جهان بينى اسلامى
تصورى كه پيغمبر گرامى آن را اساس آيين خود قرار داده، اين است كه سراسر جهان هستى، آفريده خدايى است يگانه، كه هر جزء از اجزاى جهان را به سوى سعادت و كمال خصوص آن جزء رهنمايى مىكند و انسان را نيز كه زندگى جاويد دارد به سوى سعادت و كاميابى ويژه وى با پيروى از روش و پيمودن راهى كه خود نشان مىدهد، هداست مىنمايد.
پيغمبر گرامى براى توجيه دعوت خود، انسان طبيعى را (يعنى كسى را كه واجد تقليدى آلوده نباشد) متعلق دعوت قرار داده، زيرا با نهاد خدادادى خود صلاحيت درك تصورى را كه در بالا گفته شد دارد. وى خود به خود با كمترين تذكرى مىفهمد كه جهان با اين عظمت و پهناورى و نظام متقن و مرتب، آفريده آفريدگارى است پاك كه با هستى نامتناهى خود مبدأ هر كمالى و جمالى بوده، از هر بدى و زشتى منزه مىباشد و آفرينش جهان و جهانيان گزاف و بدون غايت نبوده، روز واپسينى به دنبال دارد و اعمال نيك و بد انسان بدون بازخواست نخواهد بود و در نتيجه روش زندگى خاص براى انسان بايد وجود داشته باشد كه اين تصور را تامين نمايد.
انتخاب انسان طبيعى براى تعليم و تربيت داراى چند نتيجه اساسى زير است:
1 . اصل مساوات: اين روش نسبت به همه افراد عموميت خواهد داشت و هيچ گونه فرقى ميان سياه و سفيد، زن و مرد، شريف و وضيع، غنى و فقير، شاه و گدا، قوى و ضعيف، شرقى و غربى، قطبى و استوايى، عالم و جاهل، جوان و پير و همچنين ميان حاضران و آيندگان نخواهد بود، زيرا همه در طبيعت انسانى شريك و با تجهيزات آن مجهزند. اين برابرى تنها به روش پاك اسلام اختصاص دارد و روشهاى ديگر هر كدام به اندازه خود تبعيضاتى دارند، مانند روش و ثنيت كه ميان روحانيان ميان فرزندان اسرائيل و غير آنان و در مسيحيت ميان مرد و زن و هم چنين در روشهاى اجتماعى ميان اهل وطن و غيراهل وطن فرق هايى گذاشته مىشود. تنها اسلام است كه جهان انسانيت را واحدى يك نواخت دانسته و بنياد تبعيض و تفرقه را از بيخ و بن برافكنده است:
يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى وجعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا آن اكرمكم عند الله اتقاكم.
انى لا اضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثى بعضكم من بعض.
2 . اصل واقع بينى: نظر به اين كه انسان غريزه واقع بينى دارد، دستورات و مقرراتى كه در اين روش منظم شده، براساس واقع بينى بنا شده است.
توضيح اينكه انسان در فعاليت طبيعى خود در عين حال كه با كمك عواطف و احساسات به سوى مقاصد حياتى خود برانگيخته مىشود، طبعاً به سوى مقاصد واقعى خود رهسپار مىشود، نه به سوى انديشه و پندار. نوزادى كه دست به پستان مادر زده، شير مىخواهد يا گرسنگى گريه مىكند، آنچه واقعاً شير است مىخواهد نه تصور شير را، از گرسنگى حقيقى گريه مىكند نه از انديشه و پندار. هر فردى كه وجودش را تهديد مىكند مىپردازد. مرغ دانه مىخورد، گاو و گوسفند علف مىجوند، گرگ و پلنگ و باز گوشت شمار مىخورند، زيرا هر كدام به دستگاه غاذيه ويژهاى مجهزند كه تنها با نوع تغذى خاصى كه دارند مناسب است. هم جنين مرغ در دفاع خود به منقار، گاو و گوسفند به شاخ، مار و عقرب و زنبور به نيش، شير و پلنگ به دندان و چنگال و آهو به فرار متوسل مىشوند، زيرا هر كدام جهاز دفاعى اش همان است و بس. خلاصه اين كه هر يك از اين آفريدگان در زندگى خود به سوى مقصد و هدفى رهسپار مىشوند و اعمالى را انجام مىدهند كه تجهيزات وجوديشان به سوى آن هدايت مىكند و اندازه مىدهد.
اين رهنمايى و اندازه دهى همان تقدير و هدايت عمومى است كه قرآن كريم به آن اشاره فرموده و به خداى آفريدگار نسبت داده است.
ربنا الذى اعطى كل شىء خلقه ثم هدى
الذى خلق فسوى * والذى قدر فهدى
البته انسان نيز كه نوعى از آفريده هاست از اين كليت مستثنانيست و آفرينش ويژه وى روشى را كه در زندگى بايد اتخاذ كند به وى نشان مىدهد و تكاليف و مقرراتى را كه بايد انجام دهد براى وى مشخص مىسازد:
من اى شىء خلقه * من نطفه خلقه فقدره * ثم السبيل.
با تامل در اين بحث گذشته به دست مىآيد كه نتيجه هر دو بحث يكى است، يعنى افعال و اعمال حق (مطابق مصلحت واقعى) كه انسان بايد با غريزه واقع بينى خود آنها را انتخاب كند، همان افعال و اعمالى است كه آفرينش انسان با تجهيزات ويژه خود به سوى آنها هدايت مىكند و از اين جاست كه قرآن كريم روشى را كه به سوى آن دعوت مىكند و آن را دين حق مىنامد، دين فطرى نيز ناميده، به آفرينش نسبت مىدهد.
فاقم وجهك للدين حنيفاً فطره الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لفلخ الله ذلك الدين القيم
و نفس وما سواها * فالهمها فجورها و تقواها * قد افلح من زكاها * و قد خاب من دساها
و از نظر ديگر چون آفرينش كار خدا و از آن اوست و هر گونه اثر زيبايى كه مشهود مىشود به ساحت رحمت او منسوب است، اقتضايى كه آفرينش ويژه انسان نسبت به اعمال انسان دارد اراده خدا ناميده مىشود (البته اين اراده، اراده تشريعى است و نتيجه راهنمايى و مسئول قرار دادن را مىدهد و غير از اراده تكوينى است كه هرگز تخلف نمىكند) و تكاليف و دستوراتى كه به دست مىآيد امر و نهى خدا شمرده مىشود:
وربك يخلق ما يشاء ويختار ما كان لهم الخيره
و نظر به اين كه اين تكاليف و فرمانهايى است از جانب خداى آفريننده، كسى كه مقررات اعتقادى و عملى آن را پيروى كرده به اراده خدا گردن نهاده و تسليم گرديده است، اين دين در عرف قرآن كريم دين اسلام ناميده شده:
ان الدين عند الله الاسلام و:
و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه.
3 . اصل تعادل ميان ماده و معنا:
نتيجه سوم كه از توجيه دعوت به سوى انسان طبيعى عايد اسلام گرديده است اين است كه ميان ماديت و معنويت روشى متوسط و معتدل انتخاب نموده است كه يكى از شاهكارهاى اخصاصى اين آيين آسمانى است، برخلاف آنچه از مذهب كليمى و كتاب مقدسشان تورات به دست مىآيد كه هيچ گونه سر و كارى با معنويات انسانى ندارد و بر خلاف كيش مسيحى كه طبق تصريحى كه از حضرت مسيح نقل مىشود سر و كارى با زندگى مادى اين جهان نداردو آيينهاى ديگر مانند برهمايى و بودايى و حتى مجوسى و مانوى و صائبى كه كم و بيش با معنويات كار دارند راه معنويات را از راه زندگى مادى جدا كرده و رابطه را كاملا قطع نمودهاند. تنها اسلام است كه دينى حنيف (ميانه رو) و براساس فطرت انسانى استوار است.
توضيح آن كه ما افرادى را از انسان مىبينيم كه مىتوان گفت اكثريت اهل جهان را تشكيل مىدهند. در همه دوران زندگيشان آرامنى جز پيشرفتهاى مادى ندارند و جز خيال تحصيل مقام و جمع مال و ثروت و برخوردارى از لذايد مادى چيزى در متخيله شان خطور نمىكند.
شب و روز در راه تامين معاش در تلاش و كوشش اند و كمترين توجهى به بيرون از چار چوب زندگى چند روزه و گذران اين جهان مادى نمىنمايند.
در مقابل اين گروه، گروه ديگرى از انسان كه البته بسيار كم اند مىبينيم كه با تفكر در حقيقت اين جهان و بى پايه بودن زندگى آن و اين كه هر لذتى با صدها الم و هر نوشى با صدها نيش و هر شادى با صدها اندوه و هر دارايى با صدها هم و غم توام است و بالاخره هر وصال فراقى و هر صحبت مرضى و هر حيات مرگى به دنبال دارد و اين كه بيرون از تنگناى اين زندان و دنبال اين سراب فريبنده، جهانى است باقى كه در آن از رنج و تعب اين جهان خبرى نيست و خوش بختى آن، از آن نيكوكاران و كامرانى در آن جا نصيب آزادمردان مىباشد.
بر اثر تفكر، بساط معاشرت مردم دنيا برچيده و از زشت و زيبايى جهان گذران كه هرگونه كامروايى شيرين آن، روزى به نوميدى و حسرت و تلخ كامى خواهد انجاميد چشم پوشيده و در گوشهاى خزيده و از دور يا نزديك به تماشاى جهان ابديت و جمال و كمال نامتناهى كه همه آفاق را فراگرفته سرگرم مىباشند.
اين دو طايفه در عصر ما وجود دارند و در عصرهاى گذشته نيز چنان كه تاريخ گواهى مىدهد پيوسته وجود داشتهاند. وجود اين دو طايفه در ميان افراد بشر بهترين گواه است بر اين كه انسان با فطرت خدادادى خود صحت بلكه پيمايش هر دو راه - راه زندگى معنوى - را تصديق مىكند، زيرا اگر انسان در زندگى اجتماعى را به كلى به روى خود ببندد و دست روى دست گذاشته، از تلاش و كوشش باز نشيند بايد بى درنگ زندگى را بدرود گويد و از زندگى مادى چشم بپوشد و در اين صورت زندگى معنوى نيز از ميان خواهد رفت و اگر زندگى معنوى را ترك گويد بايد عقل و خرد را كه يگانه امتياز انسان نسبت به ساير حيوانات است الغا كرده و واقع بينى را خود ناديده انگاشته، در رديف حيوانات قرار گيرد.
پس انسان فطرى واق بين به هيچ وجه نمىتواند زندگانى يك جانبه اتخاذ كند و تنها با ماده يا تنها با معنا اكتفا نمايد، زيرا از طرفى در جهان ماده نمىشود بى ماده زندگى كرد و از طرفى خداشناسى و خداپرستى در درك انسان فطرى بى زندگى معنوى مفهومى ندارد و آنچه قبلا از دو كيش مسيحى و كليمى نقل شد، حقيقتش اين است كه هر يك به جهت اقتضاى وقت، يكى از دو جانب را بيشتر تقويت كردهاند.
در عهد كليم، بنى اسرائيل كه تحت اسارت و استعباد فرعون مصر زندگى مىكردند، از همه مزاياى انسانى محروم بودند و با آنان معامله حيوانات مىشد. كليم پس از نجات دادن ايشان بخش مهم وقت خود را صرف تنظيم امور داخلى و تبليغ قوانين اجتماعى و تهيه مسكن و غير اينها نمود و ضمناً گوشهاى از زندگى معنوى را نيز تعليم كرد.
بالعكس در عهد بعثت مسيح، بنى اسرائيل اگر چه تحت تسلط روم بودند، ولى تشكيلات اجتماعى منظمى داشتند؛ اما روحانيون و متنفذين ايشان آيين تورات را به كلى در بوته فراموشى انداخت هو معنويات را وسيله استفادههاى مادى و استثمار مردم قرار داده بودند. از اين روى مسيح ناگزير بود هم خود را مصروف زندگى معنوى نموده، قسمت اعظم تعليمات خود را به آن اختصاص دهد.
چنان كه اشاره شد، اسلام در تعليمات خود روشى را انتخاب نموده كه واسطه ميان زندگى كه كاملا با هم متضاد مىنمايند، آشتى داده و با هم آميخته است و حقا انسان نيز راهى براى استكمال جز اين ندارد. زيرا بسيار روشن است كه نوع از انواع آفريدهها كمال خود را كه هدف هستى خودش مىباشد، از راه فعاليت فطرى خود به دست مىآورد و نوع فعاليت آن بسته به قوا و ابزارى است كه وجودش به آنها مجهز است.
انسان نيز كه يكى از انواع آفريده هاست مشمول اين حكم كلى و ناموس عمومى است. انسان نفسى (روحى) دارد كه براى زندگى ابدى و نامتناهى آفريده شده و هرگز تباهى و نابودى را در آن راهى نيست و مىتواند با فعاليت پسنديده خود به هدف كمالى كه بالاتر از هر سعادت و خوش بختى و كامروايى است برسد. در عين حال اين نفس آسمانى پاى بند بدنى زمينى است كه ابزار فعاليتش در آن قرار گرفته و به بدن دارند و گذشته از آن، آفرينش انسان وى را به اجتماع و مدنيت هدايت مىكند و بى تريديد اين هدايت از آن، آفرينش انسان وى را به اجتماع و مدنيت هدايت مىكند و بى ترديد اين هدايت و راهنمايى براى رسانيدن به هدف زندگى و كمال نوعى مىباشد و نيز كمال و سعادت هر آفريدهاى بى ترديد كمال و سعادتى است كه واقعا آفرينش برايش تعيين نموده است، نه كمال و سعادت پندارى و آنچه افكار خرافى تشخيص مىدهد. خوش بختى درخت گل در آن است كه به نشو و نماى طبيعى خود بپردازد و آنچه را طبيعت نباتى اش به سوى آن سوق مىدهد به وجود آورد، نه اين كه در گلدان زرينى بنشيند و در كاخى زرنگار قرار گيرد.
بنابراين چگونه ممكن است انسان جز از راه به كار انداختن وسايل مادى كه آفرينش اختيارش گذاشت هو در غير محيط زندگى اجتماعى به كمال و سعادت واقعى خود نايل شود و صد در صد به آرمان حقيقى خود برسد.
اسلام محيط زندگى مادى انسان را كه زندگى به تمام معنا اجتماعى است و در آن از همه وسايل مادى استفاده مىشود زمينه تعليم و تربيت خود قرار داده و طبق آنچه فطرت انسانى و آفرينش ويژه وى هدايت مىكند مقرراتى وسيع نسبت به اعمال فردى و اجتماعى و كلى و جزئى انسان وضع هستى كه انسان در برابر خداى خود دارد و متضمن اشهار عبوديت در مقابل ربوبيت وى، فقر و نيازمندى در مقابل عنا و بى نيازى وى، ذلت در مقابل عزت وى، حقارت در مقابل اراده و مشيت وى مىباشد و تا حدود امكان، اجتماعى قرار داده شدهاند مانند اجتماع در نمازهاى يوميه و نماز عيدين و اجتماع بزرگتر آن كه در نماز جمعه و اجتماع بزرگتر از آن كه در حج تشريع گرديده است.
بخشى از اين مقررات وظايفى هستند كه مردم در محيط اجتماع و نسبت به همديگر دارند. البته در اين وظايف كه قوانين اسلامى مىباشد حس مسئوليت در برابر خداى جهان كه تنها در برابر اراده او (يعين اقتضاى آفرينش وى) بايد تسليم شد منظور شده است، يعنى همه اعمال را در شعاع سه اصل توحيد و نبوت و معاد بايد انجام داد:
قال يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا ولا يتخذ بعضا ارباباً من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون.
از بيان گذشته كاملا روشن مىشود كه در آيين مقدس اسلام روش زندگى طورى تنظيم شده كه زندگى اجتماعى و مادى انسان به منزله گاهوارهاى است كه زندگى معنوى در آن پروريده مىشود. نورانيت معنوى يك فرد مسلمان كه دستورات اسلامى را اجرا مىكند نورانيتى است كه همه اعمال فردى و اجتماعى، وى را نورانى ساخته، پاك مىكند. وى در حالى كه با مردم است، با خداى خود است و در حالى كه در ميان جمع است در خلوتگه راز به سر مىبرد و در حالى كه براى مقاصد مادى خود در تكاپو و تلاش مىباشد و گرفتار يك سلسله پيش آمدهاى شيرين و تلخ، گوارا و ناگوار و زيبا و زشت و پايبند حوادث اين جهان پرآشوب است، دلى دارد آزاد و در جهانى است آرام و به هر سو كه روى مىآورد، جز روى خداى خود نمىبيند.
فاينما تولوا فثم وجه الله
يك فرد مسلمان متعبد چنان كه روشن شد زندگى معنوى خود را به هر گوشه و كنار زندگى مادى خود پهن كرده، هرجا باشد و به هر عملى بپردازد به خداى خود راه دارد و هر اشتغال مادى براى وى به منزله آينهاى است كه خداى خود را به وى نشان مىدهد ولى ديگران كه به فكر زندگى معنوى مىافتند زندگى عادى و فطرى را ميان خود و خقيقتى كه مىجويند حجابى فرض مىكنند و در نتيجه ناچار زندگى عادى را ترك گفته، مانند رهبانان نصارا يا برهمنان هندى، و يا مرتاضان جوكى براى زندگى معنوى و تكامل روحى راهى غير معتاد در پيش مىگيرند، اين راه هرچه باشد از نظر كسى كه در خط زندگى مادى معمولى به سر مىبرد راهى است سخت و استقامت در آن نيازمند ارادهاى بس قوى، ولى كسى كه زندگى معنوى را با دستور اسلام از راه زندگى اجتماعى عادى تعقيب مىكند به خوبى مىداند كه روش آنان روشى است آسانتر از روش اسلامى و در حقيقت آنان با ترك زندگى عادى، خود را راحت كرده و از سختى مراقب و مجاهدت مداوم فرار مىكنند و در حقيقت راه كمالى را كه آفرينش با تجهيزات برايشان هموار كرده بر خود بسته، راه ديگرى با پندار خود پيش مىگيرند. آيا در اين صورت به هدفى كه آفرينش تعيين نموده خواهند رسيد؟
علاوه بر اين، چنان كه جهان و آنچه در آن است آفريده خدا مىباشد و هرپديدهاى از پديدههاى آن با اختلاف وجودى كه دارند آيتى است از حق و آيينهاى است خدانما و انسان و احوال گوناگون فطرى وى يكى از آنهاست، بايد در زندگى معنوى (خداشناسى و خودشناسى) در همه احوال خدا را شناخت و از همه اين آيينهها براى تحصيل معرفت تام به جمال حق تماشا كرد و گرنه انسان از كوشش خود بهرهاى جز معرفتى ناقص يا جهالتى كامل نخواهد برد.
4 . علم و معرفت از نظر اسلام: كسى كه در اديان و مذاهب جهان كمى مطالعه نموده و اجمالا سيرى كرده باشد ترديد نخواهد داشت كه تجليل و احترامى كه اسلام از علم و معرفت كرده و تحريص و ترغيبى كه در تحصيل آن به كار بسته در هيچ آيينى اعم از آيينهاى آسمانى و غير آسمانى يافت نمىشود.
قرآن كريم است كه ندا مىكند:
هل يستوى الذين يعلمون
قرآن كريم است كه مقام ارجمند علم و دانش را با رساترين ستايش ستوده و از كلمات پيغمبر گرامى است كه مىفرمايد: طلب العلم فريضة على كل مسلم. اطلبوا العلم من المهد الى اللحد. اطلبوا العلم ولو بالصين.
قرآن كريم است كه پيروان خود را دستور مىدهد هرگز از جاده علم بيرون نروند و از ظن و شك پيروى نكنند و هرچه را كه شنيدند يا ديدند يا به فكرشان رسيد بى تامل نپذيرفتند كه مسئول آن خواهند بود.
لاتقف ما ليس لك به علم آن السمع و البصر والفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا.
چنان كه روشن شد، اسلام پيروان خود را با تمام قوا به آموتن علم و دانش ترغيب و تشويق مىكند و از اين ميان فقه دين را كه معارف اعتقادى است و احكام شرعى كه قوانين علمى مىباشد فرض قرار داده است.
و ما كان المومنون لينفروا كافه فلولا نفر من كل فرقه منهم طائفه ليتفقهوا فى الدين.
چيزى كه هست استعداد افراد انسان در درك حقايق علمى و معارف حقيقى مختلف است. كسانى هستند كه استعداد تفكر استدلالى را نداشته و با ذهن ساده خود در محيط كار و سطح زندگى مادى به سر مىبرند و كسانى هستند كه تفكرشان استدلالى بوده و طبعا نشاط خاصى در درك معلومات عميق فكرى و نظريات علمى دارند و كسانى هستند كه با قطع نظر از فكر و عمل انصراف نفسانى خاصى از جهان تاريك ماده و زيبايى فريبنده و لذتهاى گذران آن داشته، انجذاب خاصى نسبت به زيبايىهاى اين جهان، نمونهاى و يا در حقيقت تصورى از آنهاست در خود مىيابند و به آسانى مىتوانند با اشراق باطنى حود حقايق و اسرار آن جهان را درك كنند.
با توجه به اين اختلاف كه عيناً در ميان مردم مشهود است، اسلام از سه راه مختلف به تعليم پرداخته، با هر طايفهاى با زبان ويژه آنان سخن مىگويد: طايفهاى را از راه دينى و ديگرى را از راه استدلال آزاد و ديگرى را از راه جهاد نفس و تصفيه باطن تعليم داده، تربيت مىكند، چنان كه خداى متعال در مثلى كه در خصوص بيانات خود زده، مىفرمايد:
انزل من السماء ماء فسالت اوديه بقدرها
و پيغمبر گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم) مىفرمايد:
نحن معاشر الانبياء امرنا آن نكلم الناس على قدر عقولهم
اسلام از ميان پيروان خود كسانى را كه ذوق استدلال نداشته و در پيمودن اين راه، با خطر گمراهى و كجروى مواجه مىشوند به بيشتر از اندازه توانايى شان مكلف نكرده و در ماوراى اصول سه گانه دين (توحيد نبوت و معاد) با بيانات ساده مولوى (امر و نهى مجرد) به تعليم آنان مىپردازيم آنان مىپردازد، چنان كه اين گونه بيانات را در آيات زيادى از قرآن كريم و در روايت بسيارى از بيانات پيغمبر گرامى و اوصياى دين مىيابيم.
البته در اصول سه گانه كه انسان با فطرت انسانى خود به آسانترين وجهى مىتواند به استدلال بپردازد جز علم قطعى نپذيرفته است و اين رويه در حقيقت بقيه تعليمات را كه اين طبقه بدون استدلال پذيرفتهاند، استدلالى مىكند، زيرا حقانيت نبوت همه سخنانى را كه از راه نبوت رسيده، مدلل و قطعى قرار مىدهد.
راه استدلال: كسانى را كه فكر سالم داشته، استعداد درك نظريههاى علمى و استدلالهاى عقلى و منطقى را دارند، از راه استدلال آزاد تربيت مىكند، يعنى آنان را به سوى آنچه با فطرت واقع بين و بى آلايش خود درك مىكنند هدايت مىكند، نه اين كه نخست موارد اعتقادى خود را به آنان تحميل و تلقين نموده، سپس براى دفاع از آنها دليل و حجت بتراشد.
كتاب و سنت يعنى آيات قرآنى و بيانات پيغمبر گرامى و ائمه هدى - كه مبين مقاصد قرآن مىباشند - از اين گونه استدلالها پر است و در آنها عقايد اسلامى تفصيلا با سادهترين باين قطعىترين حجت توضيح داده شده و به مصالحى كلى و منافع عمومى احكام و قوانين اسلامى نيز اشاره گرديده است. البته از اين نكته نبايد غافل بود كه معناى بحث در مصالح و منافع احكام و قوانين اين نسبت كه فرد مسلمان يا جامعه اسلامى تا مصلاح و منافع حكمى را نفهمد نبايد آن را بپذيرد، زيرا چنان كه قبلا تذكر داده شد، همه اين احكام از ناحيه نوبت رسيده و دليل ثبوت نبوت، دليل اجمالى ثبوت اين احكام مىباشد، اگر چه دليل تفصيلى آنها در دست نباشد.
اصولا جريان هيچ قانونى كه در جامعهاى از جامعههاى راقى و غير راقى بشرى در جريان است نمىتواند متوقف به قبول نظرى فرد مورد اجرا باشد و فرد در قبول و رد آن آزاد فرض شود، اگر چه نقد و انتقاد فكرى در آن به موجب خود قانون آزاد هستند نه در مخالف علمى قانون جارى، مگر اين كه از مركز تقنين نسخ ماده قانونى نامبرده اعلام شود.
هم چنين نبايد مسئله تقليد را منافى دستور عمومى وجوب عمل به علم تصور كرد و ناقص آيه سابق الذكر ولاتقف ما ليس لك به علم دانست، زيرا حقيقت تقليد ناميده اين است كه جاهل در جايى كه تكليف خود را تشخيص نمىدهد از عالمى كه تشخيص مىدهد پيروى نمايد و اصل مراجعه به خبره در همه مواردى كه انسان خود توانايى تشخيص نداشته باشد، يكى از اصول مسلمه عقلايى است و غير از تقليد مذموم و ناپسنديدهاى است كه انسان، سرسپرده بى چون و چراى كسى گردد كه صلاحيت علمى او را احراز ننموده است. انسان با غريزه واقع بينى خود تا راهى را نشناسد رهسپارش نمىشود و اگر به پيمودن چنين راهى ناگزير گردد، از كسى كه مىشناسد مىپرسد و طبعاً علم و شناخت وى را براى خود علم و شناخت قرار مىدهد. بيمار اگر خود پزشك نباشد به پزشك مراجعه مىكند و انسان در هر نيازمندى نيز كسى را كه در رفع آن نيازمندى متخصص و خبره است رهنما و رهبر خود قرار مىدهد و هرگز نمىتوان در جهان كسى را پيدا كرد كه در همه شئون، تخصص و خبرويت داشته باشد.
راه تهذيب و تصفيه: كسانى كه استعدادشان براى كندن دل از تعلقات مادى و روى گردان شدن از آرايشهاى فريبنده و آرزوهاى سرابى اين جهان گذران سرشار است، كسانى را كه آمادهاند خط فراموشى گرداگرد ماسوى بكشند و از هر زشت و زيبا و تلخ و شيرين و فراز و نشيب اين وجود سرابى و ناپايدار چشم پوشند و ديده بصيرت را به سوى جهان ابديت بازكرده، انوار عظمت و كبرياى حق را بى حجاب ماده درك كنند و مدارج كمال انسانى را كه پس از بدرود گفتن اين زندگى چند روزه بايد پيمود بر بساط قرب نشينند، با اينان اسلام در لفافه و با زبانى كه خودشان آشنا هستند و مىفهمند به رازگويى پرداخته و از حضيض جهالت تا اوج معرفت راهنمايى و راهبرى مىنمايد.
طعن و جواب: برخى از دانشمندان خارجى گفتهاند: عرفان اسلامى از عرفان هندى گرفته شده است وگرفه فرهنگ اسلام جز يك رشته اعتقادات بسيار جامد و ساده و عبادتهاى خشك در بر ندارد.
در پاسخ اين مدعيان بايد مصراع زير تمثيل جست:
سخن شناس نهاى دلبرا، خطا اين جاست
البته ما نيز در پاسخى كه مىخواهيم بدهيم نمىخواهيم از ناحيه عرفاى اسلامى به دفاع پرداخته، راههاى گوناگونى كه در سير و سلوك پيمودهاند تصحيح كنيم، يا به طريقتشان در مقابل هندىها ستقلال بخشيم. چنان كه با بحثى كه در روش استدلال نموديم نمىخواستيم همه محتويالت كتب فلسفى را كه فلاسفه اسلامى نوشتهاند يك جا صحه بگذاريم و همچنان كه در راه ظواهر دينى كه پيش از آن متعرض شديم نمىخواستيم روش عامه افراد مسلمان را هرچه باشد و از هر كه باشد راست و درست قلمداد كنيم، بلكه هدف ما در اين مقاله تنها و تنها سير اجمالى است: كه در مدارك اصلى اسلام كه كتاب و سنت مىباشد انجام دهيم بى آن كه نفياً و اثباتاً كارى به رفتار يا گفتار هر يك از طبقات نامبرده داشته باشيم.
دعويى كه دانشمندان نامبرده كردهاند، مبنى بر اصل نطور است كه افكار علمى را بر آن استوار ساختهاند و تحول و تكامل پديدههاى طبيعت را با آن توجيه مىكنند و سپس اصل نامبرده را به همه حوادث حتى عادات و رسوم و نمودهاى غريزى و فطرى و حتى معنوى نيز تعميم داده و ريشه هر حادثه را در حوادث قبلى جست و جو مىكنند و نيز روى همين رويه است كه گفتهاند قوانين اسلامى از قانون رم اخذ شده و گفتهاند عقايد دينى را نسل تكامل يافته افكار عهد اساطير دانستهاند.
اين دانشمندان از دو جهت راه خطا پيمودهاند: اول اين كه دركى را كه درك عرفانى مىناميم از نوع درك فكرى معمولى پنداشتهاند و در نتيجه معلوماتى را كه از راه تهذيب و تصفيه باطن دستگير اهل باطل مىشود، يك سلسه افكار شاعرانه تصور نمودهاند، چنان كه يك نفر شاعر، با ذوق سرشار و زبان شيرين خود آن گونه افكار را بهتر از يك عالم ربانى مىتواند ببافد؛ نظير اين خطا را در درك وحى كه درك آسمانى انبياست و وسيله تلقى معارف الهى و قوانين اسلام معرفى كردهاند و در نتيجه افكار يونان و قوانين رم را ريشه اصلى عقايد و قوانين اسلام معرفى كردهاند و اين معنا از بحث هايى كه اين دانشمندان از نبوت و طرز تفكر انبيا كردهاند، به غايت روشن است. بياناتى نيز كه از انبيا در دست داريم - اعم از اين كه در اين دعوى راست گو باشند يا دروغگو - اين عقيده را آشكارا تخطئه و تكذيب مىنمايند.
دوم اين كه فرضاً اگر اصل تطور، اصلى ثابت و مسلم نيز باشد نبايد اصل ظهور غريزه نوعى را به آن اصل ارتباط داد. غريزهاى كه به حسب آفرينش در نهاد، نوعى نهفته است از فردى كه به وجود مىآيد - اگر مانع خارجى در كار نباشد - به ظهور خواهد پيوست، خواه سابقهاى در كار باشد يا نباشد.
مثلا مىتوان گفت تنوع در غذا و تهيه غذاهاى رنگارنگ را عرب از عجم فرا گرفت، ولى نمىتوان گفت اصل خوردن را عرب از عجم ياد گرفت. مىتوان گفت حكومت دموكراسى و تشكليلات ادارى آن از مغرب به مشرق سرايت كرده، ولى اين سخن در اصل ساختن جامعه و تاسيس حكومت درست نيست.
راه تهذيب و تصفيه: زندگى معنوى و ذوق عرفانى - چنان كه از بحثهاى گذشته ما روشن شد غريزهاى است كه در نهاد انسان نهفته است و با حصول استعداد و ارتفاع موانع غريزه نامبرده بيدار شده، انسان را رهسپار اين راه خواهد ساخت، و با پيدايش ادايان و مذاهبى كه كم و بيش با جهان ابديت و ماوراى طبيعت سروكارى دارند، طبعاً در ميان پيروانشان كسانى پيدا خواهند شد كه با بيدار شدن حس نهفته خود، دل را از تعلقات اين جهان ابديت آورند و عملا نيز در هر يك از اديان و مذاهبى كه نامى از خدا در ميانشان هست، گروهى از شيفتگان زندگى معنوى و روش عرفانى مىبينيم.
با مقايسه معنويات متون اصلى اديان و مذاهب كه در دست داريم آشكار مىبينيم كه متون اصلى اسلام بيشتر از هر آيين ديگر به وصف سعادت ابدى انسان و جهان ابديت پرداخته است. بنابراين پيدايش روش تهذيب و تصفيه در اسلام بى اين كه در اصل پيدايش ارتباطى به هند يا جاى ديگر داشته باشد طبيعى خواهد بود.
گذشته از اين، چنان كه تاريخ اثبات مىكند عدهاى از اصحاب امير المومنين على (عليه السلام) مانند سلمان و كميل و رشيد و ميثم و اويس در تحت تعليم و تربيت آن حضرت از زندگى معنوى برخوردار بودند، در حالى كه هنوز پاى مسلمانان به هند نرسيده بود و اختلاطى با هنديان نداشتند. اين كه سلسلههاى گوناگون تصوف در اسلام (اعم از راست يا دروغ) مدعى اتصال به آن حضرت مىباشند، مسلم بودن مطلب بالا را مىرساند.