نام كتاب : الحياة ، جلد 4
مؤ لفان : محمد رضا حكيمى ، محمد حكيمى ، على حكيمى
مترجم : احمد آرام
ادامه باب يازدهم
15 فصل ، از فصل هاى پنجاهگانه ((باب
يازدهم ))، در جلد سوم گذشت ؛ و اينك فصل 16 تا فصل 40، از
باب يازده ، در اين جلد:
فصل شانزدهم : اسلام و نظام تكاثرى اترافى ، مبارزه اى فرا
گستر (9)
- فزوندارى و فرو ريختن شخصيت انسانى
اء - از دست دادن شعور و احساس
قرآن :
1 ايحسبون انما نمدهم به من مال و بنين . نسارع لهم فى
الخيرات ؟ بل لايشعرون .(1)
آيا چنان مى پندارند كه مال و فرزندانى كه به ايشان ارزانى مى داريم مى كوشيم تا هر
چه زودتر چيزهاى خوب به آنان داده باشيم ؟ (كجا چنين است !)، بلكه ايشان درك نمى
كنند.
2 ... ربنا اطمس على اموالهم و اشدد على قلوبهم ...(2)
(موسى عليه السلام ): ...پروردگارا، مالهاى ايشان (فرعونيان ) را نابود ساز (تا
چنان شود كه در راههاى بيهوده صرف كنند)، و دلهاشان را سخت كن (تا فاقد احساس
گردند)...
حديث :
1 النبى (ص ): الدنيا دار من لادار له ، و مال من لا مال له
، و لها يجمع من لا عقل له ، و شهواتها يطلب من لا فهم لا، و عليها يعادى من لا علم
لا، و عليها يحسد من لا فقه لا، و لها يسعى من لا يقين له .(3)
پيامبر (ص ): دنيا خانه كسى است كه خانه ندارد، و دارايى كسى كه دارايى ندارد. كسى
كه عقل ندارد، براى دنيا جمع مى كند. كسى كه از فهم تهى است ، خواستار شهوتهاى آن
ميشود. كسى كه از دانش بهره اى ندارد، بر سر آن ستيز مى كند. كسى كه از بينش بى
نصيب است ، بخاطر آن رشك مى برد و كسى كه به يقين نرسيده است ، همه تلاشش براى دست
يافتن به آن است .
2 الامام على (ع ): ...اقبلوا على جيفة قد افتضحوا باكلها، و
اصطلحوا على حبها. و من عشق شيئا اعشى بصره ، و امرض قلبه ، فهو ينظر بعين غير
صحيحة ، و يسمع باذن غير سميعه .(4)
امام على عليه السلام : (درباره دنيا داران )... به مردارى روى آوردند كه با خوردن
آن رسوا شدند، و بر سر دوست داشتن آن با يكديگر همداستان گشتند. هر كس چيزى را سخت
دوست بدارد، چشمش نابينا و دلش بيمار مى شود، چنين كسى با چشمى ناسالم مى بيند و با
گوشى ناشنوا مى شنود.
3 الامام الصادق (ع ): ...فارفض الدنيا فان حب الدنيا يعمى و
يصم و يبكم .(5)
امام صادق (ع ): ...دنيا را رها كن كه دوستى آن آدمى را كور و كر و گنگ مى سازد.
ب - تباه شدن عقل
قرآن :
1 ... و طبع على قلوبهم فهم لا يفقهون .(6)
... بر دلهاشان مهر نهاده شد (و شعور و احساسشان سلب گشت )، اين است كه (حقيقت را)
در نمى يابند.
حديث :
1 النبى (ص ): ...و لها (الدنيا) يجمع من لا عقل له .(7)
پيامبر (ص ): ...كسى كه عقل ندارد، براى دنيا جمع مى كند.
2 الامام على (ع ): ...قد خرقت الشهوات عقله .(8)
امام على عليه السلام : ...شهوتها خرد او (دوستدار دنيا و مال ) را تباه كرده است
....
3 الامام الصادق (ع ): ان فى كتاب على (ع ): انما مثل الدنيا
كمثل الحية ، ما الين مسها، و فى جوفها السم الناقع ، يحذرها الرجل العاقل ، و يهوى
اليها الصبى الجاهل .(9)
امام صادق (ع ): در نامه اى از على عليه السلام آمده است : مثل دنيا مثل مار است كه
در تماس بسى نرم است ، و در درون زهرى كشنده دارد، مرد با خرد از آن پرهيز مى كند،
و كودك نادان به سوى آن مى رود.
4 الامام الصادق (ع ): فى حديث ((جنود
العقل و الجهل )): والقوام ، و ضده المكاثرة .(10)
امام صادق (ع ) - در حديث ((جنود العقل و الجهل
)) (سپاهيان خرد و بيخردى ): (يكى ديگر از سپاهيان خرد)
مالدارى در حد قوام (اعتدال ) است . و ضد آن فزونخواهى است .
امام جعفر صادق (ع ) در اين حديث معروف ، سپاهيان (نيروهاى فعال ) خرد و سپاهيان
(نيروهاى فعال ) بيخردى و نادانى را برمى شمارد. ((قوام
)) را كه طلب مال است به اندازه اى كه براى سامانيابى زندگى
آدمى بسنده باشد، از سپاهيان خرد مى شمارد، و ((مكاثره
)) يعنى فزونخواهى و طلب مال فراوان را از سپاهيان بيخردى و
جهل ، كه مخالف عقل است و درگير با آن . در اين باره سخنى در نگاهى به سراسر فصل
نيز خواهد آمد.
5 الامام الكاظم (ع ): - فيما اوصى به هشام بن الحكم : يا
هشام ! ان مثل الدنيا مثل الحية ، مسها لين و فى جوفها السم القاتل ، يحذرها الرجال
ذوو العقول ، و يهوى اليها الصيبان باءيديهم .(11)
امام كاظم (ع ): - در وصاياى هشامى (سفارشهاى آن امام به هشام بن حكم ): اى هشام !
مثل دنيا مثل مار است كه در تماس نرم مى نمايد و در درون خود زهرى كشنده دارد.
مردمان عاقل از آن بيم و پرهيز دارند، و كودكان دست خود را به سوى آن دراز كنند.
ج - سنگدلى ، كورى باطن ، بى احساسى و
مردن دل
قرآن :
1 انما السبيل على الذين يستاءذنونك و هم اغنياء، رضوا بان
يكونوا مع الخوائف ، و طبع الله على قلوبهم فهم لا يعلمون .(12)
كسانى از توانگران بازخواست خواهند شد، كه از تو (براى نرفتن به جهاد) اذن مى
خواهند، و خشنودند كه با بر جاى ماندگان بمانند، خداوند بر دلهاى ايشان مهر نهاد،
از اين است كه در نمى يابند (و موفق نمى شوند)
حديث :
1 النبى (ص ): ...و من رغب فى الدنيا، فطال فيها امله ، اعمى
الله قلبه ، على قدر رغبته فيها.(13)
پيامبر (ص ): ...هر كس به دنيا ميل كند، و به آرزوهاى دراز دل سپارد، خداوند به
اندازه ميلش به دنيا قلب او را كور مى كند (و سرچشمه دريافتهاى وجدانى و انسانى او
را مى بندد).
2 الامام على عليه السلام : ...اعلموا ان كثرة المال مفسدة
الدين ، مقساة للقلوب .(14)
امام على (ع ): ...بدانيد كه فراوانى مال مايه تباه شدن دين است ، و سخت شدن دلها.
3 الامام على (ع ): ...و اماتت الدنيا قلبه .(15)
امام على (ع ): ...دنيا قلب او (دوستدار مال و منال ) را ميرانده است .
د - پوشيده ماندن عيبها
حديث :
1 الامام على (ع ): من كساه الغنى ثوبة ، خفى عن العيون عيبه
.(16)
امام على (ع ): كسى كه توانگرى جامه خويش بر او پوشد، عيبهاى او در برابر چشمها
پوشيده ماند.
ه - فساد عمومى
قرآن :
1 و لا تطيعوا امر المسرفين . الذين يفسدون فى الارض و لا
يصلحون .(17)
دستور اسراف كنندگان را اطاعت مكنيد. همانان كه در زمين فساد مى كنند و به اصلاح
نمى پردازند.
2 و ابتغ فيما آتاك الله الدار الاخره ، و لا تنس نصيبك من
الدنيا، و احسن كما احسن الله اليك ، و لا تبغ الفساد فى الارض ، ان الله لا يحب
المفسدين .(18)
با آنچه خدا به تو ارزانى داشته است ، خواستار سراى ديگر باش ، و بهره خويش از دنيا
فراموش مكن ، و چنانكه خدا به تو نيكى كرده است تو نيز نيكى كن ، و در زمين به
تباهكرى مپرداز، كه خداوند تباهگران را دوست نمى دارد.
حديث :
1 الامام الصادق (ع ): فساد الظاهر من فساد الباطن . و من
اصلح سريرته اصلح الله علانيته . و من خاف الله فى السر لهم يهتك ستره فى العلانيه
. و اعظم الفساد ان يرضى العبد بالغفلة عن الله . و هذا الفساد يتولد من طول الامل
و الحرص و الكبر، كما اخبر الله عز و جل فى قصه قارون فى قوله : ((و
لا تبغ الفساد فى الارض ان الله لا يحب المفسدين )). و كانت
هذه الخصال من صنع قارون و اعتقاده ؛ و اصلها من حب الدنيا و جمعها...(19
)
امام صادق (ع ): فساد ظاهر برخاسته از فساد باطن است . آن كس كه نهانش را درست كند،
خداوند آشكارش را نيز درست خواهد كرد. و آن كس كه در نهان از خداى بترسد، در عيان
پرده از راز او نيفتد. بزرگترين فساد و تباهى آن است كه بنده به غفلت ورزيدن از
خداوند رضا دهد. و اين فساد از آرزوى دراز و آزمندى و تكبر نتيجه مى شود، كه خداى
بزرگ در داستان قارون از آن خبر داده است : و لا تبغ الفساد
فى الارض ، ان الله لا يحب المفسدين . در زمين به تباهگرى مرداز، كه خداوند
تباهگران را دوست نمى دارد و اين خصلتها (آرزوى دراز، آزمندى و تكبر)، همه در قارون
بود. و ريشه آنها دوستى دنيا و مال اندوزى براى دنياست ...
نگاهى به سراسر فصل
1 - تباه شدن عقل ...:
عقل با دانش سامان مى يابد، و با تجربه به كمال مى رسد، و با جهل و نادانى
تباه مى شود. و اين جهل كه اكنون - بعنوان منشاء فساد عقل - از آن سخن مى گوييم ،
همان است كه دوستى مال دنيا، و آن را محور قرار دادن ، و براى دست يافتن به آن خود
را به مهلكه انداختن ، در انسان پديد مى آورد و پرورش مى دهد. اينك - ضمن چند مطلب
در اين باره توضيح مى دهيم .
(1)- جهل تكاثرى
(20) و خاستگاههاى آن :
معتدل باشد، در خدمت عقل و فكر آدمى قرار مى گيرد، و از افزارهاى قوام و
استوارى عقل نيز خواهد بود، زيرا كه غناى معتدل نيازمنديهاى انسان را از ميان مى
برد، و آدمى را از اينكه همه عقل و هوش خويش را براى رفع فقر و نياز به كار برد
مى رهاند، ليكن چون مال از حد قوام و اعتدال بگذرد و به صورت هدفى براى زندگى و
فعاليت آن درآيد، به افزارى براى برانداختن عقل و تباه كردن آن و جلوگيرى از پرتو
افكنى آن تبديل مى شود. و اين از آنرو است كه فزونخواهى و آزمندى نسبت به مال ،
فرصت فكر كردن درباره چيزهايى جز مال و راههاى به دست آوردن و افزودن بر مقدار آن
را از آدمى سلب مى كند، و او را از همدمى با خرد و دريافت فروغ آن باز مى دارد، و
ديگر نمى تواند از اين فروغ ، براى بازدارى خود از تلاش دايم در طلب مال و گردآورى
آن و بيرون آوردن آن از چنگ ديگران ، بهره مند گردد.
پس سرچشمه اين نادانى در انسان دوستى مال است و از دست دادن زندگى محدود و موقت در
راه به دست آوردن و ذخيره كردن آن ؛ بدينگونه قواى عقلانى و احساسات انسانى شخص ،
با غل و زنجيرهاى تكاثر و فزونخواهى هلاكت آور به بند كشيده مى شود، و آدمى در چاله
ماده و دوستى آن و دل بستن به آن مدفون مى ماند. آرى ، شايسته نيست كه متكاثران را
- چنانكه در احاديث آمده است - در زمره عقلا به شمار آوريم ، چه آدمى در آن هنگام
عاقل به شمار مى رود كه از عقلى آزاد و شكفته و باز برخوردار باشد، تا بتواند به
پايان كارها نظر كند و عاقبت را بنگرد، نه اينكه عقل او به زنجيرها بسته باشد و
پيوسته عشق مال نابود شدنى او را فريفته دارد.
(2)- جهل تكاثرى و ناهنجار شدن فطرت
انسانى :
در گذشته بيان كرديم كه تراز مال در مكتب اقتصادى و اجتماعى اسلام تراز
قوامى (معتدل ) است ، و حد و مرز آن ، حد و مرز قوام (اعتدال ) است براى فرد و
جامعه . و اين مطلب آشكار است كه قوام بودن مال براى انسان شامل همه بعدهاى وجودى
او مى شود، و مايه بقا و استقرار زندگى مادى و عقلى و عاطفى و نيز فطرت انسانى و
مقتضيات آن است ؛ بدين معنى كه مال در اندازه قوامى خود ياورى براى انسان است كه به
او در پيش رفتن در مسير و مقتضاى فطرت مدد مى رساند. يس تكاثر، به همانگونه كه تباه
كننده عقل و مانعى براى شكفتگى و باز شدن آن است ، وسيله اى براى انحراف پيدا كردن
فطرت بشرى و تباه كننده واقعيت وجودى و جوهر انسانى او نيز خواهد بود.
(3)- جهل و تكاثرى و آثار فردى (1):
امام جعفر صادق عليه السلام و امام موساى كاظم عليه السلام در حديث معروف
((سپاهيان عقل و جهل )) - كه از آن دو
امام به نقل معتبر روايت شده است . - ((قوام
)) را از ((سپاهيان عقل )) و
((تكاثر)) را از ((سپاهيان
جهل )) خوانده اند. آرى ، تكاثر از سپاهيان نادانى و خاستگاه
بسيارى از نيروهاى ديگر آن در انسان و باعث رشد آنهاست ، همچون حرص و طمع و داشتن
آرزوهاى دراز و فريب خوردن به آنها و طغيان و خودپسندى و گردنكشى . و هر يك از اين
صفات براى ويران كردن بنياد عقل و پوشاندن فروغ آن كافى است .
(4)- جهل تكاثرى و آثار فردى (2):
تكاثر مالى ناگزير سبب پيدا شدن ولخرجى و تكبر مى شود، و به دنبال آن
پرخوردن و پر نوشيدن مى آيد، و همه در بند لذت بودن و فسق و فساد روحى و چيزهايى
ديگر از اين دست . و اينها همه از عوامل اساسى تباه شدن عقل و انديشه و فرو ريختن
بنياد آنهاست .
(5)- جهل تكاثرى و آثار اجتماعى (1):
اجتماع بدون افراد وجود ندارد. هر يك از افراد اجتماع جزئى از آن و اندامى
از جسد اجتماعى به شمار مى روند. بنابراين ، هنگامى كه جهل تكاثرى در جامعه پديدار
و بر آن مستولى شود، در جانها ريشه مى دواند و به روانها نفوذ پيدا مى كند، و اين
حالت از فردى به فرد ديگر انتقال مى يابد، و پس از مدتى كوتاه به صورت عاملى موثر
براى تباه كردن بسيارى از مردم و منحرف ساختن ايشان در خواهد آمد، و آنان را از
حالت فطرى و قناعتگر به زندگيى اقتصادى و معتدل بيرون مى آورد، و به سوى زندگيى
تكاثرى و پيوستن به اردوگاه متكاثران و فزونخواهان يا وابستگان به ايشان سوق مى
دهد.
(6)- جهل تكاثرى و آثار اجتماعى (2):
جهل تكاثرى اثر منفى ديگرى بر اجتماع دارد كه بايد به آن نيز اشاره شود. و
آن اين است كه متكاثر و فزونخواه و نازنده به فزوندارى ، علاوه بر آنكه تلاشى براى
رشد عقلى خود و بهره بردارى از آن نمى كند (بلكه - اغلب - چنين فرصتى براى او فراهم
نمى آيد)، دايم در آن مى كوشد كه عقل توده هاى مردم را نيز با پرده اى بپوشاند، و
آنان را از آگاهى يابى و تعقل و بيدار شدن باز دارد، تا غفلت و نادانى غلبه پيدا
كند و براى او اين فرصت فراهم آيد كه آنان را همچون افزارهايى مناسب و نرم در دست
خود براى بهره كشى مورد استفاده قرار دهد، و در برابر ستم و تجاوز مالى او صدايى از
جايى بلند نشود.
بدينگونه ((جهل تكاثرى )) نيروهاى
عقلى و فكرى و معنوى فرد و اجتماع را، در ميدانهاى گوناگون و به اشكال مختلف ، از
كار مى اندازد و آنها را از ميان مى برد.
و چون آثار منفى نادانى تكاثرى و عمل كردن بر مقتضاى آن چنين پايانى دارد، و اوضاع
و احوال فزونخواهان بر اين منوال (از تباهى عقل الهى و متكى شدن به جهل انسانى و
جلوگيرى از آگاهى يابى مردمان و تلاش براى غافل نگاه داشتن توده ها...) مى گذرد،
آيا بر آگاهان واجب نيست كه در اين باره بژرفى امعان نظر كنند كه آيا ميان اسلام و
آموزشهاى حياتبخش آن براى اجتماع و فضايل عقلى و آراستگيهاى انسانى ، و ميان مالكيت
تكاثرى و متكاثران مى تواند ارتباطى وجود داشته باشد؟ اسلام دين خرد و خردمندى ،
دين فهميدن و ترويج فهم ، دين دانش و داد، و دين حق و دادگسترى و قسط است ؛
بنابراين ، طبيعتا مخالف نادانى و سفاهت و سنگدلى و نابينايى اجتماعى و ستمگرى و
بهره كشى و تجاوز اقتصادى و غير اقتصادى است .
و شايد اين امر بر خواننده پوشيده نباشد كه اسلام تا چه اندازه به كار عقل و زنده
نگاه داشتن آن و روشن كردن چراغ آن توجه دارد؛ اسلام دينى است كه عقل را حجت باطنى
خدا مى شناساند، و ساختن مردمان و آموختن ((كتاب و حكمت
)) را به آنان سرآغاز رسالتهاى فرستادگان آسمانى مى شمارد، و
بالندگى عقل و فرهيختگى آن را از هدفهاى اصلى انگيزش پيامبران مى داند
ليثيروا لهم دفائن العقول
(21) خداوند پيامبران را پى در پى فرستاد تا گنجينه هايى كه
در عقلها پنهان است آشكار سازند؛ با توجه به آنچه گفته شد، آيا امكان آن هست كه
اسلام با اين آموزشها و جهتگيريها، و با داشتن اينگونه هدفها، اقتصاد تكاثرى را
مباح شمارد، و عقل آدمى را قربانى كند، و پرده بر فهم توده ها بكشد، تا به خواستهاى
توانگران و ولخرجان پاسخ داده باشد؟!
زندگى بشرى ، در نظر اسلام ، بايد براى رسيدن به هدفهاى عالى و براى عملى كردن
رسالتهاى درست بكار گرفته شود، نه براى برانداختن آن هدفها و از بين بردن آن
رسالتها.
آيا حق اين را داريم كه بگوييم دين اسلام عقل را به فعاليت وا مى دارد و آن را بر
مى افروزد، و به ترويج و زنده كردن علم و دانش مى پردازد، و با مكتب تربيتى و
فرهنگى و اخلاقى خويش ، بر آگاهسازى مردمان تاءكيد مى ورزد، سپس با مكتب اقتصادى
خود به تباه كردن عقل و ضعيف كردن آن و كوچك شمردن علم و كشتن آن اقدام مى كند؟ آيا
چنين چيزى ممكن است ؟ آيا رواست كه بگوييم بعضى از احكام اسلامى متضاد با بعضى ديگر
است - مثلا - اخلاق آن انسانى است و اقتصاد آن ضد انسانى ؟ و آيا چنين تضادى - بر
فرض كه وجود داشته باشد - با عدل و حكمتى كه بر تشريعات (احكام ) اسلامى حاكم است
سازگار است ؟
2 - سنگدلى (قساوت قلب )...:
قلب ، در تصور اسلامى ، مركز اصلى عقيده و پذيرفتن اصول دينى و محور معنويات
انسان و خداگرايى و پاكيزگى و پاكنهادى او است . پس خصلتهاى روحى ، از عاطفه و
بيدارى وجدان و لطافت احساس ، همه برخاسته از قلب و انگيخته از آن است . با توجه به
اين حقايق ، قلب اگر در هم آلايد و سخت شود، استوانه هاى اصلى شخصيت انسان از لحاظ
عقيده و عاطفه و وجدان فرو مى ريزد، و دين او سست مى شود، و اخلاق او در معرض سقوط
قرار مى گيرد. و اين تباهى و فروپاشى ، از مركز اصلى به نواحى ديگر وجود آدمى و
زواياى زندگانى علمى و فرهنگى و اقتصادى و سياسى و اجتماعى او سرايت مى كند، و تفكر
و عمل انسانى نيز گرفتار نارسى و ناپختگى يا ناشايستگى مى شود. براى تعليم اين
واقعيت مهم سخنان بيدار كننده اى در حكمت حديثى آمده است ، چنانكه پيامبر اكرم صلى
الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: فى الانسان مضغة اذا هى
سلمت و صحت ، سلم بها سائر الجسد، فاذا سقمت سقم بها سائر الجسد و فسد؛ و هى القلب
(22) در انسان پاره گوشتى است
(23) كه چون صحيح و سالم بماند، قسمتهاى ديگر بدن نيز سالم مى ماند،
و چون بيمار شود، باقى بدن بيمار و گرفتار فساد خواهد شد، و آن قلب است . و امام
صادق عليه السلام مى فرمايد: اءلاترى ! اءن جميع جوارح الجسد
شرط للقلب ، و تراجمة له ، و مؤ دية عنه
(24) آيا نمى بينى كه همه اندامهاى بدن ماءموران قلب و
مترجمان آنند و خواسته آن را بيان مى كنند؟
و مراد از قساوت قلب ، مرگ وجدان و به خود رهاشدن عواطف انسانى است ، همان عواطفى
كه مايه تمايز آدمى از جانوران است ؟ پس انسانى كه دل (وجدان ) او مرده باشد، در
واقع حيوان است ، هر چند به صورت انسان باشد. و قساوت قلبى كه از فراوانى مال پديد
مى آيد، عامل فعالى است در زندگى متكاثران و طرز عمل كردن ايشان با اجتماع ، و
نتيجه آن ستم كشيدن مردم و مورد بهره بردارى قرار گرفتن و مكيده شدن خون ايشان است
. و آنچه در بيان علت پيدا شدن قساوت قلب جلب نظر مى كند، سرچمشه گرفتن آن از دو
امر است :
(1) - خوردن خون .
(2) - جمع كردن مال .
و شايد خواننده ميان اين دو خاستگاه بتواند وجود ارتباطى را احساس كند، چه جمع آورى
مال خود صورت ديگرى از خوردن و مكيدن خون مردم است . و خورده شدن خون مردم به توسط
متكاثران ، همان بلعيدن بهاى زندگى افراد و احتكار شدن روزى بندگان و جيره خواران
خدا به دست ايشان ، و گنجسازى و اندوختن متراكم اموال و امكاناتى است كه خداى متعال
براى سامانيابى زندگى همه بندگان خويش ارزانى داشته است . متكاثران هيچ توجهى به
آنچه بر ناكامان مى گذرد ندارند، و بى اعتنا از كنار رنجهايى كه به همجنسان و
برادران دينى آنان مى رسد عبور مى كنند، و در برابر كوخها و كلبه هاى فقيران و تيره
بختان ، خانه هاى آراسته و پيراسته و كاخهاى افراشته تر از ((خورنق
)) و ((سدير))(25)
خويش را بنا مى كنند، و نازان و خرامان حياتى را مى گذرانند كه آكنده از افراط و
تكبر و اسراف و ولگردى و نافرمانى خداوند است .
گفتيم كه : سختدلى (قساوت قلب )، به معنى كاهش حساسيت روحى و ناهمگونى با معيارهاى
انسانى و اخلاقى است ، و اين به كاهش حساسيت جسمانى مى ماند كه سرانجام آن هلاكت و
مرگ است . انسان ، از راه احساس خود، آتش را از برف و گرمى را از سردى و نرم را از
زبر با لمس كردن و حس كردن تميز مى دهد، و از همين راه نيز درد را باز مى شناسد و
به درمان كردن آن برمى خيزد. و همانگونه كه فقدان احساس جسمى باعث نابودى مى شود،
فقدان احساس قلبى نيزبه هلاكت روحى و مرگ انسانيت انسان مى انجامد؛ چه انسان از راه
همين احساس باطنى ، حقايق را ادراك مى كند، و ستم را از دادگرى تشخيص مى دهد، و
به انجام دادن كارهاى نيك و آرمانى تمايل پيدا مى كند، و از بد بو بودن و بدكردن
دورى مى گزيند. انسان فاقد احساس قلبى به سنگى مى ماند كه بى توجه از كنار بيچارگان
و محرومان مى گذرد، و دردهاى ديگران هيچ واكنشى در وجدان او به وجود نمى آورد؛ و به
همين جهت توجه و اهتمامى به امور ايشان پيدا نمى كند، و به انسانهاى ديگر همچون
كسانى مانند خويش نمى نگرد كه شايسته محبت و مهربانى باشند، بلكه آنان را تنها
وسيله بهره برادارى خويش تصور مى كند.
و از اينجا معلوم مى شود كه بر اجتماع تكاثرى و سرمايه دارى - اغلب - عواطف متعالى
فرمانروايى نمى كند، بلكه استيلا و سرورى در اينجا، با سنگدلى و جور و جفا و تجاوز
اقتصادى و ايجاد فشار بر ديگران همراه است . و براى همين است كه اسلام برنامه هاى
اقتصادى را زير نظر و نفوذ فرعونهاى فزونخواهى و طاغوتهاى ثروت اندوزى قرار نمى
دهد.
3 - كور شدن باطن :
در اين باره بايد بگوييم كه چشمهاى آدمى منحصر به اين دو چشمى كه در سر جاى
دارد نيست ، زيرا قلب و دل آدمى را نيز چشمى است كه خداوند متعال آن را در باطن
آدمى قرار داده است تا چيزهايى را ببيند كه چشم سر نمى تواند ديد. آرى ، دل با اين
چشم چيزهايى مشاهده كند، كه چشمان سر آنها را نمى بينند. و با اينگونه ديدن چيزها و
حقايق ، وسيله اندازه گيرى واقعى و درست به دست مى آيد، كه نه تنها مقياس سود و
زيان مادى و كنونى است ، بلكه از آن تجاوز مى كند و به تشخيص و ارزيابى آنچه معنوى
و باقى است نيز مى پردازد. و با همين خصوصيت است كه آدمى از ديگر جانوران تمايز
پيدا مى كند. انسان و حيوان در داشتن چشم سر با يكديگر اشتراك دارند، و آنچه اولى
را از دومى متمايز مى سازد، ديده باطنى و بينش نافذ و چشم قلبى است .
در تصور اسلامى ، چشم دل اهميت فراوان دارد. و براى همين با آموزشهاى گوناگون -
مادى و معنوى - در آن كوشش مى شود كه اين چشم باز گردد و تيزبين باشد، و چراغ آن
پيوسته افروخته بماند، و خاموشى آن سبب كور باطنى نشود؛ چنانكه در قرآن كريم آمده
است : ... فانها لاتعمى الابصار، و لكن تعمى القلوب التى فى
الصدور(26)
مسئله اين است كه (تنها) چشمها كور نمى شوند، بلكه دلهايى كه در سينه ها جاى دارند
(نيز) كور مى شوند (و حقيقتها را نمى بينند)
در تعليمات اسلامى از كردارها و حالتهايى فراوانى سخن رفته است كه چشم قلب را جلا
مى دهد و بر بينش آن مى افزايد، و آن را از هر چه سبب ناتوانى و نابينايى آن مى شود
نگاه مى دارد. همچنين اين تعاليم كورى دل را هر چه سختتر مى نكوهد، چنانكه پيامبر
اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: شر العمى عمى
القلب
(27) بدترين كورى ، كورى دل است .
و از جمله چيزهايى كه سبب بسته ماندن چشم دل و كور شدن آن مى شود، دوستى مال و
زياده روى در خوشگذرانى است . دنيا را واقعيت مادى كورى است كه ميل كردن به آن موجب
همجنس شدن و شباهت پيدا كردن با آن مى شود، و از اين دو حاصلى جز كورى و گمراهى
بهره آدمى نخواهد بود؛ مگر آنكه اينهمه وسيله اى براى پرداختن به كارهاى نيك ماندنى
(باقيات الصالحات ) باشد كه سبب نورانى شدن جهان ديگر آدمى خواهد بود. پس نگاه كردن
به مال با نگاهى همچون نگريستن شخص و فزونخواه حريص ، باعث كورى و ظلمت درونى مى
شود، و نگريستن عاقلانه به آن ، به منظور يافتن وسيله اى براى كارهاى خير، سبب دست
يافتن به بينايى و بصيرت و روشنى است . و آنگاه كه باطن آدمى سياه و تاريك گردد و
بصيرت او به كورى مبدل شود، قلب آدمى در تارى فرو مى رود و از پرداختن به كارهاى
نيك دور مى شود؛ و در اين هنگام بانگ هشدار دهنده وجدان به خاموشى مى گرايد.
و از چيزهايى كه به كورى قلب مى انجامد، دل دادن به آرزوهاى دور و دراز است ،
چنانكه در حديث نبوى آمده است : ... و من رغب فيها، فطال
فيها اءمله ، اءعمى الله قلبه على قدر رغبته فيها(28)
هر كسى به دنيا ميل كند، و آرزوهاى دراز بهم رساند، خداوند به اندازه تمايلى كه به
دنيا داشته باشد دل او را كور مى كند. و اينها همه از لوازم و عوارض فزونخواهى و
تكاثر است ، زيرا كه المال يقوى الامال
(29) مال به آرزوها و آمال نيرو (چيرگى ) مى بخشد. و در
آموزشهاى اسلامى ، به وجود ارتباطى محكم ميان كوردلى و در پرده قرار گرفتن قلب ، و
اندازه رغبت و ميل به دنيا و مال و چگونگى نگريستن به اين امور، با تاءكيد اشاره
شده است ، چنانكه در ضمن بحث از ((حديث نبوى
)) به آن اشاره شد.
4 - مردن دل :
آدمى را دو مرگ است ، به همانگونه كه او را دو زندگى است ، يكى مرگ و زندگى
بدنى ، و ديگرى مرگ و زندگى قلبى (روحى ). و زندگى واقعى انسان همان زندگى قلبى او
است ، چونكه دل پايگاه انسانيت آدمى و مركز عواطف و احساسات و جايگاه شكفتگى وجدان
سرشار او است . و هنگامى كه قلب به خواسته هاى پست ميل پيدا نكند، و در دام علاقه
منديهاى فرومايه نيفتد، زنده باقى مى ماند و به انجام دادن كارهاى شايسته و نيك ميل
مى كند، و همه انسانها را دوست مى دارد. و براى همه خواستار نيكى است ، و به تاءمل
و تدبر در جهان و كار جهان مى پردازد، و از گذشت روزگار و تغييرات آن عبرت مى گيرد،
و در برابر پروردگار جهانيان فروتنى و خشوع مى كند.
در تعاليم اسلامى بر اين مطلب تاءكيد شده است كه ((جامعه
دينى )) همچون جسدى يگانه است ، و افراد اعضا و اندامهاى اين
جسد اجتماعيند، كه چون عضوى به درد آيد، ديگر اعضا نيز احساس درد كنند.(30)
و آشكار است كه اين همكارى متحد در كالبد اجتماع ، و همخوانى براى درمان كردن دردها
و گرفتاريهاى مردم ، براى كسى كه دلى زنده و حساس نداشته باشد وجود نخواهد داشت .
پس عضويت در جامعه اسلامى جز با زنده بودن دل و حساسيت وجدان امكانپذير نخواهد
بود.
و يكى از عوامل ميراننده دل و بازدارنده آدمى از همراهى با كاروان اجتماع اسلامى
(با همه كسانى كه در آن عضويت دارند، از هر دين و مذهب )، همان فزونخواهى و فرورفتن
در آن است ، كه در آن ، مال هدف و آخرين خواسته متكاثران و مترفان است ، و در نزد
اكثريت آنان - اگر نگوييم كه همه آنان - جايگزين فضيلت و معنويات است . و همه
فعاليتهاى ايشان هدفى جز اين خواسته - يا چيزى نزديك به آن - ندارد، هدفى كه آدمى
را از توجه به مسايل برتر ديگرى باز مى دارد كه وابسته به امر دين و دادگرى است ، و
سبب دورى گزيدن است از آنچه به سختدلى و قساوت قلب مى انجامد.
به همين جهت امام على بن ابيطالب ((عليه السلام
)) مى فرمايد: كثرة المال مفسدة للدين
، مقساة للقلوب
(31) فراوانى مال مايه تباه شدن دين است و سخت شدن دلها.
زيادى مال و خواستار آن شدن ، پول نقد را معبود قرار مى دهد (دينهم دنانيرهم - دين
آنان دينارهايشان است )، و آدمى را آروزمند دست يافتن به هدفهايى دروغين مى كند كه
به تباهى دين و مردن دل و سنگ گونه شدن آن مى انجامد، در صورتيكه قلب بايد لطيف تر
از نسيم ، پاكتر از آب ، روشنتر از آينه ، پاكيزه تر از شبنم و دريابنده تر از
دريافت باشد، زيرا كه انسان - چنانكه اشاره كرديم - با داشتن قلب لطيف مهربان حساس
پاك آكنده از عواطف سرشار انسان است ، نه به اينكه در درون خود حامل سنگ سخت تيره
اى باشد كه از ديدن بيچاره اى ناراحت نمى شود، و اشك يتيمى آن را به تپش نمى
اندازد، و از خاك نشينى مسكينى ، يا بى چيزى فقيرى ، يا دردمندى دردمندى ، يا
گرسنگى ستمديده اى نمى لرزد.
و در آن هنگام كه قلب آدمى ، به جاى آنكه چشمه جوشان محبت و از خودگذشتگى براى
همگان باشد، به صورت سنگ تيره و تارى درآيد، انسانيت او دگرگون شده ، و روشنايى
فطرت او از ميان رفته ، و دين او نابود گشته است ، چه جايگاه اصلى براى آشكار شدن
روشناييهاى فطرت و تمركز يافتن پايه هاى دين همان قلب است ان
فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب
(32)... در اين سخن (قرآن )، براى آن كس كه صاحبدل باشد (و
دلى زنده داشته باشد) ياد آوريى است و پندى ....
5 - فساد عمومى :
شايد پس از بحثهايى كه درباره نتايج منفى تكاثر و عوامل وابسته به آن گذشت ،
در اين باره به گستردن سخن چندان نياز نباشد. ژرفنگرى در آيات و احاديث اين دو باب
، و انديشيدن در آنها به نحو بايد و شايد، آشكارا بر ما معلوم مى دارد كه چگونه
تكاثر و زياده طلبى (كه سرمايه دارى معاصر نيز از آن است )، از بزرگترين عوامل فساد
عمومى در جامعه هاى انسانى است ، و چگونه در همه سطوح و ترازهاى زندگى فرد و جامعه
تاءثير منفى دارد، و نيز چگونه آموزش و پرورش و فرهنگ و دانش و اخلاق و اقتصاد و
سياست و حتى معنويت و دين را در جهتى غيرصالح مى اندازد كه با صلاح انسان و جامعه
بشرى تعارض و تضاد دارد، و چگونه انسان را به سستى و مهمل گذاشتن تكاليف و فرار از
مسئوليتها - جز در آنجا كه به بهره كشى از ستمديدگان و ساير انگيزشهاى تكاثرى مربوط
مى شود - بر مى انگيزد. تكاثر علت نيرومندى براى تغيير دادن همه مقياسهاى انسانيت و
مسخ آنهاست ، زيرا كه از تابش شعاع الاهى فطرت در باطن انسان جلوگيرى مى كند.
و چنين است كه تعليمات اسلامى تكاثر را از ((سپاهيان جهل
(نيروهاى فعال جهل و نادانى و بيخردى در وجود آدمى ) )) مى
شمارد. و جهل و نادانى ، به تعبير پيامبر بزرگ اسلام (ص )، ((سر
همه شرهاست )) الجهل راءس الشر كله
(33) اينك به صورت خلاصه ، فهرستى از آثار منفى تكاثر را -
با وجود ذكر بعضى از آنها در گذشته - براى تاءكيد، از نظر خوانندگان مى گذرانيم .
ده اثر از آثار منفى تكاثر (سرمايه
دارى )
(1) - فزونخواهى ، پايگاه اصلى ((حيات انسانى
))، يعنى قلب را ويران مى كند.
(2) - مايه از بين رفتن پايبندى به خلقيات عالى همچون فروتنى و مهربانى مى شود، و
به جاى آنها رذيلتهايى همچون تكبر و درشتگويى و درشتخويى را جانشين مى كند.
(3) - همه جنبه هاى زندگى اجتماعى را چنان گرفتار بى بند و بارى و فروريختگى اخلاقى
مى سازد كه هيچ گوشه اى از آن سالم نمى ماند.
(4) - به همانگونه كه قلب و باطن آدمى را تباه مى سازد، به فاسد كردن ظاهر انسان
نيز مى پردازد. و اين بدان جهت است كه فساد ظاهر نمودارى از فساد و تباهى باطن است
، و چنانكه از امام صادق (ع ) منقول است : فساد الظاهر من
فساد الباطن ... و هذا الفساد يتولد من طول الامل و الحرص و الكبر... و اءصلها من
حب الدنيا و جمعها(34)
تباهى ظاهر برخاسته از فساد باطن است ... و اين تباهى (غفلت از ياد خدا) از درازى
آرزو و آزمندى و خود بزرگ بينى نتيجه مى شود... و ريشه آن دوستى دنيا و جمع كردن
مال است ... .
(5) - با ميانه روى و اندازه نگاهدارى تضاد دارد (كه رشد و ارتقاى آدمى وابسته به
آن است )، و انسان را گرفتار دامهاى اندوختن و اسراف ويرانگر مى سازد.
(6) - آدمى را از آن باز مى دارد كه به طرفدارى از حق و عدالت برخيزد، و در برابر
قانون سرتسليم فرود آورد.
(7) - آنچه را كه وسيله است هدف قرار مى دهد؛ و همين خود زيانى بزرگ است .
(8) - هواداران خود را به ايستادگى در برابر طرفداران حق و پيروان حقيقت وا مى
دارد.
(9) - مايه انتشار فقر در اجتماع و گرفتار كردن توده هاى بزرگ مى شود؛ و از اين راه
اركان بيدارى اسلامى و اجراى برنامه هاى اصلاحى دگرگونساز را متزلزل مى سازد.
(10) - ملازم با زندگى پرخرج و بلند پروازانه و توجه بيش از اندازه به مصرف كردن و
اسراف است ، و هيچ نگران آن نيست كه نتيجه اينگونه زندگى ، فساد و ناكامى و عقده
دار شدن مردمان ديگرى است كه دستشان به چنين زندگيى نمى رسد(35).
آگاهى (1)
پيش از اين گفتيم كه تاءكيد بر نكوهش تكاثر و آشكار كردن عيبهاى آن و بيم
دادن از نتايج منفى آن ، به معنى ترك دنيا و ترك تلاش و كوشش و ميل به جانب فقر و
نادارى و بار خود را بر دوش ديگران نهادن نيست ، بلكه به معنى مبارزه با ستمگرى و
مكيدن خون مردمان ، و انحصار طلبى است ، و برانگيختن مردم به باز شناختن درمان از
درد؛ نيز بهره بردارى صحيح و متعادل از استعدادها و امكانات به صورتيكه هماهنگ با
مقياسهاى درست باشد؛ و نيز فراخوانى به پذيرش تعليمات جامع اسلامى است ، و كوشش
براى ايجاد جامعه اى اسلامى ؛ و در عين حال مايه برانداختن نادارى و ناكامى و تجاوز
اقتصادى ، كه بزرگترين سرمايه متكاثران به شمار مى رود.
آگاهى (2)
پيشتر اشاره كرديم كه دستورها و احكام اسلامى بايد به صورت مجموعه اى پيوسته
و مرتبط، و به صورت يك ((دستگاه كامل ))
فهميده شود، و مورد ((تفقه )) قرار
گيرد، چه پرداختن به اين دستورها به صورت فصلهايى پراكنده و بخشهايى جدا از يكديگر،
((تفقه در دين (فهميدن جامع و مرتبط دين ) ))،
به معنى حقيقى اين كلمه نيست . و نتيجه اينگونه فهميدن اسلام ، تجزيه بخشهاى مختلف
اسلام است ، كه به ناتوانى آن از پرورش افراد و ساختن اجتماعى شايسته مى انجامد، و
در اين صورت ، دين اسلام از پهنه هاى زيست بشرى دور مى ماند. بنابراين اصل استوار
عقلى و علمى و دينى و تربيتى و تجربى ، لازم است كه بحث درباره مسائل وابسته به قلب
و قساوت آن و زندگى و مرگ آن ، در ارتباط با مسائل سياسى و اقتصادى و قضايى و نظاير
اينها صورت بگيرد، به همانگونه كه لازم است بحث از مسائل سياسى و اقتصادى و قضايى
در ارتباط با مسائل قلب و سختى و مرگ و زندگى آن صورت پذير شود، نه اين كه ميان
آنها جدايى بيندازيم و بعضى را حكمى و دستورى و بعضى را اخلاقى قلمداد كنيم ، از
پاره اى از آنها شب و روز سخن بگوييم و از پاره اى ديگر در سراسر عمر دراز دم نزنيم
.
در كتاب ((وسائل الشيعه )) بابى
بعنوان ((باب حرام بودن قساوت قلب ))(36)
آمده است ، و هنگامى كه مشاهده مى كنيم دانشمند و محدث بزرگى همچون
((شيخ حر عاملى )) (م : 1104 ق )، بابى را به اين
مطلب اختصاص مى دهد، بيقين بر ما معلوم مى شود كه ((قلب
)) و احوال آن از امورى است كه نبايد مورد غفلت واقع شود.
مسلم است كه اگر قساوت قلب حرام باشد، چنين حرمتى به اسباب و عواملى كه مقدمه و
مايه تقويت آن است نيز سرايت مى كند. در بعضى از آموزشها آمده است كه خوردن خون از
آن جهت حرام است كه مايه سنگدلى و قساوت قلب مى شود(37)...
پس اگر چيز ديگرى نيز مايه سنگدلى باشد، به سبب همين علت ((منصوص
)) آن نيز حرام خواهد بود. فزونى مال پيامدهاى چندى دارد كه
يكى از آنها - بنابر حديث - قساوت قلب است كه از نظر تعاليم اسلامى حرام است .
اشاره به برخى از عوارض ديگر ((تكاثر))
در فصلهاى آينده - انشاء الله - خواهد بود. و اسلام هيچ واقعيت اقتصادى را به سبب
گرفتار شدن به اين نتايج منفى شود، مجاز نخواهد شمرد.
فصل هفدهم : اسلام و نظام تكاثرى اترافى ، مبارزه اى فرا
گستر (10)
- پاره اى از احوال متكاثران و توانگران و صفات ايشان (1)
در فصل هاى هشتم و شانزدهم ، شمارى از عوارض منفى فردى و اجتماعيى را كه از
زندگى تكاثرى و اترافى نتيجه مى شود، و برخى از نقاط ضعف شخصى و روحى كه در وجود
متكاثران پديد مى آيد و موجوديت معنوى ايشان را تشكيل مى دهد بر شمرديم .