درباره اين مجموعه
... راقم اين سطور كه ساليانى دراز، افتخار تلمذ و حضور در خدمت استاد علامه، سيد محمد حسين طباطبائى را داشتم، با علاقه خاصى، به جمع آورى آثار مطبوع و استنساخ آثار مخطوط استاد مىپرداختم كه پس از مرور زمانى، گنجينهاى گرانبها از مقالات، پاسخها و رسائل استاد، در زمينههاى مختلف قرآنى، علمى، فكرى، اجتماعى، فلسفى و ... گردآمد كه به يارى خدا هم اكنون در دو مجلد در اختيار علاقهمندان قرار مىگيرد.
البته قسمت هايى از اين مباحث در سالهاى پيشين، نخست به نشرياتى مانند: يادنامه ملاصدرا، محمد خاتم پيامبران، مجله مكتب اسلام، مجله دانشكده ادبيات، فصلنامه مكتب تشيع، مجله راهنماى كتاب و غيره چاپ شده است، ولى بخشهاى ديگر اصولا در جايى چاپ نشده بود و توسط خود استاد در اختيار اينجانب قرار گرفت كه براى اولين بار تحت عنوان مجموعه مقالات استاد، چاپ و منتشر گرديد.
جامعترين نامى كه براى اين مجموعه مىشد انتخاب كرد، نام بررسىهاى اسلامى بود، چرا كه اين مجموعه، شامل بررسىهاى گوناگونى در زمينههاى مختلف مباحث اسلامى است، و يكى دو بار هم تحت همين عنوان منتشر گرديده و چاپ جديد هم كه با اضافات و اصلاحات و تجديد نظر همراه است، تحت همان عنوان شامل مجموعه مقالات: پرسشها و پاسخها (در دو جلد) و مجموعه رسال (در دو جلد) منتشر مىگردد.
همان طور كه اشاره شد، نويسنده از ديرباز به جمع آورى اين مباحث پرداخته بود، ولى اشتغالات روزمره اجازه ترتيب و تنظيم آنها را نمىداد، تا آن كه پانزده سال پيش، ضمن كسب اجازه از محضر استاد علامه، به تنقيح و ترتيب آنها پرداختم و پس از فصل بندى و تبويب و افزودن يكى - دو رساله و چندين مقاله جديد از استاد، تحت عنوان بررسىهاى اسلامى تقديم دوستداران حقيقت گرديد.
... بخشى از مباحث مندرج در اين مجموعه، پاسخهاى استاد به پرسش هايى است كه در طول سالهاى متمادى از معظم له به عمل آمده است؛ ولى متاسفانه طبق اظهار استاد ايشان قبلا نسخهاى از پاسخها را نگهدارى نمىكردهاند ....
به خاطر دارم كه حدود بيست سال قبل، در سفرى به انگليس، دو روز به دعوت انجمن اسلامى دانشجويان، به منچستر رفتم؛ در آن جا ضمن ديدار با برادران، دانشجويى چند نامه و پاسخ استاد در زمينههاى فلسفى و تفسيرى به من نشان داد كه استاد علامه در پاسخ سوالات آن برادر، مرقوم داشته بودند، من با اجازه آن برادر دانشجو، فتوكپى آنها را تهيه كرده و با خود به ايران آوردم و ضمن ارائه آنها با استاد علامه، از معظم له پرسيدم كه آيا رونوشتى از اين قبيل پرسشها و پاسخهاى ارسال شده دارند يا نه؟ و ايشان فرمودند: نه، من نوعاً پاسخها را بدون نسخه دوم براى افراد مىفرستم ...! از ايشان درخواست كردم كه در موارد بعدى به اين جانب اجازه دهند كه قبل از ارسال پاسخها، نسخه دومى از آنها تهيه شود كه ايشان اين پيشنهاد را پذيرفتند و بعد از آن تاريخ، يا خودشان كپى تهيه مىفرمودند و يا اگر موضوع مشروح بود و مطلب را با خودنويس مىنوشتند، به من اطلاع مىدادند كه از آن نسخه دومى تهيه مىكردم و به هر حال خداوند اين توفيق را نصيب نگارنده كرد كه به جمع آورى، فصل بندى، اصلاح و تنقيح جملات، پس از كسب اجازه رسمى و كتبى از مقام استاد معظم، بپردازم و سپس آنها را به دست نشر بسپارم.
بخش عمده سوالات را افراد و شخصيتهاى مختلفى از معظم له به عمل آوردهاند، ولى چون احتمال اين مىرفت كه بعضى از اين افراد در موقع چاپ سوالات، مايل به نشر نام خودشان نباشند و تماس مجدد با يكايك آنان نيز مقدوز نبود، لذا تصميم گرفته شد كه نام سوال كنندگان، مطلقا ذكر نشود ... البته سوالهاى ديگرى نيز توسط اين جانب، به تناسب و در طول سالهاى گذشته مطرح شده بود كه پاسخ آنها نيز در اين كتاب درج مىگردد.
در واقع همان طور كه اشاره شد، بخش اعظم پرسشها و پاسخها در بين اوراق و مخطوطات استاد معظم يا دوستان و شاگردان ايشان قرار داشت كه به تدريج توسط خود استاد يا دوستان بزرگوار در اختيار نگارنده قرار گرفت، ولى پارهاى از آنها هم مانند مقالات، قبلا در بعضى از منشورات دينى درج شده است كه اكنون همه آنها، يك جا و در اين مجموعه براى استفاده عموم منتشر مىگردد.
در موقع تنظيم مجموعه بررسىهاى اسلامى و تجديد نظر در آنها، اوقات زيادى از استاد علامه را براى اصلاح و تكميل مطالب گرفتيم و چون استاد، شور و علاقه مرا براى احياى اين مجموعه از آثارشان مىديدند، گاهى در ساعات آخر شب، تلفنى اصلاع مىدادند كه: پاسخ يك نامه علمى يا فلسفى را در بين اوراق پيدا كردهام، اگر فردا از اين طرف عبور كرديد، بياييد و بگيريد! و من از ايشان كسب اجازه مىكردم كه همان شبانه، آخرين بحث پيدا شده را تحويل بگيرم و استاد، طبق روش ديرينه خود و اخلاق حميده انسانى - اسلامى كه داشتند، اين رخصت را به من مىدادند و من همان شبانه مطلب را كه اغلب دست نويس بود، از ايشان مىگرفتم و پس از اصطلاحى كوتاه و مختصر (در جمله بندى و غيره) دوباره به ايشان عرضه مىكردم و سپس ضميمه مجموعه مىگرديد ... و در واقع مطالب كل مجموعه، با نظارت كامل خود استاد اصلاح و تكميل شده است.
نكتهاى كه با كمال تاسف تذكار آن را در اين جا ضرور مىدانم، اين است كه بعضى از دوستان ارجمند و ناشرين محترم، به عنوان نشر معارف اسلامى، در سالهاى گذشته قسمتهاى مختلفى از مقالات پراكنده استاد را بدون تنقيح و حتى با اغلاط چاپى، با عناوين گوناگون منتشر ساختند كه طبعاً مورد رضايت معظم له قرار نگرفت ... و اكنون بايد گفت كه اگر هدف اين دوستان واقعاً نشر معارف اسلامى است، بهتر است اجازه بدهند كه اين كار با صبر و حوصله بيشتر و دقت و تحقيق كاملتر انجام يابد و بدون كسب اجازه و يا با نشر عجولانه (و گاهى كاسب كارانه!) راضى نشوند كه كار تحقيق علمى نيز در جامعه ما دچار آشفتگى و هرج و مرج گردد....
در همان ايام خود استاد معظم به درخواست حقير، در نامهاى خطاب به اين قبيل دوستان محترم چنين مرقوم داشتند:
بسمه تعالى
اجازه نشر آثار و تاليفات يا مجموعه هايى از مقالات اين جانب كه تاكنون تحت نامههاى مختلفى از طرف چند ناشر محترم منتشر شده است،
فقط براى يك چاپ بوده است و بعد از اين تاريخ، چاپ و نشر كليه اين آثار بدون اجازه مجدد و كتبى مجاز و مشروع نخواهد بود (مگر چاپ تفسير الميزان كه متكى به قرارداد كتبى و صريح در امتياز دائمى مىباشد). اميد است كه علاقهمندان به نشر فرهنگ و علوم اسلامى با اعمال و رفتار خود، نمونه هايى از افراد با ايمان و با تقوا و فرهنگ دوست باشند.
20 / ج 2 / 97 ه
محمد حسين طباطبائى
ما نيز اميدواريم كه اين تذكار استاد بزرگوار، دوستان اهل معرفت را مفيد افتد.
... براى مقدمه اين كتاب، نخست شرح زندگى مختصرى از استاد تهيه شده بود، ولى بعداً نوشته كوتاهى به قلم خود ايشان، در همين زمينه به دست آمد كه پس از اين يادداشت، تحت عنوان زندگى من آن را مىخوانيد، چرا كه بيان و قلم ما به حق نمىتوانست در اين زمينه ادى وظيفه كند.
به قول يكى از اساتيد بزرگوار:
... قلم، قاصر از معرفى شخصيت بزرگ ايشان است و كلام نمىتواند مراتب كمال و فضل و مقام روحانى ايشان را توصيف كند. اين صفحات شرح قطرهاى است از دريايى كه سالها با سكوت و آرامش به خدمتى بس اساسى به جامعه اسلامى و ايرانى كمر همت بسته است و از آن جا كه خود به مرتبه وصال به حقيقت نايل آمده است، مانند مشعلى نورانى اطراف خود را منور ساخته و راه پاى بسيارى از شاگردان و ارادتمندان و خوانندگان آثار خود را از دور و نزديك، روشن ساخته و به حيات فكرى و معنوى آنان روح و جنت و معنا بخشيده است ...
در پايان يادآورى اين نكته نيز لازم است كه در بخش فلسفى اين كتاب، چند مقاله از استاد محترم جناب آقاى دكتر مهدى حائرى يزدى نقل شده كه براى تكيمل بحث و درك پاسخ استاد، نقل آنها ضرور به نظر مىرسيد ... چنان كه توضيحات مربوط به رساله وحى از استاد محترم، آيةالله ناصر مكارم شيرازى نيز به عنوان تكميل بحث عيناً در مجموعه رسائل نقل گرديد. و هم چنين چند رساله از استاد، كه به زبان عربى تاليف و به وسيله دوستان ديگرى ترجمه شده بود (به نقل از يادنامه اساد و يادنامه شهيد مطهرى و غيره) تحت عنوان مجموعه رسائل چاپ گرديد كه بعضى از آنها، در چاپ قبلى كتاب نقل نشده بود.
علاوه بر هفت رسالهاى كه در مجلد مورد اشاره آمده است، سه رساله ديگر از استاد در جلد اول و دوم مجموعه مقالات نقل شده بود كه عبارت بودند از: ولايت و زعامت در اسلام، محمد و اسلام و علم امام كه چون خود استاد اين رسالهها را به عنوان مقاله يا پاسخ به پرستشى نوشتهاند، ما نخست آنها را در ضمن مجموعه مقالات: پرسشها و پاسخها آورده بوديم، ولى در اين چاپ (مجموعه آثار) آن رسالهها را در جلد دوم مجموعه رسائل نقل كرهايم.
خوشبختانه در سال گذشته بعضى از اساتيد حوزه علميه قم چندين رساله ديگر از استاد علامه را تحت عنوان: انسان را آغاز تا انجام و رسائل توحيدى ترجمه و همراه توضيحاتى، به صورت مستقل منتشر ساختهاند كه استفاده از آنها را به علاقهمندان آثار استاد، توصيه مىكنيم
قم: حوزه علميه - سيد هادى خسروشاهى
آذر ماه 1370
(1): زندگى من
نويسنده، محمد حسين طباطبائى، به سال هزار و دويست و هشتاد و يك شمسى در تبريز در ميان يك خانواده عالم به وجود آمدهام. در سن پنج سالگى مادر و در سن نه سالگى پدر را از دست دادم و به مناسبت اين كه كم و بيش مايه معاش داشتيم، سرپرست ما (وصى پدر) وضع زندگى ما (من و برادر كوچكتر از خودم را كه داشتم) به هم نزد و تحت مراقبت و پرستارى يك نفر خادم و يك نفر خادمه قرار گرفتيم. كمى پس از درگذشت پدر، به مكتب و پس از چندى به مدرسه فرستاده شديم و بالاخره به دست معلم خصوصى كه به خانه مىآمد سپرده گشتيم و به اين ترتيب تقريباً مدت شش سال مشغول فراگرفتن فارسى و تعليمات ابتدايى بوديم.
آن روزها تحصيلات ابتدايى برنامه معينى نداشت. همين قدر به ياد دارم كه در فاصله ميان 1290 تا 1296 كه مشغول بودم، قرآن كريم را كه معمولا پيش از هر چيز ديگر خوانده مىشد و كتاب گلستان و بوستان سعدى و نصاب و اخلاق مصور و انوار سهيلى و تاريخ معجم و منشآت امير نظام و ارشاد الحساب را خواندم.
سال 1297 وارد رشتههاى علوم دينيه و عربيه شدم و تا سال 1304 به قرائت متون سرگرم بودم.
در ظرف همين هفت سال، در علم صرف كتاب امثله و صرف مير و تصريف و در نحو كتاب عوامل و انموذج و صمديه و سيوطى و جامى و مغنى و در بيان كتاب مطول و در فقه كتاب شرح لمعه و مكاسب و در اصول كتاب معالم و قوانين و رسائل و كفايه و در منطق كبرى و حاشيه و شرح شمسيه و در فلسفه كتاب شرح اشارات و در كلام كتاب كشف المراد را خواندم و به همين ترتيب دروس (در غير فلسفه و عرفان) خاتمه يافت.
سال 1304 براى تكميل تحصيلات خود عازم حوزه نجف گرديدم و به مجلس درس مرحوم آيةالله آقاى شيخ محمد حسين اصفهانى حاضر شده، يك دوره خارج اصول كه تقريباً شش سال طول كشيد و چهار سال نيز خارج فقه معظم له درك نمودم و هم چنين هشت سال در خارج فقه مرحوم آيةالله نائينى و يك دوره خارج اصول معظم له حضور يافتم و كمى نيز به خارج فقه مرحوم آيةالله آقاى سيدابوالحسن اصفهانى رفتم. كليات علم رجال را نيز پيش مرحوم آيةالله حجت كوهكمرى رفتم.
در فلسفه نيز به درس حكيم و فيلسوف معروف وقت، مرحوم آقا سيد حسين بادكوبى موفق شدم. در ظرف شش سال كه پيش معظم له تلمذ مىكردم، منظومه سبزوارى و اسفار و مشاعر ملاصدرا و دوره شفاى بوعلى و كتاب اثولوجيا و تمهيد ابن تركه و اخلاق ابن مسكويه را خواندم.
مرحوم بادكوبى از فرط عنايتى كه به تعليم و ترتيب نويسنده داشت، براى اين كه مرا به طرز تفكر برهانى آشنا ساخته، به ذوق فلسفى تقويت بخشد، امر فرمود كه به تعليم رياضيات پردازم. در امثال امر معظم له به درس مرحوم آقا سيد ابوالقاسم خوانسارى كه رياضى دان زبردستى بود حاضر شدم و يك دوره حساب استدلالى و يك دوره هندسه مسطحه و فضايى و جبر استدلالى از معظم له فرا گرفتم.
سال 1314 بر اثر اختلال وضع معاش، ناگزير به مراجعت شده، به زادگاه اصلى خود (تبريز) برگشتم و ده سال و خردهاى در آن سامان به سر بردم كه حقاً بايد اين دوره را در زندگى خود دوره خسارت روحى بشمارم، زيرا بر اثر گرفتارى ضرورى به معاشرت عمومى وسيله تامين معاش (كه از مجراى فلاحت بود) از تدريس و تفكر علمى (جز مقدارى بسيار ناچيز) باز مانده بودم و پيوسته با يك شكنجه درونى به سر مىبردم.
در سال 1325 از سر و سامان خود چشم پوشيده، زادگاه اصلى را ترك گفتم و متوجه حوزه قم گرديده، بساط زندگى را در اين شهر گستردم و دوباره اشتغالات عملى را از سر گرفتم و تاكنون كه اوايل سال 1341 مىباشد، روزگار خود را در اين سامان مىگذرانم.
البته هر كسى حسب حال خود در زندگى اش خوشى و تلخى و زشت و زيباهايى ديده و خاطره هايى دارد. من نيز به نوبه خود و خاصه از اين نظر كه بيشتر دوره زندگانى خود را با يتيمى يا غربت يا مفارقت يا انقطاع وسايل و تهيدستى و گرفتارىهاى ديگر گذرانيدهام، در مسير زندگى با فراز و نشيبهاى گوناگون رو به رو شده، در محيطهاى رنگارنگ قرار گرفتهام. ولى پيوسته حس مىكردم كه دست ناپيدايى مرا از هر پرتگاه خطرناك نجات مىدهد و جاذبه مرموزى از ميان هزارها مانع بيرون كشيده، به سوى مقصد هدايت مىكند.
من اگر خارم و گر گل چمن آرايى
كه از آن دست كه مىپروردم مىرويم
در اوايل تحصيل كه به صرف و نحو اشتغال داشتم، علاقه زيادى به ادامه تحصيل نداشتم و از اين روى هر چه مىخواندم نمىفهميدم و چهار سال را به همين نحو گذرانيدم. پس از آن، يك باره عنايت خدايى دامن گيرم شده، عوضم كرد. و در خود يك نوع شيفتگى و بى تابى نسبت به تحصيل كمال حس نمودم. به طورى كه از همان روز تا پايان ايام تحصيل كه تقريباً هفده سال طول كشيده، هرگز از تعليم و تفكر، احساس خستگى و دلسردى نكردم و زشت و زيبايى جهان را فراموش نموده و تلخ و شيرين حوادث را برابر مىپنداشتم. بساط معاشرت غير اهل علم را به كلى برچيدم. در خورد و خواب و لوازم ديگر زندگى به حداقل ضرورى قناعت نموده، باقى را به مطالعه مىپرداختم. بسيار مىشد (و به ويژه در بهار و تابستان) كه شب را تا طلوع آفتاب
با مطالعه مىگذرانيم و هميشه درس فردا را شب پيش مطالعه مىكردم و اگر اشكالى پيش مىآمد با هر خودكشى بود حل مىنمودم و وقتى به درس حضور مىيافتم از آنچه استاد مىگفت قبلا روشن بودم و هرگز اشكال و اشتباه درس پيش استاد نبردم.
از آثار مختصرى كه هنگام تحصيل در نجف تهيه كردهام:
- رساله در برهان
- رساله در مغالطه
- رساله در تحليل
- رساله در تركيب
- رساله در اعتباريات (افكارى كه ساخته خود انسان است)
- رساله در نبوات و منافات
از آثارى كه در اوقات اقامت تبريز تاليف شده:
- رساله در اثبات ذات
- رساله در اسماء و صفات
- رساله در افعال
- رساله در وسائط ميان خدا و انسان
- رساله انسان قبل الدنيا
- رساله انسان فى الدنيا
- رساله انسان بعد الدنيا
- رساله در ولايت
- رساله در نبوت
(در اين رسالهها ميان عقل و نقل تطبيق شده است).
- كتاب سلسله انساب طباطبائيان آذربايجان.
آثارى كه در قم به رشته تحرير درآمده است:
(تفسير الميزان كه در 20 جلد منتشر شده است.
- اصول فلسفه (روش رئاليسم) در اين كتاب فلسفه شرق و غرب بررسى مىشود.
- حاشيه بر كتاب اسفار ملاصدرا كه در 9 جلد منتشر شده است.
- وحى يا شعور مرموز
- دو رساله در ولايت و حكومت اسلامى (فارسى و عربى)
- مصاحبههاى سال 39 و سال 40 با نامبرده در يك جلد (تحت عنوان رسالت تشيع در دنياى امروز منتشر شده است).
- رساله در اعجاز
- عل و الفلسفة الالهيه (به فارسى نيز ترجمه شده است).
- شيعه در اسلام
- قرآن در اسلام
- مجموعه مقالات، پرسشها و پاسخها و بحثهاى متفرقه علمى، فلسفى و ...
(2): اسلامشناسى
محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و اسلام
اسلام و ساير اديان
شخصيت آسمانى پيغمبر گرامى را كه درست هزار و چهار صد سال قمرى پيش، از جانب خداى متعال به سمت رسالت و به عنوان رهبر و رهنماى جهانيان مبعوث گرديده و كتاب آسمانى قرآن را كه مجموعه سخنان خداى يگانه و جامع كليات تعاليم علمى و عملى و معجزه باقيه اوست، برنامه زندگى صدها ميليون پيروان خود و مورد توجه همگانى بشر قرار داده است، بايد يكى از مهمترين عوامل تحول و تكامل زندگى بشر به شمار آورد، بلكه خود مهمترين عاملى است كه به واسطه خودنمايى كه در طول چهارده قرن در اعتقاد و عمل صدها ميليون انسان نموده، در هر گوشه و كنار زندگى جامعه بشرى اثر به سزايى گذاشته است.
درست است كه اسلام از و ثنيت بر همايى كه تقربياً سى قرن يا بيشتر عمر دارد و بواديى كه تقريباً بيست قرن يا بيشتر روزگار گذرانيده و كيش مسيحى كه نزديك به بيست قرن در جامعه بشر زندگى كرده جوانتر مىباشد و درست است كه پيروان اين مذاهب بيشتر از پيروان اسلام مىباشند ولى با مراجعه به كتاب مقدس برهمايى (ودا) و ساير متون مذهب اين طايفه روشن مىشود كه همه يا بيشتر دستورهاى مذهبيشان دستوراتى است منفى و غير مثبت، و در عين حال مخصوص عده كمى از پيروان مذهب. بيشتر پيروان از معنويات مذهب و استفاده از كتاب مقدس بهره ندارند و در حقيقت جامعه برهمايى از حيث عمل و عكس العمل در بيرون از حوزه خود جامعهاى است بى خاصيت.
مذهب بودايى در دستورات منفى خود دست كمى از مذهب برهمايى ندارد و هم چنين كيش مسيحى چنان كه در انجيلهاى چهارگانه و ساير متون اصلى آن پيداست از شرايع عملى و قوانين اجتماعى به كلى تهى و به فلسفه و تعقل به كلى بدبين مىباشد. اصولا داستان فداكارى حضرت مسيح و آمرزش همگانى گناهان بشر يا خصوص پيروان مسيحيت با مقررات مذهبى مثبت هيچ گونه سازشى ندارد.
مذاهب ديگر يا مانند صابئيت و مانويت، و جاهليت خود را به كلى از دست دادهاند، و يا مانند مذهب يهود وقف طايفهاى مخصوص، و از كثرت پيروان محروم مىباشند.
آرى تنها آيين مقدس اسلام است كه با عقايد برهانى و قوانين اجتماعى و فردى مثبت خود، مورد قبول و احترام صدها ميليون انسان قرار گرفته و پيوسته در ميان پيروان خود ميليونها علاقهمند داشته و دارد كه سرتاسر زندگى خود را به دستورات مثبت آن تطبيق مىكنند و روشن است كه روش زندگى مثبت و منظم يك فرد مىتواند در هزاران فرد به طور مستقيم و غير مستقيم اثر بگذارد تا چه رسد به يك جامعه وسيع و از اين جاست كه سياستهاى مخالف اين آيين پاك (به اعتراف خودشان) هيچ گاه غافل ننشسته، در خاموش كردن نور آن هيچ گونه فروگذارى نمىكنند.
يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره ولو كره الكافرون.
البته درك يك شخصيت آسمانى، خردى آسمانى و وصف آن نيز زبانى آسمانى مىخواهد، در عين حال اندازهاى هم كه وصف اين شخصيت پاك و آثار وجودى وى در خور توانايى بحث و كنجكاوى است بالاتر از آن است كه يك مقاله و دو مقاله گنجايش آن را داشته باشد و آنچه در اين مقاله به آن مىپردازيم بحث در شخصيت پاك آن حضرت است از راه بررسى كلى در روشى كه با تعاليم پاك خود به جامعه بشرى القا فرموده و سعادت حقيقى را به پيروى از آن منوط دانسته است.
اصالت فرد از نظر طبيعت بشرى
مطلبى كه مقدمناً براى درك كامل اين مباحث بايد در نظر گرفت اين است كه طبيعت انسانى در زندگانى خود منظور و مقصدى بالاتر از اين ندارد كه بقاى وجود خويش را (تا مىتواند) تامين كرده، به خواستهاى غريزى خود برسد. انسان اگر در نخستين قدمى كه برمى دارد با همنوعان خود گرد هم آمده، اجتماعى منعقد مىكند و براى حفظ اجتماع زير بار قوانين و مقرراتى رفته، به همان اندازه از آزادى فردى محروم مىشود، همه براى اين است كه مىخواهد با محروميت از بخشى از آزادى خود، بخشى ديگر از آزادى را به دست آورده، از آن برخوردار شود و بقاى وجود و خواستهاى غريزى خود را بهتر تامين نمايد. اصل در سعادت و خوش بختى انسان به حسب آفرينش، سعادت فرد است، و سعادت اجتماع فرع آن است، نه به عكس. به عبارت ديگر: مقصود آفرينش طبيعت انسانى است كه همانا وجود فرد است نه هيئت اجتماعى افراد، و انسان كه به سوى عقد اجتماع هدايت مىشود براى نگهدارى فرد است. انسان بر اثر اين مقصد اساسى كه سعادت و كاميابى در زندگى است، بايد روش منظمى در زندگى خود كه ناگزير اجتماعى خواهد بود اتخاذ نمايد. بخورد بنوشد، بپوشد، بيارامد، همسر گيرد، فرزند بياورد و در راه تامين نيازمندىهاى خود بكوشد و با تفكر خود راه تامين بقا را هموار كند.
تاثير جهان بينى فرد در فعاليت او
چگونگى اين روش و شكل خاص اين فعاليت منظم تابع تصورى است كه انسان از حقيقت جهان هستى، و از خود كه جزء لاينفك جهان است، داشته باشد. و از اين جاست كه مىبينيم گروهى از بشر كه براى جهان هستى آفريدگارى اثبات نكرده، پيدايش جهان را اتفاقى مىپندارند و انسان را همين هيكل مادى كه وجود و بقاى آن در ميان ولادت و مرگ محصور است مىدانند، و روش زندگى و مقررات حيات را طورى تنظيم مىكنند كه تنها پاسخ نيازمندىهاى مادى چند روزه زندگى دينا را مىدهد و فقط به سوى كاميابى مادى محدود راهنمايى مىنمايد و هم چنين كسانى كه براى ماده و زندگى مادى اصالت قائل اند، چنان كه مشهود است، رويه شان همين رويه مىباشد.
كسانى كه براى جهان آفريدگارى قائل اند و تدبير جهان و جهانيان را به دست خدايان مىسپارند، هستى انسان را همين هستى مادى نمىدانند و روش زندگى را طورى تنظيم مىكنند كه در همه حال رضايت خدايان را جلب كنند و آنان را به خشم نياورند تا بدين وسيله در زندگى كامياب شده، از پيش آمدههاى ناگوار كه زاييده خشم خدايان مىباشد مصون بمانند. كسانى كه به دين توحيد قائل اند و براى جهان و جهانيان خداى يگانه و دانا و توانا و براى كسى زندگى جاودانى كه با مرگ و مير از بين نمىرود اثبات مىكنند، روش زندگى خود را طورى تنظيم مىكنند كه در همه حال سعادت و كاميابى هر دو جهان (پيش از مرگ و پس از مرگ) را تامين كند و خوش بختى جاويد را دربرداشته باشد و از اين جا روشن مىشود كه دين همان آيين زندگى است و ميان روشن دين و روشن زندگى، هيچ زندگى هيچ گونه جدايى نيست و كسانى كه روش زندگى را اصالت داده و به دين جنبه تشريف داده، مقررات آن را تشريفات مذهبى مىنامند، سخت دچار اشتباهاند و روى همين اصل است كه اسلام روش زندگى را دين و راه خدايى كه در برابر بشر گذاشته شده است مىنامد و آيين حق را راه مستقيم و آيين باطل را راه كج مىشمرد.
چنان كه در قرآن كريم مىفرمايد:
ان لعنه الله على الظالمين * الذين يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا و هم بالاخره كافرون.