عرض دين

آيت‌ الله العظمی صافي

- ۲ -


عرض دين بر بزرگان و دين شناسان:

براى تحصيل ايمان قوى تر، مطالعه آيات آفاق و انفس و تفكّر در خلق آسمان و زمين در پرتو هدايتهاى قرآن مجيد، يكى از راههاى عمده و مهمّ است; چنان كه مطالعه سيره پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)و ائمه معصومين(عليهم السلام) و مراجعه به احاديث و روايات و خطبه هاى ايشان در بخشهاى مختلف اعتقادى نيز معرفت بخش و راهنما به سوى سرچشمه زلال ايمان و يقين است.

در كتابهائى مثل بحارالانوار، به قدرى در ضمن احاديث و روايات، آموزش عقايد وجود دارد كه با وجود آنها از رفتن در خانه ديگران بى نياز مى باشيم.

يكى از راههايى كه با آن مى توان به درستى شناخت عقايد و مطابقت آن با وحى و هدايت قرآن مجيد و تعليمات رسول اعظم و اهل بيت طاهرين (صلوات الله عليهم) آگاه شد و به اطمينان و سكون قلب بيشتر رسيد، عرض دين بر بزرگان دين شناس است، خصوصاً در تفاصيل مسائل اعتقادى كه فقط به وحى و اخبار رسول اعظم و اهل بيت(عليهم السلام) قابل اثبات است و راهى براى معرفت آنها جز رجوع به مدارك صحيحه سمعى از كتاب و سنت وجود ندارد.

مثلاً در تفاصيل ثواب و جزا و اينكه روحانى يا جسمانى يا به هر دو صورت است، يا ميزان و صراط و وجود ملائكه و حقايق و امور بسيار ديگر از اين قبيل، يگانه مرجع مصون از اشتباه، رسول خدا و ائمه طاهرين (صلوات الله عليهم) مى باشند.

البته در اصل بعض عقايد، عقل و شرع اتفاق دارند و در اصول عقايد اصليه حاكم عقل است و قرآن مجيد هم مردم را به عقل ارجاع داده و از آنها خواسته است كه از عقل پيروى نمايند; اما در بسيارى از مسائل اعتقادى و تفاصيل مسائل ديگر بايد به شرع مراجعه نمود; از اين جهت كه يا اصلاً عقل را راهى به سوى شناخت آنها نيست و يا اينكه كسى مكلف به شناخت آنها نيست; به ملاحظه اينكه بعض مطالب چون از مستقلات عقليه و اوَّليّات و بديهيات و فطريات نيستند، نتايج حاصل از بحث عقلى در آنها معرض اشتباه و وقوع در خطا است، و به لحاظ غموضت فهم و درك آن از عهده اكثريت مردم يا همه خارج است و عرفاً يا حقيقتاً تكليف به كسب عقيده از طريق عقل در آنها تكليف بمالايطاق است. لذا از تحصيل اعتقاد به آنها از طريق عقل چون معرض خطر ضلالت است نهى شده، و به همان دليل سمعى كه عقلاً اكتفاء به آن در اين امور جايز است، اكتفا شده است، و مكلف به بيشتر از آنچه شرع راهنمايى دارد تكليف ندارد و اگر در اين قسم مطالب از راه بحث عقلى جلو رفت و گمراه شد، معذور نخواهد بود و چنان كه مى دانيم بسيارى از مباحثى كه در فلسفه و كلام و آنچه اصطلاحاً به آن عرفان مى گويند مربوط به الهيات به بحث گذارده مى شود، از اين نوع است.

و خلاصه اينكه در اين مسائل، مرجع مصون از اشتباه و مورد اعتماد شرع است، و آنان كه اين مباحث را از طرق ديگر تحصيل مى نمايند، و بسا كه كتاب و سنت را بر آنچه از اين مباحث استنتاج مى كنند حمل يا تأويل مى نمايند، راه خطرناكى را مى روند و بى همراهى خضر شريعت، و ارشاد كتاب و سنت ، ظلماتى را طى مى كنند كه سير در آن جز تحيّر و سرگردانى و شك و ترديد عاقبتى ندارد.

قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن *** ظلمات است بترس از خطر گمراهى

در اين مباحثى كه تفكر و غور عقلى در آنها مجاز است و بايد از طريق عقل استكشاف شود، موردى كه دلالت قطعى قرآن كريم با سنت قطعى الصدور والدلاله با آن در تعارض باشد پيدا نمى شود و اگر فرضاً موردى يافت شود، دريافت قطعى عقلى در اين مباحث قرينه قطعيه عقليه بر عدم اراده ظاهر كلام است، طبعاً اين حكم عقلى، قرينه بر مجاز مى شود و قاعده «اذا تعذرت الحقيقة فأقرب المجازات متعيّن» حاكم خواهد شد; ولى در غير اين مباحث، اگر استنتاج عقلى با دلالت كتاب و سنت در تعارض قرار گرفت و شخص به اشتباه افتاد، چون مكلف به ورود در آن مبحث نبوده و بلكه از بحث آن ممنوع شده، معذور نيست.

بطور مثال ما از آيات بسيار قرآن مجيد و احاديث شريفه صحيحه استفاده قطعى مى كنيم كه خالق غير مخلوق است و هيچ قدر مشترك ذاتى و حقيقى بين آنها نيست و (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيءٌ) است.

اين حقيقت را نمى توان با بعض مسالك به اصطلاح عرفانى و يا فلسفى مبنى بر اصالة الوجود تطبيق داد و يا قائل به همه خدائى يا تشبيه خلق و خالق به موج و دريا و حبر و حرف يا اصطلاحات و تشبيهات ديگر از اين قبيل شد و همه عالم كون را كه قرآن كريم اين همه حكايت ها و اطلاقها از واقعيّت كلّ آن و اجزاى آن دارد بى حقيقت و خالى از واقعيّت دانست كه واقعاً آسمانى و كهكشانى و منظومه اى و كوه و دريا و اين همه مخلوقات بيشمار كه در خود انسان و هر حيوانى ميلياردها از آن تحقق واقعى دارند تحقق نداشته باشند و آنچه باشد همان وجود مطلق و ظهورات آن يا مطلق وجود و مراتب آن باشد و جز وجود چيزى در عالم حقيقت نداشته باشد و اگر اختلافى باشد در مراتب باشد. هر چند وجود اشياء غير وجود حق و وجود هر چيزى را غير از وجود اشياء ديگر بگوئيم امّا قائل به اشتراك معنوى وجود باشيم و كنه حق و كنه اشياء ديگر را به اين معنا واحد بدانيم و مدعى شناسائى آن بشويم بر همه به طور تشكيك وجود اطلاق شود همه اين مسالك با كتاب و سنّت و اعتقادات شرعى مخالف و ناسازگار است.

ما آنچه از ظاهر قرآن كريم مى فهميم شيئيت همه اشياء و واقعيّت و تحقق خارجى آنها و مغايرت ذات الهى با همه آنها و تنزّه او از شباهت به آنها است.

يا در مسئله ربط حادث به قديم كه تكلّم در آن اگر منهىّ عنه نباشد دانستن آن هرگز مأمور به نيست اگر كلام و بحث به آنجا برسد كه خدا از خلقى غير از اين كه هست العياذ بالله عاجز است و صدور عالم و كاينات از او به ايجاب است و ابداع در آنچه آن را عالم عقول و مجردات مى گويند نيست، و عالم مانند يك تشكيلات ميكانيكى بر قرار است و همانطور كه مخترع يا صنعتگرى كه فقط در صنعت عالم و استاد است صنعتش را مى تواند به كيفيتى كه ساخته و در آن استاد است بسازد در خلقت كاينات نيز ترك اين برنامه مقدور خدا نيست و خلاصه از ترك آن و خلق ديگر عاجز است. آرى اگر كلام به اين نظرات يا نزديك و مشابه اين نظرات برسد ـ هر چند به اين صراحتها هم گفته نشود ـ با ظواهر مقبوله و مسلّمه قرآن كريم منافات دارد.

مسئله اينكه بگوئيم اين عالم طبق حكمت و مصلحت آفريده شد و خدا احسن الخالقين و حكيم و عليم است غير از اين است كه گفته شود برنامه ايجاد و خلقت غير از اين سلسله اى كه اين آقايان مى گويند نمى تواند باشد و نظام اتمّ اين است كه بر اساس صادر اول معلول اول و نقشه اى كه براى نظام مى دهند باشد و بدون صادر اول معلول اول و عقل اول و هر چه مى گويند مثلا خدا از آفرينش عالم محسوس بدون وسايط و سلسله و عواملى كه اينها فرض مى نمايند العياذ بالله عاجز است.

اين اظهارات با قرآن مجيد قابل تطبيق نيست و مفهومش اثبات عجز و اثبات عوالم و مخلوقات و برنامه هائى است كه (مَا اَنْزَلَ اللهُ بِهَا مِنْ سُلْطان)(1) والاّ مفاد اين شعر حق است:

هر چيز كه هست آنچنان مى بايد *** وان چيز كه آنچنان نمى بايد نيست

بر حسب كتاب و سنّت خدا خالق است و مفهوم آن با مفهوم اينكه خدا علّت است و علّت اولى، مساوى و واحد نيست.

پى گيرى اين مباحث گاه منجرّ به قول بقدم عالم مى شود كه بعضى فرموده اند باجماع مسلمين موجب كفر است.

عالم متبحر ملا محمد اسماعيل خاجوئى(رحمه الله) در رساله اى كه در تفسير آيه كريمه (وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الماءِ)(2) نگاشته است به يكى از اساتيد بزرگ حكمت كه فرموده در بسيارى از موارد در كتاب و حديث اسم (ماء) بر علم و عقل قدسى كه حامل علم است و اسم (ارض) بر نفس مجرد كه قابل علوم و معارف است واقع شده اعتراض مى كند كه اين معنى و تفسير حمل لفظ بر خلافِ ظاهر و بدون شاهد از كتاب و سنّت و دليل عقل است و حملى است كه نه از مفسّرين و نه از محدثين احدى قائل به آن نشده است، و اين تاويلات را از قبيل تعبير از آسمان به ريسمان مى شمارد و دامنه اعتراض را بسط مى دهد و در ضمن مى فرمايد: هر كس قائل به وجود عقل مجرد ذاتاً و فعلا باشد قائل به قدم آن شده كه مستلزم قول به قدم عالم است، و قائل بقدم سوى الله تعالى اگر چه از اماميّه باشد به اجماع مسلمين كافر است.

چنانكه آية الله علامه در جواب از سئوال از حال كسى كه با اعتقاد به توحيد و عدل و نبوّت و امامت قائل به قدم عالم باشد و حكم او در دنيا و آخرت، فرموده است.

«من اعتقد قدم العالم فهو كافر بلا خلاف لأنّ الفارق بين المسلم و الكافر ذلك و حكمه فى الآخرة حكم باقى الكفار بالاجماع».(3)

و حاصل مطلب ما در اينجا كه در مقام ردّ و ابطال يا اثبات بعض آراء و افكار نيستيم چنانكه در مقام بيان حكم فقهى معتقدين به آن هم نمى باشيم اين است كه اين مباحث اگر چه قائلين به آن به نحوى هم مثلا مثل قول به حدوث دهرى يا زمان تقديرى از تبعات عقيده به آن خود را فارغ بشمارند مباحثى است كه ورود در آن نه وجوب شرعى دارد و نه لزوم عقلى و غور در آن خطرناك و سلامت خروج از آن براى انسان اگر چه از اساطين حكمت و فلسفه باشد تضمين و تأمين نيست و سالك اين طريق اگر چه فقط در يك نقطه و يك مورد در انحراف و ضلالت افتد هرگز معذور نيست.

در اينجا با چند جمله از خطبه عاليه معروف به خطبه اشباح كه بفرموده سيد اجل رضي (عليه الرحمة)، از جلائل خطبه هاى حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) است اين مطلب عالى عرفانى و بلكه عالى ترين مطالب عرفانى را از زبان آن حضرت كه لسان الله الناطق است، بيان مى كنيم كه حق اين مطلب ادا شود.

مسعدة بن صدقه از حضرت صادق(عليه السلام)روايت كرده است كه اميرالمؤمنين (عليه الصلاة و السلام) بر منبر كوفه اين خطبه را انشا فرمودند و اين به اين جهت شد كه مردى خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد:

«يا اميرَالمؤمنين! صِفْ لَنا رَبَّنا مِثلَما نَراهُ عَيانَا لِنَزْدادَ لَهُ حبّاً و َبِهِ مَعْرِفَةً».

يعنى: پروردگار ما را براى ما چنان توصيف نما، مثل اينكه او را بالعيان مى بينيم تا دوستى او را زياد كنيم و به آن بر معرفت بيفزاييم حضرت در غضب شدند و نداى نماز جامعه در دادند و مردم اجتماع كردند; چنان كه مسجد پر از جمعيت شد. امام(عليه السلام)به منبر رفتند; در حالى كه همچنان غضبناك بودند و رنك چهره مباركشان تغيير كرده بود.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا آن حضرت از اين سؤال غضبناك شدند؟ ظاهر اين است كه از كيفيت اين سؤال كه سائل گمان مى كرد توصيف خدا را مى توان به نهايت رسانيد كه كنه و حقيقتش با حقايق صفاتش چنان بيان شود كه او را بندكان عيان و آشكار شناسند، يا اينكه بنده اى از بندگانش اگر چه رئيس العارفين و مولى الموحدين باشد بتواند او را به اين حدى توصيف نمايد كه حقيقت ذات يا صفات او را در معرض رؤيت قراردهد بارى به هر جهت بود از غضب حضرت معلوم است كه سئوال را بسيار استعظام كرده و بزرگ شمرده و نه حق كسى ميدانند كه اين سئوال را بنمايد و نه كسى را صاحب چنين حقى ميدانند كه بتواند توصيف خدا را بنهايت برساند و بيشتر و برخى از انچه خود را بآن توصيف كرده وصف نمايد.

امام(عليه السلام) آن خطبه بسيار بليغ و رسا را كه، مشتمل بر حقايق معارف الهيه و اوصاف ربانيه است، پس از حمد و ثناى الهى و صلوات بر پيمغبر(صلى الله عليه وآله) و آل آن حضرت، انشا فرمود و سخن را به اينجا رسانيد كه سائل را مخاطب قرارداد و فرمود:

«فَانظُرْ أَيُّهَا السائلُ: فما دَلَّكَ القرآنُ عَلَيْهِ مِنْ صِفَتِهِ فَأْتَمَّ بِهِ وَ اسْتَضِىءْ بنِورِ هدايَتِهِ و َ ما كَلُّفَكَ الشَّيْطانُ عِلْمَهُ مِمّا لَيْسَ عَلَيْكَ فِى الْكِتْابِ فَرْضُهُ و َ لا فِى سُنَّةِ النَّبِىِّ صَلّى اللّهُ عَليْه و َ آلِهِ و َ أئِمَّةِ الْهُدى أَثَرَهُ فَكَِلْ عِلْمَهُ إِلَى اللّه سُبْحانَهُ فَإِنَّ ذلِكَ مُنْتَهى حَقِّ الله عَلَيْكَ. و َاعْلَمْ أَنَّ الرّاسِخينَ فِى الْعِلْمِ هُمُ الَّذِينَ أغْناهُمْ عَنْ اِقْتِحام السُّدَدِ الْمَضْرُو بَةِ دُونَ اْلغُيُوبِ الاقرارُ بِجُمْلَةِ ماجَهِلُوا تَفْسيرَهُ مِنْ الْغيبِ الْمَحْجُوبِ، فَمَدَح الله تعالى اعترافهم بالعجز عَنْ تَناوُلِ ما لَمْ يُحيطُوا بِهِ عِلْماً. و َ سَمّى تَرْكَهُمْ التَّعَمُّقَ فيما لَمْ يُكَلِّفَهُمُ الْبَحْثَ عَنْ كُنْهِهِ رُسُوخاً فَاقْتَصِرْ عَلى ذلِكَ و َ لاتُقَدِّرْ عَظَمَةَ اللّهِ عَلى قَدْرِ عَقْلِكَ فَتَكُونَ مِنَ الْهَالِكيَنَ...».(4)

«پس نگاه كن اى سؤال كننده! پس آنچه را قرآن تو را از صفت خدا بر آن دلالت مى كند تو آن را پيشوا و رهنماى خود قرار ده و از نور هدايت او روشنى بخواه و آنچه را شيطان دانستن آن را به تو تكليف ميكند از آنچه نه كتاب خدا دانستن آن را بر تو واجب گردانيده و نه در سنت پيغمبر(صلى الله عليه وآله)و ائمه هدا اثرى از آن وجود دارد، پس علم آن را به خدا واگذار كن كه به تحقيق چنين برخوردى با اين امور منتهاى حق خدا بر تو است. و بدان كه كسانى كه در علم رسوخ (و توانائى و تعمق) دارند، كسانى هستند كه ايشان را از تعرض به سدّهايى كه در برابر اين گونه امور غيبيه است اقرار به جهل از تفسير و درك غيبى كه از حد درك انسان در پرده است، بى نياز مى سازد. پس خداوند متعالى آنان را به اعتراف به عجز و ناتوانى از نيل به آنچه به آن احاطه علمى نمى يابند مدح فرموده و ترك تعمق و غورشان را در اين مسائلى كه به بحث از كنه و حقيقت آن ايشان را مكلف نفرموده، رسوخ و ثبوت در علم و معرفت ناميده است. پس تو بر همان امورى كه در كتاب و سنت بيان شده اكتفا كن و عظمت خدا را به قدر عقل خودت در سنجش نگذار كه اگر چنين كنى از هلاك شدگان خواهى بود».

اين كلام معجز نظام اميرالمؤمنين(عليه السلام) بهترين راهنما و عالى ترين مرتبه معرفتى است كه براى فرشته و انسان ممكن الحصول است و بيرون از اين دستور هركس هر چه بگويد و بنويسد، از خودنشناسى و غرور به عقل يا چند كلمه اصطلاحات و الفاظ است.

شيخ بزرگ و عالى قدر و افتخار شيعه و بلكه عالم اسلام شيخ مفيد(قدس سره) در مسئله توصيفى بودن اسماءالحسنى مى فرمايد:

«لا يجوزُ تسميةُ البارى تَعالى إِلاّ بِمَا سَمّى بِهِ نَفْسَهُ فى كِتابِهِ أَوْ علَى لِسانِ نَبيَّهِ أَوْ سَمّاهُ حُجَجُهُ وَ خُلَفاءُ نَبيِّهِ، و َكَذلِكَ أَقُولُ فِى الصِّفاتِ وَ بِهذا تَطابَقَتِ الأَخبارُ عَنْ آلِ مُحَمّد عَلَيْهِمْ السَّلامُ وَ هُوَ مَذْهَبُ جَماعَةِ الإِمامِيَّةِ و...».(5)

ناميدن خداوند متعال جز به آن نامهائى كه خود را به آن در كتابش يا بر زبان پيغمبرش ناميده يا حجتها و خلفاى پيغمبر او را به آن ناميده باشند، جايز نيست و در صفات خدا هم همين را مى گويم (كه خدا را جز به اوصافى خود را به آن توصيف فرموده، توافق دارند و اين مذهب جماعت اماميه است و...».

«و محقق طوسى(قدس سره) القدوسى در كتاب فصول (ص 22)، كه به فارسى نگاشته است مى فرمايد:

لطيفه: چون معلوم شد كه بارى سبحانه يك ذات پاك است و از هيچ جهت، تعدّد و تكثّر را مجال تعرض كبرياى او نيست، پس نامى كه بر ذات پاكش اطلاق كرده بى اعتبار غير، لفظ (الله) است و ديگر نامهاى بزرگوار يا به حسب اعتبار اضافت يا به حسب تركّب اضافت و سلب چون حىّ و عزيز و واسع و رحيم. پس بنابراين قضيه، هر لفظى كه لايق جلال و كمال او باشد بر وى اطلاق توان كرد، الاّ آن است كه ادب نيست كه هر نام كه اجازت از آن حضرت صادر نشده باشد بر وى اطلاق كنند از آنكه ممكن بود بر وجهى ديگر لايق و مناسب نيفتد چه ظاهر حال خود چنان اقتضا ميكند كه اگر رأفت و عنايت بى نهايت به آن انبيا و مقربان را الهام ندادى، هيچ گوينده اى را ياراى اجراى لفظى بازاى حقيقت او نبودى; چون از هيچ وجه اسم مطابق مسمّا نمى تواند بود.

برحسب آياتى مثل: (اللّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنثَى)(6)و آيه (اَنَّ اللهَ بِكُلِّ شَيىء عَليمٌ)(7); شىء معلوم غير از عالم است و برحسب بعض مسالك چيزى غير از علم خدا به ذات خودش و مراتب ظهور وجودش نيست.

در حقيقت علم كه چگونه و چيست اگر در علم خودمان هر بحثى در حقيقت علم بنماييم و به اقوال مختلف برسيم، از بحث در حقيقت علم خدا كه عين ذات او است ممنوعيم و براى ما درك حقيقت آن ممكن نيست.(و لا يُحِيطُونَ بِه عِلْماً)(8)

غرض اين است كه زبان كتاب و سنت و مفهوم اصطلاحات اسلامى و اسماء حسنى كه بر ذات بارى تعالى اطلاق آن مجاز است، غير از مفهوم اصطلاحات ديگر است كه پس از ورود فلسفه و پيدايش عرفان اصطلاحى و اشتغال مسلمين به اين مباحث در بين آنها رايج شد و آنها را از سير علمى خاص اسلامى و تفكر در آيات الهى كه مامور به بود بازداشت.

خدا را چنان كه خود را شناسانده و از طريق وحى و رسالات انبيا و كتاب و سنت و از راههاى منطقى قرآنى معرفى شده بايد شناخت، و مى توان شناخت، و از اين ارشادات نه بايد جلوتر رفت و نه عقب ماند و فاصله گرفت.

خداشناسى در قرآن مجيد و احاديث عرض بسيار عريض و گسترده و بلكه غيرمتناهى دارد، و در پرتو ارشادات قرآن و احاديث هر چه انسان در اين راه هر چه سير كند و جلو برود، مجال سير و پروازش را وسيع تر مى يابد.

بايد در خانه اهل بيت وحى(عليهم السلام) را كوبيد و ملتزم به پيروى از آنها شد و اصطلاحات مطابق با واقع آنها را فرا گرفت و با تفكر و عبادت و دعا و رياضت هاى شرعيه معرفت را افزايش داد.

در ادعيه ماثوره از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) و اميرالمؤمنين و سائر ائمه طاهرين(عليهم السلام) دعاهائى هست كه هر جمله اى از آنها درهايى را به سوى معرفت باز مى كند.

دعاهائى كه در عين حالى كه مضامين بسيار بلند و عرفانى دارند آنها را به همه مى آموختند و از آن عربهاى بيابان نشين مدرسه نديده و شفا و نجات و اشارات و اسفار و فصوص نخوانده مؤمنانى مى ساخت كه بوعلى سيناها و فارابى ها خواب آن ايمان ها را نديده اند.

اگر بجاى اشتغال به آن كتابها اين دعاها را مى خوانديم و شرح و تفسير مى كرديم مى فهميديم كه با اين معارف و آثارى كه در اختيار داريم نبايد جاهاى ديگر برويم و حديث «لو كان موسى حياً لما وسعه إلاّ اتّباعى»(9) را فراموش نمائيم.

بارى مطلب ما در اينجا اين است كه عقايد بايد بر قرآن مجيد و احاديث صحيح و دانايان به اين مصدر و اساس مانند «زكريابن آدم» كه امام رضا(عليه السلام) فرمود: «المأمون على الدين و الدنيا»(10) و شيخ طوسى و مجلسى ها عرضه شود كه مثل اين بزرگواران تصديق كنند كه دينى كه عرضه شده است دينى است كه خدا بر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نازل فرموده است و بگويند:

«هذا دينُ اللّهِ الَّذِى أَنْزَلَهُ اللّهُ تَعَالى عَلى نَبِيِّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ بَلَّغَهُ عَنْهُ أَوصياؤهُ».

كسانى كه عمر خود را در مسيرهاى ديگر و اشتغال به غير آنچه در مكتب اهل بيت(عليهم السلام)تبليغ و تدريس مى شود گذرانيده اند، خودشان به اين مطلب مى رسند كه نمى توانند محصول بعض اشتغالات خود را به خدا و پيغمبر نسبت دهند.

مكتب انبياء و مكتب قرآن و وحى و امام باقر و صادق(عليهما السلام)را زراره ها و ابان بن تغلب ها و محمدبن مسلم ها و عمارها و اصبغ ها و حذيفه ها و ابوذرها مى شناسند، نه ديگران.

هيچگاه شنيده نشده است كه يك نفر پيش مثل يعقوب ابن اسحاق كندى رفته باشد و به او عرض دين كرده باشد. يعقوب بن اسحاق ها و سائر فلاسفه و عرفاء اصطلاحى هم اگر بخواهند عرض دين كنند، فقط بايد به پيغمبر و امام و روات احاديث آنها عرض نمايند.


1ـ  النجم/23 و يوسف/40.

2ـ  هود/7.

3ـ أجوبة المهنّائية : 88 ، بحارالانوار 54/247.

4ـ نهج البلاغه، خطبه 91/ محمد دشتى.

5ـ اوائل المقالات، ص 53.

6ـ رعد/8.

7ـ البقرة/231.

8ـ  طه/110.

9ـ  بحارالانوار 30/361.

10ـ معجم رجال الحديث ـ ترجمة 4696 زكريا بن آدم ـ 8/283.