بررسى‏هاى اسلامى جلد اول

علامه سيد محمد حسين طباطبايى
به كوشش: سيد هادى خسرو شاهى

- ۴ -


اسلام و احتياجات واقعى هر عصر

البته اهميت هر مسئله‏اى از مسائل علمى كه براى بحث و كنجكاوى مطرح شده و مورد نفى و اثبات قرار مى‏گيرد و ارزش حقيقى آن تابع ارزش و اهميت واقعى است كه در بردارد و تابع آثار و نتايجى است كه از تطبيق آن بر مقام عمل و اجرا و مورد استفاده قرار دادن آن در فراز و نشيب و پيچ و خم زندگى به دست مى‏آيد.

يك فكر بسيار ابتدايى و ساده كه آشاميدن آب يا خوردن غذا را به انسان ياد مى‏دهد در ارزش با حيات انسانى برابرى مى‏كند؛ يعنى ارزش آن، همان ارزش زندگى است كه پيش انسان پر ارزش‏ترين متاع است، و بهاى يك فرد به حسب ظاهر بسيار جزئى و مختصر كه لزوم و حيات اجتماعى و زندگى دسته جمعى را در مغز انسان جاگير مى‏نمايد، همان بهاى نظام خيره كننده جهان انسانى است كه در هر لحظه ميليون‏ها اعمال و حركات و سكنات گوناگون انسانى را به يكديگر ارتباط داده و همه روزه ميلياردها اثر مطلوب و نامطلوب و جور و ناجور داده و نتايج زشت و زيبا به وجود مى‏آورد.

البته هرگز نمى‏شود انكار كرد كه مسئله پاسخ دادن يك آيين پاك مانند آيين اسلام به همه نيازمندى‏هاى انسان در هر عصرى از حيث اهميت در درجه اول و معادل با اهميت حيات نوع انسانى است كه ما افراد انسان متاعى گران بهاتر از آن نمى‏توانيم تصور نماييم. البته هر فرد مسلمانى كه دست كم به كليات آيين اسلام آشنا و علاقه‏مند است، اين مسئله را در فهرست مسائلى كه از اسلام به ياد دارد ضبط و درج نموده است. چيزى كه هست اين ماده فكرى نيز مانند ساير موارد فكرى دينى كه اسلام به وجود آورده و قرن‏هاى متوالى است كه در اذهان ما پيروان اسلام رحل اقامت انداخته و به طور توارث از فكرى منتقل شده و به زندگى بى سر و صداى خود ادامه مى‏دهد و پيوسته مانند ساير مقدسات مذهبى بى اين كه دست بحث و كنجكاوى و به دامنش برسد، در نهاد افراد بايگانى شده و مورد استفاده قرار نگرفته است.

ما شرقى هستيم و تا آن جا كه از تاريخ نياكان و پيشينيان خود ياد داريم، و شايد به هزارها سال سر زند، محيطهاى اجتماعى گذشته كه بر ما حكومت كرده، هرگز به ما آزادى فكرى و خاصه در مسائل علمى مربوط به اجتماع نداده، و روزنه كوچكى هم كه در مدت بسيار كمى در صدر اسلام به دست شارع اسلام به روى ما باز شده و مانند سپيده صبح به دنبال خود روز روشنى را نويد مى‏داد بر اثر حوادث تاريك و طوفان‏هاى طبيعى و مصنوعى كه به دست يك عده خود خواه و سود پرست به وجود آمد دوباره پشت پرده تاريكى رفت و باز ما مانديم و اسارت و بردگى. ما مانديم و تازيانه و دم شمشير و چوبه دار و گوشه زندان‏هاى تاريك و شكنجه‏هاى جهنمى و محيطهاى مرگبار، ما مانديم و وظيفه زندان‏هاى باستانى بله بله و لبيك و سعديك!

آن كه بسيار زرنگ بود، همين اندازه مى‏توانست مواد مقدسات مذهبى خود را دست نخورده نگه داشته و بايگانى كند، و اتفاقا حكومت‏هاى وقت و ساير گردانندگان اجتماع براى جلوگيرى از بحث آزاد نسبت به اين رويه زياد بى ميل نبودند. آنان بسيار علاقه‏مند بودند كه مردم به كار خود مشغول بوده و پا از گليم خود بيرون نبرند آرى! كار خود، نه كارهاى عمومى و حكومتى كه ملك خالص حكومت‏ها و گردانندگان اجتماعات است!

آنان از پاى بند بودن مردم نسبت به غالب مواد نسبتا ساده دينى ضررى حدس نمى‏زده و ترس و بيمى نداشتند، فقط مى‏خواستند مردم به بحث آزاد و كنجكاوى انتقادى نپردازند و خودشان مغز متفكر مردم قرار گيرند؛ زيرا اين حقيقت را خوب درك كرده بودند كه نيرومندترين وسايل در زندگى، نيروى اراده افراد است و اراده افراد تسليم بى قيد و شرط مغز متفكر آنهاست و با قبضه كردن مغز متفكر مى‏توان اراده آنها را قبضه نمود، لذا پيوسته هوايى جز اين در سر نداشتند كه به تسخير افكار همگانى بپردازند و به اصطلاح خودمان، خود مغز متفكر مردم بوده باشند.

اينها يك سلسله حقايق است كه هر كس به تاريخ گذشتگان و پيشينيان مراجعه كند و كمترين دقتى به كار بندد، در برابر وى مجسم شده و كوچك‏ترين ترديدى براى او نخواهند گذاشت. اخيراً نيز كه آزادى اروپايى با آب و تاب تمام پس از سيراب كردن مغرب زمين، به سراغ ما شرقى‏ها آمده و ابتدا به عنوان يك ميهمان عزيز و بعد به عنوان يك صاحب خانه مقتدر در قاره ما استقرار يافت، اگرچه بساط اختناق افكار را برچيد و صلاى آزادى را داد و اين بهترين وسيله و مناسب‏ترين فرصتى بود كه به ما اجازه مى‏داد به تدارك نعمت از دست رفته پرداخته و از نو شالوده يك زندگى مشعشع از علم و عمل به هم آميخته بپردازيم، ولى متاسفانه همين آزادى اروپايى نيز كه ما را دست ستمكاران رهايى بخشيد خود به جاى آن نشست و مغز متفكر ما شد! ما نفهميديم چه شد. همين قدر به خود آمد، ديديم ديگر روزكار ما فرموديم گذشته و نبايد ديگر به حرف خداوندگاران و فرمان‏هاى قدر قدرت و كيوان سطوتان گذشته گوش داد، تنها بايد آن طور كه اروپاييان مى‏كنند كرد، و راهى را كه آنها مى‏روند رفت!

هزار سال بود كه خاك ايران جسد بوعلى سينا را در برداشت و تاليفات فلسفى و طبى او در كتاب خانه‏هاى ما و نظريات علمى وى ورد زبان ما بود و خبرى نبود.

هفتصد سال بود و خبرى نبود، ولى پيرو يادبودهايى كه اروپاييان از دانشمندان خود نمودند، ما نيز براى آن هزاره و براى اين هفتصد سال گرفتيم!

متجاوز از سه قرن بود كه مكتب فلسفى صدرالمتالهين در ايران داير بوده و نظريات فلسفى او مورد افاده و استفاده بود از يك طرف سال‏هاست كه دانشگاه تهران تاسيس شده و با تشريفات خيره كننده به تدريس فلسفه مى‏پردازد، ولى هنگامى كه چند سال پيش يك نفر از مستشرقين در دانشگاه طى كنفرانسى ملاصدرا را تمجيد كرده و از مكتب فلسفى اش تقدير نمود، غوغاى بى سابقه‏اى در دانشگاه در خصوص شخصيت او و مكتب فلسفى وى به راه افتاد.

اينها و نظاير اينها نمونه هايى است كه به خوبى موقعيت اجتماعى جهانى و هويت شخصيت فكرى ما را روشن ساخته و نشان مى‏دهد كه شخصيت فكرى ما طفيلى ديگران بوده، و آنچه از ثروت فكرى ما از دزد جا مانده، نصيب رمال گرديده است.

اين حال اكثريت چيزفهم‏هاى ماست و عده كمى هم كه تا اندازه‏اى استقلال فكرى خود را حفظ نموده و ثروت مغزى را به كلى به دست تاراج نسپرده‏اند، به تعدد شخصيت گرفتار شده، هم دل باخته افكار غربى و هم سرسپرده افكار مشرقى موروثى خودمان اند و با كمال تكلف در صدد اين هستند كه ميان اين دو شخصيت متضاد حالت ازدواج به وجود آورند.

يكى از نويسندگان دانشمند ما تحت عنوان دموكراسى اسلامى، روش اسلام را بر روش دموكراسى تطبيق مى‏كند، ديگرى تحت عنوان كمونيسم اسلامى و شيوعيت اسلامى روش كمونيسم و رفع اختلاف طبقاتى را از مواد دينى استخراج مى‏نمايد. عجب داستانى است! راستى اگر چنانچه نبوغ و واقع بينى اسلام تنها در اين راه است كه روح زنده دموكراسى يا كومونيسم را داشته باشد، با اين دموكراسى يا كمونيسم كه اكنون با پاى خود و با روشن‏ترين جلوه‏هاى خود به سراغ ما آمده، ديگر چه نيازى داريم كه يك مشت افكار كهنه چهارده قرن پيش را با اين همه زنج فراوان تطبيق بر آنها نموده و باز به سينه بچسبانيم!

اگر چنانچه واقعيت مستقل ديگرى را در بردارد و واجد حقيقت زنده و ارزنده جداگانه‏اى است، چه نيازى داريم كه حسن خدادادى آن را با آرايش عاريتى پرده پوشى كرده و در قيافه مصنوعى به مشتريان عرضه داريم!؟

در چند سال اخير، يعنى پس از جنگ جهانى دوم، دانشمندان غرب با حرارت خاصى به بحث و كنجكاوى در اديان و مذاهب پرداخته و محصول بررسى‏هاى خود را همه روزه منتشر مى‏سازند و البته ما نيز به موجب حس تقليد و تبعيت كه گفته شد، كم و بيش در همان خط سير افتاده و يك رشته پرسش‏هاى مربوط به دين مقدس اسلام را مورد بحث و گفت و گو قرار مى‏دهيم.

آيا اديان و مذاهب همه حق اند؟ آيا اديان آسمانى چيزى جز يك سلسله اصلاحات اجتماعى است؟ آيا دين جز پاكى روان و اصلاح اخلاق هدف و آرمان ديگرى دارد؟ آيا دين جز تشريفات مذهبى يا همان شكل جامه خود براى هميشه زنده هستند؟ آيا دين جز تشريفات علمى، مقاصد ديگرى نيز دارد؟ آيا اسلام به احتياجات هر عصرى پاسخ مى‏دهد؟ آيا و آيا ....

البته يك داشمند كنجكاو وقتى كه وارد مسئله‏اى مى‏شود اول مسئله را طبق موازين علمى مسلمى كه دارد تفسير نموده و پس از آن در صحت و سقم آن به بحث پرداخته و اظهار نظر مى‏نمايد. دانشمندان غرب، دين را يك پديده اجتماعى مى‏دانند كه مانند خود اجتماع معلول يك سلسله عوامل طبيعى است. همه اديان، و از آن جمله اسلام، در نظر دانشمندان غرب اگر به موضوع دين خوش بين باشند آثار مغزى يك دسته افراد داراى نبوغ است كه بر اثر صفاى نفس و هوش سرشار و اراده شكست‏ناپذير، مقرراتى براى اصلاح اخلاق و اعمال جامعه خود وضع كرده و مردم را به شاهراه سعادت زندگى هدايت مى‏كردند. اين مقررات به حسب تكامل تدريجى جامعه‏هاى انسانى تغيير يافته و لباس تكامل مى‏پوشند.

حس و تجربه و هم چنين تاريخ و ثبوت مى‏رساند كه جامعه انسانى تدريجا رو به كمال مى‏رود و عالم بشريت هر روز قدم تازه‏اى در راه مدنيت بر مى‏داد و با عطف نظر به نتايج بحث‏هاى روانى، و حقوقى و اجتماعى و حتى فلسفى به ويژه فلسفه ماترياليسم ديالكتيك، چنان كه جامعه‏ها در يك حال ثابت نمى‏مانند، هم چنين مقررات قابل الاجرا در جامعه‏ها به يك حال باقى نخواهند ماند. مقرراتى كه مى‏توانست سعادت زندگى انسان‏هاى اوليه را كه با ميوه جنگل‏ها تغذيه كرده و در شكاف كوه‏ها تامين كند، هرگز براى زندگى پر زندگى پر تشريفات امروزى كافى نيست. مقررات روزهايى كه با چماق يا تبرزين جنگ مى‏كردند، براى روزى كه وسايلى مانند بمب‏هاى اتمى و هيدروژنى در كار است، ابدا فايده‏اى ندارد. مقررات عصرى كه مسافرت‏ها با اسب و الاغ بود براى عصرى كه يكى از وسايل عاديش هواپيماهاى جت و زيردريايى‏هاى اتمى است چه دردى را مى‏تواند دواكند؟

خلاصه‏اى كه دنياى امروز به مقررات دنياى پيشينيان را مى‏پذيرد و نه مى‏توان از آن توقع اين پذيرش را داشت، در نتيجه مقررات لازم الاجراى جامعه‏هاى انسانى پيوسته محكوم به تغيير بر طبق تحولات گوناگون عالم بشيريت تكميل مى‏شود و به دنبال تغيير مقررات عمل، اخلاق نيز قابل تغيير خواهد بود، زيرا اخلاق همان ملكات و صورت‏هاى نفسانى ثابت است كه از تكرار عمل حاصل مى‏شود.

زندگى ساده و بى غل و غش دو هزار و سه هزار سال پيش، سياست باريك زندگى پرپيچ و خم امروز را نمى‏خواست؛ زنان اجتماعى امروز نمى‏توانند عفت زنان پرده نشين دو هزار سال پيش را به كار بندند!

كارگر و كشاورز و ساير طبقات رنجبر اين عنصر نمى‏توانند صبر و بردبارى طبقات ستمكش عهد باستان را داشته باشند. مغزهاى انقلابى و پرشور انسان عصر تسخير فضا را ديگر نمى‏توان با خسوف و كسوف و باد سياه ترسانيد! و به توكل و تسليم و رضا به قضا اقناع نمود.

خلاصه اين كه جامعه‏هاى انسانى هر عصرى مقررات و اخلاق مناسب طبيعت همان عصر را مى‏خواهد.

و از طرف ديگر دعوت اسلامى يك روش و يك سلسله مقررات را در نظر گرفته كه سعادت جامعه انسانى را به بهترين وجهى تضمين نموده و احتياجات زندگى را تامين مى‏كند و اسلام نام چنين روش روشن و مقرارت پاكى است.(45)

بديهى است كه چنين روش و مقرراتى در هر عصر مظاهر جداگانه‏اى دارد كه يكى از آنها روش خود پيغمبر اسلام و مقرراتى است كه در عصر خود اجرا مى‏كرده است.

مظاهر اسلام در اعصار ديگر بهترين و پاك‏ترين روش و مقرراتى خواهد بود كه سعادت جامعه بشرى آن عصر را تضمين نمايد.

از اين بيان روشن شد كه پاسخ يك دانشمند غربى با عطف نظر به موازين علمى مسلمى كه در اين بحث به آنها تكيه مى‏كند مثبت خواهد بود.

ولى با تفسيرى كه گذشت، از نظر او اسلام يك آيين خدايى هميشگى است كه در هر عصر شكل مقرراتى كه تضمين سعادت جامعه آن عصر را نمايد، جلوه مى‏كند.

ولى بايد با تفسيرى كه گذشت، از نظر او اسلام يك آيين خدايى هميشگى است كه در هر عصرى شكل مقرراتى كه تضمين سعادت جامعه آن عصر را نمايد، جلوه مى‏كند.

ولى بايد ديد آيا قرآن كريم كه كتاب آسمانى اسلام و بهترين ترجمان مقاصد اين آيين پاك است، نبوت را به همان معنا كه گذشت و دين آسمانى را به همان ترتيب كه با اتكاى به مبانى اجتماعى و روانى و فلسفى مادى تعبير شد تفسير مى‏كند كه در هر عصرى بر يك سلسله مقررات جداگانه و مختص به آن عصر انطباق پذيرد و اگر اين طور تصور نكرده و يك سلسله عقايد و اخلاق و مقررات ثابت و غير قابل تغيير را وضع نموده و به جامعه انسانى تكليف مى‏كند، آنها را به چه نحو و كيفيتى قابل انطباق به احتياجات عصرهاى گوناگون انسانى مى‏داند؟

آيا مى‏خواهد جامعه انسانى با مرور زمان در يك حال ثابت بماند و به كلى درهاى پيشرفت به روى مدنيت بسته شود و فعاليت روزافزون انسانى به كلى مهر و موم گردد؟ و چگونه در مقام مبارزه با طبيعت سيال و نظام طبيعى كه عالم بشيريت از قلمرو حكومت آن بيرون نيست در آمده است؟

قدر مسلم اين است كه قرآن كريم با بيان اساسى خود موضوع دين آسمانى و سرچشمه گرفتن آن را از عالم غيب و ارتباط آن به نظام آفرينش و اين جهان مشهور متغير و دائمى و ثابت بودن مواد دينى و اخلاق فاضله انسانى و خوش بختى و بدبختى يك فرد يا يك جامعه بشرى را طورى توضيح مى‏دهد كه با آن توضيحى كه از زبان يك دانشمند غربى ذكر كرديم فرق دارد، اين مطالب از دريچه چشم قرآن كريم يا قيافه ديگرى ديده مى‏شوند كه تسليحات بصرى بحث‏هاى مادى نشان مى‏دهد.

قرآن كريم روش و مقررات آيين اسلام را يك رشته مسائل و احكامى مى‏داند كه نظام آفرينش و بالاخص آفرينش انسان را با همان طبيعت متحول و متكامل خودش كه جزئى از جهان طبيعت ديگر اسلام را سلسله مقرراتى مى‏داند كه مقتضاى نظام آفرينش منطبق بر آن بوده و مانند اصل خود غير قابل تغيير است و تابع هوس رانى و دل خواه كسى نيست. مقرراتى كه حق را مجسم داشته و مانند دستورات ممالك استبدادى و ديكتاتورى به ميل و رغبت يك فرد ديكتاتور فرمانروا يا مانند قوانين كشورهاى سوسياليستى با خواسته اكثريت افراد، تغيير و تبديل نيافته و فقط زمام وضع و تشريع آن به دست نظام آفرينش و به عبارت ديگر منوط به اراده خداى جهان مى‏باشد.

توضيح كامل اين مطلب را در قسمت بعدى اين بحث خواهيم داد.

اسلام چگونه به احتياجات هر عصر پاسخ مى‏دهد؟

در طى بحث‏هاى اجتماعى اين نكته را بسيار ديده‏ايد كه انسان نظر به احتياجات حياتى كه اطرافش را گرفته و به تنهايى از عهده رفع همه آنها بر نيامده و توانايى تامين زندگى را ندارد، ناچار حيات اجتماعى و زندگى دسته جمعى را انتخاب نموده و طبعا مدنى و اجتماعى بار مى‏آيد. هم چنين در بحث‏هاى حقوقى زياد مى‏شنويم كه جامعه وقتى مى‏تواند احتياجات حياتى افراد و اجزاى خود را واقعا رفع كند كه يك سلسه قوانين و مقررات مناسب احتياجات آنها به وجود آمده و در ميان آنها حكومت نمايد، تا در پرتو آن، هر يك از افراد جامعه بتواند حقوق حقه خود را به دست آورد و از مزاياى زندگى برخوردار شود و سهم خود را از نتايج اعمال دسته جمعى افراد به سبب انعقاد اجتماع و پيدايش قوانين كه خود نيز جزئى از آنهاست ببرد.

چنان كه از همين دو نكته استفاده مى‏شود، عامل اصلى و اولين مقررات اجتماعى، همان احتياجات حياتى است كه انسان بدون رفع احتياجات است كه نتيجه مستقيم تشكيل اجتماع و همچنين پيدايش و به موقع اجرا در آمدن قوانين و مقررات است. بديهى است اجتماعى كه به طور دسته جمعى به رفع هيچ گونه احتياجى نپردازد؛ يعنى در آن كارهاى هر فرد هيچ گونه ارتباطى با كارهاى افراد ديگر نداشته باشد، هرگز نمى‏تواند نام اجتماع به خود بگيرد. هم چنين قوانين و مقرراتى كه پيدايش يا اجراى آنها هيچ گونه تاثيرى در رفع احتياجات اجتماعى مردم و خوش بختى و سعادت آنها نداشته باشد، قوانين و مقررات واقعى، يعنى تامين كننده لوازم زندگى و حقوق مردم نخواهد بود. وجود قوانين و مقرراتى كه كم يا زياد به طور كامل يا ناقص، احتياجات جامعه را رفع نموده و روى هم رفته مورد قبول افراد جامعه بوده باشد، در هر جامعه‏اى از جامعه‏هاى انسانى حتى در ميان جامعه‏هاى وحشى و عقب مانده ضرورى است، منتهى در جامعه‏هاى غير مترقى قوانين و مقرراتى در لباس عادات و رسوم قومى كه نتيجه برخوردهاى غير منظمى است كه به تدريج به وجود آمده يا از اراده‏هاى گزاف يك فرد يا چند نفر افراد زورمند به مردم تحميل شده، حكومت مى‏كند و در نتيجه قسمت عمده جريان زندگى اجتماعى بر روى اساس روشن و قابل قبول براى همه يا اكثريت قوم استوار گرديده است و هم اكنون در گوشه و كنار جهان مردمانى پيدا مى‏شوند كه با آداب و رسوم قومى به زندگى خود ادامه مى‏دهند، بدون اين كه شيرازه زندگى اجتماع آنها از هم گسسته و متلاشى شود.

در جامعه مترقى، اگر جامعه دينى باشد، شريعت آسمانى حكومت مى‏نمايد و اگر غير دينى باشد، قوانين و مقرراتى را كه با خواست اكثريت افراد اجتماع به طور مستقيم يا غير مستقيم به وجود آمده به كار مى‏بندند و در هر حال جامعه‏اى را كه افراد آن به يك سلسله تكاليف پاى بند نباشند سراغ نداريم و چنين جامعه‏اى را نمى‏توان يافت.

وسيله تشخيص اين احتياجات: چنان كه روشن شد، عامل اصلى پيدايش قوانين و مقررات، همان احتياجات زندگى است، ولى بايد ديد كه اين احتياجات را كه همان احتياجات اجتماعى و بالاخره احتياجات انسانى است، به چه وسيله‏اى بايد تشخيص داد. البته بايد آنها به طور مستقيم يا غير مستقيم براى انسان قابل تشخيص بوده باشد ولو به طور اجمال و كليت؛ ضمنا اين سوال پيش مى‏آيد كه آيا انسان در تشخيص تكاليف زندگى و اجتماعى خود گاهى هم خطا مى‏كند يا هرچه تشخيص داد سعادت و نيكبختى وى در همان است و بى چون و چرا بايد پذيرفته و اجرا نمايد؛ يعنى همان خواست انسان نشان واقعيت و لزوم قبول و اجرا به آن خواهد زد.

اكثر مردم جهان و به اصطلاح امروز دنياى مترقى تشخيص دهنده قانون را همان خواست انسانى قرار مى‏دهند، ولى نظر به اين كه خواست‏هاى همه افراد يك ملت يا اصلا توافق نمى‏كنند و يا اگر احيانا هم توافقى پيدا شود و به اندازه‏اى كم و در مقابل موارد اختلاف ناچيز است كه قابل اعتنا نيست، ناچار خواست اكثريت افراد (نصف مجموع افراد به علاوه يك) را معتبر دانسته و اداره اقلبت (نصف منهاى يك) را لغو كرده و آزادى عمل را از اقليت سلب مى‏نمايند.

البته نمى‏شود انكار كرد كه اراده انسان و خواست او با وضع زندگى او ارتباط مستقيم دارد. مرد توانگرى كه مايحتاج زندگى را فراهم ساخته است، هزاران هوس در سر مى‏پروراند كه هرگز به خاطر بينواى مستمند خطور نمى‏كند. ياكسى كه بر اثر گرسنگى تاب و توان از دست داده، به هر غذاى لذيذ اگر چه مال ديگران باشد طمع مى‏كند، در حالى كه آن يكى از لذيذترين غذاها دست دراز مى‏كند.

انسان در حال رفاهيت زندگى، فكرهاى زيادى را در مغز مى‏يابد كه هرگز در حال سختى نمى‏يابد! از اين رو احتياجات زندگى انسان كه با پيشرفت مدنيت تدريجا مرتفع شده و احتياجات تازه‏ترى جاى گزين آنها مى‏شود، انسان را از اعتبار و اجراى يك سلسله قوانين مستغنى ساخته و نيازمند به وضع يك رشته قوانين تازه با تغيير و تبديل قوانين كهنه مى‏سازد.

و لذا در ميان ملل زنده پيوسته قوانين و مقررات كهنه جاى خود را به قوانين و مقررات تازه مى‏دهند و چنان كه روشن شد سبب حقيقى آن اين است كه ايجاد كننده و پيشينيان قوانين، همان خواست اكثريت افراد هر ملت است كه خواست اكثريت به قوانين و مقررات آن ملت رسميت داده و نشان واقعيت به آن مى‏زند. حتى در صورتى كه صلاح واقعى جامعه آنها در آن نبوده باشد، زيرا مثلا يك فرد فرانسوى در جامعه فرانسه از آن جهت كه فرانسوى است، عضو و جزء جامعه و اراده‏اش در حالى كه موافق اكثريت بوده باشد محترم است، و آنچه قوانين فرانسه مثلا مى‏خواهد اين است كه يك فرد فرانسوى را پرورش دهد آن هم در قرن بيستم، نه اين كه يك نفر انگليسى را بپروراند، يا يك فرد فرانسوى را در قرن دهم (دقت كنيد). در عين حال بايد دقت بيشترى به خرج داد و ديد عامل مزبور كه در پيدايش خواست‏هاى انسان دخالت دارد با پيشرفت تمدن از هر جهت در تغيير است؟

و آيا هيچ جهت مشتركى در ميان جامعه‏هاى انسانى در طول تاريخ بشريت باقى نمى‏ماند؟

و آيا اصل انسانيت كه طبعا يك عده از احتياجات زندگى مربوط به آن مى‏باشد (چنان كه يك سلسله ديگر از احتياجات برحسب اختلاف اوضاع و احوال و منطقه‏هاى مختلف و مراكز زندگى گوناگون مختلف مى‏باشد) تدريجا عوض شده است؟ و انسان اولى مثلا چشم و گوش و دست و پا و مغز و قلب و كليه و ريه و كبد و اعضاى گوارش چنان كه داريم نداشته است يا فعاليت آن روزى آنها غير از فعاليت امروزى آنها بود؟

و آيا احوالى كه براى گذشتگان پيش مى‏آمد، مانند جنگ و خونريزى و صلح و آشتى، معنايى جز از بين بردن انسان يا نگهداشتن انسان داشت؟

و آيا مستى كه اثر ميگسارى است، مثلا در زمان جمشيد (مخترع افسانه‏اى مى) مفهوم ديگرى جز مستى امروزى داشت؟

و هم چنين نواى چنگ و آهنگ مطربانى مانند نكيسا و باربد لذتى جز از نوع لذت آهنگ‏هاى امروزى مى‏بخشيد؟

خلاصه اين كه تمام ساختمان وجودى انسان گذشته غير از ساختمان وجودى انسان امروزى بوده؟ و يا اوضاع و احوال و آثار و عمل‏ها و عكس العمل‏هاى داخلى و خارجى انسان گذشته، غير از انسان امروزه بوده است؟ البته پاسخ تمام اين سوالات منفى است؟

به هيچ وجه نمى‏توان گفت: انسانيت تدريجا از ميان رفته و چيز ديگرى جاى گزين آن شده يا خواهد شد، يا اين كه اصل انسانيت كه قدر مشترك ميان نژاد سياد و سپيد و پير و جوان، دانا و نادان، قطبى و استوايى، گذشته و حال و آينده است يك سلسله احتياجات مشترك ندارد؟ يا اگر هم داشته باشد خواست و اراده انسان به رفع آنها تعلق نگرفته است؟

آرى! چنين احتياجات واقعى وجود دارد و اقتضاى يك سلسله مقررات ثابته را نيز دارد كه ربطى به قوانين و مقررات قابل تغيير ندارند. هيچ ملتى در هيچ زمانى نمى‏تواند با دشمنى كه حيات او را تهديد قطعى مى‏كند جنگ را در صورت امكان تجويز يا ايجاب نكند و در صورتى كه دفع چنين دشمنى با هيچ وسيله‏اى جز كشتن ميسر نشود، خونريزى را تجويز ننمايد.

هيچ جامعه‏اى نمى‏تواند مثلا از تغذيه افراد كه حافظ حيات آنهاست جلوگيرى كند، يا تمايل جنسى را مثلا ممنوع سازد. نمونه‏هاى بسيارى از اين گونه موارد هست كه احكام غير قابل تغييرى را نشان مى‏دهد و ربطى نيز به احكام قابل تغيير ندارد.

از بيانات فوق چند موضوع روشن شد:

1 . عامل اصلى پيدايش اجتماع و قوانين و مقررات اجتماعى، احتياجات زندگى است.

2 . تمام اقوام حتى ملل وحشى براى خود قوانين و مقرراتى دارند.

3 . وسيله تشخيص احتياجات زندگى از نظر دنياى امروز خواست اكثريت افراد اجتماع است.

4 . خواست اكثريت هميشه با واقع تطبيق نمى‏كند.

5 . يك سلسله قوانين با گذشت زمان و پيشرفت تمدن عوض مى‏شود و آن قوانينى است كه مربوط به اوضاع و احوال خاصى بوده است، ولى يك سلسله ديگر كه مربوط به اصل انسانيت كه قدر مشترك ميان همه انسان‏ها در تمام ادوار و در تمام شرايط و محيط هاست لايتغير مى‏باشد.

اكنون كه اين موضوعات روشن شدت ببينيم نظر اسلام چيست؟

نظريه اسلام چيست؟

اسلام از نظر اين كه آيينى است جهانى و نظر خاصى به جماعت مخصوصى و زمان و مكان معينى ندارد در تعليم و تربيت مخصوص خود، انسان طبيعى را در نظر گرفته، يعنى نظر خود را تنها به ساختمان مخصوص انسانيت معطوف داشته كه شرايط يك فرد انسان عادى در آن جمع و مصداق انسان باشد، عرب باشد با عجم، سياه يا سفيد، گدا يا توانگر، قوى باشد يا ضعيف، زن يا مرد، پير يا برنا، دانا يا نادان.

انسان طبيعى يعنى انسانى كه فطرت خدادادى را داشته و شعور و اراده او پاك باشد و با اوهام و خرافات لكه دار نشده باشد كه ما او را انسان فطرى مى‏ناميم.

هرگز نمى‏شود ترديد كرد كه امتياز نوع انسانى از حيوانات ديگر تنها به اين است كه انسان به نيروى خود مجهز است و در پيمودن راه زندگى عقل و فكر به كار مى‏بندد؛ در حالى كه حيوانات ديگر از اين نعمت خدادادى بهرمند نيستند.

فعاليت هر حيوان زنده جز انسان مرهون شعور و اراده‏اى است كه تنها عامل آن عواطف آن حيوان مى‏باشد كه با ظهور و هيجان خود وى را به سوى مقاصدش رهبرى كرده و وادار به گرفتن تصميم مى‏نمايد و بر اثر اراده، فعاليت زندگى را دنبال كرده، پى آب و غذا و ساير لوازم زندگى ويژه خود مى‏رود.

تنها انسان است كه علاوه بر هيجان شديد عواطف گوناگون مهر و كينه و دوستى و دشمنى و بيم و اميد و هر گونه عاطفه ديگر مربوط به جذب و دفع، مجهز با يك جهاز قضايى است كه با بررسى به دعاوى عواطف گوناگون و قواى مختلف، مصلحت واقعى عمل را تشخيص داده و طبق آن قضاوت نموده، گاهى با وجود خواست شديد عواطف، اقدام به عمل را تجويز نكرده و گاهى با وجود كراهت قوا و عواطف، لزوم اقدام را گوشزد كرده، انسان را به فعاليت وادار مى‏نمايد و گاهى در صورت توافق ميان مصلحت و خواست آنها، موافقت خود را اعلام مى‏دارد.

اساس مكتب تربيت اسلام: روى همين اساس و نظر به اين كه تربيت كامل هر نوعى بايد با پرورش امتيازات و مشخصات همان نوع انجام گيرد، اسلام اساس تعليم و تربيت خود را روى اساس تعلق گذاشته است نه عاطفه و احساس!

و از همين جاست كه دعوت دينى در اسلام به سوى يك سلسله عقايد پاك و اخلاق فاضله و قوانين عملى است كه انسان فطرى يا تعقل خدادادى خود و خالى از شائبه اوهام و خرافات، صحت و واقعيت آنها را تاييد مى‏كند.

آنچه انسان فطرى درك مى‏كند: انسان فطرى با فطرت خدادادى خود درك مى‏كند كه جهان پهناور هستى از كوچك‏ترين اجزاى اتمى آن گرفته تا بزرگ‏ترين كهكشان‏ها، با نظام شگفت آور و با دقيق‏ترين قوانين جاريه خود به سوى خدا يگانه برگشته، و پيدايش آن و آثار و خواصى كه به دنبال پيدايش به وجود مى‏آيد و فعاليت‏هاى بيرون از شمار آن، همه و همه آفريد و ساخته اوست.

انسان فطرى درك مى‏كند كه جهان هستى با اين همه اجزاى پراكنده خود يك واحد بزرگ را تشكيل مى‏دهد كه در آن همه اجزا به يكديگر مربوطند و همه چيز (مطلقاً) در همه چيز دخالت دارد و همبستگى كامل ميان آنها حكمفرماست.

عالم انسانى كه جزء بسيار كوچكى از پيكره جهان و قطره ناچيزى از اين درياى پهناور و بيكارن مى‏باشد، پديده‏اى است كه همه جهان هستى در پيدايش وى سهم داشته و در حقيقت ساخته همه جهان، يعنى آفريده اراده خداى جهان مى‏باشد.

و چنان كه خودش فرزند جهان آفرينش است و در پرتوى رهبرى و تربيت جهان آفرينش زندگى مى‏كند، جهان آفرينش است كه با به كار انداختن عوامل بيرون از حد و حصر، انسان را به اين شكل در آورده و هم اوست كه انسان را با وسايل گوناگون قوا و عواطف و تعقل و بالاخره از راه شعور و اراده به سوى مقاصدى كه سعادت حقيقى وى را تضمين مى‏نمايد رهبرى مى‏كند.

آرى! انسان موجودى است كه با شعور و اراده آزاد خير را از شر و نفع را از ضرر تميز مى‏دهد و در نتيجه فاعل مختار است، ولى نبايد از اين نكته غفلت كرد كه جهان آفرينش اراده خداى جهان است كه اين همه نقش و نگار را در بيرون و درون وى ترسيم نموده و او را يك پديده مختار ساخته و آزاد بار آورده است.

انسان فطرى به دنبال همين افكار از راه عقل و فكر، بى ترديد درك مى‏كند كه سعادت و خوش بختى و به عبارت ساده‏تر مقصد حقيقى وى در زندگى همان سرمنزلى است كه جهان آفرينش كه پديد آورنده و پرورنده اوست براى او تشخيص داده و او را به سوى ابزار آفرينش سوق داده و رهبرى مى‏كند و اين مقصد نيز همان چيزى است كه اراده خداى يگانه و هستى دهنده و پرورنده انسان و جهان به آن تعلق گرفته و براى انسان صلاح ديده است (درست دقت شود).

انسان فطرى پس از اين مقدمات قضاوت خواهد كرد كه يگانه راه خوش بختى و سعادت در مسير زندگى براى او همين است كه پيوسته موقعيت وجودى خود را در نظر گرفته و خود را جزء متصل و لاينفك و تحت آفرينش و آفريده حقيقى خداى آفرينش دانسته و هرگز از اين موقعيت غفلت نورزد و در هر حركت و سكونى و در برابر هر فعاليتى، تكاليف لازم خود را از لابه لاى دفتر آفرينش خوانده و به موقع اجرا گذارد.

خلاصه، تكاليف بى شمار اين كتاب اين است كه در زندگى جز براى خداى يگانه نبايد خضوع و كوچكى نمود و طبق آنچه عواطف انسانى و خواست‏هاى وجودى اقتضا دارد، به شرط تاييد عقل، بايد عمل انجام داد.

مقررات ثابت و متغير: اين اقتضاعات كه در قافيه احكام و قوانين در نظر انسان مجسم مى‏شود، به دو بخش متمايز تقسيم مى‏شود:

1 . احكام و قوانينى كه حافظ منافع حياتى انسان است (از نظر اين كه انسان است و به طور دسته جمعى زندگى مى‏نمايد، در هر عصر و در هر منطقه و با هر مشخصاتى كه باشد).

مانند يك قسمت از عقايد و مقررات كه عبوديت و خضوع انسان را نسبت به آفريدگار خود (كه هيچ گونه تغيير و زوالى را به او راهى نيست) مجسم مى‏سازد و مانند كليات مقرراتى كه به اصول زندگى انسانى مربوط است، از غذا و مسكن و ازدواج تا دفاع از اصل حيات و زندگى اجتماعى كه انسان براى هميشه به اجراى آنها نيازمند است.

2 . احكام و مقرراتى كه جنبه موقتى يا محلى يا جنبه ديگر اختصاصى داشته و با اختلاف طرز زندگى، اختلاف پيدا مى‏كند. البته اين بخش با پيشرفت تدريجى مدنيت و حضارت و تغيير و تبديل قيافه اجتماعات و به وجود آمدن و از بين رفتن روش‏هاى تازه و كهنه قابل تغيير و تبديل است.

مثلاً در روزگارى كه بشر با پاى پياده و با اسب و الاغ و استر از هر بيراهه‏اى عبور كرده و از منطقه‏اى به منطقه‏اى انتقال مى‏يافت تقريبا به بيش از تامين ساده راه‏ها نيازى نبود، در حالى كه وسايل حيرت آور كنونى هزارن مقرات باريك و پيچيده شهرى و زمينى و دريايى و هوايى را ايجاب مى‏كند.

انسان اولى زندگى ساده‏اى داشت و تقريبا سر و كارش با مواد اوليه بود و با مقررات ساده حوايج خوراك و پوشاك و مسكن و تمايلات جنسى خود را رفع مى‏نمود، اگرچه در عين حال تمام وقت خود را با كار كم نتيجه و پر زحمت اشغال مى‏كرد، ولى امروز با روش برق آسايى راه زندگى را مى‏پيمايد و به واسطه تراكم عجيب كار، كارها جنبه فنى به خود گرفته و ناچار به رشته‏هاى تخصصى مختلف تقسيم شده و هزاران گوشه و كنار پيدا كرده است كه روزانه به همراهى هزاران مقررات خود نمايى مى‏كند.

اسلام كه نظر تربيتى خود را معطوف به انسان فطرى داشته و با دعوت خود اجتماع بشر را به اجتماع پاك فطرى كه داراى اعتقاد پاك فطرى، عمل پاك فطرى و مقصد پاك فطرى است رهبرى مى‏نمايد، همان افكار بى شائبه انسن فطرى را در اعتقاد و عمل، برنامه لازم الاجراى خود قرار داده است.

و در نتيجه مقررات خود را به دو بخش ثابت و متغير تقسيم نموده و بخش اول را كه روى اساس آفرينش انسان و مشخصات ويژه او استوار است به نام دين و شريعت اسلامى ناميده و در پرتو آن به سوى سعادت انسانى رهبرى مى‏كند:

فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم‏(46)؛

روى خود را به سوى دين نموده و استوار باش در حالى كه ميانه روى را روش خود قرار دهى، دين همان (مقتضاى) آفرينش خدايى است كه مردم را روى همان نوع خلقت آفريده و خلقت خدايى تغييرپذير نيست دينى كه بتواند انسانيت را اداره كند همان است.

ضمنا بايد دانست بخش دوم كه مقرراتى قابل تغيير است و به حسب مصالح مختلف زمان‏ها و مكان‏ها اختلاف پيدا مى‏كند، به عنوان آثار ولايت عامه، منوط به نظر نبى اسلام و جانشينان و منصوبين از طرف اوست كه در شعاع مقررات ثابته دينى و به حسب مصلحت وقت و مكان، آن را تشخيص داده و اجرا نمايند.

البته اين گونه مقررات به حسب اصطلاح دين، احكام و شرايع آسمانى محسوب نمى‏شود و دين ناميده نشده است.

يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم‏(47)؛

اى ايمان آورندگان، اطاعت كنيد خدا و فرستاده او و اولوالامر را.

اين است اجمال پاسخ اسلام به احتياجات واقعى هر عصر و در عين حال اين مسئله به توضيحى بيشتر از اين نيازمند است و كنجكاوى زيادترى مى‏خواهد و در قسمت بعدى همين بحث به وظيفه توضيح آن قيام نموده و مسئله را روشن‏تر مى‏سازيم.