بنابر آنچه گذشت، كسى كه پارهاى از قوانين اسلام را به زندگى روز غير قابل تطبيق تشخيص دهد بايد به اصل
حقانيت اسلام كه آنها را احكام و قوانين جاودانى معرفى مىكنند خرده بگيرد، در صدد چاره جويى براى تغيير آنها برآيد.
18. خوب بود به جاى اين دعوى خالى، نمونه چندى از قوانين عقب افتاده اسلام ذكر مىگردد
تا بحث به طور مدلل تعقيب مىشد. اسلام قوانين عقب افتادهاى ندارد ولى مسلمانان عقب افتاده از قوانين چه بسيار!
اديان آسمانى و به خصوص دين اسلام از يك حيات ابدى و سرمدى انسان و ارتباط جهان انسانى با ماوراى طبيعت بحث مىكند
و اين طرز بحث چه ارتباط دارد به علم و صنعت امروز؟ موضوع بحث علم امروزى ماده و خواص ماده مىباشد
و صنعت امروزى نيز در اطراف ماده كار مىكند و از اين روى حق هيچ گونه اظهار نظر در ماورا از جهت رد يا قبول ندارد.
گناه پشت كردن
جوانان تحصيل كرده مسلمان ما به گردن قوانين دينى نيست و گواه مطلب اين كه انسان نه تنها از دين روگردان است بلكه چنانچه
مشهود است مقررات وجدانى و انسانيت را نيز زير پا مىگذارد، دروغ و خيانت و چاپلوسى و بى عفتى و بى بند و بارى در
ميان جوانان تحصيل كرده ما داير است و اين خود گواه است كه آنان غالبا با هر گونه پاكى و راستى و درستى دشمن مىباشند نه تنها با دين.
از طرف ديگر شماره زيادى از جوانان تحصيل كرده (اگرچه نسبت به ديگران كم مىباشند) داريم كه با اخلاق پسنديده آراسته و به معارف آشنا
و به همان قوانين عقب افتاده (!) مواظب و عامل مىباشند و هرگز اسلام با علم و صنعتشان منافات ندارد و هيچ گونه در زندگى احساس رنج
و ناراحتى نمىكنند. پس در حقيقت گناه اعراض جوانان تحصيل كرده مسلمان ما از دين به گردن طرز تعليم و تربيت فرهنگى
و اولياى بى عنايت وظيفه نشناس فرهنگى ماست، نه به گردن قوانين دينى و نه به گردن فضايل انسانى و مقررات اخلاقى.
19 و 20. از يك چنين دستورى در اسلام خبرى نيست.
21 و 22. هرگز چنين سفارشى از آن حضرت صادر نگرديده است،
بلكه تهمتى است كه مخالفين اسلام و به خصوص مسيحيان غرب به ايشان مىزنند و ازدواج آن حضرت با زن پسر خوانده خود روى
همين اصل بود كه اين رسم ناستوده را ابطال و بطلان آن را اعلام كند. چه در غالب كشورهاى آن روز سنت الحاق فرزند از يك خانواده
به خانواده ديگر و معامله خويشاوندى حقيقى با وى داير بود و آيات چند در قرآن كريم در سوره احزاب در اين باره داريم.
23. ازدواج زن با مرد پير اگر عيبى داشته باشد همين خواهد بود كه آميزش با شوهر پير براى زنى جوان لذت بخش نمىباشد يا اين كه به واسطه عدم تعادل و تقارب سن عادتا شوهر پيش از سن پيرى مىميرد و زن در سن جوانى بيوه مىماند ولى روشن است كه مقاصد ازدواج به اين دو مقصد منحصر نيست و از اين روى هيچ دليلى بر ممنوع بودن اين رويه نداريم، چه بسا مقاصد ديگرى بسيار مهمتر از مقاصد نامبرده بالا مقارن ازدواج گردد و مرجح چنين ازدواجى شود.
چند سال پيش كه آيزنهاور رئيس جمهور آمريكا بود، در نشريهها خوانديم كه از نشريههاى كثير الانتشار آمريكا اين سؤال را مطرح كرده و از دوشيزگان كشور پرسيده بود كه: دوست داريد با كه ازدواج كنيد، اكثريت دوشيزگان آمريكا در پاسخ خود آيزنهاور را ذكر كرده بودند، در حالى كه نه جوان بود و نه قيافه زيبايى داشت. راجع به ازدواج پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) كسى كه از تاريخ زندگى آن حضرت كم و بيش اطلاع دارد مىداند كه وى مردى هوسران و خوش گذران نبود و كارهايش روى اساس تعقل بود نه احساس، و چنين كارى از آن حضرت براى بيان جوايز بوده و در پيشرفت دعوتش تاثير بسزا داشته است.
24 و 25. مشروعيت نكاح متعه در قرآن كريم، سوره نساء، آيه 24 تثبيت شده است و شيعه به مخالفت اهل تسنن اعتنا نمىكند، زيرا اين عمل در قرآن كريم ثابت و در طول زمان حيات پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و دوران خلافت خليفه اول و چندى از زمان خلافت خليفه دوم معمول بوده است و پس از آن خليفه ثانى منعش كرد و واضح است حكم قرآنى را تنها قرآن مىتواند نسخ كند و حكومت اسلامى حق ندارد در مورد قوانين شايسته (شريعت) اظهار نظر نمايد.
مقصود از نكاح متعه ازدواج موقت است و مشروعيت آن از نظر اسلام چنان كه در بالا گفته شد بى ترديد است. از نظر فلسفه احكام مشروعيت طلاق نشان مىدهد كه ازدواج مىتواند موقت بشود. در صورتى كه ازدواج موقت از حيث آثار طورى تنظيم شود كه محذورات و مضارى به دنبال خود نداشته باشد، دليلى ندارد كه ممنوع گردد و اين كه گفته شده: اين عمل زن را به صورت چيزى در مىآورد كه به راحتى مرد مىافزايد زور گويى است، زيرا زن اين عمل را به اختيار مىپذيرد نه به اجبار و مقاصدى كه در اين عمل براى مرد مىتوان فرض كرد، در جانب زن نيز مىتوان فرض كرد. اگر مصاحبت است و اگر لذت است و اگر تهيه اولاد است و اگر ساير بهره بردارىهاى زندگى است، در هر دو طرف وجود دارد، بنابراين دليلى ندارد كه يكى از دو طرف را بازيچه ديگرى بشماريد. گذشته از آن، اگر به نظر عمومى و وسيعى به جهان انسانى نگاه كرده، دقت نماييد، عيانا مشاهده خواهيد كرد كه آميزش جنسى جامعه بشرى را به نكاح و ازدواج دائمى نمىتوان محدود ساخت و هر گونه آميزش ديگرى را غير قانونى شمرد و هرگز داير بودن ازدواج دائمى نمىتواند اين غريزه جنسى را ارضا نموده، پاسخ دهد.
دولتهاى رسمى در هيچ يك از كشورهاى جهان متمدن و نيمه متمدن با هيچ وسيلهاى نتوانستهاند از شيوع آميزشهاى موقتى جلوگيرى نمايند و در همه شهرهاى بزرگ مراكزى آشكارا يا پنهانى براى اين عمل وجود دارد. در اين صورت مذهبى كه مىخواهد آميزش جنسى را محدود به ازدواج نمايد و مطلقا از زنا جلوگيرى نمايد، ناگريز است ازدواج موقتى را با شرايط خاصى كه مفاسد زنا را رفع مىكند در قانون خود بگنجاند تا پاسخ كافى به اقتضاى اين غريزه عمومى بدهد.
در كلام حضرت اميرالمؤمنين است: اگر خليفه دوم ازدواج موقت اين نكاح متعه را ممنوع نمىكرد، تنها كسانى زنا مىكردند كه از گمراهى مشرف به هلاكت بودند و از اين جا روشن مىشود كه اين امر را خلاف قوانين انسانى شمردن چه اندازه از حقيقت دور است.
البته مراد از قوانين اسلامى قوانين باستانى پيش از اسلام مانند قوانين روم قديم و قانون حمورابى نيست، زيرا در اين قانون با زن، معامله حيوانى و يا معامله اسير مىشد، بلكه مراد قوانين غربى است. ما جهان انسانى را همان جهان غرب و جامعه بشرى را جامعه غرب و انسان را همان غربىها مىدانيم و تحت تاثير هرگونه اوامرى بوده (واقع بينى، تلقين، تقليد، تبليغ و خطا) فعلا تنها اين فكر در مغز بى قيد و شرط حكومت مىكند ولى بايد ديد كه اين انسانهاى پر افتخار در بيرون محيط ازدواج، در معاشرتهاى عمومى و مختلط شان به جاى اين امر خلاف قوانين انسانى (!) چه گذاشتهاند و در كشورهاى متمدن مخصوصا آنها كه از همه متمدن ترند، در ميان زنان و مردان و پسران و دوشيزگان و در ميان خود مردان و جوانان چه مىگذرد؟ و كمبودى كه از راه ازدواج دائم لازم مىآيد از چه راه تامين مىشود و آمار حيرت آورى كه در اين باره منتشر مىشود از چه حكايت مىكند؟
26. در اين كشورهاى اسلامى جزو كشورهاى مترقى و پيشرفته نيستند ترديد نيست ولى بايد ديد كه در كدام يك از اين كشورهايى كه نام كشور اسلامى دارند قوانين اسلامى اجرا مىشود؟ و بيشتر از اين كه اسم دين اسلام روى اينها گذاشته شده، از مسماى اسلام چه بهرهاى دارند؟ و جز اين كه برخى از مردم اين كشورها پارهاى از عبادات اسلامى را مانند نماز و روزه و حج به صورت و از روى عادت ديرين به جا مىآورند، از قوانين فردى و اجتماعى و جزائى و حقوقى اسلام كدام را زنده نگه داشتهاند. در اين صورت آيا مسخره نيست كه انحطاط كشورهاى اسلامى را به گردن اسلام بگذاريم؟
ممكن است گفته شود كه اگر اسلام دينى مترقى بود و قوانينش عرضه و لياقت اصلاح و اداره جامعه را داشت، براى خود در جامعه جايى باز مىكرد و متروك نمىشد!
ولى اين پرسش پيش مىآيد كه اگر عدم پيشرفت در جامعه گواه انحطاط قوانين اسلام است، چرا روش دموكراسى مترقى غربى كه بيشتر از نيم قرن است در اين كشورها پذيرفته شده، جايى براى خود باز نكرده و كمترين تاثيرى در پيشرفتشان ننموده و جز صورت سازى اثرى نداده است؟ و چرا شرقىها مانند غربى نمىتوانند از اين روش مترقى بهره بردارى نمايند؟ و چرا شرقىها مانند رژيم انسانى (دموكراسى) پس از آن كه ساليان دراز در مهد انسانيت (غرب) براى خود جا باز كرده بود و به جاى خون در شرائين جمعيت جريان داشت، نتوانست زمزمه كمونيستى را خاموش كند تا كار به جايى كشيد كه در كمتر از نيم قرن رژيم كمونيستى تقريبا نصف جمعيت كره را فرا گرفت و حتى در قلب اروپا و آمريكا نفوذ كرد و هر روز سنگر تازهاى از دست همين انسانهاى مترقى (غربىها) مىگيرد. آيا با همين دست آويز مىتوان نظر داد كه رژيم و قوانين كمونيست مترقى با رژيم و قوانين دموكراسى منحط و روش صحرانشينان مىباشد.
گذشته از اين همه، انحطاط و عقب افتادگى تنها نصيب كشورهاى اسلامى نيست تا به گردن اسلام بسته شود، بلكه ساير كشورهاى آسيايى و آفريقايى نيز كه در ميان آنها همه مذاهب از برهمنى و بودايى گرفته تا مسيحيت و اسلام كه از آن ياد مىشود دچار اين سرنوشت شوم مىباشند و همانا گناه دو قاره ثروت خيز آسيا و آفريقا اين است كه در برابر غرب و مطامع بيكران آن واقع اند. تا اين دو قاره بى نياز مىتوانند انبار مواد اوليه زير زمينى و روى زمينى براى صنعتهاى غرب و بازار محصولات بى كران كارخانههاى غرب و زادگاه بردگان بى چون و چراى غرب نيازمند باشند، هرگز كشورهاى آنها جزو كشورهاى مترقى (يعنى غربى) قرار نخواهند گرفت و هرگز اهالى آنها اعم از مسلمان و غير مسلمان به آقايان خود ملحق نخواهند شد و چنان كه تا كنون ديدهايم روزى به نام استعمار و روزى به نام استملاك و روزى به نام اشتراك منافع و روزى به نام كمكهاى اقتصادى سوار ما خواهند بود و آنچه در ذيل سؤال گفته شده كه آيا اسلام را مىتوان طورى تغيير داد يا توجيه كرد كه قابل قبول براى افراد تحصيل كرده باشد و با علم وفق دهد چنان كه گفته شد، معارف اسلامى كه كتاب و سنت متضمن آن است به تصريح همين كتاب و سنت قابل تغيير نبوده و تاويل بردار نيست و چنانچه اسلام دين حق است، نيازى به قبول طبقه تحصيل كرده ندارد بلكه طبقه نامبرده به حق واقع بينى نيازمند مىباشد. خداى تعالى مىفرمايد: در دين اجبارى نيست و راه راست روشن است (بقره، آيه 256) و باز بايد گفت كه بهتر بود براى اثبات مخالفت اسلام با علم نمونه چندى ذكر مىشد تا مستدل شود و به دعوى خالى اسلام با علم مخالف است قناعت نمىشد.
27 و 28. از نظر اسلام همه در برابر قانون و عدالت برابرند و از اين جهت فرقى ميان شاه و گدا و غنى و فقير و قوى و ضعيف و زن و مرد سياه و سفيد، حتى ميان پيغمبر و امام كه معصوم اند و ساير مردم نيست و با استثنا و هيچ امتيازى نمىتوان عليه كسى اعمال نفوذ كرد و آزادى قانونى را از وى سلب نمود. ريشه اصلى احترام سادات آيهاى است در قرآن كريم كه به موجب آن خداى تعالى به پيغمبر خود امر مىكند كه از مردم بخواهد با خويشاوندان وى و عامله دوستى و مودت نمايند (قرآن كريم، سوره شورى، آيه 23) و سر اين درخواست پس از رحلت پيغمبر اكرم روشن شد و مردم با اولاد آن حضرت معاملهاى كردند كه در تاريخ با نسل هيچ رهبر و پيشوايى نشده است. پس از رحلت قرنها سلسله سادات هيچ گونه تامينى نداشتند، كشته مىشدند، سرهاى بريده ايشان را به عنوان ارمغان از شهرى به شهرى مىبردند، آنان را زنده زنده در زمين دفن مىكردند، دسته دسته در پس ساختمانها و در لاى ديوارها مىگذاشتند، سالها در قعر زندانهاى تاريك شكنجه مىدادند و مسموم مىكردند. پس از قرنها كه از هجرت گذشت و شيعه كم و بيش استقلال و آزادى مذهب پيدا كرد، در برابر مظالمى كه از اهل سنت به اولاد رسول و دوستدارانشان گذشته بود عكس العمل نشان داده، در احترام سادات مىكوشند.
29. گوشت خوك تنها در اسلام حرام نيست، بلكه چنانچه از انجيل در مىآيد و هم چنين از تورات پيداست، در اديان آسمانى پيش از اسلام نيز حرام بوده است. حكمتى كه براى حرمت گوشت آن ذكر شده، مضرابى بهداشتى و نجاست خوارى است.
30. اسلام تعليم و تربيت خود را روى تعقل گذاشته كه تنها مايه امتياز انسان است بر ساير حيوانات و روشن است كه مشروبات الكلى و هر مسكر ديگر اين امتياز را كه پايه و اساس زندگى انسان است ضايع مىكند و بدون استثنا مقاصد تعليم و تربيت دينى را نقش بر آب مىنمايد.
جنايتهاى گوناگون و تصديات و تخلفات غير قانونى و بى بند و بارىهايى كه مشروبات الكلى تنها عامل يا سهيم در آنهاست و هم چنين تلفات و مضار بهداشتى روحى و جسمى و آثار سوء وراثتى كه روزانه در عالم بشريت زاييده مشروبات الكلى مىباشد، قابل اغماض نيست (سوره مائده، آيه 91).
31. روابط عاشقانه اعم از آميزش يا مقدمات آن در غير محيط ازدواج (چنانچه گذشت) در اسلام ممنوع و حرام است و اصولا بايد دانست كه حكمت تحريم در اسلام، مسئله سلب آزادى طبقات يا مزاحمت و تعدى به حقوق ديگران نيست تا طرفين با رغبت خود و بدون مزاحمت و تعدى به حقوق ديگران بتوانند آزادانه به عمل اقدام كنند بلكه محاسبهاى است كه سابقا در بحث مربوط به انعقاد اجتماع و شناسايى پدر و مواريث گذشت و از اين نظر اقسام زنا فرقى ندارد و بايد همه ممنوع شوند و در اين محاسبه لواط نيز مانند زناست.
32 و 33. چنان كه در گذشته بيان كرديم، قوانين شريعت (احكام ثابته خدا) به هيچ وجه قابل تغيير نيست و هيچ گونه اختيارى به سران دينى داده نشده است تا پيش قدم باشند يا پس قدم يا در موردى به طور موقت يا غير موقت سازش كنند. خداى متعال به پيغمبر اكرم مىفرمايد: اگر نبود اين كه ما از تو نگهدارى كرديم، مايل مىشدى كه به نفع اسلام در مواردى با كفار سازش كنى و در اين صورت دو برابر بدبختى دنيا و آخرت را به تو مىچشانديم (اسراء، آيه 75).
34. عادات و آداب و رسومى كه در ما بين مسلمانان پيدا شده، اگر از كتب و سنت مدركى نداشته باشد ارزشى ندارد، ولى قوانين شريعت كه در كتاب و سنت مدرك قطعى دارند، واجب القبول مىباشند و تخلف از آنها جايز نيست.
35. كلام آن حضرت ناظر به معارف اعتقادى اسلام است كه از راه عقل بايد به آنها ايمان آورد نه قوانين علمى كه بايد به آنها عمل كرد و تبعيض در عمل به قوانين معنا ندارد.
نه تنها در قوانين اسلام تبعيض جايز نيست، بلكه قوانين اجتماعى ديگر نيز همين حال را دارند و تبعيض در مورد آنها جز منهدم ساختن و متلاشى كردن اجتماع متشكل نتيجهاى ندارد؛ مثلا در كشورى كه رژيم دموكراسى حكومت مىكند نمىتوان اجازه داد كه اشراف آزادى داشته باشند كه موادى كه با عقلشان سازگار نيست نپذيرند و در نتيجه گروهى از مردم مواد قانونى مربوط به ماليات را كنار بگذارند و دستهاى قوانين تجارت را و طايفهاى قوانين جزائى را و برخى احكام انتظامات را، بديهى است چنين وضعى جز هرج و مرج و انحلال جامعه اثرى در بر نخواهد داشت، بلكه هر فردى با پذيرفتن رژيم دموكراسى و انتخاب وكيل قانون گذارى همه مواد قانون را پذيرفته و هر يك از مواد قانون را غير قابل رشد شمرده است.
هم چنين در اسلام كسى كه از راه عقل معارف اعتقادى اسلام را پذيرفته است، در ضمن تصديق به صحت نبوت كرده و ايمان آورده است كه قوانينى كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) آورده و به خدا نسبت داده، قوانينى است كه به راستى واضع آنها خداست و هرگز خدا در احكام و فرامين خود خبط و خطا نمىكند و جز حفظ منافع و رعايت مصلحت بندگان خود غرضى ندارد و البته كسى كه چنين ايمان اجمالى پيدا كند صحت و اعتبار هر يك از قوانين اسلام را اجمالا تصديق نموده و آنها را غير قابل رد شمرده است، اگرچه به هر يك از آنها و مصالح آنها علم تفصيلى پيدا نكند. بنابراين پذيرفتن برخى و كنار گذاشتن برخى ديگر معنا ندارد.
36. حقيقت دين عبارت است از يك رشته اعتقادات راجع به آفرينش جهان و انسان و يك سلسله وظايف عملى كه زندگى انسان را به آن اعتقادات تطبيق دهد. بنابراين يك امر تشريفاتى نيست كه در اختيار انسان باشد و انسان هر دينى را دلش خواست بپذيرد، بلكه واقعيتى است كه انسان و اختيار انسان تابع اوست و بايد پيرو آن قرار گيرد، چنان كه مثلا اين مسئله كه ما از نور خورشيد استفاده مىكنيم حقيقت و واقعيتى است كه هرگز انسان آزاد در برابر آن مختار نيست هر روز يك نظر بدهد، بلكه ناگريز است كه ثبوت آن را پذيرفته و مسائل زندگى را روى آن استوار سازد و راستى اگر دينى اين نظر را بدهد كه: هر بشرى آزاد است كه هر يك از اديان مختلف را كه خواست بپذيرد با اين نظر، به تشريفاتى و غير واقعى بودن خود اعتراف كرده و خط بطلان به گرداگرد خود كشيده شده است.
خداى متعال مىفرمايد: دين پيش خود اسلام است (آل عمران، آيه 19) و مىفرمايد: هر كس كه غير از اسلام را اتخاذ كند از وى پذيرفته نخواهد شد (آل عمران، آيه 85).
اسلام در ميان اديان سه دين را محترم شمرده است: نصرانيت، يهوديت و مجوسيت و معناى اين احترام (چنان كه از آيات قرآن كريم روشن است) اين است كه اهل اين اديان سه گانه مىتوانند در دين خود باقى بمانند، نه اين كه حق مىباشند.
37. اسلام نشانهاى به نام هلال ندارد، ولى هلال و ستاره در مقابل صليب مسيحيان، پس از جنگهاى صليبى، به عنوان علامت مشخصه مسلمان در بلاد اسلامى مرسوم شد و هم اكنون نيز پرچم اغلب كشورهاى اسلامى آن را دارند.
38. از نظر اسلام مربوط به سفر ماه يا غير آن نظرى نداريم، فقط قرآن كريم از اين كرات آسمانى به عنوان اين كه آيات الهى هستند و با نظم شگفتانگيز خود شواهد و دلايل توحيد مىباشند و براى انسان مسخر شدهاند، سخن مىگويد.
39. نظر به اين كه قرآن كريم از جهت لفظ معجز است (چنان كه از نظر معنا معجز است) بايد لفظ عربى آن حفظ شود و حفظ عربيت نماز از جهت اين است كه در آن مقدارى از قرآن (سوره حمد با يك سوره ديگر) در هر ركعت بايد قرائت گردد و از طرف ديگر آيات و اخبار كه مدارك اصلى دين هستند، به لغت عربى است. وجه عنايت مسلمين به زبان عربى همين است.
40. آرى، بخش كوچكى از فلسطين يك بندر دريايى و پايگاه نظامى براى دول معظمه انگليس و فرانسه و آمريكا مىباشد و دولت پوشالى و دست نشاندهاى به نام دولت اسرائيل در آن جا حكومت مىكند و در اين مدت كوتاه هر چه توانستهاند به تقويت و تجهيزش پرداختهاند و با تمام نيرو نگذاشتهاند كه دول اسلامى عليه ايشان متحد شوند. (چنان كه همه اين حقايق را جريانهاى چند سال اخير آفتابى ساخت).
اين فكر غلط (كه دولت يهود دولتى است مستقل و مترقى و على رغم احاديثى كه در اسلام وارد شده و وعده داده كه يهود هيچ گاه كشور مستقلى نخواهد داشت رشد كرده است) اثر نفوذ سياستهايى است كه در گذشته و هم اكنون مىخواهد مردم اين قسمت از جهان را در جهل و نفاق و دشمنى و بدبينى به آيين مقدس اسلام نگهدارند، زيرا اين فكر مربوط به روايت نيست تا بگوييم مجهول است، بلكه مربوط به قرآن كريم و آنچه در قرآن كريم است نه به اين نحو است كه ذكر شده، بلكه به نحوى است كه بايد يكى از پيش گويىهاى قرآن شمرده شود؟
خداى متعال پس از شمردن مظالم و جنايتهاى يهود و خيانتها و ماجراجويىها و پيمان شكنى هايى كه با اسلام و مسلمين كردهاند و پس از آن كه مسلمانان را پند مىدهد كه اتفاق كلمه داشته باشند و قوانين دينى را حفظ كنند و با بيگانگان طرح دوستى نريزند و از ايشان اطاعت نكنند، مىفرمايد: يهود دچار غضب پروردگار شدهاند و براى هميشه در حقشان خوارى و پستى نوشته شد و نخواهند توانست كار قابل توجهى عليه مسلمانان انجام دهند، مگر به واسطه سببى كه به مردم و سببى كه به خدا پيوند داشته باشند.
(خلاصه آيه 112 آل عمران و قبل از آن) و در آيه ديگر اين سبب مربوط به مردم و مربوط به خدا بيان شده است. مىفرمايد: با يهود و نصارى طرح دوستى مريزيد سر سپرده مشويد و كسانى كه از شما سر سپرده ايشان شوند از سر سپردگى خدا و جانبدارى وى بر كنارند و خداوند شما را از خشم خود در صورت تخلف از اين امر بر حذر مىدارد (آل عمران، آيه 12) و نيز مىفرمايد: امروز كفار از اين كه استقلال دينى شما را از بين برند مايوس شدند، از اين پس ديگر از ايشان مترسيد و تنها از من بترسيد. (مائده، آيه 3)
چنان كه ملاحظه مىكنيد، خداى متعال پيشرفت اسلام و سركوبى يهود را به مسلمانى وعده مىدهد كه قوانين اسلام و اتفاق كلمه را حفظ كنند، نه كشورهايى كه جز اسم اسلام چيزى در دست ندارند و هم چنين آيات دلالت دارند بر اين كه اسلام در معرض اين قرارداد كه روزى با اجانب طرح دوستى بريزند و سرسپرده ايشان شوند و در اين صورت معامله خدايى با ايشان معكوس خواهد شد و سلطه و غلبه را از دست خواهد داد و عزت و سيادتشان نصيب ديگران خواهد گرديد.
و اما اين كه احاديث و اخبار ممكن است در ميانشان مجعول و ساخته وجود داشته باشد اين مسئله را علماى اسلام به خوبى مىدانند و در ثبوت آن نيازى به اين گونه مدركهاى بى اساس نيست، بلكه مسلم است در صدر اسلام عدهاى از منافقين و يهود در كسوت مسلمين در آمده و اخبار دروغى جعل و روايت مىكردهاند. و از اين روى علماى اسلام هر خبرى را هر طور باشد اخذ نمىكنند، بلكه با كار انداختن مميزات فنى خبر قابل وثوق را تشخيص داده، مىپذيرند. در پيش بينى وضع (چنان كه در روايات زياد است )رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: پس از من چيزهايى بسيار از من نقل خواهند كرد، از آنها آنچه با قرآن مطابق است بپذيريد و آنچه مخالف است رد كنيد.
معناى اسلام
السلام عليكم و رحمته الله و بركاته
نامه گرامى زيارت شد و اشكالاتى كه نسبت به عبارات و مطالب كتاب شيعه در اسلام و تفسير الميزان مرقوم فرموده بوديد مطالعه شد. از بذل توجه و تعمقى كه در مطالب اين كتابها
فرمودهايد، كمال تشكر را دارم. جزاكم الله تعالى عن الحق و الحقيقه خير الجزاء.
اينك خلاصه اشكالات و آنچه كه در اطراف آنها به نظر مىرسد:
معناى اسلام
اشكال اول در صفحه چهارم كتاب شيعه در اسلام گفته شده: اسلام به معناى تسليم است اين معنا نظر به معناى لغوى درست است، لكن اين كلمه به حسب مصطلح اسلامى اسم دينى است كه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) آورده (ما جاء به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) ولى بنا به تقصير شما:
اولا: ديگر ما نمىتوانيم با آيه كريمه ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه
اثبات خاتميت نبوت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را بكنيم.
ثانيا: تفسير شما منافى روايات زيادى است كه در تفسير معناى اسلام آمده و تاييد معناى اصطلاحى را مىكند، چنان كه در اصول كافى جلد 2 هست.
ثالثا: لفظ اسلام به اجماع امم مختلفه دنيا اسم دينى است كه حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) آن را از جانب حق آورده است.
جواب: عبارت كتاب شيعه در اسلام چنين است: اسلام در لغت به معناى تسليم و گردن گذارى است و قرآن كريم دينى را به سوى آن دعوت مىكند از اين روى اسلام ناميده كه برنامه كلى آن تسليم شدن انسان است به خداى جهان و جهانيان، كه در اثر اين تسليم پرستش نكند
جز خداى يگانه را و اطاعت نكند جز فرمان او را.
در تعجم كه از كجاى اين عبارت در مىآيد كه اسلام يك معنا بيش ندارد و آن معناى لغوى است؟ و در هر جا از قرآن و حديث، كلمه اسلام واقع است بايد به معنى لغوى حمل شود؟
و آيا اين عبارت جز وجه تسميه، چيزى را متضمن مىباشد؟ و خود جناب عالى نيز در ذيل عبارت اعتراف نمودهاند: اسلام تسليم محض است به خداى تعالى، ولى محقق و ظاهر نمىشود مگر با اظهار شهادتين و التزام به اعمال معينه يعنى اين دين مصداق تسليم به معناى اسم مصدرى است.
به هر حال لفظ اسلام نام اين دين مقدس است و به حسب لغت به معناى تسليم
و انقياد مىباشد و در موارد زيادى از كتاب و سنت، به هر يك از دو معنا آمده است. مانند آيه كريمه ومن احسن دينا ممن اسلم وجهه لله وهو محسن و اتبع مله ابراهيم حنيفا كه دلالت دارد بر اين كه ملت ابراهيم (عليه السلام) و هم چنين از مومنين اين امت نقل مىكند و نحن له مسلمون به دليل تعبير به مسلمون مراد از معناى لغوى است.
و اما اين كه مرقوم اگر اسلام به معنى مصطلح نباشد نخواهيم توانست خاتميت را با آيه ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه اثبات كنيم. مبنى بر اين است كه خاتميت دليلى جز اين آيه نداشته باشد و پيش خصم هم مسلم باشد كه اسلام در آيه به معناى مصطلح است و هر دو مطلب ممنع است.
و اما اين كه فرموديد: روايات تاييد معناى اصطلاحى را رد مىكند، كسى وجود معناى اصطلاحى را انكار نمىكند، ولى وجود معناى اصطلاحى معنى لغوى و منظور بودن آن را نفى نمىكند و روايات كه گاهى به معناى اصطلاحى و وصف آن مىپردازد گاهى هم به بيان درجات و مراتب اسلام به معناى تسليم مىپردازد.
و اما اين كه فرموديد: اسلام به اجماع
همه امتهاى مختلف جهان اسم دينى است كه حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) آورده است در اين كه لفظ اسلام فعلا اسم اين دين مقدس مىباشد ترديدى نيست
و اين نام گذارى
به حسب نقل قرآن كريم اول از
ابراهيم (عليه السلام) بوده اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمين هو سماكم المسلمين من قبل و قرآن كريم تلبس به اسلام را
از انبيا بعد از ابراهيم (عليه السلام) و يوسف (عليه السلام) و فرزندان يعقوب و سحره فرعون و ملكه حواربين عيسى (عليه السلام) و تسميه دين خدا به اسلام نظر به اين كه مصداق تسليم بوده، اول به عنوان توصيف بوده نه علم به اصطلاح علم نحو، چنان كه اسماء حسنى كه همه شان صفت هستند، اسماء الله ناميده مىشوند و بعد به واسطه كثرت استعمال،
علم بالغلبه شده است و در عين حال تلميح به معناى لغوى به واسطه الف و لا مى كه در الاسلام است، از اين جا نرفته است.
شيخيه و كريمخانيه
اشكال دوم: دو طايفه شيخيه و كريمخانيه با وجود اختلافى كه با بقيه شيعه دارند، به عنوان اين كه اختلافشان در توجيه بعضى از مسائل نظريه است نه در اثبات و نفى اصل مسائل، افتراقشان را انشعاب نگرفتيد، با اين كه آنان منكر معاد جسمانى و معراج جسمانى مىباشند و سخنانى در خصوص حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه دارند....
جواب: ملاك خروج از يك دين يا مذهب انكار بعضى از ضروريات آن دين يا مذهب مىباشد؛ به اين مكعنا كه كسى يكى از مسائلى را كه ثبوت آن در آن دين يا مذهب پيشين ضرورى و بديهى مىباشد، انكار نمايد
و در اين مسائل اصل مسئله ضرورى و خصوصيات آن نظرى است. كسى كه از ظواهر كتاب و سنت وجود معادى را غير جسمانى فهميد،
با اين كه به حسب افهام عادى ظواهر نامبرده به جسمانيت آن دلالت دارند. جسمانيت وجود معادى پيش اين شخص ضرورى نيست.
تا انكار آن، انكار ضرورى باشد و ضرورى بودن آن پيش ديگران،
ربطى به عالم او ندارد و اگر اجماعى هم فرض شود، چون اجماعى است در غير احكام فرعيه، حجيت براى او ندارد.
عرفان و تصوف
اشكال سوم: از سخنانتان كه در كتاب شيعه در اسلام در خصوص عرفان و تصوف داريد در مىآيد كه
عرفان و تصوف را تصحيح مىفرماييد آن جا كه تاريخچه پيدايش و نشو و نماى اين طائفه و مجاهده شان را در حفظ روش خودشان ذكر
مىكنيد در حالى كه ائمه (عليه السلام) و فقها تكفير شان كردهاند و احتمال كمترين صحت و اعتبار در اقوال شان نيست.
علاوه در طى كلام مىفرماييد: عارف كسى است كه خدا را از راه محبت بپرستد نه از راه اميد ثواب يا ترس از عقاب! بعد مىگوييد: در هر يك از اديان كه خدا پرستش مىشود كسانى هستند كه مسلك عرفان را دارند حتى و ثنيت، در و ثنيت و كلميت و مسيحيت
و مجوسيت و اسلام عارف و غير عارف هست، آيا لازمه اين سخن اين نيست كه در وثنيت كسانى هستند كه خدا را از راه حب مىپرستند؟
آيا اين سخن صحيح است؟
جواب: ما در اول كتاب شيعه در اسلام تعهد كرديم كه مذهب تشيع را معرفى كرده تاريخچه پيدايش و نشو و نما و انشعابات و افكارشان را نشان دهيم. در اين جا (درك عرفانى) بر طبق تعهدى كه داشتيم تاريخچه حدوث و بقاى عرفان را بدون جانبدارى، اجمالا بيان كرديم و كرامتى هم براى آنان اثبات نكرديم و اجمالا به دليل عقلى و نقلى شان (بر خلاف آنچه فرمودهايد دليلى معقول و منقولى ذكر نشده) اشاره كرديم.
البته كتاب، كتاب معرفى بود نه كتاب قضاوت و تشخيص حق و باطل مذاهب و از اين روى به نظرهاى مخالف نپرداخته تفكر فقها را نقل نكرديم (مگر به عنوان اشاره در تاريخچه پيدايش). و اما آنچه اشاره شد كه در وثنيت جمعى خدا را از راه محبت پرستش مىكنند اينان برهمنها و ارباب رياضت هستند كه خدايان را عبادت مىكنند نه خداى واحد را و به عقيده خودشان در اثر رياضتهاى منفى خودشان را اول در خدايان و بعد در خداى تعالى فانى مىكنند و نظر به اين كه توضيح اين مسئله بسيار مفصل بوده و در يك نامه دو نامه نمىگنجد، خوب است به كتاب سر اكبر كه ترجمه قسمتى از ويدا است و خاصه به او پانيشاد - شت استر - و كتاب فروغ خاور و كتاب تحقيق ماللهند و كتاب آثار الباقيه ابوريحان مراجعه شود تا معلوم گردد كه وثنيت هندى و بودائى و صائبى چگونه عرفان داشتهاند و دارند.
و اما اين كه فرمودهايد: كلام شما به تصحيح و تصويب عرفان و تصوف اشاره مىكند، البته اين جانب عرفان را تصحيح مىكنم، ولى نه عرفانى را كه در ميان سلسلههاى دراويش بعضى از اهل سنت دائر و معمول است و طريقتى در مقابل شريعت دارد كه بساز و نواز و غنا و رقص و وجد امر مىكند و نداى سقوط تكليف مىزند و چنان كه در ذيل كلام گفتيم، همين روشها به شيعه هم سرايت كرده است. عرفانى كه از كتاب و سنت استفاده مىشود، روشى است كه بر اساس اخلاص عبوديت قرار گيرد و سر مويى از مقررات شرع مقدس اسلام جدا نشود، چنان كه در تفسير الميزان نيز بيان كرديم.
اشكالاتى در تفسير الميزان
اشكال چهارم: در صفحه 9 از جلد 17 تفسير الميزان گفتهايد:
و ثانيا آنان (يعنى ملائكه) خداى تعالى را در آنچه امر مىفرمايد معصيت نمىكنند پس نفسيه مستقلهاى كه داراى اراده مستقله باشد ندارد. ميان عدم معصيت و عدم نفس مستقل رابطهاى نيست، چنان كه انبيا ائمه (عليه السلام) معصومند و نفس مستقل وارده مستقل نيز دارند. و اگر مراد از نداشتن اراده مستقل اين است كه آنان اراده نمىكنند مگر آنچه را كه خدا اراده مىفرمايد وماتشاءون الا ان يشاء الله اين معناى اختصاص به ملائكه ندارد و همه مردم بلكه ماسوى الله همين حال را دارند.