غديريه ابن عودى نيلى
ح 478 - 558
متى يشتفى من
لاعج القلب مغرم |
و قد لج فى
الهجران من ليس يرحم |
اذا هم ان
يسلو ابى عن سلوه |
فواد
بنيران الاسى يتضرم |
و يثنيه عن
سلوانه لفضيله |
عهود
التصابى و الهوى المتقدم |
رمته بلحظ لا
يكاد سليمه |
من
الخبل و الوجد المبرح يسلم |
اذا ماتلظت فى
الحشا منه لوعه |
طفتها دموع من
اماقيه تسجم |
- عاشق شيدا، كى از سوز درون آرام گيرد، با
آنكه دلدارش لجوج و نامهربان است؟
- اگر خواهد با فراموشى خاطر، آبى بر دل بريان
پاشد، سوز درون سر به طغيان بر كشد، شعله هاى
برانگيزد.
- دانى كه مانع دلدارى خاطر چيست؟ شور جوانى،
پيمان عشق و شيدائى.
- از چشم جادويش خدنگى بسويم افكند كه اگر از
جنون عشق و شيدائى بر كنار بودم، مجنون و شيدا مى
شدم.
- آنگاه كه شور عشق و مستى خرمن هستى را باتش
كشد، سيلاب اشك فرو ريزد، شعله دل را خاموش سازد.
مقيم على اسر
الهوى و فواده |
تغور به ايدى
الهموم و يتهم |
يجن الهوى عن
عاذليه تجلدا |
فيبدى جواه ما
يجن و يكتم |
يعلل نفسا
بالامانى سقيمه |
و حسبك من داء
يصح و يسقم |
پيكرش بزندان عشق اسير و در بند است، دلش با
غمى جانكاه در پى جانان به فلات و هامون دوان است.
- اشك رخسار بپالايد تا درد اشتياق از ناصحان
مكتوم دارد، اما شعله هاى دل زبانه كشد، رازش بلا
ملا سازد.
- ديرى است كه جان دردمندش را با آرزوها سرگرم
سازد، اما دردى از اين بالاتركه گاه به شود، گاه
سر به طغيان بر فرازد؟
فكم من غصون قد
ضممت ثديها |
الى و افواه بها
كنت الثم |
اجيل ذراعى لاهيا
فوق منكب |
و خصر غدا من ثقله
يتظلم |
و امتاح راحا من
شنيب كانه |
من الدر و الياقوت فى
السلك ينظم |
و قد غفلت عنا
الليالى و اصبحت |
عيون العدى عن
وصلنا و هى نوم |
- بسيار شد كه شمشاد قدى را سوى خود كشيدم،
ليموى پستانش فشردم، عناب لبش مكيدم.
- بازيكنان، ساق دستم از شانه اش بر سرين
لغزيد، ميان باريكش از اين بار سنگين بشكوه آمد.
- از لب و دندانش كه چون در و ياقوت بهم آزين
بسته، شراب لعل چشيدم.
- شبهاى تاريك، ما را بدست فراموشى سپرد، ما در
حال وصل، چشم رقيبان در خواب.
فلما علانى الشيب
و ابيض عارضى |
وبان الصبا و
اعوج منى المقوم |
و اضحى مشيبى
للعذار مثلما |
به و لراسى
بالبياض يعمم |
و امسيت من وصل
الغوانى ممنعا |
كانى من شيبى
لديهن مجرم |
بكيت على ما
فات منى ندامه |
كانى خنس فى
البكاء او متمم |
و اضفيت مدحى
للنبى و صنوه |
و للنفر البيض
الذين هم هم |
- اينك كه برف پيرى بر سر نشست، غارضم سپيد شد.
شورجوانى از سر پريده پشتم دو تا گشت.
- سپيدى مو از سر برخسارم دويد. گردپيرى عمامه
بر سرم بست. - از وصل لوليان دست آرزو كوتاه
ماند،پندارى سپيدى سر جرم است.
- بر گذشته هاى خود ندامت گرفته گريستم، چونان
كه مادرى بر عزيز خود گريد.
- ثنا و ستايشم را ويژه رسول همتايش نمودم، و
آن اختران تابان كه جز آنان درخش و تابش ندارند:
هم التين و
الزيتون آل محمد |
هم شجر الطوبى
لمن يتفهم |
- تين و زيتون، خاندان محمد است، و هم درخت
طوبى.
- بهشت عدن همانهايند، و هم حوض كوثر، لوح و
قلم، سقف مرفوع معظم.
- آنهايند آل عمران، سوره حج و نساء، سوره سبا
و ذاريات و هم مريم.
- ونيز - آل طه و يس، سوره هل آتى، نحل و
انفال. اگر توانى فهم كرد.
- و هم، آيت كبرى، حقيقت ركن و صفا،حج خانه
خدا.
- برستاخيز، كشتى نجات اند، و هم دستاويز
استوار كه نگلسد.
- جنب الله، اند در ميان خلق. عين الله، اند در
ميان مردم.
- آل الله، اند، با ارج وارجمند، بربلنديها كه
بر منهاج و شريعتشان روانيم.
- آخرين هدف، بالاترين مقام. از قرآن واپرس تا
خبرت گويد.
- برستاخيز، اگر بر حوض كوثر راه يابى، از زلال
آب حيات سيراب گردى.
- اگر شمع وجودشان نبودى، خداى بزرگ نه آسمان و
زمين آفريدى و نه حوا و آدم راه زمين گرفتى.
- در زير سايه بان عبا، به مباهله نشستند، دشمن
از هراس عذاب لب از سخن بر بست.
- جبريل كه زير عبا جاى گرفت، بر ميكال مباهات
و افتخار گرفت.
- در پهنه گيتى كدامين كس همپايه او تواندبود
كه سرور ملايم جبرئيل امين خادم او بود.
- كيست كه در فضل و رهبرى همتاى آنان باشد، با
آنكه معلم قرآن اند.
- پدر، امير مومنان. نيا، پيامبر اكرم هادى
مصطفى. - دين حنيف اسلام را همراه تقوى پايه گذار
بودند، به دستور خدا قيام كردند.
- ابراهيم فرزند رسول،خالويشان، فاطمه دخت محمد
مادرشان، جعفر طيار كه در خلد برين بپرواز در آيد،
عمويشان.
- بسوى خدا گريزانم از اين قوم كه بر هلاك و
دمار آنان متفق گشتند. واى از اين مصيبت. چه گونه
همدست شدند.
- از آب زلال دريغ كردند، شط فرات مالامال بود.
جام مرگشان نوشاندند، زهر و شرنگ بود.
- از خاندان مصطفى قصاص كردند، خونيكه على در
بدر واحد ريخت.
- برسم جاهليت شوريدند، گويا مسلمان نبودند.
- كشتند و رويهم انباشتند،گويا هيمه بيابان طف
بود.
- وحش بيابان حلقه ماتم زد، پرندگان بر فرازشان
سايبان برا فراشتند.
- عجبا. با شمشير اسلام بخاك هلاكشان نشاندند،
بخاطر ديانت در خون كشيدند.
- خاندان اميه در كربلا قدم پيش ننهاد، مگر با
يارى پيشينيان كه راه را هموار كردند.
- كجا توانند خون حسين را از دامن خود بشويند،
نه اين است كه خيل بنى اميه را با دست خود زين و
لجام بستند؟
- دانستند كه حق ولايت با حيدر است، منتهى
مظلوم و ستمكش بود.
- ستم كردند، حق او را بردند، عقب راندندبا
آنكه پيشوا و سرور بود.
- اعتراف كردكه اين بيعت " فلته " و تصادف بود،
لذا گفت: هر كه آنرا تجديد كند بايد كشت.
- بدين جهت كار بشورى افكند، ميان شش نفر كه
صاحب اختيارش ابن - عوف بود.
- هدف اين شورى، توطئه قتل على بود، تنها خدايش
نگاهبان بود.
- وگرنه شير بيشه شجاعت كجا و كفتارهاى ترسو.
خورشيد رخشان كجا و اختران كم سو.
- شگفتا با كدامين سابقه و ارج همتاى او شدند،
جز او كسى لايق خلافت بود؟
- منتها، مقدرات، بر وفق مرادشان جارى گشت،
اراده خدا درآزمايش استوار و متين است.
- با سر گشتگى و ضلالت خداى را نافرمان شدند و
چونان عاد و جرهم بهلاكت رسيدند
- عذرشان به پيشگاه مصطفى جه باشد كه برستاخيز
گويد: از چه با على خيانت كرديد؟
- و يا پرسد: از پس من با همتاى من چه گرديد؟
پاسخ معذرت چه داريد؟
- نه اين بود كه از شما تعهد گرفتم؟ از چه به
عهد و پيمانش خيانت كرديد؟
- فرمان خدا را پشت سر نهاديد، از فرمانش سر
بدر برديد، چه بد كرديد.
- خاندان خود را برهبرى شما انتخاب كرديم، در
سايه آنان، راه هدايت گرفتيد؟
- نعل وارونه زديد و بر آنان ستم را نديد،نعمت
مرا كفران نموديد.
- با سركشى و طغيان هماره تبغ كين برافرشتيد،
تا بمراد دل رسيديد.
- گويا بيگانگان روم اند كه سپاهتان صليب
رادرهم شكند، و پيروز گردد.
- به خونخواهى پدرانتان، فرزندان مرا كشتيد،
داغ ننگ و عار بر پيشانى خودنهاديد.
- شما بى پدران، ارث از دخترم دريغ كرديد، اما
خلافت را دست بدست بارث برديد.
- گفتيد: پيامبر براى فرزندش ارث نمى نهد. با
اين تصور، صحيح است كه اجنبى وارث او گردد؟
- مگر ارث داود را سليمان نبرد؟ يحيى وارث
زكريا نبود؟ از چه سيره انبيا را شكستيد؟
- اگر سليمان و يحيى ارث پيامبرى بردند، چنانكه
در مسئله ارث، فتوا دهيد. - از چه زادگان انبيا
ارث پدر نبردند، هر كه نبوت را مدعى شد با معجزه و
گواه آمد.
- گفتيد: حج تمتع، و ازدواج موقت، حرام است.
اين سخن قرآن است يا از پيش خود بهم باقتيد؟
- زناكاران مورد عفو و اغماض اند، آنكه ازدواج
موقت كند، سنگسار و مقتول.
- نه آيه قرآن است كه فرمود: " فما استمتعتم به
منهن فاتوهن اجورهن ".
"بعد از كاميابى از آنان پاداششان بپردازيد".
- آيه ديگر نازل شد كه حكم آن نسخ كرد؟ ياشما
خود حكم آن را نسخ كرديد؟
- گفتيم: پيامبران دگر، وصى خود را معرفى
كردند، پذيرفتار شديد، اما وصى مرا نافرمان شديد.
- كردار شما با سيره من ناموافق، فرمان من با
فرمان شما مخالف.
- گفتيد: رسول خدا بى وصيت در گذشت. وصيت كرد،
اما شما نپذيرفتيد.
- نه او فرمود:" هر كه بهنگام مرگ، بى وصيت
ماند، بائين جاهليت مرده باشد؟ رسول بائين جاهليت
نمرد، بلكه شما به دوره جاهليت بازگشتيد.
- فرمود: پيشوائى بر شما امير كردم كه راهبر
شما باشد، اما كبر و سيه كارى پيشه كرديد.
- بارها گفتم و گفتم، او را بر همه امير و مقدم
شناختم. و شما خود گواه و شاهد بوديد.
- گفتيم: منزلت على منزلت هارون است در خلافت.
از چه او را عقب رانديد.
- چونان كه قوم ثمود، در برابر صالح به شقاوت
برخاست، راه شقاوت گرفتيد، هر كس در گرو اعمال
ناهنجار است.
- فريفته زيور دنيا گشتيد، عقل خود ازكف
نهاديد، فريب خوردگان روزى انگشت ندامت بدندان
گيرند. - نفرين بر آن گروه كه در عداوت حير هماهنگ
و همگام شدند، بد كردند و تبه كار آمدند.
- بر " يعسوب دين " ستم رانده حق او پامال
كردند، پاك مرد آزاده خشم خود فرو خورد.
- بروز" غدير " رسول حق نص ولايت قرائت كرد،
همگان را خطاب فرمود.
- گفت: از جانب حق پيام دارم كه فرمانش ابلاغ
كنم. اينك زبان برگشايم:
- على، كارگزار امر خلافت است، راه او گيريد كه
پيشواى شما همو خواهد بود.
- گفتند: به پيشوائى و حكومتش رضامنديم، سرور و
مطاع همو است.
- آنروز، راه رشد و صلاح را شناختند،فرداى آن
براه كورى شتافتند.
- مصطفى در گذشت. آن يك گفت: على بر ما سرور و
سالار باشد؟ نه. به لات و عزى سوگند.
- جمعى با على در نزاع شدند، كه نه سابقه اى
داشتند،نه در گروه مسلمانان مقتدا و سرور بودند.
- بر خوان خلافت خيمه زدند، تا هر چه زودتر
نوبت خود دريابند.
- حدود و سياست بناحق جارى، فتواى ناروا
راندند.
- اين يك سخن آن يك زير پا نهد، آن يك فرمان
اين يك نقض كند.
- گويند: اختلاف امت خود رحمت است از اين رو
يكى حرام كند ديگرى حلال خواند.
- عجبا پروردگار بشر يكتا نباشد؟ يا دين او
كامل نبود كه با دست اينان راه كمال گيرد؟
- خدا را شرع نبى ناپسند آمد، و اينان شرع
بهترى پايه نهادند؟
- يا نه. مصطفى، فرمان حق بتمامى نگفت، برخى
گفت وبرخى نهفت؟
- شايد: اينان انبياء پسين بودند كه چون رسول
خدا درگذشت، نوبت رسالت آنان گشت.
- گويا: احكام نبى از راه حق بدر بود، اينان حق
را به نصاب آن باز رساندند.
عجبا مگر نه قرآن گفت: " اليوم اكملت لكم دينكم
و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا "؟
دين شما را كامل كردم، نعمت هدايت را تمام كردم،
رضا و تسليم را به عنوان دين پذيرفتم.
- و فرمود: خدا را اطاعت كنيد، وهم رسول خدا را
و هر كه از رسول او منشور ولايت دارد، تا رستگار
شويد.
- از چه حلال خدا را حرام شمردند، وحرام خدا را
حلال و روا دانستند؟
- تصور كرديد كه خداى قرآن خطا كرد؟ يا رسول
او؟ يا جبرئيل امين.
- رسول حق در نگذشت، جز آنكه خدا دين او كامل
كرد. امر خلافت بر امت مبهم نماند.
- منتها كينه ها آشكار شد، جور و ستم حاكم گشت.
- نالايق مقدم شد، لايق رانده شد. خطيب دم
دربست، نادان بر منبر رسول بر شد.
- بى سبب على را عقب راندند، جز تجاوز و سيه
كارى انگيزه نبود.
- آنچه محمد گفت، درهم شكستند، اما دين حق شكست
نپذيرد.
- كاشا كه دين خداشكست گيرد، دينى كه اركانش با
تيغ على رفيع گردد.
- بر آل محمد ستم راندند، كيفرشان برستاخيز
عذاب دوزخ باشد.
- اگر رياست دنيا را غصب كردند، عزت آخرت بر
دوام است.
- كدام مصيبت در پهنه زندگى ناگوار است كه در
حوزه دين ناگوار نباشد.
- اولى بنام اجماع بر كرسى نشست، منشور خلافت
بنام دومى صادر كرد.
- باول گفت: استعفايم بپذيريد كه از شما بهتر
نباشم، باخر گفت: عمر را پس خود بر شما مى گمارم.
و اثبتها فى حوزه
بعد موته |
صهاكيه خشناء
للخصم تكلم. |
- قلاده خلافت بر گردن كسى بست كه از خشونت و
تندى مى زد و مى شكست.
- دومى گفت: اگر مولاى حذيفه مى بود، بلا تامل
بر سر همه امير مى بود. - بارى، سومين با شوراى
ششس نفر بخلافت نشست، تيغ تيزبر سر على آهيخت تا
بدو پيوست.
- آخر آئين خلافت بر شورى بود؟ يا بر اجماع؟ يا
نص بر خلافت؟ بيائيد تا بر اسلام بگرييم و بناليم.
- آنكه از جانب حق بخلافت منصوص شد، بر كنار
ماند. در گوشه اى بتلاوت قرآن روز برد.
- اگر شمع وجودش را به سرورى مى پذيرفتند، براه
راستشان رهبرى مى فرمود.
- اوست دانشمند ربانى كه بيمانند است، اوست
دلاور سلحشور، شير بيشه شجاعت.
- هماره در " بدر " و " احد " و " خيبر " صف
شكن بود، بينى دشمنان بريد.
- تاخت برد و با شمشير بر فرقشان كوبيد، خواه
نا خواه سر تسليم فرود آوردند.
- بظاهر ره اسلام گرفتند، كفر باطن برقرار،
باشد كه جان خود برهانند.
- گفتند: على راه جور گرفت، فراوان از او شكايت
بردند.
- گفتند: خون مسلمين ريخت، در ميان آنان تبهكار
و ناتبهكار فراوان بود.
- گفتم: لختى مهلت آريد، خدايتان رهبرى نكناد.
وصى رسول كجا ستمكار باشد.
- خون مسلمين ريخت؟ بحق سوگند كه در آن گروه يك
نفر مسلمان نبود.
- على خون " ناكثين " ريخت كه بيعت او شكستند،
از متجاوزين انتقام گرفت.
- مگر نه رسول فرمود: على مهين داور شماست؟ اين
حديث را همه مخالفين ايراد كردند.
- اگر در قضاوت " ناكثين " بر خطا بود، رسول حق
چگونه قضاوت او تصويب نمود.
- كاش حاضر بودمى و در ركابش خون " ناكثين "
ريختمى.
- برستاخيز، با پنجه خون آلود، به پيشگاه خدا
رفتمى. و معلوم شدى پشيمان و نادم كيست؟
- كجا مانند على توان يافت كه در پهنه نبرد،
پيشتاز و مردافكن بود.
- كجا مانند على توان يافت كه از وفور دانش
صلاى " سلونى "بر زد:
- ايها الناس در سينه دانشى وافر دارم كه
ازمصطفى به ارث بردم.
- از راه آسمانها بپرسيد كه آسمانها را بهتر از
زمين شناسايم.
- اگر حجاب از چهره غيب برگشايند، بر دانش و
يقينم نفزايند.
- آيات فضل و دانشش چه فراوان. كرامت ويژه اش،
نه قابل كتمان.
- هر آنكه پرونده اعمال خود با كار نيك بندد،
من با مهر و ولاى او بندم.
- بار خدايا. بال محمدت سوگند: اختران هدايت در
تاريكى جهالت.
- به " مهدى موعود " از خاندان احمد. و نياكان
فرزانه اش هادى و رهبر.
- بر اين چاكر جان نثارشان " عودى " رحمت آر.
ببخش و بيامرز.
- از گناهانش بخوبى در گذر، آن روز كه دروزخ
شعله بر كشد.
- با مهر و عطوفت بر او منت گزار، منت تو خود
كرامت است.
- اگر بزهكاريم عظيم است، مغفرت و آمرزشت از آن
عظيم تر.
- اگر چكامه ام با ياد معشوق آغاز گشت، اينك با
ثناى ستارگان روشن ختم شد.
چكامه ديگرى دارد كه حديث غدير را ياد كرده و
آنرا نص بر امامت و خلافت على من داند، قصيده، 57
بيت است، چنين شروع مى شود:
بفنا الغرى و فى
عراض العلقم |
تمحى الذنوبى
عن المسيى ء المجرم |
- در بارگاه " غرى " و ناحيه " علقمى " گناه
تبهكاران و بزهكاران پاك شود.
- آنجا مزار وصى است، و اينجا تربت حسين، لختى
درنگ كن و سلام بر گو.
- حسين در كنار فرات با لب تشنه شهيد شد، پدرش
در كوفه محاسن با خون خضاب كرد.
- قافله سالار حج كه صلاى سفر زند، پرهيزكار
مسلمان جانب اين دو مزار پويد.