شرك چيست؟
آيا وسيله قرار دادن انبيا و اوليا نوعى شرك است؟
سوال: آيا به موجب براهين عقليه و دلالت آيات قرآنى و صراحت
عمل رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) توسل به انبيا و ائمه (صلى الله عليه و آله و سلم) و صالحين شرك و موجب گفر نخواهد بود؟
براى اين كه اولا: طبق براهين عقليه آفرينش
متخص به خداست و هرگونه تاثير از آن اوست و قرآن كريم نيز همين معنا را تصديق مىكند و تكرار مىفرمايد: الله خالق كل شىء بنابراين ميان اسباب و مسبباب هيچ گونه رابطه ايجاد و تاثير نيست بلكه عادت خداوندى بر اين جارى شده كه مسببات را به دنبال اسباب و آثار را پس از صاحبان آثار مىآفريند، بى اين كه رابطه در ميان آنها وجود داشته باشد و بنابراين داراى قدرت نفسى و مبدا اثر دانستن انبيا و اوليا و توسل جستن و حاجت خواستن از ايشان شريك قرار دادن ايشان با خداست.
ثانيا: خداى متعال در كلام خود مىفرمايد: و قال ربكم ادعونى استجب لكم آن الذين يستكبرون عن عبادتى سيد خلون جهنم داخرين.
چنان كه از سياق آيه روشن است، خداى متعال خواندن (دعا) را عبادت مىشمارد و سرپيچى از عبادت و خواندن خدا را صريحا
وعده آتش مىدهد و سرپيچى از عبادت، همان خواندن خداست و صريحا شريك قرار دادن غير خداست با خداى متعال.
ثالثا: رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) عملا در دعوت خود غير مسلمانان، يعنى بت پرستان و اهل كتاب را كافر مىدانست و با ايشان مىجنگيد، در حالى كه بت پرستان خداى متعال را خالق و رازق و مدبر عالم مىدانستند و تنها مايه شركشان اين بود كه از ملائكه حاجت مىخواستند و آنان را شفيع قرار مىدادند و در حالى كه اهل كتاب انبياى سلف را قبول داشتند و تنها مايه شركشان اين بود كه بعد از درگذشتن انبياى سلف از ارواحشان خواسته و ايشان را شفيع قرار داده و به ايشان توجه داشتند و رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بى اين كه
ميان اهل كتاب و بت پرستان فرقى بگذارد، با همه شان مىجنگيد و همه شان را كافر و مشرك مىدانست.
رابعا، به موجب آيات زيادى مانند آيه قل لا يعلم من فى السموات والارض الغيب الا الله و آيه و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو علم غيب از مختصات خدايى است و كسى جز او راهى به علم غيب ندارد و انبيا و اوليا و غير ايشان، هر كه باشد، از علم غيب بهرهاى ندارند و بديهى است كه عالم دنيا براى اهل آخرت غيب است و هر انسانى حتى انبيا و اوليا پس از مرگ از اوضاع دنيا بى خبر مىباشد پس حاجت خواهى و استشفاع از انبيا و اوليا پس از مرگ، علاوه بر اين كه شرك است، لغو نيز مىباشد و هم چنين در آيه يوم يجمع الله الرسل فيقول ماذا اجبتم قالوا لا علم لنا انك علام الغيوبآيه دلالت دارد بر اين كه انبيا روز قيامت در جواب سوالى كه از حال امت هاشان مىشود، مىگويند: پس از مرگ از حال ايشان بى خبريم.
خلاصه اين كه به موجب اين وجوه، خواندن انبيا و اوليا پس از مرگ
و حاجت خواستن از ايشان، بلكه مطلق خضوع و سر فرود آوردن به قبورشان، حتى بوسيدن ضرايح و قبول آنان شرك مىباشد.
جواب: اما حجت اول لازمه اين قول اين است كه در جهان است كه در جهان هستى نه موثرى مستقل در تاثير وجود دارد و نه واسطه غير مستقل
در تاثير بلكه مطلقا از آن خداست و به عبارت ديگر انكار عليت و معلوليت موجودات و انحصار عليت به خداى تعالى.
اين سخن علاوه بر اين كه مخالف صريح عقل فطرى انسان است دو محذور غير قابل رفع در بردارد:
1 . با پذيرفتن اين سخن راه اثبات خدا و آفريدگار جهان هستى به كلى بسته مىشود، زيرا ما وجود خداى جهان را از روى معلوماتى كه از جهان هستى به دست آوردهايم، اثبات مىكنيم و وقتى كه در ميان موجودات خارجى و هم چنين در ميان معلومات نظرى و فكرى، چيزى به نام توقف وجودى و رابطه عليت و معلوليت وجود نداشته باشد، از كجا مىتوانيم بفهميم كه پديدههاى جهان توقف وجودى و رابطه هستى با چيزى خارج از عالم (به نام آفريدگار جهان) دارند
و آيا خنده دار نيست كه بگوييم عادت خدا را اثبات نكردهايم، از عادتش سخن بگوييم؟
2. اين كه وقتى توقف وجودى و رابطه ميان هر چيز و هر چيز ديگر بريده شد، ميان هر دليل و نتيجه آن نيز رابطه قطع مىشود و هيچ دليلى مستلزم نتيجه خود نخواهد بود، زيرا هيچ رابطهاى ميان
هيچ دليلى و نتيجه آن وجود ندارد و اين معنا با علم به نتيجه جمع نمىشود و لازمه آن شك است در همه چيز، يعنى سفسطه!
ولى ما طبق هدايت فطرت انسانى، قانون عليت و معلوليت را قانونى عمومى و استثناناپذير مىدانيم، هر پديده و حادثهاى كه مسبوق به عدم است، وجودش از خودش نيست، بلكه علتى بالاسر خود مىخواهد
و هم چنين علت آنها و علت علت آن و همه علل (بنا بر بطلان دور و تسلسل و وجود ديگر عقلى) منتهى مىشود به يك علت واجب الوجود كه خداى تعالى است و در نتيجه عالم عالم اسباب است و علت و مستقل در تاثير براى همه موجودات خداى متعال مىباشد و علل ديگر كه ميان خدا و يك معلول امكانى قرار گرفتهاند واسطهاند كه فعل و اثر آنها بعينه فعل و اثر خداست.
و واسطه بودن چيزى در رسيدن فيض وجود به معلول غير از شركت و استقلال در تاثير است و مثل استثناى يك فعل به واسطه و ذى الواسطه مثل انسان است كه قلمى به دست گرفته، چيزى مىنويسد. در آن فرض قلم مىنويسد و دست مىنويسد و انسان مىنويسد.
هر سه چيز صحيح است، در حالى كه نوشتن يك فعل بيشتر نيست و به سه موضوع نسبت داده مىشود، ولى نويسنده مستقل در تاثير انسان است و سدت و قلم واسطهاند نه شريك و در مثال آتش و سوزاندن آن، خداوند آتش سوزاننده خلق فرموده، نه آتش را جدا و احتراق را جدا، يعنى احتراق را از راه آتش خلق فرموده، نه مستقلا و به تنهايى.
بنابر آنچه گذشت، عليت و معلوليت كه در ميان موجودات امكانى هست، با استقلال خداى متعال و واحدانيتش در صنع و ايجاد، هيچ گونه منافاتى ندارد، بلكه وساطت اشياء مويد و موكد آن است و قرآن كريم نيز در تمام افعال و آثار كه به مخلوقات نسبت مىدهد و در احتجاجاتى كه مىكند، عموم قانون عليت و معلوليت را تصديق مىفرمايد.
در عين حال استقلال در تاثير را براى خداى متعال حفظ مىكند و آيات قرآنى در اين باره زياد است؛ مانند و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى و قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم و انما يريد الله ليعذبهم بها و نظاير آنها.
و اما حجت دوم كه خواندن را عبادت معرفى مىكند، در جواب حجت اول روشن كرديم كه خواندن و حاجت خواستن از غير خداى متعال به دو نحو متصور است: حاجت خواستن به دعوى استقلال در تاثير
و قدرت ذاتى طرف و حاجت خواستن از واسطه و خواندن او دخلى به شريك شدن او با ذى اواسطه ندارد و بنابراين آيه كريمه ادعونى استجب لكم لن الذين يستكبرون عن عبادتى سيد خلون جهنم داخرين تنها از دعايى نهى مىكند كه مقارن اعتقاد استقلال در تاثير طرف دعا باشد، نه از مطلق حاجت خواستن. حتى از واسطه و طريق كه فعل و اثر او بعينه فعل و اثر صاجب واسطه است و حاجت خواستن از او حاجت خواستن از مستقل مفروض مىباشد. علاوه بر اين كه مطلق گرفتن در آيه كريمه مواردى پيش مىآورد كه شرك نبودن آنها بديهى است، مانند اين كه مثلا روزانه به نانوا مىگوييم آقا در برابر اين پول نان بده و از قصاب گوشت و از خادم خود خدمت و از مخدوم خود توجهى مناسب حال و از رفيق خود كارى مربوط به رفاقت مىطلبيم، زيرا دعا بودن اين خواستها بديهى است و در صورت شرك بودن مطلق دعا، اشكال روشن است و اين كه بعضى گفتهاند كه اينان چون زندهاند درخواست را مىشنوند ولى انبيا و اوليا پس از مرگ از دنيا و دعايى كه در آن است غافلند، تنها اشكال لغو بودن اين دعاها را دفع مىكند نه اشكال شرك بودن آنها را؛ بنا به اطلاق دعا در آيه كريمه، علاوه بر اين، بطلان اين سخن در جواب حجت چهارم خواهد آمد.
و همچنين در آيه كريمه يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيله وجاهدوا فى سبيله لعلكم تفلحونخداى متعال امر به اتخاذ وسيله به سوى خود مىفرمايد و آن را سبب رستگارى معرفى مىفرمايد و نظير آن روايت نبوى است كه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) ايمان و نماز را وسيله خود قرار مىدهد و روشن است كه مراد از وسيله يا تقرب به واسطه ايمان و عبادت است يا خود ايمان و عبادت و بديهى است كه ايمان صفتى نفسانى و عبادت حركاتى است انسانى و هر چه باشد غير خداى متعال است كه سببيت آن تصديق شده، در صورتى كه بنابه حجت گذشته، شرك است و محال است كه شرك موجب تقريب به خدا باشد.
و اما آنچه در مشرك بودن بت پرستان گفته شده كه بت پرستان شهادت مىدادند كه خداى وحده لاشريك له خالق و رازق است و زنده نمىكند جز او و نمىميراند جز او و تدبير نمىكند جز او و اين كه جميع آسمانها و زمين و كسانى كه در آنها مىباشند، بندگان او و تحت تصرف و اقتدار او هستند، دعويى است كه با حقيقت وفق نمىدهد، زيرا به نص كتب اديان و مذاهب و شهادت بت پرستانى كه صدها ميليون از ايشان در چين و هند و ژاپن و اطراف معموره زندگى مىكنند، كيش بت پرستى روى اين اساس است كه مىگويند آفرينش و ايجاد همه عالم، حتى خدايانى كه مىپرستند، از آن خداى تعالى مىباشد ولى ذات مقدس و بى نهايت او براى او حسا و خيالا و عقلا قابل درك نيست و به هيچ وجه درك ما به ذاتش نمىتواند احاطه كند تا به سوى او توجه كنيم. از اين روى عبادت و پرستش او كه بايد با توجه باشد براى ما مقدور نيست و ناگزيريم برخى از بندگان مقرب و مقتدر او را كه عبارت
باشند از ملائكه و جن پاكان عالم بشريت، پرستش كنيم تا آنان ما را به خدا نزديكتر كرده، پيش او براى ما شفاعت كنند.
و ملائكه نزد بت پرستان مخلوقاتى پاك و مقرب هستند كه اداره بخشى از امور عالم به ايشان واگذار شده و مدبر مستقل و تام الاختيار مىباشند، مانند خداوند دريا و صحرا و جنگ و صلح و زيبايى و زمين و آسمان. هر كدام از ايشان خداى تمام الاختيار و مستقل بخشى است كه به آن موكل مىباشد و تدبير مىكند. اينان خداى خدايان و رب الارباب و اله الالههاند و چيزى از تدبير امور عالم به آنها مربوط نيست. در قرآن كريم نيز آياتى به اين مطلب اشاره مىكند، مانند آيه ولكن سالتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله ولئن سالتهم من خلقهم ليقولن الله و آيات ديگرى كه اعتراف بت پرستان را به آفريدگارى خداى متعال نقل مىكند.
و مانند آيه لو كان فيهما آلهه الا الله لفسدتا و آيه و ما كان معه من اله اذا لذهب كل اله بما خلق ولعلا بعضهم على بعض منطوق اين آيه اين است كه اگر خدايان متعددى وجود داشت در تدبير اختلاف نظر پيدا مىشد و در نتيجه اجراى نظرهاى مختلف، عالم اختلاف و فساد مىيافت. معلوم است كه اگر خدايان استقلال در تدبير نداشتند و فقط واسطه و مجرى اراده خداى واحد احد بودند، اختلاف نظرى وجود نداست تا اختلاف تدبير پيش آيد.
از آنچه گفته شد روش گرديد كه بت پرستان اعم از آنان كه كواكب و روحانيت كواكب را مىپرستند و آنان كه اصنام و ارباب اصنام را مىپرستند، خداى متعال را اصلا نمىپرستند و مراسم خاصى كه در عبادت و تقريب قربانى دارند، مربوط به خدايانشان مىباشد و تنها اميد شفاعت پيش خداى متعال را دارند، آن هم راجع به امور زندگى دنيا، نه شفاعت در آخرت، زيرا آنان منكر معاد مىباشند و قرآن كريم پاسخى كه به آنان در آيه من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه مىدهد مربوط به مطلق شفاعت است نه شفاعت در روز قيامت كه منكر آن هستند.
آرى، اعراب دوره جاهليت كه غرق جهالت بودند، برخلاف اصول بت پرستى، گاهى به خداى متعال نيز عبادتى مىكردند، من جمله حج كه از زمان ابراهيم (عليه السلام) در ميانشان داير بود. پس از آن كه عمروبن يحيى بت پرستى را در حجاز رواج داد و همه بت پرست شدند و باز هم حج را به جا مىآورند، نهايت در ميان عمل، ضمنا خدايان خود را مانند هبل كه بالاى كعبه بود و اساف و نائله كه بر صفا و مروه بودند، زيارت مىكردند و قربانى تقديم مىنمودند و اين عمل جاهلانه ايشان مانند عمل جاهلانه عوام بت پرستان بود كه به جاى اين كه بت را قبله و مظهر قرار داده، به صاحب بت كه مثلا ملك است پرستش كنند، به خود بت كه با دست خود ساخته بودند، عبادت مىكردند، چنان كه خداى متعال از كلام ابراهيم (عليه السلام) نقل مىفرمايد: اتعبدون ما تنحتون.
خلاصه اين كه طبق اصول بت پرستى و برخلاف آنچه در اين حجت سوم گفته شده خداى متعال نه مدبر امور عالم است و نه معبود و شفاعتس كه به ملائكه مثلا نشبت داده مىشود. شفاعت مربوط به امور زندگى دنياست و جز ندبيرى است كه ملائكه در آن مستقل و خود مختار هستند نه واسطه و وسيله و به حسب مثل ملائكه در تدبيرشان به منزله بنا هستند كه صاحب منزل است. كه هر چه بنا در ساختن منزل به آن نياز داشته باشد؛ از گچ و سنگ و آجر و غيره؛ صاحب منزل بايد بدهد و تركيب و تاليف آنها به عهده بنا مىباشد. در مورد بحث ما شفاعت به منزله خواست بنا مىباشد و در عين حال جزء تدبير است كه به عهده خدايان است.
و اما آنچه در اين حجت سوم راجع به اهل كتاب گفته شده كه آنان انبيا و بندگان صالح را پس از مرگ شريك خدا قرار داده و از ايشان حجت مىخواستند و از اين راه مشرك مىشدند، دعوى بى دليل ديگرى است ... اهل كتاب يعنى يهود و نصارى و غير آنها عموما به واسطه رد دعوت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) كافر بودند، چنان كه فرمايد: ان الذين بكفرون بالله و رسله ويريدون آن يفرقوا بين الله ورسله و يقولون نومن ببعض و نكفر ببعض و بريدون آن يتخذوا بين ذلك سبيلا * اولئك هم الكافرون حقا.
و هم چنين نسبت به علمايشان طاعت مطلق داشتند و آنان را ارباب خود قرار مىدادند و خداى متعال اطاعت را عبادت و پرستش مىشمارد، چنان كه مىفرمايد: الم اعهد اليكم يا بنى آدم ام لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين * وان اعبدونى و مىفرمايد: افرايت من اتخذ الهه هواه واضله الله على علم.چنان كه روشن است اطاعت در اين آيهها عبادت شمرده شده است. و هر يك از اين دو طايفه به واسطه انحراف از جاده دين حق، مايه كفر خاصى داشتند. چنان كه يهود مىگفتند: عزيز اين الله و نصارى مىگفتند: المسيح ابن الله و مسيح و مريم را مىپرستيدند و چنان كه مىفرمايد: و اذ قال الله يا عيسى بن مريم اانت قلت للناس اتخذونى وامى الهين من دون الله و خداى متعال به اين جهات جمعا اشاره مىفرمايد، در آهى كريمه وقالت اليهود عزيز ابن الله وقالت النصارى المسيح ابن الله ذلك قولهم بافواههم يضاهئون قول الذين كفروا من قبل قاتلهم الله انى يوفكون * اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله و المسيح ابن مريم و ما امروا الا ليعبدوا الها واحدا لا اله الا هو.
و نسبت به مجوس اگر چه قرآن بيان تفصيلى ندارد، ولى از خارج مىدانيم كه آنان مانند بت پرستان، فرشتگان را مىپرستيدند. تنها فرقى در ميان بود و آن اين كه مجوس اصنام نداشتند، برخلاف بت پرستان كه تمثال هايى براى ملائكه مىساختند به نام اصنام و آنها را نشان دهنده ملائكه قرار مىدادند.
از بيانى كه گذشت روشن شد كه هرگز در قرآن كريم توسل و انبيا و صالحين در مورد حوايج و نحو واسطه و رابطه نه به نحو استقلال شرك معرفى نشده است و اين كه مشركين و اهل كتاب آن طور كه در حجت سوم گفته شده، نبودند بلكه صريحا غير خدا را معبود مىگرفتند نه از جهت شفاعت بلكه از جهت عبادت است با مراسم خاصى كه انجام مىدادند و حالا نيز مىدهند.
اصولا كسى با فطرت انسانى خود واسطه و وسيله را شريك نمىشمارد و وسيله و واسطه راهى است كه انسان را به منزل و مقصد مىرساند و راه غير از مقصد و منزل است. كسى كه به نفع فقيرى پيش يك غنى شفاعت كرده و پولى مثلا گرفته و به فقير بدهد، هيچ عاقلى نمىگويد كه آن پول عطيه غنى و شفيع ضميمه نيازمند و صاحب حاجت است نه شريك برآورنده حاجت.
و اما حجت چهارم كه خلاصه آن اين است كه علم غيب و هرگونه مشاهده غيبى اختصاص به خداى متعال دارد و نسبت آن به غير خدا شرك است و بنابراين انبيا و اوليا پس از مردن هيچ گونه اصلاعى از دنيا ندارند، زيرا دنيا نسبت به آخرت غيب است، مطلبى است برخلاف نص قرآن كريم كه مىفرمايد: عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا * الا من ارتضى من رسول خداى متعال در اين آيه تسلط بر غيب را از غير خود نفى مىكند و در عين حال رسول را استثنا مىنمايد و استثنا را مقيد به دنيا و غير دنيا نم يكند، پس ممكن است كه رسول خدا در حال حيات و بعد از ممات به حسب خواست خدا و تعاليم الهى، از غيب اصلاع داشته باشد و مويد آن است اين كه در هر جاى قرآن كه از رسول علم نفى مىشود، همراه آن وحى را كنار مىگذارد، مانند آيه قل ما كنت بدعا من الرسل و ما ادرى ما يفعل بى ولا بكم آن اتبع الا ما يوحى الى و آيه ولو كنت اعلم الغيب لا ستكثرت من الخير و ما مستنى السوء آن انا الا نذير و بشير و در سوره ابراهيم در جواب انكار امت هايى كه به پيغمبرانشان اعتراض مىكردند كه شما مانند ما بشر هستند، از قول پيغمبران نقل مىفرمايد: قالت لهم رسلهم آن نحن الا بشر مثلكم ولكن الله يمن على من يشاء من عباده و از همه اين آيات صريحتر از زبان مسيح (عليه السلام) خطاب به قومش نقل مىفرمايد: وانبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم آن فى ذلك لايه لكم و همچنين آيه مبشرا برسول ياتى من بعدى اسمه احمد و همچنين روايات بسيارى كه به عنوان ملاحم و اخبار از حوادث آخرالزمان و غيره از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه (عليه السلام) رسيده است.
بنابراين، آنچه گذشت آيات قرآنى كمالى مانند علم غيب و قدرت به معجزات و نظاير آنها را كه از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نفى مىنمايد، همه ناظر به استقلال و قدرت ذاتى است و آنچه اثبات مىكند مربوط به عنايت الهى و تعليم خدايى است و علم غيب در رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) از راه وحى و در ائمه و اوليا از راه وراثت و تعلم از رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مىباشد، چنان كه روايات نيز به همين معنى دلالت دارد و آيه كريمه يوم يجمع الله الرسول فيقول ماذا اجبتم قالوا لا علم لنا انك انت علام الغيوب كه با آن به اين معنا استدلال شه كه روز قيامت جميع پيغمبران از اعمال امتهاشان پس از مرگ پيغمبران، اظهار بى اطلاعى مىكنند و مىگويند پس از مرگ از حال امت خبر نداريم.
اگر معناى آيه اين باشد كه اعمال امت براى ما پس از مرگ غيب بوده و ما از غيب بى خبريم، اين اشكال در اعمال امت پيش از مرگ نيز مىآيد، زيرا حقيقت هر عمل تابع صورت آن نسيت، بلكه به موجب خير متواتر بلكه بالبداهه تابع نيت فاعل مىباشد كه امرى است در باطن انسان و باطن هر انسانى نسبت به انسان ديگر غيب است، بنابراين انبيا چنان كه پس از مرگ امتهاشان بى خبر مىباشند،
پس از مرگ نيز از حقيقت اعمال كه غيب است بى اطلاع خواهند بود. در اين صورت شاهد اعمال قرار دادنشان در دنيا چنان كه آيه و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم و آيه ويتخذ منكم شهداء و آيه وجىء بالنبيين و الشهداء و آيه ويقول الاشهاد هولاء الذين كذبوا على ربهمبا اطلاق خود دلالت دارند و لغو و بى معنا خواهد بود.
پس ناگزير معناى آيه اين خواهد بود كه رسل مىگويند ما علمى كه خودمان مالك آن باشيم نداريم، علمى كه داريم علمى است كه تو دارى و به ما ياد دادى و به عبارت سادهتر، تو بهتر مىدانى و آنچه ما داريم همان است كه تو دارى و به ما دادى.
و اما اين كه در ذيل حجت گفته شده كه خضوع به قبور انبيا و ائمه و سرفرود آوردن به آنها و بوسيدن قبور و ضرايح آنان شرك است، سخنى است بى اساس، زيرا قبور و آثار آنان شعاير و علامت هايى هستند كه مذكر و ياد آورنده خدا مىباشند و احترام و توقير و تعزير خداى متعال است. خداى متعال در خصوص رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: فالذين آمنوا به وعزروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون و در مطلق شعاير و آيات خود مىفرمايد: و من يعظم شعائر الله فانها من تقوى القلوب.
و از راه ديگر يكى از اهم واجبات، محبت خداى متعال مىباشد و بديهى است كه محبت شىء مستلزم محبت آثار و آيات آن شىء و اظهار محبت آن شىء مىباشد.
نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه هدى (عليه السلام) آيات و شعاير خداى متعال هستند، بايد دوستشان داشت چنان كه قرآن را بايد دوست داشت و بوسيدن يكى از لوازم و مظاهر محبت است. آيا مىتوان گفت كه استلام و بوسيدن حجر الاسود شرك است و خداى متعال يكى از مصاديق شرك را تشريح كرده و پذيرفته است؟
در خاتمه سخن بايد تعجب كرد كه آقايانى كه اظهار محبت به رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و آل رسول (عليه السلام) را به خاطر خدا، شرك صريح مىدانند، در مسئله توحيد صفات ثبوتيه خداى متعال را هفت تا مىگيرند: حيات، قدرت، علم، سمع، بصر، اراده و كلام و اين هفت صفت به قول حضرات خارج از ذات و قديم به قدم ذات خداى متعال مىباشند؛ يعنى هر يك از اين صفات نه معلول ذات است و نه ذات معلول آن، يعنى واجب الوجود بالذات و در نتيجه هفت صفت ثبوتى هفت تا واجب الوجود كه به نام توحيد مجموع آنها را مىپرستند و باز هم رعوى توحيد داشته، حتى كسانى را كه به احترام خداى واحد احد، آيات و شعاير او را احترام مىنمايند، مشرك مىدانند.
مسئله عصمت
السلام عليكم و رحمه الله و بركاته
نامه گرامى دوم جانب على زيارت شد و از مراحم عاليه كمال سپاس گزارى و امتنان حاصل، مربوط به جواب هايى كه ارسال خدمت شده بود مرقوم فرموده بوديد كه ناتمام مىباشند، مثل اين كه به متن جوابها درست توجه نشده است.
1. مرقوم داشته بوديد: دليل بر اثبات مجردات را براى جوانهاى فاسد مىخواهيم كه منكر خدا هستند و ماورايى براى طبيعت قائل نيستند و دليلى كه در نامه ذكر شده، فرع اثبات وجود خداست و به درد نمىخورد.
مسئله، مسئله فلسفى است و به طرق مختلفه اثبات شده است و آنچه در نامه ذكر شده بود اين است كه تجرد صورت علميه را از راه اين كه خواص عمومى ماده (تغير، زمان و مكان) را ندارد، اثبات كنيم و بعد تجرد نفس انسانى را از راه اين كه بى تغير مشهود انسان است و اين كه صورت علميه با او قائم است، اثبات كنيم و بعد تجرد علت فاعلى نفس مجرده را از راه اين كه علت بايد اقوى وجودا از معلول باشد و امر مادى اضعف وجودا از مجرد است، اثبات كنيم.
برهان مزبور، برهانى است تام و هيچ گونه توقفى به اثبات وجود واجب ندارد، فقط چون بناست كه به اشخاص غير وارد، القا شود بيانش را بايد تا خدى سادهتر و به اصطلاح عوام فهمتر نمود.
2. مرقوم فرموده بوديد: برهان عقلى كه در نامه براى ختم نبوت ذكر شده خوب است ولى آيات قرآنى كه ذكر شده دلالت ندارد شريعت ناسخ ياتيه الحق من خلفه است نه ياتيه الباطل. مراد آيه از باطل حكمى است قرآنى كه به واسطه شريعت ناسخ نسخه و ابطال شود و در نتيجه يك حكم باطل وارد قرآن شود نه شريعت ناسخ كه على الفرض خواهد بود نه باطل.
3. مرقوم داشتهايد كه: منظور از تشريع رسانيدن حكم است بدون معصيت و خطا اين امر با عدالت مبلغ نيز انجام مىگيرد. ديگر عصمت نمىخواهد و آنچه تكوينى است جعل اصل شريعت و تبليغ است نه جزئيات آنها و يك غيبت محرمانه پيغمبر شبانه با عيالش به هيچ وجه جزء تكوين و تبليغ احكام نيست....
مراد از تكوين مرحله ايجاد و وجود خارجى است، اگر انسن خارجى متعلق اراده تكوينى خداى متعال باشد، بالضروره آثار وجودى او هدف وجودى كه دارد و راهى كه به هدف دارد، همه و همه تكوينى خواهد بود، ديگر معقول نيست كه بگوييم اصل آفرينش تكوينى و اصل شريعت تكوينى ولى مصاديق رسيدن حكم و تبليغ آن وضعى و قراردارى و غير تكوينى است. مانند اين كه بگوييم اصل تغدى براى انسان تكوينا مقدر شده است، ولى مصاديق تغدى و غذا همه و همى و خيالى است، يا بگوييم اصل قول و فعل مبلغ، تبليغ است ولى مصاديق آنها تبليغ نيست و ممكن است مبلغ در همه احكامى كه تبليغ بايد كند تخلف كرده، مرتكب صغاير و كباير معاصى بشود، زيرا عدالت صدور معصيت را محال نمىكند و اين كه در نامه داشتيد: غيب محرمانه پيغمبر شبانه با عيالش تبليغ نيست مضر هم نيست بسيار عجيب است. مگر زن پيغمبر جزء امت پيغمبر نيست و تبليغ نمىخواهد يا فرق است ميان زن پيغمبر و مردم ديگر؟ يا اين كه ارتكاب معصيت كبيره اگر محرمانه با يك دو نفر باشد تبليغ نيست و اگر علتى باشد تبليغ است؟ خلاصه، اعتبار عدالت در نبى به جاى عصمت ملازم است با تجويز صدور معصيت از نبى قولا و فعلا، صغيره و كبيره و لازمه آن جواز تخلف در همه احكام مىباشد و اين معنا با داشتن ريشه تكوينى سازش ندارد.
4. مرقوم داشتهايد: لفظ ارفع درجته در تشهد صريح در نقص و دعاى كمال است.
خداى متعال آخرين درجه كمال امكانى را به رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) داده و حتم فرموده است، در عين حال قدرت نامتناهى اش محدود نشده و اگر بخواهد مىتواند آنچه را داده پس گيرد: قل فمن يملك من الله شيئا؛ آن اراد آن يهلك المسيح بن مريم و امه و من فى الارض جميعا. بنابراين دعا براى ادامه فيض است و طلب افاضه امرمحتوم جا دارد و دعا صريح در نقص در مورد بحث ما همان فقر و حاجت ذاتى امكانى است، نه نقص بالفعل.
5. در شهادت به ولايت على ولى الله اضافه لفظى نيست و معناى اين است كه او وليى است كه خدا وليش قرار داده است.
والسلام عليكم
محمد حسين طباطبائى
قم - /4/4/55