2 الامـام
البـاقـر عـليـه السلام - قال محمد بن مسلم : ساءلت ابا جعفر عليه السلام عن قـول
الله عـزوجـل : و نـفـخـت فـيـه مـن روحـى ؟ قـال : روح اختاره الله و اصطفاه و
خلقه و اءضـافه الى نفسه ، و فضله على جميع الاءرواح ، فاءمر فنفخ منه فى آدم عليه
السلام .(1534)
امام باقر عليه السلام - محمد بن مسلم گويد: از امام محمد باقر، درباره اين آيه
پرسيدم : و نـفـخت فيه من روحى - از روح خود در آدم دميدم
، گفت : مقصود روحى است كه خدا آن را پـسـنـديـد و برگزيد و آفريد، و به خود
نسبت داد، و آن را بر همه روحها فضيلت بخشيد، و سپس فرمان داد تا از آن در آدم عليه
السلام دميده شود.
# بـعـد مادى و جسمانى انسان ، براى همگان معلوم و تا حدودى شناخته است . از اين رو
در ايـنـجـا، آيـات و احاديثى درباره بعد روحى و اهميت آن آورده شد؛ با يادآورى اين
مطلب كه نـبايد از شگفتيها و اسرار جسم انسان نيز غفلت ورزيد، و نبايد از ژرفنگرى
در اين باره باز ايستاد.
تن انسان ، آيتى است بزرگ از آيات خدا، در حجمى كوچك ...
فصل سيزدهم : كرامت انسان
قرآن
1 يـا ايـهـا النـاس انـا خـلقـنـاكـم مـن ذكـر و
انـثـى ، و جـعـلنـاكـم شـعـوبـا و قبائل لتعارفوا، ان اكرمكم عندالله اتقاكم ، ان
الله عليم خبير(1535)
اى مردمان ! ما شما را از مردى و زنى آفريديم ، و به صورت ملتها و قبيله ها در
آورديم ، تـا بـا يـكـديـگـر آشـنـا شـويـد (نـه آنـكـه تـفـاخـر كـنـيـد و
بـزرگوارى فروشيد، كه بزرگوارى انسان به مليت و قبيله و رنگ و نژاد نيست ، بلكه به
پيوندهاى الاهى ، يعنى : فـضـليـت و پـرهيزگارى است و) همانا بزرگوارتر از ميان شما
در نزد خدا آن كس است كه پرهيزگار باشد؛ و خدا دانا و آگاه است
2 مـن اجـل ذلك كـتـبـنـا عـلى بـنـى اسـرائيـل ، انـه مـن
قـتـل نـفـسـا بـغـيـر نـفـس او فـسـاد فـى الارض فـكـاءنـمـا قتل الناس جميعا، و
من احياها فكاءنما احيى الناس جميعا..(1536)
بـدان سـبـب (كـه قـتـل هابيل روى داد)، در ميان بنى اسرائيل حكم كرديد كه هر كس
ديگرى را، بدون آنكه كسى را كـشته يا در زمين تباهى كرده باشد، بكشد، چنان است كه
همه مردمان را كشته باشد، و هر كسى نفسى را زنده كند، چنان است كه همه مردمان را
زنده كرده باشد...
3 و مـالكـم لا تـقـاتـلون فـى سـبـيـل الله و
المـسـتـضـعـفـيـن مـن الرجـال و النـسـاء و الوالدان ؟ الذيـن يـقـولون : ربنا
اخرجنا من هذه القرية الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنك وليا و اجعل لنا من لدنك
نصيرا(1537)
چـيـسـت كـه شـمـا در راه خـدا و در راه مـردان و زنان و كودكان مستضعف كارزار نمى
كنيد، آن مستضعفان كه مى گويند: خدايا ما را از اين شهر كه مردمان آن ستمكارند
بيرون بر، و از جانب خود براى ما سرپرستى رسان ، و از نزد خويش ما را يارى رسانى
فرست
حديث
1 النـبـى (صلي الله عليه و آله ): الخـلق كـلهـم
عـيـال الله ، فـاءحـبـهـم الى الله عزوجل اءنفعهم لعياله ...(1538)
پـيـامـبـر (صلي الله عليه و آله ): آفـريـدگـان همه عيال و نانخور خدايند، پس
محبوبترين آنان در نزد خدا كسى است كه براى عيال خدا (خلق خدا) سودمندتر باشد.
2 الامـام عـلى عـليـه السـلام : كـلكـم عـيـال الله ، و
الله سـبـحـانـه كافل عياله .(1539)
امـام عـلى عـليـه السـلام : هـمـه شـمـا عـيـال و نـانـخـور خـدايـيـد، و خـداى
سـبـحـان كفيل عيال خود خواهد بود.
3 الامام الصادق عليه السلام : قال الله عزوجل : الخلق عيالى
، فاءحبهم الى ، اءلطفهم بهم ، و اءسعاهم فى حوائجهم .(1540)
امـام صـادق عـليـه السـلام : خـداى بـزرگ گـفـتـه اسـت :
آفـريـدگـان عـيـال مـنـنـد، پـس مـحبوبترين آنان در نزد من كسى است كه به آفريدگان
مهربانتر و در رفع نيازمندى ايشان كوشاتر باشد.
4 الامام على عليه السلام :...اشعر قبلك الرحمة للرعية و
المحبة لهم !...فانهم صنفان : اما اءخ لك فى الدين ، و اما نظير لك فى الخلق ...(1541)
امام صادق عليه السلام - در دستورنامه حكومتى مالك
اشتر: دلت را به بخشودن (خـطـاهاى ) مردم ، و دوست داشتن آنان موظف بدار!..زيرا كه
مردمان دو گروهند: يا برادران دينى تواند، يا برابران نوعى تو...
5 الامـام الصـادق عليه السلام - فى كتاب :...ان الله -
تبارك و تعالى - انما اءحب اءن يـعـرف بـالرجـال ، و اءن يـطـاع بـطـاعتهم ، فجعلهم
سبيله و وجهه الذى يؤ تى منه ، لا يـقـبـل الله مـن العـبـاد غـيـر ذلك ...فـقـال
فـيـمـن اءوجـب مـن مـحـبـتـه لذلك : مـن يـطـع الرسـول فـقـد اءطـاع الله و مـن
تـولى ، فـمـا اءرسـلنـاك عـليـهـم حفيظا(1542)
(1543)
امـام صـادق عـليـه السـلام - در نـامـه اى نـوشـت ..: خـداى متعال دوست داشتن تا
به وسيله مردان (خدا) شناخته گردد، و از راه اطاعت شدن آنان (كه از سـوى او
مـاءمـور بـودنـد) خـود اطاعت شود. از اين رو آنان را راه و جهتى قرار داد كه بايد
مـردمـان بـراى رسـيـدن بـه قـرب الاهـى از آن جـهـت حـركـت كـنـنـد. و خـدا از
بندگان (هيچ عـمـل و شناختى را) جز از همين راه (راه موافقت و پيروى از پيامبران و
اوصياى ايشان ) نمى پذيرد..و از همينجا است كه درباره كسانى كه دوستى آنان را، به
منظور پيروى از آنان ، واجـب كـرده اسـت : مـن يـطـع الرسـول
فـقـد اطـاع الله ، و من تولى فما ارسلناك عليهم حـفـيـظـا- هـر كـه فرمان
رسول برد، فرمان خدا برده است ، و كسانى كه روى گردان شوند (خود دانند كه )، ما تو
را به نگاهبانى آنان نفرستاده ايم .
6 النـبـى (صلي الله عليه و آله ): لئن يـهـدى الله بـك
رجـلا واحـدا، خـيـر لك مـن الدنـيـا و مـا فيها.(1544)
پيامبر (صلي الله عليه و آله ): اگر خدا يك تن را به دست تو راهنمايى كند، براى تو
بهتر است از دنيا و هر چه در آن است .
7 الامـام الصـادق عـليـه السـلام : قـال امـيـرالمـؤ مـنـى
عـليـه السـلام : لمـا وجـهـنـى رسـول الله (صلي الله عليه و آله ) الى اليـمـن ،
فـقـال : يـا عـلى ! لا تـقـاتل اءحدا حتى تدعوه الى الاسلام . و اءيم الله ! لئن
الله على يديك رجلا خير لك مما طلعت عليه الشمس و غربت ، و لك ولاؤ ه .(1545)
امام صادق عليه السلام : اميرمؤ منان گفت : هنگامى كه پيامبر مرا به يمن روانه كرد،
گفت : اى عـلى ! با كسى پيش از آنكه وى را دعوت به اسلام كرده باشى كارزار مكن . به
خدا سوگند كه اگر خداوند مردى را به دست تو هدايت كند، براى تو بهتر است از همه
آنچه خورشيد بر آن طلوع و غروب كرده است . و حق دوستى او با خداوند از آن تو است .
8 الامـام الصـادق عـليـه السـلام : اءحـسـن مـن الصـدق
قـائله ، و خـيـر مـن الخـيـر فـاعـله .(1546)
امام صادق عليه السلام : نيكوتر از راست گفتن ، انسان راستگو است ؛ و بهتر از كار
نيك ، كننده كار نيك است .
9 الامـام العـسـكـرى عـليـه السـلام - عن الامام السجاد
عليه السلام ، فى قوله تعالى : ولكـم فـى القـصـاص حـيـاة يـا اءولى الالبـاب
لعـلكم تتقون :(1547)
عباد الله هذا قـصـاص قـتـلكـم ، لمـن تـقـتـلونـه فـى الدنـيـا و تفنون روحه .
اولا اءنبئكم باعظم من هذا القـتـل ، و مـا يـوجـب الله عـلى قـاتـله مـا هـو
اءعـظـم مـن هذا القصاص ؟ قالوا: بلى يا بن رسـول الله ! فـقـال : اعـظـم مـن هـذا
القتل ، اءن تقتله قتلا لا ينجبر و لا يحيى بعده اءبدا. قـالوا: مـا هـو؟ قـال :
اءن يـضـله عـن نـبـوه مـحـمد (صلي الله عليه و آله ) و عن ولاية على بن ابيطالب
عليه السلام ، و يسلك به غير سبيل الله .(1548)
امـام سـجـاد عـليـه السـلام - بـه روايـت امـام حـسـن عـسـكـرى ، درباره اين آيه
ولكم فى القـصـاص حـيـاة يـا اءولى الالبـاب لعلكم تتقون -
اى خردمندان ! قصاص كردن مايه حـيـات (و تـداوم زنـدگى ) است ، باشد كه پرهيز پيشه
سازيد (و در قصاص نيز از حد تـقـوى نـگـذريـد)، گـفـت : اى بـنـدگـان خـدا! ايـن
قـصـاص دربـاره كـشـتـن قـاتـل است كه او را در دنيا مى كشيد و زندگى را از او مى
گيريد. آيا مى خواهيد از چيزى بـزرگـتـر از ايـن كشتن ، و از قصاصى خدايى كه بزرگتر
از اين قصاص است آگاهتان سـازم ؟ گـفتند: آرى ! اى فرزند پيامبر خدا! گفت : بزرگتر
از اين كشتن آن است كه او را چنان بكشيد كه جبران نشود و هيچگاه پس از آن زنده
نگردد. گفتند: آن چيست ؟ گفت : آن است كـه كـسـى را از اعتقاد به پيامبرى محمد (صلي
الله عليه و آله )، و ولايت على عليه السلام بگردانند و به راهى جز راه خدا برند.
10 الامـام البـاقـر عـليـه السـلام : قـال فـضـيـل : قـلت
لابـى جـعـفـر عـليـه السـلام : قـول الله فـى كـتـابـه : و مـن احـيـاهـا
فـكـانـمـا احـيـا النـاس جـمـيـعـا(1549)
قـال : مـن حـرق او غـرق ، قـلت : فـمـن اءخـرجـهـا مـن ضلال الى هدى ؟ قال : ذلك
تاءويلها الاعظم .(1550)
امام باقر عليه السلام - فضيل گويد: از امام محمد باقر درباره اين آيه پرسيدم :
و من احـيـاها فكانما احيا الناس جميعا- هر كس كه
يكى را زنده كند چنان است كه گويى همه مردمان را زنده كرده است ، گفت : پس آنكه از
گمراهى كسى را به راه آورد چه ؟ گفت : اين بزرگترين تاءويل آيه است .
بنگريد!
قـصـد مـا از ايـن فـصـل جـلب تـوجـه به اهميت شئون انسانى در منطق دين ، و
اهميت دفاع از مستضعفان است ، و ارزش خدمات در راه جامعه بشرى ، و برابر بودن
مردمان در نزد خداى مـتـعـال ؛ و همچنين نفى امتيازات واهى ، و يادآورى بى تاءثير
بودن اين امتيازات در گوهر انسانى و شئون بشرى .
نـيـز قصد ما جلب توجه به اين امر است كه اعمال صادر شده از انسان ، در صورتى كه به
منظور آسايش مردمان و كوشش در برآوردن نيازهاى فردى و اجتماعى ايشان باشد به عـيـن
هـمـچـون عـبـادتـهـا و وسـايـل تـقـرب بـه خـدا اسـت : و
سـبـيـل الله هـمـان سـبـيـل النـاس اسـت و
بـالعـكـس ، بـدان شـرط كـه عـمـل بـراى خـدا و نـيـت مـخـصـوص بـاشـد. و ايـن اصـل
از مـهـمـتـريـن اصـول تـربـيـتـى اسـلام اسـت . پـس در ايـن بـاره دقـت كنيد! نيز
رجوع كنيد به بابهاى مربوط به اين موضوع ، در اين كتاب كه پس از اين خواهد آمد.
فصل چهاردهم : نيرومندى ، عزت و
مقاومت
قرآن
1 و يـقـولون لئن رجـعـنـا الى المـديـنـة ليـخـرجـن
الا عـزمـنـهـا الاذل ، و لله العزة و لرسوله و للمؤ منين ، ولكن المنافقون لا
يعلمون
(1551)
مى گويند: اگر به مدينه بازگرديم ، عزيزتران خوارتران از آن شهر بيرون خواهند كرد،
با اينكه عزت ويژه خدا و رسول و مؤ منان است ، ليكن منافقان نمى دانند
2 من كان يريد العزة فلله العزة جميعا..(1552)
هر كس خواستار عزت است بداند كه عزت ، همه و همه ، از آن خدا است ...
3 ان ينصركم الله فلا غالب لكم ، و ان يخذلكم فمن ذاالذى
ينصركم من بعده ؟ و على الله فليتوكل المؤ منون
(1553)
اگر خدا شما را يارى كند كسى بر شما پيروز نخواهند شد، و اگر شما را واگذارد كيست
كـه پـس از او بـه يـارى شـمـا بـرخـيـزد؟ ايـن اسـت كـه مـؤ مـنـان بـايـد فـقـط
بـر خـدا توكل كنند
4 الذيـن يـتـخـذون الكافرين اولياء من دون المؤ منين ،
ايبتغون عندهم العزة ؟ فان العزة لله جميعا(1554)
كـسانى كه به جاى مؤ منان كافران را دوست و ولى خود مى گيرند، آيا خواستار آنند تا
از سوى ايشان عزتى يابند؟! (بدانيد كه ) عزت ، همه و همه ، از آن خدا است
حديث
1 الامام على عليه السلام : من اءطاع الله سبحانه ،
عز و قوى .(1555)
امام على عليه السلام : هر كه اطاعت خداى سبحان كند عزيز و نيرومند خواهد شد.
2 الامام على عليه السلام - كتب لمحمد بن ابى بكر: اءوصيك
بسبع هن من جوامع الاسلام : تـخـشـى الله عـزوجـل و لا تـخـشـى النـاس فـى الله ...
و لا تـخـف فـى الله لومـة لائم ...(1556)
امـام على عليه السلام - به محمد بن ابى بكر نوشت : تو را به هفت چيز سفارش مى كنم
كه از اصول جامع اسلام است : اينكه از خداى بزرگ بترسى ، و در كار خدا از مردمان
بيم نداشته باشى .. ودر راه خدا از سرزنش نكوهندگان مترس .
3 الامـام البـاقـر عـليـه السـلام : ان الله عـزوجـل
اءعـطـى المـؤ مـن ثـلاث خصال : العزة فى الدنيا، و الفلج فى الآخرة ، و المهابة فى
صدور الظالمين ، ثم قرا: ولله العزة و لرسوله و للمؤ منين
(1557)
(1558)
امـام بـاقـر عليه السلام خداى بزرگ به مؤ من سه خصلت ارزانى داشت : عزت و افتخار
در دنـيـا، رسـتـگـارى در آخـرت ، و مـهـابـت در نـظر ستمكاران ؛ سپس اين آيه را
برخواند: ولله العزة و لرسوله و للمؤ منين - عزت مخصوص خدا
است و پيامبر و مؤ منان .
4 الامـام الصـادق عـليـه السـلام : ان المـؤ مـن اشـد مـن
زبـر الحـديـد. ان الحـديـد اذا دخـل النـار لان ، و ان المـؤ مـن لو قـتـل و
نـشـر، ثـم قتل ، لم يتغير قلبه .(1559)
امام صادق عليه السلام : مؤ من از آهن سختتر است ، آهن چون در آتش رود نرم مى شود،
ولى مؤ من را اگر بكشند و زنده كنند و بار ديگر بكشند، قلبش تغيير نخواهد كرد.
5 الامـام الصـادق عـليـه السـلام : ان المـؤ مـن يـخـشـع له
كل شى ء و يهابه كل شى ء.(1560)
امـام صـادق عليه السلام : هر چيز در برابر مؤ من خاشع است و مهامت او هر چيز را
فرا مى گيرد.
6 الامام الصادق عليه السلام : ان الله فوض الى المؤ من
اءمره كله ، و لم يفوض اليه ان يـكـون ذليلا. اما تسمع الله يقول عزوجل : ولله
العزة و لرسوله و للمؤ منين ؟ فالمؤ مـن يـكـون عـزيـزا و لا يـكـون ذليـلا. ثـم
قـال : ان المـؤ مـن اءعـز مـن الجيل ان الجبل يستقبل بالمعاول ، و المؤ من لا
يستقل من دينه شى ء.(1561)
امـام صـادق عليه السلام : خدا همه امور مؤ من را به خودش تفويض كرده است ، ليكن
اجازه نداده است كه خوار و ذليل باشد. آيا نشنيدى كه خدا مى گويد:
ولله العزة و لرسوله و للمؤ منين - عزت مخصوص خدا است و
پيامبر و مؤ منان ؟؛ اين است كه مؤ من عزيز است و ذليل نخواهد بود. آنگاه
گفت : مؤ من عزيزتر و نيرومندتر از كوه است : از كوه با كلنگ مى توان چيزى كند، ولى
از دين مؤ من هيچ چيز نمى توان كاست .
فصل پانزدهم : توكل و پايدارى
قرآن
1 فـلمـا تـراءى الجـمـعـان قـال اصـحـاب مـوسـى :
انـا لمـدركـون # قال : كلا ان معى ربى سيهدين
(1562)
چـون آن دو گـروه يـكديگر را ديدند، ياران موسى گفتند كه ما گرفتار شديم # موسى گفت
: نه چنين است ، كه پروردگار من با من است و مرا راه خواهد نمود
2 فـامـا الذيـن آمـنـوا بـالله و اعـتـصـمـوا بـه ، فـسـيـد
خـلهـم فـى رحـمـة مـنـه و فضل ، و يهديهم اليه صراطا مستقيما(1563)
كـسـانـى را كـه بـه خـدا ايـمـان آوردنـد و بـه او مـتـمـسـك شـدنـد، بـه زودى در
رحـمـت و فضل خود در خواهد آورد، و در راه راست به سوى خود راهبريشان خواهد كرد
3 و جـاهـدوا فـى الله حـق جـهـاده ، هـو اجـتـنـاكـم و مـا
جـعـل عـليـكـم فـى الديـن مـن حـرج ، مـلة ابـيـكـم ابـراهـيـم ، هـو سـمـاكـم
المـسـلمـيـن مـن قـبـل ، و فـى هذا، ليكون الرسول شهيدا عليكم ، و تكونوا شهداء
على الناس ، فاءقيموا الصـلاة و آتـوا الزكـاة ، و اعـتـصـمـوا بـالله هـو مـولاكـم
، فـنـعـم المـولى و نـعـم النصير(1564)
در راه خـدا چـنـانـكه شايسته جهاد خدايى است جهاد كنيد؛ او شما را برگزيد و در كار
دين بـر شـمـا تـنگ نگرفت ، دين پدرتان ابراهيم را نگاه داريد، او كه شما را از پيش
مسلمان نـام نـهـاد، و در قـرآن (نـيـز مـسـلمـان نـامـيـده شـديـد)؛ تـا فـردا
ايـن رسـول بـر شما گواه باشيد و شما بر مردمان ديگر گواه باشيد؛ پس نماز را برپاى
داريـد، و زكـات دهيد، و به خدا متمسك شويد، كه او سرور و دوست شما است ، و او
بهترين سرور و بهترين ياور است
4 و تـوكـل عـلى العـزيـز # الذى يـراك حـيـن تقوم # و تقلبك
فى الساجدين # انه هو السميع العليم
(1565)
بـر خداى عزيز مهربان توكل كن # آنكه تو را هنگامى كه (تنها به نماز) بر مى خيزى مى
بيند # همچنين دگرگونى احوال تو را در ميان سجده كنندگان (به هنگام نماز جماعت ) مى
نگرد # او همان شنواى دانا است
5 اذ هـمـت طـائفـتـان مـنـكـم ان تـفـشـلا، و الله
وليـهـمـا، و عـلى الله فـليـتـوكـل المـؤ مـنـون # و لقـد نـصـركـم الله بـبـدر، و
انـتم اذلة ، فاتقوا الله لعلكم تشكرون # اذ تقول للمؤ منين : الن يكفيكم ان يمدكم
ربكم بثلاثة آلاف من الملائكة منزلين # بلى ان تصبروا و ياءتوكم من فورهم هذا،
يمددكم ربكم بخمسة آلاف من الملائكة مسومين # و ما جعله الله لا بشرى لكم و لتطمئن
قلوبكم به ، و ما النصر الا من عندالله العزيز الحكيم
(1566)
بـه يـاد دار آن هـنگام را كه دو گروه از شما آهنگ آن كردند كه بترسند و سست گردند،
و خـدا خـود يـار ايـشـان بـود (و آنـان را ثـبات و پايدارى داد)، و مؤ منان بايد
تنها بر خدا توكل كنند (تا قويدل و پايدار باشند) # و به راستى خداوند در جنگ بدر
شما را يارى كـرد، بـا ايـنـكـه شـما (در چشم دشمن ) سست و ناتوان بوديد؛ پس راه
پرهيزگارى پيش گـيريد تا از سپاسگزاران باشيد # و به ياد دار آن هنگام را كه به مؤ
منان مى گفتى : آيـا شما را بسنده نبود كه پروردگارتان سه هزار فرشته به مدد شما
فرو فرستاد؟ # آرى ، اگـر در كـارزار شـكـيـبـايـى كـنـيـد و از ترس و گريز
بپرهيزيد، چون دشمنان شتابان و خشمگين بر سر شما آيند، خدا با پنج هزار فرشته ،
بانشان جنگاوران ، شما را يـارى كـنـد # و خـدا آن امـداد را (كـه در جـنـگ بـدر
كرد)، مژده اى براى شما قرار داد؛ و براى آن كرد تا دلهاى شما آرام گيرد؛ و نصرت جز
از جانب خداى تواناى دانا نيست
6 ورد الله الذيـن كـفـروا بـغـيـظـهـم ، لم يـنـالوا
خـيـرا، و كـفـى الله المـؤ مـنـيـن القتال ، و كان الله قويا عزيزا(1567)
خـدا كـافـران را (در جنگ احزاب ) خشمگنانه و دست خالى برگردانيد، و زحمت جنگ را از
مؤ منان برداشت ؛ خدا توانا و گرامى و بيهمتا است
7 يا ايها الذين آمنوا، ان تنصروا الله ينصركم ، و يثبت
اقدامكم
(1568)
اى مؤ منان ! اگر خدا را يارى كنيد شما را يارى مى كند، و گامهايتان را استوار مى
دارد
8 قـل ارايـتـم ان اتـاكـم عـذاب الله بـغـتـة او جـهـرة ،
هـل يـهلك الا القوم الظالمون # و ما نرسل المرسلين الا مبشرين و منذرين ، فمن آمن
و اصلح فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون
(1569)
بـگـو: چـه بـيـنـيـد اگـر عـذاب خـدا نـهـانى و ناگهانى يا آشكارا به شما رسد، آيا
جز سـتـمـكـاران را هـلاك خـواهـد كـرد # و مـا فـرسـتـادگان خود را جز براى نويد
دادن و بيم رسـانـدن نمى فرستيم ، پس كسانى كه ايمان آورند و كردار خود را نيك
كنند، نه باكى خواهند داشت ، و نه اندوهگين خواهند گشت
9 قلنا اهبطوا منها جميعا، فاما ياءتينكم منى هدى ، فمن تبع
هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون .(1570)
گـفـتـيـم : هـمـه از بـهـشـت بـه زمـين فرود آييد، و چون رهنمونى و پيام من به شما
رسيد، كسانى كه از آن پيروى كنند، نه بيمى خواهند داشت ، و نه اندوهى خواهند خورد
10 و من يعمل من الصالحات ، و هو مؤ من ، فلا يخاف ظلما و لا
هضما.(1571)
هـر كـس كـارهـاى نيكو كند و مؤ من باشد، نه از آن مى ترسد كه ستمى بيند و نه از
آنكه به حق او آسيب رسد.
11 ان يـنـصـركم الله فلا غالب لكم ، و ان يخذلكم فمن ذا
الذى ينصركم من بعده ؟ و على الله فليتوكل المؤ منون .(1572)
اگـر خـدا شـما را يارى كند، كسى بر شما چيره نخواهد شد؛ و اگر شما را فرو گذارد،
چـه كـس مـى تـوانـد پـس از او يـاريـتـان كـنـد؛ ايـن اسـت كـه مـؤ مـنـان بايد
فقط بر خدا توكل مى كنند.
حديث
1 النـبـى (صلي الله عليه و آله ): ان سـرك ان تـكـون
اقـوى النـاس ، فـتـوكـل عـلى الله !.. و ان سـرك ان تـكـون اغـنـى النـاس ، فـكـن
بـمـا فـى يـدالله عزوجل اءوثق منك بما فى يدك .(1573)
پـيـامـبـر (صلي الله عليه و آله ): اگـر دوسـت دارى كـه نـيـرومـنـدتـريـن
مـردمـان بـاشـى ، بـر خـدا تـوكـل كن .. و اگر از آن شاد مى شوى كه بينيازترين
مردمان باشى ، به آنچه در دست خدا است بيش از آن اعتماد كن كه بر آنچه در دست خود
دارى .
2 الامـام الصـادق عـليـه السـلام ـ عـن آبـائه ، عـن رسـول
الله (صلي الله عليه و آله ): مـن احـب ان يـكـون اكـرم النـاس ، فـليـتق الله . و
من احب ان يكون اتقى النـاس ، فـليـتـوكـل عـلى الله . و مـن احـب ان يـكـون اغـنـى
النـاس ، فـليـكـن بـما عندالله عزوجل اوثق منه بما فى يده .(1574)
امـام صـادق عـليـه السلام ـ از پدرانش ، از پيامبر اكرم : هر كس دوست دارد كه
شريفترين مـردم بـاشـد، بـايـد كـه از خـدا بـيـرسـد و پـرهـيـزگـار بـاشـد؛ و هـر
كـس دوسـت دارد پـرهـيـزگـارتـريـن مـردم بـاشـد، بـايـد كـه بـر خـدا تـوكـل
كـنـد؛ و هـر كـس دوسـت دارد كـه بينيازترين مردم باشد، بايد به آنچه نزد خداى بزرگ
است ، بيش از آن اعتماد داشته باشد كه به آنچه در دست خود دارد.
3 الامـام الصـادق عـليـه السـلام :ليـس شـى ء الا و له حـد.
قـال (ابـوبـصـيـر): قـلت : جـعـلت فـداك ! فـمـا حـد التـوكـل ؟ قـال : اليـقـيـن
. قـلت : فـمـا حـد اليـقـيـن ؟ قال : ان لا تخاف مع الله شيئا!.(1575)
امام صادق عليه السلام : هيچ چيز نيست كه آن را حدى (معيارى ) نباشد. راوى حديث
گويد: گـفـتـم : فداى تو شوم ، حد توكل چيست ؟ گفت : يقين . گفتم : حد يقين چيست ؟
گفت : اينكه با (اعتقاد به ) خدا از هيچ چيز نترسى .
4 الامـام الرضـا عـليـه السـلام : مـن اراد ان يـكـون اقـوى
النـاس ، فـليـتـوكـل عـلى الله . و سـئل عـن حـد التـوكـل ، مـا هـو؟ قال : ان لا
تخاف سواه .(1576)
امـام رضـا عـليـه السـلام : هـر كـس مـى خـواهـد نـيـرومـنـدتـرين مردم باشد، بايد
بر خدا توكل كند. پرسيدند: تعريف توكل چيست ؟ گفت : اينكه از غير خدا نترسى !
5 الامـام البـاقـر عـليـه السلام :من توكل على الله لا يغلب
. و من اعتصم بالله لا يهزم .(1577)
امـام بـاقـر عـليـه السـلام : هـر كس بر خدا توكل كند، مغلوب نمى شود. و هر كس به
خدا متمسك شود، شكست نمى خورد.
فصل شانزدهم : هماهنگى با كاينات در
پذيرش قدرت الاهى
قرآن
1 ولله جنود السماوات و الارض ، و كان الله عزيزا
حكيما.(1578)
سپاهيان (كارگزار و فعال در) آسمانها و زمين از آن خدايند، و خدا توانا و دانا است
.
2 يساءله من فى السماوات و الارض ، كل يوم هو فى شاءن .(1579)
هـر كـس در آسـمـانـهـا و زمـيـن است ، همه از خدا درخواست مى كنند؛ و او را هر روز
(در تداوم فيض رسانى به كاينات ) كارى و شاءنى است .
3 ولقد خلقنا فوقكم سبع طرائق ، و ماكنا عن الخلق غافلين .(1580)
فراتر از جهان شما (خاكيان )، هفت آسمان (كه هر يك راهى است به عوالم ديگر) آفريديم
، و هـرگـز از تـوجـه بـه آفـريـنـش و آفـريـدگـان غافل نبوديم .
4 قـل : مـن ذا الذى يـعـصكم من الله ان ارادبكم سوءا،
اواردبكم رحمة ؟ و لا يجدون لهم من دون الله و ليا و لا نصيرا.(1581)
بگو: اگر خدا براى شما شرى يا رحمتى بخواهد، چه كس مى تواند مانع آن شود؛ و آنان
براى خود غير از خدا ولى و ياورى نخواهند يافت .
5 وقـالت اليـهـود: يـدالله مـغـلولة ، غـلت ايـديـهـم و
لعـنـوا بـمـا قـالوا، بل يداه مبسوطتان ، ينفق كيف يشاء...(1582)
جـهـودان گـفـتند: دستهاى خدا بسته است ! دستهاشان بسته باد، و نفرين باد بر آنان
كه اينچنين گفتند؛ دستهاى خدا باز است ، و هر گونه كه بخواهد مى بخشد...
6 افـا مـن اهـل القـرى ان يـاتـيـهـم بـاسـنـابـيـاتـا و
هـم نـائمـون ؟ اوامـن اهل القرى ان ياتيهم باسنا ضحى و هم يلعبون ؟ افامنوا مكر
الله ؟ فلا ياءمن مكر الله الا القـوم الخـاسـرون اولم يـهـد للذيـن يـرثـون الارض
مـن بـعـد اهـلهـا ان لونـشاء اصبناهم بذنوبهم و نطبع على قلوبهم ، فهم لا يسمعون .(1583)
آيـا مردم شهرها اطمينان دارند كه شب هنگام كه در خوابند عذاب ما بر ايشان فرود
نخواهد آمـد؟ آيـا مـردم شـهـرهـا اطـمـيـنـان دارنـد كـه عـذاب مـا هـنـگـام بـالا
آمـدن آفـتـاب كـه مـشـغـول بـازى هـسـتـنـد بر ايشان فرود نخواهد آمد؟ آيا از مكر
خدا ايمنند؟ از مكر خدا تنها زيـارتكاران خود را ايمن دانند آيا خدا براى اين
مردمان كه (پس از هلاك شدن مردم پيشين ) وارث زمين شده اند آشكار نساخت كه اگر
بخواهيم ايشان را به گناهانشان مى گيريم ، و بر دلهاى ايشان مهر مى نهيم تا (سخن
حقى و اندرزى ) نشنوند؟
7 اءم لهـم آلهـة تـمـنـعـهـم مـن دونـنـا، لا
يـسـتـطـيـعـون نـصـرا نفسهم و لا هم منا يصحبون بـل مـتـعنا هؤ لاء و آباء هم ،
حتى طال عليهم العمر، افلا يرون اناناتى الارض ننقصها من اطرافها، افهم الغالبون .(1584)
يـا ايشان را خدايانيند غير از ما كه از ايشان نگاهدارى مى كنند، خدايانى كه براى
خويش نـيـز كـارى نتوانند كرد، و هيچ كس آنان را از خشم ما نگاه نتواند داشت بلكه
اين ماييم كه ايشان و پدرانشان را يك چند در اين جهان برخوردار ساختيم ، تا اينكه
عمرى دراز كردند؛ آيا نمى نگرند كه فرمان ما به زمين مى آيد و از كرانه هاى آن (شهر
شهر، و از مردم آن ، گروه گروه ) مى كاهيم ؟ آيا اين مردم (ناتوان كه خود و زمينى
كه در آن زندگى مى كنند اينسان در برابر قدرت ما ناچيزند) توانند غالب بود؟
8 والسـمـاء بـنـيـنـاهـا بـايـدو انـا لمـوسـعـون و الارض
فـرشـنـاهـا فـنـعـم المـاهـدون .(1585)
آسـمـان را بـه قـوت بنا كرديم و پيوسته گسترش مى دهيم ؛ و زمين را گسترديم و نيكو
گسترديم .
9 قـالت : انـى يـكـون لى غـلام و لم يـمـسـسـنـى بـشـر و لم
اك بـغـيـا قـال : كـذلك قـال ربـك هـو عـلى هـيـن ، و لنـجـعـلة آيـة للنـاس و
رحـمـة مـنـا، و كـان امـرا مقضيا.(1586)
مـريـم گـفـت : چگونه ممكن است مرا پسرى باشد در حالى كه دست آدميزادى به من نرسيده
اسـت و مـن بـد كـاره نبوده ام ؟ (فرستاده آسمانى ) گفت : پروردگار تو چنين گفت كه
اين كـار بـر مـن آسـان اسـت ؛ و ما آن پسر را آيتى بزرگ (و پيامبرى عظيم )، و
وسيله رحمتى گـران از سـوى خـويـش قـرار مـى دهـيـم ؛ و ايـن كارى است كه بر آن
فرمان رفته است و شدنى است .
10 هـو الذى يـحـيـى و يـمـيـت فـاذا قـضـى امـرا، فـانـمـا
يقول له كن فيكون .(1587)
او اسـت كـه زنـده مى كند و مى ميراند، و چون انجام كارى را مقرر دارد، جز اين نيست
كه مى گويد باش ، و مى شود و مى باشد.
11 و لا لن لشـى ء انـى فـاعـل ذلك غـدا الا ان يـشـاء الله
، و اذكـر ربـك اذا نـسـيـت و قل : عسى ان يهدين ربى لا قرب من هذا رشدا.(1588)
هرگز درباره چيزى (و كارى ) مگو كه اين را فردا خواهم كرد مگر اينكه (بگويى : اگر)
خـدا بـخـواهـد؛ و اگـر فـراموش كردى ، پروردگارت را به ياد آر؛ و بگو (اى پيامبر):
بـاشـد كـه پـروردگـارم (دربـاره قـصـه اصـحـاب كـهف ) مرا دانشى و آگاهيى دهد از
اين روشنتر.
12 ولله مـا فـى السـمـاوات و مـا فـى الارض ، و كفى بالله
وكيلا ان يشا يذهبكم ايها الناس و ياءت بآخرين ، و كان الله على ذلك قديرا.(1589)
هر چه در آسمانها است و هر چه در زمين ، از آن خدا است ، و كار ساز بسنده او است اى
مردمان ! اگر بخواهد شما را مى برد و ديگرانى مى آورد؛ و خدا بر اين كار توانا است
.
13 يـمـحـوالله مـا يـشاء و يثبت و عنده ام الكتاب اولم يروا
انا ناءتى الارض ننقصها من اطرافها، والله يحكم و لا معقب لحكمه ، و هو سريع الحساب
.(1590)
خـدا آنـچـه را بـخـواهد محو مى كند و آنچه را بخواهد ثبت ، كتاب اصلى در نزد او
است آيا نـديـدنـد كـه فـرمان ما به زمين مى آيد و از كناره هاى آن (خود شهر، و از
مردم آن ، گروه گـروه ) مـى كـاهـيـم ؛ خـدا حـكم مى كند، و كسى نمى تواند حكم او
را بشكند، و او زود به حساب مى رسد؟
14 انما قولنا لشى ء اذا اردناه ، ان نقول له كن فيكون .(1591)
گـفـتـه مـا دربـاره چـيـزى كـه آن را اراده كـنـيم ، همين است كه به آن بگوييم :
باش ، تا بباشد و موجود شود.
15 لقد نصركم الله فى مواطن كثيرة ، و يوم حنين ، اذا عجبتكم
كثرتكم ، فلم تغن عنكم شيئا وضاقت عليكم الارض بما رحبت ثم وليتم مدبرين .(1592)
خداوند در جاهاى فراوان شما را يارى كرد، از آن جمله در جنگ
حنين كه پر شمارى شـمـا سـبـب شگفتى شما شد، و از آن براى شما كارى ساخته
نبود، و زمين با همه فراخيش بر شما تنگ گشت ، و سپس برگشتيد و پشت كرديد.
16 وهـو القـاهـر فـوق عـبـاده ، و يـرسل عليكم حفظة ، حتى
اذا جاء احدكم الموت توفته رسـلنـا و هـم لا يـفـرطون ثم ردوا الى الله ، مولاهم
الحق الاله الحكم و هو اسرع الحاسبين قل : من ينجيكم من ظلمات البر و البحر تدعونه
تضرعا و خفية ؟ لئن انجانا من هذه لنكونن مـن الشـاكـريـن قـل : الله يـنـجـيـكـم
مـنـهـا، و مـن كـل كـرب ، ثـم انـتـم تـشـركـون قـل : هو القادر على ان يبعث عليكم
عذابا من فوقكم ، او من تحت ارجلكم ، اويلبسكم شيعا و يذيق بعضكم باءس بعض ، انظر
كيف نصرف الايات لعلهم يفقهون .(1593)
او اسـت چـيـره و برتر از بندگانش ، و بر شما نگاهبانان مى فرستد تا چون مرگ يكى از
شـمـا فـرا رسـد، فـرسـتادگان ما او را بميرانند و نگذارند بيش از اندازه زنده
بماند سپس آنان ره به نزد مولاى راستين ايشان ، خدا باز خواهند گرداند، كه فرمان او
را است و او سريعترين حسابرسان است بگو اى پيامبر: آن كيست كه شما را از تاريكيها و
سختيهاى هـامـون و دريـا نـجـات مـى دهد، در آن هنگام كه او را به زارى از درون جان
مى خوانيد و مى گـويـيد كه اگر ما را از اين گرفتارى برهاند از سپاسگزاران باشيم ؟
بگو: خدا شما را از آن سختيها و از هر اندوه ديگر رهايى مى بخشد، سپس شما شرك مى
آوريد بگو: خدا مـى تـوانـد شـمـا را، از زيـر پـا يـا بـالاى سـر، گـرفـتار عذاب
سازد، يا به صورت گـروهـهـايـى شـمـا را بـه جـان هـم انـدازد، و گـزند و آسيب بعضى
را به بعضى ديگر بچشاند؛ بنگر كه چگونه سخنان و آيتهاى خود را گونه گونه باز مى
گوييم تا مگر دريابند و بخواهند فهميد.
17 انـمـا مـثـل الحـيـاة الدنـيـا كـمـاء انـزلنـاه مـن
السـمـاء، فـاخـتلط به نبات الارض مما يـاكـل الناس و الانعام ، حتى اذا اخذت الارض
زخرفها و ازينت وظن اهلها انهم قادرون عليها، اتـاهـا امـرنـا ليـلا او نـهـارا،
فـجـعـلنـاهـا حـصـيـدا كـان لم تـغـن بـالامـس ، كـذلك نفصل الايات لقوم يتفكرون .(1594)
زنـدگـى ايـن جـهـانـى (و جـهـان و جـهـانـدارى )، در مـثـل چـنان بارانى است كه آن
را از آسمان فرو فرستاديم ، و بدان رستنيهاى رنگارنگ و بـويـا بـوى (خـوراكـهـا،
داروهـا، و گـلها، سبزه ها) كه آدميان و جانوران مى خورند از زمين روييد، تا آنگاه
كه زمين از گل و سبزه پيرايه گرفت و آراسته گشت ، و مردمان پنداشتند كـه قـدرت كار
(سبز شدن زمين و ثمر دادن درختان ) در دست آنان است ، در آن هنگام فرمان مـا بـه
شـب يـا روز رسـيـد، و آنـهـمـه را چنان كشت درو شده ساختيم كه گويى پيش از آن
نرسته بود؛ بدين گونه آيات (توانايى ) خود را براى مردمانى كه مى انديشند يكايك مى
گوييم .
18 و ربـك الغـنى ذو الرحمة ، ان يشاء يذهبكم و يستخلف من
بعدكم ما يشاء، كما انشاكم من ذرية قوم آخرين .(1595)
پـروردگـار تـو بـيـنـياز است و صاحب بخشش ؛ اگر بخواهد شما را مى برد و هر كس را
بـخـواهـد جـانـشـيـن شـمـا مـى كـنـد، هـمـان گـونـه كـه شـمـا را از نسل گروهى
ديگر (از مردم پيشين ) بيافريد.
19 و مـا جـعـله الله الابـشـرى ، و لتـطـمئن به قلوبكم ، و
ما النصر الا من عندالله ، ان الله عـزيـز حـكـيـم اذ يـغـشـيـكـم النـعـاس
امـنـة مـنـه ، و يـنـزل عـليـكـم مـن السـمـاء مـاء ليطهركم به و يذهب عنكم رجز
الشيطان ، و ليربط على قلوبكم و يثبت به الاقدام .(1596)
آن امـداد خـدايـى ، شـادى و مـژده اى بـود بـراى شما، و براى آن بود تا بدان
پيروزى ، دلهـاى شـمـا آرام يـابد؛ نصرت و پيروزى جز از جانب خدا نيست ؛ و خدا
توانا و حكيم است به ياد دار آن هنگام كه خواب شما را فرا مى گيرد، و اين ايمنى (و
آسايشى ) است كه از جـانـب خـدا؛ و خـدا خـود آب از آسـمان مى فرستد، تا به آن شما
را پاك سازد، و وسوسه شيطان را از شما ببرد، و تا دلهاى شما را قوى گرداند و گامها
را استوار.
حديث
1 الامـام عـلى عـليـه السـلام : الحـمـد لله الذى لم
تـسـبـق له حـال حـالا، فـيـكـون اولا قـبـل ان يـكـون آخـرا و يـكـون ظـاهـرا
قـبـل ان يـكـون بـاطـنـا. كـل مـسـمـى بـالوحـدة غـيـره قـليـل ، و كـل عـزيـز
غـيـره ذليـل ، و كـل قـوى غـيـره ضـعـيـف ، و كـل مـالك غـيـره مـمـلوك ، و كـل
عـالم غـيـره مـتـعـلم ، و كل قادر غيره يقدر و يعجز و كل سميع غيره يصم عن لطيف
الاصوات و يصمه كبيرها، و يذهب عـنـه مـا بـعـد مـنـهـا. و كـل بـصـيـر غـيـره ،
يـعـمـى عـن خـفـى الالوان و لطـيـف الاجـسـام . و كل ظاهر غيره غير باطن ، و كل
باطن غيره غيره ظاهر لم يخلق ما خلقه لتشديد سلطان ، و لا تـخـوف مـن عـواقـب زمان
، و لا استعانة على ند مثاور، و لا شريك مكاثر، و لا ضد منافر؛ و لكـن خـلائق
مـربـوبـون ، و عـبـاد داخـرون . لم يـحـلل فـى الاشـيـاء فـيـقـال : هـو فـيـهـا
كائن . و لم ينا عنها فيقال : هو منها بائن . لم يؤ ده خلق ما ابتدا، و لا تـدبـيـر
مـاذرا، و لا وقـف بـه عـجـز عـمـا خـلق ، و لا ولجـت عـليه شبهة فيما قضى و قدر،
بـل : قـضـاء مـتـقـن ، و عـلم مـحـكـم ، و امـر مـبـرم . المـاءمـول مـع النـقم ،
المرهوب مع النعم .(1597)
امام على عليه السلام : سپاس خداى را، كه هيچ يك از صفات او پيشتر از آن ديگرى نيست
. پـس چـنان نيست كه هنگامى اول باشد و سپس
آخر، و روزى باطن
بـاشـد و روزى ديـگـر ظـاهـر (بـلكـه هـيـمـشـه اول
او اسـت و آخـر او، و بـاطـن او است و ظاهر او). خدايى كه هر چه را جز او
يكى گويند، به معناى اندك است ، و هر توانايى جز او
ناتوان است ، و هر مالكى جز او مملوك ، و هر عالمى جز او متعلم . و هر نيرومندى غير
از او گاه توانايى دارد و گاه ناتوان است . و هر شنوايى جز او از شنيدن اصوات ضعيف
ناتوان است ، و صداهاى شديد شنيدن را از او سـلب مـى كـنـد، و از شـنـيـدن صـداهاى
دور عاجز مى ماند. و هر بيننده اى جز او از ديدن رنـگـهاى پوشيده و اجسام خرد كور
است . و هر آشكارى جز او ناپنهان است ، و هر پنهانى غـيـر از او نـا آشكار. آنچه را
آفريده براى تقويت استيلاى خود يا براى ترس از عواقب زمان نيافريده است . و از اين
آفرينش قصد پيروزى بر همانندى درگير، يا انبازى فخر فـروش ، يـا ضـدى سـتـيـزه جـو
نداشته است (كه او را همانندى و انبازى و ضدى نيست )، بلكه هر چه هست همه آفريده
هايى مملوكند و بندگانى در برابر قدرت او بيمقدار. و او چـنـان در چـيـزهـا نـيست
كه بتوان گفت در آنها جاى دارد، و چنان از آنها دور نيست كه بتوان گفت از آنها جدا
است . آفرينش آفريده ها و تدبير آفريدگان ، او را خسته نكرده است ، و نـاتـوانـيـى
در كـار آفريدن به او دست نداده است ، و اشتباهى در آنچه فرمان داده و مقدر كرده
است او را عارض نگشته است ؛ بلكه قضا و قدر او همه بر پايه تقديرى است متقن ، و
عـلمـى درسـت ، و امـرى استوار؛ خدايى كه به هنگام خشم و كيفر مايه اميد و رحمت است
، و به هنگام عطا و بخشش با جلال و هيبت .
هـر چـه را جـز او يـكـى گـويـنـد بـه مـعـنـاى انـدك اسـت
كـل مـسـمى بالوحدة غيره قليل ، يعنى : هر چه را در همه كاينات ، يكى گويند
و به وحـدت (واخـد9 بودن ، يكى بودن )، توصيف كنند، اين يكى
بودن و وحـدت ، وحـدت عـددى اسـت (يـكـى در مـقـابـل دو تـا سـه تـا و.. و
بـه معناى قـليـل و انـدك اسـت ، در مـقابل بسيار و كثير و چند تا و متعدد. معلوم
است كه يكى كـمـتـر از دوتـا
و سـه تا و...است . ليكن وحدت و
يكى بودن در ذات ازلى ، وحـدت حـقيقى است نه عددى ، و
يكتا بودن او يكتايى حقيقى است ، او يك است و يگانه ؛ نه اينكه
يكى بودنى است در برابر دو
بودن و سه بودن ؛ او به ذات خود يك است و
يكتا، و يگانه ...
هـر آشـكـارى جـز او نـاپـنـهـان اسـت ، و هـر پـنـهـانـى
غـيـز از او نـا آشـكـار كـل ظـاهـر غـيـره غـير باطن ، و كل
باطن غيره غير ظاهر، يعنى : ديگر چيزها و حقيقتها اگـر پنهانند پنهانند، و
اگر آشكارند آشكار؛ و اين تنها خدا است كه آشكار پنهان است ، و پـنـهـان آشـكـار،
در عـيـن پـنـهـانـى آشـكـار اسـت و در عـيـن آشـكـارى پـنـهـان ،
هـو الاول و الاخر، و الظاهر و الباطن ، و هو بكل شى ء عليم
.(1598)
فصل هفدهم : انضباط در كارها.
قرآن
1 قد افلح المؤ منوم .. و الذين هم عن اللغو معرضون .(1599)
هـر آيـنـه مـؤ مـنـان رسـتـگـارنـد...آنـان كـه از لغـو (بـيـهوده گويى و بيهوده
كارى ) رو رويگردانند.
2 واذا سـمـعوا اللغوا اعرضوا عنه ، و قالوا لنا اعمالنا و
لكم اعمالكم ، سلام عليكم ، لا نبتغى الجاهلين .(1600)
چـون سـخـن بـيـهـوده بـشـنـونـد از آن روى بـگـردانـنـد و نـا شـنـيـده انـگارند،
و گويند: اعمال ما از آن ما و اعمال شما از آن شما، بدرود با شما، ما نادانان را
نمى خواهيم .
3 فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره
.(1601)
هر كس به وزن ذره اى نيكى كند آن را مى بيند و هر كس به وزن ذره اى بدى كند آن را
مى بيند.
4 و نـضـع المـوازيـن القـسـط ليـوم القـيـامـة ، فـلا
تـظـلم نـفـس شـيـئا و ان كـان مثقال حبة من خردل اتينابها و كفى بنا حاسبين .(1602)
در روز قـيـامـت تـرازوهـاى درست مى نهيم ، اين است كه به هيچ كس ستمى نخواهد رفت ؛
و اگـر عـمـلى بـه وزن دانـه خـردلى هـم بـاشـد بـه حـسـاب آن مـى رسيم ، و ما خود
براى حسابرسى بسنده ايم .
5 يـا بـنـى انـهـا ان يـك مـثـقـال حبة من خردل . فتكن فى
صخرة اوفى السماوات او فى الارض ، ياءت بها الله ان الله لطيف خبير.(1603)