مقررات ثابت و متغير در اسلام
در قسمتهاى گذشته بحث، به عنوان اسلام به احتياجات واقعى هر عصرى پاسخ مىدهد اجمالا دانستيم كه اسلام مقررات خود را به دو قسم متمايز و جدا از هم تقسيم مىنمايد: مقررات ثابت و متغير.
مقررات ثابت: مقررات و قوانينى است كه در وضع آنها واقعيت انسان طبيعى در نظر گرفته شده، يعنى طبيعت انسانى اعم از شهرى و بيابانى و سياه و سفيد و قوى و شعيف، كه در هر منطقه و در هر زمانى بساط زندگى خود را پهن كند. از اين جهت كه با ساختمان انسانى ساخته شده و با قوا و ابزار داخلى و خارجى انسانى مجهز گرديده، همين كه دو فرد يا بيشتر دور هم جمع شده و دست تعاون و همكارى به هم داده و به زندگى دسته جمعى شروع نمودند، خواه ناخواه با يك رشته نيازمندى هايى رو به رو مىشوند كه بايد براى بر طرف ساختن آنها قيام كنند و نظر به اين كه ساختمان وجودى آنها يكى است و در خواص انسانيت يكى مىباشند بدون ترديد خوايج و نيازمندىهاى آنها نيز مشتركا يك طبيعت داشته و مقررات يك نواخت لازم دارند.
ادراكات تعقلى انسان در همه افراد (چنان كه مىدانيم) يك نوع است و قضاوت عقلى آنها در صورتى كه اوهام و خرافات در افكار آنها مداخله ننمايد مشابه است و قواى ادراكى را در همه افراد با تصديق و اعتقاد بايد ارضا نمود.
هم چنين عواطف گوناگون مهر و كينه و ترس و اميد، و خواست آب و نان و ميل جنسى و لباس و مسكن و غير آنها در همه موجود است، و به نحوى كه در يك فرد به خواست اين قوا و عواطف بايد پاسخ داد، در ديگران نيز به همان نحو بايد پاسخ داده شود.
نظر به طبيعت مشترك انسانى نمىشود گفت رفع گرسنگى در يك فرد جايز و در فرد ديگر ممنوع است. و يا اين كه فردى به قضاوتهاى اضطرارى عقل خود بايد تن در دهد ولى فرد ديگرى حكم وجدان خود را بايد به هيچ شمارد؟
يا اين كه طبيعت انسانى با خواص و آثار ويژه خود كه هزاران سال است با روش مشابهى از جهت قوا و عواطف و شعور اصلى زندگى مىكند، بايد دورانى به وجدانيات و دركهاى ضرورى خود اعتنا نمايد و روزگارى ديگر خط قرمز گرد همه آنها بكشد. روزى زندگى اجتماعى و روزى انفرادى اختيار نمايد، وقتى از مقدسات خود دفاع كرده و وقتى همه هستى خود را به دشمن بپردازد، زمانى در راه تامين زندگى به فعاليت پرداخته و زمانى دست روى دست گذاشته و تماشا كند و هم چنين ... از اين ديدگاه روشن است كه انسان طبيعى پيوسته يك سلسله مقررات ثابت و يك نواخت را لازم دارد.
اسلام نيز در دعوت پاك خويش با مردم سخن جز اين به ميان نياورده است. اسلام مىگويد زندگى انسان را جز يك سلسله مقرراتى كه بر دستگاه آفرينش عمومى و خصوصى انسان قابل تطبيق بود باشد چيز ديگرى نمىتواند تامين كند.
و مىگويد بايد به ادراك خدادادى و شعور وجدانى خود مراجعه كرد و از هر گونه هوسبازى و خيره سرى و بى بند و بارى دورى جست و آنچه را حق تشخيص داديم از آن تبيعيت كنيم؛ ما نبايد به تبعيت از يك رشته حقايق حقه نام تقليد دهيم و نبايد به نام غرور ملى و سنن و آداب باستانى از نياكان خود تقليد نماييم؛ ما نبايد بر خداشناسى اسم كهنه پرستى گذاشته، فرمانبردار يك عده زورمند هوسران گرديده و بازيچه دست آنها قرار گيريم و در نتيجه در هر گوشه و كنارى صدها خداى ساختگى درست كرده و به نام آنها سر تعظيم فرود آوريم. اساسا اسلام لفظ اسلام را از آن جهت براى خود انتخاب نموده كه اين نكته را در دعوت خود گوشزد كند كه او تنها و تنها پرستش خداى يگانه و آفريننده دستگاه عظيم و رعايت آفرينش واقعى انسان و به عبارت ديگر به تبعيت حق دعوت و به سوى آن رهبرى مىنمايد.
اسلام در مرحله تشخيص تفصيلى همين نظر، يك سلسله اعتقادات و يك رشته اخلاق و يك عده قوانين به عالم بشريت پيشنهاد نموده است و آنها را حق لازم الاتباع معرفى نموده و دين غير قابل تغيير و تبديل آسمانى نام مىگذارد. البته در عين حال كه اجزاى هر يك از اين سه مرحله: اعتقاد، اخلاق و احكام، با اجزاى ديگر و مرحلههاى ديگر كمال ارتباط را دارد و با دستگاه عظيم آفرينش نيز كاملا منطبق است، نمىتوان در اين مقاله به تفصيل از آنها بحث كرده و به تطبيق با آن اجمال پرداخت و منظور ما بيشتر از اين نيست كه وجود يك سلسله مقررات ثابت را در اسلام به ثوبت رسانيم.
مقررات قابل تغيير در اسلام: همان طور كه انسان يك رشته احكام و مقررات ثابت و پارجا كه به اقتضاى نيازمندىهاى ثابت طبيعى و يك نواخت او وضع شود، لازم دارد، هم چنين به يك رشته مقررات قابل تغيير و تبديل نيازمند است و هرگز اجتماعى اى اجتماعات انسانى بدون اين گونه مقررات حالت ثابت و بقا را به خود نخواهد گرفت، زيرا بسيار روشن است كه زندگى همان انسان طبيعى كه نظر به ساختمان ويژه خود ثابت و يك نواخت است، نظر به مقتضيات مكانى و زمانى پيوسته با حالت تحول و تكامل مواجه و با عوامل انقلابى و شرايط رنگارنگ زمان و مكان كاملا دست به گريبان است و تدريجا شكل خود را عوض نموده و بر محيط تازه منطبق مىسازد و اين تغيير اوضاع حتما تغيير مقررات را ايجاب مىنمايد.
در مورد همين قسم احكام و مقررات در اسلام، اصلى داريم كه ما در اين بحث از آن به نام اختيارات والى تعبير مىكنيم و اين اصل است كه در اسلام به احتياجات قابل تغيير و تبديل مردم در هر عصر و زمان و در هر نقطه و مكانى پاسخ مىدهد و بدون اين كه مقررات ثابته اسلام دست خوش نسخ و ابطال شود نيازمندىهاى جامعه انسانى را نيز زفع مىنمايد.
اينك توضيح مطالب: همان طور كه يك فرد از جامعه اسلامى بر اثر حقوقى كه از راه قانون دينى به دست آورده مىتواند در محيط زندگى ويژه خود هر گونه تصرفاتى (البته در سايه تقوا و با رعايت قانون) كند، مىتواند از مال خود تا حدى كه مصلحت مىبيند و دلش مىخواهد در وضع زندگى خود هرگونه توسعه داده و از بهترين خوراك و پوشاك و خانه و اثاث استفاده نمايد، يا از بخشى از آنها صرف نظر كند، و نيز مىتواند از حقوق حقه خود در برابر هر تجاوز و ادعايى دفاع كرده و موجوديت زندگجى خود را نگهدارى نمايد، يا به مصلحت وقت از دفاع خود دارى كرده و از بعضى از حقوق خود چشم بپوشد و نيز مىتواند در راه كسب مخصوص خود فعاليت كرده و حتى روز و شب كار كند، يا طبق صوابديد خود روزى دست از كار كشيده و به مهم ديگرى بپردازد، هم چنين ولى امر مسلمين كه از ديدگاه اسلامى تعين پيدا كرده باشد، نظر به ولايت عمومى كه در منطقه حكومت خود دارد و در حقيقت سر رشتهدار افكار جامعه اسلامى و مورد تمركز شعور و اراده همگانى است، تصرفى را كه يك فرد در محيط زندگى خود مىتوانست بكند، او در محيط زندگى عمومى مىتواند انجام دهد.
او مىتواند در سايه تقوا و رعايت احكام ثابته دينى مقرراتى مثلا براى راهها و معابر و خانه و كاشانه و بازار نقل و تحويل و كسب و كار و روابط طبقات مردم وضع نمايد؛ مىتواند روزى امر به دفاع نموده و در تجهيزات لشكر و هرگونه مقدمات لازمه آن تصميم گرفته و به موقع اجرا بگذارد، يا وقتى نظر به صلاح مسلمين، از دفاع خود دارى كرده و معاهدههاى متناسب منعقد سازد.
مىتواند در پيشرفت فرهنگ مربوط به دين يا به زندگى مرفه مردم تصميماتى اتخاذ كرده و دست به عمليات وسيعى بزند يا روزى چند رشتهاى از معلومات را پس زده و از رشته ديگرى ترويج كند.
خلاصه، هر گونه مقررات جديدى كه در پيشرفت زندگى اجتماعى جامعه مفيد باشد و به صلاح اسلام و مسلمين تمام شود مربوط به اختيارات والى است و هيچ گونه ممنوعيتى در وضع و اجراى آن نيست. البته اين گونه مقررات در اسلام اگرچه لازم الاجرا مىباشد و ولى امر كه به وضع و اجراى آنها موظف است لازم الاطاعه است، ولى در عين حال شريعت و حكم خدايى شمرده نمىشود. اعتبار اين گونه مقررات طبعا تابع مصلحتى است كه آن را ايجاب كرده و به وجود آورده است و به محض از ميان رفتن مصلحت از ميان مىرود و در اين صورت ولى امر سابق يا ولى امر جديد از ميان رفتن حكم سابق و به ميان آمدن حكم لاحق را به مردم اعلام داشته و حكم سابق را نسخ مىنمايد.
اما احكام الهى كه متن شريعت مىباشد براى هميشه ثابت و پايدار است و كسى، حتى ولى امر، نيز حق اين را ندارد كه آنها را به مصلحت وقت تغيير دهد و به ملاحظه از بين رفتن پارهاى از آنها در نظر او، آنها را الغا نمايد.
رفع اشتباه: از توضيح مختصرى كه درباره احكام و مقررات ثابت و متغير اسلام داده شده، بى پايگى ايرادى كه در اين باره به ساحت اسلامى شده روشن مىشود.
كسانى مىگويند: دامنه زندگى چهارده قرن پيش نيست، مقرراتى را كه دستگاه حمل و نقل امروزى به تنهايى لازم دارد به طور قطع خيلى بيشتر و وسيعتر از همه مقررات زندگى است كه در زمان پيغمبر اسلام بوده است، هم چنين در هر گوشه و كنار زندگى امروز مقررات بى حد و حساب خوابيده كه سابقا هرگز وضع و اجراى آنها مورد نياز نبوده است، از اين جهت ديگر مقررات اسلام كه اثرى از اين گونه احكام در ميان آنها نيست به درد دنياى امروز نمىخورد.
البته اين آقايان اطلاع كافى از آيين پاك اسلام نداشته و از مقررات قابل تغيير آن بى خبر بوده و تصور كردهاند كه اين آيين پاك آسمانى با يك رشته احكام ثابت و يك نواخت مىخواهد دنياى متحول و متكامل را براى هميشه اداره نمايد، يا با نيروى تيغ به جنگ اين دستگاه غير قابل مقاومت آفرينش برخاسته و جلو پيشرفت جبرى تمدن انسانى را بگيرد ... زهى جهالت! چنان كه كسانى ديگر در مقام ايراد بر آمده و گفتهاند: تحول و تكامل جبرى در زندگى دسته جمعى بى شبهه تغيير و تبديل تدريجى قوانين ثابت جاريه اجتماعى را ايجاب مىكند، بنابراين قوانين ثابته اسلامى در صورت صحت و متانت تنها در عصر خود پيغمبر اسلام با شرايط و عوامل آن روز مىتوانست قابل اجرا بوده باشد، نه براى هميشه.
اين آقايان نيز در مباحث حقوقى دقت كافى نكردهاند و از اين نكته غفلت ورزيدهاند كه در تمام قوانين مدنى كه در جهان جريان داشه و دارد، پيوسته موادى وجود دارد كه اجمالا قابل تغيير و تبديل نيست و نمىشود ترديد داشت كه قوانين و مقررات عصر باستان مغايرت ندارد و با قوانين عصرهاى آينده نيز مغايرت كلى خواهد داشت، بلكه يك رشته جهات مشترك در آنها وجود دارد كه هرگز كهنه نمىشود و از بين نمىرود چنان كه در قسمتهاى گذشته بحث اجمالا به آنها اشاره شد. اگر چه روش اسلام در وضع قوانين الهى كه تنها از مصدر وحى سرچشمه مىگيرد و هم چنين در وضع تنفيذ مقررات متغيره كه از اختيارات والى سرچشمه مىگيرد و از راه شور وضع شده و از راه ولايت اجرا مىشود و در هر حال براساس تعقل استوار است نه بر اساس خواستهاى عاطفى اكثريت افراد، ولى با اين همه بى شباهت به روش حكومتهاى اجتماعى سوسياليستى نيست. اسلام احكام ثابتهاى به نام شريعت آسمانى دارد كه تغيير و تبديل آنها از توانايى اولياى امور عموم مسلمين بيرون است. و براى هميشه و در هر اوضاع و شرايطى لازم العمل است و مقررات جزئى قابل تغييرى دارد كه بر تحول و تكامل زندگى اجتماعى مردم قابل تطبيق بوده و ضامن سعادت تدريجى اجتماعى است. در حكومتهاى اجتماعى نيز قانونى به نام قانون اساسى موجود است كه تغيير و تبديل آن از صلاحيت دولتها و حتى از صلاحيت مجلس شورا و سنا بيرون است و قوانين و مقررات ديگرى موجود است كه زاييده مجلس شوراست و يا نتيجه شور و تصميم هيئت وزيران مىباشد، همين مقررات جزئيه است كه تدريجا به واسطه تغييرات و تحولاتى كه به جامعه مملكتى عارض مىشود قابل تغيير است، همان طور كه از قانون اساسى مملكتى نبايد توقع داشت كه مثلا جزئيات مقررات رانندگى شهرى و يا راهنمايى در پايتخت را مثا صريحا بيان كند و سال به سال يا ماه به ماه طبق تحول مقتضيات، تحول و تغيير پيدا كند، هم چنين از شريعت آسمانى كه متضمن احكام اساسى مىباشد نمىشود توقع داشت كه جرئيات مقررات قابل تغيير ولايت را داشته باشد (پاسخ اشكال اول) و همان طور كه از قانون اساسى نبايد انتظار داشت كه با همه مواد معتبره خود در معرض تغيير قرار گيرد، حتى امثال موادى كه استقلال مملكت و احتياج آن به مقام رياست و نظاير آنها را تصريح مىكند امكان تزلزل داشته باشد هم چنان از شريعت كه به منزله احكام غير قابل تغيير قانون اساسى است نبايد انتظار تغيير و تبديل داشت (پاسخ اشكال دوم).
پس هم اشكال اول (قانون اسلام ناقص بوده و مشتمل به يك سلسله قوانينى كه براى امروز ضرورى مىباشد نيست) بى پايه است و هم اشكال دوم (احكام اسلام ثابت و جامد مىباشد در حالى قوانين بايد قابل تغيير بوده باشد). آرى در اين باب يك سوال ديگر از فروع اشكال دوم است پيش مىآيد و آن اين كه:
درست ايت كه در ميان قوانينى كه در جامعه مترقى جارى مىگردد موادى پيدا مىشود كه فى الجمله قابل تغيير نيست، ولى آيا همه قوانين و مقرراتى كه در شريعت اسلام وضع شده و مسائل فقه اسلامى را تشكيل مىدهد براى هميشه مىتواند سعادت جامعه بشرى را تضمين نمايد؟ و آيا كاروان تمدن امروز مىتواند به وسيله نماز و روزه و حج و زكات و غيره به پيشرفت خود ادامه دهد؟ آيا احكامى كه اسلام براى بردگى و براى زن و براى ازدواج و براى بيع و ربا و نظاير آنها وضع نموده مىتواند در جهان امروز كماكان به زندگى خود ادامه دهد؟
اينها و نظاير اينها مسائل طولانى است كه به بحثهاى طولانىترى نيازمند مىباشد و به جاى خود بايد مورد بررسى قرار گيرد.
اساس دعوت اسلام
آيين مقدس اسلام دعوت خود را روى سه اصل اساسى و بسيار ساده و روشن بنا نهاده بوده است.
اصل اول: ضرورىترين امور براى انسان در زندگى اش تحصيل سعادت و رستگارى است. هرگز نمىتوان انسانى را تصور كرد كه در اين اصل ترديد داشته باشد يا امرى ضرورىتر از آن تصور كند، زيرا هر انسانى مانند هر موجود ديگر آرزويى جز اين ندارد كه به واسطه رفع نيازمندىها و تكميل نواقص زندگى رستگار شده، خود را آسودگى و آرامش بخشد.
حتى كسانى كه آسايش خود را فداى آسايش ديگران مىكنند يا براى راحتى مردم خود را گرفتار رنج مىسازد، در حقيقت با اين كار اندوه و رنج نهايى خود را كه از مشاهده حال بيچارگان حاصل شده رفع نموده، يك نع آسايش و خوشى و رستگارى براى خود تحصيل مىنمايند. و حتى كسى كه اتفاقا از زندگى دلسرد شده، سعادت خود را در مرگ مىداند يا نيك بختى خود را رنج تشخيص مىدهد بى اين كه ترديدى به خود راه دهد، خود را در كام مرگ يا در آغوش رنج و محنت مىاندازد و آن را بر هر نعمت و آسايش ترجيح مىدهد.
همين سعادت و رستگارى است كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در اولين جملهاى كه دعوت خود را به آن افتتاح كرد به يادآورى آن پرداخته، فرمود: اى مردم، به يگانگى خدا اعتراف كنيد تا رستگار شويد: قولوا لا اله الا الله تفلحوا.
اصل دوم: انسان سعادت خود را در شعاع واقع بينى مىخواهد؛ يعنى بشر پيوسته براى خود سعادتى را مىجويد كه به راستى و از روى حقيت سعادت باشد، نه از راه پندار و گمراهى. اين اصل را با كمترين توجهى مىتوان درك كرد. كسى كه گرسنه است پى نان مىگردد و يا تشنه است دنبال آب مىرود يا نيازمندى ديگرى دارد و براى رفع آن مىكوشد، نان و آبى را مىخواهد كه به راستى نان و آب باشد، نه نان و آب پندارى و مطلوبى را مىجويد كه وقعا مطلوب و رفع كننده نياز اوست نه چيزى را كه اشتباها نام مطلوب را به آن داده باشد.
اگر انسان براى خويش دوگونه زندگى فرض كند: يكى زندگى شاهانه و يا شكوه كه سراسر كامروايى و لذت باشد ولى پندارى و اشتباهى و ديگر زندگى ساده و مختصر ولى در محيط واقع بينى، وقتى كه اين گونه زندگى را به وجدان خود عرضه داشته و آن را در انتخاب يكى از آنها مخير سازد، وجدان خود عرضه داشته و آن را در انتخاب يكى از آنها مخير سازد، وجدان وى بى درنگ زندگى دومى را كه واقع بينى است بر زندگى اولى كه پندارى است ترجيح خواهد داد.
نتيجه واقع بينى انسان: كسى كه به مدارك حقيقتى آيين مقدس اسلام كه كتاب و سنت (قرآن و حديث) مىباشد مراجعه كند ترديد نخواهد داشتكه جمله به جمله براساس واقع بينى انسان استوار است. اسلام از اين اصل واقع بينى يك حكم وجدانى ديگرى را استنتاج مىكند و آن اين است كه انسان بايد در هر حال از حق پيروى نمايد، يعنى اگر از راه نظر حقيقى براى وى مكشوف شد، بى اين كه چشم پوشى نمايد، خود را تسليم آن قرار دهد و در مرحله عمل نيز انسان بايد كارى را نجام دهد كه به حسب واقع موافق مصلحت اوست، اگر چه مخالف دل خواه وى باشد.
مانند بيمارى كه نواقص بهداشتى خود را با اجراى دستور پزشك تكميل مىكند اگر چه گاهى تلخ و ناگوار باشد.
و هم چنين در جامعه انسانى قوانين و مقرراتى بايد اجرا شود كه حقا و به حسب واقع لازم الاجراست؛ اگر چه مخالف خواست اكثريت يا اتفاق مردم باشد. به هر حال در نظر اسلام حق مطاع على الاطلاق است و محكوم هيچ خواسته و آرمان ديگرى نمىشود؛ فماذا بعد الحق الا الضلالخداى متعال در كتاب آسمانى خود مىفرمايد: از حق كه بگذرى غير گمراهى چيزى نيست. و نيز مىفرمايد: اگر حق مانع دل خواه مردم شود نظام آفرينش جهان به هم مىخورد ولوا تبع الحق اهواء هم لفسدت السموات ولارض ومن فيهن. اين حقيقت كه در اسلام محترم و بدون چون و چرا لازم الاتباع مىباشد، مطابق قضاوت وجدانى انسان است و بى ترديد نمىتوان انسانى پيدا كرد كه وجدان او لزوم پيروى حق را تصويب نكند يا حق كشى را بد نشمارد.
آرى در جامعه بشرى مخالف حق در مقام عمل بسيار است و حق كشى مصاديق زياد دارد ولى اغلب كسانى كه از حق سرپيچى مىكنند گاهى كه براى كار نادرست خود نكوهش و سرزنش مىشوند در مقام توجيه عذرى پيش مىكشند و در حقيقت مىخواهند با آن عذر كار خود را به حق تطبيق نمايند، پس در هر حال مسئله لزوم پيروى حق اصلى است عقلايى و مسلم.
اصل سوم: انسان در شاهراه زندگى بايد روش تعقل را پيش گيرد، نه روش احساس و عاطفه را، زيرا تنها خصيصهاى كه انسان را از ساير حيوانات جدا مىسازد و او را نوعى مشخص و مستقل قرار مىدهد اين است كه با نيروى خرد مجهز است و درباره هر كارى كه مىخواهد انجام دهد تصميم مىگيرد، مىتواند با همان نيروى خرد خير و شر و نفع و ضرر واقعى آن را بسنجد و در صورتى كه مطابق كه مطابق مصلحت واقعيتش باشد تصميم به انجام آن بگيرد و در غير آن صورت احساسات و عواطف خود را مهار كرده، از انجام داده آن كار خود دارى كند ولى ساير حيوانات چنانچه مشهود است با غرايز كار مىكنند نه با خرد و عقل و روش است كه سعادت و رستگارى انسان با نيروى اختصاصى خودش تامين خواهد شد نه با نيروى كه ميان او و ساير حيوانات مشترك است.
انسان بايد در زندگى فردى و اجتماعى خود منطق انسان را به كار بندد نه منطق حيوانات چرنده و درنده را. اين اصل و مرجعيت عقل و وسايل زندگى در حقيقت زاييده اصل دوم است و از آن سرچشمه مىگيرد و اعتبار و احترام آن در اسلام به اندازهاى روشن است كه با هيچ پرده پوشيده نمىشود، حتى انواع كارهايى كه مستلزم از كار افتادن يا گمراهى نيروى تعقل مىباشد مانند استعمال مسكرات، و دروغ و غش در معاملات، دورويى، فريب دادن، ترور و غافلگيرى در آيين مقدس اسلام تحريم شده است.
اعتبار اين اصل نيز در جهان انسانى قابل تشكيك نيست؛ نمىتوان كسى را يافت كه وجدان او خرد را نكوهش كند يا از بى خردى بدش نيايد اگر چه اين اصل نيز ماند اصل دوم است و در مقام عمل به واسطه اعذارى كه تراشيده مىشود از آن مخالفت بسيار به عمل مىآيد.
نتيجه سه اصل نامبرده: از مجموع اصلهاى سه گانه نتيجه گرفته مىشود كه انسان بايد سعادت واقتى خود را از راه تعقل به دست آورد.
توضيح مكرر مطلب: ما عينا مشاهده مىكنيم كه گاهى گرسته مىشويم و غذا مىخواهيم و گاهى تشنه مىشويم و آب مىجوييم و گاهى برهنهايم، و پوشاك طلب مىكنيم و گاهى خسته هستيم و پى استراحت مىگرديم و گاهى ... و گاهى در همه اين احوال در حقيقت در خودمان نواقصى درك مىكنيم كه در داخل وجودمان چيزى است كه دفع كننده آن نياز را به ما نشان مىدهد و ما را به سوى آن رانده و رهبرى مىنمايد. نقيصهاى كه در خود درك مىكنيم حاجت و نياز ناميده مىشود و عامل درونى اى را كه به سوى رفع نياز مندى هدايت مىكند قوه و نيروى درونى مىگوييم و چيزى را كه رفع نياز مندى مىكند و پيش همان نيرو شيرين و لذيذ است، سعادت همان قوه مىناميم.
انسان در زندگى خود به موارد بسيارى بر مىخورد كه بر آوردن خواسته يكى از قوا اگر چه در كام خود آن قوه شيرين است و براى آن سعادت محسوب مىشود ولى به ضرر بقيه قوا (كه مجموعاً سازمان وجود تشكيل مىدهند) تمام مىشود و همچنين آزادى مطلق هر يك از قوا در فعاليت خودش موجب تعطيل بقيه قوا و موجب تضرر سازمان وجود و با بالتبع خود همان قوه مىباشد؛ مثلا استراحت نامتناهى يا خوردن و آشاميدن نامحدود جز نابودى انسان نتيجهاى در بر ندارد.
انسان با اين تجارب به خوبى مىفهمد كه سعادت وى غير از سعادت هر يك از قوا و نيروهاى وجودى مىباشد و مىفهمد كه ناگريز است در هر يك از خواستههاى خود كه طبعا از يك از قواى درونى اش سرچشمه مىگيرد از روى تجاربى كه به دست آورده، به محاسبه بپردازد و خيز و شر و نفع و ضرر كار را بسنجد، در صورتى كه با مصلحت وى توافق نمود، به انجام آن اقدام كند.
و اين همان نيروى تعقل است كه به خواستههاى گوناگون انسان رسيدگى كرده، برخى از پسنديده و روا و برخى از ناپسند و ناروا اعلام مىكند.
از بيان گذشه روشن مىشودكه نمىتوان انسانى فرض نمود كه براى خود سعادت نخواهد يا اگر بخواهد سعادت واقعى را نخواهد و اگر انسانى پيدا شود كه وسيله تعقل را به كار نبندد، مانند نوراد و يا انسان بى خرد در انسانيت خود، ناقص خواهد بود.
آشنايى انسان به جهان بيرون
چنان كه معلوم شد هرگز تصور ندارد ميان انسان با درك و شعور و بيان درك يك رشته حوايج و نيازمندىهاى وجوديش خلائى وجود داشته باشد بلكه انسان خود را پيوسته با يك رشته احتياجات درك مىكند كه همراه هر يك از آنها خواسته هايى دارد: گرشنه است خوراك مىخواهد؛ تشنه است آب مىخواهد؛ برهنه است پناهگاه مىخواهد؛ تنهاست و نيازمندىهاى بىشمار دارد يار و ياور مىخواهد. به همين ترتيب درك همين احتياجات در وجود همين خواسته هاست كه انسان را با جهان بيرون از خود آشنا مىسازد و اثر پيدايش همين شعور و ارادهها به راه افتاد، براى تحصيل مايحتاج (درك سعادت) خود به تكاپو مىافتد و از روز نخستين تا آخرين تحصيل زندگى دمى آرام نمىگيرد.
درك روابط و اسباب: مهمترين چيزى كه انسان در تماس خود با جهان بيرون با آن دلگرم است، رابطهاى است ميان خواستههاى وى و ميان اجزاى جهان مىباشد. انسان مىبيند كه ميان نان و گوشت و سيرى رابطه است كه بر اثر آن هر وقت نان و گوشت بخورد گرسنگى وى تبديل به سيرى خواهد شد، مىبيند كه پيوسته نوشيدن آن گوارا تشنگى را رفع مىكند و پوشيدن رخت تن را از سرما و گرما نگه مىدارد و ديرى نمىگذرد كه ميان همه اجزاى جهاى رابطه و پيوستگى وجودى اجمالا درك مىكند و هر چه در بررسى و كنجكاوى خود جلوتر برود به تفصيل روابط بهتر آشنا مىگردد.
اين همان داستان عليت و معلوليت عمومى است كه جهان آفرينش و نظام شگفتانگيز آن روى آن استوار است و معناى همان جمله سادهاى است كه پيوسته ورد زبان ماست: هيچ حادثهاى بى علت تحقق نمىپذيرد.
آرى، درك و شعور ما گروه بشر پر از اذعان و ايمان به رابطه سبب و مسبب و نه تنها ما (بشر) همين اعتقاد را داريم بلكه حيوانات زبان بسته نيز با شعور فطريى كه دارند همين ايمان را واجدند و پيوسه به سوى مقاصد زندگى خود از اسباب و وسايل مناسب آن پيش مىروند: هنگامى كه گرسنه مىشوند پى خوردن غذا مىروند، گاهى كه تشنه مىشوند آب مىجويند، براى رفع خستگى به لانه و آشيانه و پناه گاه خود مىروند، همين كه به فكر بچه مىافتند جفت مىگيرند و در دفع دشنم به دندان و چنگال و نيش شاخ و منقار يا به فرار متوسل مىشوند.
نه تنها اين موجودات با درك و شعور اين حال را دارند بلكه موجودات ديگرى مانند نباتات و جمادات مركب يا بسيط كه در آنها درك و شعور سراغ نداريم همين راه را مىپيمايند و چنان كه يك حيوان در موقع گرسنگى با جهاز ويژه خود غذا تناول مىكند، هم چنين يك نهال يا سبزه در موقع نيازمندى به وسيله ريشههاى خود فعاليت كرده، مواد غذايى مناسب به سوى خود جذب مىكند و يك جماد بر اثر فعاليت، اثر مخصوص خود را بروز مىدهد و چنان كه در هر موجود زنده آرمانى از كمال وجود دارد كه از اول پيدايش حيات خود بى آن كه لحظهاى آرام گيرد متوجه همان آرمان مخصوص خود مىباشد (نوزاد انسانى مىخواهد مرد يا زنى كامل شود) هم چنين يك هسته و يا دانه از لحظهاى كه نوكى سبز از خود بيرون مىدهد متوجه مرحلهاى است كه در آن درختى كامل يا بوتهاى كامل خواهد بود و مواد عنصرى كه با نسبت ويژهاى آميخته مىشود متوجه مركب خاصى مىباشد.