بررسى‏هاى اسلامى جلد اول

علامه سيد محمد حسين طباطبايى
به كوشش: سيد هادى خسرو شاهى

- ۱۳ -


پاسخ به پرسش هايى درباره امام زمان (عليه السلام)

در نامه‏اى كه در انكار وجود امام زمان ارواحنا فداه نوشته شده، نويسنده نامه به سائل خود خطاب كرده، مى‏گويد:

اولا اين كه پرسيده‏ايد: آيا اصولا بر اين موضوع كه هميشه بايد امامى باشد دليل عقلى است يا خير، بايد دانست كه گاهى سخن از امام به ميان مى‏آيد و منظور يك پيشواى الهى است؛ يعنى امامى كه از جانب خداوند برگزيده و تعيين شده است و گاهى مراد يك پيشواى مذهبى است كه در سطح عالى علم و تقوا قرار دارد و ديگران از راهنمايى‏هاى او كه از راه تعقل صحيح در جهان آفرينش و كتاب الهى به معناى اخير مسلمانان هميشه بايد پيشوايى داشته باشند، همان طور كه هر مذهب و حتى مسلك سياسى مطلق نيز رهبر و پيشوا و زعيمى دارد.

اما در مورد سوال اول كه آيا مسلمانان هميشه به يك امام الهى نيازنده هستند ياخير؟ من مى‏گويم: خير چنين نيازى نيست، زيرا آن امام الهى كه هميشه زنده و حاضر است و غيبت ندارد و از راهنمايى هايش مى‏توان برخوردار شد، همان قرآن كريم است به دليل آنچه در خود قرآن آمده كه و من قبله كتاب موسى اماما(136) پيش از اين كتاب، كتاب موسى امام بود. از اين جا استفاده مى‏شود كه اينك قرآن امام است. امام حاضر، امام زمان، امام بدون غيبت.

پاسخ: طبق دعوى نويسنده، قرآن كريم از آن جهت كه كتاب آسمانى و هدايت كننده است، امام امت است و نيازى به تشخيص كه امام الهى باشد نيست و اين دليلى است ناتمام و غير منتج.

اولا: خداى متعال كتابى براى ابراهيم (عليه السلام) به نام صحف كر مى‏فرمايد: صحف ابراهيم(137) و ناگزير اين كتاب چون آسمانى و وحى الهى بوده، امام وقت و هدايت كننده مومنين به ابراهيم (عليه السلام) بوده و از جانب ديگر به موجب آيه كريمه، و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما...(138)ابراهيم (عليه السلام) را صريحا امام خدايى معرفى مى‏نمايد و از اين جا روشن مى‏شود كه امام بودن كتاب آسمانى منافات با امامت خدايى يك كس ديگر ندارد و ممكن است با وجود كتابى كه امام است، امام خدايى ديگر در وقت حاضر وجود داشته باشد مانند ابراهيم و صحف ابراهيم (عليه السلام) و البته اگر نيازى به امام خدايى نبود، خداى متعال كه منزه از لغو و بيهوده است، جعل نمى‏فرمود. پس امامت قرآن كريم به آن معنا از امامت كه نويسنده مى‏گويد، از امام ديگر كه خدايى باشد مغنى نيست.

و ثانيا: بديهى است كه بيانات قرآنى در توضيح مقاصد و روشن كردن تفاصيل معارف دينى و خاصه در احكام احتياج مبرم به بيانات نبى اكرم دارد. قرآن كريم پنج نماز يوميه را گوشزد فرموده و تفصيل اجزا و شرايط و آداب و سنن آنها با بيانات نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به دست مى‏آيد و هم چنين روزه و زكات و حج و جهاد و غير آنها و خداى متعال اين هدايت نبى (صلى الله عليه و آله و سلم) را كه متمم هدايت و بيان قرآن مى‏باشد، صريحا براى ايشان تصديق فرموده و امثال آيه شريفه و انك لتهدى الى صراط مستقيم(139)؛ و به درستى تو به سوى راه راست هدايت مى‏كنى و آيه و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم‏(140) و نازل كرديم به سوى تو ذكر (قرآن) را براى اين كه به مردم روشنى كنى آنچه را به سوى ايشان تدريجا نازل شده. همان معناى امامت را كه نويسنده براى قرآن كريم ذكر مى‏كند براى نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در امثال حديث ثقلين و حديث سفينه معناى امامت را براى عترت خود و اين كه قرآن و عترت داشته باشند گمراهى به آنان راه نخواهد داشت.

حاصل اين كه، طبق بيان خود نويسنده، نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيتش (عليه السلام) امام هستند. ممكن است تصور شود كه نظر نويسنده نامه به امامت نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و ساير عترت وى ندارد، ولى اعتراض ما به اطلاق كلام اوست كه در جواب سوال كه آيا مسلمانان هميشه به يك امام الهى نيازمند هستند يا خير، مى‏گويد: من مى‏گويم خير، چنين نيازى نيتس، امام ما قرآن است. نويسنده نامه بعد مى‏نويسد: اما اگر ما بخواهيم افسانه سازى كنيم و يك موجود غيبى هزار ساله را امام زمان بدانيم، راهى مخالف با عقل و وحى هر دو پيموده‏ايم، زيرا وحى مى‏گويد: اثر امام، هدايت و راهنمايى اوست، پس اگر امام خود ناپديد شد و كتاب و اثرى هم از او نماند تا مشكلات روز را جواب گويد، چنين امامى امام قرآن نيست، يعنى آن امام نيست كه قرآن او را وصف نموده و پيروان قرآن بايد وجود او را بپذيرند.

اگر گفته شود قرآن در كجا اثر امام را هدايت مردم دانسته؟ گويم: در سوره شريفه انبيا آن جا كه درباره پيشوايان خدايى مى‏فرمايد:

وجعلناهم ائمه يهدون بامرنا؛

آنها را امامان قرار داديم كه به امر ما هدايت مى‏كردند.

و آنچه قرآن مى‏گويد تنها مربوط به گذشته نيست بلكه براى اهل قرآن مسلمانان نيز هست، چرا كه مردم گذشته گذشتند و اگر مطالب قرآن اختصاص به آنها داشت براى اين امت بازگو كردن آن مطالب چه سود داشت؟

پاسخ: مقدمتا چند چيز را بايد متذكر بوده، در نظر گرفت:

اول اين كه هدايت به معناى راهنمايى و رهبرى به دو معنا اطلاق مى‏شود: يكى به معناى نشان دادن راه فقط كه ارائه الطريق ناميده مى‏شود و اثر هدايت شونده و هدايت كننده را بپذيرد و با پيمودن راهى كه نشان داده شده به مقصد برسد و ممكن است نپذيرد و نرسد ولى هدايت به معناى دوم فعليت رسيدن به مقصد را پيوسته دارد، خداى متعال مى‏فرمايد: انك لا تهدى من احببت ولكن الله يهدى من يشاء(141) تو نمى‏توانى هر كه را خواستى به مقصد برسانى ولكن خدا هر كه را بخواهد به مقصد مى‏رساند.

دوم، اين كه هدايت به معناى ارائه الطريق در انبيا و رسل كه حاملان وحى و فرستادگان خدايند و براى دعوت مبعوث اند لازمه نبوت و رسالت است و بدون استثنا هدايت خاصيت و اثر نبوت است. فبعث الله النبييت مبشرين و منذرين(142) رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجه بعد الرسل(143) و آيات ديگر بى شمارى در قرآن كريم در همين معناست بلكه مومنين امت هم از اين سمت سهمى دارند چنان كه مى‏فرمايد: قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيره انا و من اتبعنى(144) و نيز مى‏فرمايد: كنتم خير امه اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر(145) روشن است كه امر به معروف و نهى از منكر و هم چنين دعوت مصداق هدايت هستند و گرچه نامش برده نشده است.

سوم اين كه اثر امامت و پيشوايى چنان كه در نامه نيز اشاره شده، به صريح قرآن كريم هدايت و راهنمايى است، چنان كه مى‏فرمايد: وجعلناهم ائمه يهدون بامرنا(146) و مى‏فرمايد: وجعلنا هم ائمه يهدون بامرنا(147) پس اعطاى امامت، اعطاى هدايت خواهد بود.

چهارم اين كه ابراهيم (عليه السلام) كه به نص آيه شريفه:

و اذا ابتنى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين؛(148)

(و يادآور زمانى را كه پروردگار ابراهيم او را با كلماتى امتحان كرد و ابراهيم آنها را تمام كرد (درست انجام داد). فرمود: به درستى من تو را براى مردم پيشوا قرار مى‏دهم. گفت: و از ذربيه من، فرمود: عهد من (فرمان من) به ستم‏كاران نمى‏رسد.)

پيشواى مردم قرار گرفته، امامت و پيشوايى او در آخر عهد ابراهيم (عليه السلام) بوده كه امتحان الهى را مانند به آتش رفتن و اعتزال از قوم خود و مهاجران به فلسطين و قربانى فرزندش اسماعيل به فرجام رسانيده و از عهده آنها برآمده بوده چنان كه امتحان بودن قضيه قربانى اسماعيل (عليه السلام) را در آيه كريمه ان هدا لهو البلاء المبين(149) (اين قضيه -يعنى قضيه قربانى اسماعيل امتحانى است آشكار) بيان مى‏فرمايد.

حاصل اين كه ابراهيم (عليه السلام) پيش از رسيدن فرمان امامت مدتى نبى و رسول و يكى از اولوالعزم بود و كتاب و شريعت داشت و به دعوت و هدايت مردم مى‏پرداخت و اين مطلب از لابه لاى آيات قرآنى مانند آفتاب روشن مى‏باشد.

با تامل وافى در اين مقدمه روشن مى‏شود كه تفسير هدايت كه لازمه امامت است و گرفتن آن به معناى ارائه الطريق يكى از اغلاط رسوا كننده است، زيرا آيه سوره بقره و آيه سوره انبياء در امامت ابراهيم (عليه السلام) صريح اند و بنابراين معناى (ارائه الطريق) را به واسطه نبوت و رسالت بالفعل داشته و اين تحصيل حاصل واضحى است و تحصيل حاصل محال است به طورى كه حتى حيوانات با غريزه شعور حيوانى خود استحال آن را مى‏فهمند و اعتراض نويسنده نامه به شيعه كه امامت امام غائب كه هدايت به معناى ارائه الطريق ندارد غير معقول است، غلطى است غير قابل اصلاح.

پس ناگزيريم كه هدايت امامت را در آيه به معناى ايصال به مطلوب، بگيريم، آرى سوق اعمال مردم به سوى خدا از حين صدور دنيوى تا حساب اخروى آنها در عهده امام (عليه السلام) است، چنان كه رواياتى كه از ائمه هدى (عليه السلام) در ابواب مختلف عوض اعمال و انعكاس اعمال اهل شهرها كه به ستون‏هاى نورى كه بالاى آنهاست و به عرش خداوندى و حضور ائمه پيش محتضر و در قبر عندالمسائله و دعوت مردم روز قيامت به توسط امامشان و توزيع نامه‏هاى اعمال و اعراف و صراط و شفاعت وارد شده است، همين معنا را متضمن است.

واضح است كه اداره امر اعمال، امرى است ملكوتى و ارتباطى به مسئله غيبت و حضور جسمانى ندارد و حال غيبت و حضور برايش متساوى است و اين مطلب با اين معنا منافات ندارد كه امام از راه اين كه به حقايق معارف دين و حلال و حرام آن علم دارد اگر حاضر و در دسترس و مسبوط اليد باشد و به آنچه از معارف بپرسند پاسخ دهد و يا مشكلى كه پيشش ببرند حل اشكال نمايد.

نويسنده نامه بعد مى‏نويسد: اين بزرگواران چون فايده‏اى سراغ ندارند گاهى موضوع را احاله به آينده مى‏دهند كه امام در آينده جهان را پر از عدل و داد مى‏كند. گوييم: پس امام، امام آينده است، نه امام زمان.

اين تهمتى است ناروا. كسى كه از علماى شيعه و متكلمينشان امامت را به معناى بسط عدل و داد نگرفته، در عين حال كه همه ظهور امام غائب و بسط عدل و دادش را ذكر كرده‏اند.

بعد مى‏نويسد: به علاوه، خدايى كه به تاييد خود اراده دارد كه در آينه جهان را از نور عدالت پر كند، چه حاجت داشته كه از هزار سال پيش كسى را ذخيره براى قرن‏هاى بعد نمايد. مگر نمى‏توانسته (نعذبالله تعالى) كه در وقت مقتضى چنين انسانى و پيشوايى به وجود آورد؟ مگر خداى قدوس و توانا كار بيهوده مى‏فرمايد؟ مگر حساب خدا حساب بنده است كه چون ميوه زمستان در تابستان به دستم نمى‏آيد، آن را از زمستان براى تابستان ذخيره مى‏نمايم؟

پاسخ: اولا لازمه قدرت مطلقه و توانايى نامتناهى خدا متعالى اين است كه هم كار تدريجى و مهلت دار و هم كار دفى و فورى و بى مهلت تواند كرد. گذشته از اين، امروزه به ثبوت علمى رسيده كه پيدايش و تكون موجودات و اجزاى اين عالم مشهود كه در آن زندگى مى‏كنيم بدون استثنا براساس حركت و تدريج استوار است و مهلت مى‏خواهد و بديهى است كه اگر تدريج و مهلت در تحقق كارى با قدرت صاحب و كننده كار منافات داشته باشد، در استحاله آن فرقى ميان يك ساعت و هزار سال نيست و فاصله كم باشد يا زياد با قدرت نمى‏سازد. آنگاه بايد گفت كه اشكال مشترك الورود است و اين نويسنده انگشت روى هر پديده‏اى بگذارد و به هر موجودى اشاره كند و همه آفريده و مخلوق خدايند، تكون هر موجود مفروضى چون تدريجى است با قدرت مطلقه خداوندى نمى‏سازد. چرا خدا آسمان‏ها و زمين را در 6 روز آفريد نه در يك لحظه؟ چرا تكون نبات و و حيوان تحقق تدريجى دارد نه يك لحظه؟ چرا نطفه انسان در نه ماه انسان تام مى‏شود نه در يك لحظه؟ چرا انواع معادن كه انسان امروز به استخراج آنها توانا شده و مى‏كند و در هزارها سال قبل در شكم خاك براى بشر امروز ذخيره شده؟ در حالى كه مى‏فرمايد:

ان هذا لهو البلاء المبين؛(150)

هر آنچه را كه در زمين هست براى شما آفريد.

بعد مى‏نويسد، مى‏گويند: امام بايد از امام باشد يعنى پدر امام بايد امام ديگرى باشد و لذا خداوند فرزند آخرين امام را ذخيره فرموده، گويم: اى شكفت كه در حال ابوطالب پدر امير المومنين على (عليه السلام) نمى‏انديشند كه نه امام بود نه پيغمبر! و در حال عبدالله پدر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فكر نمى‏كنند كه نه مقام نبوت داشت و نه مقام امامت وقتى كه ابوالائمه از اين شرط خارج باشد و رسول خدا با آن مقام عالى نباشد ادعاى شما چگونه مى‏تواند درست باشد؟

اين نيز تهمت ديگرى است و كسى از علماى اماميه چنين شرطى نكرده است.

بعد مى‏نويسد: به علاوه چرا از اين امام محجوب نام و نشانى در قرآن كريم نيست؟ مگر ايمان به وجود اين امام از ايمان به وجود مردان گذشته كه در جهان مى‏زيستند و صدها سال از مرگشان گذشته، مثل لقمان و ذولقرنين ضرورت كمترى داشته كه نام و نشان اينها براى عبرت و پند در قرآن كريم به تفصيل آمده، ولى از نام و نشان امام با عظمت و غيبى مسلمانان كه شب و روز بايد چشم به ظهور دولت او بدوزند در قرآن كريم خبرى نيست؟ آيا روش كتاب هدايت اين بايد باشد كه هر چيز كه مهم‏تر است آن را كمتر بيان فرمايد يا به كلى مكتوم نمايد و امور كم اهميت را توضيح مفصل بدهد؟

پاسخ: آيات زيادى در قرآن كريم هست كه وقتى كه به همديگر ضميمه شوند يا تدبير كافى در آنها بشود، خصوصيات ظهور امام غائب (عجل الله فرجه) به طور وضوح به دست مى‏آيد، مانند آيه يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه ...(151) و آيه وعد الله الذين آمنوا...(152) و آيه و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر(153) و آيه ليظهره على الدين كله(154) و غير اينها با تقريباتى كه در تفسير كرديم در احتجاج طبرسى در يكى از احتجاجات اميرالمومنين على (عليه السلام) جواب اين شبهه را از آن حضرت نقل مى‏كند مبنى بر اين كه خداى متعال مى‏دانست كه اگر ائمه هدى را به صراحت در قرآن كريم معرفى مى‏فرمود، دشمنان اهل بيت (عليه السلام) به هر وسيله بود آن را از قرآن كريم اسقاط مى‏كردند و قرآن تحريف مى‏پذيرفت، با اين كه خداوند عز اسمه وعده صريح داده كه قرآن را از تحريف حفظ فرمايد لذا مسئله امامت را به نحوى بيان فرموده كه از راه تدبير در آيات به دست آيد نه به طور صراحت.

گذشته از اينها، اشكالى كه نويسنده نامه مى‏كند نه تنها متوجه امامت امام غائب مى‏باشد بلكه شامل امامت همه ائمه هدى است كه چرا بايد با اهميتى كه امامت دارد نام و نشانشان صريحا در قرآن ذكر نشود.

بنابراين اشكالى كه كرده مشترك الورود است، زيرا نظر به آثار ناگوارى كه اختلاف شيعه و سنى و مسئله امامت و انشعاب جهان اسلام به دو فرقه سنى و شيعه و دنباله‏هاى تلخى كه اين انشعاب پديد آورد و خون هايى كه بر اثر فتنه‏هاى اختلاف نامبرده ريخته شد و ضربت‏ها و محروميت‏هايى كه اسلام ديد، اگر امامت الهى انتصابى در بين نبود، ايجاب نمى‏كرد كه صريحا در قرآن و بيانات نبوى امامت انتصابى نفى شود؟ و آيا در اين صورت اهميت نفى خلافت انتصابى از اهميت بيان خلافت انتصابى بنا به صحت و مشروعيت آن كمتر بود؟ و آيا مدعى حق نداشت بگويد كه خليفه اول معاذالله از خدا و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) عاقل‏تر بود كه خلافت خليفه دوم را از راه وصيت تثبى كرد نه از راه انتخاب مردم و در نتيجه بعد از ابى بكر در خلافت عمر هيچ گونه اختلافى در خلاف به وجود نيامد، لكن بعد از رحلت رسول خدا بر اثر سكوت آن حضرت اين اختلاف خانمان سوز پيدا شد. پس اگر در صورت ثبوت خلافت انتصابى، بيان آن صريحا در قرآن كريم اهيمت داشت، در صورت عدم ثبوت آت بيان آن نظير و معادل اهميت را داشت.

بعد مى‏نويسد: گاهى شنيده‏ام كه مى‏گويند: لا الامام يا لولا الحجه لساحت الارض باهلها. اگر امام نباشد، زمين اهلش را در خود فرو مى‏برد. گويم: اگر اين حديث صحيح باشد، معناى آن اين است كه اگر حجت خدا (مثل كتاب آسمانى) در ميان مردم نباشد، در وقت بايد جهان به پايان رسد، زيرا خداوند از آفرينش مردم غرضى دارد كه آن هدايت شايستگان مردم و تكامل آنهاست و اگر راهنماى خدايى ميان مردم نباشد، اين غرض حاصل نمى‏شود، پس خلقت بايد منتفى باشد. اما اگر مراد از حجت امام غيبى بود، در پنهان بودن او چه هدايت و راهنمايى هست كه با نبودن آن هدايت زمين و زمان بر هم خورد.

پاسخ: اين اشكال نيز مانند اشكال سابق مشترك الورود و بعينه به خود نويسنده وارد است، زيرا اگر معناى حديث اين باشد كه حجت نگهبان و حافظ كسانى است كه به آن ايمان آورده و از آن پيروى مى‏نمايد، فرق نمى‏كند كه مراد از حجت امام غائب (عليه السلام) باشد يا قرآن و كتاب آسمانى. مى‏گويد: اگر حجت خدا كه نگهبان اهل زمين است در حديث امام غائب بود، اهل خراسان و قزوين را از غائله زلزله منهدم كننده خراسان و قزوين كه علاقه‏مندان و پيروان وى بودند حفظ مى‏كرد. بالمقابله به ايشان گفته مى‏شود: اگر حجت خدا كه نگهبان اهل زمين است در حديث قرآن كريم بود و قطعا حين زلزله صدها و هزارها قرآن كريم در منازل و خانه‏هاى اهل خراسان و قزوين بود، آنان را از بلاى نابود كننده زلزله حفظ و حراست مى‏كرد.

از اين جا معلوم مى‏شود كه هر فرو بردن زمين اهل خودش را كنابه از انقراض بنى نوع بشر و برچيده شدن بساط انسانيت است و اتفاقا خود نويسنده هم ابتدا به همين معنا تفسير كرده، ولى ذيلا از تفسير اولى خود غفلت كرده است.

بعد مى‏نويسد: خنده دار نيست كه بگوييم خداى جهان حجت هود را غيب فرموده و در صحنه زندگى ديگر مردم را ملامت مى‏فرمايد كه با وجود حجت من چرا ايمان نياورديد؟ مگر من به شما به وسيله حجت خود اتمام حجت نكردم؟ مردم در عالم آخرت مى‏توانند جواب بدهند كه خداوندا، حجت تو، يعنى دليل، البته در ميان ما آمد ولى غايب بو، دليل آوردى ولى دليلت غيبت بود آيا به دليل غيبى كه به كسى نرسيده مى‏توان مردم را هدايت نمود و اتمام حجت كرد؟ فسبحان الله عما يقول الجاهلون علوا كبيرا (هر كه چنين گفت خدا را نشناخت) از اين جا مى‏فهميم كه ريشه خرافات و اشتباهات عدم معرفت خداوند تعالى و مقام كبرياى احديت است. نامه به پايان رسيد.

پاسخ: از اين آقا بايد پرسيد كه آيا پيغمبرى يا پيشواى ديگر دينى سراغ دارد كه وظيفه هدايت مردم را داشته باشد و خاصه اگر ماموريتش جهانى باشد مانند پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) آن گاه با هر فرد از امت در هر حركت و سكون در هر معرفت و حكم حضورا و مشافهتا تمام داشته، خودش بى واسطه به هدايت خود طريق عرف و عادت رعايت نموده، روش عادى را پيش گيرد و آن اين است كه با كسانى كه در دسترس خودش قرار دارند تماس شفاهى حضورى بگيرد و با كسانى كه غايب هستند از راه پيغام يا كتابت تماس گرفته، هدايتشان نمايد چنان كه در قرآن كريم مى‏فرمايد:

واوحى الى هذا القرآن لانذركم به ومن بلغ؛(155)

و وحى شده به من اين قرآن براى اين كه شما را و هر كه را برسد با آن بترسانم و با پيمودن اين راه عادى امر دعوت و هدايت انجام گيرد.

و بديهى است كه طبعا و در نتيجه مشتى از مردم به واسطه كندى فهم يا غفلت از دعوت يا دورى مكان يا عواملى از اين قبيل كه دريافت معارف و حكم دينى مثلا محروم مى‏مانند و در نتيجه از مسئوليت سختى كه در رد دعوت است و از اجر و ثوابى كه در قبول دعوت است به كنار مى‏باشند و حسابشان حساب ديگرى است، چنان كه مى‏فرمايد:

الا المستضعفين من الرجال و النساء والولدان لا يستطيعون حيله ولا يهتدون سبيلا؛(156)

مگر مردان و زنان و بچگانى كه حيله‏اى نمى‏يابند و به راهى هدايت نمى‏پذيرند.

و نيز مى‏فرمايد:

و آخرون مرجون لامر الله اما يعذبهم و اما يتوب عليهم؛(157)

و ديگرانى هستند كه براى رسيدن امر خدا به تاخير مى‏افتند كه عذابشان نمايد يا توبه شان پذيرد.

آنگاه رسيدن دعوت رسول به كسانى كه غايب هستند به وسيله پيغام يا كتابت و نظاير آنها هدايت و اتمام حجت است و از ناحيه رسول انجام ماموريت و وظيفه رسالت مى‏باشد و محروميت دسته ديگر از دريافت معارف و احكام دينى استضعاف است كه به نص قرآن كريم صاحبان آن معذور مى‏باشند و خداوند با آنها معامله خاصى دارد.

از آنچه گفته شد پاسخ اين شبهه نيز روشن شد، زيرا:

طبق اخبار متواترى كه از طرق عامه و خاصه از نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه اهل بيت (عليه السلام) رسيده كه تاريخ حيات و سيره امام غائب (عليه السلام) را توضيح مى‏دهد، آن حضرت فرزند امام حسن عسكرى (عليه السلام) امام يازدهم شيعه اثناعشرى مى‏باشد كه در سال دويست و پنجاه و شفاعت قمرى در سامرا متولد شده و نظر به اين كه خليفه وقت تصميم جدى به قطع نسل امامان اهل بيت و خاتمه دادن به قضيه امامت شيعه گرفته بود، به دستور پدر بزرگوارشان ولادت و وجود امام پنهانى بود و از غير خواص شيعه كسى از ايشان خبر نداشت.

تا شفاعت سال به همين ترتيب بود و پس از آن در سال دويست و شصت قمرى كه حضرت عسكرى فوت كردند، امامت به آن حضرت انتقال يافت ولى باز آن حضرت در حال غيبت به سر مى‏برد و وسيله تماسى كه با شيعه داشت اين بود كه به قول علما و محدثين اعتباريه و نائب‏هاى خاصى داشت كه به وسيله آنها توقيعاتى از آن حضرت صادر مى‏شد و جواب سوالات داده مى‏شد.

اين وضع كه زمان غيبت صغرى ناميده مى‏شود تقريبا هفتاد سال طول كشيد و چهار نفر تائب خاص يكى پس از ديگرى آمدند و رفتند و بعد در نيابت خاصه بسته شد و غيبت كبرى شروع شد و رابطه امام با مردم همان فقها و محدثين مى‏باشند كه امام به قول آنها اعتبار داده.

و پس از انقضاى غيبت كبرى طبق اخبار، آن حضرت ظهور فرموده و زمام حكومت اسلامى را به دست گرفته و دنيا را پر از عدل و داد مى‏كند، پس از آن كه با ظلم وجور پر شده باشد و پس از ظهور و تسلط بر دنيا با سيرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)، در دعوت و هدايت عمل كند؛ سعنى با حضار تماس حضورى و با غير حضار با وسايل مناسب غيبت رفتار مى‏نمايد.

يا اين معرفى كه از تاريخچه حيات و سيرت امام غايب شده، شبهه نويسنده نامه مندفع مى‏شود، زيرا كسى كه با غيبت امام و نرسيدن حجت مى‏خواهد حجت خدا را ابطال نمايد يا از كسانى است كه در زمان غيبت امام زندگى مى‏كرده، در آن عهد وسايل ارتباط امام با مردم به واسطه نواب خاصه و عامه تامين مى‏شد و حجت مى‏رسيد و يا از كسانى است كه در زمان ظهور و بسط يد آن حضرت زندگى مى‏كرده، در آن عهد حجت خدا به حاضرين و غايبين مى‏رسد و سيرت وى چنان كه گفته شد، سيرت رسول خداست.

اگر گفته شود كه با وجود حجيت قول فقهاو محدثين نيازى به وجود و امامت امام غايب نيست، جواب مى‏دهيم كه خود حجيت قول فقها و محدثين كه در روايت است، متوقف به وجود امام است وگرنه امام همان فقيه و محدث بود.

در خاتمه با بيانى كه گذشت روشن شد كه اعتراضاتى كه اين نويسنده شبهه سازى كرده و آميخته با فحاشى و استهزا به يكى از مقدسات مذهب شيعه دوازده امامى وارد و به حسب حقيقت مسئله امامت را رد نموده است، در حدود يازده اشكال است كه چند تا از آنها تهمتى است كه به مذهب شيعه زده و چند تا از آنها اشكالاتى است بى پايه كه قبل از ايشان از طرف تسنن به شيعه وارد نموده‏اند و خود اشكال‏ها با جوابى كه داده شده در كتب كلامى مذكور است و نويسنده اشكال را اخذ و جوابش را اسقاط كرده است.

در خاتمه كلام مى‏نويسد: از اين جا مى‏فهميم كه ريشه خرافات و اشتباهات عدم معرفت خداوند تعالى و مقام كبرياى احديت است.

از شيوه بيان نامه پيداست كه نويسنده مذهب تسنن را تاييد مى‏كند و بالخصوص به مذهب وهابيت مى‏گرايد كه از شعب اشعريه است.

مذهبى كه صفات ذاتيه خداى متعال (حيات، علم، قدرت، سمع، بصر، اراده و كلام) را هفت تا مى‏شمارد و زايد بر ذات و قدم ذات مى‏داند؛ مذهبى كه جز خداى متعال در عالم هستى علت فاعلى نمى‏داند.

در صورتى كه لازمه انحصار علت فاعلى در خداى متعال اين است كه ما در عالم هستى نشانى از علت و معلول نديده باشيم و رابطه‏اى ميان دو چيز و دو پديده از پديده‏هاى جهان جز جريان عادت وجود نداشته باشد و در اين صورت راهى براى اثبات وجود خداى متعال نداريم، زيرا مفهوم علت و معلول را نيافته‏ايم كه در خدا اثبات نماييم.

و در صورتى كه هفت تا صفات ذات را زايد و قديم با قدم ذات دانستن لازمه‏اش مستقل بودن ذات و صفات خداى متعال است و در نتيجه نه ذات، علت صفات خواهد بود نه صفات، علت ذات و علت همديگر پس هر يك از آنها به ذات خود موجود و غير محتاج به ديگرى يعنى واجب الوجود مى‏باشد و در نتيجه اثبات واجب الوجود اثبات مجموعه‏اى است از هشت تا واجب الوجود. با اين حال اين آقايان به عقيده خودشان وجود خدا را اثبات مى‏كنند و موحدند و پيروان مذاهب اسلامى ديگر خاصه شيعه به عقيده شان مشرك، فاعتبروا يا اولى الابصار.