با توجه به اين مراتب ، پرداختن پيامبر اكرم (ص ) به بيان موضوعى
چون اين موضوع ، در روزهاى پايانى زندگى خود، در حجة الوداع ، در اجتماع عام
مسلمانان در مكه مكرمه ، آن هم به صورت اعلام برنامه اى عام و جهت بخش ، همه بر
اهميت اين بيان دلالت دارد، يعنى اينكه امت اسلامى در همه دوره ها و زمانها و
سرزمينها، بيش از دو راه در برابر خود ندارد: پيروى از عدالت و حق و حركت كردن بر
طبق آن دو، و آن دو را پيشوا و ميزان قراردادن ؛ يا رفتن به دنبال مال و به مردم
ستم كردن ، و به مقتضاى مالدوستى و ستمگرى رفتار كردن ، و مال و منال را معيار قرار
دادن .
و اين حديث نبوى ، مال و محورسازى آن و زياده خواهى از آن را، نيز طاغوتهاى اقتصادى
و ستمگريهاى معيشتى و تفاوتهاى فاحش در جامعه اسلامى را، به صورتى قاطع و سخت مى
كوبد، و ناگزير بايد ملاك قرارگيرد. اگر جامعه اى را مشاهده كنيد كه در آن عدالت
مقياس هر چيز است ، بدانيد كه آن جامعه جامعه اى اسلامى است ، و اگر جز اين بود، نه
؛ و با اين معيارهاى قرآنى و حديثى ، نشانه هاى جامعه راستين اسلامى نمودار مى
گردد(#).
4 الامام على (ع ): المال يعسوب الظمة ، و اءنا يعسوب المؤ
منين .(207)
امام على (ع ): مال ، امير مطاع ستمگران است و من امير مطاع مؤ منانم .
5 الامام على (ع ): اءنا يعسوب المؤ منين ، والمال يعسوب
الفجار(208)
امام على (ع ): من امير مطاع مؤ منانم و مال ، امير مطاع (و محور تلاش ) فاجران
(منحرفان از راه خدا).
از عجايب اين آموزش بزرگ و بيداركننده ، در تقابل قرار دادن مال و شخص است - كه در
شرح حديث نبوى سابق به آن اشاره كرديم - اين احاديث مال را در مقابل شخص قرار داده
است ، شخصى كه پيشواى حق و استوانه عدالت و پناهگاه محرومان است . و از اينجا معلوم
مى شود كه مال به تنهايى براى آن كافى است كه عنوان يگانه معارض در برابر پيشوايان
حق و استوانه هاى عدالت پيدا كند. پس روا نيست كه به مال و آثار منفى آن (در بى بند
و بار كردن اجتماع و ايستادگى در برابر حق ) به شكلى سطحى نگاه كنيم . نيز روانيست
آرزوهاى خود را به چيزى وابسته كنيم كه خاستگاه هر شر و مددگار مبارزه با حق و
طرفداران حق است .
آرى ، اين تعليم اسلامى - با بيان موجز و قاطع و بلاغت جاودانى خود- اصول مهمى را
در اجتماع و سياست و اقتصاد به ما مى آموزد، و به ما مى فهماند كه مال مى تواند به
صورت محورى اساسى ، براى گونه هاى مختلف ايستادگى در برابر اجراى عدالت درآيد.
هشت مسئله
اكنون براى اينكه پرتوى بر ابعاد تعليم ياد شده
انداخته باشيم ، به هشت مسئله اشاره مى كنيم :
مسئله 1 - مال محور اصلى فعاليتهاى كافران و منافقان و فاجران و ستمگران و طاغوتهاى
اقتصادى است .
مسئله 2 - مال پايگاه اصلى همه جريانهاى مخالف با حق و عدالت است .
مسئله 3 - مال تكاثرى و مالداران متكاثر در برابر حق مى ايستند، و اگر هم بر حسب
ظاهر خود را تسليم شده نشان دهند، هرگز به حق گردن نمى نهند.
مسئله 4 - بر طرفداران حق و ملتزمان و متعهدان واجب است كه در برابر قدرت مال
مقاومت نشان دهند و با متكاثران همراهى نكنند.
مسئله 5 - برنامه ها و نقشه ها و حركتها و فعاليتهايى كه مال را محور قرار مى دهد
(و به ديكتاتورى مال و ثروت مى انجامد)، و به همين جهت در خدمت طاغوتهاى اقتصادى
است ، با نظام حق و عدل متناقض است ، و اگر هم بظاهر زير نامى اسلامى خود را
پنهان كند واقعيتى غير اسلامى دارد.
مسئله 6 - جريانها و گروههاى باطل متضاد و در حال مبارزه با يكديگر، براى درگيرى با
حق ، بر شالوده محور بودن مال و منافع اقتصادى ، با يكديگر متحد مى شوند و از لحاظ
سياسى و اجتماعى در يك صف قرار مى گيرند. و اين بعدى پيچيده و مهم است كه احاديث از
آن با بكار بردن لفظ ((يعسوب )) ياد
مى كنند، چه يعسوب ، ملكه زنبوران عسل و رئيس كندو است ، كه تلاش زنبوران بر محور
وجود او مى گردد (تعبير حديث ، بسيار مهم و رسا و بليغ و آموزنده است ).
مسئله 7 - طرد حاكميت مال و محور بودن آن (ديكتاتورى مال ) - چنانكه اشاره كرديم -
در هر اجتماع اسلامى يا حكومت اسلامى ، اصلى است كه بايد عملى شود. و اين موضعگيرى
بى گمان مستلزم طرد نظامهاى تكاثرى و اترافى مبتنى بر شالوده مركزيت مال و تكاثر
است ، كه استيلاى خود را بر همه شئون اجتماع تحميل مى كند. و بايد دانست كه مال در
نظر متكاثران تنها به آن بس نمى كند كه ((يعسوب
)) و محور تلاشها باشد، بلكه عنوان ((معبود))
پيدا مى كند، چنانكه در حديث نبوى چنين آمده است : فواعجباه
لقوم آلهتهم اءموالهم شگفتا از مردمى كه معبودهاى ايشان اموال ايشان است .(209)
پس - بنابر آنچه گفته شد - اغلب ، هر نفاق يا ستمى يا انحرافى از حق يا قيامى بر ضد
عدل ، از زندگى تكاثرى بر مى خيزد، يا ريشه در آن دارد. آنچه موضوع را آشكارتر مى
سازد، تعبيرهايى است كه از راهنمايان الاهى در اين باره به ما رسيده است ، همچون :
المال ميراث الفراعنة
(210) مال ميراث فرعونهاست .
مسئله 8 - پس از همه اين آثار منفى - از آنچه گفتيم و نگفتيم - از احاديث آغاز اين
بحث بخوبى آشكار مى شود كه هر كس ، به جانب مال ميل كند و آنرا يعسوب (امير) خود
بداند و از آن پيروى كند به همانگونه كه زنبوران عسل در پى ملكه خود مى روند (و در
راه كسب مال همه چيزى را زير پا بگذارد)، از اميرالمؤ منين على بن ابيطالب (ع ) دور
شده و از پيروى هدايت و سيرت او خود را كنار كشيده است . و هركس به اميرالمؤ منين
(ع ) بگرايد و او را راهنما و امير خود گيرد، از تكاثر مالى خويشتن را دور نگاه
داشته است (و از آلودگيهاى مالى و اقتصادى مصون مانده است ). با گرايش به تكاثر و
متكاثران نمى توان پيرو على (ع ) بود، كه روش توانگران و متكاثران ، به هيچ نام و
انگيزه اى ، با روش على (ع ) هماهنگ نخواهد بود و نخواهد شد. پس لازم است كه عالم
دينى و قرآنى با سيره و روش يعسوب مؤ منان زندگى كند، و از متكاثران ببرد، تا ريشه
تكاثر و اتراف و تفاوتهاى جهنمى كوبنده انسانيت و اسلاميت ، از ميان مردم مسلمان
رخت بر بندد.
در حديث نبوى آمده است كه همنشينى با توانگران دل را مى ميراند. و دل مرده براى فرد
عالم بيش از افراد ديگر زيانبخش است ؛ پس بايد دانشمند دينى مسلمان محمدى ، بيشتر
از مردمان ديگر، از توانگران متكاثر دورى گزيند، زيرا كه عالم مرده دل ، مانند چراغ
خاموشى است كه خاموشى آن آشكار نيست ، مردمان آن را روشن مى پندارند و همچون چراغى
در پى آن مى روند، در صورتى كه از اين چراغ مرده كارى براى راهنمايى ايشان بر نمى
آيد، و راه را براى آنان روشن نمى كند، و از تاريكيها به نورشان نمى رساند، بلكه
آنان را با سر به پرتگايها و مهلكه ها در مى افكند. و چون چنين شود، مردمان نسبت به
علم و دين بدگمان مى شوند، و اعتقاد ايشان به سستى مى گرايد، و راه نجات در برابر
آنان بسته مى ماند. حديثى از امام على بن ابيطالب (ع )، از عيسى مسيح (ع ): نقل شد
كه : الدينار داءالدين و العالم طبيب الدين
((دينار درد دين است ، و عالم پزشك دين ...))
تا آخر آنچه در فصل نقل كرديم . در ((نگاهى به سراسر فصل
)) هفدهم ، از ارتباط دينار و دين و اينكه اين ارتباط چگونه
بايد باشد سخن گفتيم
(211)؛ و در اينجا مى گوييم : بر مردان دين واجب است كه قدرت مال و
مالدوستى را همچون دردى براى دين بدانند، و از ثروتمندان بخواهند كه از اموال و
حقوق غصب شده محرومان ، و از ارزاق مسروقه بينوايان دست بردارند، زيرا كه پزشك دانا
و درستكار درد را به نام دوا نمى خواند، و آن را در جان مردم باقى نمى گذارد تا هر
چه مى خواهد بكند.
در پرتو آنچه گفته شد، اينكه بعضى چنان گمان مى كنند كه هزينه تبليغ دين را
ثروتمندان پر پول تاءمين مى كنند، خلط مبحثى است از سر غفلت و بد جلوه دادن موضوع ؛
چه قرآن كريم بارها تصريح كرده است كه تكذيب كنندگان حق و عدالت متنعمان شادخوار
بودند(212)،
پس چگونه اينگونه كسان و همرديفانشان مى توانند ياوران حق و عدل و انصار دين و
حاميان قسط باشند؟ دين پايگاه صلاح و اصلاح است ، و تكاثر اقتصادى پايگاه تباهى و
تباهگرى - به نص قرآن كريم و احاديث - پس چگونه تباهگر مى تواند مصلح باشد؟ مالى كه
اينگونه ثروتمندان (نامتعهد)، براى خرج شدن در راه دين مى دهند، اغلب اوقات براى
تثبيت پايگاههاى اجتماعى ايشان است به منظور بهره كشى - كه در جاهايى ديگر به آن
اشاره كرده ايم - پس زيانى كه از ايشان به دين و اجتماع اسلامى مى رسد بسيار بيشتر
و بزرگتر از نفعى است كه از آنان عايد مى شود؛ چه اين چگونگى - عاقبت - اركان دين
را متزلزل مى كند و قوام و استوارى اجتماع را از بين مى برد؛ زيرا اينان در مقابل
گسترش قسط و عدل و تحقق بخشى به آن ؛ و حذف انحصار طلبى و ويژه خواهيهاى بى دليل در
زندگى و معيشت ، سر فرود نمى آورند، بلكه پيوسته خواهان اختصاص دادن همه چيز به خود
و برترى جويى بر ديگرانند. نبايد كلام امام جعفر صادق (ع ) را در اينجا فراموش كنيم
كه از جمله عوامل نابودى اسلام و مسلمانان ، مالدارانى را شمرده است كه در مال خود
حقى براى ديگران قايل نيستند و به انجام دادن كارهاى نيك نمى پردازند(213
). اينان اگر به چنين حقوق و تكاليفى معترف بودند، چگونه ممكن بود
ثروتهاى هنگفت در اختيارشان قرار گيرد؟
گذشته از اينها، اموالى كه از مكيدن خون مردم و گرانفروشى و بهره كشى از رنجبران و
نظاير اينها روى هم انباشته شده است ، چگونه مى تواند وسيله تاءييد دين راستين
خداوند عادل باشد؟ اگر دين - معاذالله - بر بازوى طاغوتان اقتصادى (كه تعاليم قرآنى
و حديثى آنان را طرد مى كند، و عيبهاى ايشان و زندگيشان را بسختى آشكار مى سازد)
برپا باشد، چگونه مى تواند دين الاهى فراخوان به اجراى قسط و عدالت باشد؟ آنان - به
صورت فردى و جمعى - دين را فاسد مى كنند، و آن را چنان بد جلوه مى دهند كه گويى دين
خدا هواخواه ستمگران و احجاف كنندگان و توانگران و سرمايه داران است ، و نمى تواند
موانعى را كه بر سر راه استقرار عدل و بازگيرى حقوق مردم از غاصبان وجود دارد از
ميان بردارد. و با اين چگونگى - دانسته يا ندانسته ، و خواسته يا نخواسته - نفوذ
معتقدات راستين دينى را در دل طبقات مردم خنثى مى كنند، و اميد آگاهان و جوانان را
در اصلاح جامعه و احقاق ضعفا و ناتوانان به ياءس مبدل مى سازند.
بدانيد كه دين خدا بر بازوان مردم محروم و خونهاى ايشان بر سر پا ايستاده است
(214 ) و بنابر جوهر فطرى و طبيعت انسانى همگانى خود نمى تواند به
هيچ وجه متكى به متكاثران و مترفان باشد. آرى ، واقعيت ((دين
خدا)) و دين خالص بر اموال اين گروه بر پا نايستاده است
و يا قوم ! لا اءساءلكم عليه مالا(215)
اى مردم ، براى اين كار (ابلاغ دين ) خواستار مالى از شما نيستم ، بلكه دين بر
بازوان ناكامان و كوخ نشينان و بيچارگان و خونهاى ايشان تكيه دارد
و ما اءنا بطارد المؤ منين
(216) من مؤ منان (فقير) را از خود نمى رانم ، چنانكه در
تاريخ پيامبران و جانشينان معصوم ايشان مى بينيم ؛ انبيا و اوصيا(ع )، علاوه بر
نزديك شدن به مسكينان و بينوايان و همنشينى با ايشان ، و - براى رفع نيازمنديهاى
آنان - به در خانه هاشان رفتن ، مردمان را به دوستى فقيران برمى انگيختند، و به
نشست و برخاست با ايشان ، و بى نياز ساختن آنان ، و كوشش براى رساندن سطح زندگى
آنان به ديگر مردم ... بنابراين ، جامعه هاى اسلامى راستين ، اين حق را پيدا نمى
كنند كه دين و هزينه هاى تبليغى آن را دستاويزى قرار دهند براى راندن فقرا و نزديك
كردن اغنيا؛ نيز حق ندارند كه زمام امور قانونگذارى و مجالس ملى (اسلامى ) را به
دست ثروتمندان ، يا كسانى كه به آنان تمايل دارند و سازشكارند بسپارند، و فقيران
را- در ترازى قابل قبول - دراين امر، مقدم بر ديگران نشمارند، تا اين قشرها خود
بتوانند احقاق حق خود كنند، و اموال و ارزاقى را كه از ايشان دزديده شده است باز پس
گيرند...
آگاهى (1)
دين و تبليغ آن به پول نيازمند است ، جز اينكه مال بايد حلال باشد، نه
مالهاى تكاثرى كه اسلام آنها را مشروع و حلال نمى داند؛ پس اقامه حق مبين و عدل
راستين (به صورتى كه خدا و رسول از آن خشنود باشند و حق محض به جريان افتد، و يك
جامعه و نظام اقتصادى و سياسى معتبر اسلامى پديد آيد)، با اينگونه مالها ميسر
نخواهد گشت .
آگاهى (2)
بر مردان دين واجب است كه تا جايى كه مى توانند براى كاستن هزينه هاى دينى و
مؤ سسه و مراكز و مدارس و بناهاى دينى تلاش كنند، و در آنچه به مصرفهاى دينى يا
معيشتى ايشان مربوط مى شود، ميانه روى و قناعت و زهد را بطور كامل به كار بندند، و
از هرگونه اسراف و تجمل بپرهيزند؛ تا چنان باشد كه تهيه مقدار مال لازم ، بوسيله
مردمان ميانه حال - كه اموالى مشروع دارند - ميسر شود، و به دست دراز كردن به سوى
مستكبران و متكاثران و اموال كذايى ايشان نيازى نيفتد. پيامبران (ع ) - و علماى
وارث ايشان - در كار دنيا و معاش زهد پيشه مى كردند، و از توانگران دورى مى جستند،
و به فقيران و ضعيفان مؤ من نزديك مى شدند... و از آن جهت چنين مى كردند كه تكيه
كردن به مالداران و زمينداران كلان و نظاير اينان ، در واقع امر، جز كشتن جوهر دين
و عدالت ، و از ميان بردن قسط و گسترش آن در ميان مردم حاصلى ندارد. و اين واقعيتى
است آشكار و آزموده .
آگاهى (3)
طرد ثروتمندان متكاثر هيچ زيان فاحشى به هزينه هاى دينى نمى رساند، و باعث
تعطيل شدن مؤ سسه هاى آن نمى گردد؛ چه اگر مال - و امكانات و فرصتها - به صورتى
صحيح توزيع شود، و از انحصار ثروتمندان بزرگ بيرون بيايد، و تفاوتهاى سنگين و
سهمگين در دارايى و درآمد از ميان برود، مردمان ميانه حال - كه اكثريت را تشكيل مى
دهند - نيز به حقوق حقه خويش مى رسند، و درآمدهاى ايشان به صورت نسبى افزايش پيدا
مى كند، و چون ديندارند هزينه هاى دينى را با رضا و رغبت مى پردازند، و اموالى كه
از اين راه سالم و مشروع گرد مى آيد براى پرداختن هزينه هاى لازم كفايت خواهد كرد،
مثلا آنچه اكنون يك نفر مى پردازد (از مال فراوانى كه جز با ستم به دست نمى آيد، و
حلال بودن آن بنابر موازين شرعى مشكوك است )، همان را افرادى متعدد، از اموالى غير
تكاثرى - كه شرع اقدس به آن رضا مى دهد - خواهند پرداخت ، و بدينگونه دين سالم مى
ماند، و به اركان آن شكستى از راه حضور تكاثر در جامعه اسلامى و روا شمردن آن به
نام اسلام وارد نمى آيد، و كار مسلمانان به جايى نمى رسد كه پيامبر اكرم (ص ) بيم
آن داشت كه امت گرفتار آن شود، يعنى رو آمدن مال و تكاثر (و ديكتاتورى و سلطه يابى
ثروت ) در ميان مسلمانان
(217). روشى كه ياد شد اگر عملى گردد، عزت اسلام و مسلمانان ، و
كرامت انسان ، و حيات حق ، و قيام عدل ، و بازگشتن اموال به صاحبان راستين آنها
تاءمين مى شود، و دستگاههاى دينى از تهمت متمايل بودن به اهل دنيا و صاحبان اموال
كلان ، و متوسل شدن طبيب به درد به جاى درمان - چنانكه در حديث عيسوى علوى آمده است
- تنزيه مى شوند. و بدينگونه دين خدا از اسير شدن به دست متكاثران ثروتمند - كه خود
را ياران و ياوران دين مى پندارند، و از اين راه بر مؤ منان راستين منت مى نهند -
خلاص خواهد شد.(218)
تذييل
در پرتو آيات و احاديثى كه گذشت ، بحثهايى كه صورت گرفت ، مى نگريم كه آن
كسان كه به متكاثران تمايل نشان مى دهند، و ستمگرى ايشان را توجيه مى كنند، و در
برابر آنان خاموش مى مانند (و در ميان ايشان كسانى بهم مى رسند كه آنان را بازوان
دين مى خوانند و ستمكاران را يار و ياور مى گيرند)، به چند گروه تقسيم مى شوند:
1 - وابستگان به ايشان .
2 - بهره برداران از ته سفره هاى آنان فهو لحلوائهم هاضم
(219) او حلواى ايشان رامى بلعد.
3 - تاءثير پذيرفتگان از روحيات ايشان .
4 - نامطلعان از خصوصيات آنان .
5 - غافلان از ماهيت دين و احكام مرزبندى شده آن .
6 - بى اعتنايان به انسان و آرمانهاى انسانى .
7 - ناآگاهان از آنچه در قرآن و حديث آمده است .
8 - نادانان نسبت به علوم و مسائل وابسته به اقتصاد و مال و توليد و بهره بردارى
(حوادث واقعه اقتصادى ، مسائل اقتصاد نو).
9 - بيخبران از خونهاى توده هاى مستضعفى كه به دهانهاى اين غده هاى سرطانى جريان
دارد.
10 - بى توجهان به كشته شدن تدريجى قشرهاى متفاوت محروم ، به دست متكاثران
الفقر اءشد من القتل
(220) فشار فقر از كشتن بيشتر است .
آرى ، اينان هيچ توجهى به نابود شدن موهبتها و استعدادهاى مستضعفان و از بين رفتن
نيروهاى ايشان ندارند، و همينگونه محروم ماندن آنان از بسيارى مسائل دينى و معنوى .
و گويا نمى دانند كه بسيارى از بانكها در جهان امروز بانكهاى خون است ، خون
بيچارگان (كه در فصلهاى هشتم و سيزدهم به آن اشاره كرديم ).(221
)
و در ميان گروههايى كه اشاره كرديم ، كسانى فاضل نيز ديده مى شوند، كه به ديندارى و
فضل شناخته شده اند، ليكن واقع امر برايشان آشكار نشده ، و تشخيص واقع براى آنان
دشوار گشته است ، و آيات و احاديث مربوط به شناساندن روحيات اغنيا و اعمال ايشان -
با وجود فراوانى آنها و تندى تعبيرهايى كه در آنها آمده است - از نظر يا از دقت
ايشان دور مانده است . و اينهمه نتيجه برخى چيزهاست ، كه در اينجا - باختصار- به
پاره اى از آنها اشاره مى كنيم :
1 - ((دانشمندى كه زمان خويش را بشناسد، مسائل اشتباه انگيز
او را غافلگير نمى كند العالم بزمانه لايهجم عليه اللوابس
(222) پس كسانى كه زمان خود را نشناسند، غافلگير مى شوند، و
حوادث پنهان و پوشيده - بويژه در جاهايى كه انگيزه هايى قوى براى غافل نگاه داشتن
ايشان وجود داشته باشد - بر آنان هجوم مى آورد و آنان را مغلوب يا مرعوب مى سازد. و
معلوم است كه مقصود از ((زمان )) در
اينجا زمان تاريخى و تقويمى نيست ، بلكه زمان فكرى و فرهنگى و زندگى معاصر است ، كه
انسان هر عصر در آن به سر مى برد، با همه چيزهايى كه در آن است ، از زبان ، و سنت ،
و اقليم ، و زيستن در اشكال گوناگون ، و فرهنگ ، و اقتصاد، و فلسفه ها، و سياستها،
و علوم ، و اكتشافات ، و اختراعات ، و فنون ، و كتابها، و هنرها، و متفكران و ديگر
محتويات هر عصر.
2 - اقتصاد امرى است كه با زمان تغيير پيدا مى كند، پس هر كس از اين تغيير و تطور،
شناخت خوب و درستى نداشته باشد، نمى تواند ((حوادث واقعه
اقتصادى )) (بويژه بخش ناآشكار آنها) را از لحاظ كيفى و كمى
خوب بشناسد.
3 - روحيات ثروتمندان و هدفها و كارهاى ايشان ، با وفور آنچه در اين باره در آيات و
احاديث براى شناساندن آنها آمده است ، نزد فضلاى ياد شده ، بخوبى روشن نگشته است .
4 - اين فاضلان با حسن ظن با متكاثران آميزش كرده و آنان را در حالات خوبشان شناخته
اند، نه در آن هنگام كه مشغول زيان رساندن به مردم و مكيدن خون مستضعفان و
درماندگان اقتصادى و كارگران خرد شده و از پا درآمده بوده اند.
5 - اين فاضلان - چنانكه لازم بوده است - با ناداران و مسكينان آمد و شد و آميزش
نداشته اند، و نمى دانند كه اينان با چه بلاها و گرفتاريهايى خرد كننده دست و پنجه
نرم مى كنند. و اگر در ميان ايشان كسى باشد كه با آنان آميزش دارد، يا از زندگى سخت
آنان آگاه است ، پس از آنكه به نيازمنديهاى زندگى خود دست يافته است ، يا پيشامدهاى
ديگر او را به خود مشغول داشته است ، ياكارهاى فراوان وقتى براى او باقى نگذاشته
است ، ديگر تلاشى براى طرفدارى از محرومان نمى كند، و به يارى مبارزه اى دگرگونساز
- كه خدا وداعيان دينى خدا را راضى كند - بر نمى خيزد؛ و لا
حول و لاقوة الا بالله العلى العظيم .
در اينجا - و در اين برهه - بحتم لازم است كه از خوانندگان گرامى ((الحياة
)) بخواهيم تا فصلهاى مربوط به ((عالمان
صالح )) و نشانه هاى آنان ، و ((عالمان
فاسد)) و نشانه هاى آنان (و ضرورت پرهيز از گروه دوم ) را
دوباره بخوانند، و در آنها ژرف شوند، يعنى : فصلهاى يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ، از
باب هشتم (جلد دوم /505 تا 553). مطالب و مسائل مطرح شده در اين فصلها - مانند ديگر
مطالب و مسائل ((الحياة )) - مبتنى بر
آيات ((قرآن كريم )) و احاديث معصومين
(ع ) است ؛ نيز از ملاحظه ((پنج يادآورى ))،
در همانجا (593 تا 600) - كه در حد مقدور مسائلى مهم يادآورى گشته است - غفلت نشود،
تا نظر مؤ لفان (در اين مقوله مهم ) بخوبى روشن باشد.
فصل بيست و سوم : محدوديت مالكيت در تشريع اسلامى (1)
اء - تقسيم عمومى
قرآن :
1 اءهم يقسمون رحمة ربك ؟ نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة
الدنيا...(223)
آيا ايشان رحمت پروردگار تو را تقسيم مى كنند؟ ما معيشت (روزى ، نياز زندگى ) را
ميان ايشان در زندگى دنيا تقسيم كرده ايم .. .
2 متاعا لكم و لانعامكم
(224)
كالايى براى شما و چارپايانتان .
حديث :
1 النبى (ص ) - فيما رواه الامام الباقر (ع ): قال رسول الله
(ص ) فى حجة الوداع : اءلا، ان الروح الاءمين نفث فى روعى ، اءنه لا تموت نفس حتى
تستكمل رزقها، فاتقوا الله عزوجل ، و اءجملوا فى الطلب ، و لا يحملنكم ، اءستبطاء
شى ء من الرزق اءن تطلبوه بشى ء من معصية الله ، فان الله - تبارك و تعالى - قسم
الاءرزاق بين خلقه حلالا و لم يقسمها حراما، فمن اتقى الله عز و جل و صبر، اءتاه
الله برزقه من حله ، و من هتك حجاب الستر و عجل ، فاءخذه من غير حله ، قص به من
رزقه الحلال ، و حوسب عليه يوم القيامة .(225
)
پيامبر (ص ) - به روايت امام باقر (ع ): پيامبر (ص ) در (سخنرانى ) حجة الوداع
فرمود: ((آگاه باشيد! جبرئيل به من چنين گفت كه هيچ كس تا
روزى سهم خود را تمام نكند (و آنچه سهم اوست نخورد)، نمى ميرد. پس ، از خداى بزرگ
بترسيد، و در كسب مال (و معيشت )، اعتدال داشته باشيد، و دير رسيدن مقدارى از روزى
شما را بر آن ندارد كه با معصيت خدا خواستار به دست آوردن آن شويد، زيرا كه خداوند
متعال روزيها را به صورت حلال ميان آفريدگان خود بخش كرده است نه به صورت حرام ، پس
هر كس از خدا بترسيد و بردبار باشد، خدا روزى او را از راه حلال به او مى رساند، و
هر كسى پرده پوشيدگى را بدرد و شتاب كند و آن را از راه غير حلال به دست آورد، به
اندازه آن از روزى حلال او بريده مى شود؛ و روز قيامت نيز بايد حساب آن را پس بدهد.
2 الامام على (ع ): اءما بعد، فان الاءمر ينزل من السماء الى
الاءرض كقطرات المطر، الى كل نفس بما قسم لها من زيادة اءو نقصان .(226)
امام على (ع ): ...امر (مقدرات الاهى ) از آسمان به زمين - همچون قطره هاى باران -
فرو مى ريزد، براى هر شخصى به اندازه اى كه سهم براى او معين شده است ، كم يا زياد.
اين تعليم بر آن دلالت دارد كه روزى قسمت هر كس معين است و به افراد همچون قطرات
بارانى كه بر زمين فرو مى ريزد مى رسد. چيزى كه هست سهم برخى بيشتر است و برخى
كمتر، بنابراين تفاوت در حد زيادى و كمى است ، نه تا اين حد كه بعضى نادار شوند و
بعضى غنى ، يا برخى متكاثر باشند و برخى هيچ نداشته باشند. و زيادى و كمى ياد شده
نيز - بر حسب تعاليم اسلامى - از حد معقولى تجاوز نمى كند.
درباره شرح اين حديت و آنچه در دنباله آن آمده است ، به فصل چهل و يكم از همين باب
رجوع كنيد.(227)
3 الامام على (ع ): ...قسم اءرزاقهم ، و اءحصى آثارهم و
اءعمالهم .(228)
امام على (ع ): ...روزيهاى خلايق را قسمت كرد، و آثار و اعمال ايشان را ضبط نمود...
4 الامام الصادق (ع ): ان الله عز و جل ، خلق الخلق ، و خلق
معهم اءرزاقهم حلالا طيبا، فمن تناول شيئا منها حراما، قص به من ذلك الحلال .(229)
امام صادق (ع ): خداوند بزرگ آفريدگان را آفريد، و همراه با ايشان روزيهاشان را نيز
- حلال و پاكيزه - آفريد؛ پس هر كه چيزى از روزى را از راه حرام بدست آورد، از آن
حلال كاسته خواهد شد.
5 الامام الكاظم (ع ): ان الله لم يترك شيئا من صنوف الاموال
الا و قد قسمه ، و اءعطى كل ذى حق حقه ، الخاصة و العامة و الفقراء و المساكين ، و
كل صنف من صنوف الناس ... لو عدل فى الناس لاستغنوا...(230)
امام كاظم (ع ): خدا چيزى را از هر گونه مال و (و امكانات )، بدون تقسيم نگذاشته
است ، و به هر صاحب حقى حق او را بخشيده (و براى او معين كرده ) است ، از قشرهاى
مختلف و فقرا و مساكين ، و هر صنف از صنفهاى مردم ... به گونه اى كه اگر عدالتى در
ميان مردم صورت گيرد، بى نياز خواهند شد (و فقير و نادارى بهم نخواهد رسيد).
ب - حد الاهى اموال
1 - بر حسب مقياسهاى تكوينى
قرآن :
1 والذين اذا اءنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك
قواما.(231)
(در ذكر اوصاف بندگان خوب خدا...) و آنان كه چون مال را خرج كنند، نه اسراف كنند و
نه خست دارند، و ميان اين دو، ((قوام ))
(حد اعتدال ) خواهد بود
2 و لا تؤ توا السفهاء اءموالكم التى جعل الله لكم قياما...(232)
اموال خويش را - كه خداوند مايه سامانيابى زندگى شما قرار داده است - به دست سفيهان
مدهيد...
حديث :
1 الامام على (ع ): فليكن حظك من الدنيا قوام صلبك ، و امساك
نفسك ، و تزود لمعادك .(233)
امام على (ع ): بهره تو از دنيا بايد به اندازه بر سر پا بودن و زنده ماندن تو
باشد، و توشه گيرى براى آن سرا.
2 الامام صادق (ع ): القوام و ضده المكاثره .(234)
امام صادق (ع ) - در حديث ((سپاهيان عقل و جهل
)): قوام (حد ميانه )، و ضد آن تكاثر.
يعنى به اندازه كفاف زندگى داشتن و به آن بسنده كردن ، از خردمندى است ، و فزوندارى
و نازيدن به مال از بيخردى است . اين سخن بخشى از حديث معروف و بسيار مهم
جنود العقل و جنود الجهل است ، يعنى :
((سپاهيان عقل و سپاهيان جهل )).(235)منظور
از سپاهيان ، نيروهاى فعال و كشش آفرين و وادار كننده است در درون انسان ؛ يعنى :
عقل در درون آدمى نيروهاى فعال دارد كه او را به سوى كارهاى شايسته و عمل صالح و
موضعگيريهاى انسانى و الاهى سوق مى دهند؛ و جهل و نادانى و بيخردى (و پشت كردن به
خرد و عقل ) نيز نيروهايى فعال دارد، كه انسان را به سوى كارهاى ناشايسته و اعمال
فاسد و موضعگيريهاى نفسانى و شيطانى مى رانند. امام صادق (ع )، در اين حديث عظيم ،
نزديك به هفتاد نيرو براى ((عقل )) و
هفتاد نيرو براى ((جهل )) بر مى
شمارد، كه همه ضد يكديگرند و با هم قابل جمع نيستند، و مى فرمايد كه اين نيروها را
بشناسيد - هم نيروهاى عقل را و هم نيروهاى جهل را - تا به ((صراط
مستقيم )) هدايت شويد، و از راه مبارزه با نيروهاى جهل در
وجود خويش ، و تقويت نيروهاى عقل و و فعالتر ساختن آنها، به درجات كمال انسانى و
قرب الهى برسيد، و به مقام پيامبران و اوصيا(ع ) نزديك شويد. اين حديث در كتاب
معتبر ((اصول كافى )) - با سند - نقل
شده است . همچنين مؤ لف كتاب بس ارجمند ((تحف العقول
))، اين حديث را از امام موسى كاظم (ع ) نقل كرده است ؛ كه
بخشى از آن نقل خواهد شد. در اين هر دو حديث ، ((قوام
)) يعنى تهيه كردن و داشتن مال و امكانات زندگى به اندازه
قوام و كفاف و اعتدال ، از نيروهاى ((عقل ))
شمرده شده است ، يعنى كارى موافق ميزان عقل و خردمندى ؛ و افزونخواهى و افزوندارى
مال و منال و به آنها نازيدن ، از نيروهاى ((جهل
))، يعنى كارى جاهلانه و بدور از ميزان عقل و خردمندى ، كه
انسان را به اين سوى و آن سوى مى كشاند، و به هر كارى وا مى دارد، و سرانجام به
سقوط و تباهى دچار مى سازد.
پس بر طبق اين حديث شريف - كه منشورى است سترگ براى تربيت انسان و ساختن جامعه اى
انسانى ، و از دو امام معصوم (ع )، در دو كتاب معتبر نقل شده است - عاقل كسى است كه
در امور زندگى به اندازه قوام و كفاف بسنده كند و افزونخواه و افزوندار نباشد، و
زياده از حد ((قوام )) را به ديگر
انسانها و جامعه واگذارد، و در راه خدمات عمومى و اقدامهاى مردمى صرف كند؛ و جاهل
كسى است كه به عكس او، بسندگى نشناسد و در پى بيشتر و بيشتر باشد، به مال و منال
بيشتر و موقعيت و مقام بالاتر بنازند، و به مردم و جامعه فكر نكند، و پشت پا به خرد
زند، و از مرتبه انسان واقعى سقوط كند، تا جايى كه نزد خردمندان خردمند شمرده نشود،
بلكه - با همه مال و منال و جاه و مقام - جاهلى باشد از جاهلان ، و غافلى غرق در
زندگى حيوانى غافلان .
3 الامام صادق (ع ): القوام هو الوسط.(236)
امام صادق (ع ): قوام ، حد وسط است .
4 الامام الكاظم (ع ): القوام (و ضده ) المكاثرة .(237)
امام كاظم (ع ): در حديث ((سپاهيان عقل و سپاهيان جهل
)): قوام و (ضد آن ) تكاثر.
2 - بر حسب مقياسهاى تشريعى
قرآن :
1 يا اءيها الذين آمنوا، لاتاءكلوا اءموالكم بينكم بالباطل
...(238)
اى مردم مؤ من ! اموال خود را - در ضمن روابطى كه داريد - به باطل مخوريد...
2 و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل الله
، فبشرهم بعذاب اءليم
(239)
كسانى كه زر و سيم را همچون گنج نگاه مى دارند، و آنها را در راه خدا نمى بخشند، به
عذابى دردناك مژده ده
محدوديت تشريعى ، هم محدوديت كيفى را در بر مى گيرد هم كمى ؛ و درباره هر يك از اين
دو تعاليمى جهت دهنده در قرآن كريم و احاديث آمده است . بحثهايى نيز در تاءييد اين
موضوع و تاءكيد بر آن - به صورتى قاطع - در ((جلد سوم
)) گذشت ، همچون :
- فصل نخست ، بند ((د)) (اموال ،
پشتوانه و مايه زندگى (موضع الاهى مال ))،
- فصل دوم ، بند ((ج )) (خوردن مال
مردم به باطل (مال مردم خورى ، و طرد آن ، و بند ((ح
)) (نه زيان ديدن ، نه زيان رساندن (لا ضرر و لا ضرار))،
- فصل سوم ، بند ((ب )) (جلوگيرى از
تسلط انحصارى ثروتمندان بر اموال )؛ و بند ((ى
)) (اعتدال در طلب مال و انگيختن بر آن )؛ و بند
((يا))، (از راه ((حلال
))، ((مال بسيار))
جمع نمى شود)،
- فصل هفتم (طاغوت اقتصادى و اقتصاد طاغوتى )،
- فصل نهم (برانداختن زراندوزى و گنجسازى )،
- فصل سيزدهم (تكاثر و بهره كشى از ديگران )،
- فصل چهاردهم (تكاثر و استضعاف )،(240)
و همچنين ، در فصلهاى آينده ، مطالبى مناسب اين موضوع خواهد آمد. درباره
((محدوديت مالكيت در اسلام ))،
احاديثى متعدد - و مؤ يد يكديگر - با تعبيرهايى گوناگون ، در بابهاى مختلف كتابهاى
احاديث نقل شده است . در خلال فصلهاى اين دو باب ،(241)
پاره اى از آن احاديث بسيار - در مناسبتها - آورده شده است . اينكه به سه حديث از
آنها توجه كنيد:
حديث :
1 الامام الباقر(ع ): ...ليس من شيعتنا من له مئة اءلف ، و
لا خمسون اءلفا، و لا اءربعون اءلفا، و لو شئت اءن اءقول : ثلاثون اءلفا لقلت . و
ما جمع رجل قط عشرة آلاف من حلها.(242)
امام باقر (ع ): ...از شيعيان ما نيست كسى كه صد هزار (درهم ) داشته باشد، و نه
پنجاه هزار، و نه چهل هزار، و اگر بخواهيم بگويم سى هزار خواهم گفت . و هيچ كسى
هرگز نتوانسته است از راه حلال ده هزار (درهم ) به دست آورد.
در جاهايى از اين فصلها گفته ايم كه ((مبلغ
))هاى ياد شده در اين حديث و مانندهاى آن ، به مقتضاى هر زمان و شهر و محيط
زندگى تعيين مى شود. پس آنچه در احاديث آمده است عنوان چارچوب دهى و مرزگذارى دارد
نه تعيين قطعى . و اختلافى كه در ذكر ((مبلغ
)) در اين احاديث به چشم مى خورد، بر همين امر دلالت دارد. دقت شود. نيز
رجوع كنيد به فصل بيست و پنجم ، ((نگاهى به سراسر فصل
)) بند هفتم .(243)
2 الامام الصادق (ع ): المال اءربعة اءلف ، و اثنا عشر اءلف
درهم كنز. ولم يجتمع عشرون اءلفا من حلال . و صاحب الثلاثين اءلفا هالك . و ليس من
شيعتنا من يملك مئة اءلف درهم .(244)
امام صادق (ع ): مال چهار هزار است ؛ دوازده هزار درهم گنج است ، از حلال بيست هزار
جمع نمى شود، دارنده سى هزار در معرض هلاك است . و آن كس كه صد هزار درهم داشته
باشد، شيعه ما نيست .
3 الامام الصادق (ع ): ما اءعطى الله عبدا ثلاثين اءلفا و هو
يريد به خيرا... ما جمع رجل قط عشرة آلاف من حل ...(245)
امام صادق (ع ): خدا به بنده اى كه خير او را بخواهد، سى هزار درهم نمى دهد... هيچ
كس هرگز از حلال ده هزار (درهم ) جمع نكرده است .
آگاهى (1)
در ذيل حديث صادقى (شماره 3) اين چنين آمده است : و
قد جمعهما الله لاءقوام ، اذا اءعطوا القريب و رزقوا العمل الصالح ، و قد جمع الله
لقوم الدنيا و الاخرة ، خداوند آن دو (دنيا و آخرت ) را به كسانى داد،
هنگامى كه به نزديكان انفاق كردند، و به انجام دادن عمل صالح پرداختند. بدينگونه
خداوند به گروهى هم دنيا داد و هم آخرت .(246)
شايد برخى كسان (كه غافل مانده اند يا خود را به غفلت مى زنند، يا كسانى كه در
احاديث و هدفهاى آموزشى و پرورشى آنها در ساختن مردم و جامعه تفقه نكرده اند و به
فهم جامع و مرتبط نرسيده اند)، چنان پندارند كه پايان حديث با آغاز حديث منافات
دارد، در صورتى كه چنين نيست ؛ زيرا آن مقدارى كه شرع آن را جايز مى شمارد و مى
تواند از مصاديق ((جمع دنيا و آخرت ))
باشد، به حد تكاثر (كه به نص قرآن بازدارنده انسان است از خير و نيكى و ياد
خداوند، و بنابر احاديث مايه ولنگارى و تباهروى مى شود) نمى رسد، بلكه به آن نزديك
نيز نمى شود. و اين از اسلام معلوم است . پس دنيايى كه خدا آن را براى كسانى با
آخرت جمع مى كند، چيزى جز دنياى اسلامى و زندگى قرآنى نيست ، كه خدا و رسولش آن را
مى پسندند. و اين چيزى جز ميانه روى و بخشيدن فزونى به ديگران نيست . پس - بنابر
ضرورت شرعى و عقلى - چگونگى ياد شده ، هرگز آن زندگى تكاثرى و اترافى نيست ، كه
متضاد با دين و زيانبخش براى اسلام و مسلمانان است ، و موجب از بين بردن حقوق
محرومان و بينوايان و مستضعفان خواهد بود، و بطبع با ((عمل
صالح )) براى آخرت جمع نخواهد گشت - و دنيا و آخرت همواره دو
هوويند - و اينكه امام صادق (ع ) فرموده است : ((زمانى
اينچنين است كه به نزديكان ببخشند و عمل صالح روزى ايشان شود))
و اين دو شرط را آورده است ، منظور را بخوبى بيان مى كند؛ و آيا اين كدام
((عمل صالح )) است كه با زندگى
متكاثران و شادخواران بتواند جمع شود، زندگيى كه تعاليم اسلامى آن را لعنت شده
دانسته است .(247)
بنابراين ، مى نگريم كه حديث خود را تفسير كرده است . پس بايد غافل نباشيم و خود را
به غفلت نزنيم ، كه تعاليم پيشوايان حق و عدل ، چنان نيست كه ستمكاران و جباران
مالى و طاغوتان اقتصادى بتوانند آنها را براى خويش سپر سازند.
از پيامبر اكرم (ص ) روايت شده است كه نعم المال الصالح
للرجل الصالح
(248) مال شايسته براى مرد شايسته چيز خوبى است . و مال صالح
يعنى مال معتدل مشروع ؛ و انسان صالح يعنى كسى كه همه حقوق مال خود را بدهد، و
زيادى آن را در راه خدا انفاق كند. و اين مالى است كه در آخرت سودمند واقع مى شود؛
پس دنيايى كه خداوند متعال آن را براى كسانى با آخرت جمع مى كند، دنيايى است كه در
چنين مجرايى جريان داشته باشد.
و فراموش مكن آنچه را از پيامبر اكرم (ص ) بدين صورت روايت شده است :
لكل امته عجل ، و عجل هذه الامة الدينار و الدرهم
(249)، هر امتى را گوساله اى (بتى ) است ، و گوساله (بت )
اين امت دينار و درهم است )). پس آنچه گوساله است (و بت -
مانند گوساله سامرى - كه مردم آن را به ناحق بپرستند)، با آخرتى شايسته و صالح جمع
نمى شود. و فراهم آوردن مال بسيار و محور قرار دادن آن و از حد گذشتن در طلب و گرد
آوردن و پيش خود نگاه داشتن اموال ، همان چيزى است كه آن را به صورت گوساله سامرى
در مى آورد، و آدمى را به پرستش آن بلكه به عبادت شيطان بوسيله آن بر مى انگيزد. و
روايت است كه ان اءول ما ضرب الدينار و الدرهم رفعهما ابليس
ثم وضعهما على جبهته ، ثم قبلهما و قال : من اءحبكما فهو عبدى
(250) نخستين بار كه سكه درهم و دينار زده شد، ابليس آن دو
را برداشت و بر پيشانى خود نهاد، سپس آنها را بوسيد و گفت : ((هر
كس شما را دوست بدارد، بواقع بنده من است )).