 30 روایت در فضیلت عقل می
فرماید. نخستین روایت این است که آنگاه که پروردگار عالم عقل را خلق کرد، خود
پروردگار با آن حرف زد. فرمود: فقال اقبل فاقبل ثم قال ادبر فادبر.
(یعنی تسلیم صد در صد) گفت برو، رفت، گفت بیا،آمد. سپس از جانب حق سبحانه و تعالی
خطاب شد که به عزت و جلالم سوگند هیچ موجودی شریف تر از تو خلق نکردم و هرکس را که
خیلی دوستش دارم، به او عقل داده و عقلش را کامل می کنم و سپس فرمود به واسطه تو
عقاب کرده و ثواب می¬دهم و کارها بدست توست.
موسی بن جعفر(ع) به هشام بن حکم روایت مفصلی را می¬فرماید و در ضمن روایت می
فرماید: ان الله علی الناس حجتین حجه ظاهره فهو النبیاء وحجه باطنه فهو العقل.
یعنی پروردگار عالم دو حجت دارد یکی پیغمبر و امام و دیگری عقل انسان. یکی حجت ظاهر
و دیگری حجت باطن است. برای شرافت عقل همین روایت کافی است که به فضیلت آن پی برده
و شب و روز بدنبال تحصیل عقل باشیم. چه خوش گفت آنکه گفت: به آنکه دادی، چه ندادی و
به آنکه ندادی ، چه دادی. مال و منال و تمکن و ریاست در مقابل ذره ای عقل اصلاً و
ابداً ارزش ندارند. لذا امام صادق(ع) می فرماید: اُف برآن قومی که درپی کامل کردن
عقلشان نباشند. علم، عقل را آبیاری می¬کند، اینگونه جلسات به عقل نشاط می دهد،
چنانچه غرق شدن در دنیا و کارهای آن عقل را بی نشاط کرده ، کم کم آنرا کشته و انسان
را بی عقل می کند.
و بالاخره در روایتی امام صادق سلام الله علیه می فرمایند که اصلاً عقل آن است که
عمل را با آن می سنجند و الا اگر انسان بی عقل باشد هر چه اعمال زیاد هم بجا آورد
ارزشش کم است. بعد امام صادق سلام الله علیه مثالی زده می فرمایند: عابدی در جزیره
ای عبادت می کرد. ملکی آمد و رد شد. عابد را بسیار گرم عبادت یافت، اما وقتی نظر
کرد ثواب او را بسیار کم دید. تعجب کرد که این همه عبادت، چرا اینقدر ثواب کم
دارد!؟ لذا ذستور داده شد برو و کمی با او حرف بزن این ملک به جزیره آمد، یک شبانه
روز با او بود. دید خیلی عبادت می کند، خیلی در عبادت گرم است. ملک به اوگفت که
خیلی عبادت می کنی، برای عبادت محل خوبی است.
این عابد گفت: بله، جای خوبی است اما یک عیب دارد و آن این است که اگر خدا خرش را
می داد ما اینجا می چرانیدیم خیلی خوب بود.
آیا عقل می تواند جلو غرائز را بگیرد؟
معمولاً اگر انسان عالم و متفکر نبوده و مانند کرم ابریشم در این دنیا به خود بتند
و به فکر تحصیل پول و شهرت وزندگانی مرفه و...باشد، کم کم عقلش را از دست داده و
انسان کوته فکری می شود و آنقدر خرفت و بی عقل می شود که در اواخر عمر حتی به
فکرنظافت نیز نیست.
شخصی می گفت در اصفهان قحطی آمده بود. آقایان نانوا پیش یک مرد ثروتمند گندم دار
رفته و به او گفتند: آقا گندم داری؟
گفت یک من چند می خرید؟
گفتند مثلاً یک تومان، گفت برو بالا. گفتند 12 قران، گفت برو بالا. گفتند 15 قران،
گفت برو بالا. گفتند 2 تومان، گفت برو بالا. هر چه آنها گفتند آن شخص ثروتمند گفت
برو بالا و بالاخره گندم به آنها نداد.
قحطی و گرانی تمام شد. بعد از مدتی پای این شخص ثروتمند درد گرفت. در شورای پزشکان
و بیمارستانها معالجه نشد تا اینکه یک دکتر از خارج آوردند. دکتر آمد ، نگاهی به پا
کردو گفت این پا را باید برید. این مرد وحشت کرد و دست روی انگشت پایش گذاشته و گفت
از اینجا؟ پزشک گفت برو بالا. قدری بالا آمد و گفت از این جا؟ گفت نه بروبالا.قدری
روی ساق پا آمد، دلش نمی آمد پا را ببرد تا آنکه به ران رسید ودکتر گفت بله از
اینجا باید قطع شود. فردا پای او را بریدند، اما درد او خوب نشد و از دنیا رفت. پیر
است و در هنگام مرگ، اما باز هم تقلب گرانفروشی می کند، باز هم به فکر خود ودیگران
نیست.اگر انسان عقل داشته باشد به اینجا می رسد؟ به جهنم رفته و در آنجا هم می سوزد
و می¬گوید: لو کنا نسمع او نعقل. همه و همه مخصوصاً پیران مجلس قبل از اینکه العیاذ
بالله در جهنم بگوئید:لوکنا نسمع او نعقل، هنگام خواب مقداری به فکر قبر باشید.
موسی بن جعفر سلام الله علیه فرمود: لیس منا من لم یحاسب نفسه.یعنی شیعه نیست آنکه
حساب شبانه روزش را نکند.
ای آقای تاجر یا کاسبی که دفتر روزانه و سالانه و دفتر جزء وکل داری، خواهش می کنم
بیا و دفتری برای گفتار و کردارت باز کن. بیا عاقل شو و این عقل را بکارببر.وقت
خواب یک حسابی بکن وببین آیا امروز بهشتی شدی یا نه؟نکند یک وقت خدای نکرده روی هم
جمع شود و ناگهان جهنمی بشوی! شیعه نباید جهنمی شود.
حال این عقل با این شرافت و فضیلتش آیا می تواند جلوی غرائز را بگیرد؟ آیا می تواند
این انسان را کنترل کند؟ در حال عادی بله. اگر انسان عاقل باشد در حالیکه غریزه
جنسیش طوفانی نباشد، عقل این غریزه را می تواند مهار کند که فرد بی عفت نشود. زن
عاقل، بی عفت نیست. عقل و عفتش در حال عادی در مقابل گناه او سدی می شود. اگر غریزه
طوفانی شد و شهوت جنسی جلوه کرد، عقل گوشه نشین می شود.
یوسف (ع) می گوید:
ولقد همت به و هم بها لو لا ان را برهان ربه.
اگر عصمت من نبود، اگر« برهان ربه» نبود، من هم تمایل به زلیخا پیدا می کردم.«برهان
ربه» مرتبه آخر ایمان است. ایمان قلبی مراتبی دارد که بعد درباره اش صحبت می کنم.
مرتبه اولش را علم الیقین و مرتبه آخرش را حق الیقین می گوئیم.
خدا نکند انسان پول پرست بشود یعنی در بازار ، غریزه حب به مال در او جلوه گر شود
که آنوقت دیگر از عقل کاری ساخته نیست.