گفت گويى با استاد درباره شهيد مطهرى
س: در مورد سالها تلمذ آيه الله استاد شهيد مطهرى در نزد شما، مطالبى كه خدمتتان آموختيد و روشى كه شما در اين دوره از ايشان مىديدند، هوش، تقوا و ساير جهاتى كه به عنوان يك استاد از ايشان سراغ داريد، توضيحاتى بفرماييد.
ج: سى و دو سال پيش ما از تبريز به قم پناهنده شديم. اوضاع آن جا خراب بود، بدين خاطر به قم آمديم، بعد بنابر اين شد كه در قم بمانيم. درس حكمت (فلسفه) شروع كرديم. غير از بنده در قم، فلسفه گو آقاى خمينى بودند كه درس فلسفهاى داشتند و آقايان چند نفرى به درس ايشان مىرفتند. ايشان اسفار مىگفتند. بعد اين آقايان درس ايشان را ترك كردند و منتقل به حوزه درس ما شدند و شروع به تحصيل كردند. سالها هم ادامه داشت و مخصوصا مرحوم مطهرى يك هوش فوق العادهاى داشت و حرف از او ضايع نمىشد. حرفى كه مىگفتيم مىگرفت و به مغزش مىرسيد. علاوه بر مسئله تقوا و انسانيت و جهات اخلاقى كه انصافا داشت، يك هوش فراوانى هم داشت و هر چه مىگفتيم هدر نمىرفت، مطمئن بودم كه هدر نمىرود. اين عبارت خوبى نيست: بنده وقتى كه ايشان به درسم مىآمدند، حالت رقص پيدا مىكردم! از شوق و شعف، به جهت اين كه انسان مىداند هر چه بگويد هدر نمىرود و محفوظ است.
س: وقتى كه جناب عالى با ايشان درس را شروع كرديد، ايشان حدودا در چه سنى بودند؟
ج: در حدود 25، 26 سال داشتند. بعد ما به مباحث و مقالاتى كه در كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم داريم، شروع كرديم. در آن مطالب هم يگانه كسى كه از همه جهت مطمئن بودم و حرفم هدر نمىرفت، ايشان بودند.
مقدارى كه گذشت به پاورقى كتاب اصول فلسفه شروع كردند كه همان وقت اينها را نوشتهاند. در رسالهاى به نام قوه و فعل كه مبحث فلسفى است؛ آن قدر ايشان شوق و شعفت داشت كه بنده را وادار كرد رفتم تهران و يك هفته در منزلشان ماندم كه اين رساله قوه و فعل را حل كرديم. براى ايشان حل نشده بود. يك هفته تمام شب و روز با ايشان سر و كار داشتيم و همين رساله را حل مىكرديم. در عين حال اخيرا خودش صاحب نظر شده بود. نظر داشت، يعنى چيز مىفهميد، حكم مىكرد. بهترين تعبيرش همين است كه: نظر داشت.
س: آن ضرورتى كه جناب عالى احساس كرديد و در تدوين و نوشتن پاورقى و شرح بر اصول فلسفه چه بود؟
ج: ضرورتش اين بود كه مجملات بود، مقالههاى فشرده بود و ما مىخواستيم باز شود. مطلب روشن شود و كسى كه اين معنا را بتواند بر عهده بگيرد مرحوم آقاى مطهرى بود، شروع كرد و به بهترين وجهى هم از عهده بر آمد. اين است كه ما مطلب را دو دستى به او مىداديم كه حل كند و حل هم مىكرد. آن مقدارى كه نوشته قابل توجه است و خودش هم صاحب نظر بود. خدا ان شاء الله بيامرزدش. يك ضايعهاى بود (شهادت) مطهرى.
در مسئله تقوا و معنويت، خود فلسفه اسلامى كه از دست علماى اسلام رد شده و به ما رسيده است خالى از معنويت نيست. طورى است كه خود به خود براى انسان كه متوكل است، حال معنويت مىآورد و تقوا را تاييد مىكند، توفيق مىدهد، هدايت مىرساند. اين خاصه فلسفهاى است كه از دست علماى اسلام بر آمده است و طبعا ايشان هم اين معنا را داشت. مردى با تقوا بود، تقوايى كه از فلسفه و ايمان به دست آورده باشد. تمام همش و تمام نيرويش در فلسفه مصرف مىشد و خوب بار آمده بود.
س: در ارتباط با بحث فلسفه و نوع آموزش فلسفه اسلامى كه با جهات عرفان و معنويت اسلامى هم آميخته است... .
ج: راجع به معنويت و روابط معنوى كه با ايشان داشتم و قسمت هايى كه تاثر آور بود و بنده متاثر شدم روحا، اين را خواهش مىكنم نپرسيد، به جهت اين كه من دوام ذكر و بيان اين را ندارم.
س: مجموعا چند سال روابط تعليم و تعلم و تلمذ فلسفه در خدمت شما ادامه داشت؟
ج: حدود هفت - هشت سال بود.
س: در همان ايام ايشان -در نزد شما - اصول و معارف ديگر هم مىخواندند؟
ج: بلى! قسمت هايى را مشغول بودند و درس هم مىآمدند. و خوب بار آمده بودند. در عالم اسلام، ولى در خصوص فلسفه اهتمام بيشترى داريد؟
س: خاطره خاصى از آن دورانها به خاطر داريد؟
ج: اگر يادم هم باشد، نمىتوانم بگويم.
س: در هنگام كسالت شما و مسافرتشان به لندن گويا ايشان سعى داشتند با شما بياييد و مىخواستند در خدمت شما باشند؟
ج: بلى اين جور بود. آمدند و آنجا در يك منزل بوديم. در حدود دو ماه كه آن جا بوديم. ايشان ده روز بعد از ما آمدند. لكن - در مدت اقامت - در يك منزل بوديم و هميشه ملاقات داشتيم.
س: جناب عالى آخرين بارى كه ايشان را ملاقات كرديد، كى بود؟
ج: آخرين بار ملاقات همان بارى بود خدمت آقاى خمينى در تهران رسيديم.
تازه وارد شده بودند. آقاى مطهرى بود كه ما را هدايت كرد و شب مهمان آقاى مطهرى بوديم. صحبتها كرديم و ديگر بعد از آن ايشان را نديدم.
س: آيا ايشان در رابطه با پشتوانه فكرى و ايدئولوژيكى كه ادامه نهضت را تضمين كند، طرح هايى داشتند؟
ج: لابد مطالبى داشتند لكن من به اين قسمتها خيلى دل نمىدهم.
س: يعنى از لحاظ فكرى چه طرح هايى براى اجرا در محيط اسلامى داشتند؟
ج: به نظرم طرحهاى ايشان مساوى بود با طرحهاى آقاى خمينى، چون به پاريس هم رفتند و مدتى پيش ايشان بودند و پس از آمدن هم باز خدمت ايشان بودند.
س: با تالماتى كه بر شما وارد شده و با اين كسالتى كه داريد - مىبخشيد كه مىپرسم - حالا ما كه از دريافت راه صحيح اسلامى از فيض حضور و طرحهاى ايشان محروم شديم، براى ادامه راه چه توصيهاى به ما مىكنيد؟ و بر جوانان ما داريد؟
ج: توصيه، عمل به كتاب و سنت است. يعنى: قرآن و حديث.
س: با چه روشى؟
ج: خود قرآن و حديث، مشتمل بر بيان رويه و روشن هم هست.
س: اگر مطلب ديگرى كه خودتان لازم مىدانيد در اين زمان و با اين اتفاقاتى كه افتاده، و به عنوان پيام براى مردم و جوانان، بيان بفرماييد.
ج: پيامها از هر طرف رسيده و مردم احتياج به پيام تازه ندارند، فقط اين نكته است كه بايد بيدار بود و اين مطلب و مقاصد را كه سر آنها مبارزه و جدال داشتند و زحمتها كشيدند و قربانىها دادند، خوب پياده كنند.
ما فردا قانون اساسى خواهيم داشت. يك سلسله مقررات خواهيم داشت. نظرات دينى هم كه فوق همه اين هاست و لكن طورى نشود كه فردا موجب رنجش و يا مسخره ديگران بشويم.
اجمالا عرض كنم كه بايد - مطالب را - خوب پياده كنند!.
بسمه تعالى
به ياد يك شخصيت علمى و فلسفى كه با در گذشت خود نيايى را غرق اسف و جهان فضل و دانش را با ميان رفتن خود عزادار نمود.
مرحوم مغفور مطهرى كه دانشمندى بود متفكر و محققا داراى هوشى سرشار و فكرى روشن و ذهنى واقع بين، تاليفاتى كه از خود به يادگار گذاشته و تحقيقاتى كه در اطراف مقاصد علمى و برهانى نگاشته و از لا به لاى كتاب هايش به چشم مىخورد اعجاب آور (است). مرحوم مطهرى با تاريخ زندگى پر ارزش و سعاتمند خود كه پر از تلاش علمى و تفكر فلسفى بود، به شيفتگان علم و فلسفه پيغامى رسا و پر ارزش مىفرستد كه از كوشش و تلاش كمالى هرگز آرام ننشسته و مجاهده علمى و كمالى را هرگز فراموش نكنند و حيات خود را كه بهترين متاع انسانى است در بازار حقايق به حيات معنوى كه حيات عالى انسان است و تا دنيا دنياست، بقاى ابدى دارد، تبديل كنند و در اين چند روز زندگى شيفته و فريفته شخصيتهاى ساختگى و خيالى نباشد. آرى يك راه باريك كه يك مرد دانشمند با حقايق باز كند، براى وى حيات ابدى مىبخشد و از دنيا و مافيها ارزنده است.
محمد حسين طباطبائى
چهل پرسش و پاسخ
در سال 1383 هر يكى از دانشمندان ايرانى مقيم نيويورك (آمريكا) پرسشهاى گوناگونى در زمينههاى مختلف اسلامى از استاد علامه حضرت آقاى طباطبائى نموده بود كه معظم له پاسخ همه آنها را نوشته و يك جا به آن دانشمندان ايرانى فرستادند.
مايه مسرت است كه در اين كتاب مجموعه آن پرسشها و پاسخها كه نسخهاى از آنها در اختيار ما قرار داشت، در معرض استفاده علاقهمندان به پژوهشهاى علمى و بررسىهاى اسلامى قرار گيرد.
خسرو شاهى
سؤالات
1. آيا زن و مرد در قانون اسلام هستند؟
2. آيا زن مىتواند در سياست و كارهاى مملكتى دخالت كند و با مرد مساوى باشد؟
3. چرا ارث به زن كمتر از مرد مىرسد؟
4. چرا حق طلاق در اختيار مرد است؟
5. آيا زن مىتواند در امور اقتصادى و مالى مستقل باشد؟
6. چرا مرد مىتواند چند زن اختيار كند؟
7. آيا قبول داريد كه دين اسلام نتوانسته است گذشت زمان را درك كند و دين بايد مطابق خواست زمان و مكان باشد؟
8. فكر مىكنيد خيلى از قوانين اسلامى مطابق خواست زمان و مكان در 1400 سال پيش به وجود آمده و بايد تغيير كند؟
9. آيا قبول داريد كه حضرت زينب (عليها السلام) مقام وليعهدى داشت؟
10. و اگر داشت به
علاوه بقيه كارهايى كه بر عهدهاش بود نشان اين نيست كه زن مىتواند در اسلام پا به پاى مرد پيش رود اگر لياقتش را دارد؟
11. اسلام درباره ازدواج و تشكيل فاميل چه نظر دارد؟
12. طلاق از نظر اسلام چطور است؟
13. آيا زن در اسلام مطابق مرد حق انتخاب دارد يا نه؟
14. در صورت طلاق بين پدر و مادر، فرزند به چه كس تعلق دارد؟
15. قبول داريد كه حضرت على (عليه السلام) گفته است: فرزندانتان را براى آينده بار آوريد؟
16. در اين صورت اين نشان اين نيست كه قوانين اسلامى مطابق خواست زمان و مكان بايد تغيير كند؟
17. اگر اين طور است چرا اولياى امور دينى اين امر را هميشه به عقب انداختهاند؟
18. آيا فكر نمىكنيد گناه پشت كردن جوانان تحصيل كرده
مسلمان به دين، به گردن قوانين عقب افتادهاى است كه نمىتواند با دنياى صنعت و علم امروزى وفق دهد؟
19. چرا در امر فحشا كه مرد و زن هر دو به طور مساوى شريك هستند، زن بيشتر مورد سرزنش است؟
20. اگر قبول داريد كه مرد موجود بهتر و قوىتر است،
در اين صورت او بايد قادر باشد اعمال خود را بهتر كنترل كند و اگر نكرد بايد بيشتر مورد سرزنش باشد؟
21. مىگويند حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) سفارش كرد
اگر كسى را به فرزندى قبول كرديد عينا مثل فرزند حقيقى با او باشيد، صحيح است يا نه؟
22. در اين صورت چرا او مايل بود با زن طلاق گرفته پسرى كه با او به فرزندى قبول كرده بود، ازدواج كند؟
23. چرا حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) كه يك معلم بزرگ براى تربيت بشر به مقام بزرگ آدميت بود
و بايد اعمالش سر مشق انسانهاى ديگر باشد در آوان پيرى (تقريبا) با دختر نه سالهاى ازدواج كرد؟
24. درباره امر صيغه كه اهل تسنن مخالف آن هستند، چه نظر داريد و مقصود از اين عمل چيست؟
25. فكر نمىكنيد كه اين امر
بر خلاف قوانين انسانى است و زن را (يك انسان اگر قبول داريد) به صورت چيزى در مىآورد كه به راحت مرد مىافزايد؟
26. غربىها معتقدند كه اسلام دينى است كه فقط براى
مردم ساده و زارع و صحرا نشين و آنها كه با تمدن ماشينى امروز جلو نرفتهاند مىباشد و مىبينيم كه حتى يكى از كشورهاى مسلمان
جزو كشورهاى مترقى پيشرفته نيست و اسلام در كشورهاى ماشينى و متمدن اصلا پيشرفت نكرده است. دليلش چيست؟ آيا فكر مىكنيد
قوانين اسلامى را مىتوان طورى تغيير داد يا ترجمه كرد كه قابل قبول براى افراد تحصيل كرده باشد و با علم وفق دهد؟
27. آيا قبول داريد كه حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و حضرت على (عليه السلام) هر دو متذكر
شدهاند كه يك انسان ارزشش بسته به اعمال خودش است نه اين كه اولاد كيست و يا از كدام خانواده است و چه رنگى دارد؟
28. در اين صورت چرا شيعه، اولاد حضرت على (عليه السلام) يا
حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را تا هر نسلى كه ادامه پيدا كند بهتر و پاكتر از ديگران مىداند؟
29. چرا خوردن گوشت خوك در اسلام حرام است؟
30. چرا مشروبات الكلى در اسلام حرام است؟
31. اسلام درباره عشق و روابط جنسى بين زن و مرد چه نظر دارد؟
32. به طور كلى آيا معتقديد كه قوانين اسلامى قابل تغيير و تبديل است يا نه؟
33. در اين تغييرات معتقديد سران دنى بايد پيش قدم شوند يا اين كه وقتى تغييرات پديد آمد با آن سازش كنند؟
34. آيا شخصا به تمام اين قوانين و عادتهاى اسلامى بدون سؤال و جواب معتقديد؟
35. حضرت على (عليه السلام) گفته است مسلمان نباشيد به خاطر پدر و مادرتان، بلكه به خاطر
اين كه خودتان به آن ايمان پيدا كنيد هر چه را كه مىتوانيد باعقلتان قبول كنيد. در اين صورت فكر نمىكنيد هر مسلمان آزادى
اين حق را دارد كه هر كدام از قوانين اسلامى را خواست قبول كند و بقيه را كه نمىتواند با عقل قبول كند به كنار بگذارد؟
36. آيا فكر نمىكنيد
اين نشان اين است كه هر بشرى آزادى دارد كه هر دينى را كه خواست قبول كند و فرد مسلمان بايد همه اديان را محترم شمارد؟
37. چرا هلال نشانه اسلام است؟
38. راجع به رفتن به ماه (سفرى كه خيلى نزديك براى بشر ميسر مىشود) چه نظر داريد؟
39. چرا زبان عربى را جزو لزومات ايمان و اعتقاد به اسلام كردهاند. قرآن و نماز و اينها بايد عربى باشد يا به هر زبان ديگر ممكن است؟
40. بعضى مسلمانها معتقد بودند كه جهودها هيچ وقت نمىتوانند از خودشان كشور مستقلى داشته باشند، البته كشور اسرائيل كه در اين مدت كوتاه يكى از پيشرفتهترين كشورهاى آسيايى شده است، نشان غلط بودن اين عقيده است. آيا فكر مىكنيد خيلى از حديثها و روايتهاى ديگر هم مثل اين ممكن است اثر نفوذ سياستهايى باشد كه در گذشته مىخواستند مردم اين قسمت از جهان را در جهل و نفاق و دشمنى نگه دارند؟
پاسخ ها
1 و 2. در آغاز پيدايش اسلام جامعه بشرى در خصوص زن يكى از دو عقيده را داشتند: دستهاى با زن معامله حيوان اهلى مىكردند. زن پيش آنان عضو جامعه نبود، ولى مىشد كه از نگهداريش استفاده هايى مانند استيلا و خدمت به نفع جامعه كرد. دستهاى ديگر كه متمدنتر بودند با زن معامله عضو ناقص مىكردند و زن پيششان مانند كودك يا اسير طفيلى جامعه بود و حقوقى به حسب حال خود داشت كه به دست مردان اداره مىشد. اسلام بود كه براى اولين بار در جهان انسانى، عضويت كامل زن را در جامعه اعلام كرد و عمل او را محترم شمرد من ضايع نمىكنم كار هيچ كار كنندهاى را از شما، مرد باشد يا زن، همه يك آفرينش داريد (آل عمران، آيه 195). فقط در سه موضوع از موضوعات اجتماعى به زن در اسلام - حق دخالت داده نشده: حكومت و قضاوت و جنگ به معناى كشتار (نه ساير قسمتهاى مربوطه) كه حكمت آن - چنان كه از مدارك دينى به دست مىآيد - اين است كه جنس زن موجودى است عاطفى و احساسى به خلاف مرد كه موجودى تعلقى است و اين سه موضوع مربوط به تعقل مىباشد نه احساس و بديهى است يك موجود احساسى را در كارى كه صد در صد تعلقى است هيچ گونه نبايد دخالت داد و طبعا رشد نمىكند. بهترين گواه اين نظر مساعى مشتركى است كه عالم غرب در تعليم و تربيت مشترك مرد و زن به كار مىبرد، مع الوصف تا كنون در اين سه بخش از شئون اجتماعى نتوانسته رقم قابل توجهى از زنان بار بياورد و در فهرست نوابغ قضاوت و سياستمداران و سرداران جنگى نسبت زنان به مردان بسيار ناچيز است، چه برسد به تساوى (بر خلاف مثلا پرستار و رقاص و ستاره سينما و نقاش و آهنگ ساز).
3. زن روى هم رفته در اسلام از ارثيه، يك سهم و مرد دو سهم مىبرد و (چنان كه در روايت است) سبب آن اين است كه هزينه زندگى زن به عهده مرد (شوهر) است و اين حكم نيز از عاطفى بودن زن و تعلقى بودن مرد سرچشمه مىگيرد. توضيح اين كه: در هر عصر، ثروت روى زمين متعلق به نسلى است كه در آن عصر زندگى مىكنند و نسل بعدى جايگزين نسل قبلى گرديده، موجودى ثروت را به وراثت خواهند برد و چون روى هم رفته آمار زن و مرد پيوسته متفاوت است، از نظر اسلام مالكيت 3/2 ثروت عمومى از آن مرد و 3/1 آن متعلق به زن خواهد بود و از طرف ديگر بر اثر عهده دار بودن مرد نسبت به هزينه زن، با مرد در سهم وى بالمناصفه در مصرف شريك مىباشد در حالى كه 3/1 ثروت را كه سهم خودش است دارد و در نتيجه 3/2 ثروت از جهت مالكيت از آن تعقل 3/1 از آن عاطفه 3/2 از جهت مصرف از آن عاطفه و 3/1 از آن تعقل مىباشد و اين خود بهترين تقسيم عادلانه است. گذشته از اين كه اين ترتيب در تشكيل خانواده آثار عميق و نافع دارد. چنان كه در پاسخ بند 11 نيز اشاره خواهد شد.
4. از لحن بيانات دينى بر مىآيد كه اين مسئله نيز مربوط به تعلقى بودن مرد و احساسى بودن زن مىباشد و در عين حال در شرع اسلام راه هايى وجود دارد كه به وسيله آنها زن مىتواند در موقع ازدواج اختيارات مرد را تا حدى محدود سازد يا براى خود اختياراتى بر طلاق كسب كند.
5. زن در اسلام در امور اقتصادى و مالى مربوط به خود استقلالى كامل و تام دارد.
6. البته معلوم است كه اسلام، تعدد زوجات را ايجاب نكرده است، فقط اجازه داده است كه مرد با بيشتر از يك زن تا چهار زن ازدواج نمايد، آن هم فقط در صورتى كه بتواند در ميان آنان با مساوات و عدالت رفتار نمايد و چنين حكمى تنها زمينه مىخواهد، يعنى بايد به طورى باشد كه نظم جامعه به واسطه كمبود زن و تراكم مردان به اين امر مختل نشود و هرج و مرج لازم نيايد. اما از ناحيه مردان واضح است، زيرا بر اثر اين كه مسكن و هزينه زندگى زن و اولاد به عهده مرد است و عدالت شرط شده، اقدام به اين امر تنها براى معدودى از مردان مقدور است نه براى همه. از طرف ديگر نيز پيوسته طبيعت و حوادث خارجى از جنس زن صلاحيت دار براى ازدواج، بيشتر از مرد تهيه مىكند.
اگر سال معينى را مبدا قرار داده، مواليد متساوى زن و مرد را مقايسه كنيم، در سال شانزدهم عدد زنانى كه صلاحيت ازدواج دارند هفت برابر مرد صلاحيت دارد خواهد بود و در سال بيستم عدد زن با عذذ مرد - به نسبت 11 - 5 خواهد بود و در سال بيست و پنجم تقريبا سال معمولى ازدواج است به نسبت 16 - 10 خواهد بود و اگر در اين صورت عدد مردان كثير الزوجات را 5/1 فرض كنيم هشت درصد مردان داراى يك زن و بيست درصد داراى چهر زن خواهند بود و در سال سى ام بيست درصد مردان داراى سه زن خواهند بود.
گذشته از آن، عمر زن بيشتر از مرد است و پيوسته زن بيوه در جامعه، بيشتر از مرد زن از دست داده است. گذشته از آن، تلفات جانى در مردان به نسبت قابل توجهى بيشتر از زنان است و مخصوصا تلفات سنگين جنگهاى مهم و عمومى بر اين مطلب، گواه خوبى است. در اين چند سال اخير در روزنامهها و مجلهها مكرر خوانديم كه جمعيت زنان آلمانى از دولت تقاضا كردهاند كه قانون تعدد ازدواج اسلام را در آلمان اجرا كرده، بدين وسيله نياز زنان بى شوهر را رفع نمايد، ولى دولت به علت مخالفت كليسا اجابت نكرد.
از طرف ديگر، مخالفت زنان با تعداد ازدواج، مستند به يك احساس غريزى طبيعى نيست، زيرا مردانى كه زن دوم يا سوم و چهارم مىگيرند به زور نمىگيرند و زنانى كه زن دوم و سوم يا چهارم مىشوند از آسمان نباريدهاند و از زمين نروييدهاند، بلكه از همين زنان معمولى مىباشند و همين رسم، صدها و هزارها سال در ميان بسيارى از ملل و اقوام داير بوده، نه فساد غريزهاى لازم آمده و نه كمبودى در جنس زن حس شده است.
7. اين كه اسلام نتوانسته است گذشت زمان را درك كند و دينى مطابق خواست زمان و مكان باشد سخنى است كه به تفكر شعرى شبيهتر است تا تفكر فلسفى. زمان و مكان تغييرى نكرده كه موجب تغيير قوانين اجتماعى انسانى باشد: روز و شب همان روز و شب است و زمين و هوا و غيره همان اند كه هزاران سال پيش بودند. آنچه هست طرز زندگى انسان با پيشرفت روز افزون خود تغيير كرده و روز به روز به توقعات و خواستههاى انسان افزوده يا تغيير داده و مىدهد. نيروى فعاله انسان بر اثر افزايش شگرف خود، به خود جرات مىدهد كه انواع خوش گذرانىها و بهرهمندىهايى كه شاهان ديروز به فكرش نمىافتادند، گدايان امروز به فكرش بيفتند و بخواهند.
اين تحول فكرى در جامعه عينا مانند تحول فكرى در يك فرد است كه به واسطه احوال مختلفه زندگى او پيش مىآيد. يك فرد بى بضاعت دست خالى تنها در فكر شكم مىباشد و همه چيز را فراموش مىكند. همين كه نان روزانهاش تامين شد به فكر پوشاك مىافتد و پس از تامين آن به فكر منزل و تشكيل خانواده و پس از آن اولاد و پس از آن توسعه زندگى و تكثير ثروت و بسط افتخارات و تشريفات و خوش گذرانىهاى گوناگون و به همين ترتيب قوانين اجتماعى امروز خواست اكثريت افراد جامعه را پشتوانه خود قرار مىدهد اگر چه مطابق مصلحت واقعى جامعه نيز باشد و خواست اقليت را بى اثر مىشمارد اگر چه مطابق مصلحت واقعى جامعه نيز باشد. ولى طرز تفكر اسلامى جز اين است. اسلام در تشريعات خود انسانى طبيعى (به اصطلاح قرآن كريم فطرت انسانى را) پشتوانه قرار مىدهد؛ يعنى ساختمان وجودى انسان را با تجهيزات ويژهاى كه به آنها مجهز است مد نظر قرار مىدهد و نيازمندى هايى كه اين ساختمان با تجهيزات خود نشان مىدهد مراعات نموده، در برابر آنها قوانين مربوطه وضع مىكند. در نتيجه، نظر اسلام قوانين موضوعه خود تامين مصلحت واقعى جامعه مىباشد، خواه با خواست اكثريت وفق دهد و خواه نه و همين قوانين است كه اسلام آنها را به نام شريعت ناميده و قابل تغيير و تبديل نمىداند، زيرا پشتوانه آن آفرينش طبيعى انسان است و قابل تغيير نيست و تا انسان، انسان است نيازمندىهاى طبيعى آن ثابت مىباشد. اسلام غير از قوانين ثابته خود (شريعت) مقررات قابل تغيير نيز دارد و آن مقرراتى است كه مربوط به تحولات زندگى است و بر اثر پيشرفت مدنيت و نسبت اين مقررات قابل تغيير به قوانين شريعت، مانند نسبت قوانين قابل نسخ مجلس شوراست به قانون اساسى غير قابل تغيير.
اسلام به والى حكومت دينى اختيار داده در شعاع قوانين شريعت، در مورد لزوم، طبق مصلحت وقت و با صوابديد شورى، تصميمات مقتضى گرفته، اجرا نمايد و اين مقررات تا مصلحت مقتضى است، اعتبار دارند و با ارتفاع مصلحت منسوخ مىشوند، بر خلاف قوانين شريعت كه قابل نسخ نمىباشد. بنابر آنچه گفته شد اسلام دوگونه مقررات دارد: يكى مقررات ثابته كه پشتوانه آنها طبيعت ثابت انسان است و به نام شريعت نايده مىشوند و دوم مقررات قابل تغيير كه پشتوانه آنها مصلحت وقت مىباشد و با تغيير و تحول مصلحت قابل تغيير مىباشند؛ مانند اين كه بشر طبعا از انتقال از نقطهاى به نقطه ديگر بى نياز نيست ولى سابقا كه مسافرت و پيمودن فواصل، پياده يا به وسيله اسب و الاغ بود، وضع مقررات زيادى مورد نياز نبود ولى اكنون كه به واسطه توسعه يافتن وسايل، خطوط صحرايى و دريايى و زير زمينى و هوايى پيش آمده، مقررات بسيار و دقيقى لزوم پيدا كرده است.
از اين جا روشن است كه گفتن اين كه اسلام گذشت زمان را درك نكرده است، بسيار بى اساس مىباشد.
تنها چيزى كه معترضى مىتواند بگويد اين است كه احكامى را از اسلام كه با مصلحت واقعى اين عصر مثلا وفق نمىدهد نشان داده، به ثبوت برساند يا از مصلحت حكم سؤال كند. اين بحث دامنه دراز دارد و تا اندازهاى كه وضع اين نوشته اجازه مىداد تعقيب كرديم و در عين حال اگر در اطراف بحث ابهامى باقى بماند يا اشكالى بوده باشد، ممكن است تذكر بدهيد تا به بحث ادامه دهيم.
8. پاسخ اين پرسش از پاسخ بند گذشته روشن است و پايه تكيه گاه قوانين شريعت اسلام فطرت و آفرينش مخصوص انسان است نه دل خواه اكثريت افراد (نصف به علاوه واحد). خداى متعال مىفرمايد:
در پذيرش دين معتدل اسلام استوار باش،
دينى كه مطابق آفرينش است كه خدا مردم را بر اساس آن آفريده و آفرينش خدايى، قابل تغيير و تبديل نيست.
9 و 10. هيچ گونه مدركى براى اين مسئله نيست و اساسا در اسلام عنوانى به نام وليعهدى
نداريم و اگر منظور از وليعهدى جانشينى باشد، طبق مدارك قطعى، جانشين امام سوم، امام چهارم است نه خواهر گراميش حضرت زينب.
بلى از روايات در مىآيد كه حضرت زينب در نهضت حسينى كه عليه سلطنت استبدادى يزيد و ستمگران بنى اميه بود، طبق وصيت
سيدالشهداء وظايف سنگينى به عهده داشت و در عمل به وظيفه، لياقت علمى و عملى و شخصيت فوق العاده دينى خود را به ثبوت رسانيد. اصولا
بايد دانست كه از نظر اسلام، ارزش انسان در جامعه به علم و تقوا (خدمت دينى فردى و اجتماعى) است و ساير امور كه در اجتماعات ديگر
وسيله امتياز و نفوذ مىباشند، مانند ثروت و عظمت، عشيره و اتباع و شرافت خانوادگى و تصدى مقامات حكومت و قضا و مقامات لشگرى
هيچ گونه ارزش و امتيازى ندارد كه ملاك افتخارشان گرديده و آنان را مافوق ديگران قرار دهد. در اسلام هيچ امتيازى را نبايد
ملاك نفوذ اعمال قدرت قرار داد.
بنابراين يك بانوى اسلامى مىتواند در امتيازات دينى پا به پاى مردان پيش رود و اگر عرضه داشته باشد از همه مردان جلو افتد،
چنان كه مىتواند به استثناى سه مسئله حكومت و قضا و جنگ، در همه مشاغل اجتماعى با مردان شركت نمايد. خداى متعال مىفرمايد:
گرامىترين شما پيش خدا با تقواترين شماست.
و مىفرمايد:
هرگز كسانى كه مىدانند با كسانى كه نمىدانند برابر نمىشوند.
11. توضيح تفصيلى: نظر اسلام درباره ازدواج و تشكيل خانواده و كليات قوانين آن با ذكر مدارك آنها از عهده اين مقاله بيرون است.
آنچه در اين جا به طور اجمال و اختصار مىتوان گفت اين است كه اسلام ازدواج و تشكيل خانواده را عامل اصلى پيدايش و بقاى جامعه بشرى تشخيص مىدهد؛
به اين معنا كه آفرينش براى اين كه در ميان افراد انسان، اجتماع برقرار كند، انسان را با دستگاه مردانه و زنانه تناسل و سپس با ميل غريزى مجهز نموده كه به هم نزديك شده،
بچهاى كه هر دو در ماده پيدايش آن شريك هستند به وجود آورند
و به واسطه عواطف و احساساتى كه نسبت به پاره تن خود دارند،
در حال باردارى و پس از زايش به نگهدارى و پرورش نوزاد خود پردازند و روز به روز بر اثر رنج آميخته به لذت كه مىبرند،
عواطف و احساساتشان مضاعف و در نتيجه فعاليت، تربيتشان دو چندان شود تا نوزاد را به آوان رشد برسانند
و در عكس العمل اين عواطف پدر و مادر،
نوزاد نيز با عواطفتر و تازه خود به پدر و مادر بگرايد و بدين ترتيب اجتماع خانوادگى و پس از آن اجتماع خويشاوندى
و سپس شهرى و كشورى پديد آيد و بديهى است كه در اين صورت براى بقاى جامعه و حفظ آن از انحلال بايد ميل غريزى
محدود شود و مرد از زن رسمى خود و زن از شوهر رسمى خود تعدى نكنند و پدر نوزاد مشخص باشد (چون زن ضامن طبيعى
براى تشخيص مادرى خود دارد و آن را وضع حمل است). و در غير اين صورت جوانان تا مىتوانند ميل غريزى
خود را از راه غير رسمى اقناع كرده،
زير بار محنت و رنج تشكيل خانواده نخواهند رفت و پدران و فرزندان به ارتباط نسبتى خود اطمينان و اعتماد نخواهد داشت و در نتيجه عواطف خانوادگى رو به ضعف خواهد رفت،
بالاخره بر اثر شيوع قهرى زنا، گذشته از مفاسد بهداشتى و اجتماعى و اخلاقى و قطع نسل و خيانتهاى بى شمار كه زاييده اين فحشاست،
عاطفه خانوادگى به كلى از بين خواهد رفت، چنان كه مىبينيد در كشورهايى كه در موضوع ارتباط جنسى آزادى عمل موجود است،
روز به روز عواطف خانوادگى در تحليل است و پيشرفت اين وضع آينده بشريت را به طور قطع تهديد مىكند.
چند سال پيش در جرايد و مجلات خواندند كه ساليانه در آمريكا بر اثر آميزش زن و مرد به طور توافق اتفاقى، بى عشق بازى قبلى،
سيصد هزار نوزاد بى پدر متولد مىشوند و بدين ترتيب تكليف جامعه بشرى در صد سال ديگر روشن است. از اين نظر اسلام آميزش جنسى
زن و مرد را از غير راه ازدواج به كلى ممنوع كرده و هزينه زندگى بچه را به عهده پدر گذاشته و او را
مسئول زندگى فرزند شناخته است. در اسلام ازدواج ميان آنان كه در اجتماع خويشاوندى، معاشرت طبيعى دارند ممنوع است: مادر، عمه،
خاله، خواهر، دختر برادر و خواهر بر مرد حرام است و هم چنين زن و پسر و مادر زن و دختر زن به شرط آميزش با مادرش
و خواهر زن با وجود داشتن خواهرش و هم چنين هر زن شوهر دار و خويشاوندان شيرى نيز مانند خويشاوندان نسبى مىباشند.
و براى زن نيز مردان به همان نسبت حرام اند. مدارك آنچه ذكر شد، آياتى است كه در قرآن كريم در
سوره نساء است و هم چنين اخبارى است كه از پيغمبر اكرم و ائمه (عليه السلام) منقول و در كتب مضبوط مىباشد.
12. طلاق يكى از مفاخر قانون گذارى اسلام است و خاتمه دهنده بدبختى جاويدى است كه از عدم سازش ميان زن و مرد پيش مىآيد و از متانت اين قانون است كه دولتهاى غير اسلامى نيز يكى پس از ديگرى تدريجا آن را پذيرفتهاند و اجمالى از آن در پاسخ بند 4، گذشته است.
طلاق يكى از ضروريات اسلام است و نيازى به ذكر مدرك ندارد و تفصيل قوانين طلاق و ذكر مدارك آنها از عهده اين مختصر بيرون است.
13. زن در اسلام در انتخاب همسر آزاد است.
14. زن مطلقه حق دارد كه بچه خود را تا 7 سال نگه دارد و هزينه زندگى بچه در اين مدت به عهده مرد است. در مدرك حكم بايد به فقه اسلامى مراجعه كرد.
15 و 16. حديثى است مرسل كه در كتاب نهج البلاغه به آن حضرت نسبت داده شده است و مراد از اين است كه ترتيب اطفال را روى اساس آداب و رسوم روز نبايد استوار ساخت، زيرا انجماد در آداب و رسوم روز انسان را از پيشرفتهاى زندگى باز مىدارد، مانند كسى كه به مسافرت با اسب و الاغ يا پاى پياده عادت كرده و قناعت كند، وى هرگز به فكر اختراع و استعمال ماشين و هموار كردن پست و بلندىهاى و اسفالت كردن جادهها نخواهد افتاد.
مراد اين نيست كه فرزندانتان را به قوانين شريعت (كه به نص قابل تغيير نيستند) پاى بند نسازيد و اگر راستى مراد اين بود، ناگريز بوديم حديث را رد كنيم، زيرا دستور صريح و قطعى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) ساير ائمه (عليه السلام) داريم كه هر حديث مخالف قرآن را رد كنيم و نپذيريم و از اين روى هر حديثى را اول بايد با قرآن سنجيد و پس از آن پذيرفت.
17. اولياى امور دينى كمترين اختيارى در تغيير قوانين خدايى (شريعت) ندارند و وظيفه شان منحصر است به استنباط مسائل دينى از مدارك اصلى كتاب سنت، مانند يك نفر حقوقدان كه تنها مىتواند مسائل حقوقى را از قانون كشورى استنباط كند نه اين كه يك ماده قانونى را و خاص را از قانون اساسى تغيير دهد.
در مورد قوانين شريعت علماى دينى سهل است، حتى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) - كسى كه آورنده شريعت است - و جانشينان وى كه امامان و نگاهداران و آموزگاران شريعت اند و كمترين اختيارى از خودشان ندارند. اين گونه سؤالات و اعتراضات از يك طرز تفكر غربى كه جامعه شناسان غربى دارند سرچشمه مىگيرد و آن اين است كه پيامبران صاحب شريعت يك عده نوابغ و متفكرين اجتماعى بودهاند كه به نفع جامعه خود قيام نموده، مردم را به راه راست دعوت كردهاند و قوانينى به حسب اقتضاى وقت كه تراوش فكريشان بوده وضع كرده و مردم را ياد دادهاند و خودشان را فرستادگان و افكار پاك خود را وحى آسمانى و سخن خدا و شريعت و دين خدا و سرچشمه افكار بى آلايش خود را جبرئيل و ملك وحى ناميدهاند.
بديهى است طبق چنين نظرى قوانين اديان آسمانى و من جمله شريعت اسلام به محاذات مصلحت وقت بايد تنظيم شده باشد و اعتراضاتى كه از لا به لاى اين سؤالات چهل گانه نمودار است، به جا خواهد بود.
ولى اين صاحب نظران در نظريه خود راه خطا پيمودهاند و بى اين كه به دعاوى پيامبران رسيدگى كنند، از روى حدس بى اساس قضاوتى نمودهاند. اگر چنانچه سند كتب آسمانى ديگر و تاريخ زندگانى پيامبران گذشته خالى از ابهام و تاريكى نباشد، متن قرآن كريم كه كتاب آسمانى اسلام و تاريخ حيات پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و بيانات قطعى الصدور آن حضرت و جانشينانش در دست است و اين نظر را تكذيب و تخطئه مىنمايد.
ما حالا نمىخواهيم از اسلام
طرفدارى كنيم يا از حقانيت آن دفاع نماييم، ولى كسى كه كمترين آشنايى با مدارك اين دين داشته باشد و مرورى به قرآن كريم
و بيانات اولياى دين و خاصه پيغمبر آورنده اين كتاب بنمايد، خواهد ديد كه سرتاسر آنها اين نظريه را رد مىكند. قرآن كريم صريحا مىگويد:
پيغمبر اكرم هيچ گونه اختيارات و آزادى عمل در دين خدا ندارد و تنها رساننده پيام خداست
صريحا مىگويد: دين خدا تراوش فكر بشرى نيست،
بلكه احكام و قوانينى است كه خداى جهان به سوى بندگان خود توسط پيامبر نازل نموده است. صريحا در برابر
كسانى كه مىگفتند قرآن ساخته پيغمبر است و به خدا نسبت مىدهد،
مىگويد: قرآن براستى كلام خداست و كلام بشر نيست و نه مضامين آن تراوش فكر و پرداخته مغز بشرى است
و صريحا مىگويد: وحى آسمانى
و نبوت با پيغمبر اكرم خاتمه مىيابد و احكام قرآن تا روز قيامت معتبر و غير قابل نسخ مىباشد.