45
الامام على (ع ): الفقر ينسى .(754)
امام على (ع ): فقر انسان را مى فراموشاند (مردم انسان فقير را از ياد
مى برند).
يط - چيزى كه بايد از آن
به خدا پناه برد
46 الامام على (ع
) - فيما اوصى به ابنه الحسن : يا بنى ! من ابتلى بالفقر ابتلى باربع
خصال :...فنعوذ بالله من الفقر.(755)
امام على (ع )- از سخنان آن حضرت به امام حسن مجتبى (ع ): پسرم ! هر كس
به فقر مبتلا شود، به چهار خصلت مبتلا شده است :...پس پناه مى بريم به
خدا از فقر.
47 الامام على (ع ): اللهم ! انى اعوذ بك ان
افتقر فى غناك .(756)
امام على (ع ): خدايا! پناه مى برم به تو از آنكه فقير شوم ، با اينكه
تو بى نيازى (و مى توانى مرا بى نياز سازى ).
48 الامام السجاد (ع )- فى دعاء ابى حمزه
الثمالى المعروف : اللهم ! انى اعوذ بك من الكسل و الفشل و الهم و
الفقر...و الفاقه .(757)
امام سجاد (ع )- در دعاى معروف ابوحمزه ثمالى : خدايا! پناه مى برم به
تو از تنبلى و سستى و اندوه و فقر....و فاقه .
49 الامام السجاد (ع ): اللهم صل على محمد و آل
محمد! و هب لى العافيه من دين تخلق به وجهى ، و يحار فيه ذهنى ، و
يتشعب له فكرى ، و يطول بممارسته شغلى . و اعوذ بك يا رب من هم الدين و
فكره ، و شغل الدين و سهره . فصل على محمد و آله ! و اعذنى منه ، و
استجير بك يا رب من ذلته فى الحياه ، و من تبعته بعدالوفاه ، فصل على
محمد و آله ! و اجرنى منه بوسع فاضل ، او كفاف واصل .(758)
امام سجاد (ع ): خدايا! بر محمد و آل محمد درود فرست ، و مرا از وامى
معاف دار كه آبرويم را بريزد، و ذهنم را سرگردان سازد، و فكرم را
پريشان كند، و گرفتاريم براى پرداختن آن به درازا كشد؛ پناه مى برم به
تو اى پروردگار! از غم و انديشه قرض و بدهكارى ، و دل مشغولى و بيخوابى
به سبب آن . پس بر محمد و آل محمد درود فرست ، و مرا از آن در پناه خود
گير، پروردگارا! به تو پناه مى برم از خوارى آن در زندگى ، و از عواقب
آن پس از مرگ ، پس بر محمد و آل محمد درود فرست ، و به جاى آن به من
گسترشى درخور، يا كفافى پاسخگو عنايت فرما.
بنگريد!
هر كس كه مى خواهد اين بخش از دعا را به صورتى شايسته دريابد، بايد در
پنج چيز خوب بينديشد:
1- اينكه فقر بدتر از مقروض بودن است ، چه فقير آنگونه مورد اعتماد
اجتماعى نيست كه فرصت وام خواستن براى او فراهم شود، و تا از چنگال فقر
بيرون نيايد- اگر چه تا اندازه اى - كسى به او مالى قرض نمى دهد؛ با
آنكه وام گرفتن نيز معلول نادارى است ، و خود فقر ديگرى است كه بر فقر
نخستين افزوده مى شود.
2- در دعا علتهاى پناه بردن از فقر به خداى متعال چنين آمده است :
(1) - رفتن آبرو.
(2) - پراكندگى فكرى و سرگشتگى و پريشانخاطرى كه بر آدمى مستولى مى
شود.
(3) - غم و اندوه .
(4) - خوارى .
(5) - بى خوابى .
(6) - مسئوليت اخروى (در صورت گرفتن قرض بيجا، يا كوتاهى در پرداخت
و...)
3 - در اين بخش از دعا، پنج بار - به تعبيرهاى گوناگون - از فقر به
خداوند پناه برده شده است .
4 - از اين بخش از دعا - كه مشتمل است بر بيان نتايج منفى تجربى و
واقعى نادارى و بدهكارى - آشكار مى شود كه قرض امرى است كه اسلام آن را
همچون يك ضرورت - براى موارد نياز - مقرر داشته است نه چون يك اصل ؛ و
از آنرو بر قرض دادن تاءكيد شده است كه نيازمنديهاى مردمان در اوضاع و
احوال خاص بر آورده شود، و از راه تاءكيد بر ((قرض
الحسنه ))، قرض همراه با ربا از ميان برود؛ ليكن
رسالت و ماءموريت اسلام ، در مكتب اقتصادى خود بى نياز كردن مردمان و
از بين بردن فقر عمومى و ريشه كن ساختن آن است از اجتماع و رهانيدن
مردمان از چنگال اين درد بزرگ كوبنده و مهلك ، و رساندن ايشان به وسعت
زندگى يا به حد كفاف ، چنانكه امام سجاد على بن الحسين (ع )، از خدا
همان را طلب كرده است . رسالت تعاليم و احكام دين - هنگامى كه مطابق با
واقعيت آنها مفهوم شود - و به صورت مجموعى و پيوسته به يكديگر در آنها
تفقه به عمل آيد - همين است .
5 - مسلم است كه آنچه امام معصوم براى خود مى خواسته ، همان است كه
براى ديگران نيز طلب مى كرده است ، پس سزاوار است كه همه و همه افراد
اجتماع اسلامى ، از ((وسع فاضل رفاهى مناسب
))، يا ((كفاف واصل ،
تاءمينى پاسخگو به نيازهاى معقول )) بهره مند
شود. در آنچه اسلام مقرر مى دارد راهى به كمتر از آن وجود ندارد.
بنابراين بايد هدف برنامه ريزان اسلامى واقعيت بخشيدن به اين اقتصاد و
معيشت باشد.
ك - نزديك شدن به بى
باورى
50 النبى (ص ): كاد الفقر اءن يكون كفرا.(759)
پيامبر (ص ): فقر به آن نزديك است كه به كفر بينجامد.
در اين باره رجوع شود به فصل سى و دوم ، از اين باب
(760)، كه در آن بتفصيل درباره اين موضوع مهم سخن رفته
است .
نگاهى به سراسر فصل
شناساندن نكوهش آميز آثار منفى فقر: رشد انسان و تكامل وى بر دو
امر مبتنى است :
1 - مواهب و استعدادهاى لازم .
2 - شرايط خارجى مناسب و امكانات فراهم .
اما امر نخستين (يعنى استعدادهاى لازم براى تكامل ، و برخوردارى از
مواهبى كه آدمى را براى رسيدن به هدف آفرينش او آماده مى سازد)، خداوند
متعال در اين باره كار خود را كرده است ، زيرا او آفريننده اى است كه
... اءعطى كل شى ء خلقه ثم هدى
(761) به هر چيز در آفرينش صورتى مناسب داد، و
سپس (در همه چيز) راهنمايى كرد. پس خداوند به هر آفريده هيئتى مناسب و
مواهبى در خور داده است . و آن مواهب و بخششهاى الاهى ، محتواى وجود
آدمى ، و حقايق فطرت مردمان ، و دفينه هاى نهان در خرد انسانهاست ، كه
پيامبران را براى آن مبعوث كرد تا اين ((دفينه
هاى نهان در خردها)) را بگشايند و بيرون آورند(762)،
و به پروردن آنها و به ثمر رساندن آنها بپردازند.
اما امر دوم (يعنى شرايط خارجى مناسب و امكانات فراهم ، كه عامل شكفتن
و ظاهر شدن قابليتها و مواهب است ، تا چنان شود كه آن چه در انسانها
بالقوه است فعليت پيدا كند، و كانهاى وجود آدمى استخراج گردد)، متوقف
بر امورى است كه آنها را نيز خداوند متعال فراهم آورده و در دسترس
انسان قرار داده است ، اگر غصب كنندگان غصب نكنند.
پنج مسئله
پس از توجه به اين دو امر ضرورى براى تكامل بشرى - به نمود فقر
و آثار منفى و زيانبخش آن ((نگرش اسلامى
)) مى نگريم ، و پيامدهاى آن را كه درست در جهت
عكس حركت تكاملى انسان قرار دارد توضيح مى دهيم ، و از اين موضوع حياتى
- در ضمن پنج مسئله - بحث مى كنيم :
مسئله نخست - فقر و تعريف و ماهيت آن : فقر عبارت است از نيازمندى
انسان ، يا بى نصيب ماندن از چيزهايى كه براى تاءمين زندگى او و كسانى
كه در تحت تكفل او هستند كفايت كند. به عبارتى دقيقتر: فقر عبارت است
از نداشتن چيزهايى كه آدمى در زندگى به آنها نيازمند است ، و ناقص يا
اندك بودن امكاناتى كه شكوفايى قابليت آدمى و ظهور استعدادهاى او به آن
ها بستگى دارد. تعبيرهاى حديثى درباره فقر - اغلب - مى خواهند مطلب ياد
شده را برساند، مانند سخن امام على (ع ): ((الفقر،
الموت الاكبر(763)
فقر، مرگ بزرگ است ))، چه مرگ عبارت است از
نابودى زندگى و باطل شدن نيروهاى جسمى و حياتى . نيز اين سخن آن امام
(ع ): ((القبر خير من الفقر(764)
قبر (مردن و دفن شدن )، بهتر از فقر است ))، كه
در قبر جسد آدمى دفن مى شود، ولى در گودالهاى فقر هر چه آدمى نيرو و
شايستگى و موهبت دارد مدفون مى گردد.
مسئله دوم - فقر و نابود شدن قانون توازان : قانون ((توازن
))كه بر همه عالم - و از جمله انسان - حاكم است
، مى خواهد تا انسان ، با جسم و روح خود، در گذرگاه تعادل و ميانه روى
سير كند، و آنچه كه كفاف زندگى او را بدهد در اختيار داشته باشد. و فقر
(كمبود مالى و امكانات )، يعنى فقدان ضروريات زندگى و معاش ، پس با
وجود آن توازن و كفاف از ميان مى رود، و به آدمى زيان مى رساند، و او
را از پيمودن مسير تكاملى خود باز ميدارد، چنانكه امام على (ع ) مى
فرمايد:... و ان عضته الفاقه شغله البلاء، و ان
اءجهده الجوع قعد به الضعف ... فكل تقصر به مضر...(765)
اگر در چنگال فقر گرفتار شود، اين بلا او را از كار باز مى دارد و اگر
گرسنگى بر او سخت گيرد، ناتوانى او را از پاى در آورد. پس هر كم و
كاستى به او زيان مى رساند...)). و اين دور شدن
از حد ميانه و توازن ، هر چه بيشتر شود ، پيامدهاى منفى آن افزونتر
خواهد شد.
مسئله سوم - فقر و ايجاد صفات نقص در انسان : آشكار است كه صفات و
خصلتهايى كه در طبقات محروم و فقير آشكار مى شود، بيشتر از گونه صفاتى
است كه با طبيعت زيانبخش فقر تناسب دارد، و با واقعيت آن كه ويران
كننده شخصيت فردى و اجتماعى انسان است ، و پديد آورنده حالاتى است كه
قسمتى از آنها را در اين فصل بيان كرديم . پس نقص فكرى ، ضعف جسمى ،
فروپاشى نيروهاى روحى و احساس كاستى ، نادانى و بيسوادى ، مفاسد
برخاسته از فقدان پرورش و آموزش ، ناتوانى اجتماعى ، فساد اعتقادى و
نتايج حاصل از ناآگاهى سياسى و اقتصادى ، همه اينها از صفات ناپسند و
حالات له كننده اى است كه از فقر تولد پيدا مى كند، و در قشرهاى ناكام
و بينوا رشد مى يابد. و اين امر زيانبخش و كوبنده است كه اجتماع را از
بسيارى از افراد و شايستگيها و توانهاى ايشان محروم مى سازد. و در
هنگام بيان ((انزواهاى ناشى از فقر))
از آن سخن خواهيم گفت .
مسئله چهارم - فقر و پاره اى از سرچشمه هاى بشرى آن : افراط و تفريط هر
دو عامل انسانى دارند، زيرا راه خدا راه ميانه و معتدل است
و على الله قصد السبيل
(766) و حد الاهى - چنانكه پيشتر گذشت - حد وسط
و حد قوام است . و پيشتر از امام صادق (ع ) نقل كرديم كه
القوام هو الوسط(767)
قوام ، همان حد ميانه است . پس افراط و تفريط دو امرى است كه از جهت
گيرى آدمى و عمل او پديد مى آيد، و از اين دو علت مايه مى گيرد:
(1) - نادانى .
(2) - ستمگرى .
ستمگرى نيز از نادانى سرچشمه مى گيرد. و نادان جز به صورت افراط گر يا
تفريط گر ديده نمى شود. علم و عدل آدمى و جامعه را به راه راست هدايت
مى كند، و جهل و ظلم او را به مهلكه مى كشاند. و درمان دو فاجعه
زيانبخش ((افراط)) و
((تفريط)) جز از طريق
بازگشت به حد قوامى ميانه ميسر نخواهد شد، كه قرآن كريم چهارچوب آنرا
تعيين كرده است . و آن عبارت است از عمل كردن به مقتضاى علم و عبادت ،
كه هر دو فقر را طرد مى كنند. اين واضح است كه عقل با افراط و تفريط
جمع نمى شود، و همانگونه كه با حضور عدل در جامعه ، افراط و تفريط وجود
پيدا نمى كند، زيرا كه عدل عبارت است از قرار دادن هر چيز در جاى خود،
و قوام و دوام انسانها و زندگى مردم بسته به آن است
(768)، و ((خداوند به دادگرى و
نيكوكارى فرمان مى دهد ان الله ياءمر بالعدل و
الاحسان
(769).
فقر ظلم است - ظلم بعضى از مردم بر بعضى ديگر - كه احاديث و بلكه آيات
قرآنى نيز به آن اشاره كرده است : فما كان الله
ليظلمهم و لكن كانوا اءنفسهم يظلمون
(770 )، خدا به آنان ستم نمى كند بلكه خود بر
خويشتن ((برخى بر برخى ديگر))
ستم روا مى دارند. و تا زمانى كه ظلم اقتصادى ريشه كن نشود، و پايگاه
عدالت اجتماعى ثبات پيدا نكند، اميد آن نمى رود كه افراط (تكاثر) و
تفريط (فقر) اقتصادى از ميان برود. و توازن اجتماعى استقرار يابد، و
هدفهاى اجتماعى پيامبران - يعنى زندگى در پرتو قسط و عدل - راهى براى
تحقق يافتن بيابد.
مساءله پنجم - فقر و انزواهاى حاصل از آن : از فقر چند گونه انزوا پديد
مى آيد:
(1) - انزواى فكرى و فرهنگى : گفتيم كه فقر نيازمندى انسان است و دسترس
نداشتن او به لوازم و امكاناتى كه زندگى بشر و شكوفا شدن قابليت هاى او
وابسته به آنهاست . و همان مرگ بزرگى است كه انسان و موهبتهاى او را در
مغاك تاريك خود مدفون مى سازد. و همان است كه مانع دست يافتن انسان به
آموزش و پرورش و برخوردارى از نتايج آنها مى شود، و در برابر رشد فكرى
و فرهنگى او حايل مى گردد، و او را از آگاه ساختن خود و شعله ور
گرداندن نيروهاى ادراكى باز مى دارد. و به همين جهت عقب افتادگى در
قلمرو فكرى و فرهنگى (آموزشى و پرورشى )، را بر انسان تحميل مى كند.
ناداران و تيره بختان و بينوايان (اكثريت غالب آنان ، اگر نگوييم همه
شان ) بى سوادند يا در حكم بيسواد. و آيا براى كسى كه بيسوادى يا
نادانى بر او تحميل شده است فرصت آن پيش مى آيد كه خود را از اين بلا
برهاند، تابتواند به پرورش دادن فكر و فرهنگ خود بپردازد، يا خويشتن را
با تعليم و تربيت آشنا كند، يا در مؤ سسات فكرى و فرهنگى حضور يابد؟
(2) - انزواى اجتماعى : در سراسر اين فصل مقدارى از آثار فقر و
پيامدهاى منفى آن را - كه ويرانگر شخصيت انسانى است - آورديم ، همانها
كه به نابودى حيثيت انسان و موجوديت اجتماعى او مى انجامد. از جمله
آثار ياد شده يكى فراموش شدن در اجتماع است ، چه واضح است كه فقر سبب
آن مى شود كه فقيران به گوشه هاى گمنامى افكنده شوند و به صورت كسانى
در آيند كه چشمها - از سرخوار انگارى - به آنان مى نگرند، و مردم آنان
را كوچك و ناچيز مى شمارند تقتحمه العيون و
تحقره الرجال - بنابر گفته مولاى ما اميرالمؤ منين (ع )(771)-
و از آن جهت چنين است كه فقر مايه فراموش شدن است
الفقر ينسى
(772). و ((آدم فقير در
شهر خود غريب است )).
المقل غريب فى بلدته
(773). پس فقر شخص را به گمنام بودن مى كشاند و
او را از رده زندگان بيرون مى برد. و چون چنين سطحى اجتماعى بر فقيران
و ناكامان تحميل شده است ، به هيچ شغل قابل ذكرى دست نمى يابند، و در
قضاياى سرنوشت ساز اجتماع هيچگونه اشتراكى پيدا نمى كنند، و حضورى از
ايشان در چنين جاها به چشم نمى خورد:
- مراكز حساس ،
- شغلهاى (پستها)ى عمده ،
- نهضتهاى فرهنگى ،
- مؤ سسات اجتماعى و دينى ،
- فعاليتهاى اقتصادى ،
- فرصتهاى انتخاباتى ،
- مجالس قانونگذارى ،
- احزاب سياسى ،
- و نظاير اينها.
(3) - انزواى سياسى : انزواى ديگرى كه فقر بر ناكامان تحميل مى كند -
افزون بر انزواى اجتماعى - انزواى سياسى است . و اين آشكار است ، و خود
پيامدى از انزواى قبلى است . پس فقر به همانگونه كه فقير را به انزوا و
عقب افتادگى اجتماعى مى كشاند، جامعه را نيز به كوچك شمردن فقير و
تحقير شخصيت او بر مى انگيزد و كرامت انسانى او را از ميان مى برد، و
از دادن حقوق اجتماعى و سياسى به او باز مى دارد. و چون چنين است ، سخن
او را كسى گوش نمى كند و هيچ كس مقامى براى او قائل نمى شود، چنانكه
امام على (ع ) مى فرمايد: الفقير حقير، لايسمع
كلامه ، و لايعرف مقامه
(774) - فقير حقير است ، به سخن او كسى گوش نمى
دهد، و قدر او را هيچ نمى شناسد. و اين سخن امام (ع )
لا يعرف مقامه ، اشاره است به از دست
دادن موقعيت اجتماعى ؛ چنانكه جمله لا يسمع
كلامه ، اشاره است به اينكه كرامت انسانى فقيران ناديده گرفته
مى شود، و كسى به آنان در راه مطالبه حقوقشان گوش فرا نمى دهد.
پس فقر عمده ترين مانع براى پيوستن به اجتماع و عضو شدن در آن است ، و
همان است كه شخص دارا و محترم را از نزديك شدن به فقير باز مى دارد، و
فقير را از همزيستى با ديگران و حضور آشكار در اجتماع محروم مى سازد؛
طبقات ثروتمند و برخوردار با ناكامان نشست و برخاست نمى كنند، و - بطبع
- هيچ مجال اجتماعى يا سياسى يا حزبى براى ايشان فراهم نمى آورند، از
اينرو محرومان چنان در اجتماع زندگى مى كنند كه گويى در آن نيستند،
زيرا كه مردمان به چشم حقارت در آنان مى نگرند و همگان تحقيرشان مى
كنند. و اينگونه است كه قشرهاى فقير و ناكام هر روز بيش از روز پيش
مورد غفلت واقع مى شوند و حيثيت ايشان بيشتر فرو مى افتد. و چون كار به
اين تراز از بدبختى برسد، ديگر چه فرصتى براى بينوايان باقى مى ماند تا
در ميدان سياسى يا حزبى نقشى - هر اندازه كوچك - داشته باشند؟ و
بدينگونه است كه تعيين سرنوشت ايشان در اختيار ثروتمندان و فزونخواهان
و بهره كشان چيره و فعال در همه ميدانهاى اجتماعى (سياسى ، حزبى ،
اقتصادى و...) قرار مى گيرد.
آرى ، در آن هنگام كه ناكامان و بينوايان و تيره روزان از ميدانهاى
اجتماع رانده شوند - رانده شدنى در غالب موارد علنى و در پاره اى از
موارد غير علنى - و از مراكز اصلى دور بمانند، و حرمت انسانى ايشان
شكسته شود، و منزلت اجتماعيشان از ميان برود، و از دخالت در هر سازمان
حزبى ، يا فعاليت سياسى ، يا نهضت فرهنگى ، يا صحنه هنرى محروم باشند،
ديگر كجا براى آنان فرصتى باقى خواهد ماند تا به قضاياى حياتى بپردازند
يا در مسائل سرنوشت ساز در سياست و اقتصاد مشاركت پيدا كنند، يا در صدد
باز پس گرفتن حقوق از دست رفته خويش برآيند؟ و پيرو اين چگونگيها،
كارها به صورتى - بظاهر- طبيعى در دست توانگران و ثروتمندان ، بويژه
متكاثران ، يعنى در دست بدترين بدان اجتماع - به نص سخن پيامبر بزرگوار
(ص )(775)
- قرار خواهد گرفت . و از اين همواره فقرى بر فقر آنان افزوده مى شود،
و ناكامى تازه اى هر روز ناكاميهاى روز گذشته را سنگينتر مى كند.
محرومان توان آن ندارند كه لب به طلب حق خود بگشايند، يا خواستار عدل و
داد شوند، چون كه اعتماد به نفس را - كه شالوده فرياد كردن حقوق از دست
رفته خويش و ظاهر شدن در عرصه هاى اجتماعى است - از كف داده اند. و
همين امر آنان را به پسترين نقطه عقب ماندگى و ناكامى در همه ميدانها
مى كشاند، و نيروى مشاركت در فعاليتهاى سياسى و اجتماعى را از ايشان
سلب مى كند.
آنچه گفتيم واقعيتى است كه پيش از بيان كردن ، آشكارا آن را مشاهده مى
كنيم ، و بجز از طريق نقل ، با عقل نيز آن را در مى يابيم ، زيرا
وقايعى كه در سطح جهانى و در ميان ملتهاى عقب نگاه داشته مشاهده مى
كنيم - به صورتى واضح و آشكار - مؤ يد اين گفته هاست .
توده هاى مليونى جهان سوم ، امروز، در زير يوغ فشار و فقرى به سر مى
برند كه طاغوتهاى اقتصادى برايشان تحميل كرده اند. و حال محرومان و
تيره بختان و بينوايان هر سرزمين به همينگونه است .
(4) - انزواى حقوقى : از مهمترين پيامدهاى منفى فقر و آثار كوبنده آن
براى شخصيت انسانى ، همان است كه امام على بن ابيطالب (ع )، با بيانى
عالى - با كمال بلاغت و ايجاز - درباره آن سخن گفته است :
الفقر يخرس الفطن عن حجته
(776 )، فقر زبان شخص زيرك را در بيان برهان و
حجت خود از كار مى اندازد. اين سخن چقدر بليغ است ، و چه تعليمى عالى
در آن نهفته ! فقرى كه زبان زيركان را - با شمار كمى كه دارند - از كار
مى اندازد، با غير زيركان - كه پرشمارند - چه خواهد كرد؟!
و شايد چندان به آن نيازمند نباشيم كه از اهميت منفى اين زيان فقر
(ناتوانى از بيان حق خود و اقامه حجت براى مطالبه آن )، پرده برگيريم ،
زيرا توضيح دادن حق و حجت آوردن بر حقانيت ، و توان ايستادگى براى
گرفتن حق ، از مهمترين چيزهايى است كه زندگى انسان و منافع و مصالح
فردى و خانوادگى و اجتماعى و سياسى و اقتصادى و مادى و معنوى او به آن
وابسته است . و آيا براى اين زيان سنگين مى توان حدى يافت ؟ و اين
پيامدهاى منفى ، به اين دليلها، بر زندگى و حيات قشرهاى محروم ، آوار
مى شود:
- احساس خود كم بينى ،
- بيسوادى و نادانى (يا سواد و اطلاعاتى در حد پايين )،
- فقدان تربيت و فرهنگ ، - نداشتن پايگاهى اجتماعى ،
- محروم بودن از پايگاهى سياسى .
پس طبيعى است كه فقير از اظهار حجت و برهان خود، براى احقاق حق و دفاع
از حقوق خود و عائله خود، و موضعهاى سياسى و مصالح اقتصادى خويش عاجز
باشد، بلكه فقر نمى گذارد كه فقير از قوانين و حقوق فردى و خانوادگى و
اجتماعى و سياسى و اقتصادى و معيشتى خود آگاه گردد، تا چه رسد به اينكه
بتواند براى رسيدن به آن حقوق و ساماندهى به زندگى خويش به آن قوانين
متشبث شود.
و آيا براى بيسوادان و محرومان در زمانهاى كنونى و حكومتهاى فعلى جهان
، راهى براى احقاق حق ، يا دفاع از ستم ، يا تشبث به چيزى براى بالا
بردن سطح زندگيى آكنده از بدبختى و ناكامى و بيچارگى وجود دارد؟ نه ،
هرگز چنين چيزى وجود ندارد، و آنان نمى توانند براى باز پس گرفتن حقوق
غصب شده خود و دفاع از حيثيت اجتماعى و حقوقى خويش گامى مناسب بردارند،
و كارى كارساز كنند.
(5) - انزواى محيطى (خانوادگى ): امام على بن ابيطالب (ع ) در تعريف
فقر مى فرمايد: الفقر فى الوطن غربة
(777)، فقر غربتى است در وطن . و درباره فقير مى
فرمايد: المقل غريب فى بلدته
(778)، نادار در شهر خود غريب است ،
الفقير فى الوطن ممتهن
(779)، فقير در ميهن خود حقير است . پس هنگامى
كه انسان فقير، در ميدانهاى ياد شده ، منزوى و منعزل باشد، و هيچ وزن
يا آبرويى در فرهنگ و اجتماع و سياست و اقتصاد و برنامه ريزى و حقوق
نداشته باشد، و ((پر خطا))به
شمار آيد(780)،
و به جايى برسد كه آرزوى مرگ كند، يا جسمش لاغر و عقلش پريشان شود، و
اندوهناك و ناچيز و نوميد باشد، و همه از او بيزار باشند(781)...
چنين كسى در نزد خويشان و كسانش چگونه خواهد بود، و چه ترازى در نزد
خانواده خود خواهد داشت ؟ اگر در ميان ايشان باقى بماند، چنان است كه
گويى وجود ندارد؛ و اگر از چشم ايشان بيفتد و در نظرشان خوار شود، و از
ميان ايشان بگريزد، چنان است كه گويى هيچگاه نبوده است ؛ پس او در وطن
غريب است ، و در محيط ناشناس و بيگانه ، و در نزد كسان خود بى ارزش ، و
در خانه و كاشانه خود گم ، و در جامه ژنده خويش ناپديد...
6 - انزواى دينى : پس از آنچه از آثار فقر و پيامدهاى منفى آن ملاحظه
كرديم ، كه در انسان از لحاظ روحى و جسمى ، و اعتقادى و عملى ، و فردى
و اجتماعى مؤ ثر مى شود، آشكارا متوجه اين مطلب خواهيم شد كه فقر و
بينوايى ، قشرهاى محروم اجتماع را، از لحاظ دينى ، به دو بخش تقسيم مى
كند:
1 - بخشى جدا شده از پيكر دينى .
2 - بخشى دور مانده از صفوف دينى .
بخش اول آن است كه فقر به دين آن آسيب رسانده و سبب سستى معتقداتش شده
است ، و در شرف آن است كه به بى اعتقادى (عملى و سپس نظرى ) بينجامد.
چنين انسانى به پرتگاههاى شك و سستى اعتقادى و - گاهى در مورد برخى -
به الحاد كشانده مى شود. و بدينگونه از حوزه معتقدات بيرون مى رود، و
از پيكره عام دينى - همچون اندام فرو افتاده اى - جدا مى گردد.(782)
و در اين هنگام به صورت شكار يك صياد يا بازيچه دست يك فرد گمراه گر در
مى آيد.
و از اينجا بود كه پيامبر بزرگوار (ص ) و امامان هادى (ع )، در آن مى
كوشيدند تا قوت و روزى و نفقه و حتى هيزم را خود (شخصا)، در تاريكيهاى
شب به محرومان برسانند و آنان را از اين پرتگاهها و مهلكه ها نجات دهند(783)؛
و رساندن مال و امكانات را به فقيران ، كمكى به دين و ديندارى (و حفظ
دين و يافتن توان بر عمل به احكام دين ) براى ايشان به شمار مى آوردند.(784)
بخش دوم ، آن است كه در مقابل پيامدهاى زيانبخش و منفى فقر ايستادگى مى
كند، جام محنت آن را با استوارى مى نوشد، و دين خود را نگاه مى دارد، و
يقين خويش را در دژى دور از دسترس عوامل مخرب ايمن مى سازد؛ و اينهمه
را با بردبارى و تحمل رنج ، يا توكل و صلاح ، به انجام مى رساند؛ با
اين وصف ، چنين است ، در دو جانب ، از صفوف دينى دور مى ماند:
اء - جانب فردى .
ب - جانب اجتماعى .
اء - جانب فردى ، از آن لحاظ كه قدرت و امكانات آن را ندارد كه به
وظايف دينى - چنانكه بايسته و شايسته است ، يا در بسيارى از موارد
چنانكه صحيح است - عمل كند. و اين خود نتيجه اى از استيلاى فقر و فشار
آن است . چه بسيار و چه بسيار اعمال عبادتى است كه فقرا و ناكامان نمى
توانند به ادا كردن آنها بپردازند، و با آنها آميزش روحى پيدا كنند.
ب - جانب اجتماعى ، بدان جهت كه براى فقير و محروم امكان آن وجود ندارد
كه در مجامع دينى حضور يابد؛ فرد بينوا چگونه مى تواند نقش جدى در
((عيد قربان )) و
((عيد فطر)) و به
همينگونه در ((نماز جمعه ))
و در عيد اسلامى بزرگ يعنى ((عيد غدير))
داشته باشد؟ و چگونه مى تواتد به حج خانه خدا برود و در اين اجتماع
بزرگ شركت جويد؟ او از معنويات نيز به همانگونه محروم است كه از ماديات
بى بهره است . آيا اين امرى است كه اسلام آن را براى گروهى اندك روا
دارد، تا چه رسد به اينكه قشرهايى وسيع گرفتار آن باشند؟
از اينرو و براى رهانيدن ناكامان از محروميتهاى روحى و معنوى ، امام
صادق (ع ) مى فرمايد: ... و يعطى المؤ من من
الزكاة ما ياءكل منه و يشرب و يكتسى و يتزوج و يحج و يتصدق
(785)، به مؤ من از مال زكات سهمى داده مى شود،
تا از آن بخورد و بياشامد و لباس تهيه كند و در ازدواج و سفر حج و صدقه
دادن به مصرف برساند.
به اين نظر الاهى اسلامى و انسانى توجه كنيد، كه شالوده هاى مساوات و
برابرى را استوار مى دارد، نظرى كه اين معلم معصوم بدانگونه به انسان
اجتماع دينى مى نگرد، و چنان نظر مى دهد كه اين انسان بايد از خوردن و
آشاميدن و لباس پوشيدن و همسر اختيار كردن برخوردار شود، و به حق خويش
از حقايق روحى دسترس پيدا كند، پس به حج رود، و صدقه دهد. پس به
همانگونه كه مسلمان ثروتمند به حج خانه خدا مى رود و صدقه مى دهد، فقير
نيز بايد بتواند حج گزارد و صدقه دهد. چه فرقى ميان انسانى با انسان
ديگر وجود دارد؟ آيا توانگر چنان تصور مى كند كه او تافته جدا بافته اى
است ؟ و چنان مى پندارد كه او احترامى نزد خداوند داشته كه به او ثروت
عطا كرده است ، و از آن جهت با فقيران چنان نكرده است كه آنان را خوار
مى شمرده است
(786) نه ، هرگز و هرگز؛ اين پندارى سست و غرورى فاسد
است كه در جان بسيارى از اين طاغوتان وجود دارد.
فصل سى و يكم : اسلام و فقر، مبارزه اى
فراگستر(2)
- ابطال شخصيت انسانى
قرآن :
1 ...و لا اءقول للذين تزدرى اءعينكم : لن يؤ
تيهم الله خيرا...، الله اءعلم بما فى اءنفسهم ...(787)
.. درباره كسانى (فقيران مؤ منى ) كه شما به چشم خوارى در آنان مى
نگريد، نخواهم گفت كه خدا هرگز به ايشان خيرى نخواهد داد؛ خداوند از
درونمايه جان آنان (ايمان ) بهتر آگاه است ...
حديث :
اء - وارونه سازى و
پايمالى فضيلتها
(1) - در سطح فردى
1 الامام على (ع ) - فيما اءوصى به ابنه
الحسن : يا بنى ! ...لو كان الفقير صادقا يسمونه كاذبا، و لو كان زاهدا
يسمونه جاهلا.(788)
امام على (ع ) - خطاب به امام حسن مجتبى (ع ): پسرم ! اگر فقير راستگو
باشد، او را دروغگو نام نهند؛ و اگر زاهد باشد، او را نادان خوانند.
2 الامام على (ع ): كثرة الدين يصير الصادق
كاذبا، و المنجز مخلفا.(789)
امام على (ع ): بدهى بسيار، باعث مى شود تا انسان راستگو دروغگو شناخته
شود، و آدم وامگزار خلف كننده محسوب گردد.
(2) - در سطح اجتماعى
3 الامام على (ع ): اذا اءقبلت الدنيا
على قوم ، اءعارتهم محاسن غيرهم ، و اذا اءدبرت عنهم سلبتهم محاسن
اءنفسهم .(790)
امام على (ع ): چون دنيا به مردمى رو كند، نيكيهاى ديگران را به ايشان
نسبت دهد، و چون به آنان پشت كند نيكيهاى خود ايشان را از آنان سلب
نمايد.
ب - خوار شدن در نزد
نزديكان
4 الامام على (ع ): من استغنى كرم على
اءهله ، و من افتقر هان عليهم .(791)
امام على (ع ): هر كس ثروتمند شود، در نظر كسان خود بزرگ نمايد؛ و هر
كس فقير شود، در نظر ايشان خوار گردد.
5 الامام على (ع ): ... و ان افتقر قنط و وهن .(792)
امام على (ع ): ... اگر (انسان ) فقير شود، نوميد و موهون باشد.
6 الامام العسكرى (ع ): ادفع المساءلة ما وجدت
التحمل يمكنك ، فان لكل يوم رزقا جديدا. و اعلم اءن الالحاح فى المطالب
يسلب البهاء، و يورث التعب و العناء...(793)
امام عسكرى (ع ): تا آنجا كه تحمل دارى از خواستن از ديگران خوددارى كن
، زيرا كه هر روز را روزى تازه اى است . و بدانكه اصرار ورزيدن در طلب
و خواستن ، از ارزش آدمى مى كاهد و مايه خستگى و رنج مى شود.
ج - نگرانى و اضطراب
7 الامام الصادق (ع ) - فى حديث طويل :
...ثم من قد علمتم فى فضله و زهده ، سلمان و اءبوذر، رحمهما الله .
فاءما سلمان فكان اذا اءخذ عطاءه رفع منه قوته لسنته حتى يحضر عطاؤ ه
من قابل . فقيل له : يا اءبا عبدالله ! اءنت فى زهدك تصنع هذا، و اءنت
لا تدرى لعلك تموت اليوم اءوغدا؟ فكان جوابه اءن قال : مالكم لاترجون
لى البقاء كما خفتم على الفناء؟ اءما علمتم يا جهلة ! اءن النفس قد
تلتاث على صاحبها اذا لم يكن لها من العيش ما تعتمد عليه ، فاذا هى
اءحرزت معيشتها اءطماءنت ...(794)
امام صادق (ع ) - در حديثى دراز: ... سلمان و ابوذر - رحمهما الله - از
كسانى بودند كه شما از فضيلت و زهد آنان آگاهيد؛ همين سلمان چون سهم
خود را از بيت المال مى گرفت ، به اندازه قوت سال خود از آن برمى داشت
و تا رسيدن سهم سال بعد آن را نگاه مى داشت . به او گفتند: اى
اباعبدالله
(795)! تو با زهدى كه دارى چنين مى كنى ، و حال آنكه
نمى دانى امروز خواهى مرد يا فردا؟ و او در جواب مى گفت : چرا همانگونه
كه مى ترسيد بميرم ، اميد نداريد (فكر نمى كنيد) زنده بمانم ؟ مگر شما
نادانان
(796) نمى دانيد كه نفس انسان اگر به داشتن وسيله معيشت
خود مطمئن نباشد گرفتار پريشانى و اضطراب مى شود، و چون وسيله معيشت
داشت اطمينان خاطر پيدا مى كند...
8 الامام الاصادق (ع ): خمس خصال ، من فقد واحدة
منهن لم يزل ناقص العيش ، زائل العقل ، مشغول القلب ، فاءولها صحة
البدن ، و الثانية الاءمن ، و الثالثه السعة فى الرزق ...(797)
امام صادق (ع ): پنج خصلت است كه چون يكى از آنها وجود نداشته باشد،
زندگى ناقص و عقل زايل مى شود، و دلمشغولى فراهم مى آيد: نخستين آنها
تندرستى است ، و دومى امنيت ، و سومى گستردگى معيشت ...
د - نيازمندى به همسانان
و مجبور گشتن به ستايش آنان
9 الامام على (ع ): اللهم ! صن وجهى
باليسار، و لاتبذل جاهى بالاقتار، فاءسترزق طالبى رزقك ، و اءستعطف
شرار خلقك ، و اءبتلى بحمد من اءعطانى ، و اءفتتن بذم من منعنى ، و
اءنت من وراء ذلك كله ولى الاعطاء و المنع ، انك على كل شى ء قدير.(798)
امام على (ع ): خدايا! با توانگرى آبرويم را نگاه دار، و به تنگدستى
خوارم مدار، تا چنان شود كه از ديگر روزيخواران تو طلب روزى كنم ، و از
بدترين آفريدگانت مهربانى جويم ، و به ستايش كسى كه به من چيزى مى بخشد
دچار شوم ، و به نكوهش آن كس كه بخشش خود را از من دريغ داشته است
گرفتار آيم ؛ و تو در وراى اينها همه ، صاحب اختيار بخشيدن و نبخشيدنى
، و بر هر چيز توانايى .
10 الامام السجاد (ع ): ... نعوذ بك من شماتة
الاءعداء، و من الفقر الى الاءكفاء، و من معيشة فى شدة ...(799)
امام سجاد (ع ): ...به تو پناه مى بريم ! از شادمانى دشمنان بر بدبختى
خويش ، و از نيازمند شدن به همسانان ، و از زندگى سخت و دشوار...
ه- از دست رفتن آبرو
11 الامام الصادق (ع ): المعروف ابتداء،
و اءما من اءعطيته بعد المسالة ، فانما كافيته بما بذل لك من وجهه ،
يبيت ليلته اءرقا متململا، يمثل بين الرجاء و الياءس ، لا يدرى اءين
يتوجه لحاجته ، ثم يعزم بالقصد لها فياءتيك و قلبه يرجف ، و فرائصه
ترعد، قدترى دمه فى وجهه ، لايدرى اءيرجع بكابة اءم بفرح .(800)
امام صادق (ع ): كار نيك بخشيدن پيش از سؤ ال است ، اما آنچه پس از سؤ
ال و خواهش داده مى شود، پاداش آبرويى است كه (سؤ ال كننده ) در برابر
تو ريخته است ؛ تمام شب را به بيدار خوابى و ناراحتى گذرانده ، و ميان
اميد و نوميدى به سر برده است ، بى آنكه بداند براى نياز خود به كجا رو
كند؛ سپس عزم جزم كرده است و با قلبى تپنده ، و دست و پايى لرزان ، و
گونه اى افروخته از شرم ، رو به تو آورده است ، بى آنكه بداند با
افسردگى از پيش تو باز خواهد گشت يا با شادى ؟
12 الامام الصادق (ع ): جزى الله المعروف اذا لم
يكن يبداء عن مساءلة ، فاءما اذا اءتاك اءخوك فى حاجة كاد يرى دمه فى
وجهه ، مخاطرا، لا يدرى اءتعطيه اءم تمنعه ، فو الله ثم و الله ، لو
خرجت له من جميع ما تملكه ما كافيته .(801)
امام صادق (ع ): خداوند نيكى را، هر گاه در پى خواهشى نباشد پاداش مى
دهد، ليكن هنگامى كه برادرت در حالى نزد تو بيايد كه چهره اش از شرم
سرخ شده است ، و دل به دريا زده است ، و نمى داند چيزى را كه مى خواهد
به او مى دهى يا نمى دهى ، سوگند به خدا - و بار ديگر سوگند به خدا -
اگر همه دارايى خويش را به او ببخشى ، آبروى او را باز نگردانده اى .
نگاهى به سراسر فصل
ابطال شخصيت انسانى :
شخصيت آدمى بعدها و جوانبى دارد كه همچون سازگارى جزء و كل ،
باهم سازگارى دارند. بر اين پايه ، چون يكى از بعدهاى شخصيت انسانى سست
و ضعيف شود، اين سستى به بعدهاى ديگر سرايت مى كند و آنها را از ميان
مى برد. از اينجاست كه استضعاف اقتصادى به استضعاف فكرى و فرهنگى و
اخلاقى و اجتماعى و سياسى و حقوقى و دينى مى انجامد. و از اينجاست كه
استضعاف به استكبار شبيه است ، يعنى به همانگونه كه استكبار ابعاد فكرى
و فرهنگى و سياسى و اجتماعى و اقتصادى دارد، و هر يك از آنها در ديگرى
تاءثير مى كند و از آن متاءثر مى شود، استضعاف نيز چنين است . نيز به
همانگونه كه برخى از اشكال استكبار راه را براى برخى ديگر هموار مى
سازد، استضعاف نيز چنين است ، يعنى استضعاف فكرى و فرهنگى به ساير
اشكال استضعاف منجر مى شود. و ((استضعاف فكرى و
فرهنگى ))، در مواردى مقدمه و زمينه پديد آمدن
((استضعاف اقتصادى )) است
، و در مواردى نتيجه آن است .
و از اينجا، و پس از ملاحظه حالات قشرهاى فقير و بدبخت اجتماع ، آشكار
مى شود كه فقر - يعنى استضعاف اقتصادى - زمينه را براى عقب ماندگيهاى
ديگر فكرى و فرهنگى و اجتماعى و سياسى مهيا مى كند؛ و خود سبب اصلى
احساس حقارت و فرو ريختن شخصيت انسانى است ، كه سرانجام به استضعاف
اخلاقى مى انجامد، و فضائل شخصيت فقير را وارونه مى نماياند، و او در
نظر ديگران خوار مى سازد، و به همانندان خود نيازمند مى كند.
آگاهيى مهم
گفته اند: اصل وجود فقر (بدون اطلاع درست از آثار منفى و
زيانهاى گوناگون آن )، كمتر مى شود كه افراد و ملتها و حكومتها را به
طرد و دفع آن وادار سازد، و آنان - به صرف گرفتار شدن در چنگال فقر و
چشيدن دردهاى آن ، به ايستادن در مقابل فقر... و تلاش براى رهايى يافتن
از چنگال اين بلا بر نمى خيزند؛ بلكه آنچه افراد و ملتها را به اين
تلاش وادار مى كند، آگاه شدن از زيانهاى فقر، و اشراف يافتن بر آثار
ويرانگر آن است - ويرانگر موجوديت انسانى انسان - و توجه كردن به نتايج
منفى بزرگ و جبران ناپذير آن .
پس از ملاحظه اين موضوع ، بژرفى در مى يابيم كه چرا احاديث و تعاليم
اسلامى تا اين اندازه به بيان آثار بد و شوم و ويرانگر فقر - به
صورتهاى گوناگون و با رنگهاى متنوعى از بيان و آموزش - پرداخته اند؛
براى اينكه مردمان را براى نبرد كردن با فقر و آثار آن - به هر صورت كه
روى كند و ديده شود - بسيج كنند.
و همين هدف ، مؤ لفان كتاب ((الحياة
)) را بر آن داشت تا اين فصلهاى مربوط به مبارزه
بر ضد فقر را براى اين كتاب تنظيم كنند، و مردمان را - با استناد به
آيات و احاديث - از آثار مهلك فقر، و پيامدهاى آن كه ويران كننده بنياد
فضيلت و دين و اجتماع و انسان و عدل است ، هر چه بيشتر آگاه سازند، و
آنان را به نبرد با فقر... و علل آن و مسببان آن برانگيزند.