الحياة ، جلد ۱

محمد رضا حكيمى ، محمد حكيمى ، على حكيمى
ترجمه : احمد آرام

- ۵ -


3 الامـام الصـادق عليه السلام : ذكر يا مفضل ! فيما اعطى الانسان علمه و ما منع ، فانه اعطى علم جميع ما فيه صلاح دينه و دنياه . فمما فيه صلاح دينه معرفة الخالق ـ تبارك و تـعـالى ـ بـالدلائل و الشـواهـد القـائمـة فـى الخـلق ، و مـعـرفـة الواجـب عـليـه مـن العـدل عـلى النـاس كـافـة ، و بـر الوالديـن ، واداء الامـانـة ، و مـواسـاة اهل الخلة ، و اشباه ذلك مما قد توجد معرفته و الاقرار و الاعتراف به فى الطبع والفطرة ، من كل امة موافقة او مخالفة . و كذلك اعطى علم ما فيه صلاح دنياه كالزراعة ، و الغراس ، و استخراج الارضين ، و اقتناء الاغنام ، والانعام ، و استنباط المياه ، و معرفة العقاقير التى يـسـتـشـفـى بها من ضروب الاسقام ، و المعادن التى يستخرج منها انواع الجواهر، و ركوب السـفـن و الغـوص فـى البـحـر، و ضـروب الحيل فى صيد الوحش و الطير و الحيتان ، و التـصـرف فـى الصـنـاعـات ، و وجـوه المـتـاجـر و المـكـاسـب ، و غـيـر ذلك مـمـا يـطـول شـرحـه و يـكثر تعداده ، مما فيه صلاح امره فى هذه الدار. فاءعطى علم ما يصلح به دينه و دنياه ، و منع ما سوى ذلك مما ليس فيه شاءنه و لا طاقته ان يعلم ، كعلم الغيب و ما هو كائن و بعض ما قد كان .. فانظر كيف اعطى الانسان علم جميع ما يحتاج اليه لدينه و دنياه ، و حجب عنه ما سوى ذلك ، ليعرف قدره و نقصه . و كلا الامرين فيهما صلاحه .
تـامل الان يا مفضل ! ما ستر عن الانسان علمه من مدة حياته ، فانه لو عرف مقدار عمره و كان قـصـيـر العـمـر، لم يـتـهـنـا بـالعـيـش مـع تـرقـب المـوت و تـوقـعـه لوقـت قـد عـرفـه ، بـل كـان يـكـون بـمـنـزلة مـن قـد فـنـى مـاله او قـارب الفـنـاء، فـقـد اسـتـشـعـر الفقر و الوجل من فناء ماله و خوف الفقر.. و من ايقن بفناء العمر استحكم عليه الياءس ، و ان كان طويل العمر..(210)

امام صادق عليه السلام : اى مفضل ! به خاطر داشته باش كه دانستن چه چيزهايى بر آدمى روا گـشـته ، و دانستن چه چيزهايى منع شده است . دانستن آنچه را كه در آن ، اصلاح دين و دنـيـاى انـسـان اسـت بـه وى ارزانى داشته اند. و از جمله آنچه اصلاح دين وى در آن است ، شـنـاخـتـن خـداى متعال است با دلايل و شواهدى كه در آفرينش برپا است ؛ و شناختن وظايف لازم در دادگـرى نـسـبـت بـه هـمه مردمان ، و نيكويى كردن درباره پدر و مادر، و گزاردن امـانـت ، و كـمـك رسـانـى بـه دوسـتـان ، و هـمـانـنـد ايـنـهـا از چـيـزهـايـى كـه شـنـاخـتـن و قبول كردن آنها در طبع و فطرت هر امتى ، از موافق و مخالف ، وجود دارد.
و بـه هـمـيـن گـونـه به آدمى دانش هر چه اصلاح دنياى وى در آن است ارزانى داشته اند، همچون كشاورزى و درختكارى ، و بهره بردارى از زمينها، و دامدارى ، و بيرون آوردن آب از دل زمـيـن ، و شـنـاخـت گـياههاى دارويى ، و كانهايى كه انواع گوهرها از آنها به دست مى آيـد، و كشتيرانى و دريا نوردى ، و غواصى در دريا براى بيرون آوردن گوهر، و فنون شكار جانوران صحرايى و دريايى و پرندگان ، و صنعت و صنعتگرى ، و بازرگانى و سودا گرى ، و جز اينها، كه شماره آن فراوان است و شر آن به درازا مى كشد. و همه آنها وسيله بهتر شدن كار در اين جهان است .
بـنـابـرايـن به آدمى اجازه تحصيل علومى كه به وسيله آنها دنياى خود را اصلاح كند داده انـد، و از دانـستن آنچه كه نه در شاءن او است و نه توانايى دانستن آن را دارد، او را باز داشته اند، مانند علم غيب و آنچه در آينده خواهد شد، و بعضى از آنچه پيشتر وقوع يافته است ...
پس بنگر، كه چگونه به انسان دانش همه آنچه براى دين و دنيايش بدان نيازمند است داده شده ، و جز اين بر او پوشيده مانده است ، تا چنان باشد كه اندازه و كمبود خود را بداند. و در اين هر دو امر صلاح او است .
اكنون اى مفضل ! نيك بينديش ، در حكمت آنچه دانستن آن بر انسان پوشيده مانده است ، مانند اندازه عمر، كه اگر آدمى از مقدار عمر خود آگاه بود و عمرى كوتاه داشت ، در اين صورت چون وقت مردن خويش را مى دانست كه به زودى مى رسد، زندگى بر او گوارا نمى گشت . بلكه همچون كسى مى شد كه مال خويش را از كف داده يا به چنان وضعى نزديك شده است ، و از وجـود نـادارى آگاهى حاصل كرده و به هراس از فقر دچار گشته است ... آن كس كه بـه پـايـان يـافـتن عمر يقين كند، نوميدى بر وى چيره خواهد شد، حتى اگر عمرى بسيار دراز داشته باشد.
فصل يازدهم : محدوديت شناختهاى انسانى
قرآن
1 و يـسـالونـك عـن الروح ؟ قـل : الروح مـن امـر ربـى ، و مـا اوتـيـتـم مـن العـلم الا قليلا.(211)
از تـو درباره روح مى پرسند، بگو روح از امر پروردگار من است (و واقعيتى است وراى طبيعت و ماده طبيعى ) و از دانش (روح و غير روح ) به شما جز اندكى داده نشده است
2 بـل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه ، و لما ياتهم تاويله ، كذلك كذب الذين من قبلهم ، فانظر كيف كان عاقبة الظالمين ؟(212)
آنـچـه را بـه دانـسـتـن آن احـاطـه پـيـدا نـكـرده بـودنـد و تـاءويـل آن به ايشان نرسيده بود، دروغ خواندند؛ كسانى كه پيش از ايشان بودند نيز تكذيب مى كردند، اكنون بنگر كه فرجام كار ستمكاران چگونه بوده است .
حديث
1 الامـام عـلى عـليـه السـلام : مـن ادعـى مـن العـلم غـايـتـه ، فـقـد اظـهـر مـن الجهل نهايته .(213)
امـام على عليه السلام : آنكه مدعى رسيدن به تمام علم شود، منتهاى نادانى خود را آشكار كرده است
2 الامـام عـلى عـليـه السـلام : غـايـة العـقـل ، الاعـتـراف بالجهل .(214)
امام على عليه السلام : حد اعلاى خردمندى اعتراف به نادانى است .
3 الامـام عـلى عـليـه السـلام :.. فـتـفـهـم يـا بـنـى وصـيـتـى .. فـان اشـكـل عـليـك شـى ء مـن ذلك فـاحـمـله عـلى جـهـالتـك بـه ، فـانـك اول مـا خـلقـت جـاهـلا ثـم عـلمـت . و مـا اكـثـر مـا تـجـهـل مـن الامـر، و يـتـحـيـر فـيـه رايـك ، و يضل فيه بصرك ، ثم تبصره بعد ذلك .(215)
امـام عـلى عليه السلام : پسرم ! سفارش مرا درست بفهم ... اگر چيزى از اين امور بر تو دشـوار نـمـود، آن را از نادانى خود نسبت به آن بدان ، چه تو نخست نادان آفريده شدى ، سپس علم آموختى و دانا شدى ، و چه بسيار چيزها است كه نمى دانى و نمى توانى درباره آنها نظرى بدهى ، و راهى به جايى ببرى ، و پس از زمانى از آنها آگاه مى شوى .
بنگريد!
دانـسـتـن ايـن مـطـلب واجـب اسـت كـه اسـلام ، علاوه بر آنكه راه را براى شناخت جهان و باز شـنـاختن حقايق آن كوبيده و همواره كرده است ، آدمى را نيز به كسب آن شناخت فرا خوانده و بـر آن بـرانـگـيـخته است . اين مطلب در بسيارى از آموزشهاى قرآن و حديث آمده است . به هـمين جهت خدا به انسان وسائل مشاهد و تجربه و اكتشاف بخشيده ، چنانكه در قرآن كريم گـفـتـه اسـت : والله اخـرجـكـم مـن بـطـون امـهـاتـكـم لا تـعـلمـون شـيـئا، و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة لعلكم تشكرون (216)
خدا شما را از شكمهاى مادرانتان بيرون آورد، در حالى كه چيزى نمى دانستيد، و براى شما چـشـم و گـوش و دل قـرار داد تـا مـگـر سـپـاسـگـزار شـويـد. در ايـن خـصـوص بـه فصل پانزدهم همين باب نيز رجوع كنيد.
فصل دوازدهم : محدود بودن شناختهاى حسى و لزوم شناخت عقلى
قرآن
1 يعلمون ظاهرا من الحياة الدنيا...(217)
(تنها) از صورت ظاهر جهان و چيزها اندكى اطلاع دارند...
2..و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة ، لعلكم تشكرون (218)
خداوند به شما گوش و چشم و دل (مركز شعور باطنى و ادراكهاى غير حسى ) داد، تا (با بهره مندى از آنها) او را سپاس ‍ داريد.
حديث
1 الامام على عليه السلام : ليست الرؤ ية مع الابصار، فقد تكذب العيون اهلها، و لا يغش العقل من استنصحه .(219)
امـام عـلى عليه السلام : ديدن با چشمها نيست ، چه گاه چشمها به دارندگان خود دروغ مى گويند، ولى عقل به هر كس كه خواستار اندرز او گردد دروغ نمى گويد.
2 الامام الصادق عليه السلام : قال الديصانى للصادق عليه السلام :.. قد علمت انا لا نقبل الا ما ادركناه بابصارنا، او سمعناه بآذاننا، او ذقناه بافواهنا، او شممناه باءنوفنا، او لمـسـنـاه بـبشرتنا. فقال ابو عبدالله عليه السلام : ذكرت الحواس ‍ الخمس و هى لا تنفع فى الاستنباط الا بدليل ، كما لا تقطع الظلمة بغير مصباح .(220)
امـام صـادق عليه السلام : ديصانى به حضرت صادق عليه السلام : گفت : تو مى دانى كـه مـا جـز آنـچـه به چشمان خود ببينيم ، يا به گوشهاى خود بشنويم ، يا به دهانهاى خـود بـچـشـيـم ، يـا بـه بينيهاى خود ببوييم ، يا به پوست بدن خود بساويم ، نخواهيم پـذيـرفـت . امام صادق در پاسخ او گفت : حواس پنجگانه را بر شمردى ، اين حواس جز بـا كـمـك راهـنـمـايـى (بـيـرون از خـود آنـهـا) چيزى را ادراك نمى كنند، همان گونه كه در تاريكى نمى توان بدون چراغ راه رفت .
3 الامام الصادق عليه السلام : ـ فى حديث الاهليلجة .. اما اذا ابيت الا الجهالة ، و زعمت ان الاشياء لا تدرك الا بالحواس ، فانى اخبرك انه ليس للحواس او بعضيها، و دبر القلب للاشـيـاء التـى فـيها المضرة و المنفعة ، من الامور العلانية و الخفية ، فاءمر بها و نهى ، فـنـفـذ فـيـها امره ، و صح فيها قضاؤ ه .. الست تعلم اءن القلب يبقى بعد ذهاب الحواس ..(221)
امـام صـادق عليه السلام : ـ در رساله هليله ،(222) خطاب به پزشك دانشمند هـنـد: گفتم : اگر بر نادانى خود پاى فشارى ، و چنان پندارى كه دريافت چيزها جز به حـواس ميسر نشود، من تو را آگاه مى كنم كه حواس به خودى خود اشيا را درك نمى كند، و راه شـنـاخـتـى بـراى حـواس بـدون قـلب وجـود نـدارد. قلب است كه راهنماى حواس است ، و اشـيـايـى كـه مـدعـى هستى قلب آنها را از راه حواس ادراك مى كند، در ادراك آنها به وسيله حواس ، قلب مؤ ثر اصلى است ... مى دانى چه بسا هست همه يا برخى از حواس از ميان مى رود، و در ايـن حال سنجش سود و زيان چيزها، چه امور پنهان و چه آشكار، با قلب است . و قلب است كه به استفاده از سودمند) فرمان مى دهد، (از چيزهاى زيانبخش ) باز مى دارد. و امـر نـهـى او نـافـذ اسـت ، و داورى او درست در مى آيد... آيا اين را نمى دانى كه پس از نابود شدن حواس قلب باقى خواهد ماند؟...
4 الامـام الصـادق عـليـه السلام :..اخبرنى هل تحدث نفسك من تجارة او صناعة او بناء او تـقـديـر شـى ء و تـاءمـر بـه اذا احـكـمـت تـقـديـره فـى ظـنـك ؟ قـال : نـعـم . قـلت : فـهـل اشـركـت قـلبـك فـى ذلك الفـكـر شـيـئا مـن حـواسـك ؟ قـال : لا. قـلت : افـلا تـعـلم ان الذى اخـبـرك بـه قـلبـك حـق ؟ قال : اليقين هو...(223)
امـام صـادق عليه السلام در رساله هليله : گفتيم : به من بگو، آيا هيچگاه با خود دربـاره كـارهـاى بـازرگـانـى يـا صـنـعتى يا ساختمانى يا اندازه گيرى چيزى سخن مى گـويـى ، و چـون آن چـيـز را در تـصـور خـويـش انـداز و برانداز كردى به انجام دادن آن دسـتـور مـى دهـى ؟ گـفـت : آرى . گـفـتـم : آيـا در ايـن انـديـشيدن هيچيك از حواس را در كار دل و عقل خود دخالت مى دهى ؟ گفت : نه . گفتم : اكنون آيا نمى دانى كه آنچه دلت در آن حال به تو گفته است درست است ؟ گفت : به يقين چنين است ...
فصل سيزدهم : شناخت ، چگونگى و درجات آن
قرآن
1 و يجعل لكم نورا تمشون به ..(224)
براى شما نورى قرار مى دهد كه بدان راه پيماييد...
2 والذيـن كـفـروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمآن ماء، حتى اذا جاءه لم يجده شيئا و وجـد الله عـنـده ، فـوفـاه حـسابه ، و الله سريع الحساب # او كظلمات فى بحر لجى ، يـغـشـاء مـوج من فوقه موج من فوقه سحاب ، ظلمات بعضها فوق بعض ، اذا اخرج يده لم يكد يراها، و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور(225)
اعـمـال كـسـانى كه كافر شدند همچون سرابى است ، در زمينى هموار، كه تشنه آن را آب پـنـدارد، و چـون نـزد آن آيد، چيزى نيابد، و در آنجا (به هنگام رسيدن به واقعيت ) خدا را يـابـد كـه حـسـاب او را بـه تـمـامى برسد؛ و خدا در رسيدن به حساب سريع است # يا هـمـچـون تاريكى است در دريايى ژرف ، آن را موجى بپوشاند كه بر زبر آن نيز موجى ديـگـر باشد و زبر بر آن ميغ ، تاريكيهايى است پاره اى بر روى پاره اى ديگر قرار گـرفته ؛ چون دست خود بيرون آورد، نزديك بدان است كه آن را نتواند ديد؛ و آن كس كه خدا نورى براى او قرار نداده باشد نورى نخواهد داشت
3 رسـولا يـتـلوا عـليـكـم آيـات الله مـبـيـنات ، ليخرج الذين آمنوا و عملوا الصالحات من الظلمات الى النور..(226)
رسـولى را (فـرسـتـاد) تـا آيـات روشـنـگر خدا را بر شما فرو خواند، و كسانى را كه گرويده و كارهاى نيكو كرده اند از تاريكيها به روشنايى در آورد...
4 قـد جـاءكـم بـصـائر من ربكم ، فمن ابصر فلنفسه و من عمى فعليها، و ما انا عليكم بحفيظ(227)
هـمـانا مايه هاى بصيرت و بينا دلى ، از پروردگارتان به سوى شما آمد، پس هر كسى بـيـنـا شـود بـه سـود خـود شـود، و هـر كـس بـر كـورى بماند به زيان خود بماند: و من نگاهبان شما نيستم
حديث
1 الامـام الرضـا عـليـه السـلام : ـ عـن النـبـى (صلي الله عليه و آله ): العـلم امـام العمل .(228)
امـام رضـا عـليـه السـلام : ـ از پـيـغـمـبـر اكـرم : عـلم پـيـشـاهـنـگ عمل است .
2 الامـام عـلى عـليـه السـلام : العـلم مـقـرون بـالعـمـل ، فـمـن عـلم عمل . و العلم يهتف بالعمل فان اجابه والا ارتحل عنه .(229)
امـام عـلى عـليـه السـلام : عـلم ، پـيوسته به عمل است . اين است كه هر كس بداند به كار بـرخـيزد. علم فرياد مى زند كه عمل كنيد؛ اگر صاحب علم بدان پاسخ نداد، از او دور مى شود (چنانكه گويا علمى ندارد).
3 الامام على عليه السلام : ما علم من لم يعمل بعلمه .(230)
امام على عليه السلام : هر كس به علم خود عمل نكند چيزى نمى داند.
4 الامام على عليه السلام : العلم رشد لمن عمل به .(231)
امـام عـلى عـليـه السـلام : عـلم ، بـراى كـسـى كـه بـه آن عمل كند، مايه رشد است .
5 الامـام عـلى عـليـه السـلام : العـلم يـرشـدك و العمل يبلغ بك الغاية .(232)
امـام عـلى عـليـه السـلام : عـلم تـو را راهـنـمـايـى مـى كـنـد، و عمل تو را به سر منزل مقصود مى رساند.
6 الامـام عـلى عـليـه السـلام : لا تـسـتـرشـد الى الحـزم بـغـيـر دليـل العـقـل ، فـتـخـطـى مـنـهـاج الراى ، فـان افـضـل العـقـل مـعـرفـة الحـق بـنـفـسـه ، و افـضـل العـلم وقـوف الرجل عند علمه ...(233)
امـام عـلى عـليـه السـلام : بـراى رسـيـدن بـه دورانـديشى (و استوارى در هر كار)، جز از رهـنـمـون عـقل رهنمونى مخواه كه از راه روشن دور خواهى گشت . و بدانكه برترين مرتبه خـردمـندى شناخت حق است به خود حق ؛ و برترين مرتبه دانايى ، حد دانايى خويش دانستن است .
7 الامام على عليه السلام : رب عالم قد قتله جهله ، و علمه معه لا ينفعه .(234)
امـام عـلى عـليـه السـلام : بـسا عالمى كه نادانى وى او را كشته است ، و دانشى كه داشته سودى به او نرسانده است .
8 النـبـى (صلي الله عليه و آله ): العـلم عـلمـان : عـلم عـلى اللسـان ، فذلك حجة على ابن آدم . و علم فى القلب ، فذلك العلم النافع .(235)
پـيـامـبـر(صلي الله عليه و آله ): عـلم دو علم است : علمى بر زبان ، كه حجتى است بر پسر آدم ، و علمى در قلب كه علم سودمند همان است .
9 الامـام الصـادق عـليـه السـلام : النـاس ثـلاثـة : جـاهـل يـاءبـى ان يـتـعـلم ، و عـالم قـد شـفـه عـلمـه ، و عاقل يعمل لدنياه وآخرته .(236)
امـام صـادق عـليـه السلام : مردمان بر سه گونه اند: نادانى كه پرواى آموختن ندارد، و دانـايـى كـه عـلم سـبـب بـرتـرى او شـده ، و فـرزانـه اى كـه بـراى دنـيـا و آخـرت خـود عمل مى كند.
10 الامـام العـسكرى عليه السلام : قال محمد بن على الباقر عليه السلام : العالم كمن مـعه شمعة تضى ء للناس ، فكن من ابصر شمعته دعا له بخير. كذلك العالم مع شمعة ، تزيل ظلمة الجهل و الحيرة ..(237)
امام عسكرى عليه السلام : ـ از امام محمد باقر عليه السلام : عالم همچون كسى است كه با خـود شـمعى دارد و راه را براى مردمان روشن مى كند، پس هر كس كه نور شمع او را ببيند در حـق وى دعـاى خـيـر مـى كـنـد. و ايـن چـنـين است كه عالم با شمع خود، تاريكى نادانى و سرگشتگى را از ميان مى برد.
11 الامام على عليه السلام :.. راءس العلم التواضع ، و بصره البرائة من الحسد، و... عـقله معرفة اءسباب الامور. و من ثمراته التقوى ، و اجتناب الهوى .. و مجانبة الذنوب ، و مـودة الاخـوان ، و الاسـتـمـاع مـن العـلمـاء.. و اسـتـقـبـاح مـقـارفـة الباطل ، و استحسان متابعة الحق ، و قول الصدق ، و التجافى عن سرور فى غفلة ، و عن فعل ما يعقب ندامة . و العلم يزيد العاقل عقلا، و يورث متعلمه صفات حمد.. و يقمع الحرص ، يـخـلع المـكـر، و يـمـيـت البـخـل ، و يـجـعـل مـطـلق الوحـش مـاءسـورا، و بـعـيـد السـداد قريبا.(238)
امـام عـلى عـليـه السـلام : سـر عـلم فـروتـنـى اسـت ، و چشم آن پاكيزه بودن از اشك ... و عقل آن شناخت اسباب امور. و از ثمره هاى آن است پرهيزگارى و دورى گزيدن از هواى نفس ، و دامـن فـرو چـيدن از گناهان ، و دوست داشتن برادران و سخن نيوشيدن از دانشمندان ... و زشـت شـمـردن نزديكى به باطل ، و نيكو شمردن پيروى از حق ، و راست گفتن ، و پرهيز كـردن از شـاديـهـاى غـافـلانـه ، و از كـارهـاى پـشـيـمـانـى آور. عـلم بـر عقل كسى كه فرزانه است مى فزايد، و در آموزنده خويش صفات پسنديده پديد مى آورد... و آزمـنـدى را فـرو مـى نـشـانـد، و مـكـر را از مـيـان مـى بـرد، و بخل را مى كشد، و جانور وحشى آزاد را اسير مى كند، و راه راست دور از دسترس را نزديك مى سازد.
12 الامام على عليه السلام : قد احيا عقله ، و امات نفسه ، حتى دق جليله ، و لطف غليظه ، و بـرق له لامـع كـثـيـر البـرق ، فـابـان له الطـريـق ، و سـلك بـه السـبـيـل ، و تدافعته الابواب الى باب السلامة ، و دار الاقامة ، و ثبتت رجلاه بطماءنينه بدنه فى قرار الامن و الراحة ، بما استعمل قلبه و ارضى ربه .(239)
امـام عـلى عـليـه السـلام - در ذكـر حـالات مـؤ مـن راسـتـيـن : عـقـل خـود را زنـده كـرد، و نـفـس خـود را كشت ، تا چنان شد كه تن تناور او باريك گشت و دل سخت او نرم شد، و برق پر روشنى بر او زد كه راه را بدو نماياند و به پيمودن آن راه او را بداشت ، و درها (و مقصدها) سرانجام او را به سلامت و سراى اقامت رهنمون گشتند، و پـاهـاى او بـا طـمـاءنـيـنـه اى كـه در پيكر او به هم رسيد، در قرارگاه امن و آسودگى اسـتـقـرار يـافـتـنـد. و ايـن مـقـام از آنـجـا او را فـرا چـنـگ آمـد كـه دل خويش در كار آورد،(240) و خداى خويش خشنود ساخت .
13 الامـام عـلى عـليـه السـلام : اطـرح عـنك واردات الهموم بعزائم الصبر، و حسن اليقين .(241)
امـام عـلى عـليـه السـلام : به پايمردى شكيبايى ، و يقين نيكو، اندوههايى را كه بر تو وارد مى شود از خود دور كن .
14 الامام الباقر عليه السلام : لا نور كنور اليقين .(242)
امام باقر عليه السلام : هيچ نورى همچون نور يقين نيست .
15 الامام على عليه السلام : من لم يوقن قلبه ، لم يطعه عمله .(243)
امام على عليه السلام : آن كس كه قلبش يقين ندارد، عملش رام اراده او نيست .
16 الامام على عليه السلام :..خير ما جربت ما وعظك .(244)
امام على عليه السلام : بهترين تجربه زندگى تو آن است كه به تو پند دهد.
17 الامـام عـلى عـليـه السلام : الا! ان اءبصر الابصار ما نفذ فى الخير طرفه . الا! ان اسمع الاسماع ما وعى التذكير و قبله .(245)
امـام على عليه السلام : بدانيد كه بيناترين ديده آن است كه در كار نيك نفوذ كند و آن را بيابد. و بدانيد كه شنواترين گوش ‍ آن است كه پند را دريابد و آن را بپذيرد.
فصل چهاردهم : شناخت ، مقياس درست
قرآن
1 افـمـن يـعـلم انـمـا انـزل اليـك مـن ربـك الحق كمن هو اعمى ؟ انما يتذكر اولوا الالباب (246)
آيـا آن كـس كـه مـى داند آنچه از پرودگارت به تو فرستاده شده حق است ، همچون كسى اسـت كـه (در شـنـاخـت حـق ) كـور اسـت ؟ فـقـط خـردمـنـدانـه كـه (حـقـيـقـتـهـاى مغفول را) به ياد خويش مى آورند
بنگريد!
تـعـاليـم اسـلامـى ، خـواه قرآن و خواه حديث ، بر اساسى بودن علم و معرفت و ارزشهاى جـوهـرى آنـهـا چـنـان بـه وفـور تـاءكـيـد كـرده اسـت كـه انـسـان جاهل را كور به شمار آورده ، و شناخت و معرفت را مقياسى درست براى ارزيابى و برگزيدن آدمى قرار داده است . تعاليم اسلام ، ديد سطحى داشتن نسبت به چيزها را بى ارزش خـوانـده اسـت ، و آنـچـه بـه آن اهميت داده ارزشى است كه اشيا و امور در بازار علم و معرفت دارند.
حديث
1 الامـام الصـادق عـليـه السلام : يا مفضل !..فاعتبر بما ترى من ضروب المآرب ، فى صـغـير الخلق و كبيره ، و بما له قيمة و ما لا قيمة له ..و اعلم انه ليس منزلة الشى ء على حـسـب قـيـمـتـه ، بل هما قيمتان مختلفان بسوقين . و ربما كان الخسيس ‍ فى سوق المكتسب ، نـفـيـسـا فـى سـوق العلم . فلا تستصغر العبرة فى الشى ء لصغر قيمته . فلو فطنوا طالبوا الكيميا لما فى العذرة لاشتروها بانفس الاءثمان و غالوا بها.(247)
امـام صـادق عـليـه السـلام : اى مـفـضل !..در چيزهاى كوچك و بزرگى كه آفريده شده ، و چـيـزهـاى گرانبها يا بى بها با تاءمل بنگر و ببين كه هر كدام براى چه نيازهايى است ..و بدان كه منزلت هر چيز به بهاى آن نيست ، بلكه براى هر چيز در دو بازار دو بهاى مـتـفـاوت اسـت ، بـسـا هـسـت كه آنچه در بازار داد و ستد چندان ارزشى ندارد، در بازار علم گـرانـبـهـا اسـت ، پـس بـه خـاطـر كـم بـودن قـيـمـت چيزى به چشم كمى در آن منگر. اگر خـواستاران كيميا از آن آگاه مى شدند كه در پليدى آدمى چيست ، آن را به گرانترين بها مى خريدند و بر بهاى آن مى افزودند.
2 الامـام الكـاظـم عـليـه السـلام : يـا هـشـام ! تـعـلم مـن العـلم مـا جـهـلت ، و عـلم الجـاهـل مـمـا عـلمـت . عـظـم العـالم لعـمـله ، و دع مـنـازعـتـه ؛ و صـغـر الجاهل لجهله ، و لا تطرده ولكن قربه و علمه .(248)
امـام كـاظـم عـليه السلام : اى هشام ! آنچه را نمى دانى ياد بگير، و از آنچه مى دانى به نادانان بياموز، دانشمند را براى دانشش بزرگ دار، و انسان نادان را كوچك شمار، ليكن او را از خود مران ، بلكه به نزد خويش بخوان و به او ياد ده .
فصل پانزدهم : روش به دست آوردن شناخت و علم
قرآن
1 اولم يـروا كـيـف يـبـدى الله الخـلق ثـم يـعـيـده ؟ ان ذلك عـلى الله يـسـيـر قل : سيروا فى الارض فانظروا كيف بداء الخلق ؟ ثم الله ينشى النشاة الآخرة ، ان الله على كل شى ء قدير(249)
آيـا نـمى بينيد كه خدا چگونه آفرينش را آغاز مى كند و سپس آن را (در هنگام رستاخيز) از سـر مـى گـيـرد؛ و ايـن بـر خدا آسان است # بگو: در زمين گردش كنيد و بنگريد كه خدا چـگـونـه آفريدگان را آفريد، سپس خدا پديد مى آورد نشئه بازپسين را؛ خداوند بر هر چيز توانا است
2 افـلم يـنظروا الى السماء فوقهم كيف بنيناها و زيناها، و مالها من فروج ؟ # و الارض مـددنـاهـا، و القـيـنـا فـيـهـا رواسـى ، و اءنـبـتـنـا فـيـهـا مـن كل زوج بهيج ؟ # تبصرة و ذكرى لكل عبد منيب # و نزلنا من السماء ماء مباركا فانبتنا به جـنـات و حـب الحـصيد # و النخل باسقات لها طلع نضيد # رزقا للعباد، و اءحيينا به بلدة ميتا كذلك الخروج (250)
آيا به آسمان نمى نگرد كه چگونه آن را ساختيم و آراستيم بى رخنه و شكاف ؟ # و زمين را گـسـترديم و كوههاى استوار در آن افكنديم و از هر گونه گياه زيباى شاديبخش در آن رويـانـديم # اينهمه براى هر بنده بازگشت كننده مايه بينايى و پند است # و از آسمان آبى پربركت فروفرستاديم و با آن بوستانها و دانه هاى درو كردنى را رويانديم # و درخـتـان خـرمـاى بـلند كه شكوفه هاى در هم رسته دارد # براى روزى بندگان ، و با باران شهرك مرده را زنده كرديم ، چنين است بيرون آمدن (از گورها به رستاخيز)
3 افـلا يـنـظـرون الى الابـل كـيـف خـلقـت # و الى السـمـاء كـيـف رفـعـت ؟ # و الى الجبال كيف نصبت ؟ # و الى الارض ‍ كيف سطحت ؟(251)
آيـا بـه شـتـرى نـمـى نـگـرد كـه چـگـونـه آفـريـده شـده # و بـه آسـمـانـها كه چگونه برافراشته شد # و به كوهها كه چگونه افراخته شد # و به زمين كه چگونه گسترده شد؟
4 افلم يسيروا فى الارض ، فتكون لهم قلوب يعقلون بها او آذان يسمعون بها؟ فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور(252)
آيـا در زمين نگشتند تا صاحب دلهايى گردند خرد ور، و صاحب گوشهايى حق نيوش ؟ اين چـشـمـهـاى سـر نـيـسـت كـه كـور مـى شـود، بـلكـه ايـن چـشـمـهـاى دل و باطن است در درون سينه ها كه كور و نابينا مى گردد
5 الله الذى خـلق السـمـاوات و الارض ، و انزل من السماء ماء، فاخرج به من الثمرات رزقـا لكـم ، و سـخـر لكم الفلك لتجرى فى البحر باءمره ، و سخر لكم الانهار # و سـخـر لكـم الشـمـس و القـمـر دائبـيـن ، و سـخـر لكـم الليل و النهار(253)
خـدا اسـت آنكه آسمانها و زمين را آفريد، و از آسمان آبى فرو فرستاد، و با آن از ميوه ها بـراى شما روزى فراهم آورد، و كشتى را مسخر شما ساخت تا در دريا به فرمان او روان شود؛ و رودها را در اختيار شما قرار داد # و خورشيد و ماه را پيوسته براى زندگى شما مسخر ساخت ، و همچنين شب و روز را
6 و مـا ذرا لكـم فـى الارض ، مـخـتـلفا الوانه ، ان فى ذلك لآية لقوم يذكرون # و هو الذى سـخـر البـحـر لتـاكـلوا مـنه لحما طريا و تستخرجوا منه حلية تلبسونها، و ترى الفلك مواخر فيه ، و لتبتغوا من فضله ، و لعلكم تشكرون # و القى فى الارض رواسى ان تـمـيـدبـكـم ، و انهارا و سبلا، لعلكم تهتدون # و علامات و بالنجم هم يهتدون # افمن يـخـلق كـمـن لا يـخـلق افلا تذكرون ؟ # و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها، ان الله لغفور رحـيـم # و الله يـعـلم مـا تـسـرون و ما تعلنون # و الذين يدعون من دون الله ، لا يخلقون شيئا و هم يخلقون # اموات غير احياء، و ما يشعرون ايان يبعثون (254)
آنچه در زمين به رنگهاى گونه گون براى شما آفريد؛ در اين كار براى قومى كه ياد آور خـويـش بـاشند نشانه اى (از دانايى و توانايى او) است # و او است كه دريا را مسخر شما كرد تا از آن گوشت تازه بخوريد و پيرايه اى بيرون آوريد كو بر خود بپوشيد؛ و كـشـتـيـهـا را مـى بـيـنـى كـه در دريـا آبـهـا را مـى شـكـافـنـد، تـا از فـضـل و بـخـشـش او جـويا شوند، و باشد كه سپاس گزاريد# و در زمين كوههاى استوار بـرافـراشـت تا از كج شدن شما جلوگيرى كند، نيز رودها و راهها قرار داد، تا شايد راه بـيابد، و نشانه ها قرار داد، و به ستارگان راه مى يابند # آيا آنكه مى آفريند همچون كـسـى اسـت كـه نـمـى آفـريـنـد؟ چرا يادآور خويش نمى گرديد؟ # و اگر نعمتهاى خدا را بـشـمـاريـد، نـمـى توانيد شمارش آن را تمام كنيد، همانا خدا آمرزنده مهربان است # و خدا آنـچـه را پنهان مى كنيد و آنچه را آشكار مى سازيد مى داند # و آن بتها، كه به جاى خدا مـى خـوانـند، چيزى نمى آفرينند و خود آفريده مى شوند # آنها مردگانند نه زندگان و خود نمى دانند كه چه وقت برانگيخته خواهند شد
7 وهـو الذى جـعـل لكـم النـجـوم لتـهتدوا بها فى الظلمات البر و البحر، قد فصلنا الايات لقوم يعلمون # و هو الذى انشاكم من نفس واحدة ، فمستقر و مستودعليه السلام : قد فـصـلنـا الايـات لقـوم يـفـقـهـون # و هـو الذى انـزل مـن السـمـاء مـاء، فاخرجنا به نبات كـل شـى ء، فـاخـرجـنـا مـنـه خـضـرا، نـخـرج مـنـه حـبـا مـتـراكـبـا، و مـن النخل من طلعها قنوان دانية ، و جنات من اعناب ، و الزيتون و الرمان ، مشتبها و غير متشابه ، انظروا الى ثمره اذا اثمر وينعه ، ان فى ذلكم لايات لقوم يؤ منون (255)
او اسـت آنكه ستارگان را براى شما قرار داد تا در تاريكيهاى خشكى و دريا به آنها راه يـابـيـد، مـا آيـات (حـكـمـت و قـدرت خـويـش ) را بـراى كـسـانـى كـه بـدانـنـد بـه تفصيل بيان كرديم # و او است آنكه شما را از يك نفس آفريد، زمانى (در رحم مادر) قرار يافته و زمانى (در صلب پدر) وديعه نهاده ، ما آيات دانايى و توانايى خويش را براى قـومـى كـه بـفـهـمـنـد بـاز گشاديم # و او است آنكه از آسمان باران فرستاد، پس با آن بـاران رويـيـدنـيـهـا را رويـانـديـم ، و سبزه ها را از زمين برآورديم با دانه هايى بر هم سـوار، و از شـكـوفـه خرما خوشه هاى نزديك به هم ، و باغهايى از گونه هاى انگور و زيـتـون و انـار هـمـانـنـد يـكـديگر و غير همانند، به آن ميوه ها در آن هنگام كه بار مى آورد بنگريد و به رسيدن آنها؛ همانا در اين كار، اى انسانها، نشانه هايى (از قدرت خدا) است براى مردمانى كه بگروند
8 ان فـى السـمـاوات و الارض لايـات للمـؤ منين # و فى خلقكم و ما يبث من دابة ، آيات لقـوم يـوقـنـون # و اخـتـلاف الليـل و النـهـار، و مـا انزل الله من السماء من رزق فاحيا به الارض بعد موتها، و تصريف الرياح ، آيات لقوم يـعـقـلون # تـلك آيـات الله نـتـلوهـا عليك بالحق ، فباى حديث بعد الله و آياته يؤ منون ؟(256)
بـه واقـع در آسـمـانـهـا و زمـين نشانه هايى براى مؤ منان است # و در آفرينش شما، و در جنبندگانى كه در روى زمين پراكنده اند، براى گروهى كه يقين پيدا كنند، نشانه ها است # و در پياپى آمدن شب و روز، و در رزقى كه خدا از آسمانها فرو فرستاد و زمين را پس از مـرگ آن زنـده كـرد، و در وزانـيـدن بـادهـا از هـر سـو، براى قوى كه خرد خود را بكار اندازد نشانه ها است # اينها همه نشانه هاى دانايى و توانايى خدا است كه آنها را به حق بر تو فرو مى خوانيم ، آيا مردمان ، پس ‍ از خدا و آيات خدا، به چه سخنى ديگر خواهند گرويد
9 و كـاءيـن مـن آيـة فـى السـمـاوات و الارض ، يـمـرون عـليـهـا و هـم عـنـهـا مـعـرضـون (257)
چـه بـسـيار نشانه ها در آسمانها و زمين است كه بر آنها مى گذرند و از آنها رويگردان و غافلند
10 الم تـر الى الذيـن حـاج ابـراهـيـم فـى ربـه اءن آتـاه الله المـلك ، اذ قـال ابـراهـيـم : ربـى الذى يـحـيـى و يـمـيـت ، قـال : انـا احـيـى و امـيـت ، قـال ابـراهـيـم : فان الله ياءتى بالشمس من المشرق فاءت بها من المغرب ! فبهت الذى كفر، و الله لا يهدى القوم الظالمين (258)
آيا توجه نكردى به آن كس خدا به او فرمانروايى داده بود و او درباره پروردگار خود بـا ابـراهـيـم به مجادله پرداخت ، در آن هنگام كه ابراهيم گفت : پروردگار من آن است كه زنـده مـى كـند و مى ميراند، و او گفت : من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم ؛ ابراهيم گفت : خدا خـورشـيـد را از خـاور بـر مـى آورد، تـو آن را از باختر برآور! پس آنكه كافر شده بود مبهوت ماند؛ و خدا گروه ستمگران را رهنمونى نمى كند
11 تـبـارك الذى بـيـده المـلك ، و هو على كل شى ء قدير # الذى خلق الموت و الحياة ، ليـبـلوكـم ايـكم احسن عملا، و هو العزيز الغفور # الذى خلق سبع سماوات طباقا، ما ترى فـى خلق الرحمن من تفاوت ، فارجع البصر هل ترى فى خلق الرحمن من تفاوت ، فارجع البصر هل ترى من فطور؟(259)
فـرخـنده خدايى كه فرمانرواى جهان به دست او است و او بر هر چيز توانا است # او كه آسمانها و زمين را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام نيكوكارتريد، و او عزيز و آمرزنده است # او كه هفت آسمان را طبقه طبقه آفريد؛ در آفرينش خداى رحمان تفاوتى نمى بينى ، چشم باز كن و بنگر آيا هيچ نقصانى در كار مى نگرى ؟
12 الم تـر ان الله لكـم مـا فى الارض ، و الفلك تجرى فى البحر بامره ، و يمسك السماء ان تقع على الارض الا باذنه ؟ ان الله بالناس لرؤ وف رحيم # و هو الذى احياكم ، ثم يميتكم ، ثم يحييكم ، ان الانسان لكفور(260)
آيـا نمى بينى كه خدا آنچه را در زمين است مسخر شما كرد، و كشتى در دريا به فرمان او روان مى شود، و آسمان را نگاه مى دارد تا بر زمين جز به دستور وى فرو نيفتد؟ خدا به مردمان مهربان است و بخشنده # او است آنكه شما را زنده مى كند، و سپس مى ميراند، و باز زنده مى كند؛ البته انسان ناسپاس است
13 و لقـد صـرفـنـا فـى هـذا القـرآن للنـاس مـن كل مثل ، و كان الانسان اكثر شى ء جدلا(261)
مـا بـراى مـردمـان در ايـن قـرآن از هـر مـثـالى مـكـرر آورديـم ، امـا آدمـى بـيـش از هـر چـيـز اهل مجادله و ستيز است
بنگريد!
ايـن اسـت روش قرآن براى كسب دانش و جستجوى شناخت و پروردن خرد. قرآن خردها را به ژرفـنـگـرى در آفـريده هاى زمينى و آسمانى ، گياهى و كانى ، جانورى و انسانى ، فرا مـى خـوانـد. سـپـس سـخـن دربـاره حـقـايـق انـسـانـى را بـه احـوال روانـى و تـنـى و فردى و اجتماعى گسترش مى دهد، و نظرها را به آنچه به زمان حـاضـر يـا گـذشـتـه تـاريـخ پـيـوسـتـگـى دارد، و مـسـائلى جـز ايـنـهـا - از قبيل قوانين ثابت تاريخ و اجتماعات بشرى - معطوف مى دارد، آنگاه از همگان مى خواهد كه در همه اين حقايق عينى خارجى و واقعيتهاى ملموس و نمودهاى خاموش گويا نظر كنند.
قرآن با همين روش استوار زنده خردها را بر مى انگيزد، و ذهنها را تيز مى كند، و سينه ها را مـى گـشـايـد. و در ايـن روش ، هـيـچ اتـكـا و اعـتـمـادى بـه اسـتـدلال ذهنى از تجربه عينى - بدان گونه كه در نزد بسيارى از فيلسوفان ديده مى شـود و بـسيارى از فلاسفه اسلام نيز به دنبال آن در همين راه گام برداشته اند - مشاهده نمى شود.
و چـنين است كه قرآن كريم ، سبك تقليدى متكى بر ذهنيات صرف را طرد كرده ، و روشى ويـژه ، و مـنـطـقـى آزمـايـشـى و پـرده گـشـا، و سـبـكـى بيدار كنند و ره آموز، و طريقه اى گـرانـقدر و زنده عرضه كرده است ، كه همچون خود جهان زنده و مانند آب رودها در جريان است ، و تپشى برسان تپش زندگى دارد.
آمـوزشـهـاى سـنت و حديث نيز - چنانكه نمونه اى از آن پس از اين خواهد آمد - بر همين روش جـريـان دارد. اكـنـون بـراى ايـن مـقـصـد مـهم به قرآن رجوع كنيد، و آن را، آيه آيه ، مورد تاءمل قرار دهيد، و سپس به سنت پيامبر و حديث درنگريد، و به مناظراتى كه در هر باب مـيـان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله ) و امامان بزرگوار عليه السلام با اصحاب مذاهب و اديان درباره آفـريـنـش و تـوحـيد و فطرت و آيات جهانى واقع شده است ؛ و همچنين بنگريد به شرح طبيعت و نمودهاى آن در كتابهاى حديث ، و به آنچه در طبيعيات نهج البلاغه و در توحيد مفضل و حديث هليله و امثال آن آمده است .
حديث
1 الامـام عـلى عـليـه السلام - فى صفة عجيب خلق اصناف من الحيوان :..و لو فكروا فى عـظـيـم القـدرة ، و جـسـيـم النـعـمـة ، لرجـعـوا الى الطريق ، و خافوا عذاب الحريق . ولكن القـلوب عـليـلة ، و البـصائر مدخولة . الا ينظرون الى صغير ما خلق ، كيف احكم خلقه ، و اتقن تركيبه ، و فلق له السمع و البصر، و سوى له العظم و البشر؟
انـظـروا الى النـمـلة فـى صـغـر جـثـتـهـا، و لطـافـة هـيـئتـهـا، لا تـكـاد تـنـال بـلحـظ البـصـر و لا بـمـسـتـدرك الفكر، كيف دبت على ارضها، و صبت على رزقها، تـنـقـل الحـبـة الى جـحـرهـا، و تـعـدهـا فـى مستقرها، تجمع فى حرها لبردها، و فى وردها لصـدرهـا، مـكـفولة برزقها، مرزوقة بوفقها، لا يغفلها المنان ، و لا يحرمها الديان ، و لو فـى الصـفـا اليـابـس ، و الحـجر الجامس ؛ و لو فكرت فى مجارى اءكلها، و فى علوها و سـفـلهـا، و مـا فـى الجوف من شراسيف بطنها، و ما فى الراءس من عينها و اءذنها، لقضيت من خـلقـهـا عـجـبـا، و لقـيـت مـن وصـفـهـا تعبا، فتعالى الذى اءقامها على قوائمها، و بناها على دعـائهـمـا، لم يـشركه فى فطرتها فاطر، و لم يعنه على خلقها قادر. و لو ضربت فى مـذاهـب فـكـرك لتـبـلغ غـايـاتـه ما دلتك الدلالة الا على اءن فاطر النملة هو فاطر النخلة لدقـيـق تـفـصـيـل كـل شـى ء و غـامـض اخـتـلاف كـل حـى . و مـا الجـليـل و اللطـيـف ، و الثـقـيـل و الخـفـيـف . و القـوى و الضـعـيـف ، فـى خـلقـه الا سواء.(262)

امـام عـلى عـليـه السـلام - دربـاره شـگفتيهاى آفرينش گونه هاى جانوران :...اگر قدرت عـظـيـم و نـعـمـت بـزرگ بـيـنـديـشـند، به راه باز خواهند گشت ، و از آتش سوزنده خواهند تـرسيد، ولى دلها بيمار است و بصيرتها گرفتار تباهى ؛ آيا در كوچكترين آفريده ها نـمـى انـديـشـنـد كـه چگونه آفرينش آنها استوار و تركيب آنها متقن است ، و چگونه چشم و گوش كوچكترين جنبنده ها فراهم آمده و استخوان و پوست آنها ساخته شده ؟
به مورچه - با كمال كوچكى اندام و ناچيزى هيئت آن ، كه نزديك است ، از ديد آدمى پنهان و از دريـافـت انـديـشـه دور بـمـانـد - نـگـاه كـنـيـد كـه چـگـونـه روى زمين راه مى رود و به دنـبال يافتن روزى تلاش مى كند، و دانه را به لانه خود مى برد و در قرارگاه ويژه آن مـى نـهـد؛ در ايام گرمى هوا آن را براى روزهاى سرد ذخيره مى كند؛ روزى او تضمين شده اسـت ،و آنـچـه بايد به او برسد مى رسد، و خداوند بخشنده آن را از نظر دور نمى دارد، هـر چـنـد بـر تـخته سنگ هموار و در سنگستان خشك باشد. اگر در گذرگاههاى خوراك آن بـيـنـديشى و در بالا و پائين اندام آن نظر كنى ، و در آنچه در شكافهاى شكم آن است ، و در چشم و گوش آن به تفكر بپردازى ، از آفرينش اين جانور در شگفتى مى افتى ، و از تـوصـيـف آن خـسـتـه مـى شـوى . پـس آن خـداى بـزرگ اسـت كـه مورچه را بر پاهاى خود بـرافـراشـت و اسـتـوار داشـت ، و در آفريدن آن ديگرى با او شريك نبود و به يارى او بـرنـخاست . و چون تو در انديشه خود پيش روى و بخواهى تا آنجا كه مى شود انديشيد بينديشى ، در خواهى يافت كه پديد آورنده مورچه همان آفريننده خرما بن است ، زيرا كه هـمـه چـيـز داراى ريـزه كـاريـهـايـى ژرف است ، و تفاوت خلقتها و خصلتهاى جانوران با يـكـديـگر اسرارآميز است ، بزرگ و كوچك ، و سنگين و سبك ، و نيرومند و ناتوان همه با يكديگر برابرند.
2 الامـام عـلى عـليه السلام - فى خلفه السماء و الكون :..و كذلك السماء و الهواء، و الريـاح و المـاء، فـانـظر الى الشمس ‍ و القمر، و النبات و الشجر، و الماء و الحجر، و اخـتـلاف هـذا اليـل و النـهـار، و تـفـجـر هـذه البـحـار، و كـثـرة هـذه الجـبـال ، و طـول هـذه القـلال ، و تـفـرق هـذه اللغـات ، و الالسـن المـخـتـلفـات ؛ فـالويـل لمن اءنكر المقدر، و جحد المدبر. زعموا انهم كالنبات ما لهم زارع ، و لا لاختلاف صـورهـم صـانـع . و لم يـلجـاوا الى حـجـة فـيـمـا ادعـوا، و لا تـحـقـيـق لمـا اوعـوا، و هل يكون بناء من غير بان ، او جناية من غير جان .(263)

 

next page

fehrest page

back page