تفاوت بيانات عرفانى اسلام با ديگران
آرى، بيانات با نزاكت اسلام وقتى كه با بيانات ديگران و به ويژه با عرفان هندى مقايسه شود، اين امتياز را دارد كه حقايق عرفانى در لفافه بيانات عمومى كه ساير طبقات نيز هر كدام مناسب درك ويژه خود از آن بهرمندند ايراد شده و از هرگونه پرده درى تحرز به عمل آمده است، ولى بيانات ديگران اين امتياز را ندارد و به همين سبب اسلام از نتايج زيان بخشى كه تعليمات دريده ديگران به بار آورده، مصون و محفوظ مانده است؛ مثلا اگر به عرفان هندى مراجعه كرده، او پانيشادهاى كتاب مقدس ودا (بخش معارف الهى كتاب ودا را از نظر بگذرانيم و آغاز و انجام مطالب را به همديگر برگردانيم و هر سخنى را با اشتباه عميق مقصدى ندارد، ولى در عين حال سخنان استوار و پايدار خود را به اندازهاى دريده و بى پرده بيان مىكند كه هر مراجعه كنندهاى كه از مطالب عرفانى اطلاع كامل ندارد، سخنان نغز و استوار آن را جز يك رشته افاكر خرافى نخواهد انديشيد و لااقل از بياناتى كه توحيد حق را با كمال دقت وصف مىكند، جز حلول و اتحاد و افكار بت پرستى نخواهد فهميد.
گواه اين مطلب نظرهايى است كه مستشرقين سانسكريت شناس در عرفان هندى مىدهند و آنان پس از آن همه كنجكاوى كه در متون اصلى برهمايى و بودايى نمودهاند، تازه عرفانيات هندى را يك رشته افكار خرافى مىدانند كه تراوش مغز هندى محروم از مزاياى زندگى مىباشد و سبب اصلى اين اظهارات، دريدگى و نامطبوعى بيانات بى باكانه اين متون است.
نتيجههاى فاسد عرفان هندى
عرفان هندى بر اثر شيوه نامطبوعى كه اتخاذ كرده، سه نتيجه زيان بخش به بار آورده است:
1 . همان عرفانى كه جز توحيد خالص پاك خداى پاك هيچ مقصد و هدفى ندارد، وقتى كه وارد افهام عامه پيروان خود گرديده، درست در قطب مخالف قرار گرفته و تبديل به بت پرستى شده و به جاى خداى يگانه، خدايانى به عدد هوسهاى مردم، مورد پرستش قرار گرفته است: فرشتگان، پريان و قدسيان بشر.
عرفان مجوسى نيز چنان كه از متن اين كيش به دست مىآيد، به همين سرنوشت دچار شده است و با اين كه در ميان پيروان اين كيش ساختن معمول نبوده است، در تقديس فرشتگان و قديسان بشر و عناصر به ويژه آتش، همان شيوه بت پرستى هندى را دارند.
عرفان مسيحى نيز كه نمونهاى از آن در اول انجيل يوحنا وارد شده، در مرحله عمل همان حال عرفان هندى را دارد و تثليت اين كيش همان تثليت و ثنى مىباشد.
2 . دستوراتى كه اين عرفان به پيروان خود مىدهد منفى است و در نتيجه همه اعمال مثبت كه آفرينش خدايى در جهان انسانى و شعاع وجود انسان قرار داده و هر يك از آنها را آيتى از خود و آينه صفتى از صفات پاك خود نموده است به كلى از زندگى معنوى كنار مىافتد، و اين خود منقصتى است بزرگ كه دامن گير اين عرفان گرديده و عرفان مجوسى و مسيحى نيز گرفتار همين منقصت مىباشند. تنها اسلام است كه زندگى معنوى خود را به جهان انسانى و همه پديدههاى مثبت و منفى آن بسط داده است.
3 . عرفان هندى برخى از طبقات مردم را مانند زنان و گروهى از مردان از زندگى معنوى محروم مىسازد و هم چنين در كيش مسيحى زنان از زندگى معنوى محروم اند. تنها اسلام است كه براى هيچ كس محروميت قائل نشده و هر كس را به فراخور حال خود تعليم داده و تربيت مىكند.
برگرديم به روش اسلام
آفرينش خداى چنان كه زندگى مادى مخصوص را در دسترس نوع انسان قرار داده و همه را با تجهيزات مساوى تجهيز نموده و ميان انسان و انسان فرق نگذاشته است، هم چنين زندگى معنوى را كه پس از پرده زندگى مادى است در دست رس همه قرار داده است، و چنان كه كمال زندگى مادى انسان در بروز و ظهور همه اعمال و آثار مثبت و منفى اوست كه به وسيله بدن از وى صادر مىشود، هم چنين كمال زندگى معنوى را نيز به همه اعمال و آثار مثبت و منفى بسط داده است. اسلام نيز هم آهنگ آفرينش زندگى معنوى را به همه شئون مثبت و منفى زندگى انسان بسط داده انسان را به قيد زندگى اجتماعى و فعاليت مثبت به سلوك راه معينى دعوت نموده است و در تعليم اين روش به اشاراتى كه در لفافه بيانات عادى و عمومى خود آورده، دست زده است، زيرا بيانات لفظى ما هرچه باشد مولود افكار عمومى است كه در زندگى اجتماعى مادى خود به منظور تفاهم از آنها استفاده كرده و انديشهها و مفاهيم ذهنى خود را به وسيله آنها به همديگر مىرسانيم. دركهاى ذوقى و شهودى كه از اكسير نايابتر است و در تاريخ انسانيت هيچ گاه عموميت پيدا نكرده، از اين مرحله به كلى كنار است. كسى كه مىخواهد معلومات اين درك درك ذوقى را از راه ديگر انديشه بيان كند، مانند كسى است كه مىخواهد رنگهاى گوناگون را به نابيناى مادرزاد از راه گوش قوه سامعه بفهماند و كسى كه معانى شهودى را به قالب الفاظ مىزند، درست مانند كسى است كه آب را با غربال از جايى به جايى ببرد.
از اين جاست كه اسلام در اين باره به همان اشارات و رموز دست زده و بدين وسيله از نتيجه زيان بخشى كه دامن گير ديگران شده، مصون و محفوظ مانده است.
اجمالى از سير معنوى
ممكن است تصور شود دعوى ما كه اسلام راه باطن را با اشارات و رموز بيان نموده است دعوى بى دليلى است و در حقيقت سنك به تاريكى انداختن است، ولى تامل كافى در بيانات و تعليمات اسلامى و سنجيدن آنه با حال شيفته و شوريده اين طبقه، خلاف اين تصور را به ثبوت رسانيده، مراحل را كه رهروان اين را مىپيمايند سربسته و به نحو كلى نشان مىدهد، اگرچه براى درك حقيقتى و تفصيلى آنها راهى جز ذوق نيست.
اين طبقه كه با استعداد فطرى خود دل باخته جمال و كمال نامتناهى حق مىباشند، خدا را از راه مهر و محبت پرستش مىكنند، نه از راه اميد ثواب يا ترس از عقاب، چه پرستش خدا به اميد بهشت يا ترس از دوزخ، در حقيقت پرستش همان ثواب يا عقاب است، نه پرستش خداى.
بر اثر جاذبه مهر و محبت كه دلهاى شيفته شان را فراگرفته و به ويژه پس از شنيدن اين كه خداى متعال مىفرمايد: فاذكرونى اذكركم (سوره بقره، آيه 152) و صدها آيه ديگر كه از ياد خدا سخن مىگويد، به هر سوى كه برمى گردند و در هر حال كه مىباشند به ياد خدا اشتغال دارند: الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و وقتى كه پيام محبوب خود را: ان فى ذلك لايه للمومنين
ان من شىء الا يسبح بحمده
فاينما تولوا فثم وجه الله
مىشنوند مىفهمند كه همه موجودات آينه هايى هستند كه هر كدام فراخور وجود خود جمال بى مثال حق را نشان مىدهند و جز اين كه آينه هستند، هيچ گونه وجود و استقلالى از خود ندارند، از اين رو با چشم مهر و دل جويا به هر چيز نگاه مىكنند و جز تماشاى جمال دوست منظورى ندارند.
و وقتى كه پيام ديگر خداى را: يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لا يضركم من صل اذا اهتديتم و يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحاً فملاقيه، مىشنوند مىفهمند كه به حسب آفرينش در ميان ديوار نفس خود محصورند و راهى به خداى خود جز راه نفس ندارند و هرچه را از اين جهان پهناور ببينند يا بيابند در خود مىبينند و از خود مىيابند. در اين مرحله است كه انسان در مىيابد كه از همه جا و همه چيز منقطع است و جز خودش و خدايش كسى نيست. چنين كسى اگر در ميان صدها هزار هم باشد تنهاست و اگر ديگران وى را در ميان جمع مىبينند، وى خود را در خلوتى خالى از اغيار مىبيند كه جز خدا ديارى را راهى بدان جا نيست. آن وقت است كه به خود و به همه چيز در خود نگاه مىكند و همانا خود را جز آينهاى كه در آن جمال بى مثال حق هويداست چيزى نمىبيند، يعنى جز خدا ندارد. وقتى كه بدين ترتيب به ياد خدا پرداخت و با عبادتهاى مختلف و توجهات گوناگون كه به وسيله آنها انجام مىگيرد ياد خدا را در دل خود كه هرزه گردى پاك و تهى است تثبيت كرد، در صف اهل يقين قرار خواهد گرفت و وعده خدايى و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين در حق وى عملى خواهد شد. در اين هنگام است كه درهاى ملكوت آسمان و زمين بر وى باز شده، همه چيز را از آن حق و ملك طلق وى خواهد ديد.
و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض وليكون من الموقنين
نخست توحيد افعالى برايش مكشوف شده، عياناً مشاهده خواهد كرد خداست كه جهان و هرچه را كه در آن است مىگرداند و اسباب و عوامل بى شمار جهان آفرينش را كه سرگرم فعاليتهاى گوناگون هستند و حركتهاى آنها با صفتى كه دارند (حركتهاى اختيارى با صفت اختيار و حركتهاى اضطرارى با همان صفت) همانا با دست تواناى وى در تابلوى آفرينش نقاشى مىشود. اگر علت است و اگر معلول است و اگر رابطه ميان علت و معلول است، همه ساخته و پرداخته اوست.
ولله ملك السموات و الارض
سپس به كشف توحيد اسمائى و صفاتى خواهد پرداخت و عيناً مشاهده خواهد كرد كه صفت كمالى كه در اين جهان پهناور خودنمايى مىكند و هر جمال و جلالى كه به چشم مىخورد از حيات و علم و قدرت و عرت و عظمت و غير آنها لمعه و شعاعى است از منبع نور بىپايان حق كه از دريچههاى گوناگون وجود اشيا با اختلافى كه با همديگر دارند، تابيده است: والله الاسمآء الحسنى
سپس در مرحله سوم مشاهده خواهد كرد كه اين همه صفات گوناگون جلوه هايى هستند از ذاتى نامتناهى و در حقيقت همه عين هم و همه عين ذات مىباشند: قل الله خالق كل شىء وهو الواخد القهار
برترى اسلام در توحيد
اين است مراحل سه گانه توحيد كه نصيب رهروان راه حق مىشود و شيفتگان حق و حقيقت از اديان مختلف كه سر و كار با خدا دارند رهسپار شدن و پيمودن اين راه آن را هدف نهايى قرار مىدهند. ولى اسلام براى ارتقاى رهروان تربيت شده خود اوجى بالاتر از اوجى كه ديگران راه بردهاند كشف كرده و آن را هدف نهايى آنان قرار مىدهد، زيرا آنچه از متون برهمايى و بودايى و صائبى و مجوسى و مسيحى يا غير آنها دستگير مىشود همين اندازه است كه صف محدوديت را از حق سلب كرده، وى را حقيقتى نامتناهى و بالاتر از هر اسم و رسم بشناسد وليكن اسلام عدم تناهى را (از آن جهت كه صفت است و صفت هرچه باشد از تحديد موضوع خالى نخواهد بود) نيز به عنوان صفت نفى كرده، ذات مقدس را بالاتر از هر اسم و رسم و حتى بالاتر از اين توصيف مىداند و اين رمحله از توحيد است كه جز در آيين مقدس اسلام در جاى ديگر نمىتوان سراغ كرد. امام ششم طبق روايتى كه در كتاب كافى از آن حضرت نقل شده، اين مرحله را از آيه كريمه: قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ايا ماتدعوا فله الاسماء الحسنى. استفاده مىفرمايد و نظر به اين كه اين حديث از سطحى بحثى تاكنون در اين مقاله تعقيب كردهايم بالاتر مىباشد، از تعقيب آن چشم پوشيديم.
ولايت الهى
رهروان راه كمال از نقطهاى كه رهسپار مىشوند تا نقطهاى كه آرامش مىيابند در عرض راه مشاهدات زيادى دارند كه از ديده و دل خاك نشينان جهان ماده پنهان مىباشد و پرداختن به بحث آنها از حوصله اين مقاله بيرون است. چيزى كه تذكر دادن آن در اين مقام اهميت دارد، مسئله ولايت الهى است.
اين رهروان هنگامى كه وارد مرحله توحيد شده، پاى روى بساط قرب نهادند، هرچه تا امروز داشتند و از آن خود مىديدند و در آن دعوت استقلال مىنمودند يك سره از دست داده و از آن حق ديده، دعوى دروغين خود را پس مىگيرند. آن وقت است كه بزرگترين راحتى را در مىيابند و از مطلق رنج و تعب آزاد مىشوند و از هر ترس و اندوه رهايى مىيابند؛ زيرا چيزى را مالك نيستند تا از رسيدن آسيبى بترسند يا از آسيبى كه رسيده باشد اندوهگين گردند.
ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه الا تخافوا ولا تحزنوا وابشرو ابالجنه التى كنتم توعدون * نحن اولياوكم فى حياه الدنيا و فى الاخره.
الا آن اولياء الله لا خوف عليهم ولا هم يحزنون.
آن وقت است كه تلخ و شيرين و زشت و زيبا و فراز و نشيب جهان در نزد ايشان يك سان مىشود و زندگى ديگرى يافته جهان و آنچه را كه در آن است با چشم ديگر مىبينند.
او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نوراً به فى الناس كمن مثله فى الظلمات.
و بالاخره خودشان و هرچه داشتند از آن خدا مىشود و خدا از آن ايشان من كان لله كان الله له.
خاتمه اين بحثها
از بحثهاى گذشته روشن شد كه زندگى معنوى در اسلام از آنچه در اديان و مذاهب ديگر مىباشد عريضتر و عميقتر است، زيرا چنان كه روشن شد در پهناى خود به همه حركات و سكنات مثبت و منفى انسان بسط داده شده و در اوجى كه مىگيرد به مرحلههاى بالاتر از هرف ارتقا مىيابد.
اسلام و نيازمندىهاى انسان معاصر
راه فطرت
آيا مىشود باور كرد كه اسلام مىتواند جهان بشريت را با در نظر گرفتن وضع حاضر و ترقيات و پيشرفتهاى حيرتانگيز آن اداره كند و نيازمندىهاى موجود را پاسخ دهد؟
و آيا راستى وقت آن نرسيده كه به نيروهاى دانش در اعماق آسمانها مىرود و به تسخير ستارگان مىپردازد، ديگر اين گونه افكار كهنه مذهبى را دور انداخته، روش نو و تازهاى براى زندگى پرافتخار خود اتخاذ كند و نيروى فكر و اراده خود را در توسعه پيروزىهاى شايان خود تمركز دهد؟
پيش از آن كه به پاسخ بپردازيم، لازم است نكتهاى را تذكر بدهيم و آن اين كه: درست است ما طبعاً تازه را بيشتر از كهنه دوست مىداريم و نو هر چيز را به كهنه آن ترجيح مىدهيم، ولى در هر حال كليت ندارد و اين رويه را در همه جا نمىتوان اجرا و اعمال نمود؛ مثلا نمىتوان گفت: دو دو تا چهارتا (4=2*2) كه ميليومها يا هزارها سال در مسان بشر مورد استفاده قرار گرفته بود ديگر كهنه شده بايد دورش انداخت. نمىتوان گفت: زندگى اجتماعى كه تاكنون در ميان بشر داير بود ديگر كهنه شده، بايد طرح تازهاى ريخت و پس از اين زندگى انفرادى آغاز كرد. نمىتوان گفت پيروزى از قوانين مدعى كه به مقدار زياد آزادى فردى را پايمال مىكند ديگر كهنه شده و مردم را به ستوه آورده در چنين دورهاى كه بشر به تسخير فضا پرداخته و سفينهها فضايى در مدارات ستادگان مشغول بررسى اوضاع اند بايد راه تازهاى باز كرد و از قيد قانون و قانون گذار و مجريان قوانين نجات يافت.
نيازى به توضيح ندارد كه اين سخنان چه اندازه بى پايه و مسخره است. اساساً مسئله كهنه و تازه در موردى مىتواند مطرح شود كه قلمرو و تحول باشد و آمادگى براى تبدل و تغير داشته باشد و در نتيجه روزى نغز و شاداب و روزى بر اثر برخورد با عوامل ناملايم فرسوده و پژمرده گردد.
بنابراين در بحث هايى كه به منظور واقعشناسى منعقد مىگردد و ارتباط با اقتضائات طبيعى دارد و چگونگى آفرينش و قوانين واقعى جهان را بررسى مىكند (كه يكى از آنها همين مسئله مورد بحث ماست: آيا اسلام مىتواند جهان بشريت را با در نظر گرفتن وضع حاضر اداره كند؟) نبايد دست به اين گونه افكار شاعرانه زد و داستان كهنه و تازه به ميان آورد، هر سخن و هر نكته مكانى دارد.
و اما اين كه آيا اسلام مىتواند جهان بشريت را با وضع حاضر اداره كند؟ اين سوال نيز به نوبه خود خالى از غرابت نيست و با توجه به معناى حقيقتى اسلام كه دعوت قرآنى بر آن استوار است، بسيار شگفتآور است، زيرا اسلام يعنى راهى كه دستگاه آفرينش انسان و جهان براى انسان نشان مىدهد. اسلام يعنى آيين و مقرراتى كه با طبيعت ويژه بشرى تطبيق مىپذيرد و به حسب سازش كاملى كه با فطرت و طبيعت انسانى دارد نيازمندىهاى واقعى، نه خواستههاى پندارى و تمنيات عاطفى و احساساتى انسان است را تامل و رفع مىنمايد. بديهى است كه طبيعت و فطرت انسانى در هر مكان و زمانى و با هر وضعى زندگى كند طبيعت و فطرت انسانى خود را دارد و طبيعت و فطرت راهى در پيش پاى وى گذاشته، خواه آن را بپيمايد يا سر باز زند.
بنابراين معناى سوال ذكر شده در حقيقت اين است: اگر انسان در راهى كه طبيعت و نطرت به وى نشان مىدهد برود، آيا خوش بختى طبيعى خود را مىيابد و به آرزوهاى طبيعى خود مىرسد؟ يا مثلا اگر درختى مسير طبيعى خود را كه با ابزار مناسب آن نيز مجهز است سير كند به سر منزل مطلوب طبيعت خود مىرسد؟ روشن است كه اين گونه سوالها از بديهيات و ترديد در مقابل بداهت است.
اسلام - يعنى راه فطرت و طبيعت - هميشه راه حقيقى انسان در زندگى است است و با اين وضع و آن وضع تغيير نمىپذيرد و خواستهاى طبيعت و فطرت - نه خواستهاى عاطفى و احساسى و نه خواستهاى خرافى -، خواستهاى واقعى او و سر منزل فطرت و طبيعت و سر منزل و مقر سعادت و خوش بختى اوست. خداى متعال در كلام خود مىفرمايد:
فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله دلك الدين القيم.
با استوارى و در حال اعتدال با دين مواجه شو، يعنى با همان آفرينش ويژه خدايى كه مردم را براساس آن آفريده در آفرينش خدا تغيير نيست - آن است دينى كه زندگى مردم را مىتواند اداره كند.
توضيح مختصر اين مطلب: چنان كه براى ما مشهود و محسوس است، انواع گوناگونى كه در جهان آفرنيش وجود دارند هر كدام زندگى و بقاى مخصوص و در زندگى خود خط مشى خاص و راه ويژهاى دارند و در خط زندگى سر منزلى مشخص را تعقيب مىكنند و سعادت و خوش بختى شان اين است كه بى اين كه در مسير زندگى به مانع و معارضى تباه كننده برخورد كنند به سر منزل خود برسند و به عبارت ديگر راه زندگى و بقا را مناسب ابزارى كه در ساختمان وجود خود به آن مجهزند بدون مزاحم پيموده، به سرانجام برسانند.
دانه گندم در مسير نباتى خود، راه ويژهاى دارد و در داخل ساختمان خود تشكيلات و تجهيزات مخصوصى كه در اوضاع و شرايط خاصهاى به كار افتاده، مواد عنصرى را كهبا نسبت و مقدارهاى معينى در رشد و نشو و نماى بوته گندم لازم است جذب كرده، به مصرف مىرسانند و از راه مخصوصى بوته گندم را به سرمنزل مقصود رهبرى مىكنند. بوته گندم روش خاصى را كه در مسير نشو و نماى خود در محيط عوامل درونى و بيرونى خود اتخاذ كرده، هرگز تغيير نمىدهد؛ مثلا هرگز نمىشود كه پس از پيمودن مقدارى از مسر نشو و نما يك باره به خط زندگى درخت سيب منتقل شده، شاخ و تنه در بياورد و برگ و شكوفه باز كند يا به مسير زندگى گنجشك افتاده، منقار و بال درآورده، پرواز كند. اين قاعده در همه انواع آفرينش جارى است و انسان نيز از اين كليت مستثنا نيست. انسان هم در زندگى خود مسيرى طبيعى و فطرى و سرمنزل مقصودى كه كمال و سعادت و خوش بختى وى باشد دارد و ساختمان وى با تجهيزاتى مجهز است كه مسير فطرى و طبيعى وى را مشخص مىدارد و به سوى منافع واقعى اش هداست مىكند.
خداى متعال در وصف اين هدايت عمومى كه در همه آفرينش جارى است، مىفرمايد:
قال ربنا الذى اعطى كل شىء خلقه ثم هدى؛
خداى، كسى است كه به هر چيز آفرينش مخصوص آن را داد، پس از آن راهنمايى و هدايت كرد يعنى به سوى منافعش.
و در وصف هدايت خصوصى كه در انسان جارى است مىفرمايد:
و نفس و ما سواها * فالهمها فجورها و تقواها * قد افلح من زكاها * وقد خاب من دساها؛
سوگند به نفس و كسى كه آن را درست كرد، پس ناپرهيزكارى آن را به وى فهمانيد. رستگار شد كسى كه نفس خود را رشد و پرورش نيك داد و نوميد شد كسى كه آن را از رشد خوب بازداشت.
از بيان گذشته روشن مىشود كه مسير زندگى واقعى انسان كه سعادت و خوش بختى حقيقى او را دربردارد، راهى است كه طبيعت و فطرت به سوى آن هدايت مىكند و براساس مصالح و منافع واقعى كه مطابق اقتضاى آفرينش انسان و جهان مىباشد پايه گذارى شده، خواه با خواستهاى عواطف و احساسات تطبيق پذيرد و خواه نپذيرد، زيرا عواطف و احساسات درخواستهاى خود بايد از راهنمايى طبيعت و فطرت پيروى كند و محكوم آن باشد، نه طبيعت و فطرت از خواستهاى بىبند و بارانه عواطف و احساسات؛ و جانعه بشرى زندگى خود را براساس واقع بينى بنا كند نه بر پايه لرزان خرافه پرستى و ايده آلهاى فريبنده عواطف و احساسات.
و همين است فرق بين قوانين اسلامى و قوانين مدنى ديگر، زيرا قوانين اجتماعى معمولى پيرو خواست اكثريت افراد جامعه (نصف + 1) مىباشد، ولى قوانين اسلامى بر وفق هدايت طبيعت و فطرت است كه نشان دهنده اراده خداى متعال مىباشد و از همين جاست كه قرآن كريم حكم و تشريع را انحصارى ساحت كبرياى خداوندى مىداند، چنان كه مىفرمايد:
و و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون؛
كيست كه در حكم بهتر از خدا باشد براى اهل يقين.
و هم چنين آنچه در جامعههاى معمولى حكم فرماست، خواست اكثريت افراد يا خواست يك فرد ديكتاتور مقتدر مىباشد، خواه با حق و حقيقت وفق دهد و مصلحت واقعى جماعت را تامين كند و خواه نه، ولى در جامعه حقيقى اسلامى حكومت است و خواست افراد بايد از آن تبعيت و پيروى نمايد.
و از اين جا پاسخ شبهه ديگرى نيز روشن مىشود و آن اين است كه اسلام موافق طبع جامعه بشرى نيست و جامعههاى بشرى كه امروز از آزادى كامل برخوردار و از هرگونه كامرانى بهره مندند هرگز نمىشوند كه زير بار اين همه محدوديتها كه در اسلام بروند.
البته اگر بشريت را با وضع حاضر كه انحطاط اخلاقى در همه شئون زندگى اش رخنه كرده و با هرگونه بى بند و بارى و بيداد گرى آلوده گشته و هر لحظه با فنا و زوال تهديد مىشود فرض كنيم و آن گاه اسلام را با وى بسنجيم، هيچ گونه مطابقت و موافقتى ميان اسلام روشن و بشريت سرتا پا تيره خواهيم يافت و توقع نيز نبايد داشت كه با حفظ وضع حاضر جريان اسلام، يعنى صورتى از پارهاى از احكام اسلام، سعادت كامل بشر را تامين نمايد و اين توقع عينا مانند اين است كه از يك محيط استبداد و ديكتاتورى كه از رژيم دموكراسى تنها اسم آن را دارد نتايج و فوايد دمودكراسى واقعى را توقع داشته باشيم يا بيمار در بهبودى خود به مجرد نوشته شدن نسخه دوا قناعت كرده، در انتظار بهبودى بنشيند.
و اما اگز تنها طبيعت و فطرت خدادادى مردم را در نظر گرفته، با اسلام كه همان دين فطرت و طبيعت است بسنجيم، كمال موافقت و سازش را خواهد داشت و چگونه متصور است كه فطرت و طبيعت با راهى كه خود تشخيص داده، به سوى آن هدايت مىكند و جز آن راهى نمىشناسد سازش نكند؟
البته به واسطه انحراف و كج بينى كه بر اثر بى بندو بارى افراد گريبان گير فطرت و طبيعت شده، تا اندازهاى رابطه شناسايى ميان طبيعت و فطرت و ميان راه و روشى كه خود نشان داده بريده شده، ولى در چنين وضع نامساعدى روش عقلايى اين است كه با وضع نامساعد مبارزه و نبرد شود تا زمينه مهيا گردد، نه اين كه گرداگرد طبيعت و فطرت منحرف خط بطلان بكشند و به كلى از سعادت و خوش بختى انسانى نوميد شده، چشم پوشند. به شهادت تاريخ نيز هر روش و رژيم تازهاى نخستين باز در استقرار خود مواجه با مقاومت سخت روش قديم و وضع سالق گرديده و پس از كشمكشهاى بسيار كه غالباً خونين نيز بوده توانسته است براى خود در جامعه جاى باز كند و تدريجا نام رقيب سابق خود را از ياد مردم ببرد.
رژيم دموكراسى كه به عقيده علاقهمندان خود موافقترين روشها با خواستهاى مردم است، براى استقرار خود قيام خونين فرانسه و حوادث خونين ديگرى را در ساير كشورها برپا داشت و پس از آن استقرار يافت. و هم چنين رژيم كمونيستى كه پيش طرفدارانش سنتز حركتهاى مترقى بشر و عالىترين هديه تاريخ است! در پيدايش نخستين آن در روسيه شوروى و پس از آن در آسيا، اروپا و آمريكاى لاتين ميليونها و دهها ميليون بشر را به خون غلطاند تا استقرار يافت.
روى هم رفته مقاومت و نارضايتى ابتدايى جامعهاى، دليل ناهموارى يا تباهى و بى پايگى روشى نمىشود. پس اسلام در هر حال زنده است و قابليت عرض بر جامعهاى را دارد.
اجازه بدهيد كه اين موضوع را در بحثهاى بعدى مورد تجزيه و تحليل بيشترى قرار دهيم.